ارسالها: 3599
#291
Posted: 17 Feb 2017 01:52
نمی دانم تنهایی به چه رنگیست ؟ شاید مشکی باشد .. شاید به رنگ قلب خونین من باشد .. و شاید به رنگ اشک درونم که پشت دیوارچشمانم (چشمهایم ) پنهانشان کرده ام . تنها همین را می دانم که تنهایی یک رنگ دارد به رنگ دروغ هایی که هرگز به تو نگفته ام ...ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3599
#292
Posted: 18 Feb 2017 22:56
کجایی تنهایی ؟ من همدمی دارم که درغم و شادی به کمکم می آید تامایوس ومغرورنگردم . ..حتی ستارگان هم تنها نیستند .. کجایی تنهایی ؟ ببین چه خراب است حال من که از دوری تو نیز گریانم ! ... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 1135
#293
Posted: 12 Apr 2017 21:18
حال من خوب است
وچه ارامشیست در اغوش تنهایی
دیگر از هیچ نداشتن ها نمیترسم
حالا چه کسی می تواند از من بگیرد
چیزهایی را که ندارم
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
ارسالها: 492
#296
Posted: 25 Apr 2017 13:21
rozeta: تنهای در این عصر و زمانه یک نعمت هست
احتمالاْ معنای در جمع تنها بودن رو نمی دونی که همچین حرفی می زنی. اتفاقاْ توی دوره زمونه ما هیچ کس «خلوت» یا به اصطلاح غربی ها privacy نداره و همیشه یکی کنار آدم هست که اتفاقاْ توی کار آدم هم سرک می کشه و دخالت می کنه، ولی در عین حال همه هم احساس تنهایی می کنند چون هیچ کس نیست که با آدم همدلی کنه، در واقع اینکه هرکسی اینقدر دلمشغول خودش هست که بقیه رو خیلی دور و به عنوان دشمن یا دست کم غریبه می بینه و بقیه هم نسبت به او همین حس رو دارند و روز به روز تنهایی آدم ها بیشتر میشه.
خلاصه در این عصر و زمانه «خلوت» یا «هم دم» هر کدوم که باشه، نعمت هستند، ولی اتفاقاْ بیماری عصر ما تنهایی و فضولی است. علت اینکه این دو درد متضاد رو به صورت همزمان تقریباْ همگی داریم همینه که مفهوم این دوتا رو از هم تمیز نمیدیم.
خواستم شاعر چشمان تو باشم
باد حواسم را برد
ارسالها: 3599
#298
Posted: 25 Apr 2017 19:54
اگر هیچ کس و هیچ چیز هم مرا نخواند (نخواهد ) دست به دامان تنهایی نخواهم شد ..
من آن ستاره لب خاموش تنهایم که غرق درآسمان تنهایی دستم به دیگر ستارگان تنها نمی رسد
ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3599
#299
Posted: 27 Apr 2017 23:50
خــــــــــدای من ! می دونم تنهایی وجود نداره .. پس چرا من احساس تنهایی می کنم .. مگه از کنارم رفتی ؟ مگه فراموشم کردی ؟ خــــــــــدایا تو هم اگه نباشی من دق می کنم .. دیگه نه سکوت حالیمه و نه فریاد .. تو کنارمی تا من بنویسم تا فکر کنم تا به موسیقی گوش بدم .. ولی دلم خیلی گرفته .. حالا هیشکی دور و برم نیست ..نذار تنها بمونم .. نذار خیط شم ..نذار بد نویسم بدونن .. نذار بهم بگن تو الکی می نویسی .. آخه من همیشه گفتم و میگم هرکی تو رو داره و تو کنارشی تنها نیست ..تو هم که پیش همه هستی .. نیستی ؟!فکر کنم باید ترانه ستار رو عوضش کنم .. بیشتر از یک ساعته که داره از دلتنگی می خونه .. ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود