ارسالها: 1095
#211
Posted: 26 Jun 2012 08:37
Sahar1986
امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا
من دور از آشیانم سر به آسمانم بی نصیب و خسته
ماندم جدا ز یاران از بلای طوفان بال من شکسته
امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا
از حریم دلم رفته رنگ هوس
روز و شب به که گویم در درون قفس
آه در درون قفس
وه که دست قضا بسته بال مرا
روز و شب ز گلویم ناله خیزد و بس آه
ناله خیزد و بس
می زنم فریاد
هرچه باداباد
وای از این طوفان آه
وای از این بیداد
می زنم فریاد
هرچه باداباد
وای از این طوفان
وای از این بیداد آه
وای از این بیداد
امیدم را مگیر از من خدایا خدایا خدایا
دل تنگ مرا مشکن خدایا خدایا خدایا
من دور از آشیانم سر به آسمانم بی نصیب و خسته
ماندم جدا ز یاران از بلای طوفان بال من شکسته
از حریم دلم رفته رنگ هوس
روز و شب به که گویم در درون قفس
آه در درون قفس
وه که دست قضا بسته بال مرا
روز و شب ز گلویم ناله خیزد و بس آه
ناله خیزد و بس
می زنم فریاد
هرچه باداباد
وای از این طوفان
وای از این بیداد آه
وای از این بیداد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#212
Posted: 29 Jun 2012 11:25
تنها، تنهایی عامل نا امیدیست،
تنها، خستگی روح، عامل کناره گیریست،
و تنها، بی همزبانی عامل همٌ و غم و درد است...
پس
دنبال کسی باش که شادی را در دلت جریان بیندازد، دردهایت را بفهمد و تو را درک کند...
دنبال کسی نباش که همیشه امیدت را نا امید کند، همیشه تو را به سخره بگیرد و از همه بدتر غرورت را زیر پا له کند...
حواست باشد، حواست باشد که بازی زمانه، گرفتار اندوهت نکند...
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#213
Posted: 29 Jun 2012 11:30
امید به بخشش
شخصی را به جهنم می بردند، در راه جهنم صورتش را برمیگرداند و به عقب خیره می شد...
ناگهان! خداوند فرمود: صبر کنید، او را به بهشت ببرید...!
فرشتگان با تعجب دلیل این کار را پرسیدند؟!
خداوند به آنها فرمود: او در راه رفتن چند بار به عقب نگاه کرد و در دلش امید به بخشش من داشت و من نیز او را بخشیدم...
و این است عظمت پروردگار عالمیان
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#214
Posted: 29 Jun 2012 11:32
یک روز، غمگین در خیابان قدم می زدم...
فکر اینکه دنیا، پر از نامردیست، پر از ظلم است، سخت مرا آزار می داد.
تا اینکه در آن روز کودکی را دیدم، که با شوق و ذوقی فراوان در پی گرفتن پرنده ای می دوید، از خنده ی آن کودک خندم گرفت...
در آن روز زوج مسنی را دیدم، که پس از سالها چنان می گفتند و می خندیدن که گویی خوشبخترین آدم های روی زمینند، از شادی آنها شاد شدم...
در آن روز جوانی را دیدم، در حالی که برخی ها با بی اعتنایی از کنار کودک فقیری رد می شدند، او را به خوردن یک وعده غذا دعوت کرد، از بزرگواری آن جوان اشک شوق ریختم...
در آن روز فرزندی را دیدم، که داشت شاخه گلی را تقدیم مادرش می کرد، از خوشبختی آنها به وجد آمدم...
در آن روز خیلی ها را دیدم، فقط خوبی بود...
نه اندوهی و نه غمی، نه ظلمی و نه تحقیری...
در آن روز خدا را دیدم...
و
آن روز من هم خندیدم با تمام وجود، طوری که آسمان و زمین از صدای قهقه ی من خندشان گرفت...
و
دانستم دلخوشی هایم کم نیست، زندگی باید کرد...
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#215
Posted: 30 Jun 2012 08:33
اگر نمیتوانی به کسی امید بدهی ٬ نا امیدش نکن
اگر شنونده خوبی هستی ٬ راز دار خوبی هم باش
اگر نمیتوانی زخمی را مرحم بکشی ٬ نمک هم نباش
اگر خواستی کسی را سیر کنی ماهی بهش نده ٬ ماهیگیری یادش بده . . .
.
.
.
همیشه سعی کن عاشق کسی بهتر از خودت باش
تا با تو زندگی کنه ٬ نه بازی
.
.
.
چه خوب بود همه ادم ها میفهمیدند ٬ قبل از اینکه فسیل شوند به هم محبت کنند . . .
.
.
.
گرمترین بوسه ها را نصیب کسی کن که در سرد ترین لحظه ها به یاد توست . .
.
.
.
گناهی که پشیمانی بیاورد ٬ بهتر تز عبادتی است که غرور بیاورد . . .
.
.
.
خدایا کمکم کن که هرچه میشکنم (دل) نباشد . . .
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#216
Posted: 4 Jul 2012 06:34
وطن کجاست که آوازِ آشنای تو چنین دور مینماید؟
امید کجاست
تا خود
جهان
به قرار
بازآید؟
هان، سنجیده باش
که نومیدان را معادی مقدر نیست!
□
معشوق در ذرهذرهی جانِ توست
که باور داشتهای،
و رستاخیز
در چشماندازِ همیشهی تو
به کار است.
در زیجِ جُستجو
ایستادهی ابدی باش
تا سفرِ بیانجامِ ستارگان بر تو گذر کند،
که زمین
از اینگونه حقارتبار نمیمانْد
اگر آدمی
به هنگام
دیدهی حیرت میگشود.
□
زیستن
و ولایتِ والای انسان بر خاک را
نماز بردن؛
زیستن
و معجزه کردن؛
ورنه
میلادِ تو جز خاطرهی دردی بیهوده چیست
هم از آن دست که مرگت،
هم از آن دست که عبورِ قطارِ عقیمِ اَسترانِ تو
از فاصلهی کویری میلاد و مرگت؟
مُعجزه کن مُعجزه کن
که مُعجزه
تنها
دستکارِ توست
اگر دادگر باشی؛
که در این گُستره
گُرگانند
مشتاقِ بردریدنِ بیدادگرانهی آن
که دریدن نمیتواند. ــ
و دادگری
معجزهی نهاییست.
و کاش در این جهان
مردگان را
روزی ویژه بود،
تا چون از برابرِ این همه اجساد گذر میکنیم
تنها دستمالی برابرِ بینی نگیریم:
این پُرآزار
گندِ جهان نیست
تعفنِ بیداد است.
□
و حضورِ گرانبهای ما
هر یک
چهره در چهرهی جهان
(این آیینهیی که از بودِ خود آگاه نیست
مگر آن دَم که در او درنگرند) ــ
تو
یا من،
آدمییی
انسانی
هر که خواهد گو باش
تنها
آگاه از دستکارِ عظیمِ نگاهِ خویش ــ
تا جهان
از این دست
بیرنگ و غمانگیز نماند
تا جهان
از این دست
پلشت و نفرتخیز نماند.
□
یکی
از دریچهی ممنوعِ خانه
بر آن تلِّ خشکِ خاک نظر کن:
آه، اگر امید میداشتی
آن خُشکسار
کنون اینگونه
از باغ و بهار
بیبرگ نبود
و آنجا که سکوت به ماتم نشسته
مرغی میخوانْد.
□
نه
نومیدْمردم را
شاملو
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#217
Posted: 7 Jul 2012 09:06
به آسمــــــــان نگاه کن...
به یاد داشته باش
هروقت دلتنگ شدی به آســـــمان نگاه کنی...
کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست،
اشک های توراپاک می کند ودست هایت راصمیمانه می فشارد.
تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت.
واگرباورداشته باشی می بینی ستاره هاهم با تو حرف می زنند،
باور کن با او هرگز تنها نیستی.
فقط کافی است عاشقانه به آســـمان نگاه کنی
به حضرت دوست ...
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#218
Posted: 7 Jul 2012 09:11
بالهایت را بگشا .... پس ، شادمانه بالهایت را بگشا ....
بی هیچ ترسی ...
و بیاد بیاور : کبوتر بچه گان همیشه در لانه ماندنی نیستند .
و مگذار لانه کوچکت قفست باشد...
درآسمان خوبی ها ، پرواز را آغاز کن ...
تا اوج وحتی بالاتر از آن ...
برای آسمان سقفی متصورنیست
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#219
Posted: 14 Jul 2012 05:43
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان که هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد