ارسالها: 62
#3
Posted: 6 May 2014 16:29
فکر کنم برای همه پیش بیاد
منم زمانایی که کسی رو به خار کار اشتباهی که کرده شماتت می کنم از خودم بدم میاد
چه همسر چه نیروهای زیر دستم وقتی که خطا میکنن
اگر چه میدونم سهوا بوده اما برای حفظ منیت و سلامتیشون مجبورم شدید برخورد کنم که برام خیلی سخت و ناراحت کنندس
کاش در دل هیچ آرزویی نداشتم
ولی افسوس این نیز خود آرزوییست
ارسالها: 62
#4
Posted: 6 May 2014 16:30
nisha2552
احیانا خودت نمی خوای جواب سوالت رو بدی دادا؟
حتما مورد خاصی پیش اومده که این تاپیکو راه انداختی
کاش در دل هیچ آرزویی نداشتم
ولی افسوس این نیز خود آرزوییست
ارسالها: 130
#7
Posted: 6 May 2014 20:58
زیاد
که چرابعضی از کارامو بدون فکر انجام میدم اونوخ بعدش پشیمون شم
که نا امیدی سرتاسر وجودمو گرفته واینقدر دل نازکم و......آرزوی مرگ کنم
دل آدما،
شیشه نیست که روی آن ” هــــــا ” کنیم
بعد با انگـــشت قــــلب بکشیم و
وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم و کیـــــف کنیم !!!
رو شیشه نـــازک دل آدمـــا اگـــه قلبـــــــــی کشیدی
باید تا تهش پـــــــاش وایســــتی …
ویرایش شده توسط: Nazli1393
ارسالها: 389
#8
Posted: 6 May 2014 23:28
آره قبلا زیاد متنفر میشدم اما چند سالی میشه دیگه نه
درمورد این موضوع باید بگم بستگی به موقعیت افراد هم داره بعضی وقتا قابل پیش بینی نیست که کی پیش میاد که از
خودت متنفر شی مثلا ممکنه شما زندگیتو داری با بیکاری و بیخیالی میگذرونی ۵ سال بد ۱جایی بری مثل عروسی به
فرض ماشینم نداری بعد
موقعی که میخوان همه برن عروس بیارن یا دنبال ماشین عروس برن یا ...اونایی که ماشین دارن همه سوار میشن همه
ماشینا پر میشه تو با خانوادت میمونی زمین هی اینور اونور نگاه میکنی ماشین کی خالیه سوار شی اونجاست که
پیش خودت فکر میکنی یا میگی چرا من ماشین ندارم چرا سره کار نرفتم بیکار گشتم حداقل ماشین مدل پایینم
نتونستم بخرم بین این همه آدم بمونم زمین اونجا ازخودت متنفر میشی
برای ارتباط از طریق ایدی تل یا پیام خصوصی در خدمتم
wscvhi@
ارسالها: 5428
#10
Posted: 7 May 2014 02:41
نیشا جان تو که همش می زنی به نقطه حساس .. داشتم داستان می نوشتم اومدم این تاپیکو دیدم گفتم بهتره حس خودمو بگم .. موارد زیادی پیش اومده که از خودم متنفر شدم خرده ریز های زندگی زیاده . بعضی از این نفرت از خود رو زود میشه یه جورایی سرهم بندیش کرد ولی بعضی ها رو آدم نمی دونه چیکار کنه . من گاهی از خودم بدم میاد چون قدر همسرم رو زن مهربونمو اون جور که باید ندونستم .. متنفرم چون زمانی که داشتم در این سایتها دور می زدم تا وارد عشق و علاقه اصلی ام برای نوشتن شم .. از قبیل مطالبی که دردل نوشته هاست .. و رمانهای عشقی و خاطرات روزانه .. یهو از داستانهای سکسی سر در آوردم و عین یه بنده خدایی توی گل گیرکردم . اگه الان در کشوری غیر از کشور ملاها بودم شرایطم این جوری نبود .. از اینم می گذریم .گاهی که مهرسای عزیز ومهربون داستان عشق و جدایی ازم می خواد که دیگه سکسی ننویسم از خودم بدم میاد که چرا تا این جا پیش رفتم که نتونم برگردم به عقب و نتونم بهش جواب درستی بدم .... اما بزرگترین دلیلی که باعث میشه همیشه از خودم متنفر باشم و راه در مان اون به نظرم سخته و برای توضیحش مجبورم بر گردم عقب اینه که یکی از آرزوهای دست نیافتنی من اینه که برگردم به 11 سالگی به زمان بلوغ .. اون موقع که صحیفه قلبم هنوز سیاه نشده بود . و به دوران نوجوانی بر گردم .. زمانی که گناهانم زیاد نشده بود .. خدا رو همون جوری که حالا حس می کنم حس کنم البته اون موقع هم دور و برم حسش می کردم با فاصله بیشتر .. ولی برگردم و باورش کنم که کنار منه .وحالا باورکنم که وقتی که دارم این مطلبو تایپ می کنم بالا سرمه .. داره می بینه چی می نویسم .. وقتی به یکی اخم می کنم منو می بینه .. وقتی دست تو جیب یکی می کنم منو می بینه .. وقتی که دلی رو شاد می کنم منو می بینه .. خدایی که اگه اونو از اول می داشتم این قدر از گذر عمر حسرت نمی خوردم . از خودم متنفرم به خاطر نماز های عقب افتاده ام .. به خاطر کار های نیکی که می تونستم انجام بدم و ندادم . متنفرم چون عمرمو تلف کردم .. منتفرم چون به نظر خودم هدف از آفرینشو می دونم ولی به اعتقادات خودم عمل نکردم . متنفرم از خودم که می تونستم از میانسالی خودم غمگین نباشم .. از نزدیک شدن به پاییز زندگی ام دلگیرنباشم .. از مرگ نترسم ولی حالا می ترسم .. از خودم متنفرم که دارم زندگی رو مفت می بازم .. و متنفر تر از همه که خدا میگه از رحمت من مایوس نباشید اما من دارم مایوس می شم .. میگم حدود سی سال غفلت رو چطور می تونم جبران کنم . این جوری که میگن هر ذره ای حساب و کتاب داره .. من چه جوری باید حساب پس بدم .. اگه الان بخوام با تقوا بشم .. باید سکسی نویسی رو بذارم کنار .. بشینم نصف بیشتر عمرمو که بدهکاری نماز دارم شب و روز بخونم .. نوار های سکسی و چند تا فلش و هارد مبتذل رو که دارم پاک کنم .. حق الناس رو بدم ... مثلا سی سال پیش یا بیست پنج سال پیش دو سه بار رفتم یه بقالی دو تا کیک خوردم ولی پول یکی رو حساب کردم . الان مرده مرده ..من برم پیش ورثه چی بگم ..؟ گفته بودم که زندگی گذر لحظه هاست . زندگی مثل یک فیلمیه که هر یک از ما در ان ایفاگر نقشی هستیم اما یک نقش واقعی .. خدای کارگردان فیلمبردارانی به نام فرشته داره که از تمام این صحنه ها فیلم می گیرند . اهای انسان ! آهای تویی که داری این نوشته های منو می خونی و به من می خندی .. تو تنها موجود این کره خاکی نیستی . درسته جهان برای تو آفریده شده ولی نه این که خود خواه باشی . جهانیان دیگه ای هم داریم . باور کن بر می گردی . گذشته ها گذشته . ولی همه فیلمبرداری شده . چی می شد آدما وقتی که به مرگ نزدیک تر می شدند خوشحال تر می شدند . کاش حسرتی نبود .. یک مسئله مهم دیگه این که خدا ازم نمیگذره اینه که میگه باید با ظلم جنگید مبارزه کرد .. من ستم ها ی خامنه ای و خمینی و مافیای پشت سرشونوکه رهبران واقعی اونا هستند رو دیدم ولی مبارزه عملی نکردم شل و وارفته بودم . جواب خدا رو چی بدم که دارن دینشو از بین می برن . به مردمش ظلم می کنند اما من فقط یه گوشه ای قایم شده سنگر گرفتم و چند تا مقاله معمولی نوشتم که دردی رو دوا نمی کنه .. خدا میگه دینمو دارن منحرف می کنند تو چیکار کردی / من چی بگم . بگم مثل ترسوها به امید فردانشستم ؟ من آنم که رستم بود پهلوان ؟ از خودم متنفرم چون خدا دوستم داره .ولی من بد رفتارکردم . همیشه هم گفتم اون دوستم داشت که یک قطره از اقیانوس جوهر قلم خودشو داد به من و می خواست امتحانم کنه . اینم جوابش لعنت بر من .... دوستم داشت که منو آگاه کرد .. کاری کرد که باورش کنم . ولی هنوز خودمو باور نکردم . لعنت بر من ناتوان .بر من تنبل .. بر من خواب آلوده و رفاه طلب ... الان که این متنو تموم کنم میرم سراغ یکی از داستانهای بدی که باید برای فرداشب بنویسمش . نخیر من آدم بشو نیستم . تا خودمون نخوایم خدا کمکون نمی کنه . خداوندا! دنیا جای آسودن نیست تو این را با کلام مقدس خود در کتاب مقدس خود فرموده ای . آن چنانم گردان که با چشمانی خندان دنیای خاکی را وداع گویم . امیدوارم که امید وار باشم ..ایرانی حهنمی .
ویرایش شده توسط: shahrzadc