ارسالها: 268
#42
Posted: 27 Jul 2014 03:04
آره
یه وقتایی با دیدن یه چیزایی، بعضی حسها در وجودم شعله میکشه که میشه گفت از خودم متنفر میشم.وقتی جای خالی قدرت دستمو تو بازوهای یه بچه یا یه زن بی سرپناه یا مردی ناچار میبینم همه ی ضعف های خودم یادم میره همه بدبختی های خودم یادم میره و تا حد مرگ از خودم متنفر میشم چون حرکتم رو در رسیدن دستم به دستشون آهسته میبینم بی مبالغه از زندگی سیر میشم و خودمو بابت کوتاهی هام سرزنش میکنم. نمیتونم در مورد دیگران قضاوت کنم ولی گاهی اونی که فکر میکنم باید باشم نیستم. ولی همینجا بگم خدا رو شکر در کل واسه زندگی خیلی امید دارم
shahrzadc: نیشا جان تو که همش می زنی به نقطه حساس .. داشتم داستان می نوشتم اومدم این تاپیکو دیدم گفتم بهتره حس خودمو بگم .. موارد زیادی پیش اومده که از خودم متنفر شدم خرده ریز های زندگی زیاده . بعضی از این نفرت از خود رو زود میشه یه جورایی سرهم بندیش کرد ولی بعضی ها رو آدم نمی دونه چیکار کنه . من گاهی از خودم بدم میاد چون قدر همسرم رو زن مهربونمو اون جور که باید ندونستم .. متنفرم چون زمانی که داشتم در این سایتها دور می زدم تا وارد عشق و علاقه اصلی ام برای نوشتن شم .. از قبیل مطالبی که دردل نوشته هاست .. و رمانهای عشقی و خاطرات روزانه .. یهو از داستانهای سکسی سر در آوردم و عین یه بنده خدایی توی گل گیرکردم . اگه الان در کشوری غیر از کشور ملاها بودم شرایطم این جوری نبود .. از اینم می گذریم .گاهی که مهرسای عزیز ومهربون داستان عشق و جدایی ازم می خواد که دیگه سکسی ننویسم از خودم بدم میاد که چرا تا این جا پیش رفتم که نتونم برگردم به عقب و نتونم بهش جواب درستی بدم .... اما بزرگترین دلیلی که باعث میشه همیشه از خودم متنفر باشم و راه در مان اون به نظرم سخته و برای توضیحش مجبورم بر گردم عقب اینه که یکی از آرزوهای دست نیافتنی من اینه که برگردم به 11 سالگی به زمان بلوغ .. اون موقع که صحیفه قلبم هنوز سیاه نشده بود . و به دوران نوجوانی بر گردم .. زمانی که گناهانم زیاد نشده بود .. خدا رو همون جوری که حالا حس می کنم حس کنم البته اون موقع هم دور و برم حسش می کردم با فاصله بیشتر .. ولی برگردم و باورش کنم که کنار منه .وحالا باورکنم که وقتی که دارم این مطلبو تایپ می کنم بالا سرمه .. داره می بینه چی می نویسم .. وقتی به یکی اخم می کنم منو می بینه .. وقتی دست تو جیب یکی می کنم منو می بینه .. وقتی که دلی رو شاد می کنم منو می بینه .. خدایی که اگه اونو از اول می داشتم این قدر از گذر عمر حسرت نمی خوردم . از خودم متنفرم به خاطر نماز های عقب افتاده ام .. به خاطر کار های نیکی که می تونستم انجام بدم و ندادم . متنفرم چون عمرمو تلف کردم .. منتفرم چون به نظر خودم هدف از آفرینشو می دونم ولی به اعتقادات خودم عمل نکردم . متنفرم از خودم که می تونستم از میانسالی خودم غمگین نباشم .. از نزدیک شدن به پاییز زندگی ام دلگیرنباشم .. از مرگ نترسم ولی حالا می ترسم .. از خودم متنفرم که دارم زندگی رو مفت می بازم .. و متنفر تر از همه که خدا میگه از رحمت من مایوس نباشید اما من دارم مایوس می شم .. میگم حدود سی سال غفلت رو چطور می تونم جبران کنم . این جوری که میگن هر ذره ای حساب و کتاب داره .. من چه جوری باید حساب پس بدم .. اگه الان بخوام با تقوا بشم .. باید سکسی نویسی رو بذارم کنار .. بشینم نصف بیشتر عمرمو که بدهکاری نماز دارم شب و روز بخونم .. نوار های سکسی و چند تا فلش و هارد مبتذل رو که دارم پاک کنم .. حق الناس رو بدم ... مثلا سی سال پیش یا بیست پنج سال پیش دو سه بار رفتم یه بقالی دو تا کیک خوردم ولی پول یکی رو حساب کردم . الان مرده مرده ..من برم پیش ورثه چی بگم ..؟ گفته بودم که زندگی گذر لحظه هاست . زندگی مثل یک فیلمیه که هر یک از ما در ان ایفاگر نقشی هستیم اما یک نقش واقعی .. خدای کارگردان فیلمبردارانی به نام فرشته داره که از تمام این صحنه ها فیلم می گیرند . اهای انسان ! آهای تویی که داری این نوشته های منو می خونی و به من می خندی .. تو تنها موجود این کره خاکی نیستی . درسته جهان برای تو آفریده شده ولی نه این که خود خواه باشی . جهانیان دیگه ای هم داریم . باور کن بر می گردی . گذشته ها گذشته . ولی همه فیلمبرداری شده . چی می شد آدما وقتی که به مرگ نزدیک تر می شدند خوشحال تر می شدند . کاش حسرتی نبود .. یک مسئله مهم دیگه این که خدا ازم نمیگذره اینه که میگه باید با ظلم جنگید مبارزه کرد .. من ستم ها ی خامنه ای و خمینی و مافیای پشت سرشونوکه رهبران واقعی اونا هستند رو دیدم ولی مبارزه عملی نکردم شل و وارفته بودم . جواب خدا رو چی بدم که دارن دینشو از بین می برن . به مردمش ظلم می کنند اما من فقط یه گوشه ای قایم شده سنگر گرفتم و چند تا مقاله معمولی نوشتم که دردی رو دوا نمی کنه .. خدا میگه دینمو دارن منحرف می کنند تو چیکار کردی / من چی بگم . بگم مثل ترسوها به امید فردانشستم ؟ من آنم که رستم بود پهلوان ؟ از خودم متنفرم چون خدا دوستم داره .ولی من بد رفتارکردم . همیشه هم گفتم اون دوستم داشت که یک قطره از اقیانوس جوهر قلم خودشو داد به من و می خواست امتحانم کنه . اینم جوابش لعنت بر من .... دوستم داشت که منو آگاه کرد .. کاری کرد که باورش کنم . ولی هنوز خودمو باور نکردم . لعنت بر من ناتوان .بر من تنبل .. بر من خواب آلوده و رفاه طلب ... الان که این متنو تموم کنم میرم سراغ یکی از داستانهای بدی که باید برای فرداشب بنویسمش . نخیر من آدم بشو نیستم . تا خودمون نخوایم خدا کمکون نمی کنه . خداوندا! دنیا جای آسودن نیست تو این را با کلام مقدس خود در کتاب مقدس خود فرموده ای . آن چنانم گردان که با چشمانی خندان دنیای خاکی را وداع گویم . امیدوارم که امید وار باشم ..ایرانی حهنمی .
مرسی که گفتی شاید شاید یه قدم ب شناختت نزدیک شدم. منکه با داستانات نمیتونم ارتباط برقرار کنم ولی اینجا تونستم با قلمت ارتباط خوشایندی برقرار کنم شاید اگر اون توجه ها که به داستانات میشه به حرفای دیگه ات میشد احتمالا الان کلی مطلب دلچسب برا بعضیای دیگه داشتی.میگم این دمه دست بودن مسئله ای ها! و مسله تر، دست یافتن به آنچه دم دست نیست
shahrzadc: من برم پیش ورثه چی بگم ..؟
اینجا به شدت منو به عمق برد! گاهی یه کاری میکنم که احساس میکنم عذر خواهی داره ولی اگر بگم یارو فکر میکنه دستش انداختم. هه! یعنی میشه یه روز بشه.......؟ یه بنده خدایی سوار تاکسی شده بود به راننده گفته بود آقا من فلان کارو کردم باعث خراب شدن ماشینتون نمیشه؟ راننده گفته بود ای آقا! میان میزنن میرن! نه بابا خواهش میکنم. بعد چند لحظه میبینه راننده گردنش کج شده با یه لبخند بزرگ داره فکر میکنه. راننده با یه حالتی میپرسه چی میشد همه مثل شما خوب بودن؟!! بنده خدا میگه با همین یه عذر خواهی فهمیدی؟ دلیل نمیشه که......و راننده اصرار میکنه و خلاصه میخوام بگم....................
shahrzadc: خدای کارگردان فیلمبردارانی به نام فرشته داره که از تمام این صحنه ها فیلم می گیرند
وقتی این فیلم هرلحظه داره تو قلب ما پخش میشه دیگه فرصت نمیشه فکر کنیم فرشته ها مینویسن
shahrzadc: چی می شد آدما وقتی که به مرگ نزدیک تر می شدند خوشحال تر می شدند
می دونی بنظرم اوج آدمیت اینه که نه از نزدیکی مرگ ناراحت بشیم نه از دوریه مرگ ناراحت بشیم و از هر دو حالت خوشحال باشیم.اگر به کارگردانیه خدا باور داری پس تا وقتی زنده ایم باید استفاده کنیم و وقتی مردیم از اونجا استفاده کنیم مرگ می تونه خیلی شیرین باشه درحالیکه آرزوی نزدیکیشو نداشته باشیم هر کاری وقت خودش خوبه
shahrzadc: کاش حسرتی نبود
آره ولی نمیشه گفت کاش اشتباهی نبود. میشه به جای حسرت خوردن به گذشته، به ساختن آینده فکر کرد
shahrzadc: ک مسئله مهم دیگه این که خدا ازم نمیگذره اینه که میگه باید با ظلم جنگید مبارزه کرد
می دونی اشتباه ما اینه که گاهی روش مبارزه رو بلد نیستیم وقتی باد در جهت مقصد تو نمی وزد میشه بادبان رو طوری درست کرد که تو رو به سمت مقصد ببره. رها کردن بادبان میتونه تو رو از مقصدت دور کنه
shahrzadc: ایرانی حهنمی
اگر منظورت از حهنمی جهنمی هستش و نمیخوای ما رو گول بزنی میدونی که خیلی حرف بدی زدی.هر چقدر بد شدیم نباید از رحمت خدا مایوس بشیم...... خدا از سوء ظن به خودش خیلی بد گفته
armita0096: بعضي اوقات وقتي براي يه كاري خيلي زحمت ميكشم اما نتيجه نده از خودم بدم مياد
من اینو از ته دلم میگم. میدونی آرمیتا خانوم؟! علم ما خیلی کمتر از اونی هستش که بخواهیم در مورد نتیجه کارمون قضاوت نهایی کنیم. بنظر من باید وقت انجام کار تلاشمونو در مسیر درست بکنیم نتیجه هر چی شد بگو خیره. اینقدر بوده که آدما نتیجه ی خاصی رو خواستن ولی صلاحشون نبوده.برای منم خیلی شده که بعدا فهمیدم چه خوب شد که نشد!
armita0096: اما بدتر از اون حس نااميديه كه به زودي برطرف نميشه...هنوز راه حلي براش نيافتم!
اگر ناامیدی به خاطر حسرت آنچه را میخواستی و نشد است که گفتم نظرم چی هست ولی به طور کلی به نظرم اگر آدما حساب خودشونو با خودشون معلوم کنن و بدونن از زندگی چی میخوان و در راستای هدف درست تلاش کنن خیلی مسائل حل میشه
خدا کند مهربانی رسمی شود که از قلبهای پاک میجوشد نه آنکه فریب و دروغی باشد که بر زبانها جاری می شود
------------------
ارسالها: 350
#46
Posted: 6 Aug 2014 17:24
اره چند بار شده ..
یکیش یه سال بعد از ازدواجم
دومیش چند سال بعد از ازدواجم
سومیش وقتی اولین بار به زنم خیانت کردم ( بعد از بارها که اون خیانت مرد بهم ). اما بعدن اوک شدم
چهارمیش الان که میخوام جدا شم .
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
چون مرد به عزت ببرندش سر دست
ارسالها: 1782
#47
Posted: 9 Aug 2014 16:11
اره یه بار برادرزادمو کتک زدم عین سگ پشیمون شدم
اندوه بزرگی ست انبوه انتظار
ارسالها: 3080
#48
Posted: 27 Aug 2014 22:02
تنفر نه!ولی شده کاری رو انجام داده باشم یا کاری که نتونستم انجام بدمُ از خودم عصبانی بشم و سعی میکنم بگذرونمش..!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 58
#49
Posted: 29 Aug 2014 01:21
آره زيادشده
وقتايى كه خودم باعث خفت وذلت خودم ميشدم؛مواقعى كه همه چيزمو فداكردم وجزضررچيزى نصيبم نشدوبازخودموگول ميزدم وميزنم...
وقتايى كه ازش عشق گدايى ميكردم
اين تضاده بدچيزيه
حالم ازخودم بهم ميخوره
سلام چطورى مهندس?خوبى?
شنيدم عقايدت نئوكانتيه?آره?
شقايقت چى?
اونم نورمانديه?