ارسالها: 12930
#121
Posted: 30 Oct 2014 15:57
پنج دانش آموز در تصادف سرویس مدرسه با تریلی کشته شدند
دستکم پنج دانش آموز در تصادف یک دستگاه تریلی با خودروی سواری پراید در مسیر سرپل ذهاب جان خود را از دست دادند و سه دانش آموز دیگر به شدت مجروح شدند.
به گفته فرماندار سرپل ذهاب "در این حادثه که روز دوشنبه پنجم آبان ماه در مسیر سرپل ذهاب به کرند غرب و در محدوده 'پل ماهیت' روی داد، چهار نفر از سرنشینان خودروی پراید در دم کشته و یک نفر از مصدومان نیز در بیمارستان سرپل ذهاب جان خود را از دست داد.
جهانبخش حیدری، فرماندار سرپل ذهاب، با بیان اینکه "تمامی هشت سرنشین خودروی پراید را دانش آموزان تشکیل می دادند"، به ایرنای کرمانشاه گفت: "دو نفر از مصدومان این حادثه نیز که وضعیت آنان وخیم گزارش شده برای ادامه درمان به بیمارستان طالقانی کرمانشاه انتقال یافتند" و یکی از دانش آموزان مصدوم این حادثه نیز اکنون در بیمارستان سرپل ذهاب بستری است. فرماندار سرپل ذهاب جزئیات بیشتری درباره ایت تصادف و کشته شدن پنج دانش آموز ارائه نکرد و گفت که "دلیل وقوع این حادثه دلخراش در دست بررسی است."
مرکز فوریت های پزشکی استان کرمانشاه نیز ضمن تائید کشته شدن پنج دانش آموز در تصادف روز دوشنبه سرویس مدرسه با تریلی، اعلام کرد که این سانحه "ساعت 12 و 45 دقیقه در محدوده پل ماهیت شهرستان سرپلذهاب در اثر برخورد یک دستگاه پراید حامل دانش آموزان آموزشگاه اشرفی اصفهانی با تریلی" رخ داد و "4 تن از دانش آموزان در دم جان باختند و 4 تن دیگر نیز که به شدت مصدوم شده بودند با تلاش گروه های امدادی به بیمارستان شهدای سرپلذهاب منتقل شدند اما در بیمارستان یک دانش آموز دیگر نیز جان باخت."
بنابر اعلام مرکز فوریت های پزشکی استان کرمانشاه "حال دو تن از دانش آموزان" مجروح نیز "وخیم" است و آنها به بیمارستانی در کرمانشاه منتقل شده اند و یک دانش آموز هم در بیمارستان شهدا سرپلذهاب بستری است.
شهرستان سرپل ذهاب در غرب استان کرمانشاه قرار دارد و بیش از 85 هزار نفر جمعیت دارد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#122
Posted: 30 Oct 2014 15:59
دستگیری پسر23ساله به جرم قتل دختر14ساله
قرار مجرمیت پرونده جسد سوخته دختر 14ساله در کمپ کوهنوردان کوه فراز صادر شد. این دختر از سوی مردی جوان اغفال شده و در جنایتی آتشین به کام مرگ فرو رفت.
اواخر فروردین ماه سال جاری وقتی دختر 14 سالهای از خانهشان خارج میشد هیچکس تصور نمیکرد چه سرنوشت دلخراشی برایش رقم خواهد خورد.
ساعتها گذشت اما خبری از دختر نشد. پدر و مادر نگران «فاطمه» شده بودند اما اثری از وی نبود. روزهای تعطیلات سال نو آنها با استرس و اضطراب سپری شد تا اینکه زن و شوهری در حالی که از گمشدن دخترشان شوکه بودند راهی دادسرای امور جنایی تهران شدند. پدر وقتی روبهروی بازپرس عموزادی از شعبه 4 دادسرای امور جنایی تهران ایستاد، گفت: فاطمه 14 ساله است. او از خانه بیرون رفته و هنوز برنگشته است. میترسم بلایی سرش آمده باشد. به هر کجا که فکر میکردیم سرزدیم و سراغش را گرفتیم اما اثری از دخترمان نیست. حتی همکلاسیهایش هم از او بیخبر هستند.
با ادعاهای پدر تجسسهای پلیسی برای ردیابی دختر گمشده آغاز شد.
کشف جسد سوخته در ارتفاعات
در حالی که تجسسهای میدانی پلیس برای یافتن دختر نوجوان آغاز شده بود گروهی کوهنورد به کلانتری ولنجک رفتند و از پیدا شدن جسد سوختهای در یک کانکس خبر دادند.
با مخابره این ماجرای عجیب افسران کلانتری بلافاصله به محل حادثه در ارتفاعات کوه فراز رفتند و با جسد سوختهای روبهرو شدند که قابل شناسایی نبود.
پسران کوهنورد در این باره به مأموران گفتند: با گروه کوهنوردی به سمت ارتفاعات کوه فراز میرفتیم. در میان راه یک کانکس بود و خواستیم کمی در آنجا استراحت کنیم اما به محض بازکردن در، در کمال ناباوری با جنازه سوخته روبهرو شدیم و سریعاً پلیس را در جریان قرار دادیم. با پیدا شدن جسد سوخته یک دختر تیمی از کارشناسان به بررسی این حادثه پرداختند و همزمان به خانواده دختر گمشده نیز اطلاع داده شد اما آنها نمیتوانستند باور کنند که این جنازه دختر گمشدهشان باشد و اصرار داشتند که فاطمه زنده است.
بدین ترتیب جسد برای شناسایی به پزشکی قانونی منتقل شد تا آزمایش دیانای از آن و پدر فاطمه صورت گیرد.
قتل آتشین
بررسی کارشناسان پزشکی قانونی حاکی از آن بود که جسد متعلق به فاطمه 14 ساله است که چندی پیش از خانه خارج شده و هرگز بازنگشته است. همزمان با کشف و شناسایی جسد این دختر، پرونده برای بررسی بیشتر به بازپرس «جمشیدی» از شعبه سوم بازپرسی ارسال شد. مأموران پلیس برای رازگشایی از قتل آتشین این دختر به تحقیقات گستردهای دست زدند و آنها با کنترل مکالمات تلفنی همراه دختر به سرنخهای ویژهای رسیدند.
دستگیری قاتل
کارآگاهان در تحقیقات و بررسیهای مخابراتی دریافتند فاطمه با پسری به نام «کاظم» 23 ساله در ارتباط بوده است. بدین ترتیب پلیس 14 مرداد ماه سال جاری کاظم را در یک عملیات ضربتی در جنوب تهران دستگیر کرد.
کاظم وقتی خود را در محاصره پلیس دید ابتدا از سرنوشت فاطمه اظهار بیاطلاعی میکرد اما وقتی با مدارک قضایی روبهرو شد لب به اعتراف گشود و پرده از یک جنایت خاموش برداشت.
اعتراف هولناک
کاظم که تجسسها نشان میدهد بارها به خاطر سرقت و اقدامات خشونتآمیز روانه زندان شده است، گفت: پیش از سال نو به طور اتفاقی در سوپرمارکتی سمت جنوب تهران با فاطمه آشنا شدم و این دوستی مدتی ادامه پیدا کرد. ما هر از گاهی به طور پنهانی قرار ملاقات میگذاشتیم. او بشدت به من وابسته شده بود و من هر چه میگفتم این دوستی راه به جایی ندارد نمیخواست باور کند تا اینکه یکی از روزهای فروردین با فاطمه قرار گذاشتم تا برای آخرین بار حرفهایمان را بزنیم. با هم به ارتفاعات کوه رفتیم اما در مسیر بحثمان شد. در آنجا یک کانکس بود که با هم وارد آن شدیم. هر چه خواستم او را آگاه کنم ولی بیفایده بود و آرام نمیشد حتی وقتی گفتم من زن و بچه دارم میخندید. به قدری عصبی شده بودم که با سنگی که در آنجا بود محکم بر سرش کوبیدم. وقتی بیهوش روی زمین افتاد پلاستیک و چوب رویش گذاشتم و با فندک اتمی که همراهم بود وی را آتش زدم و گریختم.
تقاضای قصاص
با اعترافات عامل جنایت آتشین، خانواده فاطمه از بازپرس «جمشیدی» تقاضای قصاص وی را کردند و قرار مجرمیت این مرد صادر شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#123
Posted: 30 Oct 2014 16:00
مرگ زن و شوهر در 2 حادثه جداگانه در یک روز
ایرنا - پایگاه خبری ک.ب استان کهگیلویه و بویراحمد نوشت: یک زن و شوهر اهل روستای بنستان بخش پاتاوه استان کهگیلویه و بویراحمد در یک روز اما در دو تصادف، جان خود را از دست دادند.
این زن و شوهر که از اهالی روستای بنستان بخش پاتاوه بودند در دو خودرو جداگانه، در حال برگشت از مسافرت بودند.
میرزا حسین پشنگ 59 ساله شب هنگام که مشغول رانندگی بود متوجه یک کیف دستی در وسط جاده می شود که وقتی برای برداشتن آن اقدام میکند ناگهان کامیون حمل سیمان وی را زیر میگیرد و متواری می شود.
متعاقب این اتفاق، خانم گلی رامی، همسر مرحوم پشنگ پس از دقایقی به صحنه تصادف رسیده و وقتی میخواهد خود را به جنازه شوهر برساند کامیون خاور وی را زیر گرفته و وی نیز در دم جان می سپارد.
این اتفاق در جاده فلارد چهارمحال و بختیاری رخ داد و زن و شوهر تنها به فاصله چند دقیقه از هم جان باختند.
کامیون حمل سیمان که مرحوم پشنگ را زیر گرفته بود از صحنه فرار کرده و هم اکنون متواری است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#124
Posted: 30 Oct 2014 16:06
پدر سهیلا: اسیدپاش را بدهند خودم می دانم چطور مجازاتش کنم
دردش آنقدر شدید است که هر بار حتی برای عوض کردن پانسمانش باید بیهوش شود. اسید فعلاً بیشترین آسیب را به چشم ها، پوست و ریه اش زده است.
جام جم آنلاین نوشت: حدود یک ماه است که سهیلا جورکش، زیر تیغ جراحی روز و شب می گذراند. شدت سوختگی اش در حدی است که برای هر بار پانسمان باید بیهوشش کنند و تا ماه های آینده حتی اگر بینایی یکی از چشم هایش برگردد، تماشای چهره اش در آیینه برایش ممنوع است تا افسردگی و اضطرابش بیشتر نشود.
خانواده اش اما هر روز از پشت پنجره شیشه ای اتاق ایزوله بیمارستان، به دختر 26 ساله شان خیره می شوند و هر بار دردی عمیق و تمام نشدنی، به قلب شان، چنگ می اندازد.
سهیلا، یکی از قربانیان اسیدپاشی در اصفهان است که شدت آسیب دیدگی اش از 3 قربانی دیگر بیشتر بوده و فعلا در بیمارستان ...( نام بیمارستان در دفتر جام جم آنلاین محفوظ است ) چندین جراحی سنگین را تحمل کرده است.
ناصر جورکش، پدر سهیلا با انگشت هایی آتل بسته، به استقبالم می آید. تعریف می کند که یک هفته پیش از حادثه اسیدپاشی، انگشت های دستش در کارگاه سنگ بری، خرد شده است. نمی خواهد عکسی از او منتشر شود.
از دخترش که حرف می زند، اخم می کند، بغض می کند اما بغضش، گریه نمی شود. می گوید «اسیدپاش دخترم را باید بدهند به خودم...می دانم چه طور مجازاتش کنم...»
مانند دیگر قربانیان اسیدپاشی، اسید هر روز بیشتر عوارضش را بر بدن سهیلا نمایان می کند اما پدر همچنان امیدوار است بتواند آخرین اجزای باقی مانده از زیبایی و سلامت دخترش را حفظ کند. جورکش در این گپ کوتاه، از ناگفته های ماجرای اسیدپاشی به دخترش و احساسش نسبت به اسیدپاش حرف می زند.
حال سهیلا چطور است؟
ما فعلا او را از پشت پنجره شیشه ای اتاق ایزوله، می بینیم. امروز بلند بلند با او حرف زدم. فکر می کنم حرف های مان را می شنید. معلم سابقش، خانم همایون نژاد هم از اصفهان آمده است عیادتش. دوستان دیگری هم هستند که حضورشان باعث دلگرمی است.
دیروز که تلفنی با شما صحبت می کردم گفتید پشت در اتاق عمل هستید. آن جراحی برای درمان چشم هایش بود؟
جراحی دیروز برای ترمیم بخش هایی از پوستش بود. قسمت هایی از پوست که هنوز سالم است به قسمت هایی که سوخته، پیوند زدند. حالا بخش هایی از سطوح نسوخته بدنش هم، مجروح شده است.
چه میزان از بدن سهیلا سوخته و کدام اعضا بیشتر آسیب دیده است؟
دخترم از ناحیه صورت، گوش چپ، گردن، دست ها و پاها، سوخته است.
دردش آنقدر شدید است که هر بار حتی برای عوض کردن پانسمانش باید بیهوش شود. اسید فعلاً بیشترین آسیب را به چشم ها، پوست و ریه اش زده است.
چرا اسید اندام های زیادی از بدن او را درگیر کرده است؟
دخترم ساعت 6 عصر نهم مهر امسال وقتی از استخر شنا به خانه بر می گشته و مشغول گفتگوی تلفنی با مادرش بوده ، قربانی اسیدپاشی شده است. ضارب موتوری از پشت خودرو به او نزدیک شده و ناگهان مقدار زیادی اسید را به صورتش پاشیده است اما اسید به حدی زیاد و قوی بود که از روی صورت شره کرده و گردن، دست ها، شانه ها و پاها را سوزانده و حتی لباس ها و بخش هایی از خودرواش را هم تخریب کرده است.
من شنیدم ضارب به شیشه کوبیده و تظاهر کرده است که می خواهد نشانی بپرسد . این موضوع حقیقت دارد؟
نه. سهیلا شیشه خودرویش را پایین کشیده و ماشین را متوقف کرده بود تا با تلفن همراه گفتگو کند.
برخی می گویند سهیلا ادعا کرده فرد دیگری نیز ترک موتور بوده است.
در یک ماه پس از اسیدپاشی، سهیلا یا دائما زیر تیغ جراحی بوده یا بیهوش بوده است و کمتر فرصت شده درباره آن حادثه صحبت کند اما به هر حال ضارب از پشت سر به او نزدیک شده و دخترم او را دقیقا ندیده است.
از روز اسیدپاشی تا امروز چند بار جراحی شده است؟
تا کنون سه جراحی سنگین پوستی و یک جراحی سنگین چشم داشته است که این آخری حدود 8 ساعت طول کشید. به نظرم خداوند به او قدرتی ویژه داده است که می تواند این همه بیهوشی و درد و جراحی را تحمل کند.
به نقل از شما در فضای مجازی خواندم که یکی از چشم های سهیلا تخلیه شده است. این خبر را تایید می کنید ؟
نه. خوشبختانه هیچکدام از چشم هایش تخلیه نشده است. اولین چشم پزشکان می گفتند صد در صد یکی از چشم هایش را از دست داده و آن دیگری هم فقط 30 درصد بینایی خواهد داشت اما آقای دکتر قاضی زاده هاشمی، وزیر بهداشت به همراه یک گروه درمانی بسیار حرفه ای مسئولیت درمان دخترم را به عهده گرفتند.
آنها به ما امید داده اند 50 درصد بینایی یک چشمش بر می گردد. خواهش می کنم بنویسید ، تا به حال، انسانی به شرافت دکتر قاضی زاده هاشمی ندیده ام. او به فرزندم به عنوان یک ایرانی احترام گذاشت و شخصاً پیگیر درمانش شد. این برای ما بسیار ارزشمند است. دست تک تک پزشکانی را که در درمان سهیلا نقش دارند ، می بوسم.
سهیلا تحصیلات دانشگاهی دارد؟
او دیپلم کامپیوتر دارد اما پیش از حادثه، درس می خواند که در رشته وکالت ادامه تحصیل بدهد.
اشاره کردید روز حادثه سهیلا از شنا بر می گشت، اهل ورزش است؟
بله. فیلم ها و عکس هایش را باید ببینید، او یک دختر پر انرژی و ورزشکار است؛ کوهنورد، سوارکار، شناگر و صخره نورد.
چند فرزند دیگر دارید؟
همین یک دختر است و دو برادر.
شما سابقه جبهه دارید؟
من به علت یک سری مسایل و مشکلات، حتی از خدمت سربازی هم معاف شدم.
انگشت های دستتان چرا شکسته است؟
یک هفته پیش از این حادثه، شش انگشت دستم در سانحه ای در محل کار، خرد شد.
مگر شما چه کاره هستید؟
در کارگاه سنگ ساختمان کار می کنم. من نان خانواده ام را از دل سنگ بیرون می کشم. از 13 سالگی که پدرم فوت کرد ، نان آور خانواده ام بودم . سختی زیاد کشیدم ، کارم هم سخت است به همین خاطر، خودم هم مثل سنگ ها سخت شده ام.
چه وقت برای سهیلا گریه کردید؟
من مردی نیستم که در انظار گریه کنم، خودم را محکم نگه می دارم، دردم را می ریزم توی سینه ام بعد در خفا گریه می کنم. از مدتی که دخترم بیمار شده است قلب درد گرفته ام. من و سهیلا پیوند عاطفی عمیقی داریم. او هم دخترم است، هم دوستم. ما، خیلی با هم صمیمی هستیم.
برخی در فضای مجازی ادعا کرده اند سهیلا حجاب کامل نداشته است. نظر شما چیست؟
دختر من از استخر آمده بود. آرایش چندانی نداشت. موهایش را حتی رنگ نزده است. دخترم داخل خودرویش نشسته بود و بنابراین حتی تشخیص این که چطور لباس پوشیده، غیر ممکن بود.
در سایت جام جم آنلاین یک بخش نظرسنجی راه انداختیم تا بفهمیم مردم کدام مجازات را برای اسیدپاش ها می پسندند. شمار زیادی قصاص را انتخاب کرده اند، گروه دوم رای به اعدام داده اند و شماری بسیار اندک خواسته اند اسیدپاش ها زندانی شوند یا دیه بپردازند. اگر شما قاضی بودید چه رأیی برای اسیدپاش ها صادر می کردید؟
من قاضی نیستم؛ پدرم. اگر آن مجرم بچه ام را با خودرو زیر گرفته بود یا با شلیک گلوله کشته بود، شاید سرانجام او را می بخشیدم اما شخصی که دخترم را به این شکل در آورده حسابش جداست.
دلم می خواهد قصاص شود. همانطور که او به صورت دخترم اسید پاشیده است باید با اسید مجازاتش کرد.
از پزشکان می خواهم تحقیق کنند و بفهمند والدین این اسیدپاش چگونه این حد از قساوت را به فرزندشان آموخته اند.
به نظر من جرم این فرد فقط متوجه من و خانواده ام نیست. او سعی کرده است امنیت ملی ما را خدشه دار کند و آرامشمان را در این کشور به تمسخر بگیرد. خواسته نشان دهد که می تواند یک ظرف اسید دستش بگیرد و آن را بپاشد به چشم جوانان این آب و خاک. این زخم برای همه ایران درد آور است، نه فقط برای من و خانواده ام.
کشورما هم دشمن داخلی دارد هم دشمن خارجی. دشمن خارجی آشکار است اما دشمن داخلی منافق است میان مردم عادی پنهان می شود و طبیعتا خطرناک تر است.
شنیده ام که در زمان خلافت حضرت علی ( ع) گروهی از اشرار به زنی یهودی حمله کردند و خلخال را از پایش باز کردند حضرت فرمودند که اگر مرد مسلمانی از این رسوایی از اندوه بمیرد، نه تنها نباید ملامتش کرد بلکه مرگ سزاوارتر است.
دختر من و خانواده ام همه مسلمانیم و اکنون اعضای خانواده من مورد تعرض قرار گرفته اند. به چشم خودم می بینم که مسئولان کشور چه در حوزه درمان دخترم و چه در حوزه پیگیری اسیدپاش همه تلاش شان را می کنند و همه مسئولان نظام در این زمینه متحد شده اند تا مجرم را پیدا کنند و به سزای عملش برسانند، از آنها سپاسگزارم و تقاضا دارم تا به نتیجه رسیدن این پرونده ، آرام نگیرند. البته من ایمان دارم که آنها را به زودی پیدا می کنند.
از زمانی که سهیلا مجروح شده، شایعات زیادی درباره او در فضای مجازی منتشر شده است پاسخ شما به شایعه سازها چیست؟
شایعه همیشه وجود دارد. جلویش را نمی شود گرفت اما به هر حال من واقعیت را به گوش آنهایی که دوست دارند واقعیت را بشنوند، می رسانم.
واقعیت این است که به بچه من، وسط شهر، اسید پاشیده شده و به شدت آسیب دیده و هم اکنون در حال گذراندن دوره درمانی اش است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#125
Posted: 31 Oct 2014 12:27
کامیونها، پدر و مادرم را ندیدند...
روزنامه اعتماد :شب بر جاده پاتاوه سایه افکنده بود و سرمای پاییزی تا مغز استخوان نفوذ میکرد. زن و شوهر روستایی که به همراه یکی از فرزندان خود برای شرکت در مراسم ختم عمه پدر خانواده به شهر لردگان سفر کرده بودند قصد بازگشت به خانه خود در روستای بنستان کهگیلویه و بویراحمد را داشتند غافل از اینکه این سفر برای پدر و مادر خانواده بازگشتی ندارد و حادثهیی ناگوار انتظار آنها را میکشد. مراسم سوگواری عمه پدر خانواده به پایان رسیده بود و آنها با دو خودروی مجزا از یکدیگر در راه بازگشت به خانه بودند. پدر با نیسان در حال بازگشت بود و همسر و فرزندش نیز با خودروی دیگری به دنبال او میآمدند. میرزا حسین به آرامی و جلوتر از خودروی فرزند و همسرش در جاده میراند که ناگهان شیئی وسط جاده توجه او را به خود جلب کرد. پس نیسان را در کناری متوقف کرد و گام در جاده نهاد. قدمهایی که آخرین رد پاهای او را روی جاده سرد پاتاوه مینشاند و آخرین یادگاریها را از او باقی میگذاشت. میرزاحسین گمان کرده بود موتورسواری روی زمین افتاده و نیاز به کمک دارد اما هیچ چیزی جز تصادفی مرگبار در آن سوی خیابان انتظار او را نمیکشید. به محض رسیدن میرزا حسین به وسط جاده ناگهان یک دستگاه کامیون حمل سیمان با سرعت به او نزدیک شد و بهشدت با او برخورد کرد. تاریکی شب از یک سو و سرعت بالای ماشین سنگین، دید راننده را آنچنان محدود کرده بود که قادر به تشخیص میرزاحسین نبود. تصادفی مرگبار که باعث شد تا چراغهای کورکننده کامیون آخرین تصویری باشد که در چشمان میرزاحسین ثبت میشد. شدت تصادف به حدی بود که میرزاحسین را به کناری پرتاب کرد و مرگ او را رقم زد. اما این پایان حادثه نبود. راننده کامیون که مرگ میرزاحسین را قطعی میدانست هراسان پا به فرار گذاشت و صحنه تصادف را ترک کرد. غافل از اینکه همسر و فرزند میرزاحسین از دور شاهد این ماجرا بوده و تصادف هولناک پدر خانواده را دیدهاند. با این حال فریادهای بیامان و اشکهای زن و فرزند باعث نشد تا راننده کامیون از فرار منصرف شود. در حالی که درماندگی در چهره زن و پسر خانواده موج میزد به سرعت به سمت او دویدند اما این همسر میرزاحسین بود که زودتر از فرزند بر بالینش حاضر میشد. او تلاش کرد تا به سختی همسر خود را جابهجا کند غافل از اینکه سرنوشتی مشابه انتظار او را هم میکشد. تلاشهای زن میانسال همچنان ادامه داشت که ناگهان او نیز با کامیونی که به سرعت در جاده میراند تصادف کرد و در دم جان سپرد و غمی جانکاه را در دل فرزند کاشت. اکنون چهار روز از این حادثه دردناک میگذرد. «زواره» یکی از پسرهای این خانواده است؛ خانوادهیی که تا قبل از فوت دردناک پدر و مادرشان 13 نفر عضو داشت اما در چشم برهم زدنی دو تن از بهترینهای خود را از دست داد. آنها ساکن روستای بنستان از توابع کهگیلویه و بویراحمد هستند. این روستا دورافتاده است. آنقدر که تلفن به سختی در آنجا آنتن میدهد و اهالیاش به اینترنت دسترسی ندارند. با این حال «اعتماد» توانست با «زواره» گفتوگوی کوتاهی در مورد این حادثه دردناک داشته باشد. پسر خانواده در حالی که تلاش میکرد بغض خود را در پس لهجه شیرینش پنهان کند در شرح حادثه گفت: پدر و مادر من در آن روز داشتند از مراسم خاکسپاری عمه پدرم از روستای لردگان برمیگشتند که یک مرتبه پدرم که سوار نیسان بود در جاده یاسوج به بنستان فکر میکند که یک موتوری روی زمین افتاده و تصادف کرده است. برای همین سریع ایستاد و رفت تا به او کمک کند. اما وقتی به آن طرف خیابان رسید یک کامیون حمل سیمان با سرعت آمد و او را زیر گرفت. زواره کمی مکث کرد. صدایش گواهی از غم جانکاهی میداد که در این چند روز بر خانواده آنها سایه افکنده است. ثانیهیی گذشت و دوباره با متانت ادامه داد: نمیدانم، واقعا نمیدانم، برادر کوچکم که در خودروی دیگر آن طرف خیابان به همراه مادرم داشتند به پدرم نگاه میکردند به من گفته است که ما وقتی این صحنه را دیدیم از ماشین پیاده شدیم و تند تند به سمت پدر رفتیم اما راننده فرار کرده بود. تازه هیچ چیزی هم آنجا نبود، نه موتور سواری، نه موتوری و نه حتی کیفی که بقیه میگویند. هیچی آنجا نبود. چون هوا تاریک بود پدرم اشتباهی فکر کرد آنجا چیزی افتاده و رفته بود به او کمک کند که اینطوری زیر ماشین رفت. حادثهیی دردناک که «زواره» آرزو میکرد برای پدر و مادرش رقم نمیخورد اما سرنوشت تصمیم خود را گرفته بود. پسر خانواده داغدار ادامه سخنش را پی میگیرد گویی تکرار سکانس نمایشی ناگوار است که از مقابل چشمانمان میگذرد. «زواره» میگوید: مادرم زودتر از برادرم به صحنه رسید اما وقتی آنجا رسید یک ماشین ایسوزو او را هم زیر گرفت و او هم فوت کرد. «زواره» پی در پی آه میکشید، مکث میکرد و بغض خود را میپوشاند و خواست خداحافظی کند که گفت: این جاده خیلی خراب است. اگر نور داشت، اگر جاده درست و حسابی بود الان مادر و پدر من زنده بودند. ما هنوز وقت نکردهایم برویم از راننده آن کامیونی که پدرم را زد و فرار کرد شکایت کنیم. البته راننده ایسوزو وقتی به مادرم زد ایستاد و الان در پاسگاه است. آن جاده خیلی خراب است. شاید هیچ چیزی جز کلام پایانی «زواره» که با لهجه شیرینش همراه بود پایان بند مناسبی براین تراژدی نباشد. آنجا که پیدرپی میگفت: اگر جاده نور کافی داشت الان...
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#126
Posted: 31 Oct 2014 12:28
انتقام عجیب یک مرد از همسرش به دلیل ارائه درخواست طلاق
روزنامه اغتماد نوشت:یک زن مدتی با مزاحمتهای تلفنی متعددی که پیشنهادات بیشرمانهیی به او میدادند روبهرو شده بود. افرادی که با او تماس میگرفتند ادعا میکردند که شماره تماس و نام او را از حساب کاربریاش در یکی از صفحات مستهجن در فیس بوک به دست آوردهاند.
موضوعی که پریشانی او را دوچندان ساخت و باعث شد تا زن جوان به سرعت به پلیس آگاهی تهران مراجعه کند و با طرح شکایت، از بیاطلاعی خود نسبت به چگونگی درج نام و شماره تماسش در حسابهای مستهجن فیس بوک پرده بردارد و به این شکل باب تشکیل پروندهیی در پلیس فتای تهران را باز کند.
با طرح شکایت و تشکیل پرونده ماموران فتای تهران اقدامات اطلاعاتی و ردزنیهای خود در فضای مجازی را آغاز کردند. از آنجا که صحبتهای شاکی فرضیه خصومت شخصی را تقویت میکرد ماموران روی آن متمرکز و به دنبال آن موفق به کشف سرنخهای مهمی در این پرونده شدند.
به گفته سرهنگ محمد مهدی کاکوان، رییس پلیس آگاهی فتای تهران در تحقیقات پلیس مشخص شد که زن جوان چندی پیش برای جدایی از همسر خود اقدام کرده و درخواست طلاق داده است؛ موضوعی که شک ماموران به همسر او را پررنگ میکرد.
همزمان ماموران پلیس فتای تهران در ادامه تحقیقات سایبری خود در فضای مجازی موفق به شناسایی فردی شدند که تمامی رد زنیهای ماموران در فضای مجازی به او ختم میشد. به این ترتیب عملیات دستگیری آغاز و متهم در اقدامی غافلگیرانه از سوی پلیس دستگیر شد.
سرهنگ کاکوان در تشریح روند دستگیری متهم گفت: «در بازجوییها مشخص شد که متهم شوهر زن جوان است که برای آزار و اذیت روانی او با همدستی دوستانش اقدام به ساختن حساب کاربری مستهجن در فیس بوک با نام و شماره تماس او کرده تا به این شکل او را از طلاق منصرف کند»؛ نقشهیی شوم که با اعترافات صریح و بازرسی از رایانه شخصی متهم ثابت شد. به این ترتیب و با تکمیل پرونده متهم برای سیر مراحل قانونی به مراجع قضایی تحویل داده شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#127
Posted: 31 Oct 2014 12:31
گفت و گو با یک قربانی: پوزخند قاضی بدتر از تجاوز بود
ایران وایر : وقتی مصاحبه مینا خانی را در ایران وایر خوانده بود، با من تماس گرفت. حتی خیالش را هم نمیکردم که پشت آن نگاه آرام چه روزهای دهشتباری از خاطره تجاوز خوابیده؟ چند در بسته را در راهروهای هزار توی دادگاه خانواده باز کرده؟ با انبوه نگاه های حقارت بار و کنجکاو دیگران چه کرده؟ چند بار راهروهای دادگستری را به دنبال لحظهای فهم مشترک پایین و بالا رفته؟ ... گفتوگوی من و شیرین، دانشجوی بیست و شش سالهٔ مهندسی منابع طبیعی از تهران به برخی از این سوال ها پاسخ داده است.
تجربه تجاوز چطور به سراغت آمد؟
خانوادهام خیلی اهل مراوده نبودند، من دختری خجالتی بودم که عزت نفس بالایی نداشتم و معمولا به یک انزوای خودخواسته پناه میبردم. در ایام کنکور، به طور اتفاقی با مرد به ظاهر موجهی آشنا شدم که تدریس خصوصی داشت. یکی از اساتید موجه موسسهای که برای کلاسهای کنکور به آنجا میرفتم، معرفی اش کرد. دو جلسه اول کلاس تدریس خصوصیمان در یکی از کلاسهای موسسه برگزار شد و از آنجایی که آنها جای کافی برای این کار نداشتند قرار شد جلسه بعدی در منزل استادم حاضر بشوم. اولین باری که به خانهاش رفتم به نظرم همه چیز غیر عادی میآمد. احساس خطر کردم. کلید را که پشت سر من در قفل چرخاند، فرصت هیچ واکنشی به من داده نشد. به سرعت به طرفم آمد. با یه حرکت سریع شالم را برداشت و من را به سمت یکی از اتاقها هل داد. تمام تلاشم را برای مقاومت کردن انجام دادم. به زور شروع به کندن لباسهایم کرد. تمام وجودم میلرزید. سست و بیحال بودم و حجم فاجعه مغزم را کرخت کرده بود. کشاکش فیزیکی که بالا گرفت و فهمیدم به لحاظ فیزیکی قویتر است و توان مغلوب کردنش را ندارم.
واکنشت بعد از آن اتفاق چه بود؟
جرات نکردم به خانوادهام بگویم؟ چطور میتوانستم بگویم دیگر باکره نیستم؟ پدرم بیماری قلبی داشت. نگران بودم بعد از فهمیدن این بیآبرویی سکته کند. حتی دوست پسر هم نداشتم و سر بزیر و نجیب بودم. چطور میتوانستم به پدرم بگویم توسط مردی همسن و سال خودش هتک حرمت شدهام؟
به فکرت نرسید از یک پزشک زنان برای تایید ماجرا مشورت بگیری؟
اوایل ذهنم ماجرا را انکار میکرد. به خودم امید میدادم که لابد چیزی نشده! اما وقتی به سوزش آن لحظه و دردهای وحشتناک کشاله رانم فکر میکردم و جزییات جریان را در ذهنم مرور میکردم میدانستم اتفاق افتاده. دست آخر طاقت نیاوردم و برای معاینه به یک دکتر زنان مراجعه کردم. یعنی مجبور شدم به جای انکار کردن، حقیقت را بپذیرم. کارم شده بود سرزنش کردن خودم. همان روزها بود که چند خودکشی ناموفق در مسیر زندگیام ثبت کردم. قبل از این اتفاق قصد جدی کرده بودم تا در رشته پزشکی قبول بشوم. اما بعد از آن دنیای من زیر و رو شد.تا چند ماه به جای دوره کردن درسها، در خلوت اتاقم گریه میکردم.
کی تصمیم گرفتی شکایت کنی؟
چند ماه از ترس بیآبرویی و واکنش خانوادهام سکوت کردم تا توانستم توان و قدرت ذهنیام را جمع کنم و شهامتش را پیدا کنم برای شکایت کردن. موضوع را با فرد مورد اعتمادی در میان گذاشتم و هم او بود که تشویقم کرد به مراجع قضایی مراجعه کنم. قول کمک و مساعدت هم داد. وقتی شکایت کردم، تصور میکردم قانون در مورد آزار و اذیت زنان و خصوصا مسئله تجاوز سختگیر است. تصویر و اخبار اعدام متجاوزین به عنف که در خبرگزاریها و مجلات میدیدم این تصور را برایم ایجاد کرده بود که قانون تمام قد پشت سر زنهای ستمدیده ایستاده ولی بیهوده بود.
چه شد که این تصورت باطل شد؟ به هر حال بر اساس ماده شماره ۸۲ قانون مجازات اسلامی طبیعیترین حق تو بود که مورد حمایت قضایی قرار بگیری...
با طرح شکایتم اولین اتفاقی که رخ داد مجرم جلوه دادن خودم بود. به جای کمک و همدردی با الفاظی چون فاحشه و معتاد مواجه شدم. پوزخند قاضی و روند دردناک رسیدگی به پرونده برایم شوکی به مراتب دردناکتر از ماجرای تجاوز بود. چون تمام باورم به قانون و عدالت در راهروهای تو در توی اداره آگاهی و دادگاه و پزشکی قانونی بر باد رفت.
برخورد قاضی چطور بود؟
گفت چرا درخواست کمک نکردهام؟ گفتم خواستم فریاد بزنم اما شک نداشتم کسی صدایم را نمیشنید، متجاوز ورزشکار بود. هر چقدر تقلا کردم نتوانستم از خودم دورش کنم، سریع مرا به پشت خواباند و بدون توجه به التماسهایم کارش را کرد. گفتم اگر به میل خودم آنجا بودهام چرا باید بیآبرویی شکایت و رفت و آمد به دادگاه را به جان بخرم؟ جزییات را شرح دادم. گفتم التماس میکردم. به متجاوز گفتم باکرهام اما فایده نداشت، سعی میکردم پاهایم را به هم نزدیک کنم تا نتواند دخول کند، او به طرز جنون آمیزی با تبلتی که روی تخت گذاشته بود، فیلم پورنو نگاه میکرد.
به پزشکی قانونی اشاره کردی ...
اولین روز دادگاه رسیدگی به پرونده که اوج گرمای تابستان بود، بعد از دوندگی زیاد به شدت عرق کرده و بیحال و خسته بودم. قاضی من را دید و گفت «معتادی؟! به نظر نئشه هستی» بعد من را به پزشکی قانونی ارجاع دادند. آنجا با رفتارهای عجیب سه پزشکی مواجه شدم که در حال معاینه کردنم بودند. به نظر نمیرسید کوچکترین حس همدری با من داشته باشند. در حالی که خجالت میکشیدم و استرس زیادی داشتم یکی از پزشکها حین انجام معاینه بالای سرم تند تند بازجوییام میکرد و با سوالات نیش دارش رنجم میداد. با کف دست روی رانم ضربه آرامی کوبید و گفت تو حداقل پنج سال رابطه جنسی داشتهای. این مسئله یک بار یا دو بار نیست. روی میز معاینه طوری با من رفتار شد که انگار رسما یک فاحشهام. بعدها وکیلم گفت این شیوه برخورد، یک ترفند برای آزار روحی شاکی است تا فکر کند هیچ راهی برای اثبات ادعایش وجود ندارد و شکایتش را پس بگیرد! در واقع اقدامی است برای کاستن حجم پروندههایی از این دست که تعدادشان روز به روز در محاکم قضایی رو به افزایش است.
تهدید هم شدی؟
بله، برای پیگیری پرونده به دستور قاضی مرا به آگاهی شاپور فرستادند. همان جلسه اول وقتی وارد اداره آگاهی شاهپور شدم، بلافاصله بعد از ورودم اولین جملهای که از بازپرس شنیدم این بود: خوشیها و رفت و آمدهایت تمام شد حالا که کارت را ساخته به فکر شکایت کردن افتادهای؟ بعد از آن بازپرس پرونده مابین حرفهایش مدام مرا زیر پوستی تهدید میکرد که پیگیری شکایتم به ضرر خودم تمام خواهد شد و نمیتوانم مسئله تجاوزم را اثبات کنم و اگر قصد کردهام به این بهانه با طرف ازدواج کنم، راه درستی را انتخاب نکردهام! بعد از خروج از اداره آگاهی وسط خیابان به شدت گریه میکردم. در طول مسیر تا خانه چند بار تصمیم گرفتم خودم را زیر یک ماشین عبوری بیاندازم. وجودم در آتش می سوخت اما سکوت و پنهان کردن هم چاره درد نبود. نوعی همکاری با متجاوز است. کلا متوجه شدم روح کلی قانون عملا طرف مردهاست حتی اگر آن مرد، یک مرد متجاوز باشد. تا جایی که خواندهام پیش از اینها حتی اگر تجاوز ثابت هم نمیشد به فرد آسیب دیده اجازه گرفتن ارش البکاره (دیه بکارت) را میدادند، اما بعد قانونی تصویب شده که در صورت ثابت نشدن تجاوز، به بزه دیده اجازه نمیدهند خسارتی بابت دیه بکارت از جانی دریافت کند. حالا تصور کنید با آن دیدگاهی که در مردان سیستم قضا دیده میشود، بیایی و بگویی من ارش البکارهام را میخواهم.
در این مدت خانواده ات هم در جریان قرار داشتند؟
بله، اما یک اتفاق وحشتناک هم اینجا رخ داد. در واقع، بدترین روش دادگاه ها، فرستادن دادنامه دادگاه بدون پاکت پستی به درب منزل شاکی است. مامور تحویل دادنامه، بدون در نظر گرفتن هویت فرد گیرنده، نامه را در نبود شاکی به همسایهها هم تحویل میدهد و همین حرکت زمینه بیآبرویی را برای فرد شاکی فراهم میکند. این رویه، یک برخورد اشتباه نیست بلکه عملا فاجعه است. به نظر من کسی که مورد تعرض قرار گرفته است بهتر است به جای شکایت و درگیری بینتیجه، به روانپزشک مراجعه کند تا دردی که بابت تعرض متحمل شده درمان بشود و بتواند با بقیه زندگیاش آشتی کند.
نتیجه دادگاه به کجا رسید؟
خوشبختانه آخرین روز جلسه دادگاهم در حضور یک خبرنگار آمریکایی برگزار شد که برای مشاهده روند رسیدگی به پروندههای تجاوز در ایران با مجوز قانونی در آن جلسه حضور داشت. یک شانس نادر بود. در تمام مدت رسیدگی، قاضی و مستشارها، متهم را تحت فشار گذاشتند و او را تحقیر کردند و به او توپیدند و با من به ملایمت و مهربانی رفتار کردند. وکیل نداشتم ولی قاضی عملا از موضع یک وکیل از من دفاع میکرد. خوشحال و سرمست بودم که به حقم میرسم. اما وقتی حکم به دستم رسید شوکه شدم. متهم از جرم زنای به عنف به علت نبود مدارک کافی تبرئه و به علت زنای بدون عنف به صد ضربه شلاق محکوم شد. برای من با مهر و عطوفت قاضی پرونده و نفوذ کسی که تشویقم کرده بود از متجاوز شکایت کنم، شلاقی در نظر گرفته نشد اما آنچه از آن همه دوندگی مثل رسوبی روی روح خستهام باقی ماند، حس تحقیر و دلخوری عمیق بود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#128
Posted: 1 Nov 2014 12:54
عموی ریحانه جباری برای نخستین بار از جزئیات پرونده سخن گفت
فریبرز جباری، عموی ریحانه جباری برای نخستین بار در یک نشست خبری در برلین پرده از برخی جزییات پرونده ریحانه برداشت. وی تصریح کرد که ریحانه در زندان مورد شکنجه جسمی و روحی قرار گرفته و اعدام او را "قتلی دولتی" خواند.
در یک نشست مطبوعاتی فریبرز جباری، عموی ریحانه جباری برای نخستین بار پیرامون پرونده برادرزاده خود دست به روشنگری زد.
در این نشست خبری که با حضور رسانههای آلمانی و فارسیزبان در روز چهارشنبه (۷ آبان/۲۹ اکتبر) در محل کانون پناهندگان سیاسی در برلین تشکیل شد، فریبرز جباری به تشریح پرونده ریحانه پرداخت.
فریبرز جباری تصریح کرد که از زمان بازداشت تا اعدام ریحانه و حتی در مراسم خاکسپاری وی موارد متعددی از نقض حقوق بشر رخ داده است.
ابهام فراوان در پرونده ریحانه
فریبرز جباری که به زبان آلمانی در نشست خبر سخن میگفت، نخست به ماجرای قتل و نحوه بازداشت ریحانه و سپس به روند محاکمه و اجرای مجازات اعدام وی پرداخت.
به گفته فریبرز جباری گرچه ظاهراً پرونده ریحانه موردی سیاسی نبوده است، اما نحوه برخورد مقامات قضایی و امنیتی با آن بسیار شبههبرانگیز است. بطور مثال ریحانه پس از بازداشت به مدت بسیار طولانی در "سلول انفرادی" به سر برده و از همان آغاز، بازجوها خواهان گرفتن "اعترافات دروغین" از ریحانه بودهاند.
به گفته عموی ریحانه، بازجوها و ماموران بارها از وی خواسته بودند در سه مورد سخنان خود را تغییر دهد. "نخست آنکه مقتول، مرتضی عبدالعلی سربندی قصد تجاوز به وی را نداشته، دوم آنکه چاقو (آلت قتل) از جانب ریحانه خریداری و به محل جرم آورده شده و سوم آنکه در آپارتمانی که جرم در آن رخ داده، باز بوده و ریحانه همواره امکان خروج از آنجا را داشته است."
عموی ریحانه تاکید کرد که ریحانه تنها سه بار پیش از حادثه با مقتول گفتوگو داشته و هیچ آشنایی دوستانهای میان آنان وجود نداشته است. به گفته فریبرز جباری، قرار بر این بوده که ریحانه دکوراسیون آپارتمانی را به یک مطب برای مرتضی سربندی انجام دهد.
به گفته عموی ریحانه، مرتضی سربندی گرچه مدرک پزشکی داشته، اما به کار طبابت مشغول نبوده و بیشتر سرگرم کار معامله دارو و تجهیزات پزشکی بوده است. فریبرز جباری تاکید کرد که برای خانوادهی ریحانه روشن نیست که آیا مرتضی سربندی واقعاً از عضویت وزارت اطلاعات بیرون آمده بود یا خیر.
وی هر گونه آشنایی قبلی میان ریحانه و مقتول را نادرست خواند. وی تصریح کرد، گرچه حکم اعدام ریحانه از سوی دادگاه صادر شده، اما "انگیزه قتل برای دادگاه نامعلوم" عنوان شده است. به گفته عموی ریحانه این امر بدین معناست که دادگاه نیز نمیتواند آشنایی قبلی و ساختگی میان ریحانه و مقتول را توضیح دهد.
عموی ریحانه افزود که در ملاقات ریحانه با سربندی شخصی دیگر نیز با نامخانوادگی "شیخی" حضور داشته که در روند بازپرسی و محاکمه هیچگونه ردپایی از وی بدست نیامده است.
فریبرز جباری به شدت این ادعا که مرتضی سربندی در حین نماز مورد حمله قرار گرفته را رد کرد و آن را نادرست خواند.
مراسم خاکسپاری در فضایی امنیتی
خانواده ریحانه جباری از اعدام وی در روز شنبه، ۳ آبان اطلاعی نداشتهاند. به گفته فریبرز جباری، وکیل مدافع ریحانه نیز اجازه ملاقات با وی پیش از اجرای حکم اعدام را نداشته است. خانواده ریحانه تنها پس از اجرای حکم مطلع میشوند که ریحانه اعدام شده است.
فریبرز جباری گفت که حتی کمی پیش از اجرای حکم، ماموران در زندان میخواستند که ریحانه در برابر دوربین بگوید که "متقول قصد تجاوز و تعرض به وی را نداشته است، اما ریحانه تن به این کار نمیدهد".
ریحانه جباری در پیامی تلفنی که به "وصیتنامه شفاهی" وی معروف شده و در رسانهها نیز با صدای خود ریحانه منتشر شده، صریحاّ خواسته است که پس از اعدام "ارگانهای بدنش" را بطور ناشناس در اختیار بیماران نیازمند قرار دهند، اما به این آخرین خواست ریحانه نیز عملی نشده است.
به گفته خانواده ریحانه، در روز مراسم خاکسپاری نیز ماموران با ایجاد فضای امنیتی، مانع از دیدن پیکر بیجان ریحانه شدند. تنها شعله پاکروان، مادر ریحانه برای لحظاتی اجازه یافت، صورت دخترش را ببیند.
عموی ریحانه جباری از تمامی فعالان حقوق بشر، شخصیتهای ایرانی و خارجی که در کارزار نجات ریحانه اقدام کرده بودند، سپاسگزاری کرد. وی نقش رسانهها برای اطلاعرسانی در ربطه با پروندهی ریحانه را مفید دانست.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#129
Posted: 1 Nov 2014 12:56
لغو کنسرت مجوزدار در رودسر با دستور فرماندار؛ بنرهای تبلیغاتی را با "داس" پایین کشیدند
تقاطع: کنسرت یک گروه موسیقی سنتی که قرار بود در روزهای ۲۷ و ۲۸ مهرماه در شهرستان رودسر استان گیلان برگزار شود، با وجود داشتن مجوز، با مخالفت شفاهی فرماندار این شهرستان لغو شد و گروهی نیز بنرهای تبلیغاتی آن را با داس پایین کشیدند.
عزیز قاسمزاده، خواننده و سرپرست گروه موسیقی "سپهر" در نامهای سرگشاده که در اختیار روزنامهها و وبسایتهای خبری قرار گرفته، گفته که با وجود "طی همه مراحل قانونی" و "اخذ مجوزهای لازم"، برگزاری کنسرتش با "مخالفت" و "کارشکنیهایی" مواجه شد و دامنهی این مخالفتها به حدی بود که منتقدان با "داس" بنرهای تبلیغاتی این گروه را پایین کشیدند و شهرداریهای شهرستان رودسر با دستور فرماندار این شهرستان، از نصب دوبارهی این بنرها جلوگیری کردند.
آقای قاسمزاده با اشاره به پیگیریهای خود برای جلوگیری از لغو این کنسرت اضافه کرده که سرانجام "مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی گیلان" به او گفته که «مخالفتها خارج از ناحیه ارشاد و مربوط به فرمانداری و شورای تامین شهرستان رودسر است». در این میان، حتی دستنوشتهی "معاون سیاسی-امنیتی استانداری گیلان" در زیر شکواییه وی، که با تاکید بر قانونی بودن مجوز، خواهان "عدم دخالت فرمانداری در این کنسرت" شده بود نیز بیاثر بوده است.
به گفتهی سرپرست گروه "سپهر"، فرماندار رودسر حتی از نصب پردههایی در سطح شهرستان رودسر توسط این گروه با هدف عذرخواهی از مردم به خاطر عدم برگزاری کنسرت نیز جلوگیری کرده است.
عزیز قاسمزاده در پایان از وزارت کشور دولت روحانی خواسته تا کسانی را بر سر امور بگمارد که برنامههای دولت را "در عمل" قبول داشته باشند «نه اینکه همه تلاش و افتخارشان گسترش انواع کارشکنیها و جلوگیری از کنسرتی باشد که همه مجوزهای قانونی را کسب کرده است».
گفتنی است در ماههای گذشته لغو موارد متعددی از کنسرتهای موسیقی در خبرگزاریهای ایران گزارش شده است.
در یکی از آخرین این موارد، پنجمین شب کنسرت کیتارو، آهنگساز و موسیقیدان برجسته ژاپنی که قرار بود روز ۲۷ مهرماه در تالار وزارت کشور در تهران برگزار شود لغو شد و برگزارکنندگان این کنسرت، "آماده نشدن برخی مجوزهای لازم" را به عنوان دلیل لغو آن اعلام، و از افرادی که بلیط این کنسرت را خریداری کرده بودند، عذرخواهی کردند.
یک هفته پیش از آن نیز اجرایی که قرار بود بعد از نزدیک به یک سال تمرین در روزهای ۱۸ و ۱۹ مهرماه در شهر مشهد برگزار شود، به دلیل استفاده از کلمه "کنسرت" در تبلیغات به جای "اجرای پژوهشی"، لغو شد.
اجرای "آرکدی ولودوس"، یکی از پیانیستهای مطرح جهان که قرار بود روزهای ۲۳ و ۲۴ خردادماه در "سالن میلاد نمایشگاه بینالمللی تهران" برگزار شود نیز از دیگر کنسرتهایی بود که "با وجود تبلیغات گسترده" لغو گردید.
پیش از این، علی جنتی، "وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی"، روز ۴ خردادماه در گفتگویی با روزنامه "اعتماد" چاپ تهران، گفته بود که این وزارتخانه حتی به بعضی کنسرتهایی که «هیچ مشکلی از نظر دینی و ارزشهای ملی ندارند»، در صورتی که احساس کند «ممکن است به احساسات مردم در بعضی شهرستانهای کوچک آسیب بزند»، اجازه برگزاری نمیدهد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#130
Posted: 1 Nov 2014 13:01
سخنان نرگس محمدی بر مزار ستار بهشتی در دومین سالگرد درگذشت ستار
http://postimage.org/
دانلود از سرور مدیافایر
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟