ارسالها: 3671
#172
Posted: 14 Apr 2017 13:51
پارسال این موقع هم پدر داشتم و هم همسر .. حالا این موقع نه پدر دارم و نه همسر ...ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ویرایش شده توسط: aliazad77
ارسالها: 3671
#174
Posted: 17 Apr 2017 12:14
پارسال این موقع بدون این که بدونم شمارش معکوس ساعت برای مرگ همسرم آغازشده بود ۱۳ ساعت فقط ۱۳ ساعت دیگه ..می خواستیم ناهار بخوریم وبخوابیم و ببرمش دکتر ..
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3671
#175
Posted: 17 Apr 2017 21:43
حدود سه ساعت و نیم به مرگ همسرم مونده ..... هرچه خواستم ببرمش بیمارستان قبول نکرد گفت خسته شده .. فکر می کرد با تزریق سرم خوب میشه .. رنگ و روش زرد و سفید شده بود . تازه رسیدیم به درمانگاه ... به زحمت واسش رگ گرفته بودند اونم بعد از چند دقیقه ول کرد .. رها شد حالش خیلی بد بود
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3671
#176
Posted: 17 Apr 2017 23:25
زنمو آوردم خونه ..هرچی بهش گفتم بریم بیمارستان گفت خسته شده ...حالش خوب نبود . من نگرانش شدم .. رگهاش دیگه نمی کشید سرم همه رو نگرفت . نمی دونم چرا حرفشو گوش دادم .. خدایا ! ... به تنها چیزی که فکر نمی کردم مرگ بود
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 52
#177
Posted: 18 Apr 2017 00:24
روحش شاد ناراحت شدم شدید
تمام نا تمام من با تو تمام میشود
ارسالها: 115
#178
Posted: 18 Apr 2017 00:33
سلام.پارسال مثه الان دانشجو بودم ولی الان ترم اخرم و اصلا فاز بدیه خیلی دلگیره چون برا بعدش ک فک میکنم اینده نامعلومی دارم.با کسی بودم ک الانم باهاش هستم و از کسی بدم نمیومد ولی الان و این روزا از ی نفر ب شدت بدم میاد ک نمیشه گفت کیه.کسی رو برا ازدواج دوس ندارم چون ازدواج امروز خیلی عذاب اور شده و به هیچکس اعتمادی نیست
زندگی زیباست
مثه لبخند تو ...
ارسالها: 3671
#179
Posted: 18 Apr 2017 00:42
ساعت ۳۰ : ۱ دقیقه نیمه شب یک سال پیش درچنین روزی ... لعنتی درو باز کن ! درو بازکن .. درو بازکن ! آمبولانس توی حیاط ۱۱۵ پارکه .. امدادگران کپه مرگشان را گذاشته اند .. هرچه به شیشه می کوبم خبرمرگشان بیدارنمی شوند کاش شیشه را می شکستم تا که شاید شیشه عمر همسرم شکسته نشود .. خدایا حال زنم بده .. رنگش مثل گچ شده .. می خوای اونو ازم بگیری ؟ می خوای اونو ببری /پیش خودت .. خدایا کمکم کن .. چرا درو باز نمی کنی .. به زمین و زمان زنگ زدم .. چرا باجناقم نمیاد .. رفتم سمت خونه .. به مرکز ۱۱۵ زنگ زدم ... انگارابر و باد و مه و خورشید و فلک می خواستن که زنم بمیره ... ساسان جان ممنونم ازهمدردیت ..این تاپیکو شلوغش کردم .. دست خودم نیست سعی می کنم این قدر تیکه کاری نکنم ... دارم منقلب میشم ... ۱۹ دقیقه دیگه زنم می میره
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3671
#180
Posted: 18 Apr 2017 01:00
ساعت 1:55دقیقه ... همسرم میره دستشویی .. کمکش کردم ... هنوزیادم نمیره اون لحظه از خداچی خواستم .. ازش خواستم که همسرمنو دلگیر نکنه ..اگه من درکارهاش کمکش می کنم این به شکرانه توان من و شریک زندگی بودن و خصلت انسانیه .. خدایا خجالتش نده خدایا کمکش کن .. من هستم .. وقتم گرفته میشه عیبی نداره ..من کنارش هستم .. حتی اگه بد باشم ..
ساعت 2 نیمه شب .. یه زن دیگه هم پیش ما بود به ناگهان جیغی کشید و بعد زن من جیغ کوتاهی کشید به سمت صدا رفتم . دیدم همسرم از حال رفته .. چشاش گرد شده مردمکش غیر عادی شد .. هرچی بهش نفس مصنوعی میدم انگارشکمش باد می کنه سوت می کشه .. شایدم درست نفس نمی دادم .. درهمین لحظه آمبولانس هم سر رسید ولی اون برای همیشه رفته بود .. کسی که هرگز بهم خیانت نکرد .. هرگز بی وفایی نکرد .. خیلی خوب بود .. منو با همه بدی هام تحمل می کرد .. اون رفت و منو با یه دنیا رنج و عذاب تنها گذاشت .. دو سه ساعت بعد که دست از پا دراز تر از بیمارستان برگشتیم پدر و مادر و خواهرم بودن خونه ما ... همه شونو بغل کردم .. پدرمو یه جور خاصی بغل کردم .. رنگ و روش پریده بود .. اون عروسشو خیلی دوست داشت . هردوشون مظلوم و دوست داشتنی بودند .. با هم درددل می کردند .. سنگ صبور هم بودند .. پدرواسش خیلی غصه می خورد .. بهش فشار اومد .. و خدا یه هفته پیش اونو برد پیش زنم تا در اولین سالگردش تنها نباشه ..تنها نمونه ..نمی دونم دقیقا نمی دونم اون طرف چه خبره .. شنیده ها زیاده ولی تا حسش نکنی نمی دونی .. ساسان عزیز بازم ممنونم از همدردیت ..
ساعت ۲ نیمه شب .. یک سال پیش ..همین موقع پایان زندگی یک زن .. یک فرشته بانو ..مادر مهربان ..نیکوکار .. خادم یتیمان ....
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود