ارسالها: 1135
#152
Posted: 3 Dec 2016 20:45
Erfan1993
shahrzadc
چه خبره مسابقه بدبخترین کاربر هفتس مارو هم بازی بدید
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
ارسالها: 2323
#155
Posted: 22 Mar 2017 23:52
من خیلی فکر میکنم گفتم هم دوسه بار. این کارو کردم اما نمردم ولی بلاخره میکنم چون تمایلی به زندگی ندارم چون از کسایی زاده شدم که ازشون متنفرم متنفررررررررر از این تنهایی دوست دارم خلاص شم
ویرایش شده توسط: Erfan1993
ارسالها: 3604
#156
Posted: 27 Mar 2017 22:41
Erfan1993: ولی بلاخره میکنم
اون بالا با آیدی شهرزاد جان واسه کی روضه خوندم ؟ بازم که داری حرف خودت رو می زنی . قبلا با کاربری شهرزادگل توضیحاتی دادم و حالا با ایدی جدیدم میرم بالا منبر .. . بیشتر خودکشی ها به خاطر اینه که آدمها از آدمها انتظاراتی دارند که برآورده نمیشه که بیشترش برمی گرده به بی توجهی آدمها نسبت به هم یا انتظارات خاصی که ما داریم .. ولی ای آدمهایی که عقلتون کم شدده یا تقریبا از بین رفته و قصد خودکشی دارید! ..حداقل خودتون رو با آددمهای با اراده و مصمم مقایسه کنید .. از طرفی اگه علت این تصمیم شما بر می گرده به این که عشقتون ..مادرتون .. پدرتون .. زن یا شوهرتون به شما بی توجهی کرده درکتون نکرده خودتون رو بذارین جای اونا .. دروجود اونا .. ببینین آیا اون انتظاراتی رو که شما از اونا دارید خودتون در اون جهت بودید ؟ عمل کردید ؟ همون انرژی همون حس همون عشق همون محبت رو نثارشون کردید ؟ تونستین نشون بدین که عاشقین ؟ من مثلا عاشق فلانی هستم یا از زندگی یه توقع خاصی دارم .حتی پیش و بیش از توجه کردن و توجه نشون دادن باید طرفمونو درک کنیم و زندگی رو و هدف از زندگی رو ...یا آخرش خاک میشیم و خدا حافظ یا دوباره زنده میشیم .. خودمونو واسه هردو گزینه آماده کنیم ..منتظر نباشیم کسی واسه ما دل بسوزونه . مطمئن باشیم اگه دلسوز دیگران باشیم بالاخره می رسه زمانی که یکی هم واسه ما دل بسوزونه .. اگرم این طور نشد حداقل پیش وجدان خودمون شرمنده نیستیم و به یه آرامشی می رسیم .. شاعر میگه کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من .. آدم اگه آدم باشه خودکشی نمی کنه وگرنه من اگه آدم نبودم تا حالا صد دفعه خودمو کشته بودم کی واجب تر از من واسه مردن ؟.. دیگه ماجراهای منو فقط خواجه حافظ شیرازی نمی دونه که اونو هم به زودی یه جورایی متوجهش می کنم .الان منو می بینین که دارم اینا رو می نویسم روزی صد بار دلم می گیره هزاران بار واسه چند ثانیه به فکر خاطرات گذشته می افتم فوری از سرم خارجش می کنم ... به یاد رفتگانم میفتم ... پدرمو در بستر بیماری و زندگی تقریبا نباتی می بینم و عذاب می کشم ..خونه و زندگی من تازه می رفت یه سر و شکلی بگیره که دوباره درب و داغون شد .. چند روز دیگه سالگرد فوت زنمه وقت نمی کنم برم دنبال برنامه هاش و این که چه جوری حداقل 50 درصد اون پولی رو که می خوام هزینه کنم واسه یتیمخونه صرف کنم ..همین جوری که نمیشه پولو بدم به دست این و اون .. باید مادر و خواهرمو ساعتها با پدر تنها بذارم و برم دنبال مقدمات این کارا ....وقتی از کوچه پس کوچه های اطراف خونه ام عبور می کنم و به یاد این موضوع میفتم که چه جوری درسال 94 صد ها ساعت (با رکورد 6ساعت در یک وهله ) و در سال 95 چند ساعت در همین کوچه ها راه می رفتم وتلفنی با یکی حرف می زدم و حالا خبری ازش نیست بیش از پیش احساس پوچی می کنم .. این که من و زندگی هردو پوچیم ولی حس می کنم باید بایستم شکیبا باشم تلاش کنم ناامید نباشم ..منتها یه حس بدی به دلم چنگ انداخته اما بازم به این فکر نمی کنم که خودمو بکشم .ترانه های غمگین .. سکوت درد آور و نگریستن به آدمهایی که دارن زندگی عادیشونو می کنن بغضمو می ترکونه درهمچین شرایطی سرمو میندازم پایین سعی می کنم به چیزای دیگه فکر کنم یا برم به کوچه های خلوت که کسی اشکامو نبینه .. آدمها به فکر خودشونن .. بیشتر آدما اگه ادعای دوست داشتن کسی رو دارن واسه اینه که خودشونو دوست دارن . .. انگار به اندازه یه کشتی بار غم رو دل کوچیک من که اندازه یه قایق کاغذی کوچولو هم نمیشه نشسته .. خیلی سخته تحملش .کی دلش به حال من می سوزه ؟ کی منو درک می کنه ؟ مادرم ؟ خواهرم ؟ پسرم ؟ پدر بیمار و تقریبا بیهوشم ؟ یا اونی که پس از هزاران ساعت نثار عشق و محبت به ناگهان طوری صد و هشتادد درجه برگشت که انگاری در خواب اصحاب کهف بوده .. ؟ .خیلی چیزای دیگه ای هست که نمیشه به شکل عمومی بیانش کرد ولی خدا رو شکر می کنم که با صداقت پیشگی تونستم خیلی چیزا رو ثابت کنم . زندگی اون قدر امکانات داره که بشه به فراخور حال ازش لذت برد ... بعضی وقتا که پدرم با کپسول اکسیژن نفس می کشید به یاد این افتادم که ما قدر قدرت نفس کشیدنمونو نمی دونیم .. وقتی دیدم یه گرسنه ای از توی آشغالدونی نون خشکی رو کشید بیرون و خورد تازه فهمیدم که ما قدر سیری خودمونو نمی دونیم . وقتی که ناامید میشی وقتی حس بدی بهت دست میده کار خوب انجام بده .. حتی اگه شده پونصد تومن هزار تومن صدقه بده .تلاشت رو بکن مبارزه کن تو تنها کسی نیستی که اسیرمرگ میشی همه ما یه روزی می میریم .پس روحت رو بساز روحی که هرگزنمی میره ..بنابراین به خودکشی فکر نکن حتی اگه حس می کنی زنده نیستی و زندگی نمی کنی .. به این فکر کن که احساست اشتباه می کنه ... اگه دنیا به نامت باشه به تو وفا نمی کنه .. روحت رو بساز جسمت ساخته میشه .. شادکام باشی .. دوست و برادرت : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3604
#158
Posted: 27 Apr 2017 20:56
rozeta: در باره اش فکر نکردم
کارخوبی کردی .. اگه یه وقتی فکر کردی توضیحات همین صفحه منو بخونی شاید بد نباشه
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود