انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خانه و خانواده
  
صفحه  صفحه 16 از 22:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  21  22  پسین »

Journal of Family | مجله خانواده


مرد

 
15 طرز فکر و جمله ای که از افراد موفق نخواهید شنید!




آدم‌های متعالی می‌دانند باید خودشان را با آدم‌هایی احاطه کنند که باهوش، دانا و متعهد باشند. آن چه باعث کارآمد بودن این روش می‌شود بها دادن به افراد در جای مقتضی است، از هر دست که بدهید از همان دست بازخواهید گرفت.

خیلی کم پیش می آید که فردی به صورت شانسی به موفقیت برسد و بتواند این موفقیت را تداوم ببخشد، موفقیت نتیجه خصوصیات رفتاری است که فرد مورد نظر در طول زندگی آنها را به دست آورده است و یک شبه نمیتوان به آنها رسید، طرز تفکر و حرف زدن افراد موفق نیز متفاوت با سایرین است و به راحتی هر جمله ای را نمی توانید از آنها بشنوید.

به گزارش بازده؛ در این مقاله جملاتی که هرگز از یک آدم موفق نمی شنوید را به اطلاع‌تان می‌رسانیم.

اگر می‌خواهید در نقشِ یک کارآفرین باشید یا در حرفه‌تان موفق‌تر شوید، می‌توانید برای شروع باید هر چه بیش‌تر شبیه به افراد همواره موفقی صحبت کنید یا فکر کنید که آنها را می‌شناسید یا درباره‌ی آنها مطالعه می‌کنید. در این‌جا برخی جملاتی که هرگز از یک آدم موفق نمی شنوید آمده است :

این شما و این هم فهرست جملاتی که هرگز از یک آدم موفق نمی شنوید :

۱. 'نمی‌توانیم انجام‌اش دهیم.'

چیزی که آدم‌ها و شرکت‌ها را موفق می‌کند قابلیت حل مشکل مشتریان‌شان و مطالبه‌ی اولویت‌های اصلی‌شان است. اگر یک نیاز مرتبا به‌وجود بیاید، موفق‌ترینِ آدم‌ها یاد می‌گیرند چگونه با سرعت هر چه بیش‌تر به حل آن بپردازند.

۲. 'نمی‌دانم چگونه این کار را انجام دهم.'

آدم‌های موفق یاد می‌گیرند به جای سرکوبِ خودبه‌خودی و غیر ارادیِ راه‌حل‌یابی و چاره‌اندیشی، برای موفقیت در یک پروژه یا در حرفه‌شان باید چه‌ کاری انجام دهند. به‌عنوان مثال، هیچ‌گاه نمی‌بینید یک مشاور بین‌المللی موفق در زمینه‌ی کسب‌و‌کار که در سال بارها به ایتالیا سفر می‌کند، یاد گرفتن زبان ایتالیایی را نپذیرد.

۳. 'نمی‌دانم چیست.'

ادعای بی‌خبری و بی‌اطلاعی کردن مشکل را دور نمی‌کند. فقط باعث می‌شود پرسش‌گر فرد دیگری را بیابد که بتواند با آن مجموعه کار کند تا راه‌حلی برای آن مشکل بیابند. اگرچه همواره خوب است با آدم‌هایی که در تعامل هستید، صادق باشید، به پایان رساندن این عبارت با 'ولی راهی برایش پیدا می‌کنم' یک روش مطمئن برای موفق‌تر شدن است.

۴. 'همه‌ی کارها را خودم به تنهایی انجام دادم.'

آدم‌های متعالی می‌دانند باید خودشان را با آدم‌هایی احاطه کنند که باهوش، دانا و متعهد باشند. آن چه باعث کارآمد بودن این روش می‌شود بها دادن به افراد در جای مقتضی است، از هر دست که بدهید از همان دست بازخواهید گرفت. آدم‌هایی را که به شما کمک کرده‌اند یا تأثیر مثبتی برای شما داشته‌اند، شناسایی کنید، این‌گونه همواره می‌توانید خودتان به موفقیت دست یابید و به رسمیت شناخته شوید.

۵. 'خیلی زود است.'

یکی دیگر از جملاتی که هرگز از یک آدم موفق نمی شنوید این است که 'خیلی زود است.' هیچ‌وقت نمی‌شنوید که بنجامین فرانکلین یا آدم‌هایی مثل استیو جابز بگویند، 'برای من خیلی زود است که آن‌جا باشم'. اگر یک ملاقات شبکه‌ای، راه‌اندازی پروژه یا فرصت مصاحبه در صبح اول وقت وجود داشته‌باشد، موفق‌ترین آدم‌ها هر آن‌چه را باید انجام دهند تا در آن‌جا حضور داشته باشند، انجام می‌دهند. بخشی از موفق بودن این است که در زمان درست در جای درستی قرار داشته باشید، سحر خیز بودن یا شب‌زنده‌دار بودن‌تان هیچ تأثیری در این قضیه ندارد.

۶. 'خیلی دیر است.'

در همین راستا، اگر یک شریک بالقوه‌ی کسب و کار از شما خواسته است ساعت ۹ شب یک قرار شام با او داشته باشید، و این کار برای‌تان مقدور است، قطعا سر قرار حاضر شوید. این امکان وجود دارد که روز بعد خسته باشید، ولی ارتباطاتی که طی یک شام کوچک یا پس از یک جلسه‌ی چند ساعته برقرار می‌کنید، می‌تواند در موقعیت حرفه‌ای یا پروژه‌ی بعدی‌تان تفاوت ایجاد کند.

۷. 'خیلی بد است که نمی‌توانیم با هم کار کنیم.'

کاملا هم‌عقیده بودن با آدمی دیگر یک اتفاق نادر است، ولی اگر واقعا با آدمی در ارتباط هستید و می‌خواهید با او هم‌کاری داشته‌باشید، راهی پیدا کنید تا این خواسته را عملی کنید. پیدا کردن افرادی که از مصاحبت با آنها لذت ببرید زیاد روی نمی‌دهد، لذا چه یک مطالعه‌ی موردی باشد یا یک کسب‌وکار جدید، افراد موفق می‌دانند همکاری با آن دسته از آدم‌هایی که از نظر شخصیت و علاقه‌مندی‌ها با شما سازگار هستند مسیری است به سوی موفقیتی واقعی.

۸. 'گاهی قراری بگذاریم و با هم باشیم.'

اکثر مواقع این یک عبارت پُرکننده است، و هیچ تداومی به‌دنبال ندارد. آدم‌های موفق می‌دانند که اگر واقعا بخواهند با فردی ارتباط داشته‌باشند، باید بر این‌کار استمرار بورزند تا به‌وقوع بپیوندد. هم‌چنین این ایده را به‌وجود می‌آورد که موفق‌ترینِ‌آدم‌ها، بدون هیچ‌گونه دستور کار مخفی، به سختی تلاش کرده‌اند تا ارتباطات و پیوندهای اصیلی درون شبکه‌شان ایجاد کنند، . توسعه‌ی شبکه‌تان به معنای به فکر دیگران بودن است، در حالی‌که ارتباطات‌تان با آنها را در اولویت ذهن‌تان نگه‌دارید.

۹. 'متأسفم، خیلی سرم شلوغ است.'

افراد موفق اگر موقعیتی بر سر راه‌شان قرار بگیرد، هر کاری می‌کنند تا آن موقعیت به واقعیت تبدیل شود. مطمئنا، این احتمال وجود دارد که این امر به معنیِ تخصیصِ ساعت‌های طولانی‌تر تعبیر شود، ولی اگر می‌خواهید چیزی به واقعیت بپیوندد، هزینه‌اش این خواهد بود. گذشته از این‌ها، به گفته‌ی لاو – تی‌زو: "زمان یک ماهیتِ ساختنی است. گفتنِ 'وقت ندارم'، مانند این است که بگویید، 'نمی‌خواهم'".

۱۰. 'همه‌اش فکر من بود.'

دوباره، همان‌گونه که در شماره‌ی ۴ اشاره شد، موفق‌ترینِ آدم‌ها وقتی کار به تعریف و تمجید از یک پروژه‌ی موفق می‌رسد، سخاوت به‌خرج می‌دهند. هیچ ایده‌ای حقیقتا به کسی تعلق ندارد – ترکیبی است از تجارب‌شان از تعامل و ساختاری از ایده‌های اشتراکی با یک تیم. تعریف و تمجید بخش حیاتی در تأسیس یک فرهنگ و شرکت موفق است.

۱۱. 'هیچ وقت کتاب نمی‌خوانم.'

تام کورلی مالک وب‌گاه عادات ثروتمندان دریافته‌است که ثروتمندان بسیار بیش‌تر از فقرا به مطالعه‌ی (یا گوش دادن به) کتاب‌ها می‌پردازند: ۶۳ درصد از والدین متمول کودکان‌شان را به مطالعه‌ی دو یا چند کتاب غیر داستانی در ماه وا می‌دارند، این رقم در فقرا ۳ درصد است. هم‌چنین، ۶۳" درصد از متمولین در طول رفت و آمد به محل کار به کتاب‌های صوتی گوش می‌دهند، این رقم در فقرا ۵ درصد است". مطالعه‌ی کتاب‌های غیر داستانی (همین‌طور داستانی) به کاهش استرس، بهبود خلاقیت و ارتقاء حافظه تان کمک می‌کند.

۱۲. 'به‌اندازه‌ی کافی خوب نیستم.'

بخشی از موفق بودن به مفهوم والایِ خود ارزشی بر‌می‌گردد. این که خودتان باشید یک ویژگی است که موفقیت شما در کسب و کار و زندگی شخصی‌تان را نوید می‌دهد. علایق واقعی‌تان را دنبال کنید. اگر به پول نیاز نداشتید چه کارهایی در زندگی‌تان انجام می‌دادید؟

۱۳. 'همه‌چیز روبه‌راه است (دوباره و دوباره).'

آدم‌های موفق می‌دانند چه زمانی راه‌شان را تغییر دهند و پذیرش بهانه‌های دیگران را متوقف کنند. اگر تنگنایی وجود داشته‌باشد و چیزی (یا فردی) مانعِ تکمیلِ به‌موقع پروژه، تأسیس کسب و کارتان، یا حرکت به‌سوی اهداف‌تان می‌شود، وقت آن رسیده است که حد و مرز بگذارید و تصمیم بگیرید هم‌کاری‌‌تان را محدود کنید.

۱۴. 'اگر رقبای ما آن‌را در اختیار ندارند، پس ما هم به‌آن نیاز نداریم.'

کپی‌برداری از رقبا، اجلِ احتمالیِ بسیاری از شرکت‌ها است. ابتکار واقعی از بخش‌های کوچک و کم اهمیت نشأت می‌گیرد: پی بردن به این که رقبا چه‌کاری انجام نمی‌دهند و پُر کردن آن خلأ به منظور پاسخگویی به یک نیاز در صنعت.

۱۵. 'تعطیل‌کردن کارِ بازنده‌ها است.'

موفقیت واقعی می‌بایست به شکل یک رویکرد متنوع دیده شود، همراه با تعطیلات، تعطیلات آخر هفته با دوستان و خانواده و ساعت‌هایی در روز کاری که کارایی ندارید. وقتی حجم‌کاری برای هر فردی بسته به زمان متغیر است، رفتن به تعطیلات شما را در کارتان بهتر می‌کند.

بعضی اوقات، برای رسیدن به جایی که می‌خواهید، بهترین و ساده‌ترین کاری که می‌توانید انجام دهید این است که به راحتی نمونه‌هایی را که دیگران برای‌تان می‌چینند دنبال کنید.
     
  
مرد

 
چرا خاطرات دوران کودکی درست یادمان نمی آید؟




تحقیقات بسیاری نشان می‌دهد بخش هیپوکامپوس مغز بچه های جوان و شیرخواران از توسعه و رشد بسیار پایینی برخوردار است.

تاکنون برای شما پیش آمده که نتوانید از کودکی تان خاطره ای را به یاد بیاورید و از آن دوران چیزی به یاد نیاورید ؟ می توانیم با برخی روش های موثر خاطراتمان را زنده نگه داریم بخشی از مغز که هیپوکامپوس نام دارد مسئول ذخیره سازی حافظه است .

سوالی که همواره ذهن محققان را به خود مشغول کرده این است که چرا نمی‌توانیم به رغم توان بی‌نظیر نوزادان در جذب اطلاعات، دوره نوزادی‌مان را به یاد آوریم؟

همانطور که می‌دانید حوادث بسیار مهمی در این دوره از زندگی رخ می‌دهد؛ مانند "اولین" حرف زدن، "اولین" راه رفتن و حتی "اولین" اشتیاق برای چشیدن یک طعم لذیذ مثل بستنی. اما هیچکدام از این تجارب استثنایی را نمی‌توانیم به یاد آوریم.

این مسئله رازی است که برای دهه‌ها ذهن بسیاری از روانپزشکان، اساتید عصب شناسی و زبان شناسان را به خود مشغول کرده است. گویی این برهه از زندگی مانند حفره ای خالی در خاطرات ما می‌ماند. پدر علم روانشناسی "زیگموند فروید" برای این موضوع اصطلاح "فراموشی نوزادی" را بکار برده است.

این مسئله پرسش های گوناگونی را به همراه داشته است؛ از جمله اینکه آیا ذهن ما واقعا این خاطرات را در جای عمیقی دفن کرده و یا این خاطرات فقط همان ضمیر ناخودآگاه ما هستند؟ اصلا آیا امکانش هست که به این خاطرات به صورت شفاف و واضح دسترسی داشته باشیم؟

ریشه احتمالی پاک شدن خاطرات بر اساس گمانه‌زنی‌های موجود

این واقعیت که نوزادان حجم عظیمی از اطلاعات را می‌توانند دریافت کنند، غیر قابل انکار است. نوزادان حتی چند دقیقه پس از خروج از رحم مادر قادر به جذب اطلاعات پیرامون خود هستند. همین امر منجر به یادگیری زبان اطرافیانشان می‌شود. اما مثل هر نوع اطلاعاتی، در صورت مرور نشدن این خاطرات در ذهن، به دست فراموشی سپرده می‌شوند.

از این رو، "فراموشی نوزادی" ممکن است همان پاک شدن اطلاعات در فرآیند رشد و بزرگ شدن انسان در طول عمر خود باشد.

در اوایل قرن نوزدهم یک روانشناس آلمانی به نام "هرمان ابینگهاس" آزمایشی را روی خود امتحان کرد تا ببیند چقدر از خاطراتش را می‌تواند به یاد آورد.

وی برای اینکار، هر روز واژه‌های بی معنایی چون "کغزق" را حفظ می‌کرد و آنها را روی جدولی به ثبت می‌رساند. وی متوجه شد که بعد از مدتی ذهنش از به یادآوری واژه ها خودداری می‌کند.

ابینگهاس در این خصوص می‌گوید: «ذهن ما به طور ساعتی نصف اطلاعات دریافتی را دور می‌ریزد و در یک بازه زمانی ۳۰ روزه فقط ۲ تا ۳ درصد از اطلاعات را به یاد می‌آوریم».

تا چند سالگی را به یاد می‌آوریم؟

محاسبات ریاضی انجام شده در سال ۱۹۸۰ نشان داد انسان می‌تواند خاطرات منحصر به دوران نوزادی تا ۶ سالگی را فراتر از حدس و گمانه‌ها به یاد آورد.

برخی از افراد می توانند اتفاقات مربوط به دو سالگی‌شان را به یاد آورند؛ برخی نیز ممکن است تا هفت سالگی هیچ خاطره ایدر ذهنشان نداشته باشند.

دانشمندان بر این باورند محیط و فرهنگی که در آن رشد می‌کنیم در این امر بی تاثیر نیست. نرخ متوسط به یادآوری خاطرات ۳.۵ سال است که البته منطقه به منطقه فرق می‌کند. آیا این نکته سرنخ هایی را برای پاسخ به این پرسش به ما می‌دهد؟

فرهنگ عاملی مهم در زنده ماندن خاطرات

"چی وانگ" استاد روانشناسی در دانشگاه کرنل گردآوری خاطرات بیش از صدها دانشجوی آمریکایی و چینی به مطالب مهمی دست پیدا کرد.

مشاهدات این روانشناس نشان داد خاطرات نوزادی دانشجویان آمریکایی خودآگاهانه‌تر، به واقعیت نزدیکتر و البته طولانی تر بوده در حالی‌که خاطرات چینی ها تخیلی‌تر و کوتاه‌تر بوده است.

نکات جالبی در این تحقیق نهفته است؛ بسته به اینکه این خاطرات چقدر برایتان مهم بوده و اهمیت آن توسط والدینتان گوشزد شده باشد، قدرت بیادآوری بیشتری خواهید داشت.

در برخی کشورها به ویژه در فرهنگ شرقی اغلب وقتی راجع به خاطرات گذشته از والدین پرسش می‌شود، با یک جواب روبرو می‌شویم: «چرا واست مهمه؟بیخیال!» در چنین شرایطی، مرور نکردن خاطرات به امری طبیعی بدل شده و اطلاعات رفته رفته از بین می‌رود.

"وانگ" با طرح این پرسش از مادران دانشجویان، به نتیجه تقریبا یکسانی دست یافت. نتیجه این بود که اگر برای جامعه این خاطرات اهمیت داشته باشد در ذهن افراد حک می‌شود. در جامعه ای که برای خاطرات گذشته اهمیت قایل هستند و به یادآوری آن تاکید می‌کنند حتی به خاطرات ۲ سالگی هم می‌توان دست یافت!

"جفری فیگن" که مشغول مطالعه بر روی حافظه و پروسه یادگیری است، نظریه جالبی را مطرح کرد. وی اظهار داشت: «غده هیپوکامپوس واقع در مغز وظیفه جذب اطلاعات جدید را دارد. در دوران نوزادی، فرآیند رشد و توسعه مغز کامل نشده است؛ بنابراین نمیتوان انتظار داشت که در زمان حال کسی خاطرات آن زمان را به یاد آورد».

وی ادامه داد: «این عضو، مرکز توانایی ما برای یادگیری و به یادآوری خاطرات است. اگر هیپوکامپوس نباشد من قادر نخواهم بود حتی چند خط از این گزارش را به خاطر بسپارم».

ما همیشه نمی توانیم به خاطراتمان به صورت دقیقی اعتماد کنیم؛ چرا که گاهی اوقات آنها در مکالمات روزمره توسط اطرافیان دستکاری می‌شوند.

تحقیقات بسیاری نشان می‌دهد بخش هیپوکامپوس مغز بچه های جوان و شیرخواران از توسعه و رشد بسیار پایینی برخوردار است.

خاطرات و رویدادهای خیالی

ما باید در مورد آنچه از آن زمان به یاد می‌آوریم محتاط باشیم، هر چند که دوران کودکی ما احتمالا پر از خاطرات خیالی برای اتفاقاتی است که هرگز رخ نداده است.

"الیزابت لوفتوس" استاد روانشناسی و محقق در دانشگاه کالیفرنیا در آزمایشی نشان داد که چقدر تلقین اطرافیان در شکل‌گیری خاطرات دروغین موثر است. این خاطرات غیرموثق گاهی برایمان کاملا واقعی جلوه می‌کند.

خاطرات جایی است که دیگر غیر قابل دسترسی و در عین حال قابل بازیابی است. تا به حال این مسئله را در ذهنتان مورد کنکاش قرار داده‌اید که چرا اغلب اعتماد به نفس بیشتری در خاطرات خیالی خود نسبت به خاطراتی که در واقعیت اتفاق افتاده است، داریم؟

شاید بزرگترین رمز و راز این مسئله در این است که نمی توانیم دوران نوزادی را به یاد آوریم اما همچنان به خاطراتمان تمام و کمال اعتقاد داریم.

منبع: باشگاه خبرنگاران
     
  
مرد

 
خشم خود را چگونه ابراز کنیم؟



برای کنترل خشم می‌توانیم به آخرین کسی که از دستش عصبانی شده‌ایم فکر کنیم و چند لحظه با خود بیندیشیم که چیزی ما را تا این حد رنجانده است. در این صورت می‌توانیم خود را جای او بگذاریم و همه مسایلی که باعث اغاز دعوا شد را بررسی کنیم.
برای همه ما پیش آمده در موقعیت هایی عصبانی شویم و نتوانیم خشم خود را کنترل کنیم.برخی افراد در شرایط عصبانیت داد و فریاد می کنند و اینگونه خشم خود را بروز می دهند.اما آیا این کار راهگشاست؟داد و فریاد نه تنها از میزان خشم نمی‌کاهد، بلکه خشم اطرافیان را نیز برمی‌انگیزد.

افسانه اولدوزی روانشناس در این باره اظهار کرد: این‌که کسی به حرف دل ما گوش دهد نیازی است که قابل چشم‌پوشی نیست، ولی اگر یاد بگیریم که نیازهای درونی خود را با داد و فریاد ابراز کنیم شانس‌مان برای حل مسایل را از دست می‌دهیم؛ در واقع خشم احساسی است که درست به اندازه ترس، عشق، شوق و اندوه می‌تواند ویرانگر باشد و باید به درستی بیان شود.این روان‌شناس ادامه داد: با یادگیری چگونگی کنترل خشم در مرور زمان، نه تنها از دید اطرافیان فردی خوش‌قلب و دوست‌داشتنی به نظر می‌رسیم، بلکه به دیگران هم می‌آموزیم که در مواقع خشم و عصبانیت چگونه برخورد کنند؛ به عبارتی رفتار ما می‌تواند الگویی برای اطرافیان علی‌الخصوص نزدیکان‌مان باشد و با زبان بی‌زبانی به آن‌ها تفهیم کنیم که هیچ‌گاه حق ندارند به خاطر احساس خشم سر ما فریاد بزنند.

وی تصریح کرد: برای کنترل خشم می‌توانیم به آخرین کسی که از دستش عصبانی شده‌ایم فکر کنیم و چند لحظه با خود بیندیشیم که چیزی ما را تا این حد رنجانده است. در این صورت می‌توانیم خود را جای او بگذاریم و همه مسایلی که باعث اغاز دعوا شد را بررسی کنیم.

با ادامه این روند می‌توانیم خود را در آن موقعیت تصور کنیم و همه جوانب را منصفانه قضاوت کنیم. اولدوزی با تاکید بر این‌که پیاده‌روی و فعالیت بدنی مستمر از بهترین روش‌های کنترل خشم به شمار می‌رود، افزود: هر خلق و خوی منفی و ناپسندی می‌تواند با تمرین و ممارست جایگزین خلقیات پسندیده شود.

این در حالی است که خشم، نوعی هیجان روحی است و بزرگترین مانع در راه تحقق موفقیت‌های شخصی و شغلی به شمار می‌رود. به همین‌خاطر، شاید هنگام اوج خشم یکی از بهترین اقدامات این است که نفس عمیق بکشیم و با خود بیندیشیم که «آن‌چه رخ داده چندان هم عمیق نیست».

این روان‌شناس یادآور شد: استراحت‌های چند دقیقه‌ای در طول ساعاتی از روز که استرس‌زا بوده و فشار کاری زیاد است نیز تاثیر شگرفی در کاهش میزان انرژی‌های منفی و متعاقب آن خشم دارد. از این‌رو، بهتر است گاهی حتی برای چند ثانیه چشمان‌مان را ببندیم، نفس عمیق بکشیم و با تمرکز روی دم و بازدم از میزان عصبانیت خود بکاهیم؛ در واقع هرچه احساسات ناخوشایند کمتر تلنبار شود، به همان میزان احتمال بروز خشم نیز کاهش می‌یابد.
منبع: دکترسلام
     
  
مرد

 
کودکتان لوس و ننر بار خواهد آمد اگر اینگونه رفتار کنید


اگر شما هم یکی از آن خانواده‌هایی هستید که همه کارهای فرزند خود را به‌عهده می‌گیرید به این امید که او درس بخواند و انسان موثری بشود خوب است بدانید رویه اشتباهی در پیش گرفته‌اید.
گاهی اوقات لازم است اجازه دهید فرزندتان اتفاقات و حوادث را تجربه کند و بتواند روی پای خود بایستد و توان مقابله با آنان را در خود پیدا کند با اصرار مداوم والدین بر مراقبت از فرزندان آن ها وابسته تر خواهند شد و اعتماد به نفسس کمتری در آنان خواهیم دید. یک کودک لوس که از پس هیچ کاری بر نمی آید.

با حمایت بیش از اندازه کودکانی پر توقع بار می‌آوریم که انتظاردارند دیگران همیشه کارهای آنها را انجام دهند و این با حس استقلال و قدرت و توانمندی کودک منافات دارد. اولی با اعتماد به‌نفس و پیش‌فرض این‌که کارهای من وظیفه دیگران است کار را به دیگران می‌سپارد در حالی که دومی بی‌حرف و بحثی کارهایش را خود انجام می‌دهد. دسته اول کودکانی هستند که حمایت زیادی دریافت کرده‌اند و دسته دوم کودکانی هستند که وقتی زمین خورده‌اند والدین اجازه داده‌اند بلند شوند و دوباره راه بروند.

دخترک کوچک دارد بازی می‌کند. عروسکش را گرفته و دور حوض کوچک خانه قدیمی مادر‌بزرگ می‌دود. ناگهان تعادلش را از دست می‌دهد و به درخت برخورد می‌کند و روی زمین می‌نشیند.

در حیاط کسی نیست به همین دلیل دخترک بلند گریه سر می‌دهد. چندان که مادر از اتاق بیرون می‌آید و او را از زمین بلند می‌کند و بعد دوتایی درخت را می‌زنند تا دل بچه خنک شود.

در خانه‌ای دیگر پسر کوچولوی مامان دارد با بچه‌های خانواده خاله‌بازی می‌کند. مامان و خاله هم دارند مثلا با هم حرف می‌زنند، اما تمام هوش و حواس مامان معطوف به بچه‌هاست. او با شش دانگ حواسش مراقب است که به کودکش ظلم نکنند، مبادا اسباب‌بازی دلش بخواهد و به او ندهند، مبادا به او زور بگویند و کتکش بزنند و مبادا... .

مامان هر چند دقیقه یک‌بار به بچه‌ها تذکر می‌دهد و به نفع فرزندش جمع را مدیریت می‌کند و درواقع اصلا حواسش به حرف‌های خواهرش نیست.

آن‌قدر این کار را ادامه می‌دهد که خواهر معترض می‌شود و می‌گوید: ای بابا! خواهر‌جان! ول‌کن بگذار بچه‌ها بازیشان را بکنند. هرچه باشد با هم کنار می‌آیند. اما خواهرش می‌گوید: نه من نمی‌توانم آنها را به حال خودشان بگذارم که به کودک من ظلم کنند. بچه‌ام عقده‌ای می‌شود!

مرز بین حمایت و کنترل آن‌قدر کمرنگ و باریک است که اغلب ما نمی‌فهمیم که چه وقت از یکی وارد دیگری می‌شویم. فرق این دو نیز آن‌قدر زیاد است که یکی می‌تواند به کودک اعتماد به‌نفس بدهد و دیگری می‌تواند همه اعتماد به‌نفس کودک را از او بگیرد و کودک لوسی بار بیاورد که حتی قادر نیست بند کفشش را ببندد.

سهیلا عابدی، مشاور تربیتی کودک می‌گوید: مادران از همه چیز برای کنترل بیشتر استفاده می‌کنند: تشویق، تنبیه، احساس گناه القا کردن به کودک و ناتوان جلوه دادن خود ازجمله ابزارهایی است که با آن کودک را در قید و بند خود درمی‌آورند.

وی می‌افزاید: هرچقدر رسیدگی افراطی به کودک بیشتر باشد، توقع مادران از فرمان‌پذیری و درست بودن اعمال کودک بیشتر می‌شود، در حالی که کنترل دائمی سبب می‌شود کودک اعتماد به‌نفس خود را از دست بدهد و در مواقع ضروری نتواند قدرت ریسک داشته باشد، ابتکار عمل و خلاقیت را به دست بگیرد و کلا کارآمدی کمتری خواهد داشت.

این روان‌شناس مسائل تربیتی معتقد است: کودکانی که اعتماد به‌نفس نداشته باشند ممکن است حتی در بزرگسالی نیز به استقلال نرسند.

وی اعتقاد دارد با حمایت بیش از اندازه کودکانی پر توقع بار می‌آوریم که انتظاردارند دیگران همیشه کارهای آنها را انجام دهند و این با حس استقلال و قدرت و توانمندی کودک منافات دارد. اولی با اعتماد به‌نفس و پیش‌فرض این‌که کارهای من وظیفه دیگران است کار را به دیگران می‌سپارد در حالی که دومی بی‌حرف و بحثی کارهایش را خود انجام می‌دهد. دسته اول کودکانی هستند که حمایت زیادی دریافت کرده‌اند و دسته دوم کودکانی هستند که وقتی زمین خورده‌اند والدین اجازه داده‌اند بلند شوند و دوباره راه بروند.

وی توصیه می‌کند: کودک خود را همان‌گونه که هست با همان توانمندی‌هایی که دارد بپذیرید و تنها به مسابقه دادن او با همسالانش تاکید نکنید و به دنبال یک قهرمان کامل نباشید. این کار کودک را تحت فشار قرار می‌دهد.

آموزش زندگی در خانواده

«ممنون که به زندگی ما تشریف آورده‌اید. شما بفرمایید بر بالش تکیه کنید، ما هرچه برای شما لازم است فراهم می‌کنیم.»

کودک این شرایط مصنوعی را هیچ جای دنیا غیر از خانواده تجربه نخواهد کرد.

اگر شما هم یکی از آن خانواده‌هایی هستید که همه کارهای فرزند خود را به‌عهده می‌گیرید به این امید که او درس بخواند و انسان موثری بشود خوب است بدانید رویه اشتباهی در پیش گرفته‌اید.

عابدی در این باره می‌گوید: شیوه تربیتی فرزند باید به نحوی باشد که یک انسان توانمند طبق شرایط عادی زندگی تحویل جامعه دهید. نوجوانی که بتواند همه کارهای شخصی‌اش را خودش انجام دهد، در خانواده که به مثابه یک اجتماع کوچک است باید نقش و مسئولیت بپذیرد‌ ضمن این‌که باید قادر باشد شرایط ارتقای فکری و توانمندی خود را نیز با درس خواندن و مطالعه و آموزش پدید آورد.

یعنی فرزند باید بیاموزد بین چندین بخش زندگی تعادل برقرار کند به نحوی که همه این بخش‌ها همزمان پیش برود و به شکل اغراق‌آمیز به یک بخش نپردازد و از بخش‌های دیگر غافل شود.

فرزندی که چنین تربیت شود، می‌تواند در جامعه نیز با دیگران تعامل کند و در شبکه‌ای از ارتباطات موثر با جامعه‌ خانواده و محیط کار قرار گیرد.

آماده برای ورود به جامعه

مرجان ـ ع ۲۹ ساله دو پسر دارد که آنها را در یک محیط ایزوله بزرگ کرده است. در خانه‌ای که هیچ چیز از واقعیات جامعه در آن دیده نمی‌شود. از تهدیدها و آسیب‌ها چیزی به بچه‌ها نمی‌گویند، آلودگی محیط، مراقبت‌های جنسی و حریم خصوصی چیزی است که مرجان هیچ‌وقت به بچه‌ها نگفته است.

او از همان ابتدا آنها را با پیشوند آقا خطاب می‌کند و برایشان از ضمیر شما استفاده می‌کند و دیگر افراد خانواده نیز به تبع مادر و پدر آنها همین رفتار را با کودکان داشته‌اند‌ اما اکنون که وقت مدرسه رفتن یکی و پیش دبستانی دیگری است، دل مادر مثل سیر و سرکه می‌جوشد.

او می‌گوید: خیلی از بچه‌ها بی تربیت هستند و کارهای زشتی می‌کنند. من هرگز نگذاشته‌ام که فرزندانم با کسی رفت و آمد داشته باشند و دوستی کنند. خیلی از بچه‌ها در مدرسه رفتار مناسبی ندارند، حضور بچه‌های بزرگ‌تر در مدرسه چیزی است که همیشه مرا به دلشوره می‌اندازد. حس می‌کنم امنیت و حرمت فرزندانم به‌شدت به خطر می‌افتد. برای آنها نگرانم.

متخصصان تربیتی توصیه می‌کنند فرزندان خود را برای مواجهه با خطرات احتمالی موجود در جامعه و مدرسه و محیط‌های عمومی آماده کنید.

کودک باید بداند که همیشه احتمال خطر وجود دارد و روش مراقبت از خود را نیز قبل از ورود به جامعه آموخته باشد. این کار او را از آسیب‌پذیر بودن حفظ می‌کند.

جدال کودکان با یکدیگر و کنش و واکنش‌هایی که در مهد‌کودک و مدرسه تجربه می‌کنند، تاجایی که سلامتی‌شان را به خطر نیندازد و تحت نظر مربیان صورت گیرد خطر‌ساز نیست و آنان را برای مبارزه‌ای به نام زندگی آماده می‌کند.

به فرزندانتان راه مراقبت از خود را بیاموزید، ولی آنها را نترسانید. به او راه‌حل نشان دهید و بگذارید بداند در صورت لزوم به کمکش می‌آیید.

دخالت والدین فقط وقتی ضروری است که کودک و نوجوان خود قادر به حال مشکل‌شان و اتخاذ تصمیم درست نباشند.بگذارید فرزندان شما بعد از آموزش مناسب در جامعه با دیگر انسان‌ها تعامل کنند. لزومی ندارد از این موضوع بترسید.

اگر می‌خواهید فرزندان متکی به نفس داشته باشید اول روی اعتماد به‌نفس خود کار کنید و بگذارید فرزندانتان از شما الگو بگیرند.

منبع: جام جم
     
  
مرد

 
فواید درگیری سالم زناشویی برای تداوم زندگی عاشقانه





اگر زوجى در اواسط يك دعواى تمام نشدنى قرار دارند ، اگر آنرا ادامه بدهند به گردابى غرق شونده، فرو خواهند رفت. لازم است برای جبران آسيب تلاشی انجام شود.
هنگامي كه زوج ها از طنز طعنه آميز ، از يكديگر انتقاد مى كنند و در حل و فصل مشاجره به شيوه اى بالغانه و آرام شكست مى خورند ؛ آنها شروع به ساختن ديوارى بين خود و همسرشان مى كنند. هر يك از آنها خودشان را پشت ديوار مربوط به خود قائم مى كنند تا طرف مقابل او نتواند به او صدمه و ضربه بزند. اين نوع از درگيرى يك ازدواج را ويران مى كند.

به عبارتى ديگر، درگيرى سالم به دنبال درك كردن همسر خود و حل و فصل مسائل راهى است كه هر كدام به هم احترام مىگذارند.

درك كنيد كه درگيرى سالم به معناى تعارض صرف نيست. روزهايى خواهد بود كه شما و همسرتان توپ آتش شليك مى كنيد، اما اين به اين معنا نيست كه در زندگى مشترك شكست خورده ايد.

نه تنها درگيرى سالم در تمام زوج ها وجود دارد بلكه برای يك عمر زندگى عاشقانه با همسرتان ضرورى و حياتى است.

اين پنج روش شما را در مورد اينكه چطور عادلانه مبارزه كنيد، راهنمايى مى كند

تنفس كنيد

قدرت خودكنترلى را دست كم نگيريد. به زمانى كه شروع به عصبانى شدن مى كنيد فكر كنيد، آیا به اين علت است كه كسي شما را در ترافيك معطل كرده يا همسرتان لباسهاى زير کثیفش را براى پنجمين بار در اين هفته روى زمين رها كرده ؟! فشار خون شما افزايش مى يابد، شما احساس مى كنيد عضلات شما شروع به تنش مى كند و صداى شما بالا می رود. همه چيز در بدن شما شروع به دفاع كردن از شما مى كند و شما به همسرتان دربارة رابطه نفرت انگيز تان مشاجره می کنید. شما فکر می کنید که اگر عصبانى هستيد، نبايد اجازه بدهيد كه در درونتان بماند، درسته؟!اشتباه است!

در اوج عصبانيت ، شما بايد يك گام به عقب برگرديد و نفس عميق بكشيد، خود را از موقعيت يا بطور فيزيكى و يا ذهنى دور كنيد، هنگاميكه كه از عصبانيت داغ كرده ايد ممكن است كلماتى بگوييد كه بعداً افسوس بخوريد. به خودتان زمان بدهيد تا كمى آرام شويد. چند ساعتى بعد ؛ارزيابى وضعيت و در نظر داشتن آن عاقلانه ترين راه براى رسيدگى به وضعيت است.

مراقب كلماتت باش


كلمات مضرترين سلاح هستند.همانطور كه در قسمت اول اشاره كرديم ، در لحظاتى كه حسابى داغ كرده ايم ممكن است حرفى بزنيم كه بعداً افسوس بخوريم، در زندگی مشترک حتی ممکن است، يك همسر در وسط دعوا همسرش را به طلاق تهديد كند، وقتى شما حرفى مي زنيد نمى توانيد آنرا پس بگيريد، علاوه بر اين همسر شما ممكن است هميشه حرفاى آزاردهنده شما را به ياد بياورد كه این ممكن است به اعتماد و امنيت رابطه شما و همسرتان زيان و آسيب بزند. رضايت آنى به يك عمر درد نمى ارزد.

آسيب را جبران كنيد

اگر زوجى در اواسط يك دعواى تمام نشدنى قرار دارند ، اگر آنرا ادامه بدهند به گردابى غرق شونده، فرو خواهند رفت. لازم است برای جبران آسيب تلاشی انجام شود.

تلاش براى تعمير زمانى لازم است كه يكى از زوجين متوجه درگيرى و دعواى مخرب شود و انرا به سمت دعواى سالم هدايت كند.

معذرت خواهى يكى از اين تلاش هاى تعميرى متداول است. تلاش هاى خلاقانه ای هم وجود دارد مانند استفاده از طنز ظريف، تسليم خواسته يا آرزوى يكديگر شدن، توقف موقت بحث و تعيين زمان براى برگشت و ادامه بحث زمانيكه هر دو آرام شدند.

با هم سازش كنيد

زمانيكه زوج ها با هم دعوا مى كنند، به ندرت درباره موضوعى كه ناراحتشان كرده صحبت مى كنند، چيزى كه زير اين نقاب دعوا پنهان شده هسته اصلى و موضوع دعواست.

همسری ممكن است در خيلى مواقع احساس بى حرمتى كند، مثل زمانى كه بدون اطلاع او تصميم گيرى هاى مالى انجام مى شود و يا زمانى كه كه اكثر كارهاى اصلى خانه بر روى شانه يك همسر قرار مى گيرد ، مسئله پول يا كار نيست، مسئله احترام است.

در واقع باید بفهمید، چه چيز واقعا شما را آزار مى دهد؟)! روانشناس خانواده در این مورد می تواند به شما کمک کند تا احساسات و افکار ناراحت کننده یکدیگر را پیدا کنید)

پس از شناسايي مسئله اصلى ، بهم زمان بدهيد تا با هم سازش كنید. يك راه حل اينست كه يك سبد كنار اتاق براى لباس هاى كثيف قرار دهيد، جلسات ماهانه براى بودجه خانه داشته باشيد، يا كارهاى منزل را به هر نفر اختصاص دهيد.

ترميم كنيد

دعوا مى تواند بطور ذهنى و هيجانى تخيله كننده باشد. ممكن است شما در ساعات و يا روزهاى پس از درگيرى هاى شديد، حساس شويد. اين مهمه كه بتوانيد درگيرى را ترميم كنيد.

هيچ چيز بطور خودكار به حالت عادى بر نمى گردد. يك دوره تنظيم مجدد به دنبال آن است. مشغول فعاليت هاى آرام شويد. به پياده روى برويد، حمام اب گرم بگيريد، و يا كارى كه ذهن شما را شفاف و احساسات شما را تنظيم مى كند، انجام دهيد. مطمئن بشويد كه همسرتان متوجه شده كه شما ديگر عصبانى نيستيد، اما به مقدارى زمان نياز داريد.

دعوا و درگيرى با همسرتان شوخى و سرگرمى نيست، به ياد داشتن اين پنج راهنمايى به هر دوى شما ياد خواهد داد كه چطور كمتر و يا منصفانه بر سر اختلافات دعوا كنيد

منبع: سلامت نیوز
     
  
مرد

 
دلیل خیانت مردان با زنی پایین تر از همسرشان چیست؟



چرا برخی از مردان با وجود داشتن زنی خوب ، متعهد و دوست داشتنی باز هم به او خیانت می کنند؟ دلایل تمایل این مرد جوان به زنانی پایین تر از سطح دوست عاطفی خود چیست؟ آیا چنین مردانی را می توان به مسیر صحیح عشق ورزی بازگرداند؟ از نظر علم مهارت های ارتباطی زنان در برابر اینگونه از مردان بهتر است چگونه عمل کنند؟ پاسخ این پرسش ها را در ماجرای جالبی که مهدی آریافر متخصص برجسته مسائل درون خانوادگی و خیانت های همسران در سایت خود نوشته است، خواهیم یافت.

این متخصص صاحب نام در بیان یکی از تجربیات مشاوره های واقعی اش در زمینه بهبود روابط ناشی از شکست عاطفی و با استفاده از اسامی مستعار خارجی به جای اسامی واقعی مراجعین خود نوشته است:

برندا ۲۷ ساله صاحب یک کسب و کار موفق در زمینه محصولات بهداشتی و زیبایی است. او دو روز بعد از آنکه به دوستش بیلی گفته بود، همه چیز میان ما برای همیشه به پایان رسیده است، برای مشاوره ترمیم و بازسازی روحیه ناشی از شکست عاطفی نزد من آمد. آنگونه که برندا برایم تعریف کرده بود، اولین باری که رابطه آنها دچار مشکل شده بود، زمانی بود که او دیده بود، دوست پسرش در جاده تندرستی باشگاه انقلاب، در حال صحبت کردن با دختر دیگری است و به گونه ای عاشقانه و رمانتیک در کنار او راه می رود.

رابطه میان آنها بارها بر اثر بی تعهدی مرد جوان به هم خورده بود اما بعد از مدتی و با اصرارهای فراوان بیلی و تأکید وی بر این نکته که او دیگر تغییر کرده و جز برندا به دختر دیگری فکر نمی کند، بار دیگر شکل می گرفت. اما گویا این جناب بیلی خان ما حاضر نبود دست از کارهای اشتباهش بردارد و بار دیگر با دختر دیگری دوست می شد. به همین علت، برندا مصمم شده بود تا به کمک من، نام را برای همیشه کنار بگذارد.

مهدی آریافر می گوید: از برندا پرسیدم، بیلی چه ویژگی های مثبتی دارد که علیرغم این رفتارهایش حاضر نشده ای او را برای همیشه کنار بگذاری؟

برندا پاسخ داد: " آقای آریافر، بیلی پسر با اراده و سختکوشی است. او ۵ سال است که از اصفهان به تهران آمده و در حین تحصیل در رشته مهندسی کامپیوتر یکی از دانشگاههای معروف تهران، در یک شرکت خصوصی نیز کار می کند. بیلی متکی به خودش است و روی پای خودش ایستاده است. ما ۳ سال پیش و بطور اتفاقی در نمایشگاه کتاب با یکدیگر آشنا شدیم. او به زبان های فرانسه و انگلیسی نیز مسلط است و به همین خاطر در کارهایم، کمک بسیاری به من کرده است. من حقیقتاً او را دوست دارم ، اما نمی توانم منظور او را از کارهایی که انجام می دهد درک کنم. اگر تعریف از خود نباشد، من دختر خوش اندام و زیبایی هستم. تحصیلاتم هم از بیلی بالاتر است و وضعیت مالی بسیار خوبی هم دارم، تصور نمی کنم این رفتارهای زشت و توهین آمیز حق من باشد. من از هیچ کوششی برای حفظ رابطه مان دریغ نکرده ام اما او همچنان به روابطش با دختران دیگر نیز ادامه می دهد. "

انصافاً برندا در مورد زیبایی چهره اش راست می گفت. او زنی زیبا بود.

به برندا گفتم : " اگر درست حدس زده باشم بیلی پسر خوش قیافه ای نیست ؟ "

برندا جواب داد: " بله آقای آریافر ،حدستان کاملاً درست است، اما شما از کجا فهمیدید که او خوش قیافه نیست؟ "

به برندا عرض کردم : « همین الان برای دقایقی خودتان را به جای بیلی بگذارید و تجسم کنید که بیلی چه احساسی در مقابل برندا دارد؟ او با زنی زیبا برخورد کرده که عاشق اوست. ناگهان هرچه خواسته بود به یکباره پیدا کرد، یعنی زنی خوش اندام، زیبا و تحصیلکرده به نام برندا . این دختر جوان همان زنی است که بیلی همیشه در رویاهایش او را مجسم می کرده است. متأسفانه آن مرد خود را لایق این همه چیز خوب نمی داند. او احساس می کند که از برندا سوء استفاده می کند. او فکر می کند که یک شیاد است. این پسر ، ظاهر خوبی ندارد و مطمئن نیست که برندا تا آخر عمر با او زندگی کند. هرچه برندا و بیلی مدت بیشتری باهم باشند و از نظر احساسی به هم نزدیکتر بشوند، نگرانی بیلی درباره اینکه اگر برندا او را ترک کند چه اتفاقی رخ خواهد داد، بیشتر می شود.

بیلی از پایان این رابطه می ترسد و کسی را می خواهد که خیال او را راحت کند، اما او جرأت ندارد به برندا از ترس ها و نگرانی هایش سخن بگوید ، زیرا فکر می کند که اگر برندا احساس او را نسبت به خودش بفهمد، او را ترک خواهد کرد. حال روزی را تجسم کنید که این مرد، خانم جوانی را در جاده تندرستی باشگاه انقلاب دیده بود.»

مهدی آریافر در ادامه گفته است، از برندا پرسیدم: «شما آن خانم را در باشگاه انقلاب دیدید. اگر باز هم درست حدس زده باشم خانمی کوتاه قد و با چهره بسیار معمولی بوده . شما با دیدن آن خانم ، جمله ای نظیر این عبارت را نگفتید که : "بیلی خیلی از آن خانم سرتر است و احتمالاً بیلی در تور او افتاده است. آیا حدس من درست است؟ »

برندا که نشان می داد از حدس من جاخورده است، گفت: « وای خدای من ، شما چگونه توانستید با این دقت بالا بخوبی مشخصات آن خانم را حدس بزنید؟ باید اعتراف کنم که با دیدن آن دختر، من با خودم گفتم: این خانم که نه اندام مناسبی دارد و نه جذابیت و زیبایی ای . بیلی دلش را با چه چیز این خانم خوش کرده است؟ "به برندا عرض کردم: " حدس چندان سختی نبود، بیلی اعتماد به نفس لازم را ندارد و به همین خاطر به سوی افرادی گرایش پیدا می کند که از خودش پایینتر باشند. در واقع تمایل این مرد به گرایش به چنین افرادی به خاطر بی اخلاقی او نیست، بلکه او بخاطر فرار از واقعیت به سوی دخترهای دیگر متمایل می شود. او می ترسد تا این واقعیتهایی را که بدان اشاره کردم با شما در میان بگذارد. او فکر می کند اگر واقعیت ها را به شما بگوید، شما از او زده شده و برای همیشه او را ترک کنید. بیلی از اینکه احساساتش را با شما در میان بگذارد، حسابی وحشت دارد.

استرس او دائماً در حال افزایش است و هنگامی که سعی می کند به شما ثابت کند که به هیچ دختری به غیر از شما حتی نگاه هم نمی کند، این استرس بیشتر می شود و تنها زمانی استرس او فرو می نشیند که دختری پایینتر از خودش شروع به صحبت کردن با او کند. تنها در آن زمان است که جناب بیلی ، اعتماد به نفس خود را بدست می آورد زیرا نسبت به آن شخص احساس برتری می کند.»

این مشاور خانواده در ادامه گفته است؛ به برندا پیشنهاد کردم اگر موافق باشد، تصمیم گیری برای کنار گذاشتن بیلی را به جلسه بعدی موکول کند تا من بتوانم فضای مناسبی را فراهم سازم تا بیلی و وی بتوانند بصورت رو در رو ،احساسات واقعی خود را نسبت به یکدیگر بیان کنند. برندا نیز پیشنهاد مرا پذیرفت.

خوشبختانه در جلسه بعدی دقایقی را با بیلی و بدون حضور برندا در اتاق مشاوره، به بررسی شخصیت او پرداختم و متوجه شدم که انصافاً او پسر خوبی است و خصوصیات بسیار ممتازی دارد که برندا به برخی از آنها اشاره کرده بود. در آن جلسه مرد جوان را متقاعد کردم تا احساساتش را بدون ترس با برندا در میان بگذارد. سپس از برندا خواستم تا به اتاق مشاوره بازگردد و به همراه بیلی، بی پرده و بسیار رک و شفاف در خصوص احساسات واقعی شان با یکدیگر صحبت کنند. من هم از اتاق مشاوره بیرون رفته و آنها را تنها گذاشتم.

دقایقی بعد ،برندا از اتاق مشاوره بیرون آمد و در حالیکه اشک می ریخت ، گفت: « آقای آریافر! خیلی معرکه بود. بیلی تقریباً همان چیزهایی را گفت که شما به آنها اشاره کرده بودید و من هم علت علاقه ام را به او بازگو کردم و به وی اطمینان دادم که از انتخابی که کرده ام پشیمان نخواهم شد. من تازه فهمیدم که بیلی هم مرا خیلی دوست دارد و اشتباهات گذشته اش همانگونه که شما نیز گفته بودید به دلیل فرار از بیان واقعیات بوده است.»

از مرد جوان پرسیدم: خب چه حسی داری بیلی خان! بیلی پاسخ داد: خیلی سبک شدم. تقریباً سه سال است که می خواستم حرف دلم را به برندا بگویم اما هربار به بهانه های مختلف از گفتن آن طفره می رفتم.

به مرد جوان گفتم: من اطمینان دارم که تو دیگر دست از خیانت های عاطفی ات برخواهی داشت !
بیلی با چهره ای خجالت زده گفت: همینجا به شما و برندا قول می دهم دیگر از این اشتباهات مسخره نکنم و به عشق خود پایبند باشم.

با توصیه برندا قرار شد بر روی اعتمادبه نفس آن مرد جوان، چند جلسه ای کار کنم. اکنون آقای بیلی اعتماد به نفس لازم را بدست آورده است و با همراهی همسرش شرکت مستقلی را در زمینه کامپیوتر تأسیس کرده است.

مهدی آریافر در انتها افزوده است: این دختر و پسر دوست داشتنی مدتی بعد با یکدیگر ازدواج کردند و تست های هر سه ماه یکباری که برای بررسی کیفیت زندگی مشترکشان انجام می دهند، حاکی از رضایت طرفین از زندگی زناشویی شان است. البته نمی خواهم بگویم هیچ مشکلی در زندگی آنها پیش نمی آید. قطعاً در همه زندگی ها، مشکلاتی وجود دارد اما این زوج جوان آموخته اند که چگونه در کمترین زمان ممکن به شناسایی مشکلات و رفع آن اقدام کنند و هرجا که لازم باشد از مشاور خود کمک می گیرند.

منبع: سیمرغ
     
  
مرد

 
داستان کوتاه


مه رویان و بدگویان!




یکی از علما را پرسیدند که یکی با ماه روئی است در خلوت نشسته و درها بسته و رقیبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب.

هیچ باشد که به قوت پرهیزگاری، او به سلامت بماند؟

گفت: اگر از مه رویان به سلامت بماند، از بدگویان نماند!
     
  
مرد

 
نسل فردای ایران را فقیر تربیت نکنیم!
معنای جدید فقر چیست؟
نسل فردای ایران را فقیر تربیت نکنیم!*مرتضی نظری
پژوهشگر آموزش و پرورش و توسعه انسانی
عصرایران


تغییر مفهوم فقر؛ فقر قابلیتی

در ادبیات جدید توسعه، فقیر به کسی گفته می شود که از قدرت انتخاب کمتر و محدودتری در زندگی برخوردار است.

تعریف رایجی که تاکنون از فقر ارائه شده، فقر اقتصادی بوده یعنی به کسی فقیر گفته می‌شد که از درآمد کمتری برخوردار باشد و البته این تعریفی محدود از فقر است. اما به همان نسبت که طی پنجاه سال گذشته در مفهوم توسعه تغییراتی ایجاد شده، معنای فقر نیز با دگرگونی و سیر تطوری همراه بوده است. توسعه از نگاه صرفاً اقتصادی و مبتنی بر تولید ناخالص داخلی (GDP)، به توسعه سیاسی و فرهنگی و تازه تر به توسعه انسانی متمایل شد تا جایی که برنامه های توسعه کشورها را زمانی موفق می دانند که به کاهش فقر بیانجامد. به همین نسبت ما امروز با تحول در مفهوم فقر مواجهیم.

امروز مفهوم فقر دیگر با فقر درآمدی و فقر معیشتی برابر نیست و از فقر فرهنگی، فقر انسانی و در دهه اخير از "فقر قابلیتی" سخن در میان است. تعبیر اخیر از فقر را "آمارتیاسن" برنده جایزه نوبل اقتصاد مطرح کرده و نظر او و همکارانش به شاخص کاملتری برای سنجش توسعه انسانی کشورها تبدیل شده است.

فقیر به شكل ساده و در معناي جديد کسی است که؛

- دچار بی سوادی و تبعیض های جنسیتی است و به بهداشت و تغذیه سالم دسترسی ندارد.
- نمی تواند از لذت مطالعه بهره مند باشد و علاوه بر نگرانی از نداری، نگرانی های به مراتب بزرگتری همچون ترس از آینده با او همراه است.
- این فرد شاید پول و درآمد کافی هم داشته باشد اما از حضور در فعالیت های اجتماعی شرم دارد و یا عرصه مشارکت اجتماعی بر او تنگ است.

اگرچه درآمد پایین، یکی از اضلاع فقر قابلیتی محسوب می شود اما هرگز گویای همه ابعاد آن نیست. داشتن درآمد، رافع همه نیازها نیست. چیره شدن بر نارسایی های زندگی پیچیده امروز صرفاً با درآمد بيشتر ممكن نيست چه بسا با داشتن پول نتواند این نیازها را برطرف کند.

دولتها و ساختارهای اقتصادی و سیاسی که برای نجات شهروندان خود از چنگال فقر، توجه و تمرکز خود را بر افزایش سطح درآمدی مردم معطوف کرده اند، کار اساسی به پیش نبرده اند چرا که زمینه تولید فقر را نشانه نرفته اند. چه بسا کشورهای نفتی که توانسته اند بر فقر درآمدی عموم اقشار غلبه کنند اما فقر قابلیتی همچنان سایه سیاه خود را بر سپهر جامعه و زندگی مردم گسترانده است.

جان کلام اینکه:

- شهروندی که حق اظهار نظر ندارد، فقیر است.
- کسی که قادر به دفاع از حق خود نیست، فقیر است.
- شهروندی که از دسترسی آزاد به اطلاعات محروم باشد، فقیر است.
- شهروندی که به دلیل جنسیت خود از حقوق برابر اجتماعی محروم می ماند، فقیر است.

و اما عریان ترین جلوه "فقر قابلیتی" این است که فرزندانی که در طبقه محروم جامعه متولد می شوند، از فرصت های اجتماعی همسالان خود در طبقات متوسط و مرفه محروم باشند.

فرصت های برابر و دسترس پذیری عادلانه امکانات آموزشی

یکی از راه حل ها برای فائق آمدن بر فقر قابلیتی، فراهم آوردن فرصت های برابر و دسترس پذیری عادلانه امکانات آموزشی برای همه دانش آموزان است. توجه به فرصت های عادلانه و برابر آموزشی نه یک شعار که یک راهبرد کارآمد است. گالبرایت(Galbraith) می گوید: "هیچ جامعه تحصیلکرده ای فقیر نیست و هیچ جامعه بی سوادی ثروتمند نیست، شاید فقر و بی سوادی بالاترین روابط علی را داشته باشند."

پژوهش های انجام شده بر روی داده های بیش از 50 کشور که توسط سیلوستر (Sylwester) در سال 2002 پیرامون تأثیر مخارج آموزشی بر نابرابری انجام شد، به این نتیجه رسید که آموزش عمومی به ازای هر محصل، به کاهش نابرابری و نرخ فقر کمک کرده است.

در پژوهش میدانی دیگری که در گستره چندین کشور انجام شده است، مشخص شده که هرچه فرصت ها و امکانات آموزشی نابرابر توزیع شوند و دسترسی کم درآمدها و پردرآمدها به آموزش، دچار شکاف بزرگتری شود، نابرابری درآمدها نیز افزایش خواهد یافت. به تعبیر ساده، آموزش و دسترسی برابر همگان به فرصت های آموزشی توان افراد را برای مقابله با شرایط دشوار زندگی بالا می برد.

اجرای عدالت آموزشی به ویژه در مناطق محروم، افراد را از وجود فرصت های شغلی و امکان کار و فعالیت در سایر نقاط آگاه می کند و شاید مهمتر این باشد که کودکان طبقه محروم و نیمه برخوردار در صورت توسعه عادلانه امکانات و فرصتهای آموزشی، قابلیت های بالاتری کسب می کنند تا به شکل پایدارتری از شوره زار فقر خارج شوند.

بهترین کمک به توسعه عدالت آموزشی و کاهش فقر، در کنار اعطای فرصت های برابر آموزشی به همه فرزندان ایران شاید این باشد که آموزش و پرورش باید کمک بیشتری به دانش آموزان برای کشف قابلیت های خودشان نماید.

مدارسِ توانمندساز

تفاوت ظریف توسعه انسانی با الگوهای پیشین توسعه (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ...) را دکتر وحید محمودی ( که یک توسعه پژوه است) در مقاله ای در دو واژه تعریف کرده است: "رسیدنِ" فرد به جای "رساندنِ" او.

در "رسیدن"، قابلیت فرد، نقش اصلی را دارد و در "رساندن"، دخالت اراده های غیر. بدیهی است که تمام لذت کوهنورد مسیریست که خود و با قابلیتهای خود پیموده است.

تا سال های مدید عادت این بود که تا سخن از فقر به میان می آمد، بی پولی و خانواده های آلونک نشین به ذهن متبادر می-شد اما امروز اگرچه آلونک نشینی از مظاهر آشکار فقر است اما منبع و منشأ فقر را در کنار سایر علل و عوامل اجتماعی و سیاسی باید در نظام آموزشی جست و جو کرد که شهروندان فردا را متوجه ثروت بکر انسانی، توانمندی های شگفت انگیز و قابلیت های درونی خود نمی کند. فرد فقیر به فرض آنکه در خانواده ای بی پول و کم درآمد هم متولد شده باشد اما محکوم به فقیر ماندن نیست! او به مدد امکانات و فرصتهای برابر در "مدارس قابل و توانمند ساز" می تواند بر فقر خویش غلبه کند و سرنوشتی متفاوت برای خود رقم بزند.

در خانواده بزرگ فرهنگیان کشور ظرفیتهای بسیار شگفتی وجود دارد اما به همان اندازه که آموزش و پرورش یک دستگاه پهن پیکر دولتی است، با موانع و مسائل عدیده و بعضاً تاریخی هم مواجه است و هیچ گاه بضاعت و منابع موجود در آن به پای انتظارات جامعه نمی رسد.
گذشته از اینها، دلسوزان تعلیم و تربیت کشور هرگز ضربه های خسارت بار سالیان گذشته را که از نتیجه طرح های شتابزده ای مانند تغییر نظام آموزشی به 3-3-6 و گسیل داشتن نیروهای خدماتی، آبدارچی و راننده به کلاس درس به عنوان معلم مقطع ابتدایی! به نظام آموزشی کشور وارد شد، فراموش نخواهند کرد. آموزش و پرورش نیاز به کمک دارد تا بر فقر منابع خود فائق آید و معلمان را که در زمره محبوب ترین مشاغل و صنوف اجتماعی کشور هستند، از دغدغه های بدیهی معاش فارغ سازد.

نقطه آغاز این تغییر سرنوشت، اعطای یک رمز عبور به فرد است!

آموزش و پرورش باید بتواند زمينه رويش فقر را در سرزمين استعدادهاي بچه ها از بين ببرد. فقر در كنار ريشه هاي ساختاري و خرد و كلان خود، ريشه هاي ذهني هم دارد كه با پرورش قابليتهاي دروني و نيروي مغزي دانش آموزان مي توانيم كمك كنيم تا شخصيت هايي توانمندتر و شهرونداني موفق تر براي فرداي ايران باشند. پرسش اینجاست که از اين يكصدوپانزده هزار مدرسه ايران، چند نفر شخصيت و چهره در مقياس اميركبير، پروفسور سميعي، ستارخان، بهمن بيگي يا شهيد بابايي در آينده خواهيم داشت؟ آيا أصلا چنين انتظاري از دستگاه تعليم و تربيت منطقي است؟

شايد سهم آموزش و پرورش در كاهش فقر همين باشد كه فرمان تعليم و تربيت كمي هم به سمت خوداتكايي بچرخد.

اگر مي خواهيم شهروندان فرداي ايران دچار فقر قابليتي نباشند، بايد از همين حالا سكانداران نظام آموزش و پرورش رسمي ايران به جاي تربيت نسلي بله قربان گو و پيروِ محض، به دنبال نسلي خلاق، آزاد انديش و مسول باشند. یادگیری که ارتباطی با واقعیت زندگی نداشته باشد و یادگیرنده را با محتوای آموزشی درگیر نسازد، راه به جایی نمی برد.

همه ما باید ظرفيتهاي درون بچه‌ها را غنی‌سازی کنیم. اگر این هسته مرکزی بارور شود محصولی می دهد که آن را توسعه، پیشرفت، ترقی یا وصفی از این قبیل می‌نامند. این غنی‌سازی را باید فراتر از غني سازي هسته اي دانست. در این غنی سازی خبری از آب سنگین و کیک زرد و سانتریفيوژ نیست. در این غنی‌سازی، استعدادهای نوجوانان و شکوفا شدن آنها در میان است. اگر این استعدادها مجال بروز نیابند، سایر منابع کشور هم آنچنان که باید، به بهره برداری نمی‌رسد. امروز سرمایه انسانی همان قدر اهمیت دارد که در دهه‌های پیش سرمایه فیزیکی و تولید ناخالص. فراموش نکنیم بهترین سال‌های رشد و بالندگی فرزندان این کشور در اختیار مدارس است و اگر نگرش غالب این باشد که تربیت بچه‌ها در جهت شکل‌گیری شخصیت آزاد و متکی به خود و کوشنده و خردورز در آنان باشد، در آینده نزدیک وضعیت ایران بسیار متفاوت از جایگاه امروزش در مقایسه با همسایگان خود خواهد بود.

تقدیس گذشته یا ترسیم آینده؟

باید کاری کنیم تا وقت بچه ها به جاي آنكه در راه تجليل ديروز تلف شود، صرفِ تحليل امروز و ترسيم فردا گردد.

همه باید کمک کنیم تا بچه هاي مدرسه به جاي تقديس گذشته به ترسيم آينده بنشينند و از رؤياپردازي و ابراز وجود در كلاس خجالت نكشند.

بچه‌هاي امروز سياهي لشكر نيستند بلكه لشكريان توسعه و رهبران فرداي ايران اند. ريشه فقر قابليتي در تفكري است كه جمعيت ميليوني دانش‌آموزان ايران را پياده نظام سلایق خود فرض كند.
گاهی ما در مدارس، ناخواسته بذر فقر را در ذهن دانش آموزان می‌نشانیم و نتیجه اش کسانی می شوند که در زندگی علیرغم مدرسه دیدن، اما درمانده و ناتوان هستند.

ما آموزش و پرورشي می خواهیم كه ذهن يادگيرندگان خود را ثروتمند سازد نه اینکه ناخواسته فرزندان ایران به ویژه کسانی را که به لحاظ اقتصادی فرودست هستند، در برابر محرومیت ها و تبعیض ها مطیع و قانع بارآورد! راه حلی که من عجالتاً آن را تحت عنوان "آموزش و پرورشِ قابلیت محور" می نامم.

قضیه خیلی ساده است: فارغ التحصیلان مدارس و نیز دانشگاهها احساس بی کارکردی می کنند، توان کاریابی و کارآفرینی ندارند، چون روی قابلیت های آنها کار نشده و کمتر از مهارت برخوردار هستند.

تأمل!

با تقدیم بهترین شادباش ها در هفته معلم به فرهنگیان عزیز و صبور کشورمان و با آرزوی ترمیم و بهسازی عاجل اقتصاد آموزش و پرورش، بیان "ویژگی های آموزش و پرورش قابلیت محور" را به مجال دیگری می‌سپاریم و تا آن هنگام، سخن را با خبر چندی قبل رسانه‌ها به پایان رسانده و خوانندگان محترم را به تأمل در این عبارت پایانی دعوت می نمایم: "به گزارش مرکز ملی آمار ایران 97.5 درصد بیکاران کشور، باسوادند.
     
  
مرد

 
به جهان آدم های معمولی خوش آمدید!




سال‌هاست که دیگر همه چیز برای مردم عادی شده است. دیگر کسی منتظر یک شگفتی در جهان نیست. نمی‌دانم شاید این معمولی شدن از ویژگی‌ها مدرن شدن باشد
عصر ایران؛ مصطفی داننده- در هفته‌ای که رفت برنامه محترم "فوتبال ۱۲۰" از مخاطبان خود در مورد ستاره‌های آرسنال پرسید. در میان این ستاره‌ها یکی از این روزهای آرسنال بود که سانچز نام داشت و ستاره‌های دیگر مربوط به دهه گذشته بودند.. دیوید سیمن، تونی آدامز، پاتریک ویرا، دنیس برکمپ و تیری آنری. همه این‌ها در آرسنال با هم، هم تیمی بودند و یک تیم پر ستاره را تشکیل داده بودند.

از آن تیم پرستاره آرسنال رسیده به تیم یک ستاره. این تنها حال روز آرسنال نیست بلکه اکثر تیم‌های جهان دچار بی‌ستارگی شده‌اند. نه تنها تیم‌ها فوتبال بلکه گویی کل جهان بی‌ستاره شده است. نه جهان مارکزی دارد نه هگلی. نه دیگر دنیرویی دارد نه آل‌پاچینویی.

راه دور نرویم ایران ما نیز تبدیل به سرزمین بی‌ستاره‌ها شده است. نه دیگر حجازی می‌آید و نه پروین. نه از علی دایی خبری است نه از علی کریمی. نه دیگر بزرگ علوی در راه است و نه دیگر محمود دولت آبادی می‌آید. داستان عزت الله انتظامی، خسروشکیبایی، علی نصیریان نیز دیگر در سینمای ایران تکرار نخواهد شد.

وقتی این ستاره‌ها نباشند آدم‌های معمولی جای ابرآدم‌ها را می‌گیرند. اصلا گویی جهان به سمت بی‌ستاره شدن می‌رود. در دنیای سیاست این بی‌ستارگی پررنگ‌تر است. در ایران و جهان به شدت انسان‌هایی که نخبه نیستند در حال رسیدن به قدرت هستند. از ایران، آمریکا تا فرانسه و انگلیس آدم‌های معمولی به سطح بالا می‌رسند. حتی تروریست‌ها هم دیگر انسان‌های معمولی هستند.

انسان‌های معمولی باعث می‌شوند جهان دیگر جذابیت گذشته را نداشته باشد. ستاره‌ها جهان را زیبا‌تر و دلنشین‌تر می‌کند. بازهم از فوتبال مثال می‌زنم که برای همه ملموس است. زمانی نه چندان دور برزیل از درون دروازه ستاره داشت تا نوک خط حمله. در زمانی نه چندان دور در این تیم هم رونالدو حضور داشت و هم رونالدینیو و ریوالدو.

راه دور نروید در همین تیم ملی خودمان دو جین ستاره حضور داشتند. نفراتی که اگر الان در اختیار کارلوس کی‎روش بودند قطعا بسیاری از قله‌ها را فتح می‌کردند.

سال‌هاست که دیگر همه چیز برای مردم عادی شده است. دیگر کسی منتظر یک شگفتی در جهان نیست. نمی‌دانم شاید این معمولی شدن از ویژگی‌ها مدرن شدن باشد. به گمانم بتوانیم بگوییم که دنیای مدرن آدم‌ها را معمولی می‌کند. شبکه‌های مجازی، گسترده شدن شکبه‌های تلویزیونی و رادیویی، گستردگی اطلاعات و... باعث شده‌اند انسان‌ها فکر نکنند. بسیاری از مردم اینقدر درگیر روزمرگی‌های خود هستند که حتی فرصت چند دقیقه فکر را هم ندارند. حتی زمان‌هایی که فرصت خالی دارند مثلا زمانی که در مترو هستند را هم صرف فضای مجازی و بازی‌های آن می‌کنند.

خودم را می‌گویم دیر زمانی است برای پیدا کردن پاسخ سوال‌هایم فکر نکرده‌ام یا حداقل دست به تحقیق نزده‌ام. وقتی سوالی در ذهنم شکل می‌گیرد به سمت گوگل می‌روم و با فشاردن کلمات کیبورد به راه حل مورد نظر می‌رسم. راه حلی که شاید با چند دقیقه فکر خودم آن را پیدا می‌‎‌کردم.

فکر نکردن آدم معمولی می‌سازد. دنیای جدید باعث شده است ما فقط سعی کنیم از تجربیات دیگران استفاده کنیم بدون اینکه تلاش کنیم خود برخی از واقعیت‌ها را تجربه کنیم.

جهان، تبدیل به جهان آدم‌های معمولی شده است. اگر من پزشک بودم و کودکی را به دنیا می‌آوردم به او می‌گفتم به دنیای آدم‌های معمولی خوش آمدی!
     
  
مرد

 
چگونه بر ترس از مجرد ماندن خود غلبه کنیم؟





از آمادگی احساسی و هیجانی خود مطمئن شوید. اگر از قبل روابطی داشته‌اید که هنوز با آنها مشغله ذهنی دارید، پس هنوز برای‌یک رابطه ماندگار آماده نیستید.
بطور روزانه با مراجعه کنندگان جوان،‌یعنی دخترها و پسرهایی روبرو می‌‌شوم که مجردند و به ظاهر زندگی آرام و خوبی دارند اما به شدت ناامیدند و از زندگی مجردی خود می‌‌ترسند و نگران آینده هستند. از طرفی با خانم‌ها و آقایان زیادی مواجه می‌‌شوم که متاهل اند و به دنبال هر دستاویزی می‌‌گردند تا خود را از زندگی زناشویی سخت و طاقت فرسای خود رها کنند‌. از خود می‌‌پرسم حق با کدام دسته است؟ و همیشه به‌یک پاسخ می‌‌رسم. حق با هر دو گروه است‌. اما چرا‌؟ چون برای برخی از افراد، مجرد بودن به شدت مخرب و حتی افسرده کننده است و برای برخی دیگر متاهل بودن و البته برای هر دو گروه، افتادن در دام ازدواج‌های ناهماهنگ که بطور روزانه آنها را در معرض تخریب و حتی اختلالات جسمی‌‌و روانی قرار می‌‌دهد‌.

مجرد بودن برای چه کسانی بهتر است؟

گرچه مجرد ماندن، برای بیشتر افراد ، چندان مناسب نیست اما برخی افراد، به دلیل داشتن برخی ویژگی‌ها و اختلالات بهتر است تا قبل از این که درمان شوند مجرد بمانند‌. برای مثال برخی افراد هستند که به خاطر نوع شخصیت خود (که روانشناسان به آنها شخصیت اسکیزوئیدى مى‏گویند)، طورى در ازدواج ظاهر مى‏شوند که به خود و دیگران آسیب‌های جدی وارد می‌‌آورند‌. البته به دلیل آسیب‏هاى جدى دوران کودکى این افراد، نمى‏خواهم آنها را به خاطر این ویژگى‏هایشان مقصر بدانم، اما به هر حال مى‏توان گفت که مجرد ماندنشان سود و منفعت بیشتری دارد.

غیر از این دسته، گروه‏هاى دیگرى هم هستند که به دلایل مختلف ازدواج کردن به صلاحشان نیست. چون قرار گرفتن در روابط نزدیک و صمیمى باعث مى‏شود نه تنها به همسر و فرزند، که حتى بیشتر به خودشان آسیب بزنند و گاهى هم پختگى لازم، آمادگى یا رشد کافى براى ورود به تجربه ازدواج را ندارند. این افراد، یا همان‏هایى هستند که به زعم روانشناسان و محققان، از رابطه صمیمانه فرارى‏اند و می‏ترسند صمیمیت و نزدیکى با کسى داشته باشند و یا وقتى در داخل رابطه‏اى قرار مى‏گیرند انگیزه‏هاى ناخودآگاه، آنها را به سمت آسیب زدن به خود، یا طرف مقابل سوق مى‏دهد. حتماً اصطلاحات سادیسم و مازوخیسم را شنیده‏اید که به معناى دیگر آزار یا خودآزارند. البته من در اینجا، به دنبال توضیح و تشریح معناى واژه ‏هاى روانشناختى نیستم، اما می‏خواهم اشاره ‏اى به اختلال‏هایى داشته باشم که حداقل در تجرد و تنهایى تخریب کمترى را متوجه خود و اطرافیان دارند و ماهیت آنها به گونه ‏اى است که آسیب‏هاى جدى به دیگران و خصوصاً به نزدیکان فرد وارد مى ‏آورند.

براى مثال افرادى که دیگران و خصوصاً همسر خود را به شدت کتک مى‏زنند یا انواع خشونت‏هاى جسمانى – روانى را در مورد آنها اعمال مى‏کنند، همچنین کسانى که فرزندان خود را بدون احساس گناه یا ناراحتى، با شدت زیاد جلوى چشم دیگران یا در خفا به باد کتک و ضرب و شتم یا تحقیر شدید مى‏گیرند از این دسته ‏اند. حتى افرادى که به ظاهر آرام و مهربانند اما همسر و فرزندان و نزدیکان آنها هرگز در آنها نشانه‏اى از محبت حقیقى، همدلى یا دلسوزى نمى‏بینند یا کسانى که ناخوآگاه تا جایى که مى‏توانند خود را از نظر عاطفى از فرزند و همسر دور نگه مى ‏دارند و اصلا حاضر نیستند با آنها و با مسائل، مشکلات و حتى شادى ‏هاى آنها قاطى شوند، و تعامل و تبادل احساسى عاطفى و کلامى داشته باشند از این دسته ‏اند، و بالاخره کسانى که وقتى جر و بحث، مشاجره، مشکل یا بحرانى پیش مى ‏آید به شدت به خود آسیب مى‏زنند، مثلاً خود را مى ‏زنند، با تیغ یا چاقو زخمى مى‏کنند، دست، پا یا انگشتان خود را مى ‏شکنند و حتى دست به خودکشى، خودسوزى و نظایر اینها مى ‏زنند در زمره افرادى هستند که درگیر اختلالات روانى نظیر سادیسم، اختلالات اسکیزوئیدى، مازوخیسم و نظایر اینهایند و برقرارى روابط نزدیک، براى خود آنها یا اطرافیانشان، مضر و حتى خطرناک است.

تحقیقات و بررسى ‏ها نشان مى‏دهد غیر از دسته ‏هایى که ذکر شد افراد معمولى ‏تر هم که در برقرارى رابطه و مهم‏تر از آن، در همذات‏پندارى (یعنى خود را به جاى طرف مقابل گذاشتن و مثل او فکر کردن) با طرف مقابل، ضعف جدى دارند یا کاملاً ناتوانند، بهتر است با احتیاط بیشترى به سراغ ازدواج بروند، چون برقرارى و سیالیت ارتباط و توانایى همذات پندارى و همذات‏گرى و خود را به جاى دیگران گذاشتن و از نگاه آنها دنیا را دیدن، از ملزومات اولیه ازدواج است و اگر طرفین قادر به ایجاد و برقرارى چنین رابطه عمیق و همدلانه‏اى نباشند حتى اگر زیر یک سقف هم باشند و از زوایایى (مانند زاویه جنسى، یا تعاملات مالى یا...) ارتباط برقرار کنند، اما در واقع مجردند و بودن آنها در کنار هم و زندگى با همدیگر، محصولى (معنوى) ندارد.

از بیماران حاد و جدى ‏تر جسمى و روانى هم نمى‏ گویم چون تکلیف‌شان معلوم است و بسیار بسیار بعید به نظر مى‏رسد که بتوانند وارد روابط موفق زناشویى شوند.

ترس از مجرد ماندن

متاسفانه افراد زیادی وجود دارند که به دلیل ترس و هراس از تجرد، رابطه‌ای رقت‌انگیز و حتی آمیخته با سوءرفتار و سوءاستفاده را ادامه می‌دهند و به طرف مقابل انواع باج‌ها را می‌‌دهند تا با آنها بماند ! بدیهی است که چنین ماندنی نمی‌‌تواند از سر شوق و محبت باشد و به‌ تدریج رابطه‌ یک طرفه شده و مبدل به معامله ای می‌‌شود که باعث سقوط‌یکی از طرفین‌یا هر دو آنها خواهد شد‌.

متأسفانه عواملی مانند ترس از مشکلات مالی، نداشتن اعتماد به نفس در پیداکردن همسر ، شرمندگی از دربه‌دری و از دست‌دادن پایگاه اجتماعی است که باعث می‌شود فرد‌یک عمر به رابطه‌ای ناخوشایند و حتی خطرناک تن بدهد. بنابراین اگر شما هم جزو این دسته از افراد هستید لااقل قبل از آن که وارد ارتباط شوید از خود بپرسید چرا می‌‌خواهم به تجرد خود پایان بدهم‌؟ چرا از مجرد بودن می‌‌ترسم‌؟ چرا می‌‌خواهم به هر نحوی شده، هر خواری و خفتی را تحمل کنم اما مجرد نمانم‌؟

برخی از دلایلی که افراد برای ترس خود از تجرد بیان می‌‌کنند به شرح زیر هستند :

ترس از این که خانواده‌ یا اجتماع مرا طرد کنند‌.
ترس از تنهایی و تنها ماندن تا پایان عمر
ترس از این که آبرویم نزد همسن و سال‌هایم برود‌.
ترس از اداره کردن مالی زندگی
ترس از این که اطرافیان برچسب‌هایی بر من بزنند‌.
ترس از این که مزاحم ازدواج خواهر‌یا برادر‌های بعدی‌ام باشم‌.
ترس از کم شدن معاشرت‌ها
عدم تحمل کم پولی
فشار خانواده‌ها و اطرافیان
بالاتر رفتن سن و سال
محرومیت از برخی امکانات اجتماعی مانند وام‌ها و‌...
...
همانطور که ملاحظه می‌‌کنید بسیاری از ترس‌های مرتبط با تجرد، در اثر شرطی شدگی و برخی هنجارهای تحمیلی هستند، و ترس‌های واقعی محسوب نمی‌‌شوند و در نتیجه نمی‌‌توانند دلایل واقعی برای ازدواج تلقی شوند ‌. دلایل واقعی برای ازدواج عبارتند از نیاز ریشه دار ( نه مقطعی و گذرا) به همدلی و محبت‌. نیازهای جنسی خودانگیخته ( نه با تحریک محرک‌های محیطی)، نیاز ماندگار به داشتن جفت و زندگی مشترک ( نه برای چشم و هم چشمی) و نیز پیدا کردن کسی است که می‌‌تواند همسر مناسب و هماهنگی برای ما باشد‌. بدیهی است که اگر تنها از روی ترس و اضطراب تن به ازدواج بدهیم، همیشه مانند برده‌ طرف مقابل خواهیم ماند. چون طرف مقابل به راحتی در می‌‌یابد که ما حاضریم تن به هر ذلتی بدهیم اما مجرد نشویم ‌یا مجرد نمانیم. او به راحتی متوجه می‌‌شود که انتخاب ما انتخابی آزادانه نیست‌. بلکه انتخابی است از سر ترس، کمبود اعتماد به نفس و کمبود خود کفایی. بنابراین آگاهانه‌یا ناخودآگاه، به نسبت‌های مختلف ما را مورد بهره‌کشی و آزارهای ناشی از آن قرار می‌‌دهد‌.

برخی نکات مهم برای مجردها

از برقرار‌کردن روابط ناموفق و نافرجام اجتناب کنید و مراقب گزینه‌های نامناسبی که به شما پیشنهاد می‌شود ‌یا شما به دیگران پیشنهاد می‌کنید، باشید. در این میان (گزینه‌ها)‌ افرادی می‌توانند اهل بدرفتاری باشند‌یا جزو کسانی باشند که نمی‌توانند‌یا نمی‌خواهند دنبال تعهد واقعی باشند. خود را فریب ندهید‌.

از آمادگی احساسی و هیجانی خود مطمئن شوید. اگر از قبل روابطی داشته‌اید که هنوز با آنها مشغله ذهنی دارید، پس هنوز برای‌یک رابطه ماندگار آماده نیستید. همچنین بدانید در هر مقطعی از زندگی‌یک نفر هست که به شما علاقه‌مند شود و به شما نیاز بیشتری داشته باشد تا شما به او. نباید فقط صرف نیاز طرف مقابل «درگیر» رابطه با وی شوید.

بر معیارها و ارزش‌های اصلی خود تمرکز کنید. به صفات، خصوصیات و رفتارهایی که طرف مقابل‌تان حتما باید داشته باشد فکر کنید. شاید صداقت، وفاداری،‌ قابل اعتماد بودن، دلسوزی و شوخ‌طبعی برای شما ارزشمند باشد.

ببینید آیا واقعا به‌ یک رابطه جدید نیاز دارید و رابطه جدیدی را می‌خواهید و از خود بپرسید اگر الان رابطه دلخواه خود را داشتم، اوضاع چه فرقی می‌کرد؟ سپس به واکنش‌تان در برابر این سوال فکر کنید.

هنگام مجردی هرگز این باور دردآور را که «راه‌ حلی ندارید» دنبال نکنید. وقتی به این باور غلط پناه می‌برید نه‌ تنها اوضاع بهتر نخواهد شد، بلکه رنج زیادی را به خود تحمیل می‌کنید، بخش بالغ ‌وجود شما می‌گوید شما بدون وجود دیگری نیز زنده خواهید ماند و به زندگی ادامه خواهید داد و اگر باورهای غلط خود را درباره تجرد کنار بگذارید؛ حتی خوشحال‌تر، قوی‌تر و کامرواتر نیز خواهید شد!

با همه‌ ی این توضیحات امیدوارم این تصور پیش نیاید که باید فرصت‏هاى رشد و تعالى را که توسط ازدواج فراهم مى ‏شود نادیده بگیریم. چون ازدواج هماهنگ و خوب، فرصتی است برای فرا رفتن از خود و کنار گذاشتن منیت و تمرین مؤثرى براى رشد روحی به حساب می‌‌آید و تاثیرات مثبت جسمانی، روانی و حتی روحی به دنبال دارد‌. اما ازدواج‌هـــای ناهماهنگ، و ازدواج‌هایی که ازروی ترس انجام می‌‌شود، متاسفانه، جز تخریب طرفین و افتادن در وادی طلاق نتیجه ای نخواهد داشت‌.

منبع: زیباشو
     
  
صفحه  صفحه 16 از 22:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  21  22  پسین » 
خانه و خانواده

Journal of Family | مجله خانواده

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA