ارسالها: 3080
#51
Posted: 29 Nov 2013 23:08
خاطره بیست و هفتم
وقتی صبحا برا مدرسه رفتن دیرمون میشد،بدو بدو می رفتیم مدرسه صدای دعا صف مدرسه رو ازدور، که می شنیدیم.
قلبمون می امد تو حلقمون.!!!!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#52
Posted: 29 Nov 2013 23:19
اينقد بدم مياد يكي ميخوره زمين بهش ميخندن
هيچم خنده نداره
مدیونین فکر کنین اگه این مورد خاطره باشه
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 826
#53
Posted: 29 Nov 2013 23:24
shah2000: اينقد بدم مياد يكي ميخوره زمين بهش ميخندن
اوف نگو یه بار داشتم با رفیقم میرفتم از پله های دانشگاه میرفتم بالا دو تا دختره چند تا پله جلو تر بودن یدفعه یکیشون پشتشو نگاه کرد روش اینور بود پاش به پله گیر کرد خورد زمین
بــه کــوتــاهــی آن لحــظــه شــادی کــه گذشــت،
غصــه هــم خــواهــد رفــت
ارسالها: 3080
#55
Posted: 30 Nov 2013 11:16
خاطره بیست و هشتم
داغ داغ از سر کلاس
الان تو کلاس ما استاد یه مسئله داد گفت وقت میدم حل کنید بعدش خودش شروع کرد به حل کردن .مسأله پارامتری بود یعنی عدد نداشت جوابشم طوری بود که تو مخرج کسر مو (حرف یونانی) داشت
بعد یکی از دخترا گفت استاد مخرج ما مو نداره یهو یکی از پسرا گفت عیب نداره بزرگ میشی در میاره
یعنی کلاس منفجر شد ...
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#56
Posted: 30 Nov 2013 11:21
simonxxx: جوووووووون چه کلاسی........... ، کدوم دانشگاهی ندا بده
نیخوام simonxxx: حاالا امتحانُ چه کردی؟
الان که استاد داره درس میده ۱۲ به بعد،بعداز درس دادنش
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!