ارسالها: 23330
#41
Posted: 29 Nov 2013 10:53
nisha2552: یکی از همکلاسی های دوره دبستان رو دم دانشگاه دیدم، داشتیم گپ می زدیم که دوتا دختر که ازشون بدم میومد از در دانشگاه اومدن بیرون...
گفتم: اه..! باز این زشته اومد!
گفت: اون خواهرمه!
سریع گفتم: نه! اون یکی!
گفت: اونم زنمه!!!
از اونی که روز ازل شانس پخش میکرده شخصاً متشکرم !
سلام روز خوش
یعنی این اخر بدشانسیه
اول دبستان بودم یه همکلاسی داشتم اسمش محمد بود (معروف به محمد مامانی تا پنجم دبستان هر روز مامانش میاوردتش مدرسه :thinking . مدرسه ما هم قدیمی بود کف کلاس ما هم پر بود از میخ های که بیرون زده بودن اخه کف کلاسمون با چوب درست شده بود.تویه کلاس ما هم بیشتر مواقع دوتا تختو بهم نزدیک میکردیم و یه دستو رو این تخت و یه دست رو تخت دیگه روش تاب میخوردیم دقیقا بعد نوروز بود که دوباره رفته بودیم مدرسه داشتم رو تختا تاب میخوردیم دیدم محمد با یکی دیگه داره دعوا میکنه طرف مقابلشم اونو هل داد محمد خورد به من. حال شانس هم که نداریم همینطوری که بهم خورد افتادم کف کلاس یه میخ که از کف کلاس بیرون زده بود دقیقا یه چند سانتی رفت زیر فک پایینیم یعنی شانس اوردم لثه و زبونم چیزیش نشد حالا چقد خون اومد به کنار یه ۵ تا بخیه هم خورد تا حدود یه ماه کلا لال شده بودم
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 3080
#43
Posted: 29 Nov 2013 10:57
sepanta_7: اول دبستان بودم یه همکسلاسی داشتم اسمش محمد بود (معروف به محمد مامانی تا پنجم دبستان هر روز مامانش میاوردتش مدرسه :thinking . مدرسه ما هم قدیمی بود کف کلاس ما هم پر بود از میخ های که بیرون زده بودن لخه کف کلاسمون با چوب درست شده بود.تویه کلاس ما هم بیشتر مواقع دوتا تختو بهم نزدیک میکردیم و یه دستو رو این تخت و یه دست رو تخت دیگه روش تاب میخوردیم دقیقا بعد نوروز بود که دوباره رفته بودیم مدرسه داشتم رو تختا تاب میخوردیم دیدم محمد با یکی دیگه داره دعوا میکنه طرف مقابلشم اونو هل داد محمد خورد به من. حال شانس هم که نداریم همینطوری که بهم خورد افتادم کف کلاس یه میخ که از کف کلاس بیرون زده بود دقیقا یه چند سانتی رفت زیر فک پایینیم یعنی شانس اوردم لثه و زبونم چیزیش نشد حالا چقد خون اومد به کنار یه ۵ تا بخیه هم خورد تا حدود یه ماه کلا لال شده بودم
به نظر من باید یه قربونی کنی به من یه کباب درست حسابی بدی که چیزیت نشد
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 57
#48
Posted: 29 Nov 2013 20:48
فت پازدم به یه دخترتودانشگاه
خدایا!
امشب مهمانم باش
به صرف یک سیگار تلخ
تا بچشی طعم دنیایت را...!!
ارسالها: 3080
#50
Posted: 29 Nov 2013 20:56
خاطره بیست و ششم
یادش بخیر...
سر جلسه امتحان معلم که از کنارمون رد میشد دستمونو میذاشتیم رو جوابایی که نوشتیم تا معلم نفهمه ما چقدر خنگیم...!!!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!