ارسالها: 1784
#51
Posted: 8 Apr 2013 00:39
بهش بگو
خیلی حس بدیه ادم به یکی یه کوشولو تیکه کنه بهد یهویی طرفش بزنه شیشه دلشو براحتی بشکنه
خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم * یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده
ارسالها: 468
#52
Posted: 8 Apr 2013 16:55
بهش بگو
الان که درست فکر ميکنم ميبينم خدا دقيقا همون جاي دستامو گرفته
که ميتونسته مچمو بگيره
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ویرایش شده توسط: Sahar1986
ارسالها: 973
#53
Posted: 9 Apr 2013 00:15
بهش بگو تو رفتی و من را تنها گذاشتی در این خرمنِ غم، در این خرمنِ بی کسی، با اینکه لحظه ، لحضه های زندگیم فقط به خاطرِ تو زجر اوره، به خاطرِ تو هیچ وقت دلم نمی خواد بیرون باشم، ولی الان حس می کنم که کسی رو میخوام، تا با قدرت و قاطعیتِ حرفهایش منو اروم کنِ، نمی دونم این صلاح ِیا نه، یا حرفهایی از این نوع. ولی امیدوارم روزی فقط روزی علتش رو بپرسم.............که چرا و چرا..........خیلی سختِ، ولی به خودش امیدوارم ،که راحت خلاصم کنِ، راحت..............
Not a internet bully
tried not to be fake'o
I'm just Simon
ارسالها: 2517
#55
Posted: 10 Apr 2013 12:13
بهش بگو
خانه ام آتش گرفته است ، آتشي جان سوز
هرطرف مي سوزد اين آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو ميدوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ
و خروش گريه ام ناشاد
از درون خسته سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد ،اي فرياد
خانه ام آتش گرفته است ،آتشي بي رحم
همچنان مي سوزد اين آتش
نقشهايي را كه من بستم به خون دل
برسر و چشم در ديوار
در شب رسواي بي ساحل
واي برمن سوزد وسوزد
غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها ، روزهاي سخت بيماري
از فراز بامهاشان شاد ، دشمنانم
موزيانه خنده هاي فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ، نازل
در پناه اين مشبك شب
من به هر سو مي دوم گريان
از اين بيداد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ، اي فرياد..
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
ارسالها: 468
#56
Posted: 10 Apr 2013 12:48
بهش بگو
زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد!
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ، خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری!؟
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 973
#57
Posted: 10 Apr 2013 16:09
بهش بگو شنیدستم که زنی ابستن زیر اوار جان باخت، مردی که شَروِه میخواند و سوزش همه را سوزاند، زنی که بهت زده بود......بعد مردمِ ما می گویند عذاب یود!...عذابِ الهی بر کسانیی که تمام ذکرشان او و دستشان با کار روی زمین زمخت شده بود ....راستی ما دین را چه تفسیر می کنیم؟دین را چادری می دانیم که بر عقل کشیده ایم، اسف ناک است حالِ ما!
Not a internet bully
tried not to be fake'o
I'm just Simon
ارسالها: 24568
#59
Posted: 12 Apr 2013 09:48
بهش بگو :
بغض و کینه نیست . ترسه .
وقتی قدرت و حکومتی روی آب بنا بشه و تکیه به باد کنه . معلومه از هر تلنگر و صدا و حتی اسم هم لرزه بر بینیان اون حکومت میفته . چون میدونه و میترسه از تو خالی بودنش چون مطمئنه حتی یک اسم و قدرت یک اسم هم میتونه اون کاخ پوشالی رو در هم بریزه
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند