ارسالها: 7673
#41
Posted: 27 Mar 2012 13:01
مقدمه جدید گلستان سعدی
مقدمه جدید گلستان سعدی
منت خدای را عزوجل که لذت زن را قندو عسل قرار داد. همو که ازدواجش موجب محنت است و به طلاق اندرش مزید رحمت. هر لنگه کفشی که بر سر ما می خورد مضر حیات است و چون مکرر فرود آید موجب ممات. پس در هر لنگه کفش دو ضربت موجود و بر هر ضربت آخی واجب.
مرد همان به که به وقت نزاع عذر به درگاه نساء آورد
ورنه زنش از اثر لنگه کفش حال دلش خوب به جا آورد
ضربت لنگه کفش، لاحسابش هم از راه رسیده، و جیب شوهر بدبخت را به قیچی خیاطی درآورده و حقوق یکماهه او را به بهانه جوئی بخورد.
شوهر و نوکر و کلفت و فلک درکارند
تا تو پولی به کف آوری ویه ماشین بخری
شوهرت با کت و شلوار پر از وصله بود
شرط انصاف نباشد که تو مانتو بخری
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#42
Posted: 27 Mar 2012 13:02
معادلات الاغی
معادلات الاغی!
.
.
معادله ۱
انسان = خواب + خوراک + کار+ تفریح
الاغ = خواب + خوراک
پس
انسان = الاغ + کار + تفریح
وبنابرین
تفریح – انسان = الاغ + کار
بعبارت دیگر
انسانی که تفریح ندارد = الاغی که فقط کار می کند
*****
معادله ۲
مرد = خواب + خوراک + درآمد
الاغ = خواب + خوراک
پس
مرد = الاغ + درآمد
و بنابرین
درآمد – مرد = الاغ
بعبارت دیگر
مردی که درآمد ندارد = الاغ
*****
معادله ۳
زن = خواب + خوراک + خرج پول
الاغ = خواب + خوراک
پس
زن = الاغ + خرج پول
وبنابرین
خرج پول – زن= الاغ
بعبارت دیگر
زنی که پول خرج نمی کند = الاغ
*****
نتیجه گیری:
از معادلات ۲و۳ داریم:
مردی که درآمد ندارد = زنی که پول خرج نمیکند
پس:
فرض منطقی ۱: مردها درآمد دارند تا نگذارند زنها تبدیل به الاغ شوند..
و
فرض منطقی ۲: زنها پول خرج می کنند تا نگذارند مردها تبدیل به الاغ شوند.
بنابرین داریم …
مرد + زن = الاغ + درآمد + الاغ + خرج پول
و ازفرضهای۱و۲ نتیجه منطقی میگیریم که:
مرد + زن = ۲ الاغی که با هم بخوشی زندگی میکنند!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#43
Posted: 27 Mar 2012 13:02
از بچگی همه ما این را شنیده ایم که حقوق زنها پایمال میشود.
آیا واقعاً حقوق زن ها پایمال شده است ؟
از کودکی شروع میکنیم :
در کودکی:
پسرها هر وقت شیطنت میکردند یک سیلی محکم صورتشان را نوازش میکرد
دخترها هر وقت شیطنت میکردند یک ضربه فانتزی به ماتحتشان میخورد.
خودتان قضاوت کنید : کدام ضربه درد بیشتری دارد؟
روزهای جمعه که مدرسه ها تعطیل بود :
پسرها برای خرید نان مجبور به بیگاری در صف نان بودند
دخترها کنار عروسک هایشان لالا میکردند
هنگامی که کارنامه ها را به دست والدین محترم میدادند :
پسرها شدیداً بخاطر نمرات پایین سرکوفت می خوردند و البته گاهی هم ممنوع شدن از مشاهده کارتون
دخترها هیچی نمیشدند . چون قرار بود در آینده ازدواج کنند و نان آور خانه هم نخواهند بود
هنگامی که پدر خانواده شب به منزل می آمد :
پسرها فرار میکردند و یه گوشه ای میخزیدند تا چغولی های مادر ، کار دستشان ندهد
دخترها به بغل پدر میپریدند و چپ و راست قربون صدقه میشنویدند
روز اول مهر ماه که مدرسه ها باز میشد :
پسرهای عزیز کله هایشان را با نمره ۴ میزدند و مزین به لغت نامانوس کچل میشدند
دخترها فقط به پسرها میگفتند : چطوری کچل ؟
در ۱۸ سالگی :
پسرها تمام اضطراب و دلهره شان این است که دانشگاه قبول شوند و سربازی نروند و ۲ سال از زندگیشان هدر نرود
دخترها ورودشان به پادگان طبق قانون ممنوع است .
در دانشگاه :
پسرها همان روز اول عاشق میشوند و گند میزنند به امتحان ترم اولشان و مشروط میشوند
دخترها فقط در بوفه مینشینند و به پسرهایی که زیر چشمی به آنها نگاه میکنند افاده میفروشند
در هنگام نمره گرفتن : پسرها خودشان را جر میدهند تا ۹٫۵ آنها ۱۰ شود و باز هم استاد قبول نکرده و در آخر می افتند
دخترها فقط پیش استاد میروند و یک لبخند میزنند و نمره ۴٫۵ آنها به ۱۷ تبدیل میشود.
در کافی شاپ : پسرها حساب میکنند.
دخترها میگویند : مرسی!
در مخ زدن :
پسرها باید دلقک بازی در بیاورند تا طرف تازه بفهمد که وجود دارند ، دو ساعت منت بکشند تا طرف تلفن را بگیرد ، هفته ها برنامه ریزی کنند تا طرف قرار بگذارد ، ساعت ها باید خالی ببندند تا طرف خوشش بیاید و هنگام بهم خوردن رابطه ماه ها و در مواردی دیده شده است که سالها در هوای دلگرفته پاییز پیپ بکشند و قهوه بنوشند و هی آه بکشند .
دخترها فقط کافی است که یه لبخند بزنند و چشم ها را نازک کرده ، لبها را غنچه و سری به سمت موافق تکان دهند و هرگاه رابطه بهم خورد فقط میگویند فدای سرم.
هنگام خواستگاری :
پسرها باید خانه ، ماشین ، شغل مناسب ، مدرک دهن پر کن ، قد رشید ، هیکل خوش فرم ، خوشتیپ و هزارتا کوفت و زهر مار داشته باشند و پشت سر هم از موفقیت ها و اخلاق خوب و …. برای عروس خانم بگن و احتمالا انگشتری برای نشون کردن در دست سرکار علیه عروس خانم بکنند
دخترها فقط کافی است بنشینند و لام تا کام حرف نزنند
هنگام ازدواج :
پسرها باید شیربها ، مهریه ، خرید عروسی ، جواهرات گوناگون ، جشن و سالن و … را از سر قبر پدرشون تهیه کنند
دخترها فقط باید جهیزیه بدهند که احتمالا به دلیل شروع خرید جهزیه از اوان کودکی همش بنجل شده و آقای داماد باید با تحمل هزارتا منت آنها را قبول کرده ، دور ریخته و یه سری جدید بخرد
هنگام زندگی عشقولانه دو نفره:
پسرها باید بگویند : چشم ، و البته اگر هم نگویند دو قطره اشک کنار چشمان مژگان خانم ها آنها را وادار به چشم گفتن میکند
دخترها هم باید دستور بدهند و دیگر هیچ.
کار کردن :
پسرها مثل سگ پا سوخته باید از صبح خروس خوان تا آخر شب کار کنند و همش تو فکر غرولند مدیر و قسط عقب افتاده بانک و قبض برق و آب باشند و در آخر نعششان را با بدبختی به خانه برسانند
دختر ها فقط کافی است که کلید ماشین لباس شویی ، کلید ماشین ظرفشویی و کلید مایکرو فر را فشار دهند و در حالیکه ناخن هایشان را مانی کور میکنند با مادرشان در مورد رنگ موی دختر خاله جاری عمه خانم فرخ زمان خانم بحث و تحلیل علمی داشته باشند …
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#44
Posted: 27 Mar 2012 13:03
ورژن جدید شعر گویند مرا چو زاد مادر
نسخه قدیم :
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره ی من
بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم
الفاظ نهاد و گفتن اموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست
تا هستم و هست دارمش دوست
نسخه جدید :
گویند مرا چو زاد مادر
روی کاناپه لمیدن آموخت
شبها بر ماهواره تا صبح
بنشست و کلیپ دیدن آموخت
بر چهره سبوس و ماست مالید
تا شیوه ی خوشگلیدن آموخت
بنمود تتو دو ابروی خویش
تا رسم کمان کشیدن آموخت
هر ماه برفت نزد جراح
آیین چروک چیدن آموخت
دستم بگرفت و برد بازار
همواره طلا خریدن آموخت
با قوم خودش همیشه پیوند
از قوم شوهر بریدن آموخت
آسوده نشست و با اس ام اس
جکهای خفن چتیدن آموخت
چون سوخت غذای ما شب و روز
از پیک مدد رسیدن آموخت
پای تلفن دو ساعت و نیم
گل گفتن و گل شنیدن آموخت
بابام چو آمد از سر کار
بیماری و قد خمیدن آموخت !!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#45
Posted: 27 Mar 2012 13:03
طنز| یه شوهرم نداریم که …
یه شوهرم نداریم که ...!!! (طنز)
۱.یه شوهرم نداریم شب که دیر میاد خونه ببینه رو کاناپه خوابمون برده دلش بسوزه دیگه دیر نیاد!
۲٫یه شوهرم نداریم وقتی بهش میگیم من رو بیشتر دوس داری یا مامانتو ، بگه توام چه سوالایی می پرسی ، هر دوتون رو دوس دارم دیگه ! خوشحال شیم از اینکه ما رو خیــــــــــــــلی دوس داره ” قدِ مامانش “
۳٫یه شوهرم نداریم عاشق قرمه سبزی باشه ، ما هم که بلد نیستیم درست کنیم ! بگیم بین من و قرمه سبزی یکی رو انتحاب کن !!
۴٫یه شوهرم نداریم , نداریم که نداریم به درک اسفل یه لامبورگینی هم نداریم غروب جمعه ای بریم بگردیم دلمون نگیره !
۵٫یه شوهرم نداریم گانگستر باشه، هیچ کس جرات نکنه بهمون بگه بالا چشمت ابروئه !
۶٫یه شوهرم نداریم صبح جمعه ای بهمون بگه خانومم شما بگی “ف” ناهار فرحزادیم !
۷٫یه شوهرم نداریم وقتی میپرسه دوسم داری یا نه ؟ بهش بگیم خره من دوست دارم چرا نمیفهمی
۸٫یه شوهرم نداریم، دوتایی قربون صدقه بچه نداشتمون بریم !
۹٫یه شوهرم نداریم از جبروت مردونش استفاده کنیم زنگ بزنه پشتیبانی بگه این سرعت اینترنت چه مرگشه پس!خانومم کارای اینترنتیش عقب مونده!
۱۰٫یه شوهرم نداریم خوش قیافه باشه، برای استحکام بیشتر پایه های زندگیمون همیشه موهای پر کلاغیش از ته بزنیم که هیچ زنی جز خودمون نتونه بهش نگاه کنه !
۱۱٫یه شووورم نداریم غروب که میشه بعد از دو شیفت کار کردن ، با دست پر بیاد خونه در رو با پاش باز کنه ، بریم کیسه ها رو از دستش بگیریم بگیم خسته نباشی آقا .
۱۲٫یه شوهرم نداریم شب بگیم ببرمون بیرون اونوقت بگه نه , ما هم از لجمون تایر ماشینشو پنچر کنیم صبح که میخواد بره سر کار ببینه کلافه شه , ما هم موزیانه بخندیم بگیم آخی الهی اشکال نداره عزیزم ولی خب باز خوبه دیشب نخواسیم بریم بیرون وگرنه میخورد تو ذوقمون !
۱۳٫یه شوهرم نداریم وقتی میریم کنار دریا ما رو ترک جت اسکی بنشونه!
۱۴٫یه شوهرم نداریم صبح به صبح نون تازه برامون بخره !
۱۵٫یه شوهرم نداریم تا غم و ناراحتی توی چهره مون ببینه بگه مگه من مردم که تو ناراحتی ؟
۱۶٫یه شوهرم نداریم انقد عاشقمون باشه واسه غافلگیر کردنمون با یه زرافه ی طفل بیاد خونه !
۱۷٫یه شوهرم نداریم یکمی بهش غر بزنیم دلمون باز شه!
۱۸٫یه شوهرم نداریم بهمون بگه از خواب که بیدار میشی ، اول تو چشای من نیگا کن بعد به اون مانیتور ِ لامصّب !!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#46
Posted: 27 Mar 2012 13:20
خانمها محترم خيلي ببخشيد
اين داستانو يكي دوستان صميمي و خوبم كه اهل استان كردستانه فرستاده ولي تاكيد كرده اسمش ذكر نشه چون اين آقاي محترم تا دلتون بخواد ZZ تشريف دارند .
ZZ = زن ذليل
البته اين حكايت شايد به نوعي ضرب المثل هم هست . حالا اگه كسي منكر بود ، لطفا داستان يا داستان هايي در انكار اين قضيه بفرسته تا جواب ايشان را داده باشيم .
سوژه ZZ هم دستتان دادم .
حكايت راز دل به زن مگو
پدری به پسرش وصیت كرد كه در عمرت این سه كار را نكن : راز دل به زن مگو ، با نو كیسه معامله نكن و با آدم كم عقل رفیق نشو . بعد از این كه پدر از دنیا رفت پسر خواست بداند كه چرا پدرش به او چنین وصیتی كرده؟ پیش خودش گفت : امتحان كنم ببینم پدرم درست گفته یا نه.
هم زن گرفت، هم قرض كرد و هم با آدم كم عقل دوست شد.
روزی زن جوان از خانه بیرون رفت. مرد فوری رفت گوسفندی آورد و در خانه كشت و خون گوسفند را دور خانه ریخت و لاشه اش را زیرزمین پنهان كرد. زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت : چه شده؟ خون ها مال چیست؟
مرد گفت : آهسته حرف بزن. من یك نفر را كشته ام. او دشمن من بود. اگر حرفی زدی تو را هم می كشم. چون غیر از من و تو كسی از این راز خبر ندارد. اگر كسی بفهمد معلوم می شود تو گفته ای.
زن، تا اسم كشته شدن را شنید، فوری به پشت بام رفت و صدا زد : مردم به فریادم برسید. شوهرم یك نفر را كشته، حالا می خواهد مرا هم بكشد. مردم ده به خانه آنها آمدند. كدخدای ده كه كم عقل بود و دوست صمیمی آن مرد بود فوری مرد را گرفت تا به محكمه قاضی ببرد. در راه كه می رفتند به آدم نوكیسه برخوردند.
مرد نوكیسه كه از ماجرا خبر شده بود دوید و گریبان مرد را گرفت و گفت : پولی را كه به تو قرض داده ام پس بده. چون ممكن است تو كشته بشوی و پول من از بین برود.
به این ترتیب، مرد، حكمت این ضرب المثل را دانست. سپس لاشه گوسفند را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضی گفت و آزاد شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 187
#47
Posted: 27 May 2012 18:40
ده دقیقه بدون درد و خونریزی
سلام این داستان برای من نیست یکی از دوستام برام فرستاده من براتون گذاشتم تا از خنده روده بر بشید
سلام این داستان برای من نیست یکی از دوستام برام فرستاده من براتون گذاشتم تا از خنده روده بر بشید
...ده دقیقه، بدون درد و خونریزی
من سرجمع ده تا رفیق دارم که به حمد و قوه الهی هشتتای آنها دیگر ایراننیستند… مازیار هم یکی از این هشت نفر است که یک سال پیش به یک جای دورمهاجرت کرد… بعد هم سر ِ یک سال مجددا فیلاش یاد هندوستان کرد و دست زن وبچههایش را گرفت تا برای تعطیلات کریسمس، برود ایران… و رفت… گویا همانطورکه ده ساعت در صندلی هواپیما فرو رفته بوده و از فرط بیکاری کفبر شده بوده،پیش خودش فکر کرده حالا که به لطف خدا دو تا بچه خوب وسالم دارد و حوصله بچه دیگر را هم ندارد، بیاید و توی همین سفر ایران سر ِ خطوط انتقال اسپرمشرا ببندد تا از این به بعد پول اضافی برای بادکنکهای شب جمعه ندهد… بعد هم درهمان ارتفاع چهل هزار پایی، تصمیماش را به سمع همسرش رسانده و اوکی را گرفتهو خلاصه همه چیز ردیف… از اینجا به بعد را مازیار تعریف کرده: رسیدیم ایران و کوهی از آدم به استقبالمان آمد و ما را بردند خانه… شب راخانه پدری خوابیدیم… صبح دور میز صبحانه نشستیم… بچههایمبه قصد تخریب خانه،شیطانی میکردند و به هیج صراطی مستقیم نمیشدند و روی اعصاب پدرم رژهمیرفتند… همان وسط با احتیاط از پدرم پرسیدم که نظرش با بستن لولههای انتقالفلان چیست؟ پدرم هم گویا فکر کرده که اگر این دو تا بچه بیشتر بشوند، احتمالابار بعد با تانک از روی خانه عبور میکنند… فلذا پدرم استقبال شدیدی با تعطیلکردن خط تولیدم کرد… بعد هم همان وسط صبحانه به زور و ضرب از روی سفره بلندمکرد تا من را ببرد بیمارستان و کار را یکسره کند… هر چقدر هم التماسش کردم که لااقل بگذارد چائی را تا ته بخورم، موافقت نکرد
بیمارستان شلوغ است… از در و دیوار پلاکارد آویزان کردهاند در مدح بستنلولههای انتقال فلان… "زندگی بهتر، بچه کمتر"… "زندگی بهتر، اصلا بدون ِبچه"…کریستف کلمب: "اگر من لولههایم را نمیبستم، آمریکا را کشف نمیکردم"… ادیسون:"موفقیتم در کشف برق را مرهون پدر و مادرم هستم و صد البته دکتر لولهبندم" و…کاملا قانع شدم که بستن لولهها کار خردمندانهای است… نوبتمان شد… رفتیمداخل اتاق… دکتر پشتش به سمت ما بود و فقط از آن پشت، نوک سبیلهایش رامیدیدم که مثل آنتن خاور زده… بود بیرون… همانطوری سوال کرد: اسمت؟ … مازیارفلانی.. دکتر هم گفت ساعت شش عصر بیا مطبم فلان جا تا ببندمشان
بعد هم حاضر نشد هیچ سوال دیگری را جواب بدهد، البته ما هم با توجه به ابعاد شدید سبیلش، سوال زیادی نپرسیدیم…
***
راس ساعت شش، فیس تو فیس منشی دکتر بودیم… حدود ده نفر آدم ِ دول به دستجلویمان بودند… یک کاغذ بزرگ هم روی دیوار بود به این مضمون: بستن لوله، دهدقیقه، بدون درد و خونریزی توسط دکتر فلانی، فوقتخصص لوله و اینها… این کاغذکلی قوت قلب میداد… هر کس که داخل میرفت، بعد از ده دقیقه میآمد بیرون…بدون مشاهده درد در چهره آنها… نوبت من شد… رضایتنامه و وصیتنامه را پر کردمو رفتم توی اتاق… یک اتاق بزرگ که انگاری همین ده دقیقه قبل چهل تا گاو را درآنجا ذبح کرده باشند و رودههاشان را بیرون کشیدهاند… بس که همه جا خون وکثافت بود… بعد هم دکتر آمد… ماسک زده بود ولی سبیلهایش مثل همان آنتن خاورکه رویشان چادر بکشند، ماسک را به بیرون هل میداد… بعد هم گفت که بخواب… خلعلباسم کرد و یک پارچه سبز رویم کشید که وسط آن به قاعده یک در ِ قابلمه بازبود و قرار بود که “ماجرا” از آنجا بیرون باشد… اعتراف میکنم که ترسیده بودمو دائم سعی میکردم تا آن نوشته بیرون را در ذهنم مرور کنم: ده دقیقه، بدوندرد و خونریزی… بعد هم نفهمیدم چطور شد که دکتر کله طرف را با کش بست و چنانبا زور آن را به بالا کشید و به یقهام گره داد که انگاری مسابقه طناب کشیبود… همانجا بود که مفهوم پاپیون کردن را فهمیدم… چون واقعا آن دو توپ موردنظر، دقیقا کنار سیبک گلویم بودند… تحت همان فشار گفتم که آقای دکتر منمیترسم (منظورم این بود که غلط کردم)… دکتر هم گفت عیب ندارم، رستم هم کهاینجا بیاید میترسد (منظورش این بود که ری..دی دیگه)… بعد هم یک جوک لوس گفت وخودش مثل دیو شروع به خندیدن کرد و وسط همان خندیدن یک آمپول بیحسی را درستمثل دارت کوبید وسط توپ سمت راست… بعد هم دنیا سیاه شد، دکتر سیاه شد، سبیلدکتر سیاهتر شد… من هم کل مچ دستم را تا ته توی حلقم کردم…بعدهم دکتر پرسیددرد داره؟… من بنفش شده بودم… دو دقیقه بعد هم شروع کرد قیچی کردن پوستهتوپها و دو تا لوله را کشید بیرون و گذاشت لای قیچی… بعد هم گفت امتحانمیکنیم (انگاری که میکروفون دستش است) و با قیچی کمی زور به خطوط انتقالآورد… دوباره از درد بنفش شدم… دکتر هم گفت: اوپس… هنوز بیحس نشده وخندید…خلاصه اینکه بعد از چهل پنج دقیقه کارش را تمام کرد… من آدمی مرده بودم…
نصف شب با درد بیدار شدم… درد در حد تیم ملی… در حد درد زایمان… در حد جدائیروح از بدن ( ونه نادر از سیمین)… بعد هر رفتم دستشوئی… همه چیز به رنگبادمجان شده بود… توپها به اندازه گلابی…فردایش به دکتر زنگ زدیم… سبیل خاوریگفت که خوب میشه… تحمل کن درد رو که به شب جمعهاش میارزه… سه روز با درد وفحش گذشت… ولی بهتر نشد… رفتیم یک دکتر دیگر… تا که پکیجمان را دید، گفت کهعفونت کرده… سبیل خاوری به علاوه خطوط انتقال فلان، هفت هشت ده تا خط انتقالچیزهای دیگر را هم قطع کرده… مثل همین پیمانکارهای آب که حین حفاری، لوله گازو تلفن و برق را هم شرحه شرحه میکنند… بعد هم آنتیبیوتیکو ده روز استراحتمطلق و اینها…
مسافرت زهرمارمان شد… کل مهمانیهای خاندان مالیده شد و ماجرا را به هر کس (ازده ساله تا ۱۰۰ ساله) که میگفتیم، خیلی نرم بهمان میگفت: ای بابا، چرا به منیه ندایی ندادی؟…انگاری همه در کارلوله بستن بودند… از ایران برگشتیم… رفتیمیک دکتر دیگر که چکمان کند… دکتر هم گفت که این روشی که سبیل خاوری شما رامقطوعالنسل کرده، مربوط به دوره "مائــو" بوده که چینیها را شکنجهوار، "ابتر"میکردهاند… من هم جهت آبروداری گفتم رفتهام کلمبیا و عمل کردهام تاخداینکرده نکته منفی دیگری وارد پرونده میهنمان نشود…
خلاصه… از چند روز پیش که رفیقمان ماجرا را تعریف کرده، من توان نگاه کردن به هیچ گلابی یا بادمجانی را ندارم… آدم سبیل کلفت همکه میبینم، دردم میآید… اصولا با دست بردن در کار خدا هم مشکل پیدا کردهام…از مائو هم حالم به هم میخورد… شما هم نکنید این کار را… اگر هم میخواهیدبکنید، لااقل دکتر بیسبیل پیدا کنید
دلگیر نشو از آدم ها
نیش زدن طبیعتشان هست !!
سال هاست به هوای بارانی می گویند :
" خراب "
جدیداً هم میگن بارون اسیدی
باران را دوست دارم فقط بخاطر اینکه با همه یک جور برخورد میکند
ارسالها: 6216
#48
Posted: 29 Aug 2012 15:42
وقتی یه بچه ایرانی کتک میخوره!!!!!!!
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 24568
#49
Posted: 9 Dec 2012 14:34
(مرد در حال تماشاي مسابقهي فوتبال)
زن: بهنظر تو موهام رو کوتاه کنم؟
مرد: اگر دوست داری کوتاه کن!
زن: من دارم از تو میپرسم!
مرد: نمیدونم عزیزم. اگر فکر میکنی قشنگ میشی کوتاه کن!
زن: یعنی به نظرت من اينجوري قشنگ نيستم؟
مرد: نه عزیزم. فقط گفتم اگر كوتاه دوست داری کوتاه کن!تو در بین تمام زنهایی که من میشناسم از همه قشنگتری.
زن: پس زنهاي ديگه رو هم ديد ميزني؟ معلوم شد چه چشم چروني هستي!
مرد: ای بابا! خوب قشنگ من! عزیز من! خانم من! آره کوتاه کن!
زن : این رو گفتی که دیگر حرف نزنم؟
مرد : نه جونم! حرف بزن!
زن: پس تو واقعا فکر می کنی موهای کوتاه خوشگل تره؟
مرد: آره عزیزم. کوتاهشون کن
زن: ولی خودم موی بلند را بيشتر دوست دارم!
مرد: خيلي خب. هر جور راحتی. میخواهی کوتاه کن یا کوتاه نکن.
زن: ناراحت شدی؟
مرد: نه عزیزم! چه ناراحتی؟ مثل همیشه یک سوال کردی.
زن: این کار همیشگیته. اصلا به من توجه نداری. هر وقت یه سوال می پرسم تو سر بالا جواب می دی!
مرد: خوب میگی من الان چي بگم؟
زن: اصلا ولش کن! میخوام موهام رو رنگ کنم! به نظرت قرمز قشنگ تره یا طلایی؟
مرد: مگه رنگ موهات چهشه؟ تازه تو همهي رنگها بهت ميآد.
زن: ديدي گفتم كه من اصلا برات مهم نيستم؟
مرد: عجب گیری کردیم. اگه من بگم غلط کردم تو راحت می شی؟
زن: بهانهگير هم شدي! نکنه پاي یک زن دیگه وسطه و من نمی دونم!
مرد: آخه رنگ موي تو چه ربطی به زن ديگه داره؟
زن: پس يه زني هست كه رنگ موي من ربطي به اون نداره! حالا که این طوری شد من هم مهریه ام را میگذارم اجرا تا تو هوس زن گرفتن نکنی.
مرد: اگه فکر کردی این دفعه هم می تونی با این کارها من رو گير بندازي و مثل اون دفعه ۵۰۰ هزار تومان از من بگیری كور خوندي!
زن: یعنی تو نمیخواهی به من ۵۰۰ هزار تومان بدی؟
مرد: چرا! ولي به یک شرط!
زن: چه شرطی؟
مرد: بی خیال شی و بگذاری اين ۱۵دقیقهي آخر فوتبال رو ببینم!
زن: باشه! قبول! ولی گفته باشم اخبار حق نداری نگاه کنی!
مرد: قبول!
دو دقیقه بعد
زن: به نظرت برای مهمونی فردا شب اون لباس آبیه رو بپوشم یا اون لباس صورتیه رو؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#50
Posted: 25 Mar 2013 00:54
يك زوج در اوايل 60 سالگي، در يك رستوران كوچيك رمانتيك سي و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.ناگهان يك پري كوچولوِ قشنگ سر ميزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجي اينچنين مثال زدني هستين و درتمام اين مدت به هم وفادارموندين ، هر كدومتون مي تونين يك آرزو بكنين.خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من مي خوام به همراه همسر عزيزم، دور دنيا سفر كنم.پري چوب جادووييش رو تكون داد و گفت
اجي مجي لا ترجي
دو تا بليط براي خطوط مسافربري جديد و شيك QM2در دستش ظاهر شد. حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فكر كرد و گفت: خب، اين خيلي رمانتيكه ولي چنين موقعيتي فقط يك بار در زندگي آدم اتفاق مي افته ، بنابراين، خيلي متاسفم عزيزم ولي آرزوي من اينه كه همسري 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم. خانم و پري واقعا نا اميد شده بودن ولي آرزو، آرزوه ديگه !!! پري چوب جادوييش و چرخوند و.........
اجي مجي لا ترجي
و آقا 92 ساله شد!
پيام اخلاقي اين داستان مردها شايد موجودات ناسپاسي باشن ، ولي پريها................ مونث هستند !!!!!!!!
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند