ارسالها: 12930
#421
Posted: 14 Feb 2015 10:51
دیگ نماد بزرگترین نذری دنیا در شیراز دزدیده شد
تندیسی که به عنوان نمادی از پخت بزرگ ترین نذری دنیا در بین شیرازی ها معروف است، توسط افراد ناشناس ربوده شد. این تندیس که در پارک «خلدبرین» این شهر قرار دارد، یک مرد سالخورده با نگاهی مهربان و دختربچه ای در پای دیگ نذری است که کاسه ای را برای گرفتن آش در دست دارد.
به گزارش توریسم آنلاین، روزنامه خبر جنوب نوشته است:« از زمانی که گروه فرهنگی – مذهبی "امام هادی" برای پخت بزرگ ترین آش نذری دنیا از محل نذورات مردمی آستین بالا زد، 28 صفر هر سال پارک خلدبرین شیراز مملو از شهروندانی می شود که برای ادای نذر یا گرفتن آش نذری به این محل مراجعه می کنند.»
مدیر عامل سازمان زیبا سازی شهرداری شیراز گفته است:« دیگ به سرقت رفته از جنس فایبرگلاس بوده و سارقان برای دزدیدن آن 3 پایه را از روی بتن بریده اند.»
این گزارش به نقل از «حسینی» می افزاید:« هیچ شکایتی مبنی بر سرقت این نماد به دستگاه قضایی اعلام نکرده ایم.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#422
Posted: 14 Feb 2015 10:53
بدشانسی دزدان در خودروی آتشین
روزنامه ایران : دزدان بدشانس وقتی در هالهای از دود و افیون خمار شده بودند، خودرویشان آتش گرفت و رازشان فاش شد.
این حادثه هنگامی رخ داد که دزدان بعد از انتقال خودروی دزدی از استان خراسان رضوی به فریدونکنار در گوشه خیابان توقف کرده و مشغول کشیدن مواد مخدر بودند.
بنا بر این گزارش، رانندهای که در یکی از خیابانهای شهر فریدونکنار تردد میکرد با دیدن دودی که از داخل یک خودرو سمند بیرون میآمد متعجب شده و به بررسی ماجرا پرداخت. در همین لحظه بود که با شنیدن فریادهای کمک خواهی دو مرد جوان که در خودرو در میان شعلههای آتش گرفتار شده بودند مأموران آتشنشانی را در جریان ماجرا قرار داد.
دقایقی بعد از این تماس خودروهای آتش نشانی آژیر کشان خود را به محل وقوع آتشسوزی رسانده و بسرعت حریق خودرو را خاموش کردند و دو سرنشین آن را نجات دادند. در حالی که به نظر میرسید کار به پایان رسیده و دو سرنشین جوان خودرو هم با آسیبهای جزیی روبهرو شده اند و باید به بیمارستان منتقل شوند، ناگهان حادثه بهگونهای دیگر رقم خورد.
مأموران پلیس که با اطلاع از ماجرا خود را به محل حادثه رسانده بودند با دیدن شماره پلاک خودرو و آگاهی از اینکه خودرو غیربومی است، در این باره به تحقیق پرداخته و بررسی کردند. در جریان این تجسسها پلیس دریافت که این خودرو چند روز پیش در استان خراسان رضوی سرقت شده است.
با توجه به این سرنخها مأموران دو سرنشین خودرو محمدحسن و یحیی را تحت تحقیق قرار دادند. دو دزد جوان در جریان بازجوییهای نخستین مأموران ماجرای سرقت خودرو در استان خراسان رضوی را به گردن گرفته و اعتراف کردند که قصد داشتند آن را به غرب مازندران برده و بفروشند.
با انتقال مصدومان این حادثه به بیمارستان، موضوع در دست بررسی بیشتر پلیس است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#423
Posted: 14 Feb 2015 10:59
قاتل: پسرم را کشتم چون شبیه مادرش بود!
پدر سنگدلی که گلوی فرزند 8 سالهاش را با چاقو برید و سپس او را تنها گذاشت تا بمیرد، آخرین رازهایش را فاش کرد.
به گزارش باشگاه خبرنگاران؛ در نگاهش احساس پشیمانی نبود، حتی وقتی که به جنایتش اعتراف کرده بود، یک قطره برای از دست دادن فرزندش نریخت، دائم با صحبتهای ضد و نقیض میخواست کارآگاهان پلیس آگاهی تهران را فریب دهد اما جواب آزمایشگاه نشان میداد که خون روی موتورسیکلتش متعلق به پسر 8 سالهاش است.
پسر قربانی "نوید" نام داشت که گلویش به دست پدرش گوش تا گوش بریده شده بود و در سکوت و بیکسی آنقدر دست و پا زده بود تا بمیرد.
هیچکس نمیدانست، غروب چهارشنبه هفدهم دی ماه این پدر چگونه فرزند بیگناهش را در فضای سبز حاشیه اتوبان تندگویان نزدیک به پل صنیع خانی کشت و سپس سوار بر موتور سیکلت به خانه بازگشت و به همه گفت: "نوید" توسط افراد ناشناسی ربوده شده است.
جسد بیجان و غرق در خون "نوید" حدودا ساعت 20 همان شب توسط عوامل پلیس راهور پیدا شد، ماموران که از دیدن این جنایت شوکه شده بودند سریعا به همکاران خود در دایره جنایی پلیس آگاهی و کلانتری مصطفی خمینی اطلاع دادند.
با رسیدن نیروهای انتظامی و عوامل اورژانس و کشف یک عدد چاقو کوتاه دسته چوبی بالای سر جسد "نوید" مشخص شد که گلوی این پسر در اوج بیرحمی بریده شده است که جسد برای بررسی دقیق به پزشکی قانونی فرستاده شد.
از همان لحظات اولیه وقوع این جنیات ماموران سریعا پیگیر کشف پرونده شدند و ابتدا سراغ خانواده مقتول رفتند که دریافتند پدر و مادر "نوید" به دلیل اعتیاد پدرش از یکیدگر جدا شدهاند و نگهداری از کودکشان (نوید) به پدرش داده شده بود.
مادر بزرگ "نوید" به ماموران گفت که پسرش را دیده که با نوهاش از خانه خارج شدند ولی فقط پسرش با لباس و موتورسیکلت(آپاچی) خونی برگشته است که پدر بیرحم در جواب مادرش بیان داشت که با افراد ناشناس که قصد دزدیدن "نوید" را داشتند درگیر شده و خونها به خاطر آن درگیری در خیابان نیلوفر است.
مادر بزرگ که با مرگ نوهاش بسیار اشک میریخت دیگر توانی برای صحبت نداشت ولی باعث شد تا عوامل پلیس آگاهی متوجه جنایت پدر معتاد شوند، لذا سریعا خون روی موتورسیکلت را به آزمایشگاه فرستادند و خودشان به دنبال سایر مستندات و مدارک رفتند.
بارو کردنی نبود، این پدر بیرحم بدون اینکه ذرهای از مرگ فرزندش ناراحت شده باشد، دائم سعی در گمراه کردن ماموران داشت، تا اینکه در برابر مستندات به ناچار به آنچه کرده بود،اعتراف کرد.
پدر "نوید" که از سن 12 سالگی اعتیاد به شیشه دارد،خودش را یک بیمار روانی معرفی کرد که به دلیل جنون دست به چنین جنایتی زده است ولی دیری نگذشت که این ادعا با نظر پزشک منتفی شد و این پدر سنگدل دیگر راهی جز بیان حقیقت نداشت.
پدر بیرحم در اظهاراتی که تاکنون نوشته نشده است، گفت: نوید تمام حرکات و رفتارهایش شبیه به مادرش بود و نمیتوانستم او را تحمل کنم و چندین بار نیز همسرم سابقم را تهدید کرده بودم ،که نوید را فقط به خاطر اینکه شبیه به او میباشد، خواهم کشت.
این آخرین حرفهایی بود که پدر "نوید" زد و سپس به زندان رفت و پرونده وی هم اکنون در شعبه ۱۰۱ دادگاه بخش آفتاب در حال رسیدگی است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#424
Posted: 14 Feb 2015 11:02
پیدا شدن جسد جهانگرد عرب در تور ماهیگیران
جسد توریست عربستانی که سوار بر هواپیمای سبک در آسمان ساحل غرب مازندران سقوط کرده است از آب بیرون کشیده شد. روز سهشنبه گذشته وقتی هواپیمای دونفره سبک در فرودگاه رامسر با گرفتار شدن در میان مه غلیظ بر فراز سواحل شرقی این شهر از صفحه رادار محو شد تجسسهای گستردهای برای یافتن ردی از مرد 32 ساله عربستانی و خلبان کلید خورد. از همان دقایق نخستین گمشدن هواپیما تیمهای تجسسی متشکل از امدادگران هلال احمر، محیطبانی، جنگلبانی، دریابانی، نیروهای مردمی و هیأت کوهنوردی استان مازندران نیز در حوزه دریایی و جنگلی برای یافتن این هواپیما تلاشهای گستردهای را آغاز کردند تا اینکه نخستین سرنخ با پیدا شدن چرخ هواپیما در منطقه شیرود حدفاصل رامسر به تنکابن به دست آمد. با مشخص شدن محل سقوط عملیات امدادگران برای یافتن لاشه هواپیما در منطقه آغاز شد اما در روزهای طولانی تجسس با توجه به شرایط نامساعد جوی تنها چند قطعه از هواپیما پیدا شد تا اینکه با درخواست مدیرکل بحران استانداری مازندران بهرهگیری از تکنولوژیهای پیشرفته جستوجو در عمق آب در دستور کار قرار گرفت. بدین ترتیب تیم روباتیک سازمان بنادر و کشتیرانی از تهران وارد رامسر شدند و عملیات جستوجو در عمق یا زیرسطحی آغاز شد. فاصله بین «چالکهرود» تنکابن تا فرودگاه رامسر محدوده جستوجو بود.
جستوجوی تیمهای شرکتکننده در عملیات، در عمق یک کیلومتری از ساحل انجام شد تا اینکه ساعت 5/4 بامداد دیروز -دوشنبه-ماهیگیران هنگام جمعآوری تور صیادی خود متوجه جسدی شدند که در آن گیر کرده بود.
با اطلاع ماجرا به امدادگران هلال احمر و بررسیهای صورت گرفته مشخص شد جسد مربوط به گردشگر عرب است.
این گردشگر 32 ساله که از کارمندان بلدیه در عربستان بود برای گذراندن ماه عسل با همسرش به ایران سفر کرده بود.علی نبیان معاون عمرانی استاندار مازندران که در محل حادثه حضور یافته و بر عملیات تجسس امدادگران نظارت داشت در این باره به خبرنگار ما گفت: ساعت 5/4 صبح روز 20 بهمن ماه امسال جسد مرد جوان تبعه عربستان در 350 متری ساحل نشتا در منطقه تیل پرده سر در دام صیادان گیر کرده و به بیرون از آب کشیده شد. با پیدا شدن جسد این مرد جستوجوها برای به دست آوردن ردی از خلبان ایرانی 59 ساله هواپیما در محدوده پیدا شدن جسد مرد عرب آغاز شده است. امدادگران امیدوارند تا قبل از پایان روز هفتم با استفاده از روباتهای پیشرفته تجسسی ردی از قربانی دیگر حادثه به دست بیاورند. بنابر این گزارش، با توجه به طولانی شدن زمان جستوجوها برای پیدا کردن اجساد دو قربانی حادثه، احتمالاتی در باره اینکه ممکن است آنها در زمان سقوط موفق به بازکردن کمربند و به بیرون پرتاب کردن خود شده باشند که با پیدا شدن این جسد فرضیه مورد بحث رنگ باخت.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#425
Posted: 14 Feb 2015 11:03
از آشنایی در دوبی تا راهاندازی باند سرقت در تهران
دزد حرفهای در سفر دوبی با ۲ مرد جوان آشنا شد و این دوستی تا جایی پیش رفت که آنها پس از بازگشت به تهران باند سرقت راهانداختند.
اعضای این باند که سردسته آنها جوانی به نام سعید است، با شگردهای مختلفی دست به سرقت میزدند. آنها در مقابل مراکز تجاری و بانکها کمین کرده و افرادی را که پول زیادی همراه خود داشتند، شناسایی میکردند. سپس طعمههایشان را تعقیب کرده و در محلی خلوت با آنها تصادف میکردند. زمانی که مالباخته پیاده میشد تا خسارت ماشینش را بررسی کند، آنها کیف حاوی پولهای او را از داخل ماشین سرقت میکردند و متواری میشدند.
اعضای این باند در بعضی از سرقتهایشان از شگرد پنچری استفاده میکردند؛ یعنی خودروی طعمههایشان را پشت چراغ قرمز پنچر میکردند و زمانی که وی پیاده میشد تا چرخ را عوض کند، پولهایش را از داخل ماشین میدزدیدند. سارقان گاهی نیز با شکستن شیشه ماشین دست به سرقت میزدند و درحالیکه سرقتهای زیادی را در نقاط مختلف پایتخت رقم زده بودند، تحت تعقیب پلیس آگاهی قرار گرفتند.
کارآگاهان پایگاه هشتم که مأمور رسیدگی به این پرونده بودند در جریان بررسیهای انجام شده متوجه شدند که سردسته این باند جوانی به نام سعید است. او پیش از این 11بار به جرم زورگیری، سرقت مسلحانه، نزاع و درگیری، کیفقاپی، ایجاد مزاحمت برای شهروندان، جیببری و سرقت داخل خودرو دستگیر شده و به زندان افتاده بود اما هر بار پس از آزادی فعالیتهای مجرمانهاش را از سر گرفته بود. همچنین بررسیها نشان میداد که این مرد حدود 8سال پیش، با فریب دختر جوانی او را به مخفیگاهش کشانده و پس از اینکه وی را مورد آزار و اذیت قرار داده، همه طلاهایش را دزدیده بود. در نهایت نیز با شکایت دختر جوان دستگیر شده و مدتی به زندان افتاده بود.
با این اطلاعات تحقیقات کارآگاهان ادامه یافت و آنها دریافتند که سعید سرقتها را با همدستی 2نفر از دوستانش به نامهای علیرضا و پرویز انجام میدهد. از همان زمان تحقیقات برای شناسایی همدستان او شروع شد و کارآگاهان موفق شدند مخفیگاه سعید و همدستانش را شناسایی و آنها را در عملیات جداگانه دستگیر کنند. آنها پس از شناسایی از سوی مالباختهها به دهها فقره سرقت اعتراف کردند و در این میان علیرضا و پرویز که برای نخستینبار به جرم سرقت دستگیر شده بودند، اعتراف کردند: مدتی قبل برای تفریح به دوبی رفته بودیم که در آنجا با سعید آشنا شدیم.
تا پیش از آن نمیدانستیم او یک مجرم سابقهدار است. این آشنایی ادامه داشت تا اینکه وقتی به تهران برگشتیم، یک روز سعید با ما تماس گرفت و پیشنهاد یک کار نان و آبدار داد. او نقشه سرقت از مشتریان بانکها و مراکز تجاری را در سر داشت و آنقدر حرفهایش وسوسهکننده بود که تصمیم گرفتیم با او همدست شویم. به گفته سرهنگ رامین خدایاری، رئیس پایگاه هشتم پلیس آگاهی تهران، با توجه به اعتراف متهمان به دهها فقره سرقت، مجوز انتشار عکس آنها در روزنامه صادر شده و شاکیان احتمالی میتوانند برای شکایت به پایگاه هشتم پلیس آگاهی تهران در میدان حر، خیابان 12فروردین مراجعه کنند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#426
Posted: 14 Feb 2015 20:54
جنایتی با ٢ قربانی
روزنامه شرق : وقتی در آن نیمهشب تابستان سال٨٨ راضیه، خسته از تحقیرهای شوهر، سراغ کمد وسایل او رفت، سلاح شکاری را بیرون آورد و سر همسر جوانش را نشانه گرفت، فکر نمیکرد این گلوله را به سرنوشت خود و فرزند یکونیمسالهاش شلیک میکند. او نمیدانست شلیک این گلوله، اتفاقی معمولی نیست که با تشرهای پدر و فریادهای مامور پلیس به پایان برسد. اگر راضیه میتوانست زمان را به عقب بازگرداند، خواستههای واقعیاش را به پدرش میگفت، سر سفره عقد نمینشست و بچهدار نمیشد یا اینکه اختلاف با شوهرش را بهگونهای دیگر حل میکرد و دست به قتل نمیزد و حالا در زندان منتظر اجرای حکم قصاص نبود، خانوادهای داغدار نبودند و او در آتش محرومیت از دیدار فرزندش نمیسوخت.
مردی سال٨٨ به ماموران پلیس خبر داد دخترش دست به قتل شوهرش زده و حالا در خانه است. پدر راضیه که خودش از این اقدام فرزندش شوکه شده بود، به ماموران گفت دوروز قبل از قتل متوجه گمشدن دامادش شده و حالا جسد او را در خانه دخترش پیدا کرده است.
دقایقی بعد از این گزارش بود که دستبند بر دستان راضیه که در آن زمان ١٧ساله بود، چفت شد و او از آن زمان تاکنون در زندان است. فرزند یکونیمساله راضیه به مادرشوهر سپرده شده و بعد از آن قتل، اختلاف دوخانواده شدت گرفته است. آنها که زمانی همسایه و دوستان نزدیک بودند، حالا حتی به بهانه نوه کوچکشان هم نمیتوانند با هم در ارتباط باشند.
راضیه درباره زندگی مشترکش میگوید: «شوهرم همسایه ما بود، مادرش برای خواستگاری به خانه ما آمد. من از صحبتهای پدر و مادرم متوجه شدم خواستگار دارم. آن زمان خیلی سنم کم بود ١٤سال بیشتر نداشتم، خانوادهام فکر میکردند ازدواج با این خواستگار میتواند خوشبختی من را تضمین کند. بههرحال مرد همسایه تحصیلکرده و مودب و ظاهر ماجرا خیلی خوب بود. با نظر پدرم پای سفره عقد نشستم و ازدواج کردم. بعد از ازدواج اختلافات ما شروع شد. من بچه بودم و درکش نمیکردم. نمیفهمیدم چه میگوید و چه میخواهد، او هم من را درک نمیکرد. قبول نمیکرد زنی ١٤ساله خیلی از مسایل را نمیفهمد. از من انتظاراتی داشت که نمیتوانستم برآورده کنم. راستش از همان اول میدانستم نمیتوانم با این مرد زندگی کنم، اما به پدرم نگفتم. وقتی درگیریها با شوهرم بالا گرفت، قهر کردم و به خانه پدرم رفتم، اما ما را آشتی دادند.»
زندگی راضیه در تمام آن سالها پرتلاطم بود. زن متهم به قتل در صحبتهایش از برخوردهای فیزیکی شوهرش میگوید و هنوز هم وقتی یاد آنروزها میافتد، عصبانی میشود: «بار چندم بود که کتکم میزد. گفتم بیا جدا شویم. دوباره به خانه مادرم رفتم، اما نشد طلاق بگیریم. او با خانوادهاش برای آشتی آمد و اینطور بود که دوباره برگشتم. زندگی سختی داشتم. وقتی باردار شدم، شوهرم بیشتر مراعات میکرد. بچه را خیلی دوست داشتم به من آرامش میداد وقتی بچه به دنیا آمد دوباره درگیریهای ما شروع شد. او بهخاطر بچه به من چیزی نمیگفت. وقتی زایمان کردم و سرپا شدم، دوباره دعواها بین ما شروع شد. احساس میکردم شوهرم مرا نمیبیند اصلا نمیخواست قبول کند من هم آدم هستم و نباید این رفتارها را کند. او جلو دیگران تحقیرم میکرد، بدوبیراه میگفت و فحش میداد. حق نداشتم جایی بروم تنها جاهایی که برایم مجاز بود، خانه پدرم و خانه مادرشوهرم بود. شوهرم دوست نداشت با کسی رفتوآمد کند. به من میگفت باید در خانه بنشینی. با همه تندی میکرد. او حتی با خانواده خودش هم تندی میکرد، اما آنها دم دستش نبودند، من دم دستش بودم و عصبانیتش را روی من خالی میکرد. خیلی اذیت میشدم. خسته شده بودم حتی یکبار مادرشوهرم به او گفت با این دختر بدرفتاری نکن. گوش نکرد. میگفت در زندگی من دخالت نکنید. چندبار در مورد این مساله با مادرشوهرم صحبت کردم، اما حرفهایم جدی گرفته نمیشد، البته میدانست پسرش خیلی عصبی برخورد میکند، اما فکر نمیکرد کار به اینجا بکشد. خودم هم فکر نمیکردم چنین کاری بکنم. همهچیز به من فشار میآورد، نمیتوانستم آن زندگی را تحمل کنم. روز حادثه با شوهرم به میهمانی رفتیم. او در جمع با من خیلی بد صحبت کرد. ناراحت شدم وقتی به خانه برگشتیم، خوابید. من هم بچه را خواباندم و سراغ کمد شوهرم رفتم. اسلحه شکاریاش را برداشتم به سمت سینهاش گرفتم و شلیک کردم. درجا فوت شد. جسد را کشانکشان به سمت باغچه بردم و او را در گودالی که کنده بودم، دفن کردم. بعد به پدر و برادرشوهرم گفتم شوهرم صبح از خانه بیرون رفته و دیگر برنگشته است. دوروزی که شوهرم نبود آرامش داشتم، اما حالا میدانم اشتباه کردهام.»
راضیه بعد از دستگیری به قتل شوهرش اعتراف کرد. او در دادگاه کیفری استان خوزستان در برابر قضات قرار گرفت و گفت بهخاطر اختلافاتی که با شوهرش داشت، دست به این کار زد. هرچند متهم در جلسه محاکمه درخواست بخشش کرد، اما اولیایدم بر خواسته خودشان پافشاری کردند و حکم قصاص صادر شد و حتی به مرحله اجرا هم درآمد.
مهناز محمدی قاضی اجرای احکام دادسرای جنایی اهواز کسی است که در آخرین ثانیههای زندگی راضیه دستور توقف اجرای حکم او را داد و پرونده را آماده اجرا ندانست. او میگوید: «آنطور که پرونده را مطالعه کردهام، راضیه دختری است که در نوجوانی ازدواج کرده و مرتکب قتل شوهرش شده بود. اردیبهشت سالجاری نام او در فهرست اعدامیان قرار گرفت. زمانی که راضیه را برای اجرای حکم آوردند، مانند هرمتهمی که فرصت داده میشود تا از اولیایدم رضایت بگیرد، به او هم فرصت دادیم تا با مادرشوهرش صحبت کند. ولیدم زنی مسن و بسیار غمگین بود. به جرات میتوانم بگویم که غم در صورتش رسوب کرده بود. آمد و برگهها را امضا کرد. گفتم خانم بهتر است ببخشی آنطور که متوجه شدهام متهم، عروست است ونوهای از او داری. قبول نکرد. گفت میخواهد حکم را اجرا کند. برای چنددقیقهای اجازه دادم راضیه با مادرشوهرش صحبت کند. صحبتهایی که میکردند، نشان میداد اختلاف بین راضیه و شوهرش چیز پنهانی نبود و مادرشوهرش هم در جریان آن قرار داشت. دختر جوان التماس میکرد. میگفت تو که میدانی دوستش نداشتم، تو که میدانی اذیتم میکرد، تو که میدانی کتکم میزد. زن قبول نمیکرد. میگفت خودت را میکشتی یا طلاق میگرفتی، چرا بچه مرا کشتی. باید مجازات شوی. راضیه را که برای اعدام به سمت چوبهدار بردند، با گریه گفت من فقط ١٧سالم بود. همین جملهاش توجهم را جلب کرد. دستور دادم چنددقیقهای صبر کنند، پرونده را نگاه کردم و متوجه شدم متهم زمان ارتکاب جرم ١٧ساله بود و بنابراین ماده٩١ قانون جدید میتواند شامل حال او شود. با مقام قضایی بالاتر از خودم صحبت کردم. حکم متوقف شد و راضیه دوباره به زندان برگشت.»
مطابق ماده٩١ قانون جدید مجازات اسلامی «در جرایم موجب حد یا قصاص هرگاه افراد بالغ کمتر از ١٨سال، ماهیت جرم انجامشده و یا حرمت آن را درک نکنند و یا در رشد و کمال عقل آنان شبهه وجود داشته باشد، حسب مورد با توجه به سن آنها به مجازاتهای پیشبینیشده در این فصل محکوم میشوند.»
طبق این قانون «دادگاه برای تشخیص رشد و کمال عقل میتواند نظر پزشکیقانونی را استعلام یا از هرطریق دیگر که مقتضی بداند، استفاده کند.»
از آنجایی که این ماده قانونی میتوانست به نفع محکوم باشد، بنابراین اجرای حکم او در آخرینثانیهها متوقف شد و راضیه به سلولش برگشت. بعد از آن، وکیلمدافع راضیه درخواست اعاده دادرسی را به دیوانعالی کشور داد و این درخواست پذیرفته شد. به اینترتیب دادگاه موظف شد وضعیت کمال عقلی محکوم در زمان ارتکاب جرم را بررسی کند.
راضیه درباره دقایق سخت پیش از اجرای حکم میگوید: «هنوز هم باورم نمیشود زنده هستم. وقتی بازداشت شدم، فکر میکردم با پدرم به کلانتری میروم و میگویم شوهرم اذیتم میکرد، به همین خاطر هم او را کشتم. آنجا هم با من صحبت میکنند، سرم داد میزنند و بعد با پدرم دوباره به خانه برمیگردم و همهچیز درست میشود بعد از قتل بود که متوجه شدم اشتباه میکردم، ممکن است من را بکشند! وقتی گفتند باید در زندان بمانی، شوکه شدم. گفتم لااقل بچهام را به من بدهید. سربازی که مرا به سمت بازداشتگاه میبرد، خندید. هیچوقت فکر نمیکردم صحنه اعدام خودم را ببینم. راستش اصلا نمیدانستم اعدام چطوری است. فقط در فیلمها دیده بودم این آدمهایی که به دیگران شلیک و پلیس را اذیت میکنند، اعدام میشوند. در فیلمهای آمریکایی این صحنهها را دیده بودم. نمیدانستم میتواند واقعی باشد. آنقدر بچه بودم که فکر میکردم اگر جسد شوهرم پیدا شود، با پدرم به کلانتری میروم و به پلیس میگویم شوهرم مرا کتک زده است و اذیتم میکند و همهچیز با چندفحش و دادزدن تمام میشود. من آنقدر به بازگشت به خانهام امیدوار بودم که وقتی ماموران آمدند، به آنها گفتم صبر کنید در خانه را قفل کنم، کلید را بردارم و بعد بیایم، فکر میکردم چندساعتی آنجا میمانم و برمیگردم. در زندان بود که باور کردم چه مجازاتی در انتظار من است. بعضی از همبندیهایم را اعدام کردند، چون آدم کشته بودند. اولینبار که گفتند یکی از زنان را برای اعدام میبرند، آنقدر ترسیده بودم که از حال رفتم. از فردای آنروز هربار به سلول آن زن میرفتم، وحشت همه وجودم را میگرفت. وقتی به من گفتند برای اجرا آماده شو، ترس همه وجودم را گرفت. صبح از انفرادی به سمت محل اجرای حکم رفتیم. گفتوگوی من و مادرشوهرم مرور چندسال زندگی تلخم بود؛ سالهایی که شوهرم کتکم زده و تحقیرم کرده بود؛ سالهایی که به من میگفتند باید در این زندگی بمانی. به حسرتهایم فکر میکردم؛ به اینکه دلم میخواست درس بخوانم و نتوانسته بودم. به اینکه ای کاش به جای قتل از شوهرم جدا میشدم؛ به جدایی از او پافشاری میکردم. فکر میکنم مادرشوهرم هم قبول داشت اشتباه کردهام، اما حاضر نبود مرا ببخشد. وقتی با گریه گفتم آنموقع فقط ١٧سالم بود، خانم محمدی گوشی را برداشت و صحبت کرد و بعد هم حکم متوقف شد. او خیلی به من کمک کرد.»
این زن از وقتی به زندان افتاده، دیگر نتوانسته فرزندش را ببیند. او میگوید: «وقتی زندانی شدم، بچهام یکسالونیم داشت و حالا ششسال دارد حتی عکسش را به من ندادند. دخترم خیلی بچه خوبی بود دلم پیش اوست چندبار با خانواده شوهرم صحبت کردم و خواستم بچه را به من نشان دهند، قبول نکردند. گفتم حداقل عکسش را به من نشان دهید، بازهم قبول نکردند.»
یکی از خیرانی که برای کمک به راضیه سعی کرده با خانواده شوهر او یا نزدیکانشان تماس بگیرد، میگوید: «باید غم خانواده مقتول را درک کرد. آنها پسر جوانشان را از دست دادهاند. قصاص هم از نظر شرعی و قانونی حق آنهاست، با اینحال، خداوند توصیه به بخشش کرده است و ما هم تلاش کردیم کاری کنیم رضایت اولیایدم جلب شود. آنچه مسلم است اولیایدم به پول رضایت نمیدهند و اگر حاضر به بخشش باشند، بدون پیششرط مالی این کار را خواهند کرد. متاسفانه تاکنون به نتیجهای نرسیدهایم حتی اقوام مقتول را که فکر میکردیم میتوانند روی اولیایدم تاثیر بگذارند، پیدا و با آنها صحبت کردیم. آنها معتقدند نمیتوان کاری کرد و اولیایدم برای اجرای حکم قصاص مصمم هستند.»
او ادامه میدهد: «با توجه به صحبتهایی که شده است، متوجه شدیم خانواده راضیه بعد از قتل و قبل از اینکه منتظر صدور حکم باشند، تلاش خود را برای جلبرضایت اولیایدم انجام دادند، اما تا به حال موفق نشدهاند. پدرومادر راضیه بارهاوبارها مقابل خانه مادر مقتول رفته، اما نتوانستهاند رضایت آنها را جلب کنند و کار به جایی رسیده که اولیایدم خانهشان را فروخته و محل زندگیشان را تغییر دادهاند.»
فرزند راضیه حالا نزد یکی از عموهایش زندگی میکند. این کودک، عمو و زنعمویش را پدرومادر خود میداند و از وجود راضیه خبر ندارد. خانواده مقتول مقابل این بچه حتی درمورد پدرش که کشته شده است، صحبت نمیکنند. راضیه میگوید: «میدانم آنها به بهترین نحو ممکن از بچه من نگهداری میکنند و بسیار هم ممنونشان هستم، اما این حق من است که بچهام را ببینم، حداقل عکسش را داشته باشم. یکبار با مادرشوهرم تماس گرفتم و گفتم قول میدهم هیچحرفی نزنم، قول میدهم فقط نگاهش کنم بگذار او را ببینم. گفت این بچه تنها کسی در خانواده است که زندگی آرامی دارد، تو آرامش را از ما گرفتی و داغدارمان کردی حالا این بچه را قربانی نکن. روزی که برای اجرای حکم آمده بود، گفتم چنددقیقه به من فرصت بده بچهام را ببینم و بعد بمیرم. قبول نکرد.»
قرار است راضیه بهزودی برای بررسی رشد و کمال عقلی به پزشکی قانونی برود و در صورتی که تایید شود او حرمت قتل را نمیدانسته و رشد عقلی او زیر سوال برود، این زن با مجازاتی بهمراتب سبکتر از قصاص مواجه خواهد شد.
متهم میگوید: «قربانی واقعی من هستم. اگر میدانستم چنین مجازاتی در انتظارم است و چه چیزهایی را از دست میدهم، هرگز این کار را نمیکردم. حالا میفهمم چه کار اشتباهی کردهام و نباید شوهرم را میکشتم. خانواده شوهرم داغدار هستند و درک میکنم، اما خانواده من هم وضع بهتری ندارند. پنجسال است که من و همهاعضای خانوادهام در برزخ زندگی میکنیم. ما خیلی بدبختتر از آنها هستیم. اگر خانم محمدی نبود، من اعدام شده بودم و حتی خانوادهام تا حالا لباس سیاه را از تنشان درآورده بودند، اما خدا را شکر حالا زنده هستم. بعد از آن شب واقعا اضطراب زیادی دارم، انگار در لحظه زندگی میکنم، مدام دنبال دیدار با خانوادهام هستم، فکر میکنم تا چندلحظه دیگر ممکن است بمیرم و همهچیز تمام شود، میخواهم خانوادهام کنارم باشند. بیشتر از قبل مرگ را احساس کردهام هرچند امیدی هم در دلم هست که فکر میکنم شاید بشود دوباره به زندگی برگشت. با خودم میگویم باید فرصت برایم غنیمت باشد. سعی میکنم در زندان کاری یاد بگیرم. درس که نمیتوانم بخوانم چون در اینجا دوره دبیرستان وجود ندارد. من تا پایان دوره راهنمایی درس خواندم باید دبیرستان را شروع کنم. در زندان امکان اینکه در این مقطع درس بخوانم، وجود ندارد چون تعداد افرادی که میخواهند درس بخوانند، باید حداقل ١٠نفر باشد که به این تعداد نمیرسیم پس امکان ادامه تحصیل نیست و کار زیادی هم نمیشود انجام داد. بیشتر وقتم را با دعا و نماز میگذرانم، خیلی اضطراب دارم طوری که انگار دستوپایم قفل شده باشد هیچکاری نمیتوانم بکنم. حالم خیلی بد است. هرشب خواب شوهر و بچهام را میبینم. خودم را بهخاطر اتفاقاتی که برای خانوادهام افتاده است، مقصر میدانم. پدرم هنوز هم دنبال رضایت است. اولیایدم خانهشان را عوض کردهاند، پدرم سعی کرده از طریق اقوامشان با آنها تماس بگیرد، اما نتوانسته است. واقعا نمیدانم چه سرنوشتی در انتظارم است. اما این را میدانم خطایی که کردم آنقدر بزرگ است که همه اعضای خانوادهام تحتتاثیر آن قرار گرفتهاند. من با این کار سرنوشت خواهران و برادرانم را هم تحتتاثیر قرار دادم هرچند آنها با صبوری تحمل میکنند و چیزی نمیگویند، اما میدانم روزهای سختی را میگذرانند. من یکبار با رفتن پای چوبهدار و با ندیدن فرزندم تنبیه شدم و خواهش میکنم اولیایدم مرا به خاطر نادانی و نفهمی دوران نوجوانیام تنبیه نکنند و مرا ببخشند. اگر میدانستم کاری که میکنم باعث مرگ خودم و باعث میشود بچهام را نبینم و سالها در زندان بمانم، چرا باید این کار را میکردم؟»
راضیه در ادامه میگوید: «اگر حالا هم شوهرم زنده شود با توجه به رفتاری که با من داشت، حاضر نیستم با او زندگی کنم چون ما دوآدم با رفتارهایی کاملا متفاوت بودیم، اما هرگز دست به قتل او نمیزدم.»
حالا راضیه روزهای پراسترسی را در زندان میگذراند. اجرای حکم قصاص او فعلا منتفی شده و دادگاه منتظر نظریه پزشکیقانونی است تا درباره این زن تصمیمگیری کند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#427
Posted: 14 Feb 2015 20:56
جزئیات جنایت مرموز در تجریش , مادرشوهری به همراه عروس و نوهاش کشته شدند
روزنامه ایران :قتل مادرشوهر به همراه عروس جوان و نوه خردسالش در تجریش تحت تجسس فوقتخصصی پلیس جنایی پایتخت قرار گرفته است.گزارش ابتدایی این جنایت روز سهشنبه 21 بهمنماه در صفحه 4 روزنامه ایران انتشار یافت و خبرنگاران روزنامه در تماس با پلیس جزئیات حادثه را بهدست آوردند.
عقربهها ساعت 13 و 40 دقیقه ظهر دوشنبه 20 بهمنماه سالجاری را نشان میداد که صدای انفجاری در انتهای خیابان گلابدره محله سنگ دوقلو سکوت محله را شکست و اهالی محل با دیدن شکسته شدن شیشههای خانه ساختمان 11 طبقه مأموران آتشنشانی را در جریان این انفجار قرار دادند.
خیلی زود آتشنشانان در محل حاضر شدند و مأموران وقتی برای نجات اعضای دو خانواده در طبقه اول ساختمان دست به کار شدند به صحنه هولناکی برخوردند و مأموران کلانتری 101 تجریش را در جریان قرار دادندخیلی زود تیم پلیسی خود را به ساختمان 11 طبقه در کوی سیفی خیابان سعیدی رساند و مأموران متوجه شدند در طبقه اول این ساختمان جنایت فجیعی رخ داده است.دقایقی بعد بازپرس «حسینپور» از دادسرای امور جنایی در جریان این تراژدی تلخ قرار گرفت و همراه تیمی از مأموران اداره 10 پلیس آگاهی تهران خود را به محل جنایت رساندند و متوجه شدند قربانیان جنایت در دو واحد آپارتمان طبقه اول با هم زندگی میکردند که مادرشوهر و عروس بودند.
بررسیهای ابتدایی نشان از آن داشت که مادربزرگ خانواده به نام «حلیمه کلانتر» 44 ساله در خانه خودش و عروس 28 ساله وی به نام «مینا یازرلو» و پسربچه 7 سالهاش که «علیرضا محروی خوشخط» نام داشتند در واحد روبهروی خانه مادرشوهر کشته شدهاند.انفجار پس از این جنایت فرضیهای پیشروی مأموران قرار داد مبنی بر اینکه عاملان جنایت پس از جنایت با باز گذاشتن شیر گاز و انفجار خانه قصد از بین بردن ردپاهای خود را داشتهاند و سپس پا به فرار گذاشتهاند.
بدین ترتیب بازپرس حسینپور دستور داد کارآگاهان جنایی اداره ویژه قتل برای رازگشایی این جنایت دست به کار شوند.مأموران پس از بررسی در دو محل جنایت به سرنخ هایی دست یافتند وخانهها را با دستور قضایی پلمب کردند و با فرضیهای مبنی بر انتقامجویی یا سرقت سراغ اعضای خانواده قربانیان رفته و تحقیقهای پلیسی را در دستور کار خود قرار دادند.
گفتوگو با آشنایان قربانیان
یکی از همسایههای این مادرشوهر و عروس به خبرنگار ایران گفت: ظهر بود که صدای انفجاری شنیدم و بسرعت از خانه خارج شدم، با دیدن شکسته شدن شیشهها آتشنشانان را باخبر کردم.
وی افزود: یکی از آتشنشانان وقتی وارد خانه شد ابتدا علیرضا کوچولو را از خانه بیرون آورد ولی دید پسرک با ضربات چاقو کشته شده است، جسدش را بار دیگر به داخل خانه برد و در همان محل اولیه خود گذاشت و پلیس را باخبر کرد.دایی علیرضا کوچولو نیز گفت: وقتی به من زنگ زدند که خواهرم و بچهاش به قتل رسیدهاند شوکه شده بودم و نمیدانم چطور خودم را به خانه دامادمان رساندم.وی افزود: وقتی به جلوی در خانه رسیدم درهای خانه را پلمب کرده بودند و شنیدم که علیرضا و مینا و مادر دامادان به قتل رسیدهاند.جاری حلیمه نیز به شوک گفت: نمیدانیم چه کسی دست به این جنایت زده است ولی شنیدم که دو مظنون دستگیر شدهاند که امیدواریم همان قاتلان بیرحم باشند.راننده سرویس مدرسه علیرضا نیز گفت: ساعت 12 ظهر بود که علیرضا را جلوی خانهشان پیاده کردم سپس برای رساندن دیگر شاگردان رفتم و زمانی که در مسیر بازگشت بودم دیدم جلوی خانه این پسربچه شلوغ است ولی اصلاً فکر نمیکردم چنین اتفاقی رخ داده و باورش برایم سخت است.
بنابر این گزارش، مأموران پلیس در سطح گستردهای به تحقیق دست زدهاند و تا تاریکی شب در محل جنایت حضور داشتند تا بتوانند با بررسیهای میدانی و بازجویی از همسایهها و مغازهدارها به ردپایی از عاملان این جنایت برسند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#428
Posted: 14 Feb 2015 20:59
جنازه زنم را در جنگل انداختم چون عاشق شمال بود
دختر و پسر جوان با گذاشتن دو شرط در دادگاه از خونخواهی قتل مادرشان به دست پدر شکنجهگرشان گذشتند. آنها علاوهبر درخواست دیه خواستند پدرشان پس از آزادی، هرگز به دیدنشان نرود و برایشان مزاحمتی ایجاد نکند.
راز کشته شدن مادر این دختر و پسر با کشف 100 ساعت فیلم شکنجه او کشف شد.
جمشید 50 ساله نیمهشب پنجم شهریور 89 همسر 47 سالهاش بهنام معصومه را پس از ساعتها شکنجه و بستن دست و پای او با زنجیر، کشت و دختر و پسر نوجوانش را به مسافرت اجباری فرستاد تا راز این جنایت فاش نشود. سه ماه بعد، دختر این مرد که از شکنجههای او خسته شده بود از خانه گریخت و به اداره آگاهی رفت و از پدر شکنجهگرش شکایت کرد. با شکایت این دختر و کشف فیلم 100 ساعته شکنجه معصومه به دست شوهرش، راز این جنایت فاش و بقایای جنازه زن میانسال در جنگلهای شمال کشور پیدا شد.
جمشید دیروز در حالی در شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی باقری و با حضور چهار قاضی مستشار پای میز محاکمه ایستاد. در این جلسه دختر و پسر جوانش با گذاشتن دو شرط از خونخواهی گذشتند.
احتمال مجازات حداکثری برای مرد شکنجهگر
عبدالصمد خرمشاهی وکیل پایه یک دادگستری در گفتوگو با فرهیختگان درباره اینکه چنین شروطی که از سوی فرزندان قربانی برای اعلام رضایت مطرح شده امکانپذیر است یا نه، گفت: «شرطی که در این پرونده از سوی اولیایدم مقرر شده این است که حق ملاقات را از پدرشان ساقط کردهاند. این حقی است که ساقط شدنی است و هیچ ایرادی ندارد، اما برخی از حقوق مانند حق ولایت پدر بر فرزند ساقط شدنی نیست.»
او درباره مجازاتی که احتمالا برای این متهم در نظر گرفته خواهد شد نیز توضیح داد: «بعضی از اعمال و جرائم مقدمه جرائم دیگر است، اما در این پرونده متهم مرتکب تعدد جرائم شده است. وی همسر و فرزندانش را در خانه حبس کرده، آنها را به زنجیر کشیده و شکنجه داده است. هر کدام از این رفتارها عنوان مستقل مجرمانهای دارند که باید به آن رسیدگی شود. در آیین دادرسی جدید برای تعدد جرائم اشد مجازات درنظر گرفته میشود، نه اینکه برای هر یک از اعمال مجرمانه مجازاتی مستقل در نظر گرفته شود.
در این پرونده نیز چون فرزندان مقتول اعلام گذشت کردهاند. دادگاه میتواند متهم را طبق ماده 612 قانون مجازات به سه تا 10سال زندان محکوم کند که با توجه به تعدد جرائم، وی به احتمال زیاد به 10 سال زندان، که مجازات حداکثری است، محکوم خواهد شد.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#429
Posted: 14 Feb 2015 21:00
جنایت خونین با انگیزه کودکانه
نگاههای چپ چپ انگیزه کودکانهای بود تا جنایتی تلخ رقم بخورد.چهارشنبه 15 بهمن ماه سال جاری مأموران پلیس زرند کرمان در جریان درگیری سه جوان قرار گرفتند و خیلی زود برای پایان دادن به این حادثه خونین وارد عمل شدند. مأموران با حضور در محل دیدند که جوان 19 سالهای به نام «رضا» هدف ضربات چاقوی یک آشنا قرار گرفته است.
دقایقی بعد امدادگران اورژانس خود را به بالای سر پسرجوان رسانده و پس از اقدامات ابتدایی رضا را به بیمارستان سینای زرند انتقال دادند. پسرجوان تحت نظر پزشکان قرار گرفت اما به خاطر شدت خونریزی رضا به کام مرگ فرو رفت و همین کافی بود تا مأموران برای ردیابی عامل این جنایت وارد عمل شوند.
مأموران در گام نخست به سراغ پسرعموی قربانی جنایت که «حسن» نام دارد رفته و وی که در صحنه جنایت حضور داشت، گفت: با رضا بودم که پسرجوانی از کنارمان رد شد و نگاههای چپ چپی به ما کرد که باعث شد بین ما درگیری صورت گیرد همان لحظه دیدم رضا به زمین افتاد و پسرجوان نیز پا به فرار گذاشت.
مأموران در تحقیقات میدانی پی بردند که عامل جنایت «حامد» نام دارد که پس از درگیری به یکی از شهرهای جنوبی کرمان فرار کرده است.
بدین ترتیب، مأموران با اقدامات فنی و پلیسی موفق شدند مخفیگاه حامد را شناسایی و فردای روز جنایت در عملیات غافلگیرانهای قاتل جوان را دستگیر کردند.
حامد در همان بازجوییها گفت: دو پسرعمو از کنارم رد شدند و با هم چشم تو چشم شدیم که باعث شد درگیری لفظی پیدا کنیم و سپس با چاقو و شمشیر به جان هم افتادیم که رضا به زمین افتاد و من از ترس پا به فرار گذاشتم.
«علیاکبر عباسی تبار» قاضی پرونده به شوک گفت: خانوادهها باید توجه بیشتری به رفتار فرزندان خود و دوستانشان کنند تا به خاطر چنین انگیزههای کودکانهای جنایتی رخ ندهد.
وی افزود: خانوادهها باید اجازه ندهند فرزندانشان چاقو یا هر نوع سلاح سردی را حمل و نگهداری کنند و در این درگیری اگر از سلاح سرد استفاده نمیشد شاهد چنین حادثه مرگباری نبودیم.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#430
Posted: 14 Feb 2015 21:01
۲ مرگ پای پیامک اشتباهی
پسر جوان یک سالونیم پس از ارسال پیامکی توهینآمیز از سوی یکی از آشنایانش دست به جنایتی هولناک زد. این جنایت شامگاه ۱۷بهمنماه امسال در یکی از خیابانهای زنجان رخ داد.
پسر جوان که منصور نام دارد، درحالیکه یک قبضه سلاح شکاری در دست داشت وارد مغازه یکی از آشنایانش به نام رامین شد و او را هدف گلوله قرار داد. سپس از مغازه بیرون رفت و وسط خیابان گلولهای به سرش شلیک کرد و در دم جانش را از دست داد. بهدنبال این حادثه، رامین که داخل مغازه افتاده بود به بیمارستان منتقل شد اما شدت جراحاتش به حدی بود که او نیز ساعاتی بعد روی تخت بیمارستان جانش را از دست داد. با مرگ این دو جوان، تحقیقات پلیس برای کشف راز این جنایت هولناک شروع شد.
سرهنگ رحمتی، رئیس پلیس آگاهی استان زنجان گفت: بررسیها نشان داد که قاتل و مقتول رابطه فامیلی داشتند. با این حال حدود یک سالونیم پیش، مقتول پیامکی توهین آمیز برای خواهر قاتل فرستاد که بعدها مدعی شد این پیامک را اشتباهی فرستاده است. همین پیامک زمینهساز اختلافات بین قاتل و مقتول شد.
این در حالی بود که هر کدام از آنها مغازهای در خیابان محل جنایت داشتند و به نوعی رقیب نیز بهشمار میرفتند.سرهنگ رحمتی ادامه داد: این رقابت و اختلاف قدیمی در نهایت باعث شد که شامگاه جمعه، منصور با استفاده از سلاح شکاری راهی مغازه رامین شده و پس از قتل او، دست بهخودکشی بزند. به گفته وی، تحقیقات تکمیلی درخصوص این جنایت ادامه دارد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟