ارسالها: 3080
#504
Posted: 22 Sep 2014 23:45
Parnia: راستی این اجازه رو دارم اینجا جوک های استاد- دانشجویی رو بیارم یا فقط باید خاطرات خودم یا اطرافیانم باشه؟؟
نه مشکلی نیس فقط مربوط به دوران دانشجویی باشه لطفا در مورد مدرسه هم یه تاپیک دیگه هست
OMID_KHATNEHBAZ: یه استاد داشتیم تو یکی از درسهای کارگاه هر از چند گاهی میخواست نکات ایمنی رو بگه بعدشم شروع میکرد خاطره گفتن و اول هر خاطره میگفت ای یکیو راست میگم به خدا انگار تمام حرفهای قبلش دروغ بوده
اتفاقا ماله هم همینجوری بود یه بارم تعریف کرد من خودم یه مدت از بس برق داشتم هر کی بهم دست میداد یه متر میفتاد این طرف اونطرف تا اینکه بعد از تحقیق و تفحس فراوان تو سایت انجمن فیزیکدانان آمریکا دلیلشُ کشف کردم!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 268
#506
Posted: 16 Nov 2014 18:12
nisha2552: طبق یه نقشه قبلی،یه سوسک جور کردیم وایسادیم دم آسانسور بعد که چن تا دختر رفتن تو همین که در خاصت بسته شه سوسک رو انداختیم تو،دیگه خودتون تصور کنید تو این چن طبقه چه بلایی سرشون اومده
ماهم سریع از پله ها رفتیم پایین،قیافشون خیلی جالب بود فقط سکته رو نزده بودن،ماهم از خنده قیافمون جالب بود،از خنده گریه کردیم
خدا بهمون رحم کردچیزی نگفتن
آخرشم با یه عذرخواهی سروتهشو بهم آوردیم.
فرید این کجاش خنده داره؟ به جای اینکه از خنده به گریه بیفتید. باید از اول گریه می کردید. من به جای اون دخترا بودم یه درس حسابی بهتون می دادم. عذر خواهی تون از فحش بدتر بوده. بعضی دخترا چندان از سوسک نمی ترسن ولی بعضی هاشون تا خواب وحشتناک شبانه پیش میرن
دوستان همین جا بعضی سوژه های خنده رو ببینید بسه برای اینکه فاتحه ی ممکلت رو بخونید. این وضعیت محل تحصیل علم تو مملکت ماست. حالا یه نفر اینکارو میکنه یه نفر تعریف میکنه صدها نفر می خندند دیگه باید خون گریه کرد
خدا کند مهربانی رسمی شود که از قلبهای پاک میجوشد نه آنکه فریب و دروغی باشد که بر زبانها جاری می شود
------------------
ارسالها: 79
#507
Posted: 29 Nov 2014 04:14
اهل دانشگاهم/قبله ام استاد است/جانمازم نمره/پیشه ام مشروطیت/من کتابم را وقتی می خوانم که بگوید استاد: امتحان نزدیک است/دیشب اما خواندم یک ورق از آن را/همه ذرات کتابم متعجب شده است!
من چه تنها و غريبم بي تو در درياي هستي، ساحلم شو غرق گشتم بي تو در شبهاي "مستی"
ارسالها: 69
#509
Posted: 4 Dec 2014 23:15
دوره لیسانس توی دانشگاه بوعلی همدان واسه من خیلی خاطره داره ، یه حس خاصی دارم بهش
خاطره رفتن به یه شهر دیگه و دلتنگی دوری از خانواده ، خوابگاه و همه سختیا و دورهمیاش ، راهروهای عریض و طویل دانشکده علوم ، تجمع های سیاسی و صنفی که همیشه با آهنگ یار دبستانی فریدون فروغی همراه بود و همه با هم میخوندیمش ، سلف سرویس دانشکده و غذاهای آشغالش ! دویدن و التماس دنبال استادا ، اون استاد زنی که نمیدونم چه پدر کشتگی با من داشت ، کابوسی به اسم آنالیز عددی و استادش دکتر اسماعیلی ، دوبار مشروطی ، گیر دادن انتظامات جلوی در به آرایش و لباس ، جزوه و کتاب و سی دی شب امتحان ، کل کل با پسرا ، فاصله چند فرسخی !! بین دانشکده ها ، نبودن سرویس ، رفت آمد همیشگی بین تهران و همدان ،دوستایی که خیلیاشونو دیگه ندیدم و الان خیلی دلم میخواد بدونم چکار میکنن و.............................
خیلی وقتا به خاطره های تلخ و شیرینش فکر میکنم
اما الان دانشگاه آزاد دیگه اون حال و هوا رو نداره اصلا یه جور دیگه س محیطش
دوستان اگه کسی دانشگاه بوعلی درس خونده پیام بده ،خوشحال میشم در مورد خاطره هاش با هم حرف بزنیم
در سیاره کوچک ما هیچ چیز تکرار نمیشود
مراقب دستهایت باش
زمستان فقط با آنها گرم می شود