ارسالها: 24568
#381
Posted: 7 Jan 2013 23:57
mereng
من میگم چاره ای نیست . باید به دست زمان سپرد . اگه نسپاریم چه کنیم ؟ بعدشم کم کم ، دردش از یاد نمیره . ولی تخفیف پیدا میکنه . اینو میدونم چون تجربه نشونم داده .
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 531
#383
Posted: 8 Jan 2013 00:09
mereng: پس همه معتقدیم که راه چاره نداره
استادی داشتم که زمانی عاشق یک دختری بود که بر حسب اتفاقاتی به هم نرسیدند.حالا ۴۰ سال میگذره وقتی ازش حرف میزد اشک گوشه ی چشمش بود و صداش می لرزید.خودش می گفت هنوز که هنوز هست هر اهنگ عاشقانه و یا غمگین یا هر شعر عاشقانه اونو یاد اون میندازه.فکر کن بعد از ۴۰ سال هنوز نتونسته بود از یاد ببره.فقط تونسته بود کنار بیاد با خودش که نمیتونه داشته باشدش .
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#385
Posted: 8 Jan 2013 00:30
mereng: آتنا جان حالا بنظرت این فقط خاصه ی ایرانی هاست
اینی که گفتم ایرانی نبود.
ولی کلا ما شرقی ها روحیه و فرهنگ تربیتی که در اون رشد می کنیم عشق طلب تر هست.و احساساتمون درگیرتر از منطقمون هست خیلی وقتا.تا جایی که من دیدم در کشورهای غربی یا کشورهای غیر شرقی هم عشق های عمیقی هست.اینکه از هم جدا میشن این همون غلبه ی منطق بر احساس هست.نوع تفکرشون نسبت به عشق هست.اینکه عاشق بودن رو لزوما در مالک شدن اون نمی بینن ممکنه از هم جدا بشن ولی همچنان عاشق هم باشن.
یه سوال پیش میاد.به نظرتون اینکه ما عاشق کسی هستیم و اون هم عاشق ما ایا این الزاما معناش اینه با هم زندگی کنیم خوشبخت میشیم که با از دست دادنش خوشبختیمون هم از بین بره برای همیشه؟
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#387
Posted: 8 Jan 2013 00:51
mereng: نه.الزامأ معناش این نیست.اما با از دست دادنش خوشبختی برای مقطعی از آدم دور میشه.
پس به نظرت این احساس خوشبختی نکردن مقطعی هست و چیزها و یا کسان دیگه ای وارد زندگی میشن که باهاشون حس خوشبختی می کنیم؟
شاید این عشق ناکام مثل یه زخم و یا درد کهنه همون گوشه ی ذهن و قلبمون می مونه.
می دونی گاهی واقعا نمی تونیم کاری کنیم.همینه که هست.چاره ای نیست.وقتی اون پرده ی احساسات رو کمی کنار بزنیم تا منطقون هوایی بخوره می بینیم که باید ادامه بدیم وبرای ادامه حتما که نباید فراموش کرد.فقط باید یاد گرفت چطور بدونش زندگی کرد و حتی خوشبخت بود.شاید در لحظاتی که الان تو یا خیلی از ماها هستیم هنوز خوشبختی مفهوم مجرد باشه و بدون اون عشقمون معنایی نداشه باشه اما وقتی درست به جلو بریم این خاطره ی زیبا میتونه بهمون لذت بده هرچند لذتش اندوهناک باشه اما هم راستا با اون از زندگی و از جریان زندگی همچنان لذت ببریم و سعی کنیم خوشبختی رو بدون عشقمون تجربه کنیم.شاید اینجا قدرت ما هست که تعیین کننده هست.و اولین قدم در این راه واقع نگرا بودن هست.بعضی از ما اونقدر غرق در رویاها و فانتزی هامون میشیم که دیگه دنیای واقعی برای ما انگیزه ای برای تلاش نمیزاره.
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است
ارسالها: 531
#389
Posted: 8 Jan 2013 01:09
mereng: آتنا جان اما من میگم این حرفت غیر ممکنه.تضاد بین منطق و عشق نمیشه.واقعأ نمیشه واقع نگر بود.منم زیاد بهش فکر کردم و در لحظه گفتم میرم دنبال زندگیم اما در عمل نتونستم.واقعأ نشد.
میشه.
کم کم یاد می گیری عشقت رو توی قلبت مثل یک نور مثل یک اتفاق تکرار نشدنی نگه داری ولی زندگی کنی.همونجور که گفتم یه وقتایی خاطره ها میاد سراغت.و روزهای زیادی ممکنه در گیرت کنه و حتی شاید تا پایان عمر این اتفاقا بارها و بارها بیفته اما هنر اینه که تو همچنان زندگی کنی و سعی کنی خوشبخت باشی.و اگر اون ادم هم واقعا عاشق تو باشه خوشبختی تو باعث شادیش میشه.گاهی برای اینکه اونو شاد کنیم باید تلاش کنیم زندگی کنیم به معنای واقعی.این بزرگترین انگیزه برای ادامه میتونه باشه.اینکه روزی عشقت توی چشمای تو نگاه کنه و برق شادی و خوشبختی رو ببینه و اون برق از صمیم قلب شادش کنه و تو از شادی اون جوون بگیری.
شاید به نظر شعار بیاد اما من چیزی رو که عمل نکرده باشم و یا نتونم عمل کنم بهش هیچوقت حرفشو نمی زنم.
من یک زن خوشبختم
و خیابانی که راه مرا دنبال می کند
خوشبخت است
و کوچه ای که
به گریبان خانه ام می رسد
خوشبخت است