ارسالها: 1135
#51
Posted: 19 May 2015 01:33
alirezadust: رضا جان خیلی خوش اومدی دوست عزیزم
البته تاپیک مال خودته ولی من بابت ادب خوش آمد گفتم
دیگران رو نمی دونم ولی شاید هیچی مثل این نمی تونست حال دلم رو جا بیاره که بعد این چند وقت اومدم خاطره ی تو رو خوندم. من با خاطرات قشنگ، اون حس لذت ماندگاری رو که همیشه میگم رو حس می کنم. واقعا ازت ممنونم هم بابت حس خوبی که به من دادی و هم از طرف دوستانی که دلشون می خواد ازت تشکر کنند و به هر دلیلی نیستن تشکر می کنم
نوکرتم لطف داری
alirezadust: آدم نمی دونه بخنده یا گریه کنه. ولی منکه با توجه به شناختی که ازت دارم و اینکه عوض شدی خندیدم
حالا برگشتیم داداشم قیامت راه انداخت چرا بنزین نزدی مگه زن تو ماشین نبود چقدر بیخیالی اگه بجای اونا ادم عوضی بود چی اقام خودشم فهمید کارش درست نبود
alirezadust: دمشون واقعا گرم. می بینی رضا تا کجا راه اومدن؟ دمش گرم. رضا من میگم آدم اگر بدی نکنه یه دونه عمل اینطوری تو دنیا ، برای خیلی چیزا بسه.
واقعا دمشون گرم خیلی با مرام معرفت بودن
از یه طرفم اومدن خودش خیلی بود اونجا یه ماشین شاید ما نبودیم خفت گیر بود تو ماشین بجای ما
alirezadust: خراب شدن ماشین و اون همه ترس و در کنارش این عمل و فرصت محبتی که هم دل اونا رو آباد کرد هم دل شما رو و هم دل ما رو
حالا من روکم الکی نمیگم نه من نترسیده بودم میومدن میزدم
ولی واقعا ترسیده بودم واقعا ترسیده بودم بعضی موقع ادم تو یه شرایطی قرار میگیره
ترس از خودمم نبود ترس از این که یه موقع خفت گیری چیزی باشن از پسشون برمیام یا نه ترس از این که همون اول کار منو بکشن ترس از اینکه نکشنم زنخمی بشم ولم کنن
نرس از ابروم شب واقعا وحشتناکی بود خیلی وحشتناک
دمشون گرم واقعا مرد بودن
alirezadust: با اینکه قرار نتیجه گیری نکنیم و خواننده خودش برداشت کنه ولی یه حرفی تو گلوم لگد میزنه که بیرون بیاد و اون اینکه اگر اونا به تصمیم عجولانه ی تو و بردار مرحومت صبر نکرده بودن چه فاجعه ای میشد. بلکه یه روز خاطره رفتارشون رو خودشون بخونند و لذت ببرند گرچه خاطرات هر کسی در قلب اونها دائما خوانده میشه
تصمیم عجولانه که من واقعا تو بد شرایطی بودم
از یه طرف ترس از ابرو
از یه طرف ترس از خانوادم اتفاقی براشون بی افته
از این که اول کار من زمین گیر نشم
تا قبل از اون اتفاق هم خیلی شنیده بودم اینطوری شده ماشین طرف خراب شده یا هرچی خفت کردن یارو رو
نمیدونم اون موقع تو سرم این بود که ما مثل اون بدبخت ها نشیم داستانمون رو زبون مردم نی افته
تا یه جایی اروم بودم سعی میکردم جلو مادرم اینا نشون بدم خونسردم اونا نترسن اما با داشم صحبت کردم دیگه خریتم زد بالا گفتم تهش چیه مرگ باشه میمیرم اما نمیزارم
واقعا اگه یه حرکت کوچیک ازشون می دیدم احساس میکردم میخوان کاری کنن میزدم واقعا میزدم برا مردن
دیگه از اون به بعد فقط دور بودم که یهو نریزن سرم نمیمچه از دستم دربیاد
اقام برگشت بازم حواسم بهشون بود
اگه خفت گیر بودن نمیدونم چه اتفاقی میافتاد از خودم خیالم راحت بود چون واقعا تو گردن مردن میزدم رحم نمیکردم
بعد شرایط بد شزایطی بود ترس وحشتی که کرده بودم خدا خیلی رحم کرد اون ۳نفر اگه مثلا واسه شوخی هم واسه اینکه خودشون مثلا بخندنم یه حرکت ریزی میکردن واقعا میزدم
د
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
ارسالها: 1135
#52
Posted: 25 Nov 2016 13:59
alirezadust: دمشون واقعا گرم. می بینی رضا تا کجا راه اومدن؟ دمش گرم. رضا من میگم آدم اگر بدی نکنه یه دونه عمل اینطوری تو دنیا ، برای خیلی چیزا بسه. خراب شدن ماشین و اون همه ترس و در کنارش این عمل و فرصت محبتی که هم دل اونا رو آباد کرد هم دل شما رو و هم دل ما رو
پسر عجب شبی بود اون شب انقدر تو زندگیم از مردنم نترسیده بودم خدا نصیب گرگ بیابون نکنه اینم نگم نامردیه اونا خیلی خیلی خیلی مرد بودن خیلی هرجا هستن سلامت باشن به حضرت عباس که خوب بودن خوب یه جاهایی هست طرف میاد خوبی کنه طرف مقابلش خره حالا ترسه هرچی بیخیال میشه میره اینا وایسادن دمشون گرم با توجه به شناختی که از خودم دارم موقع خر شدنم هرچی از دهنم دربیاد میگم که شر بشه خیلی مردبودن حضرت عباسی دیگه اینا جاشون تو بهشته سره همین حرکتشون جاشون تو بهشته نه اینکه واسه من کردن جاشون تو بهشت باشه ها نه
بعضی وقت ها هست یه حرکتی رو میکنی یه کار خوبی رو میکنی واسه دلت میکنی چه بدونم واسه دمتگرم اینو اون نیست واقعا میگیری چی میگم یه حال خوبی به ادم دست میده(پیش خودت میگی یه جوری میشه ادم که با عرق خوردن نمیشه با هر کوفتو زهرماری نمیشه یه جورایی راضی از خودت(بیشور چرا اونجوری میخونی عوضی بازی درنیار ) اون حسه رو خیلی دوسش دارم اینجور ادماخیلی کمن همونی رو میگم که به ما کمک کرد تا اخر عمرم بگن یه ادم خیلی خوب مثلا معرفی کن اسم اون چندنفر میاد به ذهنم قیافه هاشون میاد جلو چشام که یکیشون شیبه شانپانزه بود اصن قیافه هاشوون مهم نیست مهم عملشون مهم حرکتشونه مهم مرام معرفتشونه خیلی دوست دارم تو زندگیم مثل اون چند نفر باشم حقیقت دیگه
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
ارسالها: 3080
#53
Posted: 5 Apr 2017 20:50
امروز غروب این تاپیک دیدم اسمش قلقکم داده تا خاطره ایی رو بخوام بگم البته نه کار خوب ولی خیلی خاص برای من ... خانمی زیبا که میتونم بگم دید ، من رو به زندگی عوض کرد ...
خب میرم سر اصل مطلب ... من سال قبل برای سفری تفریحی به یکی از کشورهایی که سیاه پوست زیاد دیده می شه رفتم
روز اول خیلی خوش گذشت همه چیز جدید و بی نظیر بود ،،، من هم یک پسر معمولی مثل همه مرد های کشورم بودم با فرهنگ های درست و غلط بزرگ شده بودم
پا به یک فروشگاه بزرگ میوه گذاشتم ... باور کردنی نبود فضایی حدود ۱ کیلومتر فقط میوه های عجیب و غریب بود ... من هم عاشق دیدن چیزهای جدید و نو بودم شروع کردم به وارسی میوه ها ، از چند تایی عکس هم گرفتم ،،، دیدم اینجوری فایده نداره ، میوه ها و سبزی ها خیلی زیبا هستند ، تصمیم گرفتم فیلم برداری کنم ... همینطور که راه می رفتم و فیلم می گرفتم این خانم که اون موقع از منظر ذهن بیمار من خیلی بد ترکیب بود جلوی من قرار گرفت ...
شیطنت من گل کرد ... ایرانی بازی در آوردم ...
دوربین رو سمت صورت خودم گرفتم و این طور شروع کردم ...
بچه ها سلام
من رو که می بینید اومدم اینجا تا برای امیر ( یکی از دوستای صمیمیم که مجرده) یک خانم خوشکل انتخاب کنم برای ازدواج ... همین الان یک کیس مناسب دیدم
بعد دوربین رو فقط برای چند ثانیه به طرف ایشون بردم و این تصویر رو که می بینید گرفتم ...
دوربین خاموش شد ... من مقدار کمی هویج های فانتزی برداشتم طوی صف برای حساب کردن ایستادم
این خانوم به صورت اتفاقی پشت من قرار گرفت ...
جمله ای به انگلیسی به من گفت که با لهجه خاصی بود ...
با خودم گفتم وای شاکی شده الان هست که داستان درست بشه ...
ازشون خواستم که آروم تر و شمرده تر صحبت کنه که متوجه منظورشون بشم ...
Sir, I'm sorry that I made while shooting your video goes down I know that my reflection is intolerable
آقا من رو ببخشید که موقع تصویر برداری باعث شدم فیلم شما خراب شود خودم می دونم که تصویرم قابل تحمل نیست
برای اولین بار فهمیدم که وقتی می گن پام سست شد و توان حرکت نداشتم یعنی چی !
من برای مسخره کردن و فیلم کردن این خانم داشتم این کار رو می کردم و این فرشته زیبا با اون دل پاکش داشت از من معذرت می خواست که من که زشت هستم تصویر برداری تو را خراب کردم .
متاسفانه من و خیلی از جوان های ایرانی از مسخره کردن و به قولی فیلم کردن دیگران لذت می بریم و با عشق و آب و تاب هم ، برای هم تعریف می کنیم.
این خانم که نمی دانم الان کجای دنیا هست درس بزرگی به من داد و من تا آخر عمر مدیون او هستم ... درسی که روال زندگی و نحوه معاشرت و برخورد من را تغییر داد ...
صحبتم با کساییه که این پست میخونن ،،، بیایین با تلاش هم و بدون درخواست از عوامل فرهنگی و آموزشی (که انتظاری ازشون نمیره) ، خودمون رفتارهای غلط و اشتباهی که ناخواسته به فرهنگ اصیلمون رسوخ کرده رو حذف کنیم و با این کار رشد کنیم و از وجود نازنین همدیگر استفاده ببریم ...
کاربرای عزیز ... ما همیشه بهترین بودیم .. اما در این سال ها به باغچه ما آب زلال ریخته نشده و می بینیم که محیط مجازی از حرف های دل پر کن ما خسته شده ...
دعوت می کنم از همه شما و خودم که برای اندیشه ها و رفتارهای انسانی ارزش بیشتری قائل شیم چرا که ما به شدت به سمت خوبی کشش داریم
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 268
#54
Posted: 23 Apr 2017 21:37
خوشحالم دوباره اینجا می بینمت رضا جان
charli1369: نه اینکه واسه من کردن جاشون تو بهشت باشه
پ ن پ ما فکر کردیم چون واسه تو کردن جاشون تو بهشته
charli1369: پیش خودت میگی یه جوری میشه ادم که با عرق خوردن نمیشه با هر کوفتو زهرماری نمیشه یه جورایی راضی از خودت
نه اینکه بخوام منبر برما ولی خدایی دوس دارم عواطفم رو نسبت به حرفت بگم واقعا آره. یکی از دلایل تاپیک هم همین بود واسه من حتی تعریف کردن و خوندن کارهای خوب دیگران هم لذت بخشه
charli1369: یکیشون شیبه شانپانزه بود
عزیزم مثلا میخوای بگی قیافه مهم نیس زدی طرفو میمون کردی؟! چشات میمون میبینه . خب خاطره رو دقیق گفتی یهو دیدی خوندن ناراحت شدن. قیافه سلیقه ای مگه اومده خواستگاریت نظر میدی ؟ این قسمت شانپانزه رو بده ویرایش کنن ولی بقیش قشنگه در واقع اینم ادامه ی متن اصلی بود چون قراره احساسمون نسبت به خاطره رو هم بگیم
خدا کند مهربانی رسمی شود که از قلبهای پاک میجوشد نه آنکه فریب و دروغی باشد که بر زبانها جاری می شود
------------------
ارسالها: 268
#55
Posted: 23 Apr 2017 21:51
shah2000: shah2000
بسیار زیبا و خوش اومدید
باور کنین نمیخوام قیافه بیام ولی چه چهره دل نشینی داره. چه مهربونم بوده من بودم همون جا باهاش دوس می شدم.
shah2000: دعوت می کنم از همه شما و خودم که برای اندیشه ها و رفتارهای انسانی ارزش بیشتری قائل شیم چرا که ما به شدت به سمت خوبی کشش داریم
من فکر کنم این قسمت آخرش یه کم وارد رنگ زرد شده. نظر شما که می نویسید مهمتره ولی به نظر من خاطره و احساسمون یه دست باشه ذهن خسته ی ما شوق بیشتری برای خواندن داره. اونی که وجودش ظرفیت جذب داشته باشه جذب می کنه و اونی که اعصاب نداره زده نمیشه
ممنونم
خدا کند مهربانی رسمی شود که از قلبهای پاک میجوشد نه آنکه فریب و دروغی باشد که بر زبانها جاری می شود
------------------
ویرایش شده توسط: alirezadust
ارسالها: 1135
#56
Posted: 23 Apr 2017 22:14
alirezadust
وایس یه دیقه جواب بدم
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
ارسالها: 1135
#57
Posted: 23 Apr 2017 22:24
alirezadust: خوشحالم دوباره اینجا می بینمت رضا جان
سلام چاکرم داداش من خوشحالم ماچو بده بیاد
alirezadust: پ ن پ ما فکر کردیم چون واسه تو کردن جاشون تو بهشته
چون حرکت حرکت قشنگی بوده جاش تو بهشت هست ولی چون واس من کرده جاش تو وی ای پی هستش
alirezadust: نه اینکه بخوام منبر برما ولی خدایی دوس دارم عواطفم رو نسبت به حرفت بگم واقعا آره. یکی از دلایل تاپیک هم همین بود واسه من حتی تعریف کردن و خوندن کارهای خوب دیگران هم لذت بخشه
نه دیگه سعی کن خودتم سهیم باشی کار خوب انجام بدی لذتش بیشتره مفت بری نکن
alirezadust: عزیزم مثلا میخوای بگی قیافه مهم نیس زدی طرفو میمون کردی؟!
شانپانزه میمون نیست که جز خانوادشون هست اما میمون نیست
alirezadust: چشات میمون میبینه
اینه برگشت
alirezadust: خب خاطره رو دقیق گفتی یهو دیدی خوندن ناراحت شدن
کیا همون شخص شانپانزه رومیگی اون که خوندن بلد نیست
alirezadust: قیافه سلیقه ای مگه اومده خواستگاریت نظر میدی ؟
من قصد ادامه تحصیل دارم فعلا قصد ازدواج ندارم
داشته باشمم تا ۳سال قصد ندارم بچه دار بشم
alirezadust: این قسمت شانپانزه رو بده ویرایش کنن ولی بقیش قشنگه در واقع اینم ادامه ی متن اصلی بود چون قراره احساسمون نسبت به خاطره رو هم بگیم
ببین شانپانزه رو داری میبری زیر سوال ها حواست هست این حیونو مگه خدا نیافریده یه جورایی خدا خلقش کرده دیگه دیگه الان چرا گیر دادی به شانپانزه مگه زشته این حیون شانپانزه رو تو داری قضاوت میکنی اصن ملاک زیبایی من از رو شانپانزس
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
ارسالها: 268
#58
Posted: 8 Nov 2019 22:44
از خاطرات خودم می گویم که مربوط می شود به همین سالهای اخیر
اونشب مجبور بودم با یکی از مشتری های بزرگمون که تا حدودی دوست هم محسوب می شد برگردم به سمت خونه (اسم این مشتری رو می ذارم عزیز)
شب زمستونی ، خارج از شهر ، سوار ماشین گرون قیمت عزیز به سمت خونه بودیم. قبل ورود به خیابون اصلی نوجوانی که افغان به نظر می آمد خودش رو نزدیک شیشه کرد و درخواستی داشت . تو جاده ی پرتی بودیم و عجیب بود .
عزیز ترمز کرد و شیشه رو پایین داد
ـ عمو تا ..... میری ؟
ـ ..... کجاست ؟
ـ عمو اگر اینجوری بری اونجوری بری میرسی بهش
ـ بیا بالا ببینیم چی میگی
ـ عمو دستت درد نکنه مردم حتی یه ترمز نمی کنن ببینن آدم چی میگه
ـ خب می ترسن واقعا خطر خفت گیری داره توام الان ما رو خفت نکنی خوبه هاها
........
ـ عمو فکر کنم اینجاست ازینجا باید بریم .
ـ اینجا ؟
ـ باید اینجا باشه گفتن بیا فلان جا بعد پیاده بیا پایین
ـ میریم اونجا
خلاصه یه ربع بیس دقیقه ای عزیز چرخید تا آدرس رو برای این بچه پیدا کنه در حالیکه اون نوجوان انتظار نداشت ما از جاده ی اصلی جدا بشیم . بیچاره می خواست بعد پیاده شدن حداقل نیم ساعتی جای ناشناس و پرت و سرد راه بره . بلکه یک ساعت
بعد اینکه پیاده شد عزیز با روحیه ی بهتری برا من تعریف می کرد که آره یه پیرمردی یبار سوار شد من اونروز کار مهم داشتم چند ساعت معطل شدم و شروع کرد گفتن ......
داشتم از خودم می پرسیدم چرا داره از کارای خوبش برای من میگه در حالیکه من میشناسم دروغ یا توقع مادی در کار نیست
شاید لذت دقایقش رو شریک میشه شایدم می خواد بگه اگر جایی با هم اختلاف عقیده داریم به معنی بی خیر بودن نیست .
می دونم که عزیز آدم سخاوتمندی هست
---------------------------
فقط دلم می خواد بگم اون لحظاتی که عزیز برام تعریف می کرد همون حس برام داره که وقتی خردسال بودم مادرم در گوشم لالایی می گفت تا آروم بخوابم
خدا کند مهربانی رسمی شود که از قلبهای پاک میجوشد نه آنکه فریب و دروغی باشد که بر زبانها جاری می شود
------------------
ویرایش شده توسط: alirezadust
ارسالها: 268
#59
Posted: 15 Nov 2019 22:36
از خاطرات خودم در سالهای اخیر می گویم
امشب می خوام دو تا خاطره ام رو بگم که برام تکرار شدن و قبلا اینجا نقل کردم ولی دلم می خواد دوباره بگم که به شکل دیگه ای تکرار شدن
سوار تاکسی بودم . تاکسی های ایران هم که دیدید یه پا حمام زنانه است . البته از نظر بحث و گفتمان . خلاصه بحث مسولیت شد منم که مثل همیشه موضع گرفتم از خودمان شروع کنیم . بعد بحث، راننده می گفت راست میگی من خودم همیشه به بچه هام وقتی کوچک بودند یاد می دادم زباله را از ماشین به بیرون پرتاب نکنند . یه روز تو جاده ی ......بودیم که من ته مانده سیب را از پنجره به بیرون پرت کردم. دخترم ما را نگه داشت و مجبورم کرد بروم و زباله را بر دارم . دقت های اینطوری باعث میشه به مسولیت های دیگه هم بهتر نگاه کنیم
یادتان هست از مردی گفتم که مسیری را دنبال دوچرخه من آمد تا از من محافظت کند ؟
داشتم کنار جاده می رفتم دوباره با این صحنه روبرو شدم . آخر شب بود و جاده ی تاریک و خطرناک. پیرمردی دوچرخه سوار یواش یواش پا می زد و خودرویی پشت سرش پا به پا می آمد تا با نور چراغش و با در کنارش بودن از او محافظت کند . با مقایسه خودرو و پیرمرد و مسایل دیگر اصلا به ذهن نمی رسید که ارتباطی بین دو به جز دو انسان وجود داشته باشد
-------------------------
بعضی وقتها وقتی این خاطرات برایم تکرار می شود به خودم می گویم شاید کسی خوانده و دیده زیباست و خواسته دوباره این زیبایی را بسازد . و شاید از بین چندین تکرار یکی هم سهم من باشد که دوباره تجربه اش کنم .
بطور کلی وقتی میام این تاپیک یه حسی خاص فارغ از دنیای امروز دارم ، مثل حس خاصی که وقتی در باغچه ای کوچک قدم می زنم و گلها را تماشا و نوازش می کنم دارم
خدا کند مهربانی رسمی شود که از قلبهای پاک میجوشد نه آنکه فریب و دروغی باشد که بر زبانها جاری می شود
------------------