ارسالها: 531
#371
Posted: 7 Jan 2013 20:55
mereng: خیلی سخته وقتی تازه داری فکر میکنی که یک روزنه ی عشقی جدید واست پیدا شده،یکدفعه یک چیزی میشنوی که همه چیز رو نابود میکنه.من الأن اون شرایط رو دارم و واقعأ بدون راه حل!!
این حس شکست بهت میده یعنی؟
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#373
Posted: 7 Jan 2013 21:06
mereng: نه.اما آدم وقتی یکبار شکست میخوره نمیتونه باهاش کنار بیاد و سعی میکنه دست به هرکاری بزنی یا با هرکسی باشه تا فراموش کنه.واسه همینه که شکست شکستهای دوباره رو میاره.من الأن همچین حسی دارم.
اره دیدم در بعضی ها که اینکارو می کنند.البته بعضی ها هم از اونور بوم میفتن دیگه از ایجاد رابطه با کس دیگه اونقدر دوری میکنند که توی همون تنهایی خودشون غرق میشن.یعنی نمیتونن خاطره ی شکست رو پشت سر بزارند و ایندفعه حساب شده تر به کسی اعتماد کنند و ذهن و قلبشون پر بی اعتمادی میشه که البته این بی اعتمادی در هر دو واکنش ایجاد میشه هم واکنش شما هم اینی که من گفتم.
به نظرم همین که الان فهمیدید که رو اوردن به رابطه های سست فقط برای فراموشی شکست های دیگه چقدر میتونه خودش به جای مرهم به ادم درد و رنج بده یک قدم به جلو هست.
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#375
Posted: 7 Jan 2013 21:20
mereng: چون فکرم و قلبم و جسمم یک جای دیگست و این خودش یک خیانته.این بار هم خیلی صبر کردم که شاید منم عاشق طرف مقابلم بشم ولی حقیقتأ نشد.و از نظر خودم تنها باشم بهتره تا یکنفر دیگه رو بشکنم.
می فهمم.
گاهی ما همه ی احساساتمون،همه ی عشق و همه ی عواطفمون رو خرج کسی کردیم که دوستش داشتیم عاشقش بودیم یا هستیم.بعد انگار دیگه چیزی نمی مونه برای کس دیگه بدیمش.اگرم باشه نمی تونیم.انگار داریم به اون خیانت می کنیم که حرفایی رو بهش بزنیم که یه روزی به عشقمون گفتیم.اغوشمون رو که روزی جای عزیزترین کسمون بوده دوباره برای کس دیگه ای حتی ارزشمندترین ادمها باز کنیم.امان از عشقی که واقعی باشه و از دست بره.همراه خودش همه چیز آدم رو می بره.دیگه بهترین ادم ها هم در نهایت که بتونن در ما نفوذ کنند ممکنه کمی بهمون نزدیک بشن ولی هیچوقت نمیتونیم عمیقا دوستشون داشته باشیم مگر اینکه راهی برای فراموش کردن یا کنار اومدن با خیلی از خاطره ها پیدا کنیم و یا نفر دوم اونقدر قدرتمند عمل کنه و اونقدر صبر و عشق داشته باشه که بتونه کم کم قلبمون ر یه سمت خودش بکشه.و این هم در صورتی هست که خیلی صبور و ظریف عمل کنه و براش اهمیت داشته باشه وگرنه همون اوایل با عشق و دوست داشتن یکطرفه اش بدتر ادمو عصبی میکنه.
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#377
Posted: 7 Jan 2013 21:35
mereng: متنفر میشم از خودم وقتی بخوام به کسی احساس علاقه کنم.از خودم حالم بهم میخوره که بخوام دست کسه دیگه رو حس کنم.
هر چیزی و هر کسی و هرکاری میخوام بکنم انگار هزاران خط قرمز واسم وجود داره.
نمی دونم گذر زمان چقدر میتونه کمک کنه.شاید اگر زمان طولانی تری بگذره از اون جریان ادم کمی اون سخت گرفتن ها رو بزاره کنار.حالا تو عشقت نیست تو این دنیا حالا تصورش رو بکن اون باشه توی این دنیا ولی نتونی داشته باشیش و بعد بخواهی برای ادامه ی زندگی با کس دیگه باشی.خیلی دردناک تر میتونه باشه فکر کنم.
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 24568
#379
Posted: 7 Jan 2013 22:56
mereng
گذشت زمان کم کم به انسان کمک میکنه که درد و رنج عذاب آور عشق نافرجام رو فراموش کنه . مثل یه زخم اما تو قلب . روشو یه پوسته نازک فراموشی میگیره . مثل آتیش زیر خاکستر اما تنها یه لحظه ،یه خاطره ، حتی یه رایحه یه نوای موسیقی ، پوسته زخم و خاکستر آتیشو میزنه کنار و دوباره باید شاهد خون چکیدن باشی وفروزان شدن دوباره شعله های آتیش عشق . اما چه میشه کرد . میشه خودمونو به زمان و تند باد سرنوشت بسپاریم برای فراموش کردن . چاره ای نیست باید همین کارو کرد . ولی به نظر من فراموش کردن یک عشق از مرگ تدریجی بدتره . شایدم انسان چون به عشقش نمی رسه ازش افسانه میسازه . مثل همه عشاق نگون بخت تاریخ که در فراق و هجران جون دادند .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند