ارسالها: 2333
#43
Posted: 24 Apr 2014 18:00
آزادی زن | Freedom
ویرایش شده توسط: paridarya461
ارسالها: 3525
#44
Posted: 24 Apr 2014 19:26
برده به دنیا آمده باشی
نخواهی دانست که "آزادی" چیست!
ویرایش شده توسط: nisha2552
ارسالها: 5428
#45
Posted: 25 Apr 2014 08:44
ببار ای آزادی !باران خون بباران ! چشمه ها خشکیده اند . برگهای خزان آخرین نفسهای خود را می کشند . هنوز بهار نیامده است .. چشمان چشمه ها پلکها را نبسته است . ببار ای آزادی ! انگار زندگی از این دیار گریخته است . حتی توانی برای مرگ و مردن نیست . ببار ای آزادی .. آسمان آبی را خونین ساز .. این اشک دل پر درد توست . چه بسیار بی وفایی ها دیده ای ! چه بسیار ستمها کشیده ای ! چه بسیار خون دلها خورده ای ! بباران آن خون دلها را ! تا که گلهای سبز سر از صخره های سخت برون آورد . ببار ای آزادی ! دلم چون مجنون پر از خون است .. چرا بهار دلگشای تو نمی آید ؟! دستهای گرم و پر مهرت را بر سر سر افکندگان کش و ما را به سر بلندی برسان . ای آزادی ! بگو اسیر کدامین بندی تا با چنگ و دندان خود گره از بندت بگشاییم تا که همراه ما گردی . آزادی ببین که فرزندان یعقوب دیگر پدر آزاری نمی کنند .. بیا و ببین که اینک قدر تو را می دانیم . هر گاه که زمستان می رسد به امید بهاری دیگر می نشینیم تا غم خزان را از یاد ببریم . وقتی که تو نباشی وقتی که اسارتها جای خود را به اصالتها می دهد من با چه امیدی آن هم بی تو در هوای سکوت نفس بکشم . آزادی ! به من بگو که آزادی را دوست می داری .. آن هدیه ای را که خداوند به من و به تو داده است . بگو دوست می داری که در کنار همه باشی . بگو آزادی ! شیطان تو را برای خود می خواهد . همان شیطانی که عبایش را ردای شاهی و عمامه اش را تاج می داند . ببار ای آزادی ! آسمان عشق و محبت خشکیده است .چمنهای زرد سرخم کرده اند و ملتمسانه به ابرها می نگرند . ای آزادی مگر دوستان دوستی ها را دوست نمی داری ؟ تو را سوگند به یگانه ای که تو را آفریده بگو که دوست می داری که از شیشه دیو رها گردی . بگو ای آزادی وقتی که تو بیایی وقتی که ندای آزادی بیاید ما ندای خود را خواهیم دید .. سهراب ها به آغوش مادران خود باز می گردند .. باز هم ترانه آزادی خواهیم خواند . پدرمحسن بازهم پسرش را خواهد دید .ستار مادرش را درآغوش خواهد کشید . آخر آن که خونش را جانش را به تو و خدای آزادی داده هرگز نمی میرد . ببار ای آزادی ! باران خون بباران . اینک زمان آن رسیده که آن خونهایی را که تقدیم تو گردیده باز پسشان دهی جهان را سیزینه صفت سازی و خون آشامان را غرق تباهی و نیستی .. ای آزادی ! آن خون دلهایی که در سینه ات جای گرفته خون دلهای هزاران مادر و پدر و جوانان ناکامیست که به امید تابش خورشید حقیقت نثار قدوم مقدست نموده اند مگذار دیو سر سیاه خون آشام آن امانت ها را بیاشامد .. ای آزادی بگو که با ما می آیی . بگو که دیگر با ما قهر نیستی .. با سکوت و با فریاد خود فریادت می زنیم . ببارای آزادی ! تا بدانم که همچنان نفس می کشی . صدایم کن آزادی ...می خواهم با ندای تو جانی دوباره گیرم . تو با ندای نداهای ما جان گرفته ای با ما بیا به ما جانی دوباره بخش تا که پاسدار خود و پاسدار تو باشیم . آزادی .. وقتی که تو بیایی با آزادگان خواهی آمد . همراه با عشق .. وقتی که بیایی انگار مرگی نبوده است . انگار خزانی نبوده است . انگار خوبان از کنار ما نرفته اند .. انگار که این وادی هرگز آوردگاه و مامن شیاطین نبوده است . ببار ای آزادی ..دستهایمان به سوی آسمان دراز است . ببار تا ابر ها بمیرند ببار تا گل واژه های هستی جانی دوباره گیرند ببار تا من چون تو ببارم .. ببار تا این بار بدانیم که آزادی بارگرانی بردوش باران حقیقت نیست . ببار ای آزادی ! که زمستان استبداد آخرین نفسهای خود را می کشد . ببار ای آزادی ! ببار ای آزادی !........ ایرانی .
ویرایش شده توسط: shahrzadc