ارسالها: 7673
#41
Posted: 4 Oct 2012 19:57
انتهای خیابان دو کوچه دیدم؛
یکی بن بست، دیگری یکطرفه.
بر تقاطع دو راه نشستم و گدایی پیشه کردم.
زنی رد شد،
سکه ای در کاسه ام انداخت و رفت؛
سکه چرخید...
بر لبه اش ایستاد!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 2557
#42
Posted: 4 Oct 2012 20:28
بچگیها دود شد بر باد رفت
خنده های کودکی از یاد رفت
کو ؟ کجا شد دوستیهای قشنگ
آن صفای خالص و بی مرز و جنگ
آن حیاط کوچک و آن حوض نور
شد ز چشمان سیاهم دور دور
آسمان در دست من پروانه بود
غصه ها پوشالی و افسانه بود
غم برایم ریگ و سنگ کوچه بود
گریه ام در حسرت آلوچه بودباری ، دفترها همه بی ماهی است
بی گل مریم شبم مهتابی است
نیست در چشمم نشانی از سرور
نیست در قلبم گواهی از غرور
آه دلتنگم برای کودکی
آه بیزارم از این دلواپسی
خاطرم جویای آن طنازی است
آرزویم دیدن آن همبازی است
حضرت عباسی این حکومت کاش یه جورایی غم و غصه من یکی رو فیلتر میکرد
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 2557
#43
Posted: 4 Oct 2012 20:32
به گلی که شیفته کرد ما را…
تو نه دیگر آن دختر “میم مثل مادری” و نه زنی در “سنتوری”.حالا حتی بازیگری جوان و مستعد و دلکنده از سینمای بیمار ایران و در سودای هالیوود هم نیستی .دیگر همه چیز تمام شد.دیگر مهم نیست که بگویند فقط برای حجاب و [...]
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 7673
#44
Posted: 4 Oct 2012 20:35
کوتاهی سقف را بر فراز دیوارهای محدود اتاقم دوست دارم؛
که چشمانم را از بلندای آسمان وطن در حصار مرزهای سیاست و فرهنگ ناتوان می کند.
بغض گلویم را صد بار بیشتر دوست دارم؛ بیشتر از خفقان حاکم بر خفتگان بیدار.
و کودن بودن را هزاران بار بیشتر...
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#45
Posted: 4 Oct 2012 21:01
درک نمیکنم بعضی از ادما رو!
واقعا درک نمیکنم سیستم فکری و عاطفیشونو.
تا وقتی محل سگ بهشون نمیذاری و احتمال میدن ممکنه از دستشون بری عین سگ پاسوخته می افتن دنبالت!اینقدر برات دم تکون میدن و سماجت میکنن تا تحویلشون بگیری.اما درست وقتیکه بهشون عادت کردی و دست نوازش کشیدی سرشون و حس کردن بهشون علاقمند شدی شروع میکنن به پارس کردن و پاچه گرفتن!!!!
اینجور وقتاست که واقعا کم میاری!!!!
وقتی تحویل نمیگیری میگن دلت از سنگه،مغروری!وقتی تحویل میگیری تکراری میشی و حوصله سر میبری!
عجیبن این آدما خیلی عجیب!نباید تو هیچ نوع رابطه انسانی همه احساستو رو کنی!پس بهتره هیچ رابطه ای رو جدی نگیری حتی مادر و فرزندی یاهر نوع دیگه ای!
خیلی مزخرفه!عشق هم که کشکی بیش نیست.کی ظرفیتشو داره تا همه ی احساس کسی معطوف به اون باشه و اون بتونه متقابلا جبران کنه؟
ما همه اهل شعاریم!تا وقتی نداریم ادعا میکنیم لایقترینیم وقتی صاحبش میشیم گند میزنیم به همه چیز!!!
*این احساس امروز و دیروز نیست!متاسفم که هی از سگ بیچاره مایه گذاشتم واسه خالی کردن عقده دلم در صورتیکه همون سگ اگه یه تیکه نون بندازی جلوش برات دم تکون میده و وفاداریش زبونزده!
نقطه!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#46
Posted: 4 Oct 2012 21:13
خـدا را فـریاد می زنی
شبـها که تـنهایی
عـکس ِ کـه مـی بینی
بـر دیـوار تنهایی؟
عـکسش خـدا شـده،
بـه تـنهایی!
دلـت مـچاله مـی شود ،
چـای ِ جـوشیـده ی عـشق
تـفالـه می شود
در گــذر ِ تـنهایی ...
هـر شـب نـوشیـده ای
چـای ِ تلخ ِ دبـش ِ تـنهایی.
عـاقـبت
بـالا مـی آوری
هــر روز
ز تــنهایی.
و در نهایت
میمیری
در تنهایی
چه زندگی شیرینی!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#47
Posted: 4 Oct 2012 21:23
اگر می فهمیدی
که فهمت؛
به نـخود انـدازه است،
بی خـود بـه فـهم ِ مـن
نـفـهم نـمی گـفتی!
بـی شعــور ِ کـثـافـت
چـقـدر بـی ادبـی
مرده شـوره قـیافـه خـوشـگـلت را بـبرن
نـکـبت ِ شیـریـــنم!
حـسی کـه من بـه تـو دارم را
اگـر یـک لحـظه فـهمیده بـودی،
چـهار نــعل
یـورتـمه را
پــرواز می کـردی بـه آغـوشم!!
اینهمه فـهم را نـفـهمیدی
تـا
تمام ِ - فهمت - را
برویت بالا بیاو
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#48
Posted: 5 Oct 2012 07:54
وقتی خواستن ها بوی شهوت می دهند
وقتی بودن ها طعم نیاز دارند
وقتی
تنهایی ها بی هیچ یادی از یار
با هر کسی پر می شوند
وقتی نگاه ها
... ... ... ... ...هرزه به هر سو روانه می شود
وقتی غریزه
احساس را پوشش می دهد
وقتی انسان بودن
آرزویی دست نیافتنی می شود
نه دیگر نمی خواهمت
نه تو را و نه هیچ کس دیگری را
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#49
Posted: 5 Oct 2012 09:13
مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار – اگر نه بیشتر – تکرار شده ، فقط برای اینکه تغییری ایجاد بشود موضوع را این جوریپای تخته نوشتم " می خواهید در آینده چه کاره بشوید . الگوی شما چه کسی است ؟ " و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید . انشاء ها هم تقریبا همان هایی هستند که هزار ها بار تکرار شده اند ، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن ها اضافه شده " مهندس هوا و فضا " ، " پدرم می گوید الان ام وی ام بهترین رشته ی دنیا است و خیلی پول دارد – منظورش MBA است " " دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد " و... .ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر این یکی است " می خواهم فاحشه بشوم " شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده ." خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی ) ولی به نظرم شغل خوبی است . خانم همسایه ما فاحشه است .این را مامان گفت . تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم . پدرم همیشه مخالف است . حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است . ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد . ولی مامان همیشه معمولی است . مامان خانم همسایه را دوست ندارد . بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست . ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد . گفت ازش سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟ خانم همسایه هنوز دم در بود . فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد . من که نفهمیدم چرا کتکم زد . بعد من را فرستاد تو و در را بست .
... من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم هایمهمی هستند . مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند .ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من . زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند . خانم همسایه خیلی آدم مهمی است . آدم های زیادی به خانه اش می آیند . همه شان مرد هستند . برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد . بعضی هایشان چند بار می آیند .بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند . همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند . من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است . گفت می داند . آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند .تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد . زود زود ماشین هایش را عوض می کند . فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش . این ور و آن ور می برند .من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم . امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند "
مطالب زیر تکه پاره ای از خاطرات یک .....است....هیچ ترتیبی هم نداره....
حالا دیگر من یک فاحشه صنعتی ام
چند وقت پیش دختری بودم که در کنار خانوادم زندگی می کردم ولی الان زنی هستم 19 ساله که یا مرد های غریبه زندگی می کنم. تو خونهما دختر حق و حقوق چندانی نداشت . حرف اول و آخر را پدر و برادرم میزد. مادرمم از لحاظ سختگیری فرقی با اونا نداشت. کمبود محبت داشتم . بشدت احساس تنهائی میکردم. نمی تونستم خیلی با دوستام صمیمی و گرم بشمکه کارگرا اینجا کمتر از 500 هزار نمی گیرن به من کم میدی. گفت اگر می خوای دوستام میارم . هرچی می خوای از اونا بگیر. تقریبا هر شب مهمان داشتم . اگر نمی خواستم با کتک وادارم می کرد. الحق پول هم می دادند. حق هیچگونه اعتراضی ندارم .باید ازشون ممنون هم باشم و خدمتشون کنم تا منو ندازن بیرون. .....(سانسور) هم چند شب یه بار میاد باهام یه س...,س... میکنه و میره. بعدا فهمیدم که زنهای زیادی اینجا کارشون اینه. باورش برای خیلی ها سخته. کم کم شناختم دخترای 18 تا 20 ساله که با بعضیاشون سن باباشونو دارن زندگی می کنن . از در آمدشون راضی هستن . به امید روزی هستن که بتونن با پولی که بدست میارن مستقل بشن.از پولی که می گیرم راضی هستم ولی از کارم هرگز. اینجا رسما کارم فاحشگیشده. شانس داشتم که فاحشگیم ..است. اونائی که در سطح کارگری هستن مصیبت می کشن. هیچ راه فراری ندارم .به این وضعیت خو کردم .نمی دونم چیکار کنم . هیچ وقت فکرشو نمی کردم روزی فاحشه بشم . خیلی راحت فریب خوردم وبه بهای ارزونی عصمتمو باختم. راه برگشتی ندارم . من اسم کارمو فحشای صنعتی می ذارم.هنوز هم تو عسلویه دارم به کارم ادامه می دم . وقتی آقای مدیر نیست گریه میکنم . نماز می خونم . با خدا رازو نیاز می کنم . خدا خودش می دونه من اینکاره نبودم .و اگه...
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#50
Posted: 5 Oct 2012 11:19
درددل های یک زن بدکاره
عصر روز چهارشنبه برای شرکت درمجلس ختم یکی از آشنایان به( میدان حر)می روم بعدازپایان مراسم ختم.برای بازگشت به خانه راهی میدان انقلاب می شوم .شهرشلوغ ومتشنج واوضاع غیرعادی است .مردم درگوشه کنار میدان مشغول جنگ وگریز ودرگیری بانیروی انتظامی هستند .
باخودمی گویم با این اوضاع بعید است بتوانم به خانه برسم ولی شانس می آورم ویک تاکسی که برای یکنفرجادارد پیدامیکنم وسوارش می شوم .راننده تاکسی پیرمردی شصت ساله بنظر می آید .مسافرجلو جوانی نشسته است که گمان می رود بیست سال داشته باشد .عقب ماشین خانمی تقریبا سی وپنج ساله نشسته است .بغل او یک جوانی باهمین سن وسال با کاپشن قهوه ای رنگ نشسته است وبغل آن جوان من قرار دارم .
ترافیک بسیارسنگین است وبه ندرت مسیر برای عبورخودروها باز می شود .خانمی که ذکرش رفت بنظرمیرسد بیقرار است واضطراب را می توان در صورتش دید .هی می گوید :خاک برسرم ! دیرم شد .چیکارکنم .فکرکنم پیاده بشم با اتوبوسبرم بهتره !
به او می گویم :نه خانم اشتباه نکن .الان امن ترین جا تاکسی است .اگراین را ازدست بدهی ممکن است دراین شلوغی ماشین گیرت نیاد .هنوز یک دقیقه ای از حرف من نگذشته که مسافرانی که درصف اتوبوس ایستاده اند شروع بهدادن شعاریاحسین – میرحسین می کنند .بلافاصله ماموران نیروی انتظامی هجوم می آورند وتمام مسافرانی که درصف ایستاده اند وحتی مسافرانی که داخل اتوبوس هستند ازآن پیاده شده پابفرار می گذارند .
روبه خانومه کردم وگفتم :دیدی حالا ؟؟؟
گفت :اره آقا .خوب شد گفتی .خداخیرت بده .!
قدری ترافیک سبک می شود و گاماس گاماس به سروصال می رسیم .درگوشه وکنارجنگ وگریز تظاهرکننده گان بانیروهای انتظامی دیده می شود
خانومه همچنان بی قراری می کند وباگفتن وای خداچیکارکنم دیرم شد اضطراب خود را نشان میدهد .نزدیک چهارراه ولی عصرکه می رسیم بوی گازاشک آورمشام را می ازارد وشیشه ها را بالا می کشیم .
وقتی چهارراه را ردمی کنیم ترافیک سبک ترمی شود خانومه می گوید :خداکنه دیگه ترافیک نباشه من امشب دست خالی به خونه نرم وبچه ها گشنه وتشنه نمونن .
راننده می گوید :محل کارشما کجاست ؟مگه شما شب کار هستید ؟
خانومه می گوید :من کارخاصی ندارم غروب ها میرم سرچهارراه تهرانپارس وایمیسم .هرماشینی جلوی پام توقف میکنه میگه کجا میری ؟منم میگم هرجا که شما برید !!!
باگفتن این حرف همه مان یکه میخوریم و من وجوان بغل دستی ام بصورت هم نگاه می کنیم وبا تعجب وناباوری سرتکان میدهیم
راننده می پرسد :چندتابچه داری ؟
خانومه میگه :دوتا دختر 7 ساله و 12ساله دارم
راننده میگه :لاقل بچه هاتو خوب تربیت کن!مثل خودت بارنیار!
خانومه میگه :نه اصلا بچه هام خبرندارن من چیکاره ام راننده میگه :نمیترسی ازاینکه مریض بشی
خانومه میگه :چرا .ولی خداروشکر اینهایی که تاحالا به تورمن خوردند سالم بودند بمن مریضی ندادن !!
راننده میگه :خب امشب رو بی خیال باش .یک شب به خودتاستراحت بده
ناگهان بغض زن فاحشه می ترکد ومی گوید :نمیتونم .من با دوتا بچه هام توی مسافرخونه ای توی ناصرخسرو هستیم.باید هرشب به صاحب مسافرخونه پول بدم تا بیرونمون نکنه .
بعد درحالیکه صدای هق هق گریه هاش بلندترمیشه میگه :الان چشم بچه کوچیکم دوسه روز چرک کرده نتونستم براش پمادبگیرم . یکبار هم که رفتم براش پمادبگیرم پولم نرسید از داروخونه سم خریدم که بیارم خودمو بکشم .ولی در قوطی سم رو که بازکردم بوی سم حال منو بهم زد .گفتم بگذار خودمو بکشم تا یکی به داد بچه هام برسه .
همینطور که زار می زند دست چپش را روی صورتش گذاشته ودست راست را روی صندلی راننده گذاشته است .
متاثر می شوم دست درجیبم کرده مقداری پول درآورده آن را لوله می کنم و یواش دردست راستش که روی صندلی راننده گذاشته می گذارم .دست چپش را ازروی صورتش برداشته وناباورانه به پول ومن نیگاه می کند وگریه کنان می گوید:باورم نمیشه .خداخیرتون بده .منو شرمنده کردید .بخدا حتی پول کرایه هم نداشتم الان عزاگرفته بودم که به این اقای راننده چی بگم .
میگم :نگران کرایه تان هم نباشید .اون روهم حساب می کنم
تشکرمی کند ومی گوید :اقا به خدا من ادم کثیفی نیستم .من توی زندگی بدشانسی اوردم .شوهرمعتاد بود و منو بدبخت کرد .شوهرم به کراک معتادبود هم خودشو بدبخت کرد هم منو.
بعد روسری اش را کنار می زند وسرش رابمن نزدیک می کند و موهای جلوی پیشانی اش را کنار می زند ومی گوید :اقا خط چاقو وبخیه رو روی سر من می بینید ؟
میگم :اره
میگه :یه خرده باید دقت کنید تاببینید
میگم :احتیاج به دقت نیست .کاملا مشخصه
میگه :اینو شوهرم زد .دوماه پیش اومد دختربزرگه ام رو بگیره ببره بفروشه پول مواد بده من نگذاشتم باچاقو زد سرمو اینطوری کرد
به علامت تاسف سرتکان میدهم .
میگم :حیف که موقعیتش را ندارم وگرنه دوتا بچه تورو می گرفتم اونهارو به فرزندخواندگی قبول می کردم تا حداقل اینده فاجعه آمیزی درانتظار اون دوطفل معصوم نباشد .
جوانک کم سن وسالی که درجلوی ماشین نشسته و تابحال ساکت بوده حرفی میزند که نشانه پختگی اوست .میگه :اقا مگه یکی دونفره .بچه های این خانوم رو نجات دادید .بچه هاییکه درشرایط بچه های این خانم هستن چی .مگه با یک گل بهار میشه ؟!!!
ازپختگی ودرایت او علی رغم کم سن وسالی اش خوشم می اید .
زن فاحشه چون سر درد دلش باز شده همچنان می گوید.ازمشتری های خوب وبدش می گوید ازاینکه بعضی ها اورابردند وبجای پول کتکش زدند !وازاینکه یکبار اورا به باغ سرخه حصارتهرانپارس برده اند وبعد میخواستند اورابکشند .وازاینکه یک مشتری ادم خوبی بوده و به غیرازپول یک جعبه پرتقال هم به مسافرخانه محل سکونتش آورده !!وازاینکه بعضی ازمشتری ها درخواست های غیرمتعارفی ازاو دارند ویا اینکه بعضی ازمشتری هابرای اینکه روی زنهایشان را کم کنند اورا بهخانه برده اند !!
ودرادامه برای جلب ترحم بیشتر کیف دستی اش راباز می کند وجلوی چشمم می گیرد .داخل کیف برزنتی کهنه اش کاملا خالیست ومن نمیدانم برای چی این کیف خالی را حمل می کند.
بعد دوباره بمن می گوید :لطف بزرگی در حق من کردید.امشب دیگه نمیرم کار !!!باخیال راحت میرم پیش بچه هام .
جوان بغل دستی من نیز به صرافت می افتد تابه او کمک کند.برای همین دست به جیب می شود ولی قبلش سعی می کنداز زن فاحشه بازجویی کند تابفهمد ادا واطوارهای او دروغین نیست .از زن فاحشه می پرسد :چرا پیش پدرومادرت نمیری.چرا پیش اقوامت نمیری ؟
زن فاحشه می گوید :من یک خواهر ویک برادر داشتم که برادرم با پدرم توی تصادفی توی جاده اراک ازبین رفتند . مونده خواهرم که اونهم داره از مادر مریضم نگهداری میکنه.بخاطر نگهداری مادرم از شوهرش به اندازه کافی سرکوفت میخوره .من دیگه نمی تونم با دوتا بچه برم سربار اون بشم .
می پرسد :اونها میدونن توچیکاره ای ؟
می گوید :خواهرم میدونه من فاحشه ام ولی مادرم نه.اگرمادرم بفهمه سکته میکنه میمیره .
بعداز انکه ان جوان نیز به زن فاحشه پول میدهد اوناباورانه چشمهایش برق می زند دوباره شروع به دعا کردن می کند ومی گوید :خداخیرتون بده .واقعا متشکرم . هم از شما وهم از شما .
قبل ازرسیدن به مقصد جوان بغل دستی ازماشین پیاده می شود من هم وظیفه خود میدانم از آن جوان تشکرکنم .دست روی شانه اش می گذارم وبسیاراز نوع دوستی او قدردانی می کنم .به مقصد که می رسم میخواهم ازماشین پیاده شوم کهزن فاحشه دوباره می گوید :اقا بازهم ممنونم .بخدا این پول هایی که دادید راه دورنمیره .خدا چندبرابرش روبهتون میده .
راننده هم به زن فاحشه می گوید :خب دیگه حالا که این همه پول گرفتی دیگه بروپیش بچه هات .امشب دنبال مشتری نرو.شهرشلوغه وخیلی ها گازاشک آورخوردن وحال هیچکاری روندارن .ازمتلک مردراننده به ان زن بینواناراحت میشم وبعد حرکتی می کند که ناراحتی ام بیشتر می شود
چراکه وقتی یک اسکناس پنجهزارتومانی به او میدهم تا کرایه خودم وخانومه را حساب کند می بینم دوبرابر کرایه معمول ومتعارف را می گیرد
وقتی پول را می شمارم به او می گویم :زیادگرفته اید .بخاطرترافیک بودنه !
راننده می گوید :فکر کن اینطوریه .شما به این خانوم فلان قدرپول دادی دردت نگرفت یک پونصدتومن بمن اضافه دادی بهت فشار اومد .میخواهم چیزی بهش بگم که تمام وجودش بسوزد ولی رعایت سن وسالش را می کنم وبطرف خانه براه می افتم . باخود می گویم مرتیکه عوض اینکه خودش هم یک کمکی بکنه .ازدست مادلگیره که چرا ما کمککردیم .
وقتی طرزفکر ونگاه یک ادم شصت – هفتادساله که یک پایش دم گوراست این باشد دیگر نباید از بقیه گروههای سنی توقع اخلاق وانساندوستی داشت .صدرحمت به آن جوان وخیلی جوان های پاکدل دیگر .
بهرحال این تجربه بار دیگر وجود بحران اخلاقی درجامعه مارا بهمن ثابت کرد .وقتی به خانه میرسم باخود می گویم.درمنازعات سیاسی و فشارهای اقتصادی واجتماعی انچه که قربانی شده است وبه حاشیه رفته است همانا اخلاق است وارزشهای انسانی .ایا بهتر نیست قبل از هرتغییری بفکر بازسازی اخلاقی واحیای ارزشهایی باشیم که درغوغای سیاست وسیاست زدگی کمرنگ وبی فروغ شده است .
بخدا شریعتی راست میگفت تاما عوض نشویم هیچ چیز عوض نخواهد شد وهر تغییر وتحولی بی فایده است وجزسرخوردگی دستاورد دیگری نخواهد داشت .
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن