ارسالها: 531
#12
Posted: 13 Sep 2012 23:28
shenia
حتي در اوج شكست و اندوهش و حتي نرسيدن هاش عشق يه لذت مبهمي رو توي رگهات مي ريزه.البته منظورم حس عشق واقعي هست نه توهمش.اينروزها اكثرا توهمشو دارن.حس عشق واقعي لذت اينكه يكي اهليت كرده.يكي توي دنيا براي تو متفاوت هست.يكي هست كه وجودت براش مي تپه حس لذت بخشي هست اما خب وقتي بهش نرسي اين لذت همراه با درد هست.عين درد دندون لق شده مي مونه كه هي باهاش ور ميري.
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#15
Posted: 13 Sep 2012 23:30
mereng
اگر بدون طي مرحله عشق اومد نميشه آينده نگر بود.عشق حتي با اتفاقات كوچيك ايجاد ميشه كه فرصت انديشه و منطق رو ازت مي گيره.
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 297
#16
Posted: 13 Sep 2012 23:32
mereng
اون عشق به مرور زمان شکل میگیره آره میشه اول شناخت بعد علاقه مند شد و به عشق رسید اما این فرمول همیشه صدق نمیکنه
دیگر هیچ مزه ای دلچسب نخواهد بود...
من تمام حس چشاییم را...
روی لبانت...
جا گذاشته ام
ارسالها: 297
#17
Posted: 13 Sep 2012 23:33
Aatena
نمیدونم اما اکثر کسایی که واقعا عاشق نیسن بعد شکست از همه جا کنده میشن ممکنه بعدش با خاطراتش خوش باشی اما خوشیه زندگی رو حس نکنی
دیگر هیچ مزه ای دلچسب نخواهد بود...
من تمام حس چشاییم را...
روی لبانت...
جا گذاشته ام
ارسالها: 297
#19
Posted: 13 Sep 2012 23:38
mereng
یعنی به نظر شما آدم پله پله عاشق میشه؟
دیگر هیچ مزه ای دلچسب نخواهد بود...
من تمام حس چشاییم را...
روی لبانت...
جا گذاشته ام
ارسالها: 531
#20
Posted: 13 Sep 2012 23:38
shenia
شايد درست بگي كه ديگه خوشي دنيا شايد حتي تا پايان عمر كامل نباشه.مطمئنا لذت ها و خوشي هاي ديگه اي ميشه در زندگي پيدا كرد كه شاد بود ولي اين عشق لعنتي يك غم مبهمي رو هميشه اون ته قلبت مي ريزه.همون غمي كه باعث ميشه با شنيدن يك آهنگ،ديدن يك مكان،خوندن يك شهر،صداي دريا و خيلي چيزاي ديگه اشك بريزي.به نظرم عشق چيزي نيست كه همه ي انسان ها توان دركشو داشته باشند.من با كلمه ي عشق هاي خياباني مخالفم بهتره بگيم دوستي هاي خياباني.عشق مرتبه ي والايي داره.
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است