ارسالها: 2470
#711
Posted: 28 Jan 2018 18:51
فکر کردن به مرگ حس عجیبی داره....
فکر کردن به اتفاقی که مثل سایه باهات حرکت می کنه..گاهی مثل غذا می بلعیش..مثل سیگار دودشو فرو میدی..دودشو مزمزه می کنی و همزمان وقتی تلخی اونو با تلخی شرابت مخلوط کردی زبونتو بچرخونی توی کامت و سعی می کنی عمیق تر حسش کنی...مرگ نشئگی خاصی داره...گاهی دلت می خواد دقیقا حسش کنی...زندگی خماری بعد این نئشگی هست....من خماری رو دوست دارم...سرخوشی چیزی نیست که دنبالش باشم ...نئشگی رو میزارم برای روزهای مبادا مثل سیگارهایی که ته جیبم هستن ولی هیچ وقت نمی کشمشون..اونا برای روز مبادا هستند...
چون مات توام
دگر چه بازم ...!!؟!
ارسالها: 3664
#712
Posted: 11 Apr 2018 00:11
به روز نحس و شوم و سیاه ۲۲ فروردین رسیذیم سال گذشته یک ساعت پیشش و در آغاز روز پدر یعنی ۲۲ فروردین ۹۶ پدرمو از دست دادم . و ۲ سال پیش یعنی ۲۲ فروردین ۹۵ درست یک هفته قبل از مرگ همسرم ...وقتی که از بیمارستان اومد خونه و رفت به حمام یه بند انگشت کوچیک دستش در اثر تماس با آب و زیر دوش کنده شد ... بیماری رینود و سیاهی نوک انگشتان یکی از بیماریهای جانبی و حاشیه ای اون بود ...خدایا منو زود تر به روز بعد برسون که حالم بهم می خوره از این روز سیاه ... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3664
#713
Posted: 11 Apr 2018 20:52
هنوز از بیست و دوم فروردین خلاص نشدم .. ثابت شد که این روز واقعا نحس و شوم و مزخرفه .. فرزند یکی از بستگان درجه یک من فوت کرد البته بالای ۶۰ بود ولی منتظر مردنش نبودیم .. خدایا پس این عیال من کی قراره بیاد به خونه بختش .. مرگ بر امریکا ..مرک بر ۲۲ فروردین ...
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3664
#714
Posted: 17 Apr 2018 00:38
دوسال پیش در چنین لحظاتی شش ساعت ونیم از پیروزی 4 بر 2 پرسپولیس بر استقلال می گذشت .. هنوز سرمست پیروزی تیم محبوبم بودم .حال همسرم خوش نبود .. هرچه فشار خونشو می گرفتم خطا می داد .. فکر می کردم باطری ضعیف شده یا فشار سنج قاطی کرده غافل از این که رگهاش از کار افتاده جرم گرفته ..صبح برای دکتر قلب تماس گرفت واسه چهار بعد از ظهر روزی مثل امروز نوبت گرفت .. شنبه 28 فروردین 95 : تا ساعت 12 شب که تاریخ می رفت تا به 29 فروردین تبدیل شه بو و خطرمرگشو حس نکرده بودم .. یکسره دوندگی می کردم ..اون از بیمارستان خسته شده بود ..بین 16 تا 22 فروردین انترن ها بی خود و بی جهت و نادانانه از او که کم خون شده بود خیلی خون می گرفتند معلوم نبود کدوم احمق به اونا دستور و اجازه این کارو داده بود و اصلا به چه علتی ؟!چقدر خسته شده بودم اون روز ...انگار خدا راه دیگه ای باقی نگذاشته بود .. چند تا دکتر و درمانگاه و داروخانه و آزمایشگاه و تزریق سرم و چند تا آمپول ....نیمه شب در خیابان دویدن و خود را به داروخانه شبانه روزی زساندن ... با مشت در اورژانس 115 را کوفتن و پاسخی نشنیدن ...از همه جا رونده و مونده بودم ... به خدا نمی خواستم بمیره ...انگار خدا این طور می خواست ..ساعت 2 نیمه شب یکشنبه 29 فروردین بود که او با دنیای پرعذابش وداع کرد و به من نشون داد که این دنیا خیلی پوچ تر از اونیه که به زرق و برقهاش دل ببندیم و به دلبستگیهاش.. هرچه به نفسم نفس دادم نفسم دیگه نفس نکشید .. روی تخت بیمارستان هم شوک دادنها اثری نداشت ..اون همون توی خونه مرده بود ...روحت شاد ای اولین عشق و اولین همسر من ! به خدا جاش تو بهشته ..زیبایی بیست .. اخلاق بیست .. ایمان بیست ... شوهر داری و بچه داری بیست ..شکیبایی بیست ..دیگه نمی دونم واسه رفتن به بهشت چه چیزایی لازمه ؟!چه بیستی لازمه ..ذرسته که همسر دومم میگه با خاطرات تلخم کنار بیام و خیلی هم بهم آرامش داده و میده ..ولی من که نمی تونم خوبی آدم خوبی رو که شریک زندگیم بوده بیش از سه چهارم زندگیمو باهام بوده فراموش کنم ..من که نمی تونم نمک نشناس باشم ...همسرم ! جات تو بهشته .. اون بهشتی که نخواد تو رو در خودش جا بده باید بره به جهنم تا بهشتی که لیاقت تو رو داشته باشه خلق شه .... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 23330
#715
Posted: 7 Jul 2018 10:36
قوی بودن خیلی کار سختیه . قدیما همیشه به حال ادمهایی که از نطر شخصیتی و اخلاقی قوی بودن غبطه میخوردم
هی تو دلم میگفتم خوش به حالشون
مدآم تو دلم تحسینشون میکردم
تاروزی که تصمیم گرفتم قوی بشم و سرسخت و مقاوم
اون روزا فهمیدم از چیزی که فکر میکنم سخت تره
اینکه فرو بریزی و خودت با دستهای خودت تکه های خرد شده ات و جمع کنی و بسازی طاقت فرساست
اینکه کسی کمکت نکنه
یا
نخوای از کسی کمک بگیری
من جزو اون آدمها بودم که حتی نخواستم کسی کمکم کنه
جنگیدم برای تک تک داشته ها و ارزو هام
و بازهم میجنگم
من یاد گرفتم جه جوری خودم باشم و خودم
دوست داشتن خود دلیلی بر خودشیفتگی نیست !
فقط همیشه توکلم به اون بالایی بوده و بس و همیشه شاکرشم
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 3664
#716
Posted: 7 Sep 2018 13:17
39 سال پیش در چنین روزی در آخرین نماز جمعه شهید طالقانی شرکت داشتم البته یکی از اونایی که آن روز ها به رژیم و خمینی اعتقاد داشت منو با خودش برده بود ...از سخنرانی و گفته های اون روز شهید طالقانی چیزی به یاد ندارم یا بهتره بگم چیزی به یاد نداشتم .. به تازگی سخنان آن روز را از اینترنت گوش کردم .اون موقع کمتر کسی فکر می کرد که اسیر شیاطینی شذه باشیم که تا نفس آخر از بهشت ایران دل نمی کنند . تنها چیز هایی رو که از آن روز به یاد دارم ازدحام و همهمه مردم و گروهی از دختران سازمان مجاهدینه که آستین بالا زده داشتن وضوء می گرفتن ... آن روزها مجاهدین ادعا می کردند که طالقانی از آنها دفاع و حمایت می کند و اونی که همرام بود به این عبارت طالقانی اشاره می کرد که می گفت این جوجه کمونیست ها ....و بر این عقیده بود که طالقانی به مجاهدین گفته جوجه کمونیستها ... خلاصه برای من 16 شهریور 58 یک روز تاریخی و خاطره انگیز شد ... روحت شاد طالقانی عزیز که اگر به شهادتت نمی رساندند بی تردید مایه عذاب آنانی می شدی که با هدف چپاولگری و وطن فروشی و اختلاس و ...حاکم ایران مقدسمان گردیدند .. به امید پیروزی ملت ایران و نابودی رژیم ولایت فقیه ..سپاه پاسداران ...مافیای پشت پرده ...روحت شاد ای طالقانی مظلوم ...ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ویرایش شده توسط: aliazad77
ارسالها: 3664
#717
Posted: 8 Sep 2018 12:22
۳۹ سال پیش درچنین روزی برای اولین و آخرین باری بود که خمینی رو از نزدیک می دیدم .۱۷ شهریور ۱۳۵۸.همراه همان شخص خوش بینی بودم که فکر می کرد ایران بهشت می شود شب قبلش را در تهران گذرانده بودیم .. یکمین سالگرد ۱۷ شهریور ۵۷ بود ..یادم میاد روز شنبه بود سالی مثل امسال ..فیضیه قم ..اون روز جمعیت زیادی برای دیدن خمینی نیومده بودند . خمینی دجال به ناگهان واردشد .. مردم مثل دیوونه ها شده بودن ... انگار بشقاب پرنده ای دیده باشند .. های ..هوی ..هی .جیغ می کشیدند گریه می کردند بر سر و صورت خود می زدند و سردر نمی آوردم برای چه این کار ها را می کنند ؟!یکی می گفت می بینی ؟ نورشو می بینی ؟ همه جا را روشن کرده ..مردم نور شیطان می دیدند و می پنداشتند که نورخداست .. خداوندا ! تو مهربانی ..پدران و مادران گناهکار ما را که کفران نعمت کرده اند ببخش .. آنان را که دیو را جای فرشته گرفته اند ..ازآن دیو روحانی و نورانی ..دیوها برخاسته است .. دیوهایی به مراتب خطرناک تر و کشنده تر .می گفتند شاه در ۱۷ شهریور ۵۷ ..۵۰۰۰ نفر را کشته درحالی که شاید ۲۰۰ نفر هم کشته نشده باشند . خداوندا ! ریشه دیو ها را در ایران زمین ما و سر تا سر جهان از بیخ و بن برکن ..آن روز برایم یک نوستالژی تلخ شد .. یک کابوس ...من که به حرفهای امام سیزدهم توجه نداشتم .. فقط تنها چیزی که خاطرمه اینه که خمینی دجال آن روز از دارو و داروخانه می گفت و این که برچسب ها ی دارو ها و شایدم اسم داروها بهتراست ایرانی و فارسی باشد روحت شاه رضا شاه .. روحت شاه محمد رضا شاه .. برقرار باد رضا شاه دوم ... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3664
#718
Posted: 16 Sep 2018 22:42
۲۵ شهریور ۱۳۲۰ ... روز آغاز پادشاهی محمد رضا شاه آریامهر .. یک روز به یاد ماندنی در تاریخ تحولات و پیشرفت های قرن چهاردهم خورشیدیست ...۷۷ سال ازآن روز می گذرد ..سالهایی که نشان داده است این پدر و پسر چگونه برای پیشرفت کشور در زمینه های گوناگون کوشیده اند ...روحت شاد محمد رضا شاه عزیز ....انقلاب سپید ششم بهمن ۱۳۴۱ تو را از یاد نخواهیم برد .. حتی انقلاب سیاه ۵۷ نتوانسته سپیدی آن انقلاب را تیره و تار سازد ...حق است که جوانان از انقلاب سپید ۶ بهمن ۱۳۴۱ بیشتر بدانند .. انقلابی که اثرات آن را همچنان می بینیم درعصر ها و نسلها ....به امید بازگشت فرزند خلف ایشان شاهزاده رضا پهلوی به وطن و نجات ملت از یوغ استعمار و استثمار .. به امید آن روز : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ویرایش شده توسط: aliazad77
ارسالها: 3664
#719
Posted: 11 Feb 2019 21:07
چهل سال پیش درچنین روزی ..یکشنبه 2 بعد از ظهر 22 بهمن 57 ...از اخبار سراسری رادیو ایران یا همان رادیوتهران اعلام شد که ارتش اعلام بی طرفی کرده یا خود را کنارکشیده است ... تعجب کرده بودم که چقدر راحت شاه شکست خورد .. غافل از آن که این توطئه ابرقدرتها و بیشتر توطئه امریکا و انگلیس بود ..از به قدرت رسیدن شوروی می ترسیدند .. و این جوری یعنی با رها کردن کشور و بخشیدن آن به ملاها و مافیای دینی و غیر دینی خیلی راحت تر به ریشه های انقلاب نفوذ کرده پوکش کردند و نتایج آن را امروزمی بینیم که بازگشت به گذشته درخشان آرزوی اکثریت ملت ایران است . ازآن جایی که ملت ایران نیاز به انقلاب اینچنینی نداشت خیلی راحت به خانه های خود رفت ...چند درصد خود را غرق انقلاب کردند ...مجاهدین و کمونیست ها حق خود را می خواستند و حسابی هم به حق خود رسیدند ...عده ای ساده که می پنداشتند انقلاب یعنی اسلام و دین و حکومت خدا ..درجبهه های جنگ عاشقانه شربت شهادت نوشیدند هرچند شهادت آنان در راه آب و خاک سرزمین مقدسمان و دفاع از جان و مال و نوامیس ایران زمین قابل تقدیر و ستایش است با این که این جنگ از سوی رژیم جمهوری اسلامی شعله ورشده بود و خمینی می خواست که انقلاب صادرکند که صدام پیشدستی کرد ..آنان که ماندند دزدان روباه صفتی چون رفسنجانی بودند که زهر خود را ریخته اگر نظام تا به حال دوام کرده باعثش وجود روباه مکار و شیطان صفتی چون رفسنجانیست که سرانجام شاگردش خامنه ای تنها کارشایسته تمام عمرش را انجام داد و او را به درک واصل گردانید ... اختلاس ..جنایت ..اعدام و آدمکشی .. خفقان ..دزدپروری ..فقر و فحشاء و ویرانگری....از دستاوردهای این انقلاب است ..به امید نابودی آنان که می خواهند ایران و ملت شریف ایران را نابودکنند .... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3664
#720
Posted: 12 Feb 2019 12:58
یادم نمیره سال ۱۳۵۹ بود .. تظاهرات روزقدس ...جمعیت شهرمن شاید نیمی از جمعیت فعلی نبود فکر کنم هنوز جنگ شروع نشده ولی تابستون بود و هوا گرم ...من به گوشه ای به درختی تکیه داده بودم .. انبوه جمعیت بیداد می کرد ..ساعت گذاشتم درجایی به عرض ده متر ..خیابون و دو طرف پیاده رو .. یک ساعت و نیم تمام سیل جمعیت مثل یک موج در دریای طوفانی اما با آرامش و شعار مرگ برامریکا و اسرائیل درحرکت بود ... اینها جیره خوار نبودند ... شاید یک درصدشون وابستگی داشتند و تازه این همه جمعیت که اومده بودن شاید یک دهم جمعیت شهر و حومه نمی شدند اونم ۳۸ سال و نیم پیش ....و اونم درشهر بنیامین نتان یاهو که البته فکر نکنم اون موقع هنوز دوران اول نخست وزیریشو طی کرده باشه .. چون بنیامین نتان یاهو درفاصله بین دو نخست وزیری خود بود که درحول و حوش سال ۱۳۷۰ به زبان فارسی خودمون و محلی مازندرانی هردو ..از رادیو اسرائیل ..اعلام کردگفت که بچه بابله ... از زادگاهش گفت .. از دبستانی که درش درس خونده بود از دبیرستانی که درش دیپلم گرفته بود .. راستش اون موقع این حرفاش برام زیاد مهم نبود ..حتی من دربند اخبار و این چیزا نبودم و برای اولین بار بود که اسمشو می شنیدم حالا این روزا چه مصلحتیه که طرفین صداشو درنمیارن خدا می دونه ...بگذریم از مسئله دور نشیم ...هدفم از این روضه خوانی این بود که بگم اون روز یک دهم جمعیت در اون شرایط خیلی عظمت داشت ... حالا سر و ته قضیه دو تا کوچه سه تا کوچه جمعیت پراکنده که عددی نیست . رزیم مخالفین رو آزاد بذاره تا ببینه صد ها برابر این جیره خواران و ابلهان که ادغام شدند فریاد زنده باد آزادی سرداده به خیابانها میان ...این نمایش ها مثل نمایشهای اعترافات کلیشه ای نخ نما شده .. به امید پیروزی ملت ایران بر رژیم استبدادی به ظاهر دینی ولی درباطن فاشیستی استالینی جمهوری اسلامی ....ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود