ارسالها: 12930
#301
Posted: 28 Dec 2014 04:34
روایت تلخ دختری که با قرص برنج خودکشی کرد
شهروند: عمه جوان که برادرزاده ١٤سالهاش را به خودکشی با قرص برنج ترغیب کرده بود، به اتهام کودکآزاری روانه زندان شد. این درحالی است که خود او هم قرص برنج را خورده بود تا مرگی تراژیک را در کنار دختر برادرش رقم بزند، اما به طرز معجزهآسایی زنده ماند و پرده از راز تصمیم مرگبارشان برداشت.
خودکشی ٢ نفره
چند ماه پیش بود که یک زن ٢٨ساله و دختر ١٤ساله به دلیل مسمومیت به بیمارستان لقمان تهران منتقل شدند. علایم مسمومیت نشان میداد هر دوی آنها که با یکدیگر نسبت فامیلی دارند، قرص برنج مصرف کردهاند. عملیات پزشکی برای زنده نگهداشتن آنها آغاز شد. این درحالی بود که پزشکان میدانستند خوردن قرص برنج به احتمال زیاد مرگ را رقم خواهد زد. ارگانهای بدنشان یکی پس از دیگری از کار میافتاد و هر ٢ در حالت هوشیاری شاهد مرگ اعضای بدنشان بودند تا اینکه دختر ٢٨ساله به مداوای پزشکان واکنش مثبت نشان داد اما دخترک ١٤ساله بعد از چند ساعت با مرگی دردناک روی تخت بیمارستان جان سپرد.
ترغیب به خودکشی جرم است
مرگ مشکوک این دختربچه کافی بود تا قاضی کشیک دادسرای جنایی تهران در جریان ماجرا قرار گیرد. تا اینکه با شکایت خانواده این دختر ١٤ساله، راز مرگ او برملا شد. این پدر و مادر نگران به قاضی سپیدنامه بازپرس شعبه هفتم دادسرای جنایی تهران گفتند: «ساناز با خواهرم که مجرد است و در خانه پدریام زندگی میکند رابطه نزدیکی داشت. چند روز پیش از این حادثه، ساناز به آنجا رفت تا در خانه آنها بماند. اما چند روز نگذشته بود که خواهرم و ساناز را به دلیل مسمومیت با قرص برنج به بیمارستان بردند. تلاش پزشکان بیفایده بود و دخترم جان سپرد اما خواهرم زنده ماند.» با ادعای این پدر و مادر داغدار، به دستور قاضی سپیدنامه، عمه جوان بازداشت شد. او که خودش طراح اصلی این سناریوی مرگبار بود به بازپرس پرونده گفت: «از مدتی پیش به دلیل اختلاف با خانوادهام دچار افسردگی شدم. آنها مدام من را محدود میکردند و برای مسائل اخلاقی و حتی حجابم من را تحقیر میکردند. به همین خاطر به فکر خودکشی افتادم. جرأت این کار را نداشتم، وقتی ساناز به خانهمان آمد حس کردم او هم دل خوشی از زندگی ندارد. فرصت خوبی بود تا او را هم به خودکشی ترغیب کنم، حس میکردم اگر یک نفر دیگر در آن لحظات با من همراه باشد جرأت بیشتری برای انجام این کار خواهم داشت. به همین خاطر او را راضی کردم تا همراه با من به مرگ خودخواسته تن بدهد.»
مرگ دردناک با قرص ارزان
این عمه متهم، در رابطه با نحوه انتخاب خودکشیشان به قاضی سپیدنامه گفت: «با ساناز به عطاری رفتیم و یک بسته ١٠ تایی قرص برنج خریدیم. به خانه که برگشتیم هنوز تردید داشتیم، وحشت از مرگ وجودمان را گرفته بود. جرأت نداشتم بگویم پشیمان شدهام. با یکدیگر قرص را خوردیم.
چند دقیقه بعد، درد همه وجودمان را فرا گرفت. من چند بار استفراغ کردم و شاید همین موضوع باعث شد تا بیشتر سم از بدنم خارج شود. اما ساناز درد میکشید، هرگز تصور نمیکردیم خودکشی با قرص برنج تا این حد دردناک باشد. تشنهمان شده بود اما نمیتوانستیم حتی یک قطره آب بخوریم، تا اینکه کمکم از درد فریاد میکشیدیم. مادرم به سراغمان آمد، با حال بدی که داشتم ماجرا را برایش تعریف کردم. بلافاصله با آمبولانس به بیمارستان لقمان منتقل شدیم. در بیمارستان حالمان بدتر شد و با مرگ دست و پنجه نرم میکردیم. حس میکردم تکتک اعضای بدنم از کار میایستد. پزشکان امیدشان را به نجاتمان از دست داده بودند و من هر لحظه به کابوس مرگ نزدیک میشدم. چند دقیقه بعد ساناز در کنارم جان سپرد. میدانستم که کارم تمام است، پشیمان شده بودم اما هیچ راهی نداشتم. تا اینکه بیهوش شدم اما چند ساعت بعد وقتی به هوش آمدم در کمال ناباوری متوجه شدم زنده ماندهام.» با اعترافات این عمه جوان، بازپرس پرونده قرار مجرمیت او را به جرم کودکآزاری دخترک صغیر صادر کرد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#302
Posted: 29 Dec 2014 03:10
دفاعیات عجیب عاملان قتل یک زن
عاملان قتل یک زن در دادگاه جنایی تهران دفاعیات عجیبی کردند. این دو مرد که همه شاخههای علمی و پلیسی نشان میدهد زن جوان را کشتهاند اصرار بر بیگناهی میکنند.
ساعت 10 شب پنجم خردادماه سال گذشته رهگذری وحشتزده مأموران پلیس را در جریان پیدا شدن جسد زن جوانی در مسیر شهریار به کرج قرار داد. دقایقی نگذشته بود که تیمی از پلیس خود را بالای سر جسد رساند و در نخستین فرضیه احتمال مرگ این زن در تصادف با خودروهای عبوری را پیشروی خود دید. وقتی بازپرس ویژه قتل از مأموران پلیس جنایی غرب استان تهران برای بررسیهای بیشتر در محل حاضر شدند پی بردند مرگ این زن تصادفی نبوده و وی به قتل رسیده است. در بازرسیهای میدانی هیچ مدرک شناساییای از زن جوان به دست نیامد تا اینکه در بررسی پرونده زنان گمشده مشخص شد قربانی زنی به نام فاطمه است که با دو دختر و شوهرش در پرندک زندگی میکرد.شوهر فاطمه به نام «رضا» وقتی در جریان قتل وی قرار گرفت به کارآگاهان گفت: ساعت 5 عصر از سرکار به خانه آمدم، فاطمه در خانه بود و چون کاری نداشتم خوابیدم، ساعت 9 شب بود که از خواب بیدار شدم دیدم فاطمه در خانه نیست که همان لحظه خانواده همسرم به خانهمان آمدند و باجناقم «عباس» گفت فاطمه را زمان سوار شدن به پیکان وانتی دیده است. وی افزود: شوکه شده بودم که تلفنم به صدا درآمد و اسماعیل که قرار بود پردههای خانهمان را نصب کند ادعا کرد فاطمه را در نزدیکی روستای «یغه» پیاده کرده است.عباس نیز گفت: با همسر و مادرزنم قصد داشتیم به خانه فاطمه برویم که در خیابان دیدم فاطمه سوار پیکان وانت شد و زمانی که به دنبالشان رفتم آنها بسرعت پا به فرار گذاشتند. در این مرحله فرضیه قاتل بودن اسماعیل توسط کارآگاهان کلید زده شد و جوان 22 ساله روز 16 خردادماه در خانه برادرش دستگیر شد. اسماعیل در بازجویی های نخست به مأموران گفت: مدتی بود که با فاطمه آشنا شده بودم و قرار بود شب حادثه با هم برای شام به بیرون برویم که از دوستم ابراهیم نیز خواستم همراهمان باشد. وی افزود: وقتی فاطمه سوار خودرویمان شد مردی تعقیبمان کرد و ما که ترسیده بودیم با سرعت فرار کردیم و خودمان را به باغی رساندیم.عامل جنایت ادامه داد: در مسیر بازگشت، فاطمه میگفت دامادشان وی را دیده و نمیتواند دیگر به خانه بازگردد و سر این مسأله باهم درگیر شدیم که برای رهایی از دست فاطمه با چاقوی میوهخوری وی را به قتل رساندم و آن را در کنار جاده رها کردیم.همین ادعاها کافی بود تا مأموران به سراغ ابراهیم که در این جنایت حضور داشته رفته و وی را نیز در همان روز دستگیر کنند.ابراهیم 29 ساله نیز وقتی دید اسماعیل پرده از راز جنایتشان برداشته لب به اعتراف باز کرد و شرکت در جنایت را پذیرفت.
ادعاهای عجیب در دادگاه
ساعت 5/11 صبح دیروز جلسه رسیدگی به پرونده قتل زن جوان در شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی باقری برگزار شد.ابتدا خانواده فاطمه پشت تریبون قرار گرفتند و خواستار قصاص قاتل دخترشان شدند.سپس اسماعیل برای دفاع از خود پیشروی پنج قاضی عالیرتبه جنایی ایستاد و با خونسردی گفت: من قاتل نیستم. وی افزود: در خیابانها چادر میفروختم که فاطمه به سراغم آمد و خواست یک چادر عربی برایش آماده کنم و سپس گفت میخواهد برای خانهاش پرده بخرد که من گفتم در این زمینه آشنا دارم و با هم وارد خانهاش شدیم. رضا در خانه بود ولی فکر نمیکردم شوهرش باشد و برای اینکه آشنای پرده فروشم را به وی معرفی کنم شماره تلفنم را به فاطمه دادم. وی ادامه داد: همین شماره دادن کافی بود تا با هم آشنا شویم، پس از تماسهای تلفنی قرار شد همدیگر را ملاقات کنیم.عید بود که با هم بیرون رفتیم و زمانی که در شهریار خواستیم از هم جدا شویم، رضا را پیش روی خود دیدم که وی مرا به باد کتک گرفت و فاطمه نیز به خانه رفت.شب بود که فاطمه با موبایلم تماس گرفت و گفت رضا شوهرم است و قرار شده گوشی موبایلم را خاموش کنم.اسماعیل افزود: پس از چند وقت فاطمه دوباره با شماره دیگری به من پیامک داد و ادعا کرد موبایل شوهرش است و مدتی نیز با این شماره با هم صحبت کردیم و فاطمه ادعا کرد میخواهد از شوهرش جدا شود.وی ادامه داد: چون قرار بود پردهفروش آشنایم را به او معرفی کنم با هم قرار گذاشتیم و با ابراهیم به سراغ فاطمه رفتیم که دامادشان ما را دید و پا به فرار گذاشتیم.رضا میدانست که من قرار است پردههای خانهشان را نصب کنم به همین خاطر به ما شک نداشت و پس از فرار ما از دست باجناقش به او زنگ زدیم و گفتیم فاطمه میترسد و آن را در نزدیکی روستای «یغه» پیاده کردیم.وی گفت: فاطمه میترسید به خانه برگردد و ما هم او را در خیابان پیاده کردیم و نمیدانیم چطور این حادثه رخ داده است.اسماعیل در پایان گفت: روزهای نخست در شرایط روحی و روانی بدی قتل را به گردن گرفتم.ابراهیم نیز در دفاع از خود گفت: من از ماجرا بیخبر بودم و قرار بود کار نصب پرده خانه فاطمه را انجام دهم که با اسماعیل به سراغ فاطمه رفتم و زمانی که زن جوان سوار وانت شد مردی را در تعقیبش دیدم که مجبور به فرار شدیم.وی افزود: فاطمه میترسید که به خانه برگردد به همین خاطر او را در کنار خیابان پیاده کردیم و از قتل وی اطلاعی نداریم.بنابر این گزارش، این ادعاها در حالی بود که اسماعیل روزهای نخست جنایت با چاقوی دسته قرمز اعتراف کرده بود و چاقوی دسته قرمز نیز در خودروی پیکان وانت به دست آمده است و حالا باید پنج قاضی حکم نهایی را صادر کنند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#303
Posted: 29 Dec 2014 03:12
اقدام به خودکشی سه کارگر بیکارشده یک معدن طلا در ایران
در اقدامی اعتراضی سه کارگر اخراجشده معدن طلای آق دره شهر تکاب، واقع در آذربایجان غربی در مقابل همکاران و کارفرمایان خود اقدام به خودکشی کردند. معدن طلای آق دره اخیرا ۳۵۰ تن از کارگران خود را اخراج کرده است.
سه کارگر اخراجشده معدن طلای آقدره تکاب واقع در آذربایجان غربی روز شنبه (۶ دی/ ۲۷ دسامبر) در اعتراض به از دست دادن شغلشان در محوطهٔ معدن اقدام به خود کشی کردند اما توسط همکاران خود نجات و به بیمارستان انتقال یافتند.
خبرگزاری ایلنا به نقل از کارگرانی که در معدن حضور داشتهاند نوشت، شب گذشته یکی از کارگران مصدوم به دلیل شدت جراحت در بیمارستان شهدای تکاب از ناحیه شکم مورد جراحی قرار گرفت. دو کارگر دیگر که جراحتشان سطحی بوده به صورت سرپایی مداوا شدهاند.
پیش از اقدام به خودکشی این سه کارگر، گروهی از کارگران معدن آقدره در اعتراض به اخراج ۳۵۰ نفر از همکارانشان در محوطه معدن تجمع کرده بودند. این تجمع تا ساعت هشت شب ادامه داشت. ایلنا نوشته است، پس از آن سه کارگر یادشده که صبر و تحمل خود را از دست داده بودند اقدام به خودکشی کردند.
گفته میشود برخی مسئولان شهرستان تکاب برای پیگیری موضوع در جمع کارگران اخراجی معترض حضور داشتند اما در نهایت کارفرما توجهی به خواستههای تجمعکنندگان نکرد.
معدن طلای آق دره تکاب در دو سه سال اخیر با مشکلات زیادی مواجه بود و بهرغم قیمت بالای طلای در بازار ایران و جهان، از فعالیت عادی و مستمر برخوردار نبود. بخشی از این مشکلات فنی و بخشی دیگر سیاستهای مسئولان معدن بود.
گفته میشود مسئولان معدن هر ساله در فصل زمستان تعدادی از کارگران این معدن را به مدت چند ماه از کار اخراج کرده ولی در آغاز بهار سال بعد آنها را دوباره به کار فرامیخوانند. این اخراجها عموما شامل کارگران فصلی میشود، اما گاهی دیگر کارگران شاغل در این معدن نیز اخراج میشوند.
در سال ۹۰ به دلیل مشکلات فنی و شکستگی یکی از چرخ دندههای بزرگ آسیاب کارخانه، فعالیت معدن و استحصال و فرآوری طلا برای بیش از چهار ماه تعطیل شده بود. در این معدن در زمان عادی فعالیت آن، بیش از ۵۵۰ نفر کارگر و حدود ۲۰۰ نفر کارشناس و متخصص کار میکردند.
معدن طلای آق دره در ۳۰ کیلومتری شهرستان تکاب و ۱۵ کیلومتری مجموعه میراث فرهنگی و گردشگری تخت سلیمان در جنوب آذربایجان غربی واقع شده است. بعد از معدن موته اصفهان به عنوان دومین معدن طلای کشور و یکی از معادن بزرگ طلای خاورمیانه محسوب میگردد. این معدن بیش از ۳۰ تن ذخیره قطعی طلا دارد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#304
Posted: 29 Dec 2014 03:16
کمک پسرجوان به دوستش، موجب مرگ او شد
به گزارش جام جم، نیما هم از این فرصتی که تعطیلات عید نصیبش کرده بود استفاده می کرد و حسابی با دوستانش خوش می گذراند. از صبح تا شب با خودروی آرش و سعید در خیابان ها می چرخیدند و وقت گذرانی می کردند.
روز سوم تعطیلات بود، ساعت از 11 گذشته بود که با صدای زنگ تلفن همراهش از خواب پرید. آرش بود، می خواست برای مهمانی شب نیما را به خانه یکی از دوستانش دعوت کند. بدون معطلی قبول کرد چون می دانست پدر و مادرش تا دو روز دیگر از سفر بر نمی گردند و می تواند تا دیر وقت بیرون باشد. حدود ساعت 7 شب با آرش به مهمانی رفت و تا پاسی از شب آنجا بودند.
مهمانی که تمام شد همراه دو نفر از دوستانش سوار بر خودرو به طرف خانه حرکت کردند، اما بین راه تصمیم گرفتند به یکی از بوستان های شهر رفته و گشتی بزنند. در آن ساعت از شب، خیابان های خلوت برای سه جوان پر شر و شور و عاشق رانندگی فرصت خوبی بود تا حسابی با رانندگی جنون آمیزشان خودنمایی کنند. راننده جوان با سرعتی سرسام آور در خیابان ها می راند و دو جوان همراهش با لذتی وصف ناپذیر هنرنمایی دوستشان را نظاره می کردند.
دقایقی بعد در حالی که خودرو غرش کنان سکوت شب را می شکست و پیش می رفت، راننده سرمست بی توجه به چراغ قرمز، در حال عبور از چهارراه بود که ناگهان خودروی دیگری از سمت راست وارد خیابان شد. نیما که وحشت زده شاهد این صحنه بود فریاد کشید: «مراقب باش» و دستش را به طرف فرمان خودرو برد و در حرکتی سریع آن را به سمت چپ چرخاند. در یک چشم برهم زدن و به سرعت باد دو خودرو با فاصله ای اندک از کنار هم گذشتند و پس از ترمزی طولانی و شدید متوقف شدند.
پسرها که شوکه بودند، لحظاتی بعد از خودرو پیاده شدند. سرنشینان خودروی مقابل نیز دو پسر جوان و قوی هیکل بودند. پسرها به محض پیاده شدن در حالی که بشدت عصبانی بودند شروع به اعتراض و فحاشی کردند. از سر و وضع و لحن صحبت آنها معلوم بود که حال جسمی و روحی مناسبی ندارند. خیلی زود دعوای سختی بالا گرفت و از آنجا که دو پسر جوان بسیار قوی هیکل بودند، نیما و دوستانش را بشدت کتک زدند. در همین موقع سعید به طرف خودرو رفت و چاقوی ضامن دارش را از زیر صندلی بیرون کشید.
دیوانه وار فریاد می زد و به طرف دو پسر قوی هیکلی که در حال کتک زدن نیما و آرش بودند دوید. در یک لحظه دستش را بالا برد تا تیغه چاقو را بر پشت پسر جوان فرو کند، اما ناگهان پسر که با فریاد دوستش از حمله سعید باخبر شده بود بسرعت جاخالی داد و در کمال ناباوری تیغه کارد بر سینه نیما فرود آمد. هر چهار پسر با دیدن این صحنه و جوی خونی که روی آسفالت خیابان روان بود، وحشت زده شدند. دو پسر قوی هیکل از ترس پا به فرار گذاشتند، اما سعید و آرش از ترس می لرزیدند و گریه می کردند. دقایقی بعد با تماس چند رهگذر آمبولانس در محل حاضر شد و نیما را به بیمارستان رساندند، اما باوجود تلاش پزشکان او به علت خونریزی شدید و پارگی رگ های قلب جان باخت.
با اعلام این خبر به پلیس، ساعتی بعد سعید و آرش بازداشت شدند. آنها که بشدت ترسیده بودند در جریان اظهاراتشان دو پسر فراری را عامل قتل نیما معرفی کردند. به این ترتیب تحقیقات برای شناسایی و دستگیری دو پسر ناشناس آغاز شد. سه روز بعد کارآگاهان جنایی امیر و بهزاد را در مخفیگاهشان دستگیر کردند، اما پس از تحقیق و بازجویی، آنها منکر قتل شدند و به بازپرس پرونده گفتند سعید عامل قتل است. بنابراین بازجویی ها از سعید و آرش شدت گرفت.
آرش که از یکطرف نمی خواست به دوستش خیانت کند و از سوی دیگر عذاب وجدان رهایش نمی کرد سرانجام لب به اعتراف گشود و راز قتل نیما را به دست سعید فاش کرد. به این ترتیب سعید هم که راهی جز اعتراف نداشت، حقیقت را گفت: «من نمی خواستم نیما را بکشم این فقط یک حادثه بود. من آن شب مشروب خورده بودم، حالم خوب نبود و نمی فهمیدم چه کار می کنم. امیدوارم اول خداوند و سپس پدر و مادر نیما مرا ببخشند.» به این ترتیب سعید بازداشت شد و سه متهم دیگر با صدور قرار وثیقه تا روز دادگاه آزاد شدند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#305
Posted: 30 Dec 2014 03:14
برش هایی از زندگی تلخ و دردناک یک زن وشوهر و دوفرزندشان : غروب زندگی درآلونک
روزنامه ایران می نویسد : گزارش زندگی این خانواده که مدتهاست در آلونکی در جنوب تهران زندگی میکنند هفته سوم آذر ماه تهیه شد، اما به دلیل تعطیلات چاپ آن به امروز موکول شد. با این حال تعطیلات مجالی بود تا گروهی از همکاران و دوستان برای رفع گوشهای از مشکلات این خانواده دست به کار شوند تا سرمایی را که جان دو فرزند این خانواده را تهدید میکرد، کم کنند. تهیه تجهیزات گرمازا و مقداری مواد غذایی و هدیههای شب یلدا گرچه لبخند را بر لبان آنها و اشک را در چشمان ما نشاند، اما در روزهای بارانی در حالی که همه به خاطر نزول نعمت خدا دست شکر به سوی آسمان بلند کرده بودند، آنها در تلاش برای جلوگیری از نفوذ آب به اتاق 12 متری بودند که سقفش با پلاستیک پوشانیده شده بود.
قصه زندگی این مرد، نخســـتین سر فصل از «جشن آرزوها»ست؛ جشنی که قرار گذاشتهایم هر چند وقت یک بار با همت و نگاه پرمهر شما برگزار کنیم. تنها کافی است باور کنیم برای این مهمانی، بخشیدنهای کوچکی به اندازه پول تو جیبی فرزندان، یک بشقاب غذا و... کفایت میکند و هر همنفسی کوچکی، جریان زندگی را به آنهایی که در خط پایان آخرین نفسها را میکشند، خواهد بخشید.
این بار باید آرزوی یک پدر را برآورده کنیم. پدری بیمار که از نگاه «حسن و حسین» - دو پسرش ـ شرمنده است. آستینها را برای نجات نگاه یک پدر، آرزوهای دو کودک و تنهایی یک مادر صبور بالا بزنیم شاید حاصل این سلام به زندگی، سقفی بالای سرشان شد و زمستان تا زمستان باقی ماند.
قصه تنهایی
سوز سرما از درز دیوار و سقف به داخل آلونک میآمد و تن را میلرزاند. سرما را با همه وجود حس میکردیم اما حرفهای مرد حکایت از سالها سوز و آتشی بود که در دل داشت. تنها گرمای آلونک اجاق خوراک پزی کوچکی بود که در کنج اتاق حرارت بیجانش را به رخ میکشید. زن چادر مشکیاش را به سر کرده بود و در کنج آلونک به گوشهای خیره شده بود.
خانواده چهار نفره 9 ماه است که ساکن گوشهای از حیاط این خانه شدهاند. بیماری در چهره مرد پیدا بود. با افزایش بیماری توان کار را از دست داد و همه سرمایه زندگیاش مستمری کم بهزیستی و یارانهای است که هر ماه برای گرفتن آن لحظه شماری میکند. سرنوشت این مرد سرنوشت هزاران بیمار روانی است. بیمارانی که خود سرپرست خانوادهای هستند که تنها امیدشان به دست آنها است. زندگی پر از فراز و نشیب محمود از 17 سال قبل در یک خانهای اجارهای در خیابان خاوران آغاز شد. جایی که در کنار همسرش برای آینده نقشههای زیادی کشیده بودند. محمود در پیراهندوزی استاد بود و هر روز با شوق زیاد مسیر جمهوری تا خاوران را طی میکرد. اما چرخ زندگی به کام آنها نچرخید و با پیشرفت بیماری« اسکیزوفرنی» از کار افتاده شد و به ناچار برای پیدا کردن سقفی که پرداخت کرایهاش در توان او باشد راهی حاشیه جنوب پایتخت شد اما زندگی روی خوشی به اونشان نداد و به خاطر ناتوانی برای تهیه پول ودیعه مسکن از 9 ماه قبل همراه همسر و دو پسر خردسالش در گوشه حیاط خانهای قدیمی آلونکی را بر پا کردند. گرچه در این مدت بهزیستی تا حد تــوان حمایت شان کرده و علاوه بر هزینههای دارو مستمری ماهیانه 80 هزار تومانی برای او در نظر گرفته است اما همه اینها تنها گوشهای از مشکلات مرد و خانوادهاش را حل کرده است. وقتی میخواست از بیماریاش بگوید داروهای اعصاب و روان را که سالهاست مصرف میکند روی فرش کهنه و رنگ و رو رفته پهن کرد. میگوید این داروها سالهاست با او عجین شدهاند و نمیتواند یک روز از آنها دور باشد. مرد حرف میزد و همسرش در گوشهای ساکت به شعلههای کمرنگ اجاق چشم دوخته بود.
محمود 37 بهار را پشت سر گذاشته بود، اما چهرهاش از سالها درد و رنج حکایت میکند. میگوید: 17 سال قبل با همسرم که از همدان برای دیدن خواهرش که در همسایگی ما زندگی میکرد آمده بود آشنا شدم و ازدواج کردیم. من پیراهن دوز حرفهای بودم و در خیاطی کار میکردم. استعداد خوبی در طراحی و پیراهن دوزی داشتم. دوسال بعد پسرم به دنیا آمد اما به خاطر بیماری اعصاب و شرایط بد کاری نتوانستم کرایه خانهام را بپردازم و چند سال بعد ناچار شدم تا به حاشیه جنوب تهران نقل مکان کنم. سه سال در روستای زمانآباد زندگی کردیم و پس از آن به اشرف آباد آمدیم. به خاطر اینکه پول کمی برای اجاره داشتم به سختی میتوانستم خانه مناسبی پیدا کنم و به ناچار در خانههای قدیمی که تنها یک اتاق داشت زندگی میکردیم. وضعیت روحیام روز به روز بدتر میشد و دیگر نمیتوانستم کار کنم. با همه فشاری که به من وارد میشد اما سعی میکردم خودم را به خاطر بچهها سرپا نگه دارم. به خاطر از کارافتادگی به بهزیستی مراجعه کردم و با حمایت آنها در بیمارستان امام حسین(ع) بستری شدم. با درمانهای روانپزشکی که انجام دادم وضعیتام بهتر از گذشته شد و بیماریام تحت کنترل قرار گرفت. داروهای اعصاب و روان را با کمک بهزیستی و توسط خیرین تأمین میکنم.
http://postimage.org/
بغض بزرگ
مرد وقتی میخواست از همسر و فرزندانش بگوید بغض کرد. لحظهای سکوت بر فضای آلونک حکمفرما شد. به همسرش نگاه کرد و گفت: مدیون همسر و فرزندانم هستم. آنها من را تحمل میکنند و همیشه در همه حال همراه من بودند. نتوانستم زندگی مناسبی برای آنها فراهم کنم و همیشه به خاطر این موضوع خجالت میکشم. مدتی در یک خانه قدیمی مستأجر بودیم تا اینکه صاحبخانه از ما خواست آنجا را تخلیه کنیم. همه داراییام فقط 2 میلیون تومان بود و هر جا که رفتم کسی حاضر نبود با این مبلغ خانهای به من اجاره بدهد. همه درها به روی من بسته شده بود و ناچار بودیم در خیابان زندگی کنیم. ایام عید نوروز همه با خوشحالی به فکر خرید عید بودند اما ما به فکر پیدا کردن چاردیواری بودیم که بتوانیم در آن زندگی کنیم. سرانجام یکی از بستگان دور به ما اجازه داد تا اثاث خود را در گوشهای از حیاط خانهاش قرار دهیم. بعداز آن با 2 میلیون تومان سرمایهای که داشتم دیوارهای این آلونک را ساختم تا خانوادهام را از نگاه رهگذران کوچه و خیابان نجات بدهم. روزهای سختی را سپری میکنیم و با سرد شدن هوا وضعیت ما سختتر شد. سرمای هوا و نبود وسیله گرمازای مناسب باعث شد تا همه بیمار شویم. تنها وسیله گرمایی ما اجاق کوچک خوراک پزی است که همیشه روشن است اما نمیتواند بر سرما غلبه کند.
شبها وقتی صدای بهم خوردن دندان بچهها را میشنوم از خجالت تا صبح خواب به چشمانم نمیرود. تنها نگرانیام فرزندانم هستند. در این مدت افراد خیر که با بهزیستی همکاری میکنند هر چند ماه یک بار مقداری مواد غذایی برای ما میآورند. مرد در حالی که بغض کرده بود ادامه داد: مدتی است که مشکلات ریوی نفس کشیدن را برای من سخت کرده است و پس از آزمایشهایی که در بیمارستان شهدای تجریش از من گرفتند مشخص شد 80 درصد ریهام از کار افتاده است. در این مدت هیچ وقت دستم را جلوی کسی دراز نکردهام و با همه سختیهایی که داریم بازهم خدا را شکر میکنم.
فاطمه مادر خانواده در گوشهای ساکت نشسته بود. سینی چای را با دستان لرزانش مقابل ما قرار داد. چادر را روی سرش جابهجا کرد و گفت: وقتی از همدان برای میهمانی به خانه خواهرم آمدیم با محمود آشنا شدم و پس از یک خواستگاری ساده با هم ازدواج کردیم. سالهای ابتدای زندگی اطلاعی از بیماری اعصاب و روان او نداشتم و بعد از به دنیا آمدن پسراولمان متوجه بیماری همسرم شدم. قسمت من هم این بود و از آنجا که پناهی جز همسرم نداشتم به زندگی ادامه دادم. ابتدا در خیابان خاوران مستأجر بودیم. همسرم پیراهن دوز بود و زندگی بدی نداشتیم تا اینکه به خاطر بالا رفتن کرایه خانه مجبور شدیم به حاشیه جنوبی تهران بیاییم. پدر ندارم و مادر پیرم در همدان زندگیاش با مستمری ناچیزی که میگیرد سپری میشود. شرایط زندگی مان سال به سال سختتر شد. همسرم مدتی به خاطر بیماریاش در بیمارستان بستری بود و با داروهای اعصاب و روان بهبودی نسبی پیدا کرد. چند ماهی است در این آلونک زندگی میکنیم. برای یک مادر سخت است که لرزش دستان فرزندانش را در هوای سرد ببیند. فرزندانم برای اینکه بتوانند مشق بنویسند دستانشان را روی اجاق گرم میکنند. شبها آنها را کنار خود قرار میدهم تا کمی گرم شوند. صبحها و عصرها هوا خیلی سرد میشود و بچهها از شدت سرما نمیتوانند غذا بخورند. البته همیشه شاکر خدا بودم و احساس میکنم که قسمت ما همین بوده است. تنها آرزویم این است که سقفی بالای سر داشته باشیم تا بچهها از سرما نجات پیدا کنند.وی ادامه داد: همسرم دوست دارد از مغازهها جنس قسطی برداریم و اجازه نمیدهد همسایهها به ما کمک کنند. میگوید آبرو از همه چیز واجبتر است. شبها سر نماز برای سلامتی همه بیماران دعا میکنم و از خدا میخواهم که در این شرایط بچه هایم را از بیماری دور نگه دارد. هیچ وقت ناامید نیستم و میدانم خدا ما را تنها نخواهد گذاشت.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#306
Posted: 30 Dec 2014 03:15
رهایی قاتل زن تنها از مجازات مرگ
زن بیمار که به دنبال شوهر گمشدهاش میگشت و در خیابانها دستفروشی میکرد، قربانی جنایت یک مرد غریبه شد. قاتل پس از جلب رضایت تنها ولی دم از مجازات مرگ رهایی یافت و حکم آزادیاش دیروز صادر شد.
بیستوچهارم مرداد 88 زنی میانسال به اداره آگاهی رباطکریم رفت و از ناپدید شدن دخترش خبر داد. این زن گفت: «دختر 30 سالهام آرزو که به بیماری صرع مبتلاست یک سال پیش ازدواج کرد اما شوهرش به دلیل نامعلومی ناپدید شد. برای یافتن دامادم به هر جایی که به ذهنم میرسید سر زدم اما هیچ اثری از او به دست نیاوردم. به گمانم دامادم به خاطر بیماری دخترم خانه و زندگیاش را ترک کرده و رفته است.» این زن ادامه داد: «دخترم در خیابانها دستفروشی میکرد و به دنبال شوهرش میگشت. او دیروز از خانهمان بیرون رفت و دیگر برنگشت.» به دنبال اظهارات این زن، تلاش پلیس برای افشای سرگذشت آرزو آغاز شد و چند روز بعد پیکر خونین او در یکی از خیابانهای رباطکریم پیدا شد.
کارآگاهان در نخستین گام از تحقیقها دریافتند که آرزو آخرینبار با مرد 31 سالهای به نام ولی دیده شده بود. با افشای این موضوع، ولی بازداشت شد و لب به اعتراف گشود.
او گفت: «مدتی پیش در خیابان با آرزو آشنا شدم. زن جوان میگفت شوهرش رهایش کرده و به مکان نامعلومی رفته است. با شنیدن حرفهای آرزو دلم برایش سوخت و قول دادم کمکش کنم. او را به خانهام دعوت کرده بودم که افکار شیطانی به سرم زد و زن جوان را آزار دادم. او تهدید کرده بود که به پلیس شکایت میکند. من هم به خاطر جلوگیری از آبروریزی او را با ضربههای چاقو کشتم و جنازهاش را شبانه در یک خیابان خلوت رها کردم.»
به دنبال بازسازی صحنه جرم این مرد دیروز در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی عزیزمحمدی و با حضور چهار مستشار در حالی پای میز محاکمه ایستاد که مادر قربانی با دریافت دیه 100 میلیونی از خونخواهی گذشت.
به این ترتیب ولی از مجازات مرگ رهایی یافت. او گفت: «قبول دارم آرزو را کشتم، اما حالا خیلی پشیمانم.» او ادامه داد: «من با زحمت زیاد و به کمک خانوادهام توانستم مبلغ دیه را به مادر آرزو بپردازم. در مدتی که در زندان بودهام به اندازه کافی تنبیه شدهام و حالا از هیات قضایی تقاضا دارم در مجازاتم تخفیف قائل شود.» در پایان این جلسه هیات قضایی وارد شور شد و ولی را مطابق ماده 612قانون مجازات به شلاق و پنج سال زندان با احتساب روزهای بازداشت محکوم کرد. به این ترتیب حکم آزادی ولی صادر شد.
جدایی از همسر، مرگ همسر یا رها شدن از سوی او به هر دلیل زن و مرد را در معرض آسیبهای اجتماعی قرار میدهد، اما این آسیبها برای زنان بیشتر است. گاهی یک زن پس از رها شدن از سوی همسرش، در جامعه سرگردان میشود. این سرگردانی او را برای رفع نیازهای زندگی با مشکلاتی روبهرو میکند که گاه آسیبهای جدیای برایش دارد. آنگونه که محمود گلزاری معاون امور جوانان وزیر ورزش و جوانان درباره آسیبهای اجتماعی بعد از جدایی به خبرگزاری «مهر» گفته است: «درصدد هستیم کارگروه ویژه طلاق را در وزارتخانه ایجاد و جوانان را پس از طلاق مدیریت کنیم. البته در این کارگروه، تلاشهایی برای کاهش آمار طلاق در سطح جامعه انجام میشود.» به گفته او، لازم است همراه با شناسایی راهکارهای پیشگیری از طلاق در زمینه اصلاح موارد قانونی طلاق تلاش کنیم، بنابراین با همکاری معاونت پیشگیری از وقوع جرم و معاونت فرهنگی قوه قضائیه و سازمان بهزیستی این موضوع را پیگیری میکنیم و در این زمینه کارشناسان معاونت امور زنان و خانواده نهاد ریاستجمهوری و وزارت کشور نیز به ما کمک میکنند.
لزوم بستههای حمایتی از زنان تنها
در همین رابطه سعید معیدفر، جامعهشناس به فرهیختگان میگوید: «زنانی که به دلیل طلاق یا رها شدن از سوی همسرانشان به تنهایی زندگی میکنند و تحت عنوان زنان سرپرست خانوار از آنها نام برده میشود، کسانی هستند که مستقل زندگی خود و فرزندانشان را میگذرانند. بعضی از این افراد تحت حمایتهای کمیته امداد هستند اما بستههای حمایتی اجتماعی و روانی برای این گروه از زنان لازم و ضروری است. زنان تنها غیر از نیازهای اقتصادی مشکلات دیگری نیز دارند که بیشک توجه ویژه به آنها میتواند از میزان آسیبهای اجتماعیشان بکاهد. زنان تنها معمولا با مشکلات شغلی و کمی درآمد روبهرو هستند. آنها با مزاحمتهایی که گاها همسایهها برای آنها ایجاد میکنند روبهرو هستند. همین نگاه ویژه به زنان تنها آنها را با معضلاتی روبهرو میکند. آنها دچار احساساتی نظیر ناامیدی، یأس، افسردگی، کاهش اعتمادبهنفس، اعتیاد، فساد اخلاقی و... میشوند.» معیدفر معتقد است: «اگر قرار است وزارت جوانان بستههای حمایتی را در اختیار این زنان قرار دهد باید حمایتهای مشاورهای و اجتماعی نیز در آن گنجانده شود. حمایتهایی مانند حمایت ویژه از زنان تنهای دارای فرزند. زیرا زنانی که به تنهایی بار زندگی را به دوش میکشند فرصت کافی برای تربیت فرزندان ندارند. احتمالا فرزندان آنها هم با خلأهای عاطفی روبهرو میشوند و خود زنان به خاطر تحمل فشارهای زندگی عصبیتر از سایرین هستند. مراکز ارائه مشاوره به این زنان یا تاسیس مراکزی برای نگهداری از فرزندان آنها در ساعاتی از روز که سر کار هستند میتواند بخشی از مشکلات آنها را حل کند.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#307
Posted: 30 Dec 2014 03:15
پرونده قاچاقچیان انسان در دادسرای جنایی
شهروند: وقتی ماجرای تکراری مهاجرت غیرقانونی افغانها به ایران در دادسرای جنایی تهران گزارش شد هیچکس تصور نمیکرد، پای قاچاقچیان انسان به پرونده گروگانگیری باز شود.
کارگر افغانی با شکایت در دادسرای جنایی ابعاد جدیدی از جرایم قاچاقچیان انسان را پیشروی بازپرس پرونده قرار داد. سالهاست که اخبار مهاجرتهای غیرقانونی اتباع خارجی با حوادث گوناگون پیوند میخورد، از تصادفهای مرگبار خودروهای حامل مهاجران غیرقانونی تا جرایم مختلف قاچاقچیان انسان. اما حالا خبر میرسد ابعاد این فرآیند غیرقانونی زوایای خطرناکتری پیدا کرده است. باند قاچاقچیان انسان حالا وقتی افغانیها را از مرز وارد ایران میکنند، تحویل خانوادههایشان نمیدهند. در انبارها، سولهها و گاراژها حبسشان میکنند و در ازای آزادیشان پول میگیرند.
این افغانی ٢٨ساله که از مدتها پیش برای کار به ایران مهاجرت کرده بود در رابطه با طرح شکایتش به بازپرس پرونده گفت: «چند سالی است که به ایران مهاجرت کردهام. در ساختمانهای درحال ساخت کارگری میکنم. در یکی از همین ساختمانها در خیابان اُزگُل ساکن هستم و شبها نگهبانی میدهم. از مدتی پیش به برادر بزرگترم پیشنهاد دادم تا برای کار از افغانستان به اینجا بیاید و به همین خاطر برادرم مجبور شد از طریق غیرقانونی و با قاچاقچیان انسان از مرز زاهدان وارد ایران شود. اما چند روز بعد وقتی چشم انتظار دیدار برادرم بودم، تلفنی مرموز وحشت به جانم انداخت. مردی از پشت خط تلفن درحالیکه صدایی خشن داشت فریاد زد: تو خلیلی؟! برادرت را به ایران آوردهایم. در کاشان هستیم. اما اگر میخواهی او را ببینی باید ١٠میلیون تومان پول بدهی تا آزادش کنیم. صدای ناله و فریادهای برادرم را میشنیدم. مرد خشن سپس گفت: اگر این پول را به شماره حسابی که به تو میدهم واریز نکنی برادرت را خواهیم کشت. حرفهایش را باور نکردم تا اینکه یک روز بعد اتفاق عجیبی افتاد. یکی از دوستان برادرم که در این سفر همراه او بود با صورتی زخمی به محل زندگیم آمد. او گفت که در فرصتی مناسب از دست گروگانگیرها فرار کرده است اما برادرم همچنان در چنگال آنها گرفتار بود. با دوست برادرم که نشانی آنها را داشت به کلانتری ١٦٤ قائم رفتیم و شکایت خود را مطرح کردیم. در کلانتری بودیم که مرد گروگانگیر دوباره تماس گرفت. درحالیکه افسر پرونده صدایش را از پشت تلفن میشنید فریاد زد: چرا پول را آماده نکردهاید؟ مگر نگفتم برادرت را میکشیم، در ضمن من هیچ ترسی از پلیس ندارم، پس اگر جان برادرت را دوست داری، کاری را که گفتم زودتر انجام بده.»
با ادعای این کارگر افغانی در بازپرسی شعبه هفتم دادسرای جنایی تهران، قاضی سپیدنامه دستور ردیابی و شناسایی قاچاقچیان انسان را به مأموران آگاهی منطقه صادر کرد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#308
Posted: 30 Dec 2014 03:18
زیرکی زن جوان، مرد شیطانصفت را به دام انداخت
مرد شیاد در پوشش مامور یکی از دادسراهای تهران قدم به خانه زن جوان گذاشت تا نقشه شوم خود را عملی کند اما مقاومت جانانه این زن او را ناکام گذاشت.
ظهر یکشنبه اهالی یکی از خیابانهای غرب پایتخت صدای فریادهای کمکخواهانه زنی را از داخل آپارتمانی در این منطقه شنیدند و با پلیس تماس گرفتند. طولی نکشید که نزدیکترین تیم گشت پلیس راهی این محل شد و ماموران در بررسیهای اولیه دریافتند که مردی با معرفی خود به عنوان ماموردادسرا به خانه یک زن حمله کرده و قصد آزار و اذیت او را داشته است.
زن جوان که به شدت وحشت زده بود به طرح شکایت از مهاجم شیطان صفت پرداخت و در توضیح ماجرا به ماموران گفت: ساعتی قبل زنگ ساختمان به صدا درآمد. وقتی در را باز کردم، مردی از پلهها بالا آمد و زنگ آپارتمان را زد. او لباس مامور به تن داشت و خودش را مامور یکی از دادسراهای تهران معرفی کرد و درحالی که پروندهای در دست داشت، مدعی شد که شخصی از من شکایت کرده است.
از او خواستم تا نام شاکی و جزئیات پرونده را در اختیارم قراردهد اما او مدعی شد که چنین اجازهای ندارد. زن جوان در ادامه گفت: او پاکتی دستم داد و خواست تا پرونده را امضا کنم. همان لحظه مرد جوان مدعی شد که اگر 30 هزارتومان پول در اختیارش قرار دهم جزییات پرونده را در اختیارم قرار می دهد.
من نیز قبول کردم اما به محض اینکه میخواستم در را ببندم تا از داخل کیفم که در اتاق بود پول بردارم و تحویل وی دهم یکدفعه او به سمتم حمله کرد و با زور واردخانهام شد.من وحشت زده فریاد زدم اما او مرا مورد ضرب و شتم قرار داد و تهدیدم کرد که اگر سکوت نکنم مرا میکشد. او به سمت من حمله کرد و نیت شیطانیای در سر داشت اما من مقاومت کردم و با او درگیر شدم.
بعد از آن با تهدید خواست تا هرچه پول و طلا دارم در اختیارش قرار دهم که خوشبختانه همان موقع شوهرم رسید و وارد خانه شد. مامورقلابی با دیدن همسرم قصد فرار داشت اما خوشبختانه با اقدام بموقع همسرم و تماس با پلیس، مرد مهاجم نتوانست فرار کند و گیر افتاد. کارآگاهان، مامور قلابی را دستگیر کردند و به تحقیق از همسر شاکی پرداختند.
وی گفت: پیش از اینکه وارد خانه شوم صدای فریادهای همسرم را شنیدم و وقتی در آپارتمان را باز کردم و وارد خانه شدم مامورقلابی را دیدم که با همسرم درگیر شده و نیت شومی در سر دارد همان لحظه با پلیس تماس گرفتم. به گزارش خبرنگار همشهری ، مامورقلابی بازداشت شد و تحقیقات از او ادامه دارد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#309
Posted: 31 Dec 2014 02:54
دام زن هزار چهره برای تحصیلکردهها
زن ۴۶ ساله خود را فارغالتحصیل مالزی، استاد دانشگاه، وکیل دادگستری و یک فرد بانفوذ در دانشگاههای کشور معرفی میکرد تا بتواند دست به کلاهبرداری از طعمههای تحصیلکردهاش بزند.
نخستین شکایت از این زن خرداد امسال در اداره پلیس شهر رشت ثبت شد. شاکی فارغالتحصیل مقطع فوقلیسانس در یکی از دانشگاههای رشت بود که از مدتها قبل بهدنبال کار میگشت تا اینکه در دام زن کلاهبردار گرفتار شد. این مرد جوان در تشریح ماجرا به مأموران گفت: مدتها بود که علاقه داشتم در دانشگاه اردبیل مشغول بهکار شوم تا اینکه با زنی آشنا شدم که میگفت مدرک دکتری رشته کامپیوتر را از دانشگاهی در مالزی دریافت کرده اما چون هنوز کارهای مربوط به تسویه حساب با دانشگاه را انجام نداده، مدرکش به دستش نرسیده است.
این زن مدعی بود که نفوذ زیادی در دانشگاههای مختلف و آشنایایی در مجلس دارد. وقتی از علاقهام بهکار در دانشگاه اردبیل باخبر شد، گفت که نماینده این شهر را به خوبی میشناسد و میتواند کاری کند که من در دانشگاه آنجا استخدام و مشغول بهکار شوم. من هم که حرفهای او را باور کرده بودم، مدارک مورد نیاز را در اختیارش قرار دادم و حتی وقتی مدعی شد که بابت انجام این کار باید 10میلیون تومان پرداخت کنم، این مبلغ را از اقوام و آشنایان قرض گرفتم و بهحساب او واریز کردم. ولی پس از مدتی این زن ناپدید شد و دیگر به تماسهایم پاسخ نداد. این همه اظهارات مرد جوان نبود چرا که وی در ادامه از دومین کلاهبرداری زن شیاد نیز پرده برداشت. وی گفت: از آنجا که حرفهای این زن را باور کرده بودم، یکی از دوستانم را به او معرفی کردم. دوستم هم مثل من تحصیلکرده بود و میخواست عضو هیأت علمی یکی از دانشگاهها شود. این زن به او گفت که به راحتی میتواند کارهای عضویت او در هیأت علمی دانشگاه را انجام دهد و با این بهانه 8میلیون تومان از وی گرفت اما سر او هم کلاه گذاشت و دیگر خبری از وی نشد.
شکایتهای سریالی
پس از اظهارات نخستین شاکی، تحقیقات برای شناسایی و دستگیری زن کلاهبردار شروع شد. هنوز ردی از او بهدست نیامده بود که مأموران با شکایتهای مشابه دیگری نیز روبهرو شدند. شکایتهایی که نشان میداد این زن از افراد دیگری نیز با همین شگرد کلاهبرداری کرده است. بررسیها نشان میداد که زن هزار چهره با معرفی خود بهعنوان استاد دانشگاه، عضو هیأت علمی یا وکیلی بانفوذ که آشنایان زیادی در مجلس دارد طعمههایش را از بین دانشجویان یا فارغالتحصیلان مقطع فوقلیسانس انتخاب میکرد و به آنها وعده گرفتن وامهای میلیونی، عضویت در هیأت علمی یا استخدام در سازمانها و ادارات دولتی میداد. سپس به بهانههای انجام کارهای اداری از آنها مبالغی میلیونی دریافت میکرد.
دستگیری در قرار صوری
درحالیکه تعداد شاکیان این زن به 8نفر رسیده بود، مردی با پلیس تماس گرفت و سرنخ مهمی در اختیار مأموران قرار داد. او گفت که زن هزار چهره قرار است به بهانه گرفتن وام میلیونی از وی مبلغی دریافت کند اما چون او از ماجراهای کلاهبرداریهای این زن خبر داشته، تصمیم گرفته موضوع را به پلیس خبر دهد. با اطلاعاتی که این مرد در اختیار مأموران قرار داد، آنها راهی محل قرار شدند و توانستند زن هزار چهره را زمانی که برای دریافت پول آمده بود در بندرانزلی دستگیر کنند.
سرهنگ فلاح کریمی، رئیس پلیس آگاهی استان گیلان با بیان این خبر گفت: بازجویی از متهم نشان میدهد که او با انتشار کارت تدریس، خودش را دکتر معرفی میکرد و مدعی میشد که بیش از 17سال سابقه کاری دارد و در زمینههای مختلفی ازجمله نرمافزار، مکانیک و عمران تدریس میکرده است. تاکنون 8شاکی این زن شناسایی شدهاند و شاکیان احتمالی میتوانند برای پیگیری شکایت خود به اداره آگاهی رشت مراجعه کنند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#310
Posted: 31 Dec 2014 02:55
توطئه سرقت در میهمانی خانه زن ثروتمند
میهمانی تازهعروس در خانه زن تنها بهانهای بود تا توطئه یک سرقت طلایی کلید بخورد.
17 آذرماه سالجاری زن 60 سالهای در حالی که آشفته بود به بازپرس شعبه اول دادسرای ناحیه 34 تهران گفت: تنها زندگی میکنم، از آنجا که بچهای ندارم همیشه نوههای عمویم به من سرمیزنند. روز گذشته عروس عمویم به نام ندا با من تماس تلفنی گرفت و گفت میخواهد ناهار میهمانم باشد من نیز از آمدنش استقبال کردم و به آشپزخانه رفتم تا ناهار را تهیه کنم.
ساعاتی بعد ندا به خانهام آمد و با هم سفره ناهار را آماده کردیم، در این فاصله وی تلفنهای مشکوکی داشت و هربار که با تلفن همراهش صحبت میکرد به اتاق خوابم میرفت. ساعت سه بعدازظهر شد که وی ادعا کرد حالش خوب نیست و انگار سرماخورده است و از من قرص خواست، من رفتم برایش قرص سرماخوردگی ببرم که همزمان زنگ آیفون خانهام بهصدا درآمد و وی دکمه در بازکن را سریع زد.
وقتی برگشتم دوباره آیفون زنگ خورد وقتی برداشتم مرد ناشناسی با صدای بلندی گفت که پستچی است و برایم نامه آورده، زمانی که جلوی در رفتم تا نامه را تحویل بگیرم ناگهان دیدم در باز است و کسی جلوی در نیست؛ جاخوردم و زمانی که برگشتم تا وارد خانهام که در طبقه اول آپارتمان بود شوم ناگهان مرد قویهیکلی که یک دستمال با بوی تندی دردست داشت آن را روی صورتم گذاشت، همان لحظه گیج شدم و مرا به داخل خانهام هل داد، همزمان مرد دیگری نیز وارد خانه شد که دیدم مسعود نوه عمویم است. آنجا بود که فریادزنان از همسایهها کمک خواستم اما آنها دستمال را در دهانم فرو کردند و در را محکم بستند و سپس با نوار چسب اقدام به بستن دهانم کردند تا کسی متوجه سروصدایم نشود. من نیز با دستهایم تقلا کردم خودم را نجات دهم، در زمان زد و خورد بود که انگشت کوچک دست راستم شکست، همزمان که همسایهها متوجه سروصدای من شده بودند به کمکم آمدند و هرچه به در کوبیدند آنها در را به رویشان باز نکردند. در این بین مسعود و همدستش مرا رها کردند و وارد اتاق خوابم که به حیاط خلوت آپارتمان راه دارد شدند واز آنجا فرار کردند من نیز خود را به در ورودی رساندم و از همسایهها کمک خواستم که همزمان تازه عروس عمویم که در خانه مانده بود در را قفل کرد. نیم ساعت پس از کشمکش بین من و دزدان، مأموران کلانتری 127 نارمک سررسیدند، هر چه مأموران در را کوبیدند تا تازه عروس در را به روی آنان باز کند، بیفایده بود.
مأموران به ناچار تصمیم گرفتند در را بشکنند، آنجا بود که ندا در را باز کرد و در حالی که دستانش از سوی شوهر و همدست دیگرشان بسته بود به دروغ ادعا کرد که وی نیز مورد حمله دزدان قرار گرفته است. وقتی با ادعاهای زن تنها، مسعود نیز بازداشت شد بازپرس «نصرتی» تازه عروس و داماد تبهکار را تحت بازجویی قرار داد.
مسعود در بازجوییها گفت: این زن که از بستگان ما است به تنهایی زندگی میکند و 200 میلیون تومان پول در حسابش دارد و چون بچهای ندارد وکالت داده بود بعد از مرگش اموالش به برادرم برسد. حتی خودرویش نیز به اسم برادرم بود اما چند وقت پیش ناگهان نظرش عوض شد و آن را به نام خودش زد. باور کنید من دزد خانهاش نیستم، روز حادثه فقط رفتم تا رسید برادرم را که به وی بدهکار بود از او تحویل بگیرم. این مرد وقتی در بازجوییها دچار تناقضگویی شد چارهای جز اعتراف ندید و گفت: روز حادثه من تلفنی با همسرم ندا در ارتباط بودم، از آنجا که میدانستم این زن از وضعیت مالی خوبی برخوردار است از قبل نقشه کشیدیم که به خانهاش دستبرد بزنیم. بنابراین به یکی از دوستانم به نام «رحیم» پیشنهاد دادم که در این سرقت ما را همراهی کند. روز سرقت وقتی وارد خانه این زن شدیم پس از بستن دهانش سرویس طلایش را برداشتیم، زمانی که همسایهها پشت در آمدند تا ما را دستگیر کنند از ترس فرار کردیم و برای اینکه همسرم را بیگناه نشان دهم، خودم دست و پایش را بستم و من و همدستم از حیاط خلوت پا به فرار گذاشتیم.
بنابر این گزارش، همدست این تازه عروس و داماد فراری بوده و تحت تعقیب کارآگاهان است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟