ارسالها: 2890
#521
Posted: 15 Jun 2015 17:15
یکی از خاطره های شیرین ، تقلب سر امتحان اخیرم
اصولا" ما دانشجویان زحمتکش روز امتحان سر جای خودمون که میشینیم یه چشم امون به مراقب ِ که مراقب چه جوریاست ( ابتدا فیزیکی بررسی اش می کنیم وجناتش رو / آروم ِ ، مهربون ِ ، کمک رسون ِ و یا از اون مراقبای نوع جلادی ِ ! )
بگذریم : مراقب وارد شد و نور امید کیلو کیلو بر قلب دلواپسم بارید ! ( آدم شناسی ام حرف نداره ! )
یه مرد بود ..
چهره ی صبورش داد می زد که میتونه باهامون مدارا کنه !
از اونجایی که امتحانمون نوع ِ جزوه باز بود و این یه مورد بد رقم به پوز مراقبا می زنه ، کتاب دفترامو با لبخندی ژکوند گستراندم ...
مراقبه با یه مردی که از بخش حراست بود یه نگاه به برگه ها انداخت وقتی تیتر جزوه باز رو دید نیم نفسی بیرون داده برگه ها رو پخش کردند !
ولی این اول ماجرا بود ...
همه هیجان زده هجوم بردیم به جزوه ها / یه ربعی همچنان همه در حال ورق زدن بودیم / صدای شارپ شورپ دفترا یه لحظه بند نمی اومد / اصــــــــن یه وضعی ! خخخخ ...
مسئله ها رو یه جورایی به کمک جزوه حل و راست و ریتسش کردم / ولی امان از تشریحی ها که معلوم نبود از کجا آورده بودشون !
یه نیم ساعتی گذشت و دیگه وقت ، وقت ِ تقلب بود !
با توکل و گشتن و فشار به مغز ِ پر استرس کاری پیش نمی رفت !
جزوه ام رو با یه برگه ی وسطش ، برقی با کناری ام رد و بدل کردم / از شانسم مراقب اصن تو باغ نبود !
دیدم ای بابا / از کناری ام هیچ سودی عایدم نمیشه !
سرم چرخش خورد به اطراف !
همه چهره ها دلواپس و منتظر که سوال فلان چیه فلان کدومه !
بعلــــــــه دیگه !
اینم از شانس قشنگ ِ ما !
هیچی دیگه نشستم به بررسی کتابا بلکه خودم یه کاری کنم ...
بقیه هم دیگه تا حدودی آشکارا داشتن جزوه و برگه رد و بدل میکردن !
یکی دو تا سوال رو با هزار ربط و بی ربطی پیداش کردم و نوشتم !
منم که دل رحــــــم ، وقت هم کـــــــم ، یهو جو گیر شدم و طوری که همه بشنون هیجان زده گفتم سوال فلان صفحه ی فلان !
یهو مراقب خشمگین به طرفم اومد ! ( ابروای منم بالا پریده )
گفت : بلند شو خانم !
گفتم : چرا ؟
در حینی که با من حرف میزد نگاهش به بچه ها بود و گفت : هر چی ملایمت میکنم پرروتر میشین ، بلند شو برو اون طرف !
وقت کم نذاشت بحث کنم پس خیلی خانمانه بلند شدم و رفتم اون ته ته ها !
ولی روح فداکارم مگه آروم میشد ؟
جواب یه سوال دیگه رو هم پیدا کردم و باز بلند گفتم سوال فلان صفحه ی فلان ( نمی دونم این همه جسارت از کجا پیدا شده بود هی روح فداکارم یاغی گری میکرد ! خخخخ )
یهو دیدم یه جفت چشم عصبی مراقب بالا سرم ِ / ای داد !!!!!! ای بیداد !!!!!!
گفت : برگه ات رو بده ببینم !
اون برگه رو می کشید منم از یه طرف !
شاکی وار با اخم گفتم : ئه چرا انقدر سخت می گیرین ؟ سوال ها نه تو جزوه است نه تو کتاب ! بذارین به همدیگه برسونیم دیگه وگرنه همه می افتیم !
به تبعیت از من صدای بچه ها بلند شد و گفتن: آره بابا این چه وضعشه ! سوال ها نه تو کتابه نه تو جزوه !
مراقبه چهره اش به استیصال رفت ... بنده ی خدا !
گفت : خب اگه اینطوره پس چرا الان که استادتون اومده بود چیزی بهش نگفتین ؟
حرفهایی می زنه این مراقب ! مگه جراتشو داشتیم ! اونم به اون استااااااد ! وووووییی .......
جونم بهتون بگه که : یکی نبود بهم بگه نونت نبود آبت نبود دیگه تقلب رسوندنت چی بود / بشین بنویس به درد خودت بمیر دیگه !
هــههههـــــــــم این امتحان هم گذشت ...
ولی خوبیش این ِ که تونستم کمک برسونم ! بلی .
.......
خاطره دیگه !
یه بارم مسرور و شادان از جلسه ی امتحان که بیرون اومدم ، از چشمی پنجره ی کوچیک در ، یهو چشم ام به همکلاسی ام افتاد که برام چشم و ابرو می اومد ( این یعنی کمک ! )
منم قشنگ داشتم پانتومیم می اومدم که کدومو میگی ؟ کدوم سوال ؟ اصلا" چی میگی ... !!!
دوستم هم در حال بال بال زدن ... خخخخ !
تازه داشت ادراکم میگرفت که کدوم سوال رو میگه... یهو نمی دونم این مراقب ها سر و کله اشون از کجا پیدا میشه که گفت : خانم ، اگه پانتومیم اتون تموم شده بفرمایید بیرون !
منو میگی ، عین ِ برق گرفته ها / نمی دونستم بخندم یا جواب بدم !
آنی سرمو تکون دادم و کیفمو محکم گرفتم و از سالن خارج شدم / و به محض خروجم اون لبخند عمیق حبس شده ام رو آزاد کردم !
خیلی این روزها رو دوست دارم / شیرین ان خدایی !
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 1796
#523
Posted: 18 Sep 2016 01:18
nisha2552: اونایی که میگن لوتی باعث شده افت تحصیلی کنیم.والا من از وقتی با لوتی آشنا شدم هی پیشرفت میکنم
اینم مدرکش
دانشگاه چقد داغونه که تو نفر دوم شدی درشو باس گل مالید
اندوه بزرگی ست انبوه انتظار
ارسالها: 3080
#526
Posted: 7 Mar 2017 21:59
امروز داشتم خبرا رو میخوندم تا چشمم افتاد به یه خبر که ، دوتا پسر بچه با چاقو زدن سرایدارو بعد مدرسه رو آتیش زدن
ما اونوخ تو این موقع ها دانشگاه همه میگفتیم از هفته دیگه هیشکی نیاد، همهام میومدیم!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#527
Posted: 8 Mar 2017 23:56
اندیشمندِ دایم المشروط
یه رفیقم داشتم که دستی تو مشروط شدن داشت منم همیشه بهش اقسام تیکه و نصیحت با هم قاطی میکردم مینداختم بهش که به خودش بیاد البته اونم کم نمیاورد هی با جمله های قلنبه سلمبه توجیه میکرد خلاصه بعد از مشروطی سومش که دانشگاه اخطار داد و اینا به جرعت میتونم بگم من بیشتر حرص میخوردم تا یکی از این روزا که داشتم میگفتم بدبخت این چه وعضشه و اینا... اینم باز شروع کرد به توجیه ولی این دفعه خیلی خوب بود منم یجورایی توجیه کردگفتش :
هر وقت روز بدی رو تجربه میکنی
یک نفس عمیق بکش و به خودت بگو
این فقط یک روز بد است
نه یک زندگی بد
خلاصه شاید یه مهندس برق خوبی نشده باشه ولی فکر کنم من باعث شدم یه شاعر یا اندیشمند بزرگی ازش دربیاد.
پ .ن: نامبرده بالاخره ترم 10 بالاخره تونست تموم کنه دانشگاه رو
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ویرایش شده توسط: shah2000
ارسالها: 3080
#528
Posted: 17 Mar 2017 00:52
استاد (مثلا) مترجم
یه استادم داشتم کلی کتاب ترجمه کرده بود، همیشه با خودم میگفتم این کی وقت کرده اینهمه کتاب بنویسه! تا اینکه روز امتحان به هرکدوممون ۱۲ صفحه انگلیسی داد گفت ۸ روز وقت دارین ترجمه کنین و۳ نمره هم داره! قشنگ معلوم بود ما مشغول ترجمه کتاب سال بعدش بودیم! :شکلک تاسف برای نظام آموزشی!:
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 2323
#530
Posted: 20 Mar 2017 00:13
من یه استاد دارم وداشتم که همش منو میندازه تو پول بهش بدم سوالرو بهم بفروشه انقدر بی رحمه که نگو ایشششش
ویرایش شده توسط: Erfan1993