ارسالها: 3663
#721
Posted: 11 Apr 2019 22:39
دوسال پیش چنین دروزی ..روزپدربود ..روزتولد حضرت علی ..پدرم دربستر بیماری و تقریبا درحالت کما بود ..بااین حال هدیه ای براش گرفته و درهمون حالت خواستم بدم بهش ..تا بدونه که فراموشش نکردم تا وقتی بیدارمیشه بدونه که ازیادش نبردم.ولی اون دیگه چشاشو بازنکرد .. چه لحظات تلخی بود ..سه سال پیش درچنین روزی همسراولم وقتی که رفت خمام و زیردوش ..آب که به انگشت کوچیکه دستش خورد یک بندش قطع شد و افتاد .. اون لوپوس و روماتیسم و رینود داشت ..رینود یک بیماریه که به علت جرم زیادرگها خونرسانی به انگشتان خوب انجام نمیشه وکبود و سیاه می کنه اونا رو..طفلک چه زجری کشید و درست یک هفته بعد قلبش ازحرکت ایستاد ...سال گذشته هم درست درهمین روزیکی ازبستگان بسیار نزدیک و درجه یکمو ازدست دادم ...به نحسی اعتقادی ندارم ولی چه روزنحسی بود 22 فروردین درسالهای 95و96و97...خوشبختانه امروز رو به هرکلکی بود گذروندم ..حدود بیست دقیقه به پایان 22فروردین 98مونده ..دارم به خط پایان نزدیک میشم ..هورااااااااا....ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3663
#722
Posted: 17 Apr 2019 22:01
سه ساعت مونده به سومین سال درگذشت همسراولم ...چه شب تلخ وزجرآوری بود!بارها و بارها دراین مورد نوشتم ..فکرکردن به اون لحظات آزارم میده ..ابرو باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده بودند تا همسرمو تحویل خدای بهشت و بهشت خدابدن .روحش شاد یادش گرامی باد .. ایرانی [b][/b]
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3663
#723
Posted: 11 May 2019 22:36
اینم از سالروز ازدواجم با همسر دومم ..سال گذشته درچنین روزی باکسی که حدود پنج ماه قبلش عقدکرده بودم ازدواج کردم ..یک سال گذشت ..زودگذشت ولی خدابه من و همسردومم بچه ای نداده و هنوزخبری نیست..هرچند دوپسر ویک نوه دخترازپسردومم دارم که برمی گرده به همسر اول وخدا بیامرزی ام ولی خیلی دلم می خواد شریک جدید زندگی من هم حس مادرانه ای داشته باشه که به بارنشسته اونو به زندگی دلگرم ترکنه ..
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ویرایش شده توسط: aliazad77
ارسالها: 377
#724
Posted: 23 May 2019 20:09
امروز و چند روزه حالم خوب نیست سطح انرژیم کم شده و به یک معلق شده گی دچار شدم، بحران آقا دیگه ناشی از خیلی چیزها ناشی از تنهایی، نبود شادی شنیدن مکرر خبرهای بد، برخورد روزانه با آدمهای بی شعور و.. خیلی تلاش می کنم که از این حالت بیرون بیام ولی گاه غرقم می کنه. جذابیت خیلی کارها از بین رفته به امید روزهای خوب برای خودم و همه دوستان اندکی که دارم.
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
ارسالها: 377
#725
Posted: 23 May 2019 20:11
[quote=aliazad77]سه ساعت مونده به سومین سال درگذشت همسراولم ...چه شب تلخ وزجرآوری بود!بارها و بارها دراین مورد نوشتم ..فکرکردن به اون لحظات آزارم میده ..ابرو باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم داده بودند تا همسرمو تحویل خدای بهشت و بهشت خدابدن .روحش شاد یادش گرامی باد .. ایرانی [b][/b]
خوش به سعادتش به آرامش ابدی رسید.
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
ارسالها: 27
#727
Posted: 11 Jul 2019 18:33
I could have been many things but
i chose to be me.
من میتونستم خیلی چیزا باشم،
اما انتخاب کردم خودم باشم
ویرایش شده توسط: kingbing
ارسالها: 7122
#729
Posted: 12 Jul 2019 01:34
الان ساعت 2:30 بامداده و من بینهایت پریشون.
دارم فکر میکنم که من تو زندگیم علی رقم تمام شایستگیها و تحصیلات شکست مطلقی خوردم.شکست مطلق در زندگی خانوادگی و شکست مطلق در زندگی حرفه ای.
الان فکر میکنم که تا کی و کجا میتونم ادامه بدم.متاسفانه تمام راهها بسته است.
الان داشتم فیلم کورسک رو تماشا میکردم.ملوانانی که پشت دریچه نجات کورسک گیر افتادند واقعا خیلی شجاع بودند ولی متاسفانه دیگران برای زندگیشون تصمیم گرفتند و تصمیم اونها هم مرگ بود و اونها پشت دریچه نجات مردند.حسی که من دارم.
💔تو زمستون داره چشمات...❤️🩹
ویرایش شده توسط: Streetwalker