ارسالها: 1095
#241
Posted: 2 Aug 2012 16:08
وقتی دلم خسته میشود...
برایش از فردایی روشن میخوانم...
بهیادش میآورم که چه دلهایی را از خستگی به درآورده...
وقی دلم خسته میشود...
مینشینم و برایش آرام نجوا میکنم...
گرد و غبارش را با اشک میگیرم...
و از شادی که در راه است ، میگویم...
وقتی دلم خسته میشود...
دوست را صدا میزنم...
و به خدایی که بزرگ است ، میسپارمش...
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#242
Posted: 2 Aug 2012 16:45
تا خدا هست
که همیشه هست
دل به دست نا امیدی نسپار.
تا خدا هست
و نمرده است
که هرگز نمیمیرد
خود را بیچاره نشمار.
تا خدا هست...
ای آنکه گشاینده ی هر بنده تویی این عزت من بس که خداوند تویی
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#243
Posted: 2 Aug 2012 19:17
تمام خرد انسان
در دو کلمه خلاصه مي شود:
صـــبر و امـــيد
(الکساندر دوما)
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 199
#244
Posted: 2 Aug 2012 19:59
همان جمله قدیمی!
در نا امیدی بسی امید هست!!!
نترس نترس نترس بچه جون
برو برو بازم به میدون
امید نذار هیچ وقت بمیره... غم جای اونو بگیره...
یه مورچه اگه صد دفعه دونش بیفته، صد دفعه برش میداره!
واسه چی؟ واسه اینکه امید داره......
ارسالها: 468
#245
Posted: 12 Aug 2012 08:36
هر روز
شيطان لعنتي
خط هاي ذهن مرا
اشغال ميکند
هي با شماره هاي غلط، زنگ ميزند
آن وقت من اشتباه ميکنم و او
با اشتباه هاي دلم حائل ميکند.
ديروز يک فرشته به من مي گفت:
تو گوشي دل خود را بد گذاشتيآن وقت ها که خدا به تو مي زد زنگ
آخر چرا جواب ندادي؟
چرا بر نداشتي؟
يادش بخير
آن روزها
مکالمه با خورشيد
دفترچه هاي ذهن کوچک من را
سرشار خاطره مي کرد
امروز پاره است
آن سيم ها
که دلم را
تا آسمان مخابره ميکرد.
...
با من تماس بگير
خداااااااياااااااا
حتي هزار بار
وقتي که نيستم
لطفا پيام خودت را
روي پيام گير دلم بگذار
!!!!!!!!
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 468
#246
Posted: 14 Aug 2012 13:02
و خدا نزديک است
در همين نزديکي
در همين اطراف است
آنقدر نزديک است
که به من مي گويد
طفلکم گريه نکن
به من ميگويد
طفلکم دير نشد
من به تو خواهم داد
اندکي ديرتر از اينهمه آدمهايي
که به تو سنگ زدند
شيشه اي رنگ
سحر
مي شنيدم ميگفت
نفست را حبس مردمي دورتر از رنگ خدايي نکني
من همين نزديکم
تو به من گوش کني يا نکني
من همش ياد
توأم......
بعضي وقت ها تو زندگي
مجبوري جايي وايسي
که ســـخت ترين جا واسه وايسادنه .... !
ارسالها: 1095
#247
Posted: 29 Aug 2012 15:58
امید
چه حس زیبائیست آشنائی لبهایم با لبهایت و فدا شدن در راه وجود عشقت . . .
چه حس زیبائیست بی بهانه قلبم را تسلیم درگاهت کردن . . .
چه زیباست بر آستان آرزو , امید دیدارت را کشیدن و بر آستان عشق سجده شکر گذاردن از بر آورده شدن اینچنین آرزویی . . ..
و چه نا امید کننده است که اسیر قصه سرنوشت خویش شدن ....
چه ناامید کننده است بر گلدانی طعم آب را سرائیدن که امید رستنی در آن نباشد. . .
چه ناامید کننده است که فکر فریب خود را در سر بپرورانی از برگشت روزگار خوش گذشته . . .
و چه ناامید است آنکه همچون منی در خویش دارد ؟؟؟؟
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ویرایش شده توسط: mohamafariborz
ارسالها: 1095
#248
Posted: 29 Aug 2012 16:04
این منم
چه کسی در خود پنداشته که کارم تمام است و دیگر بازنده ام؟؟
چه کسی بر خود اجازت جسارت داده تا تفکری به اشتباه بر ذهنش خطور کند که دیگر مرا یارای ماندن نیست؟؟
چه کسی بر خود پنداشته که دیگر مرا یارای ایستادن نیست؟؟
بر اطراف خود نگاهی گر بیندازید , بخوبی در خواهید یافت که در کنار شما , یا کمی آنسوتر غریبه ای ایستاده که در توانش یارای تا ابد ماندن است و با شماست.چه کسی بر خود پنداشته که این دلگیریم از دوری , مرا از پای ماندن بر خواهد انداخت؟؟
چه کسی پنداشته که این بوف کور تنهائی بر دلم هراسی گماشته که دیگر لبانم را یارای تبسم نخواهد بود؟؟
آری این منم بی حوصله از قضاوت بد , آدمیان کج اندیش که در ذهنشان بی رمق و بی یارای ماندن مرا تصور کرده اند.
آری این منم که در پاهایم توان ماندن است در کنار شما تا با هم حتی به اشتباه تبسمی بر تقدیر گره خورده مان با غم زنینم.
این منم که در ذهن شما شاید حتی از سایه خویش فراریم ولی روحم هوای آبادانی دارد در خویش و شاید روزی آبادش کردم بی پرده از ابهام و درد.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#249
Posted: 2 Sep 2012 23:54
امید واری
تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون
بدارد و در آن بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در
حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 2557
#250
Posted: 3 Sep 2012 10:21
مرا تا عشق صبر از دل بر اندست
بدين اميد جان من بماندست
نسوزد جان من يكباره در تاب
ك اميدت زند گه گه بر او آب
گر اميدت نماند واي جانم
ك بي اميدت يك ساعت نمانم
"فخرالدین اسعد گرگاني"
روزگار غریبی ست نازنین ...