ارسالها: 6116
#21
Posted: 30 May 2012 10:30
همواره به یاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده ،شاید بازگشاینده قفل در باشد
عشق را دوست دارم ولي نه در قفس بوسه را دوست دارم نه در هوس تو را دوست دارم تا آخرين نفس
ارسالها: 1095
#22
Posted: 30 May 2012 10:34
این خیلی شایعه که اگه بگی چقدر زود گذشت، بهت میگن معلومه خوش گذشته. فرض بر اینه که وقتی آدم توی درد و رنجه، زمان خیلی کند میگذره و گاهی یه ساعت یا یه روز یه عمر برا آدم به نظر میآد.
شاید این نتیجهگیری سیاه و سفید رو نشه همیشه تعمیم داد اما به هرحال اغلب روزها و لحظات سخت، زود نمیگذرن و لحظات لذت و خوشی هم طولانی به نظر نمیرسن.
به نظر من اما توی این زندگی روزمره ماها، فارغ از خوشی یا غم، تمرکز نداشتن و پرت بودن حواس و ذهن و تفکر ماها خیلی توی این گذر سریع زمان موثره. چون اغلب برنامه زندگی رو خواب+ کار+ غذا پر کرده، لذا همین روزمرگی هم به بیتوجهی ما به روزهای زندگی دامن زده. همین اینترنت کلی توی حواسپرتی و نیمخورده خواندن و فکر کردن ما موثره و بعد نمیفهمیم واقعا چرا اینقدر زود به زود هفتهها میگذرن و برامون خیلی پیش میآد که میگیم وای: پارسال اینکار رو کردم!! به نظرم میآد دو سه ماه پیش بود!
اگه ته هفته نشستیم توی خونه و جمع زدیم دیدیم توی کل هفته کارهایی که کردیم و پایدار و مفید بودهاند، خیلی کم بوده، اما هر شب از خستگی نمیفهمیدیم حتی چطور خوابیدهایم، باید بدونیم یهجای کار درست چفت نشده. یه چیزی داره ما رو خسته میکنه که چند سال بعد وقتی بهش فکر میکنیم چهارتا نقطه عطف درست و حسابی هم نداره.
اگه اینطور باشه باید از همین حالا فکری براش کرد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#23
Posted: 30 May 2012 10:38
نتیجه تحقیقات بک گروه از محققان کانادایی نشان می دهد افرادی که اعتماد به نفس پایین تری دارند، در صورت تکرار تلقین های مثبت درباره خودشان، احساس بدتری نسبت به خود پیدا می کنند.
به گفته این محققان، جملاتی از قبیل "من فردی دوست داشتنی هستم" تنها می تواند به کسانی که اعتماد به نفس بیشتری دارند، کمک کند.
یک روان شناس بریتانیایی می گوید احساس آدم ها نسبت به خودشان بر پایه آن چه که واقعا در زندگی شان انجام می دهند، شکل می گیرد.
در یک آزمایش محققان دانشگاه های واترلو و نیو برنزویک، از افراد مختلف با میزان اعتماد به نفس متفاوت، خواسته اند که جمله " من فردی دوست داشتنی هستم" را تکرار کنند.
پس ازگفتن و تکرار این جمله، حالت این افراد و احساس آن ها نسبت به خودشان را بررسی کرده اند.
در گروه افراد با اعتماد به نفس پایین، کسانی که این جمله را تکرار کرده اند، نسبت به بقیه اعضای گروه، احساس بدتری درباره خودشان داشته اند.
اما کسانی که اعتماد به نفس بیشتری داشتند، پس از تکرار این جمله مثبت، احساس بهتری داشتند، هر چند بسیار اندک.
نتیجه این آزمایش نشان داده کسانی که اعتماد به نفس پایین تری دارند، وقتی اجازه بروز تفکرات منفی را پیدا می کنند، احساس بهتری نسبت به زمانی دارند که مثبت درباره خود می اندیشند.
این همون فلسفه این وبلاگه که معتقده تا میتونی امیدوار باش، عمیق باش و در عین حال اگه دیدی چیزی خارج از تحملته خودتو رها کن و بذار غم بیاد و بذار بره. تو ته دلت یه چیزی داری که پادزهره همه اون غمها و دلشکستگیها و دلمردگیها و بیحوصلگیها و رنجها و صبرهائیه که به ظاهر گفتنش راحته اما تحمل کردنشون خیلی خیلی سخته.
تو ته دلت امید داری. حتی به قدر یه شعله شمع. اما میدونی که اونو داری و با کمک همونم دوباره شور و شوقت رو برمیافروزی. حالا دو روز اینور و اونور... خیالی نیست
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#24
Posted: 30 May 2012 10:40
به روایت افسانهها روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد.
او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرتطلبی و دیگر شرارتها بود.
ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر میرسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.
کسیاز او پرسید: این وسیله چیست؟
شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگیست
آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است؟
شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیلة من است. هرگاه سایر ابزارم بیاثر میشوند، فقط با این وسیله میتوانم در قلب انسانها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، میتوانم با او هر آنچه میخواهم بکنم.
من این وسیله را در مورد تمامی انسانها به کار بردهام. به همین دلیل این قدر کهنه است
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#25
Posted: 30 May 2012 10:43
داریم زندگیمونو میکنیم و یه اتفاق ناخوشایند میافته... داغون میشیم, دلمون میگیره, اعصابمون به هم میریزه, تو خودمون میریم, بعد... میپذیریمش و باهاش کنار میآییم و زندگی رو ادامه میدیم...یه چیز جالب هم اون بینها میفهمیم: اینکه همون روزای معمولی و روزمرهمون هم چقدر جای شکر داشته و خودمون تا این اتفاق برامون نیفتاده بود، نمیدونستیم...یاد میگیریم دلخوشیهای کوچیک زندگی رو هم دوست داشته باشیم و ...
داریم زندگیمونو میکنیم...اتفاقی میافته و باعث میشه حتی گوشتتلخترین و بیحس و حالترینمون هم به وجد بیاییم و به تحرک بیفتیم. میبینیم ناخودآگاه تموم وجودمون پر از شور و شوق و آرزو شده. انگار چند واحد خون یه ورزشکار رو بهمون زده باشن، سرحالتریم، خوش اخلاقتر، فعالتر و خوشبینتر. زندگی رو زیباتر میبینیم و آینده رو ساختنیتر... بعد یهدفعه همهچیز ظاهرا برعکس میشه. تموم آرزوها و تلاشها بدل میشن به خواب و خیال. همچین خورده تو برجکمون که دیگه حال و حوصله هیچی رو نداریم. احساس بدی میره تو تموم سلولهامون. بیحوصله میشیم، بد اخلاق حتی و گاهی هم دونسته و ندونسته افسرده.
...
اما ...زندگی همینه. گاهی با خودم فکر میکنم خدا چندبار باید یه تجربه رو به من نشون بده تا بفهمم اینا قانونای طبیعتن. حال اول رو خیلی از ماها تو زندگیمون تجربه میکنیم. فوت نابهنگام یه عزیز، یه شکست ناجوانمردانه عشقی، یه نامردمی از طرف همکار و دوست، یه عدم درک بیموقع از سوی خانواده، یه شکست سنگین شغلی و خیلی مثالهای دیگه. تو این فضای وبلاگستون خیلی از این اتفاقها رو میشه دید و دید که آدما به همدیگه تسلی میدن و کمک میکنن که طرف مقابل از اون مشکل آروم آروم بیاد بیرون.
اما تو حالت دوم، یه مقدار اراده بیشتر از سوی آدم مورد نیازه. افسردگی بعد از اون همه امید و آرزو و شور طبیعیه اما به نظر من، دوباره بلند شدن و استفاده از اون انرژیهای سوخته برای یه تصمیم دوباره و یه شروع دوباره هم طبیعیه. گاهی لابلای کلی چیزای سوخته، یکی دوتا انبار امید و شوق که دست نخورده و آسیبی بهشون نرسیده هم میشه پیدا کرد. فقط باید با چشم باز و خواست واقعی دنبالشون گشت. نباید تو زندگیمون فکر کنیم امید و شور و اشتیاق رو فقط یهبار میشه جمع کرد و بس. نباید وقتی حالمون اساسی گرفته شد از اون به بعد به همه چیز با احتیاط و بدبینی نگاه انداخت. نباید از کلمههای «جمع» برای رویدادهای زندگی استفاده کرد و گفت: همشون اینجورین،..همیشه همینه...هیچکدومشون...
تو زندگی گاهی سکندری میخوریم، گاهی جفت پا بهمون میاندازن و بلند میشیم و گاهی هم با صورت میآییم رو زمین... یه لحظه فکر کنین دارین یه صحنه از یه فیلم تاثیرگذار رو میبینین... اگه هنرپیشهتون همونطور رو زمین بمونه و بلند نشه بیشتر دوسش دارین یا اگه بعد از مدتی تلاش کنه و پا شه و با چهرهای مصممتر و مقتدرتر به راه خودش ادامه بده؟ اون موقع حتی چشای پر از اشک و دماغ خونیش رو هم دوست داریم. چرا؟ شاید چون میدونیم که اون ارادهه و اون امیده چقدر اصیل و نابه.
زندگی همینه...اگه تو حالت دوم هستین، پاشین، دماغتون رو با آستین پارتون پاک کنین و با چشمای پر از اشکتون به جلو نگاه کنین و دوباره راه بیفتین...امید دقیقا زمانی خیلی خیلی نیازه که اوج ناامیدیه.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#26
Posted: 30 May 2012 13:27
خدایا این درد جانسوز از جوانان وطنم دور بادا
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ویرایش شده توسط: mohamafariborz
ارسالها: 1095
#29
Posted: 30 May 2012 16:36
به غیر از خدا، به هر آنچه امید داشته باشی
خدا از همان چیز ناامیدت می کند . .
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#30
Posted: 30 May 2012 17:03
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم …
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج ۴۰ درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی، سرخرگهایم را مسدود کرده بود.
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی من، خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم، چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم.
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم، معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم …!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد.
و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم.
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم.
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم.
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،
لبخندی به ازای هر اشک ،
دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،
نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،
و اجابتی نزدیک برای هر دعا .
جمله نهایی :
عیب کار اینجاست که من ” آنچه هستم ” را با ” آنچه باید باشم ” اشتباه می کنم ، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم، در حالیکه آنچه هستم نباید باشم . (زنده یاد احمد شالو)
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد