خاطرات و ماجراهای دانشجویی (نظرسنجی در پست دوم) - صفحه 14

shah2000

کاربر

ارسالها: 3080

#131 Posted: 31 Dec 2013 22:07

nisha2552: نه نترس
شاه قبلا مجوزشو گرفته
مثل اینکه از انقضاش گذشته باید تا ۲۰۱۵ تمدیدش کنم

ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!

nisha2552

کاربر

ارسالها: 3525

#132 Posted: 31 Dec 2013 22:10

حتی اگه مجوزش تا آخر ۲۰۱۳باشه هنوز۲ساعت به ۲۰۱۴مونده

shah2000

کاربر

ارسالها: 3080

#133 Posted: 31 Dec 2013 22:12

nisha2552: حتی اگه مجوزش تا آخر ۲۰۱۳باشه هنوز۲ساعت به ۲۰۱۴مونده
شاید به استقبال سال ۲۰۱۴ رفتن

ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!

mahsadvm

کاربر

ارسالها: 6216

#134 Posted: 31 Dec 2013 22:39

shah2000: هان ای کسانی که ازکتاب هایتان به عنوان اشیائی دکوری استفاده کرده اید

اکنون فقط یک معجزه می تواند کارنامه شما را زیر و رو کند !

ستاد ایجاد رعب و وحشت شب امتحان

اینم واسه اینکه پررو نشی هووووووووووقم تو حلقت

mereng
تو دیگه برادر من نیسی واقعا که

" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....

shah2000

کاربر

ارسالها: 3080

#135 Posted: 31 Dec 2013 22:49

mahsadvm: اینم واسه اینکه پررو نشی هووووووووووقم تو حلقت
ازت انتظار دیگه اییم نداشتم

ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!

nisha2552

کاربر

ارسالها: 3525

#136 Posted: 31 Dec 2013 22:59

حال میکنین رشته من چسبیده به سقف

shah2000

کاربر

ارسالها: 3080

#137 Posted: 31 Dec 2013 23:05

nisha2552: حال میکنین رشته من چسبیده به سقف
برو بابا

ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!

nisha2552

کاربر

ارسالها: 3525

#138 Posted: 31 Dec 2013 23:09

چیه؟طاقت دیدنشو نداری

nazikocholo

کاربر

ارسالها: 164

#139 Posted: 1 Jan 2014 01:39

اول بگم تیپ من تو دانشگاه چطوره
ارایش ملایم چادر ساده و کفش مشکی و کلا تیپم سنگینه
یه روز دلم خیلی از خواهر شوهرم پر بود زود هم به کلاس رسیده بودیم فقط منو چندتا از دوستام بودیم دیدم ماژیک استادهم جامونده رفتم پاتخته یه نقاشی خععععلی افتضاح کشیدم و نوشتم این زنه خواهر شوهرمه یهو یه صدای کلفت ازپشت سرم اومد"آفرین ،شما هم خانمه..." از خجالت اب شدم اونقدر حرف میزدم و میخندیدم که متوجه نشدم استاد اومده تازه تخته پاک کن هم نبود نفهمیدم چطوری با دستمال کاغذیه له شده ته جیبم پاکش کردم دوستای بیشعورمم میخندیدن

sa200222

کاربر

ارسالها: 410

#140 Posted: 3 Jan 2014 17:53

سلام اول به شاه تبریک بگم با این فکری که باعث میشه آٔدم وقتی اینجا و خاطرات دوستان و میخونه هم بخنده هم نا خود آگاه برا تو دوران خودش...
برا همین منم خواستم دو قسمت کوتاه از سوتی هایی که تو دانشگاه دادم رو بنویسم...
خاطره زیاده اما خب....

۱... یادمه دقیقا روز اول دانشگاه اولین سر کاری رفتم اونم خیلی ضایع...
از بس هر کی بهم رسیده بود از محیط باز دانشگاه گفته بود و صد تا خالی هم روش گذاشته بود من فکر میکردم دانشگاه که میری یعنی کویت...یه چیزی شبیه منطقه آزاد هر کی هر کار خواست میکنه و اصلا با کلاسی یعنی این...
خلاصه کلاسهای ما هم مختلط بود...وقتی اولین بار وارد کلاس شدم یه نگاه به کل کلاس کردم تعداد دخترها انگار بیشتر بود و منم سر به زیر داشتم دنبال جا میگشتم که بشینم..دیدم همه قاطی پاتی نشستند و دارن با هم مگن میخندن..یه صندلی وسط بود که یه پسره بغلش نشسته بود تا به سمتش رفتم گفت داداش شرمنده جای دوستمه اون جلو جا هست...
به سمت مسیری که اشاره میکرد نگاه کردم ردیف اول اون جلو جا ۲تا صندلی خالی بود و بعد از اونم ۲تا دختر نشسته بودن..به نا چار(با اینکه از اول کلاس همیشه بدم میاد) رفتم و نشستم..دختره یه نگاهی کرد و انگار غلام باباش رو دیده یه پوزخند زد و روشو سمت دوستش کرد و به پچ پچ کردنشون ادامه دادن..
منم غرق در فکرهای خودم بودم و حواسم به هیچی نبود تا استاد اومد...
همه بلند شدیم و با تعارفش نشستیم..
یه مرد جا افتاده ولی شیک پوش بود..من سرم پایین بود تا با صداش به خودم اومدم..
دیدم جلوی من ایستاده و زل زده بهم..یه کم خودمو جمع و جور کردم و دوباره سرم رو مشغول کردم..با پوزخند گفت ..شما راحتی عزیزم؟
ای بابا اول ترمی صاف باید گیر بده به من..
گفتم بله استاد مرسی..
یه کم صدای خنده بلند شد اما استاد گفت جات خوبه؟
گفتم بله و لبخند زدم(فکر کردم چون غریبم داره تحویل میگیره)
دوباره ادامه داد احیانا اگه مشکلی چیزی؟ کاری داشتی به خودم بگو باشه عزیزم؟ لحن مضحکش باعث شد همه بخندن..
به صورتش نگاه کردم اما هنوز گیج رفتارش بودم..
دختره که بغلم نشسته بود گفت استاد چیکارش دارین بنده خدا دوست داره خب پیش ما باشه...!!!
صدای خنده همه بلند شد و من چشم غره به دختره رفتم که استاد دید و گفت ناراحت نشو عزیزم فقط از این به بعد تو قسمت آقایون بشین اگه مشکلی نداریا....!!!!
برگشتم بگم استاد همه درهم نشستن دیدم وااااای...پشت سرم پر دختره و من فقط اینجا نشستم و اونطرف پسرها هم چند تا جا خالی هست....
داشتم از خجالت میمردم..سرخی صورتم رو خودم حس میکردم...بدجوری کنف و ضایع شده بودم..!!!!!
یادش بخیر

خاطره ۲..
ترم دوم بودیم از بس ملت رو اذیت میکردم و دست مینداختم که همه عاصی شده بودند..
یه روز سعید و چند تا از بچه های دیگه که همیشه با هم میرفتیم سالن فوتسال میزدیم گفتند قردا شیفت سالن عوض شده یه تیمم از ترم ۲ اومده میخواهیم حالشونو بگیریم...
ما ساعت اول درس نداشتیم و قرار شد بریم سالن..
خلاصه با ساک و وسایل اومدیم دانشگاه...
تو دانشگاه ما یه ساختمان دیگه هم بود که کنار سالن بود و رشته های تربیت بدنی و غیره هم اونجا بودند..
۴تایی رفتیم به سمت سالن.. همیشه وارد راهرو میشدیم یه درب شیشه ای بود که یه اتاقک اونجا بود و یه پسره که نگهبان بود و سالن دار...و سانسها و کلاس ها کنترلش با اون بود
امروز نبودش و ما هم وارد شدیم راهرو رو طی کردیم و نزدیک در اون ۲ تای دیگه گفتن سامان دستشویی نداری؟؟
گفتم نه ..سعید گفت منم میام و هر ۳ رفتند
من همینجور که داشتم بهشون غر میزدم پرده در رو کنار زدم و در و باز کردم رفتم تو....
وااااااااااااااااااای خدااااا.... یه مشت دختر داشتن با شورت (ورزشی ها) بازی میکردند...من یه لحظه کپ کرده بودم و گیج بودم که اینجا چه خبره!!!!
که با صدای جیغ و ویلهههه و هوار اونها مواجه شدم.... تا اومدم از در بزنم بیرون یه خانومه که انگار مربی بود پرید تو سالن . گفت پسره بی شعور اومدی اینجا چه غلطی بکنی هان؟؟؟
دانشجویه ترم چندی؟؟؟ گمشو بیا بیرون ببینم...( اینقدر خیالم راحت بود که حتی به پرده ورود آقایان ممنوع هم توجه نکرده بودم)
خلاصه...سعید عوضی و بچه ها میخواستند حال مارو بگیرن الکی گفته بودند سالن ساعتش عوض شده و نگهبانم یکی دیگه با یه ترفندی چند دقیقه از سر جاش بلند کرده بود و منم نمیتونستم بگم اونها گفتند....
دهنی ازم سرویس کردند حراست و رییس دانشگاه که بیا و ببین...
تا مدتها میگفتند و مسخره ام میکردند...که البته بعدا به حسابشون رسیدم..

ویرایش شده توسط: sa200222