ارسالها: 12930
#231
Posted: 8 Dec 2014 00:53
مرد معتاد از داخل زندان، دختر خردسالش را کشت!
روزنامه ایران نوشت: مریم کوچولو با خوردن داروی اشتباهی بهخاطر سرماخوردگی به طرز دردناکی جان خود را از دست داد.
این دختربچه که در تایباد در شرق کشور زندگی میکرد از چندی پیش دچار سرماخوردگی شدیدی شد.
زهرا، مادر مریم کوچولو نیز سعی کرد کودکش را با جوشاندههای گیاهی درمان کند اما حال مریم بدتر شد. زن جوان که در برابر مشکلات زندگی کمرش خم شده بود شب چهارشنبه گذشته به سمت یخچال رفت و شیشه شربت سینه را برداشت. او محتوای شیشه شربت را در قاشق ریخت و به کودکش خوراند. مریم دقایقی بعد بیحال شد و به خواب رفت.
زن جوان نیز با یک دنیا اندوه و افسوس از اینکه چرا شوهر معتاد و بیمسئولیتش در زندان است و او باید به تنهایی بار سنگین زندگی را بر دوش بگیرد به خواب رفت. او صبح روز بعد با خوشحالی بیدار شد، فکر میکرد که حال مریم کوچولو بهتر شده و برای همین شب تا صبح بیدار نشده است اما وقتی به بدن کودک نازنین خود دست زد متوجه شد بدن کودک سرد شده است. او بچه را برگرداند و هرچه صدایش میزد جوابی نمیشنید. زن با جیغ و فریاد همسایهها را خبر کرد، کودکش دیگر زنده نبود. با گزارش ماجرا به پلیس، به دستور قاضی صابری تحقیقات در این باره آغاز شد.
سرهنگ محمدرضا روحی فرمانده پلیس تایباد در این خصوص گفت:با گزارش موضوع به پلیس 110، مأموران به محل وقوع این حادثه غمانگیز که برق مزار نام دارد و در حاشیه شهر تایباد است، اعزام شدند. با حضور کارشناسان سازمان پزشکی قانونی، مرگ کودک تأیید شد و جسد وی به سردخانه بیمارستان انتقال یافت. وی خاطر نشان کرد: تحقیقات ابتدایی حاکی از آن است که پدر افیونی مریم کوچولو داروی متادون را در شیشه شربت سینه ریخته و آن را داخل یخچال گذاشته و زن جوان که از این موضوع بیاطلاع بوده، دارو را به عنوان شربت سرماخوردگی به کودک خود خورانده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#232
Posted: 8 Dec 2014 00:54
کمین شیطانی در فضای مجازی
پسری که دامهای نامریی خود را در فضای مجازی برای فریب زنان و دختران ساده لوح در فضای شبکههای اجتماعی پهن میکرد، از سوی پلیس فتای مازندران شکار شد.
این شکارچی زنان و دختران با بهرهگیری از نوشتارهای عاطفی براحتی طعمههایش را شکار میکرد.
ردیابیهای مأموران برای به دست آوردن ردی از این پسر شیاد با شکایتی از سوی یک زوج جوان در دستور کار قرار گرفته بود.
عروس جوان در تحقیقات پلیسی گفت: «مدتی پیش زمانی که هنوز ازدواج نکرده بودم در شبکه وایبر مشغول چت کردن با دوستانم بودم که پسر جوانی روی خطم آمد و خواست با من آشنا شود. ابتدا جواب ندادم و بعد خواستم مزاحم نشود، سرانجام او با سماجتهایش مرا مجذوب خود کرد. ارتباط ما در فضای این شبکه مجازی آغاز شد، او با بیان حرفهای عاشقانه اعتماد مرا به خودش جلب کرد و من تحت تأثیر جادوی نوشتارهای او قرار گرفته و درخواستهایش را در حد ممکن انجام میدادم.
چندی بعد جوانی به خواستگاریام آمد، همه چیز در چند روز اتفاق افتاد و ما به عقد هم درآمدیم. یک روز متوجه شدم این پسر که خود را از اهالی تبریز معرفی کرده بود برایم پیغام گذاشته بود تا با او تماس بگیرم. وقتی ارتباط ما در فضای مجازی برقرار شد و من ماجرا را با او در میان گذاشته و خواستم به این ارتباط پایان دهد عصبانی شده و پیام فرستاد اگر بخواهم رابطهام را با او قطع کنم عکسهایم را در فضای مجازی پخش خواهد کرد. او گفته باید قرار گذاشته و او را به صورت حضوری ببینم.»
با توجه به این اظهارات تیمی از کارآگاهان پلیس فتای مازندران برای به دست آوردن ردی از این مرد جوان تلاش خود را آغاز کردند. آنان در جریان بررسیهای خود پی بردند مرد شیاد با پرسهزدن در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی طعمههای خود را انتخاب کرده و با جلب اعتمادشان آنها را تسلیم توطئههای شیطانی خود میکند.
بدین ترتیب پلیس فتا با طرح نقشهای با کمک تازه عروس با «احمد» قرار گذاشت تا به ساری بیاید و حضوراً همدیگر را ببینند.
بنابر این گزارش، چند روز پیش مرد جوانی به نام احمد در حالی که لباس شیکی بر تن داشت در هواپیمای پرواز ساری - تبریز ساک کوچک خود را در دست گرفته و آماده خروج بقیه مسافران شد.
او از شیشه هواپیما محوطه فرودگاه دشتناز را دید زد. لحظاتی بعد با خلوت شدن مسیر خروجی او با قدمهای شمرده از روی صندلی بلند شد تا قدم به استان مازندران بگذارد.
روی پلههای خروجی پا گذاشت، از پلهها پایین آمده و خود را به خروجی سالن محوطه رساند. او نمیدانست که از نخستین دقایق گام گذاشتن به مازندران چشمهای نامریی پلیس او را تحت نظر قرار دادهاند. این پسر در دنیای خود غرق بود که صدایی را شنید که نام او را میخواند. آرام به سمت صدا برگشت و دستبند افسر پلیس را در مقابل چشمانش دید. این پایانی بر رؤیاپردازیهای او درباره نقشه شیطانیاش برای یک تازه عروس بود.
احمد 24 ساله هنوز در شوک بود که خودروی پلیس آژیر کشان وارد مقر فرماندهی پلیس فتای مازندران شد. در راه احمد همه مراحل اجرایی کردن توطئه شیطانیاش را با خود مرور کرد اما او ردپایی برای ردیابی پلیس در روند طراحی و اجرای نقشهای برای پلیس بر جای نگذاشته بود.
دقایقی نگذشته بود که افسر پلیس روبهروی او نشست و سؤالهای خود را برای روشن کردن زوایای پنهان این پرونده شروع کرد. احمد سعی کرد با انکار اتهامات راهی برای فرار از دام پلیس پیدا کند اما وقتی خود را در برابر مدارک پلیسی دید قفل مقاومتاش شکست و اقدام به تشریح ناگفتهها و زوایای تاریک پرونده کرد. احمد گفت: در وقتهای بیکاری ابتدا در فضای وایبر وارد شده و با دوستانم چت میکردم تا اینکه یک بار به صورت تصادفی شماره یکی از دوستانم را اشتباه گرفته و با دختر جوانی آشنا شدم.چون به او علاقهمند شده بودم برای دیدنش از تبریز به مازندران آمدم. این ادعاها در حالی از سوی احمد مطرح میشود که براساس یافتههای پلیس دایره اعمال خلافکارانه این شیاد تنها به اغفال تازه عروس منتهی نشده و بسیار گستردهتر است.
سرهنگ «احمد رضا رستمی» رئیس پلیس فتای مازندران در این باره گفت: پس از شناسایی احمد، مأموران و کارآگاهان با هماهنگی قضایی در یک ملاقات صوری در فرودگاه ساری احمد را دستگیر کردند و وی پذیرفت که از طریق «آیدی» خودش در شبکه اجتماعی وایبر حدود سه سال است که با تازه عروس ارتباط داشته و از مشکلات روحی و خانوادگی و درگیریهای وی با همسرش اطلاع پیدا کرده، از این موضوع سوء استفاده کرده و به روشهای مختلف اعتماد وی را جلب و اقدام به گرفتن عکسها و تصاویر خصوصی این زن کرده و پس از مدتی با این عکسها اقدام به تهدید و سرانجام اخاذی از وی میکرد.
متهم در تحقیقات اقرار کرد به استانهای زیادی برای انجام اینگونه اخاذیها سفر کرده و حتی در آخرین بار نیز برای رسیدن به مقصود شیطانیاش گوشی تلفن همراه خود را فروخته تا بتواند با آن اقدام به گرفتن بلیت هواپیما کند تا سریعتر به عمل زشت خود که همان رسیدن به اینگونه قربانیان بوده، بپردازد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#233
Posted: 8 Dec 2014 14:23
حمله خونین اوباش در پارکینگ خانه مسکونی
اعتراض ۲مرد میانسال به تجمع عدهای از اوباش در مقابل پارکینگ خانهشان، سرنوشت خونینی را برایشان رقم زد.
مردان جوان که گویا از اعتراض مردان میانسال عصبانی شده بودند با چاقو و قمه به آنها حمله کردند و حادثه هولناکی را رقم زدند.
این حادثه شامگاه سوم آذرماه در خیابان 17اشتراکی در منطقه رجاییشهر کرج رخ داد. آن شب 2مرد 61و 57ساله که دوستانی صمیمی هستند، سوار بر خودروی خود وارد کوچه شدند تا به خانهشان بروند.
وقتی آنها به مقابل خانه رسیدند، حدود 7جوان را دیدند که مقابل در پارکینگ ایستاده و سرگرم گفتوگو بودند. مرد 61ساله شیشه ماشین را پایین کشید و از مردان جوان خواست آنجا را ترک کنند تا وی بتواند ماشینش را وارد پارکینگ خانهاش کند. اعتراض او اما باعث عصبانیت مردان جوان شد و چند نفر از آنها با گفتن فحش و ناسزا به مردان میانسال چند ضربه به ماشین آنها زدند و کنار رفتند.
مردان میانسال که حدس میزدند مردان جوان در حالت عادی نباشند، تصمیم گرفتند سکوت کنند و پس از بازشدن در پارکینگ وارد ساختمان شوند اما مردان شرور دست بردار نبودند. آنها پشت سر مردان میانسال وارد پارکینگ شدند و درحالیکه چاقو و قمه در دست داشتند آنها را از داخل ماشین به بیرون کشیدند و شروع به ضرب و شتم کردند.
یکی از شاهدان حادثه در گفتوگو با همشهری میگوید: آنها بیمحابا ضربات چاقو و قمه را بر بدن مردان میانسال وارد میکردند و این در حالی بود که همسایهها و شاهدان جرأت نزدیکشدن به آنها و مداخله در درگیری را نداشتند.او ادامه میدهد: در همین هنگام پسر یکی از مردان میانسال که دانشجوی کارشناسی ارشد است از پلهها پایین آمد و با دیدن پیکر غرق خون پدرش به کمک او رفت اما مهاجمان به او نیز حمله و چندین ضربه چاقو به بدنش وارد کردند طوری که یکی از ضربات به قسمتی از ریهاش وارد شد و او را چند روز در بیمارستان بستری کرد.
مردان مهاجم پس از این حمله خونین به سرعت از ساختمان خارج شدند و برخی از آنها سوار بر یک خودروی پژو و بقیه نیز با پای پیاده فرار کردند. پسر یکی از مجروحان حادثه نیز به همشهری میگوید: به محض اطلاع از ماجرا پدرم و 2مجروح دیگر را به بیمارستان بردیم. پزشکان میگفتند یکی از ضربات چاقویی که به بدن دوست پدرم وارد شده از کنار قلب او عبور کرده و تنها یک معجزه باعث شده که وی از خطر مرگ نجات پیدا کند.
او ادامه میدهد: پس از این ماجرا با حضور در کلانتری 19باغستان از مهاجمان شکایت کردیم اما با گذشت چند روز از ماجرا هنوز هیچ نتیجهای حاصل نشده است. هر بار که به کلانتری میرویم به ما جواب نمیدهند؛ حتی مجبور شدهایم که خودمان دنبال برخی استعلامات برویم. مرد جوان میگوید: با اینکه شاهدان شماره پلاک خودروی مهاجمان را یادداشت کردهاند اما روند رسیدگی به پرونده کند است و این در حالی است که حمله مهاجمان باعث شده که مجروحان، جراحات سختی ببینند و چند روز در بیمارستان بستری باشند. براساس این گزارش تحقیقات پلیس برای شناسایی و دستگیری عاملان این حمله خونین ادامه دارد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#234
Posted: 8 Dec 2014 14:25
درخواست دختر 11 ساله : مجازات مرگ برای پدر در قتل مادر مهربان
دختر 11 ساله در دادگاه جنایی تهران برای قاتل مادرش که کسی جز پدرش نبود خواستار مجازات قصاص شد.
پدر و مادر این دختر قرار بود از هم جدا شوند که سناریوی جنایتی در بزرگراه کلید خورد.
16 آذرماه سال گذشته مأموران گشت پلیسی نرسیده به تونل شماره چهار بزرگراه پردیس با جسم مرموزی در حاشیه جاده روبهرو شدند.
مأموران وقتی خود را بالای سر آن رساندند جسد خونآلود زن جوانی را پیشروی خود دیدند و همین کافی بود تا تیمی از اداره ویژه قتل پلیس آگاهی و بازپرس جنایی دادسرای پردیس در محل حاضر شوند. در تجسسهای میدانی از جسد زن جوان مشخص شد عامل جنایت با ضربات چاقو وی را از پای درآورده است.
بدین ترتیب تحقیقات پلیسی برای دستگیری عامل جنایت و شناسایی مشخصات زن جوان کلید خورد و خیلی زود مشخص شد جسد متعلق به زن گمشدهای به نام «مرضیه» است. مأموران بلافاصله خانواده مرضیه را تحت تحقیق قرار دادند و متوجه شدند زن جوان آخرینبار با همسرش که قصد جدایی از هم داشتند قرار ملاقات داشته است.
در این شاخه از تحقیقات مأموران احتمال دادند عامل جنایت «محرم» باشد و زمانی که برای دستگیری وی اقدام کردند دیدند وی فراری شده است. تجسسها در شاخه دیگری برای دستگیری «محرم» کلید زده شد و با گذشت دو ماه مخفیگاه مرد فراری شناسایی و وی در عملیات غافلگیرانهای دستگیر شد. محرم در همان بازجوییهای نخست لب به اعتراف گشود و گفت: روز حادثه قرار بود با مرضیه برای رفتن نزد وکیلش درباره جداییمان حرف بزنیم و زمانی که سوار خودروی نیسان آبی رنگم بودیم با هم جر و بحث کردیم و از روی عصبانیت با چاقو ضرباتی به او زدم.
در دادگاه
ساعت 5/10صبح 15 آذرماه جلسه رسیدگی به این جنایت در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی عزیزمحمدی برگزار شد. ابتدای جلسه پدر و مادر مرضیه پشت تریبون قرار گرفتند و خواستار قصاص داماد جنایتکارشان شدند سپس دختر 11 ساله مرضیه که یکی از اولیای دم است پیش روی پنج قاضی ایستاد و گفت: پدرم همیشه مادرم را اذیت میکرد و در حق من نیز پدری نکرده است. مادرم خیلی مهربان بود و سختی زیاد کشید به همین خاطر قصاص پدرم را میخواهم.
محرم 41 ساله که در جایگاه دفاع قرار گرفته بود، گفت: شش ماه پیش از حادثه وقتی به خانه رفتم، دیدم مرضیه همه وسایل خانه را جمع کرده و به خانه مادرش رفته است هر چقدر از مرضیه خواستم به زندگی برگردد بینتیجه بود و حتی مانع دیدن بچههایم میشد.
وی افزود: هر دو برای طلاق وکیل گرفتیم و قرار بود روز جنایت با هم حرفهای آخر را بزنیم و پیش وکیلش برویم. سوار بر خودروی نیسانم بودیم و به خاطر بچهها با هم بحث کردیم که از روی عصبانیت با چاقوی میوهخوری داخل خودرویم ضرباتی به مرضیه زدم و جسدش را در حاشیه بزرگراه پردیس رها کردم. بنابر این گزارش، پس از اعترافات این مرد، پنج قاضی وارد شور شدند و محرم را به قصاص نفس – اعدام- محکوم کردند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#235
Posted: 8 Dec 2014 14:26
مسافرت مرد افیونی برای قتل خواهر
مرد مسافر که خواهرش را در تهران به قتل رسانده بود با لباسهای خونآلود نزد پلیس رفت و تسلیم شد.
ساعت 5 صبح 14 آذرماه سال جاری مأموران کلانتری 108 نواب هنگام گشتزنی در محدوده خیابان ستارخان به مردی 45ساله که با لباسهای خونآلود و در حال پرسهزدن بود، برخوردند. وقتی این مرد سرگردان دستگیر شد ادعای هولناکی کرد و پرده از یک جنایت خانوادگی برداشت.
مأموران وقتی شنیدند مردی خواهرش را کشته با راهنماییهای وی به جستوجوی محل جنایت پرداختند اما آنجا را پیدا نکردند و مرد مرموز را به ساختمان کلانتری انتقال دادند. ساعت 10 و 45 دقیقه صبح بود که بازپرس «مدیر روستا» از شعبه 8 دادسرای امور جنایی تهران در جریان جنایتی خانوادگی در طبقه پنجم ساختمان شماره 3 خیابان بهبودی قرار گرفت.
تیم جنایی با حضور در قتلگاه زن 55 ساله پی برد که دختر خانواده وقتی از بیرون به خانه برگشته با جسد مادرش مواجه شده و با داد و فریاد همسایهها را خبر کرده است و آنان پلیس را در جریان قرار دادند.
بررسیهای میدانی نشان داد شب گذشته برادر این زن میهمان خانه وی بوده است. همزمان با این تحقیقات، کارآگاهان جنایی در جریان اعترافات مردی قرار گرفتند که نزد مأموران کلانتری 108 نواب ادعا کرده بود خواهرش را کشته اما نتوانسته بود محل جنایت را به مأموران نشان دهد. یکی از همسایهها نیز به کارآگاهان گفت: صبح که برای نماز از خواب بیدار شدم صدای جیغ زنانهای را شنیدم اما توجهی نکردم، نمیدانستم که چنین قتل هولناکی در آپارتمانمان رخ داده است.
وقتی برادر این زن تحت بازجویی قرار گرفت گفت: من در شهر دیگری زندگی میکنم سالها بود که به تریاک اعتیاد داشتم و اعتیادم باعث شد که از همسرم و سه بچهام جدا شوم تا جایی که کارم را در کارخانه بافندگی نیز از دست دادم. بعد از آن با مادرم زندگی می کردم او همیشه داخل غذایم مواد میریخت بهطوری که اخلاق و رفتارم تغییر میکرد. دو هفته پیش به تهران آمدم از آنجا که آدرس خانه خواهرم را نداشتم یک هفته در خیابانها سرگردان ماندم و شبها در خیابان میخوابیدم سپس به ترمینال جنوب آمدم و چند شب را آنجا ماندم تا اینکه پولم تمام شد و نمیتوانستم برای خودم غذا بخرم. بهخاطر همین به پارکشهر رفتم و به خواهرم زنگ زدم، وی سراغم آمد و مرا به خانهشان برد. دختر کوچکش هم خانه بود و به خواهرم گفت که امشب برای میهمانی خانه دوستش میرود و صبح برمیگردد.
ساعت 10 شب بود که خواهرم شام آورد. دیدم که وی نیز مواد داخل غذایم ریخت. همین که شام را خوردم چشمانم سیاهی رفت و صورتم داغ شد حتی دستمال خیس نیز روی صورتم گذاشتم اما بیفایده بود نمیدانم چرا ولی مرتب میدیدم که برادر کوچکم به خواهرم میگوید مواد داخل غذایش بریز! خیلی ناراحت شدم از خواهرم کینه به دل گرفتم صبح ساعت چهار یا پنج بود که از خواب بیدار شدم و با چاقو ضرباتی به پهلویش زدم همزمان داد زد برای اینکه همسایهها متوجه سروصدایش نشوند او را خفه کردم و سپس از خانه بیرون زدم و به کلانتری رفتم و خودم را تسلیم پلیس کردم.
بنابر این گزارش باتوجه به حالات روحی و روانی این مرد، بازپرس مدیرروستا وی را برای تأیید سلامت روحی و روانی به کمیسیون پزشکی قانونی معرفی کرد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#236
Posted: 8 Dec 2014 14:27
مرگ عجیب سارق لای در
همشهری آنلاین : مرد جوان که قصد داشت برای سرقت وارد اتاق کارگری در باغی در شهریار شود، لای در گیر کرد و جانش را از دست داد.
این حادثه عجیب روز جمعه رخ داد. حدود ساعت11 طی تماس با آتشنشانی شهریار، گزارش شد که جسد مردی حدودا 37ساله در باغی در شهرک والفجر پیدا شده است.
وقتی آتشنشانان راهی این محل شدند مشخص شدکه این مرد قصد داشت وارد اتاق کارگری شود و دست به سرقت بزند اما نتوانست قفل در را باز کند؛ به همین دلیل با وارد کردن فشار به قسمت پایین در، قصد داشته راهی برای عبور از لای در پیدا کند اما وقتی سر خود را وارد اتاق کرده، در به گردنش فشار آورده و باعث خفگی او شده است. آتشنشانان بعد از خارجکردن فرد از داخل باغ، جسد او را در اختیار پزشکی قانونی قرار دادند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#237
Posted: 8 Dec 2014 14:28
راز قتل زن جوان در سینه ۲ مرد افغان
۲مرد افغان با فریب، زن جوان را به ساختمانی نیمهکاره کشاندند اما وقتی برای اجرای نقشه سیاهشان با مقاومت وی روبهرو شدند، او را به قتل رساندند و جسدش را در سطل زباله انداختند.
نخستین برگ از این جنایت روز 17مهرماه امسال ورق خورد. در این روز مأموران مرکز بازیافت در منطقه کهریزک وقتی مشغول دفن زباله بودند با یک گونی نارنجیرنگ روبهرو شدند که مشکوک بهنظر میرسید. وقتی یکی از مأموران در گونی را باز کرد مطمئن شد آن چیزی که فکر میکرد حقیقت دارد. داخل گونی جسد زنی جوان قرار داشت که بهنظر میرسید چند روزی از مرگش میگذرد. به این ترتیب قاضی بخش کهریزک در جریان کشف این جسد قرار گرفت و تحقیقات در اینباره آغاز شد.
متوفی مانتویی یشمی رنگ به تن و روسری مشکی رنگ به سر داشت و شواهد نشان میداد شالی که به دور گلویش پیچیده شده باعث مرگش شده است. از سویی بهدست چپ او نیز یک دستبند پلاستیکی بسته شده بود. در چنین شرایطی جسد به پزشکی قانونی منتقل و تحقیقات برای شناسایی عاملان این جنایت آغاز شد. هرچند هویت این زن مشخص نبود اما مأموران چند روز بعد به اطلاعاتی دست یافتند که نشان میداد این زن 30ساله سمیرا نام دارد.
در همین حال تجسسهای فنی کارآگاهان نشان داد مقتول در آخرین روز زندگی برای دیدن یکی از دوستانش به منطقه ظفر رفته بود اما در آنجا به طرز عجیبی ناپدید شده و هیچکس از او اطلاعی نداشت تا اینکه جنازهاش در مرکز بازیافت زباله کشف شد. به این ترتیب تحقیقات برای کشف اسرار این جنایت روی این موضوع متمرکز شد تا اینکه در ادامه کارآگاهان به اطلاعاتی دست یافتند که حاکی از آن بود 2مرد افغان که سرایدار ساختمانی نیمه کاره هستند در این جنایت دست دارند. آنها بازداشت شدند و مأموران در جریان بازرسی از این ساختمان وسایل مقتول را کشف کردند.
در چنین شرایطی پرونده به شعبه دوم بازپرسی دادسرای امور جنایی فرستاده شد و بازپرس بستانزاده دستور داد کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی ادامه تحقیقات را برعهده بگیرند. متهمان که نذیر و بصیر نام دارند وقتی تحت بازجویی قرار گرفتند اعتراف کردند سمیرا را که از آنان آدرس پرسیده بود داخل ساختمان نیمه کاره کشانده و قصد داشتند او را مورد آزار و اذیت قرار دهند اما وقتی در برابرشان مقاومت کرد او را به قتل رساندند.
نذیر گفت: من و بصیر جلوی در ساختمان ایستاده بودیم که زن جوانی را دیدیم که انگار دنبال آدرس میگشت. او جلو آمد و برگهای را که دستش بود به ما نشان داد. من هم به بصیر اشاره کردم و درحالیکه کوچه خلوت بود دست و پا و جلوی دهن او را گرفتیم و به زور به داخل ساختمان بردیم. ما نقشه سیاهی برای زن جوان کشیده بودیم اما او در برابرمان مقاومت کرد و اجازه نمیداد به هدفمان برسیم. ما هم با همکاری یکدیگر شال او را دور گردنش انداختیم و او را خفه کردیم.
در ادامه کیف دستیاش را که مبلغی پول داخلش بود برداشتیم و وقتی هوا تاریک شد جنازه را بهطور پنهانی داخل سطل زباله سر کوچه انداختیم.به گفته بازپرس بستانزاده هماکنون 2متهم در بازداشت بهسرمیبرند و تحقیقات از آنها برای روشن شدن ابعاد دیگر این پرونده ادامه دارد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#238
Posted: 9 Dec 2014 13:31
قتل پسر 8 ساله پس از آزار جنسی در یکی از روستاهای زنجان
دو پسر جوان که پس از آزار و اذیت پسر هشت ساله هم روستایی شان او را خفه کرده بودند، در تجسسهای کارآگاهان جنایی پلیس آگاهی استان زنجان دستگیر شدند. متهمان جسد این کودک را در یک اصطبل مخروبه حومه روستا رها کرده بودند.
به گزارش جام جم، عصر سه شنبه گذشته پسر هشت ساله ای به نام محمد برای بازی با دوستانش از خانه شان در یکی از روستاهای شهرستان زنجان خارج شد و دیگر بازنگشت. با غیبت طولانی کودک خانواده اش جستجو برای یافتن وی را شروع کردند، اما موفق به پیدا نکردن او نشدند. آنها سپس با حضور در پلیس آگاهی این شهر ماجرای گم شدن کودک و تصویری از او را در اختیار پلیس قرار دادند.
با تشکیل پرونده و به دستور قضایی، کارآگاهان جنایی جستجو برای یافتن پسر گمشده را آغاز کردند. آنها ابتدا به تحقیق از همسایه ها و دوستان وی پرداختند که معلوم شد روز حادثه هیچ کدام از آنها محمد را ندیده اند و از سرنوشت وی خبری ندارند.
در این مرحله کارآگاهان به همراه امدادگران هلال احمر و سگ های زنده یابی که همراه داشتند، به تلاش هایشان برای یافتن کودک گمشده ادامه دادند، اما این تلاش ها برای یافتن وی بی نتیجه ماند.
زمانی که تلاش های پلیس برای یافتن این کودک با بن بست روبه رو شده بود، کارآگاهان احتمال دادند کودک گمشده کشته شده باشد. بنابراین روی همین فرضیه به تحقیقاتشان ادامه دادند. این در حالی بود که خانواده و اقوام کودک نیز پا به پای پلیس شروع به جستجو کردند و سرانجام تصمیم گرفتند جستجوهایشان را در حومه روستا و روستاهای اطراف ادامه دهند.
در ادامه این جستجو ها، خانواده پسر گمشده روز بعد متوجه اصطبل مخروبه ای در حومه روستا شدند که با طنابی در آن بسته شده بود. همین موضوع شک آنها را برانگیخت و موضوع را به پلیس اطلاع دادند. دقایقی بعد با حضور کارآگاهان جنایی در محل مورد نظر، آنها همراه خانواده کودک گمشده در اصطبل مخروبه را باز کرده و وارد آنجا شدند.
ماموران هنگام جستجو در محل کفش های بچگانه ای را پیدا کردند که با کفش های کودک گمشده مطابقت داشت. آنها با کشف این سرنخ به جستجوهایشان ادامه دادند و سرانجام با جسد محمد کوچولو در حالی روبه رو شدند که ساعاتی از مرگش می گذشت و زیپ کاپشنی مردانه از دور گردنش آویزان بود.
کارآگاهان جنایی با کشف جسد این کودک موضوع را به بازپرس احسان کلانتری، کشیک ویژه قتل دادسرای زنجان گزارش دادند و بعد منتظر کارشناسان پزشکی قانونی شدند. آنها با حضور در محل جنایت، زیپ کاپشن مردانه را که به دور گردن کودک آویزان بود برداشتند و نظر دادند او بر اثر خفگی به قتل رسیده و پیش از مرگ مورد آزار و اذیت قرار گرفته است.
با هماهنگی قضایی جسد کودک به پزشکی قانونی منتقل شد و کارآگاهان برای یافتن ردی از عامل یا عاملان این جنایت تلخ، به جستجوهایشان در اطراف محل حادثه ادامه دادند.
در حالی که کارآگاهان از اهالی روستا که به این جنایت پی برده و در محل حادثه جمع شده بودند تا بفهمند کودک بی گناه به چه دلیلی کشته شده است، می خواستند محل حادثه را ترک کنند و اجازه دهند پلیس به تحقیقات برای دستگیری عامل یا عاملان جنایت ادامه دهد، متوجه مرد جوانی در میان جمعیت شدند که مدام سعی می کرد خود را به در ورودی اصطبل مخروبه نزدیک کند و از مردم درباره حادثه پیش آمده سوال هایی می پرسید. همین موضوع باعث شک پلیس به مرد جوان شد و در همان محل کشف جسد وی به عنوان مظنونی در پرونده این جنایت با دستور قضایی بازداشت شد.
دستگیری متهم به قتل در محل جنایت
در حالی که ماموران قصد انتقال او را برای تحقیقات به پلیس آگاهی داشتند، متوجه شدند راکب یک موتورسیکلت حرف های نامفهومی به مرد بازداشت شده، گفت و بسرعت از محل دور شد. همین موضوع شک پلیس را به یقین تبدیل کرد که ممکن است راکب موتورسیکلت هم چیزهایی از مرگ کودک بداند، بنابراین وی نیز تحت تعقیب پلیس قرار گرفت.
متهم که محمد نام داشت، با انتقال به پلیس آگاهی بازجویی شد و اظهارات متناقضی را بیان کرد تا سرانجام راز این جنایت تلخ را برملا کرد و به افسر بازجو گفت: من با همدستی دوستم که راکب موتورسیکلت بود و از محل حادثه فرار کرد، پسر هشت ساله را کشته ایم.
بیشتر مواقع او را در کوچه های روستا می دیدیم که با دوستانش بازی می کرد و پس از رفتن آنها به خانه هایشان، خودش در خیابان به تنهایی بازی می کرد.
وی یادآور شد: با اطلاع از موضوع، وسوسه شدیم او را اغفال کرده و در دام شیطانی مان گرفتار کنیم. بنابراین هر بار که او را می دیدیم، وانمود می کردیم که اصطبلی پر از اسب در حومه روستا داریم. زمانی که متوجه شدیم او علاقه زیادی به اسب دارد، تصمیم گرفتیم با همین ترفند او را به دام بیندازیم.
متهم اضافه کرد: عصر روز حادثه پسر خردسال را دیدیم که تنها در مقابل خانه شان بازی می کرد. از همین فرصت استفاده کردیم و به بهانه این که می خواهیم برای اسب ها علوفه بخریم، وی را فریب داده و با خود همراه کردیم. پسر هشت ساله بدون این که از نیت شوم ما باخبر باشد، به ما اعتماد کرد و همراهمان آمد. زمانی که به اصطبل مخروبه نزدیک شدیم، همراه ما وارد آنجا شد. وقتی دید از خرید علوفه و اسب ها خبری نیست، فریاد زد و خواست فرار کند که در آنجا را بستیم و من و همدستم او را در دام شیطانی مان گرفتار کردیم.
وی خاطرنشان کرد: بعد دو نفری او را کتک زدیم که بی هوش شد. ترسیدیم اگر به هوش بیاید ماجرا را برای خانواده اش بازگو کند و با شکایت خانواده اش از سوی پلیس دستگیر شویم.
بنابراین تصمیم به کشتن وی گرفتیم. من با بریدن زیپ کاپشنم آن را به دور گردن پسر خردسال انداختم و آن را به دو طرف کشیدم. با اطمینان از این که او کشته شده، با بستن در اصطبل مخروبه فرار کردیم. با توجه به این که متوجه شده بودیم همه در جستجوی وی هستند، برای این که بفهمیم در محل جنایت ردی از ما پیدا شده یا نه به میان جمعیت رفتیم که هوشیاری پلیس باعث شد من دستگیر شوم.
رئیس پلیس آگاهی استان زنجان در این باره به جام جم گفت: با ثبت اظهارات وی، کارآگاهان که در تعقیب دیگر متهم فراری بودند، او را که مرتضی نام داشت نیز دستگیر کردند.
با انتقال وی به پلیس آگاهی او بازجویی شد و در مواجهه حضوری با همدستش گفته های او را تائید کرد و گفت در این جنایت نقش داشته است.
سرهنگ جعفر رحمتی افزود: با اعتراف های تکان دهنده این دو متهم، آنها به همراه کارآگاهان جنایی به محل حادثه اعزام و پس از بازسازی صحنه قتل روانه زندان شدند، تحقیقات تکمیلی از این دو متهم ادامه دارد.
زنگ خطری برای خانواده ها
وی با هشدار به خانواده ها از آنها خواست آموزش های لازم را به فرزندان خود بدهند و رفت و آمد آنها و دوستانشان را از مدرسه به خانه کنترل کنند تا کودکانشان براحتی به افراد غریبه اعتماد نکنند و با آنها همراه نشوند تا شاهد چنین حوادث تلخی نباشیم. متاسفانه در این پرونده شاهد این هستیم که دو جوان کودک بی گناه هم روستایی شان را قربانی امیال پلید خود کردند و خودشان نیز در مقابل مجازاتی سنگین قرار گرفتند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#239
Posted: 9 Dec 2014 13:33
ناگفته های 2 قربانی اسیدپاشی
روزنامه ایران می نویسد : حجتالاسلام محسنی اژهای معاون اول رئیس قوه قضائیه و سخنگوی دستگاه قضا هفته گذشته در حالی از مجازات سنگین دو اسیدپاش خبر داد که خیلی از کارشناسان و مردم در واکنش به ترویج اسیدپاشی خواستار برخورد جدی با عاملان اسیدپاشیها شدند تا عبرتی برای کسانی باشد که شاید در ذهن خود تصور میکنند کینهجوییهای اسیدی بهخاطر اجرایی نبودن مجازاتش که قصاص عضو است، مجازات سنگینی در پی ندارد.
جـــزئیات پـــرونده دو اسیدپاش
«محسن مرتضوی» و «داوود روشنایی» دو قربانی اسیدپاشی در سالهای گذشته هستند که مدتها میشود کفشهای آهنین به پا کردهاند تا عاملان این اسیدپاشیها که به قصاص عضو محکوم شدهاند، مجازات شوند.
داوود 30 ساله دوم آبانماه سال 84 در خیابان مجیدیه هدف اسیدپاشی مرد غریبهای قرار گرفت که لحظاتی پس از اقدام هولناکش از سوی مردم دستگیر شد.
عامل این اسیدپاشی از روز نخست بهانههای زیادی برای کینهجویی اسیدیاش بازگو کرد اما در تحقیقات مشخص شد داوود تا روز حادثه این مرد را ندیده و پس از 11 سال هنوز انگیزهاش در هالهای از ابهام است.
داوود سالها چهره سوختهاش را پشت نقاب پنهان میکند و پای در محاکم میگذارد تا به آنچه اصرار دارد که همان قصاص اسیدپاش است، برسد.
پیگیریهای داوود ادامه داشت تا اینکه موفق شد حکم قصاص برای مرد اسیدپاش را بگیرد.
این حکم در دیوان عالی کشور نیز تأیید شد و با حساس شدن مسائل اسیدپاشیهای اخیر انگار به ایستگاه اجرا رسیده اما هنوز هیچکس نمیداند اجرای حکم قصاص عضو قرار است چه زمانی صورت گیرد.
محسن مرتضوی نیز سرنوشت مشابهی با داوود دارد. وی روز 19 فروردین ماه سال 91 وقتی وارد محل کارش شد از سوی آبدارچی اداره هدف اسیدپاشی قرار گرفت.
آبدارچی اسیدپاش پس از خالی کردن قابلمه پر از اسید روی محسن دستبردار نبود و با چاقویی که در دست داشت با 16 ضربه وی را غرق خون روی زمین انداخت و پا به فرار گذاشت.
«فتحاللـه» 36 ساله در مرز دستگیر شد و گفت که در تعطیلات عید یک مرد هر روز با موبایلم تماس میگرفت و ایجاد مزاحمت میکرد، به همین خاطر فکر کردم کار محسن باشد و تصمیم به انتقامجویی گرفتم.
محسن پس از چهار ماه از کما خارج شد و تحت درمان قرار گرفت و زمانی که روی پاهایش ایستاد پیگیر پروندهاش شد و با گذشت دو سال وقتی رأی قصاص عضو در دیوانعالی کشور مورد تأیید قرار گرفت پرونده به ایستگاه اجرای احکام رسید و حالا پیشروی کمیسیون پزشکی است تا کیفیت قصاص عضو بررسی شود.
خلوتگاه قربانی اسیدپاشی
داوود روشنایی یکی از قربانیان اسیدپاشی 10 سال است که نقاب روی صورتش گذاشته و خانهاش تنها خلوتگاهش است.
اینجا خانهای در خیابان مجیدیه شمالی است و روز 15 آذرماه یک میهمان ویژه پای در ساختمان شماره 46 گذاشت که با وجود سرنوشتی مشابه با داوود روحیه کاملاً متفاوتی با وی دارد.
داوود که همیشه در خانه بوده با چهرهای نقابدار در را باز کرد و محسن با چهرهای سوخته و بدون نقاب داوود را در آغوش گرفت.
لبخند را نمیتوان روی لبان محسن ندید، این مرد به قول خودش بمب انرژی است و در همان لحظات ابتدایی با داوود شروع به شوخی و بذلهگویی کرد و مانع این شد که داوود احساس کند در خانهاش میهمان دارد.
محسن وقتی دید داوود چشم و گوش چپ ندارد و خودش نیز چشم و گوش راست خود را در این اسیدپاشی از دست داده به شوخی از داوود خواست با هم به بیمارستان بروند تا هر دوی آنها را با هم یکی کنند و بحث سر این بود که چه کسی بماند و دیگری نماند.
شوخ طبعیها ادامه داشت و داوود که سالهاست در خانه مانده وقتی دید محسن با این چهره سوار بر مترو به هر جایی که میخواهد میرود و با همه بگو و بخند میکند شوکه شد و خوشحال بود که دوستش روحیه خوبی دارد.
داوود به محسن میگفت مدتی سعی کردم در میان مردم باشم اما نشد. چون یکبار وقتی برای خرید از خانه خارج شدم به خاطر اینکه چشم راستم بینایی ضعیفی دارد در چند قدمی خودم بچهای را همراه مادرش دیدم و تا خواستم مسیرم را عوض کنم تا پسر کوچولو مرا نبیند مادرش دستانش را روی چشمان بچهاش گذاشت و با زبانی تند از اینکه به خیابان آمدهام و باعث ترس بچهاش شدهام گلایه کرد و این در حالی بود که چشمانم نمیدید و اگر زودتر آنها را دیده بودم مسیرم را عوض میکردم و همین رفتار و نگاه باعث شد در خانه بمانم.
محسن با همان لبان خندانش در ادامه حرفهای داوود گفت: چند روز پیش سوار مترو بودم که دختربچهای وقتی مرا دید شروع به گریه کرد و من منتظر ماندم تا قطار توقف کند و پیاده شدم ولی جالب اینجا بود که دختربچه با پیاده شدن من هنوز گریه میکرد و من این بار فکر کردم دلتنگم شده ولی قطار حرکت کرد و نتوانستم خودم را به او برسانم.
محسن با روحیه خوبی که دارد به داوود میگفت سلامتی خوب است ولی وقتی نیست نباید خودمان را تسلیم کنیم، بلکه باید به دیگران ثابت کنیم که هیچ چیزی نمیتواند ما را زمینگیر کند.
من حتی بعد از حادثه، گواهینامه رانندگی نیز گرفتهام و اصلاً نمیخواهم از تکاپو بیفتم.
صحبتها و طنزپردازیهای این دو قربانی اسیدپاشی ادامه داشت تا اینکه قرار شد محسن و داوود کنار هم و جلوی آینهای بنشینند تا از آنها عکسی گرفته شود.
در حالی که دستان دو مرد به هم گره خورده بود محسن با لبخند گفت ما هر دو یک سرنوشت برایمان کلید خورده و نباید همدیگر را تنها بگذاریم چون ما همدیگر را بهتر میشناسیم. نیم ساعتی از این احوالپرسیهای در نوع خود عجیب گذشت تا اینکه داوود، گفت: پس از اسیدپاشی بارها از سوی خانواده «حمید» مورد تهدید قرار گرفتم تا به آنها رضایت دهم اما من محکم ایستادهام و نمیگذارم با بخشیده شدن عامل اسیدپاشی همه تصور کنند اگر اسیدپاشیای شد مجازاتی در کار نیست و به خود اجازه بدهند دست به چنین کارهایی بزنند.
داوود افزود: سال 88 حکم قصاص تأیید شد و چند روز پیش هم تصمیم به اجرای آن را گرفتند اما نمیدانم چرا امروز و فردا میکنند و حکم را اجرا نمیکنند.
محسن نیز گفت: پروندهام به کمیسیون پزشکی قانونی رفته و جالب اینکه برای اجرای حکم باید بررسی شود که اگر قصاص صورت میگیرد به دیگر اعضای بدن آسیب نمیرسد. نمیدانم ما که بیگناه بودیم و وقتی اشتباه هدف قرار گرفتیم آیا اسیدپاشها از ما پرسیدند چه سرنوشتی داری، چشمانتان چه رنگی است و نگران این بودند که اعضای دیگر بدنمان آسیب ببیند؛ آنها فقط جسم ما را نسوزاندهاند بلکه زندگیمان را سوزاندهاند.
محسن افزود: حکم قصاص را اجرا میکنم چرا که «فتحاللـه» در ادعاهایش میگفت که اسید ریختم چون میدانستم دو سال بیشتر در زندان نمیمانم و کسی به من کاری ندارد و نمیخواهم مانند آمنه گذشت کنم، چرا که اگر او حکم قصاص عضو را اجرا میکرد شاید امروز خیلیها جرأت انجام این اقدام خانمانسوز را نداشتند. محسن به قول خودش یکی از رکورددارهای عمل جراحی است و تا به حال 72 بار زیر تیغ جراحان قرار گرفته است.
این مرد بذلهگوی خندان در حالی که پاهایش را نشان میدهد که مشخص است از همه جای آن برای جراحیها پوست برداشت کردهاند، درباره زندگیاش بعد از اسیدپاشی میگوید: اگر پذیرفتهام بارها زیر تیغ جراحان بروم به خاطر این است که نمیخواهم سوخته شدن چهرهام در زندگی دختر 10 سالهام «ملیکا» تأثیر بگذارد.
همسرم همیشه در این سه سال کمکم کرده و مهربانیهای اوست که باعث شده من به زندگی امید داشته باشم، نمیدانم چطور میتوانم محبتهایش را جبران کنم.
محسن درباره نخستین باری که چهره سوختهاش را دید، گفت: چهار ماه در کما بودم و نمیدانستم اسید چه کار میکند و هرچه تلاش کردم که صورتم را ببینم نشد تا اینکه از روی صفحات استیلی که در بیمارستان بود صورتم را باندپیچی شده دیدم و متوجه شدم فقط یک چشم دارم.
کنجکاو شده بودم تا اینکه به اتاق عمل رفتم و وقتی روی تخت خوابیده بودم صورتم را روی دستگاهها و سقف استیل اتاق عمل دیدم، واقعاً شوکه شدم اما همانجا با سرنوشتم کنار آمدم؛ هنوز زنده بودم و سایهام بالای سر خانوادهام بود.
از آن به بعد هیچ وقت نگذاشتم کسی از درد و رنجهایم با اطلاع شود و همیشه سعی کردهام بخندم و فراموش کنم چه سرنوشتی داشتهام.
محسن ادامه داد: معلولیت منتظر همه است اما اینکه خدادادی معلول باشی آنقدر تلخ نیست تا اینکه با اشتباه دیگران دچار معلولیت شوی و متأسفانه در جامعهمان رسم شده که میگویند هرکس بلایی سرش میآید نتیجه کارهای بدش است اما اینطور نیست و قسمت ما اینطور نوشته شده و خدا خودش میداند با بندههایش چه کند.
محسن ادامه داد: فتحاللـه زمانی که در اداره ما کار میکرد میگفت خانواده دارد اما از آن زمان به بعد حتی یکی به سراغم نیامده و تماس نگرفته است.
داوود نیز گفت: از قوه قضائیه گلایه دارم، اصرار دارم به جای اینکه پروندهام را به پرداخت دیه بکشانند حکمم را اجرا کنند چون من پول نمیخواهم و فقط عامل اسیدپاشی باید قصاص شود. از من گذشته، باید به این فکر باشیم که دیگر اسیدپاشیای صورت نگیرد.
محسن نیز گفت: روزهای نخست حدود 300 میلیون تومان هزینه درمانم کردم که خانوادهام به کمک دیگران پرداخت کردند و از مردم میخواهم که حمایتمان کنند تا بتوانیم به زندگی لبخند واقعی بزنیم.
بنابر این گزارش، این دو قربانی اسیدپاشی پس از دو ساعت گپ و گفتوگو در حالی به این میهمانی پایان دادند که محسن میگفت قرار است صبح امروز برای هفتاد و سومین بار به اتاق عمل برود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#240
Posted: 9 Dec 2014 13:34
اختلاف بر سر ریختن زباله جلوی خانه، به قتل همسایه انجامید
درگیری خونین دو همسایه تنها بر سر ریختن زباله در یکی از شهرستانهای آذربایجان غربی به قتل انجامید.
آبان ماه امسال و به دنبال تماسهای مردمی با مرکز فوریتهای پلیسی ١١٠ ماموران پلیس آگاهی در جریان وقوع یک فقره نزاع منجر به قتل در یکی از محلههای شهرستان بوکان قرار گرفتند و تیمی از ماموران را برای بررسی موضوع به محل مورد نظر اعزام کردند.
پیکر بیجان و غرق خون مردی میانسال، افتاده در کنار جوی آب، نخستین صحنهیی بود که پس از حضور ماموران در صحنه جرم دیده میشد. همزمان با آغاز تحقیقات ماموران از اهالی محل، تیمی از ماموران پزشکی قانونی انجام آزمایشات اولیه از جسد مقتول را در دستور کار خود قرار دادند که در جریان آن مشخص شد مقتول، بر اثر ضربات متعدد جاقو جان خود را از دست داده است.
با صادر شدن دستور انتقال پیکر مقتول به پزشکی قانونی برای انجام تحقیقات بیشتر روند رسیدگی به پرونده وارد مسیر تازهیی شد.
این درحالی بود که در بررسیهای اولیه ماموران از اهالی محل مشخص شد که مقتول در روز حادثه با یکی از همسایههای خود درگیری لفظی شدیدی داشته است. سرنخی مهم که به سرعت تحقیقات را بر شناسایی هویت طرف دیگر درگیری متمرکز ساخت و طولی نکشید که پرده از راز این جنایت برداشته شد.
سرهنگ رسول نقیپور، رییس پلیس آگاهی آذربایجان غربی در تشریح روند رسیدگی به پرونده گفت: پس از تشکیل تیم پلیسی برای رسیدگی به پرونده به سرعت گروهی از ماموران به محل مورد نظر اعزام شدند که در جریان بازرسی صحنه جرم مشخص شد مقتول پس ازدرگیری با یکی از همسایههای خود به قتل رسیده است. به این ترتیب و پس از شناسایی منزل متهم و کسب مجوز از مراجع قضایی، دستگیری متهم در دستور کار پلیس قرار گرفت که در جریان آن مشخص شد متهم مدتی است که به یکی از شهرستانهای آذربایجان شرقی متواری شده است.
به این ترتیب تصویر چهره متهم به تمامی واحدهای تابعه و استانهای همجوار اعلام و تحقیقات گسترده فنی و پلیسی در جهت شناسایی و دستگیری قاتل متواری آغاز شد. به گفته سرهنگ نقی پور همزمان در تحقیقات ماموران از خانواده مقتول مشخص شد متهم به قتل، با هویت جعلی به شهرستان ملکان از توابع آذربایجان شرقی متواری شده است. به این ترتیب، شمارش معکوس دستگیری متهم آغاز شد. رییس پلیس آگاهی آذربایجان غربی در تشریح روند دستگیری متهم گفت: با اعزام پرسنل آگاهی بوکان به شهرستان ملکان و با انجام فعالیتهای گسترده اطلاعاتی و پلیسی مخفیگاه قاتل متواری شناسایی و در عملیاتی غافلگیرانه دستگیر و برای انجام بازجوییها به پلیس آگاهی منتقل شد. به گفته سرهنگ نقی پور متهم که با هویت جعلی در یکی از کارگاههای ملکان مشغول بود پس از دستگیری و در جریان بازجوییها به قتل همسایه خود اعتراف کرد و گفت: با مقتول بر سر ریختن آشغالهای منزلشان در جلوی درب مشکل داشتم و روز حادثه نیز در مورد همین موضوع با هم درگیر شدیم. وقتی درگیری بالا گرفت کنترل خود را از دست دادم و با چاقویی که همراه داشتم چند ضربه به او وارد کردم. بعد از دقایقی متوجه شدم او جان خود را از دست داده است. پس از آن دچار هراس شدم و با هویت جعلی در یک کارگاه مشغول به کار شدم و پس از مدتی از سوی ماموران نیروی انتظامی دستگیر شدم. با ثبت اعترافات متهم، پرونده به همراه متهم برای سیر مراحل قانونی تحویل مراجع قضایی شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟