ارسالها: 870
#21
Posted: 20 Jun 2010 16:18
تقسیم جنس مونث مجرد , از منظر آدلف
تقسیم بندی جنس مونث مجرد , از منظر آدلف دامه برکاته
سه نوع حالت در روحیات مونث مجرد میتوان متصور بود .
1- دختر خانمهایی که غالبا" روی هوا زندگی میکنند , الکی خوشن و گاها" بیخودی خودشون رو درگیر مسائل احساسی میکنند . به سرعت عاشق میشن - به سرعت اعتماد میکنند - به سرعت سرکار میمونند - به سرعت به شخصیت و جنسییتشون تجاوز میشه و به سرعت هم قال گذاشته میشند و به سرعت نور هم افسردگی مزمن میگیرن و در بسیاری از موارد هم هوس خود کشی به سرشون میزنه و میشه از روی آواتورهاشون و یا والپیپرهای گوشیهای موبایلشون اونا رو تشخیص داد که همش عکس خون و خلط و تیغ و قلب ترکش خورده و خون آشام و از این حرفا میزارن . این بنده خداها مثل جوجه ای که تازه بالاش در اومده دنبال یکی مثل خودشون میگردن که هم رئوف باشه و هم مهربان اما صد افسوس که شهر ، جنگلیست که اگه از والدینت جدا بشی و اصول دفاع از خودت رو بلد نباشی، سه سوت لقمت میکنند .
2- دختر خانمهایی که از این نشأه(بند شماره 1) گذشتند و شانس آوردن که بلال ملایی سر خودشون در نیاوردن و از دست خودشون قصر در رفتن و الان تبدیل به آتش زیر خاکستر شدند و مستعد این میباشند که هر آن ، یک شری دست یکی بدند . حالا بابا ننه بدبخت باشه یا یه آقا پسر چشم و گوش بسته که تازه از مرز بلوغ جسمی گذشته ولی به بلوغ عقلی نرسیده .به این دسته از دختر خانمها اصلا"نمیشه اعتماد کرد ، چون یهو دیدی سر از دادگاه پاسگاه در آوردی . آدمهای بسیار خوش برخورد اما دل آشوب و بسیار حساس که 24 ساعته بغض گریه ته حلقشون گیر کرده و نگهش داشتند تا با کوچکترین جرقه ای بالا بیارنش روی یک بدبخت بیچاره ای .
3- گروه بعدی از دختر خانمها اونهایی هستند که از نشأه دوم نیز گذشتند و بعد از کلی دردرسر (برای خودشون و یا برای دیگران )و پشت سر گذاشتن دوران نوجوانی و جوانی پر شر و شور ، دیگه اوستا شدند و به راحتی نمیشه در اونها نفوظ کرد و یا پیچوندشون و یا بهشون تجاوز شخصیتی کرد . اصولا" این دسته افراد در ابتدا نه تنها غیر قابل اعتمادند بلکه از دسته قبلی خطرناکترند چون تمام تجربیات و ابزارهای رجحان بر مردان را دارا هستند و میتونند با فنون مخصوص به خود , هر مردی رو زمین گیر کنند این افراد دارای پختگی های لازم هستند و حتی قدرت مدیریت یک زندگی زناشویی را دارا هستند . این گروه از دختر خانمها بیشتر به تشکیل خانواده فکر میکنه تا حرفای بچه غورباقه ای و غالبا" هم اگه ببینند طرف مقابلشون خیلی بچه هست یا شوت میزنه یا به درد زندگی نمیخوره ،وقت زیادی صرف نمیکنند اگه بشه یارو را کمی تیغ میزنند بعدش هم خودشون با یک بهانه بنی اسرائیلی دست و پای طرف رو جمع میکنند و میفرستنش پیش باباش که بره یقل دوقلش و بازی
و اما اگه این دسته از خانمها(که از مجرد بودن هم خسته شدن) بخورن به پست یه آدم قالتاق تر از خودشون ، که تمام سردی گرمیهای زندگی رو چشیده و سرش به سنگ خورده و دنبال یه زن خوب میگرده ، جریان دیدنی میشه .
اولین کاری که میکنند در وهله اول اینه که غیر مستقیم به یارو میگن بیا منو بگیر (ازدواج کنیم ) تا ببینند طرف چی میگه . اگه اون پسره کلاس بیخودی گذاشته باشه و مال این حرفا نباشه ، پا عقب میکشه یا سعی میکنه یه جوری دختره رو بپیچونه تا زمان بگذرونه تا این فکر (ازدواج) از مغز دختره بپره ( ولی بیچاره نمیدونه با بچه طرف نیست )
خلاصه یک جنگ ایدئولیکی وحشتناک بین اذهان اوین دو نفر در میگیره که اصولا"لفظی هم نیست .
تو ظاهر خیلی با هم خوب و صمیمی هستند ولی 24 ساعته از توی حرفای هم دنبال آنالیز کردن شخصیت یکدیگر میگردن تا بفهمند توی مغز اون یکی چی میگذره ! در این حالت اصلا" اعتماد و عشقی وجود نداره اما این وضعیت ، خیلی نمیتونه دوام داشته باشه . یا توی یک مدت زمان کوتاه به هم اعتماد میکنند و علاقمند میشند و میرن دنبال خونه و زندگیشون یا کلا" محترمانه سر تا پای هم دیگه رو رنگی میکنند و میرن دنبال کار و زندگیشون . نه ماستی ریخته نه خیکی دریده .
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#22
Posted: 20 Jun 2010 16:19
دو جنسه ها(18+)
امروز مي خواهم در مورد مطلبي حرف بزنم كه چندان خوشايند عموم نيست اما وجود دارد.متاسفانه سياست اجتماعي ما همواره سكوت و تنفر بوده و اين به ما هميشه ضربه ميزند.چون رفتار ما دقيقاً مثل كسي است كه مي گويد اگر از ميكرب حرف نزنيم جامعه بيمار نميشود!! اما واقعياتي در جامعه وجود دارد كه مبحث امروز را تشكيل ميدهند. متاسفانه به رابطه جنسي بعنوان داد و ستد نگاه ميكنند و كسي را برنده ميدانند كه مي گيرد! يكي از دلايل مصرفي تلقي كردن زنان نيز همين است چون مردان با افتخار! اعلام ميكنند با فلان زن خوابيده اند و پيش خود ديگه براي وي ارزشي قائل نيستند.بايد بدونين كه بر خلاف انتظارتون در دنياي جديد جنسيت افراد با آلت تناسلي تعيين نميشود بلكه در زمان بلوغ كاملاً مشخص ميگردد كه بطور كامل چه جنسيتي به فرد اطلاق گردد.نكته ديگه اينكه ما بغير از زن و مرد جنس ديگري از نژاد انسان هم در كره خاكي داريم كه به اصطلاح دوجنسي SHEMALE ناميده ميشوند. متاسفانه در تربيت غلط جنسي افراد به 2 گروه ACTIVE يا مرد و NONE ACTIVE يا زن تقسيم ميگردند.
رابطه زن با زن lesbian خود بخود خنثي و بي اثر تلقي شده و از رابطه مرد با مرد gay
هم مترسكي از زنانگي و شخصيتي بي ارزش ياد ميشود! شما بارها و بارها اين روابط رو ديده يا شنيده ايد.البته در جوامع بسته خيلي از افراد بدليل فقدان روابط جنسي دست به اينكار ميزنند اما به آن گرايشي ندارند. اما نگاه جامعه به افراد داراي تمايل به اين روابط ، نگاهي غير قابل بخشش ميباشد.جامعه آنها را به انحرافات جنسي متهم ميكند و گروهي هم آنان را بيمار رواني مي خوانند!! زمانيكه در دنيا روابط همجنسبازان آزاد شد اخلاقيون فرياد بي بند و باري سر ميداند اما بعداً اين افراد در سراسر دنيا پذيرفته شدند و پس از پژوهش آنان را از ليست بيماران خارج كردند.همانطور كه گفتم جنسيت افراد ممكن است آن چيزي نباشد كه در ظاهر مشخص است. همانطور كه شما گرايشات جنسيتي خود را انتخاب نكرديد اين افراد نيز جنسيتشان در اختيار خودشان نيست.آيا شما تا بحال تلاش كرديد يا قادر هستيد كه خارج از حيطه جنسي خود عمل كنيد؟ مسلماً بدليل همان جواب شما ،نمي توانيد انتظار داشته باشيد كه آنها قادر باشند از رفتار جنسي مورد نظر تبعيت كنند. اما ما بغير از زن و مرد نژاد سومي هم داريم كه به آنها دوجنسي (shemale ) گفته ميشود.زناني كه داراي آلت مردانه هستند.براي اين افراد تغيير جنسيت آزاد است اما واقعيت اينست كه لطفي در حق آنان از نظر شخصيتي و روحي نميكند چون اينها نژاد ديگري هستند و داراي خصلتهاي ديگري ميباشند و مسلماً با عمل فيزيكي نمي توان روحيات آنان را عوض كرد. زوري نيست آقاجون!
براي باور كردن وجود آنها در ايران كافيه فقط يه سر به كلوپهاي ايراني ياهو بزنيد تا كثرت افراد gay , lesbian, shemale رو كه در اونها عضو هستند ببينيد.اين افراد رو نبايد كتمان كرد.ولي متاسفانه بدليل ديدگاه بي رحمانه اجتماع و همچنين مسائل مذهبي اينان مجبور به مخفي شدن هستند.شديدترين حكمها براي آنها صادر ميشود و به آنها حق پاسخگويي به نياز طبيعي را نميدهند! ولي اين راه حل نيست. بايد پذيرفت كه آنان بيمار يا منحرف نيستند كه بخواهيم آنان را كتمان يا مجازات يا بدليل عدم همخواني از بين ببريم! آنها در دنيا آزادند و از تمام حقوق شهروندي برخوردارند چون گونه هاي ديگر انسان با خواص و حالتهاي ديگر هستند.كسي به آنها توهين نميكند و مانعي براي پيشرفتشان نيست.ما نيز بايد چشمانمان را بشوييم و جور ديگر بنگريم. .فقط تنها چيزي كه از شما مي خواهم اين است كه بدانيد آنها كاملاً طبيعي هستند.به آنها بديده نفرت نگاه نكنيد و بهشون احترام بذارين.
چند سوال عمومي همراه با پاسخ.
1-آيا gay از رابطه لذت ميبرد؟ پاسخ: آري. چون زائده اي ، بالاتر از مقعد، واقع در روده قرار دارد كه در اثر تماس با آن كاملاً به مرد احساس لذت ميبخشد و حتي قادر است آنها را زودتر به انزال برساند.
2-آيا آنها همگي حاوي ايدز هستند؟ پاسخ: خير. ولي نسبت اين معادله در آنها بيشتر است چون اين افراد بايد همواره پنهان باشند و بايد به پوسته هاي زيرين اجتماع بروند و در نتيجه با افراد بي ارزشي براي دفع نياز مجبور به همخوابي ميشوند.مسلماً بيشتر در معرض ويروس
HIV قرار ميگيرند.اما دليل نميشود چون طرف gay است ناقل بيماري آفريده شده باشد!
3-آيا رابطه همجنسگرايي براي آنان لذت دارد: پاسخ: بله. همانطور كه شما از غير همنوع لذت ميبريد آنها هم از همنوع لذت ميبرند و كاملاً ارضا ميشوند چون گرايشات و خلقت و گونه هاي انسان متفاوت است.
4-آيا shemale در اثر رابطه ارضا ميشوند؟ پاسخ: آري. آنها هم داراي مني بوده و به انزال مي رسند اما مني آنها قابليت باروري ندارد.
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#23
Posted: 20 Jun 2010 16:19
انتقام سخت زن از همسرش که از کودکی باهم دوست بودند!
همسر خشمگین بالاخره پس از 55 سال زندگی مشترک با شوهر پیرش انتقام دوران کودکیاش را گرفت و یکی از 10 ماهی شیشهای موجود در دنیا را سرخ کرد و خورد.
مارگارت 87 ساله که از کودکی با همسرش جرالد 90 ساله همسایه و همبازی و دوست بوده گران قیمتترین ماهی آکواریوم همسرش را کشت.
جرالد بنپات معروفترین ماهیگیر استرالیا صاحب یکی از گرانقیمتترین آکواریومهای دنیا است و به تازگی ماهی شیشهای به ارزش ده میلیون دلار خریده بوده است.
ماهی شیشهای هر پنجاه سال یکبار تخمریزی میکند و در حال حاضر تعداد اندک شماری از این ماهی در دنیا صید شده و نگهداری میشوند.
مارگارت نیز پس از 55 سال با سرخ کردن این ماهی نایاب رفتاری مشابه رفتار ناپسند همسرش که در کودکی تنها ماهی یادگاری وی از مادربزرگش را خورده بوده، تلافی کرد.
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#24
Posted: 20 Jun 2010 16:22
تنها دختر دریانورد ایرانی+ عکس
زهرا سالاریه، تنها دختر دریانورد ایرانی است كه با 23 سال سن در شهرستان بوشهر زندگی می كند.
زهرا سالاریه، تا 16 سالگی شنا کردن بلد نبوده. همه ی تصوری هم که از دریا داشته، همان تصویری بوده که همه دارند. اما چند اتفاق ریز و درشت باعث شده است که فکر زدن به دریا در ذهنش جوانه بزند و او را وارد فصل عجیبی از زندگی کند. زهرا از 15 سالگی مجبور شده است که کار کند. در آن زمان خیاطی می کرده و اتفاقا خیاط ماهری هم بوده، به خاطر همین یک روز دنبال یک آگهی استخدام خیاط ضخیم دوزی وارد شرکتی می شود که جلیقه نجات می دوختند. کار کردن در همان شرکت هم بوده که باعث می شود زهرا با شرکت هایی که ناخدا و قایقران تربیت می کردند و به آنها گواهینامه قایقرانی می دادند آشنا شود.
بعد از آشنایی هم تمام تلاش خودش را می کند که در این کلاسها شرکت کند. اما مشکلی که وجود داشته این بوده که در هیچ کدام از این کلاسها ثبت نامش نمی کردند، چون اصلا اولین بار بوده که یک دختر آنهم در سن 16 سالگی چنین درخواستی داشته. به هر حال عدم استقبال این شرکت ها باعث نمی شود که زهرا نا امید شود، در عوض کلی پرس و جو می کند و متوجه می شود که قانونی که اجازه ندهد یک دختر دراین کلاسها شرکت کند وجود ندارد و با همین برگ برنده در کلاس ها شرکت می کند.
خودش می گوید درس های تئوری کلاسها خیلی سخت بوده اند و دانستن زبان انگلیسی در حد رفع نیاز هم اجباری بوده، به خاطر همین هم زهرا مجبور می شود روزها کار کند و شبها درس بخواند تا از کلاسها عقب نماند. اما نکته سخت تر قضیه کلاس های عملی بوده .اینطور که معلوم است هدایت یک قایق با آن چیزی که در فیلم ها می بینیم خیلی فرق دارد.
به خاطر همین هم زهرا مجبور شده برای اینکه بهانه ای دست کسی ندهد، هر چیزی را که قابل یاد گرفتن است از طریقه وارد شدن به قایق گرفته تا تعمیر موتور و 70 مدل گره ملوانی جور واجور به طنابهایی که دو برابر خودش وزن داشتند را یاد بگیرد و در امتحان پایان دوره شرکت کند.روز امتحان هم سخت ترین امتحان آن دوره را از زهرا گرفته اند و دست آخر گواهینامه ناخدای قایقران را گذاشته اند کف دستش. بعد از آن هم زهرا دوره های دیگری را که به کارش ربط داشته گذرانده و گواهینامه های جور واجور را گرفته".
بر اساس این گزارش زهرا سالاریه، 5سال است که بعد از گرفتن گواهینامه های قایقرانی و ناخدای قایقران رسما دریانورد شده و هر روز، چند ساعت از زندگی اش ر روی دریا می گذراند و از بوشهر به خارک می رود.
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#25
Posted: 20 Jun 2010 16:24
دختر لزبین
به همان دوران راهنمائی بر می گردم. زمانی که اولین احساسات نسبت به زن در من شکل گرفت. من در درجه ی اول شوهر اسکارلت اوهارا بودم. یادم می آید با یکی از دخترهای فامیل مان نمایش بربادرفته را بازی می کردیم و زمانی که نوبت صحنه های عاشقانه می رسید سعی می کردم آن دختر را، که دستم به دور کمرش بود، ببوسم. اما او با طنازی خودش را از من دور می کرد و اجازه نمی داد ازش لب بگیرم. کلاس سوم راهنمائی با یکی از بچه های همکلاسم که توی یک محله بودیم دوست صمیمی شدم. مدتی بعد فهمیدم که یکی از دخترهای کلاس به من خیلی علاقه دارد. با او هم صمیمی شدم و واقعاً عاشقش شدم. این عشق و دوستی ادامه داشت بدون اینکه من این احساس را جدی بگیرم. با ورود به دبیرستان دختر هم محله ای و عشق من وارد هنرستان شدند و من بر خلاف علاقه ی شدیدم به رشته ی هنر مجبور شدم به دبیرستان بروم. من طوری تربیت شده بودم که دیگر لازم نبود پدر و مادرم من را به زور بفرستند به رشته ای که ازش متنفر بودم. افکارم طوری رشد یافته بود که رفتن به هنرستان را بد می دانستم و تصمیم گرفتم خودم کتاب ها را بخوانم. اما کار عملی بلد نبودم و مجبور شدم در رشته ی خودم امتحان کنکور بدهم. با ورود به دبیرستان عشقم و هم محله ایم با هم خیلی صمیمی شدند و من احساس می کردم آنها ازمن فاصله گرفته اند. اعتماد به نفسم هم کم بود و شاید حسادت هم می کردم. همه ی این عوامل باعث شدند که با آن دو دختر قطع رابطه کنم. من نمی توانستم دختری که همیشه در خانه مورد تحقیر پدر و مادر قرار می گیرد را قابل دوست داشتن بدانم. در دوران دبیرستان عاشق یک خواننده ی مرد مو بلند شدم. از طرفی چند زن مو بلند خوشگل هم دیده بودم و تصمیم گرفتم موهایم را بلند بگذارم. اما عجیب با آن خواننده مو بلند در هم آمیخته بودم و یکی شده بودم. تمام حرکاتم را از او تقلید می کردم. دقیقاً مثل او می رقصیدم و مثل او لباس می پوشیدم. دوستم می گفت این مدل مو و لباس الان دیگر مد نیست. او هم عاشق همان خواننده بود. هر دوی ما هم دوست داشتیم با آن خواننده ازدواج کنیم اما من غافل از این بودم که در ناخودآگاهم در نقش آن مرد فرو رفته ام. به دوستم می گفتم من کاری به مد ندارم می خواهم مثل این مرد باشم. در همین دوران یک روز با دختر عمه ام که عضو تیم والیبال یکی از باشگاه های اصفهان بود به باشگاه او رفتم. به من گفته بود که یکی از مربی ها یک زن زیباست. من در قسمت تماشاچی ها نشستم. دختر عمه ام آن زن زیبا را به من نشان داد و من دیگر نتوانستم به بازی والیبال نگاه کنم. در تمام مدت به او نگاه می کردم و وقتی برگشتم منزل شروع کردم به نوشتن متن های عاشقانه در مدح او. در همان دوران با دختر فوق العاده حسود و بد اخلاقی آشنا شدم که یک شباهت هایی به آن زن زیبا داشت. من که در رؤیای آن زن به سر می بردم عاشق آن دختر شدم. هم کلاسی هایم شروع کردند من را اذیت کردن و به من می گفتند راستش را بگو این دختر شبیه کدام پسر است که تو عاشق او شده ای؟ و من می گفتم باور کنید شبیه مربی والیبال دختر عمه منه. اما آنها می خندیدند و متلک می انداختند. از طرفی به من گفتند حالا که دوستش داری لااقل بهش بگو. و من بالاخره راضی شدم و یکی از دخترها رفت و به او گفت که فلانی دوستت داره. از روز بعد آن دختر خیلی مغرور شد و وقتی جواب سلامم را نداد من خیلی عصبانی شدم و داد و بیداد راه انداختم. دوست هایم سعی کردند من را با او آشتی بدهند اما من با عصبانیت گفتم آدم مهم نیست که چقدر زیبا باشد، مهم اینست که اینقدر پوچ و توخالی نباشد و رفتم. الان که فکرش را می کنم می بینم که واقعاً خیلی مهم است که یک لزبین با یک لزبین دوست باشد چون با دخترهای استریت حتی یک دوستی معمولی هم نمی شود داشت. خیلی کم پیش می آید. مگر اینکه با دختری دوست باشی که بتونی بگی لزبین هستی و به خاطر حالت ها و علایقت مورد تمسخر قرار نگیری.
وارد دانشگاه که شدم با اینکه قبل از آن دوران داشتن احساس نسبت به مرد را تجربه کرده بودم اما با مردها خیلی بد بودم. همیشه با پسرها دعوا می کردم. همیشه می گفتم ای کاش اینجا هم مثل دبیرستان بود و من مجبور نبودم با این پسرها سر یک کلاس بنشینم. دیگه معروف شده بودم. طوریکه سال بعدش پسرها به ورودی های جدید گفته بودند با این دختر حرف نزنید، چون بهش بگویید بالای چشمت ابروست خون به پا می کند. از طرفی خودم را فدای هم اتاقی هایم می کردم. اگر یک پسر به آن ها می گفت بالای چشمت ابروست من شروع می کردم به دعوا که چرا به یک دختر اهانت می کنید، غافل از اینکه همین دخترها می مردند برای همان پسرها. من خودم آن موقع مرد جدیدی وارد زندگیم شده بود. یک خواننده دیگر. آرزو داشتم این خواننده مثل شمس که بر مولانا ظهور کرد بر من ظهور کند و من را به تعالی برساند. در کنار آن خواننده از یک خواننده دیگر هم خوشم آمده بود که هر دوی آنها ریش داشتند، اما دومی صدای بم تری داشت. من دیگر کارم این شده بود که راه بروم و تا آنجایی که می توانم صدایم را بم کنم و بزنم زیر آواز. دبیرستان هم که بودم دوران خوشی من دوران بعد از یک سرماخوردگی سخت بود که صدایم دورگه می شد و من وسط سالن دبیرستان راه می رفتم و داد می زدم خانم ها برید سر کلاس و دخترها همه از صدایم می ترسیدند. بعد از آشنایی با آن خواننده هم همیشه با صدای بم ترانه های او را می خواندم، البته به این هم بسنده نکردم. با موهای بلندم مثل دراویش سماع می کردم و حتی یکبار رفتم جلوی آینه و موهایم را چسباندم توی صورتم و دور لب هایم که ببینم آیا ریش و سبیل به من هم مثل خواننده ی محبوبم می آید یا نه. راستش را بخواهید خیلی به من می آمد و خوشگل شده بودم. بالاخره ما به اصفهان آمدیم و من چون دلم می خواست به رشد و تعالی برسم در یک دوره روانشناسی گروهی آزاد شرکت کردم. این دوره خیلی روی من تأثیر مثبت گذاشت و باعث شد که من رفتار ملایم تری را با مردها در پیش بگیرم. از اینکه همیشه با مردها دعوا می کردم پشیمان شدم و فهمیدم که همیشه می خواستم برتری خودم را به آنها نشان بدهم. پا به پای آنها از دیوارهای یک قلعه قدیمی می رفتم بالا و گاهی کارهای عجیب و خطرناک می کردم. البته این روحیه ماجراجویی هنوز هم با من هست. پسرهای دانشکده مان گاهی واقعا جرأت نداشتند جاهائی که من می روم را بروند و ببینند. البته بعضی ها هم از من جسورتر بودند. اما من در درون خودم ترس های زیادی داشتم و هنوز هم دارم. هنوز هم نتوانسته ام آن اعتماد به نفس لازم را به دست آورم. با ادامه ی دوران دانشجویی کم کم هم اتاقی هایم به خاطر به دست آوردن دل پسرها بدترین رفتارها را جلوی رو و پشت سر من انجام می دادند. و من کم کم از زن جماعت بدم آمد. ترم اول دانشگاه دوست هایم همیشه دنبال تور کردن پسرها بودن. من هم به یکی از دوستانم گفتم تصمیم گرفته ام فلان پسر و فلان پسر را تور کنم. اما وقتی ترم تمام شد و بعد یکی از آن پسرها ازدواج کرد من یک دفعه یادم افتاد که قرار بود آن پسر را تور کنم. به این فکرم خنده ام گرفته بود چون می دیدم من اصلاً اهل این جور برنامه ها نیستم. از مردها خوشم می آمد اما در قالب آنها فرو می رفتم و حتی برای ازدواج هیچ وقت دوست نداشتم کسی را تور کنم. وقتی خواهرم وارد دانشگاه شد و شروع کرد به پیدا کردن دوست پسر و البته همسری برای زندگی آینده و مادرم من را سرکوفت می زد که تو بی عرضه ای، تصمیم گرفتم دوست پسر پیدا کنم. پسری که ازش خوشم می آمد اخلاقش با من جور در نمی آمد و خیلی مذهبی بود. اما سرانجام سال آخر با پسر دیگری دوست شدم. این بار اما در نقش مادر آن پسر ظاهر شدم و او از این رابطه رنج می برد. در همین دوران بالاخره با یک دختر خوب هم اتاقی شده بودم و او را نامزد خودم خطاب می کردم. باورتان می شود که من همه ی این ماجرا ها را داشتم اما نمی دانستم که لزبین هستم. در کنار این خانم نامزد مجبور بودم از مغازه های لوازم خانگی و لباس فروشی دیدن کنم. آرایش کردن را دوست داشتم. اما هر چند وقت یکبار آرایش نسبتاً زیاد می کردم و بعد این کار را هم فراموش می کردم انجام بدهم. ناخن هایم همیشه کوتاه بودند و دوستانم می گفتند، "مثل بچه دبستانی ها هر هفته ناخن هاتو را کوتاه می کنی." اما من می گفتم، "مگه چیه، پدرم هم همیشه ناخن هاشو را کوتاه می کنه." کارهایم بیشتر شبیه کارهای پدرم بود. الان هم تنها کسی که از تیپ من خوشش می آید پدرم است و هر روز به من می گوید، بگذار موهایت همینطور کوتاه باشه." از آرایش هم خوشش نمی آید. بر عکس، مادرم از همه چیز من بدش می آید و من درست بر عکس آن چیزی شده ام که او دوست دارد. یکی از هم اتاقی هایم به من می گفت اخلاقت شبیه اخلاق شوهر من است، شاید بهتر بود تو زن او می شدی. خندیدم و بهش گفتم، "اگر من زن شوهر تو می شدم خونمون حسابی دیدنی می شد." فکر کنم اصلاً نمی شود نگاه به آن زندگی ای که من زن خانه اش باشم کرد. یادم می آید دبیرستان که بودم یک مدتی تصمیم گرفته بودم در کارها به مادرم کمک کنم. آشپزی را که تا زمانی که وارد دانشگاه شدم و تا زمانیکه مجبور نشده بودم یاد نگرفتم. که البته تعداد غذاهایی که یاد گرفتم بپزم از چند تا تجاوز نمی کند. همین ها را هم به طور تئوری یاد گرفتم و هرگز کنار کسی نایستادم که آشپزی یاد بگیرم. یک روز وقتی خانه را تمیز کردم و جارو کشیدم، رفتم توی آشپزخانه تا ظرف بشویم و یک دفعه حس کردم مثل یک زن خانه دار و به قول معروف کدبانو شده ام. از احساسی که در من بوجود آمده بود بدم آمد و ظرف ها را همانطور رها کردم و به خودم گفتم تو یک زن کدبانو نیستی.
با دوست پسرم در دانشگاه یک جور رقابت پنهان داشتم. با من خیلی راحت بود و از هر دختری خوشش می آمد به من می گفت. اما من خیلی حساس شده بودم. از طرفی به محض اینکه می گفت از فلان دختر خوشش می آید، من می رفتم با آن دختر دوست می شدم و به او محبت می کردم. غافل از این بودم که در این میان عاشق یکی از همین دخترها شده ام. بعد از فارغ التحصیلی، دوری از خوابگاه خیلی آزارم می داد و دلم برای همه آن دخترهایی که به من اهانت کرده بودند تنگ شده بود
الان که به گذشته نگاه می کنم می بینم که واقعاً دوست پسرهایم چقدر از بودن در کنار من عذاب می کشیدند. من آنها را کوچولو خطاب می کردم و اسم های دخترانه روی آنها می گذاشتم. اسم یکی غزال تیز پا بود و اون یکی نرگس مست. نرگس مست را به هر ترفندی بود راضی اش کردم که قبول کند کوچولو صدایش کنم. اما همیشه غر می زد که تو چرا مثل دخترهای دیگر ناز نمی کنی. با اینکه وقتی دوست پسر قبلی ام به من گفته بود "چقدر ناز می کنی،" خیلی از این حرفش ناراحت شده بودم و با اینکه از ناز کردن به شدت بدم می آمد و در همان لحظه که به من گفت "تو چرا ناز نمی کنی" من به دختری که پشت میزی جلوتر از ما نشسته بود و با نگاه های خمار و عشوه هایش از دوست پسرش دلبری می کرد، نگاهی انداختم و با اینکه از درون حالم داشت بد می شد که بخواهم اینطوری با دوست پسرم رفتار کنم برگشتم بهش گفتم، "نه من هم ناز می کنم." بعد با هم بحثمان شد و به من گفت، "تو چرا ریمل نمی زنی." من هم گفتم "ولی من دفعه پیش ریمل زدم." رفته بودم یک ریمل به درد نخورد چهار صد تومانی خریده بودم. موقع خرید به خانم فروشنده گفتم: یک ریمل ارزون بده چون می دونم که فقط یکبار ازش استفاده می کنم.
کم کم سعی کردم رفتارهایم کمی با ناز باشد. گرچه توی خیابان موقع راه رفتن رژه می رفتم و همیشه پسرها برایم یک دو سه چهار می گفتند اما توی رقصم یک کم یاد گرفته بودم حالت عشوه گری داشته باشم. اما از طرفی دوباره تصمیم گرفتم موهایم را کوتاه کنم و دیگر نگذارم بلند شوند و از دامن هم بدم آمده بود و بدون اینکه متوجه بشوم به جز در عروسی ها که پیراهن بلند می پوشیدم در هیچ مجلس دیگری دامن و پیراهن نپوشیدم. راستش الان خودم هم نمی دانم آیا من حالت های مردانه دارم یا ندارم. خیلی گیج شده ام و قاطی کرده ام. البته این مهم نیست که آیا این حالت ها را کسی دارد یا ندارد اما من از وقتی فهمیدم لزبین هستم روی این حالت ها حساس شده ام. از تاپ های لختی رنگی دخترانه خیلی خوشم می آید. اما از طرفی حاضر نیستم دامن بپوشم و از دامن بدم می آید. احساس می کنم نه دخترانه ی دخترانه ام و نه پسرانه ی پسرانه. وقتی فهمیدم لزبین هستم از یک طرف باورم نمی شد و خوشحال بودم و از طرفی داشتم دیوانه می شدم. یادم می آید چند بار لاک ناخن خریده بودم و یک مدتی استفاده می کردم بعد تحملم تمام می شد و پاکشان می کردم و دیگر استفاده نمی کردم. زمانی که فهمیدم لزبین هستم یادم افتاده بود که من آرایش و لاک ناخن را همیشه برای بقیه دخترها دوست داشتم اما خودم تحمل استفاده کردن از آنها را نداشته ام. در همان دوران عروسی خواهر کوچکم بود که بالاخره همسر دلخواهش را پیدا کرده بود و اتفاقاً از روزی هم که باهاش دوست شده بود به من گفته بود با یک پسری دوست شده که اخلاقش و سلیقه هایش دقیقاً مثل من است. من و شوهر خواهرم واقعاً هر دو تعجب کرده بودیم که اینقدر به هم شبیه هستیم. من دیگر آرزوم این شده بود که او شوهر خواهر من بشود. دیگر طوری شده بود که توی خانه وقتی او از یک چیزی خوشش نمی آمد من ازش دفاع می کردم و می گفتم دامادمان حق دارد چون من هم همینطوریم. اما شب عروسی شان من دچار بحران بدی شده بودم. همان موقع با یک نفر مشورت کرده بودم و به من گفته بود لزبین هستم. از طرفی یادم می آمد که چقدر در عروسی های قبلی از اینکه آرایش می کردم بدم می آمده و دلم می خواست خودم باشم. از طرفی دختر دایی هایم و خواهر کوچکترم داشتند به قول معروف هفت قلم آرایش می کردند و با تعجب به من نگاه می کردند و می گفتند چرا نشسته ای؟ به دختر داییم می گفتم لاک بزنم به ناخنم؟ می گفت یعنی نمی خواهی لاک بزنی؟ می دیدم لاک به ناخن های بلند او خیلی قشنگ می آید، اما نمی دانستم خودم هم دوست دارم بزنم یا نه. داشتم فکر می کردم بعداً چطوری این لاک را تحمل کنم؟ باید زود پاکش کنم. با خودم فکر می کردم بالاخره دوست داری یا نداری؟ نکند فکر می کنی چون لزبین هستی نباید آرایش کنی یا لاک بزنی؟ اما تو قبلاً هم زیاد این جور کارها را دوست نداشتی و از ترس اینکه بگویند امل هستی و برای اینکه مثل بقیه باشی آرایش می کردی. برای تنوع لاک می زدی اما خیلی زود خسته می شدی. اعصابم حسابی به هم ریخته بود و بالاخره خودم را دیدم که توی ماشین نشسته ام و دارم می روم باغ و اصلاً یادم رفته بود که حد اقل به ناخن های پایم لاک بزنم.
و اما در کل چی شد که من فهمیدم لزبین هستم؟ بعد از فارغ التحصیلی فراموش کردم دنبال دوست پسر بگردم. بعد از مدتی در یک آموزشگاه کامپیوتر ثبت نام کردم و تصمیم گرفتم دوست دختر بگیرم. اما هر دختری که با من دوست می شد راهش را کج می کرد و می رفت سراغ شوهر یا دوست پسرش. سرانجام با دختری دوست شدم که دنبال شوهر می گشت و با یک پسری در آن آموزشگاه دوست بود. من یک دفعه یادم افتاد که یک پسر خیلی خوش قیافه ای را یک ماه پیش توی آن آموزشگاه دیده بودم. اینقدر اعتماد به نفسم پایین بود و هنوز دوست پسر هم پیدا نکرده بودم و مادرم من را بی عرضه می دانست و همین باعث شد که با آن دختر نقشه کشیدیم که او واسطه بشود من با آن پسر دوست بشوم. خلاصه کلام اینکه از همان ابتدای کار آن دختر نخاله از آب در آمد و همه چیز به هم ریخت. آن مرد هم من را برد خانه اش و از من سکس می خواست. من در دوران دبیرستان یک مدتی از جسم مرد حالم به هم می خورد. نمی دانم آیا فقط از جسم پدرم بود یا همه ی مردها. اما تنها مردی که در کنار من بود پدرم بود و من طوری از کنارش رد می شدم که بدنم به بدنش نخورد. تا قبل از آن مرد هم در حد جزئی با مرد سکس داشتم و هرگز برهنه نشده بودم. آن شب هم برهنه نشدم اما او از من خواست تا اندام جنسی او را لمس کنم. برای او که با دختران متعددی سکس داشت خیلی راحت بود، اما من داشتم سکته می کردم. دستم را به زور برد توی شورتش و من تا دستم خورد به کیرش جیغ کشیدم و آن بیچاره هم که اصلاً به این موضوع توجه نداشت که من ندید پدیدم به زور و در شرایط بدی خودش را ارضا کرد. ما با هم دوست نشدیم و من در شرایط روحی خیلی بدی به سر می بردم و تصمیم گرفتم یا خودم را بکشم با بروم فاحشه بشوم.
آدم در زندگی گاهی اتفاقاتی برایش می افتد که خودش را بهتر می شناسد و می فهمد که بر خلاف آنچه فکر می کرده آدم قوی ای است. من بعد از این ماجرا فهمیدم که چقدر قوی هستم چون در آن شرایط بد خودم را زنده نگه داشتم و البته فقط شانس آوردم که سیگاری نشدم. چون سیگار را خیلی دوست دارم اما هر کاری کردم نتوانستم یاد بگیرم سیگار بکشم، آلرژی هم داشتم و کلاً از سیگار کشیدن منصرف شدم. بعد از اینکه به خاطر حفظ آبروی خانواده ام تصمیم گرفتم زنده بمانم، و دیدم فاحشه هم نمی توانم بشوم، شروع کردم به دیدن برنامه های روانشناسی ماهواره و خواندن کتاب های روانشناسی. شاید باورتان نشود اما من به مدت یک سال و اندی در هفته بین چهار تا هشت ساعت برنامه ی روانشناسی می دیدم و در کنار برنامه ها کتاب هم می خواندم. کم کم متوجه شدم سکس چیز بدی نیست و حق هر انسانی است که سکس داشته باشد و کمی هم با همجنسگرایی آشنا شدم و فهمیدم که روانشناس ها به همجنسگراها احترام می گذارند و آنها را نرمال می دانند. اما کتاب های روانشناسی فقط در مورد زندگی با جنس مخالف نوشته شده بود و در برنامه ها هم بیشتر در همین موارد صحبت می شد به همین دلیل من باز هم نفهمیدم که لزبین هستم. فقط یاد گرفتم که کیر مرد را باید دوست داشته باشم و اگر بتوانم بخورمش هم که چه بهتر. خلاصه نشستم کلی فیلم پورونو دیدم تا به قیافه ی کیر عادت کنم. بعد دیگر آرزوی من این شده بود که با مرد سکس داشته باشم تا به مردها نشان بدهم که من می توانم سکسی ترین زن برای آنها باشم. البته دوست پسری که سر راه من قرار گرفت آدم چندان جالبی در زمینه ی سکس نبود. اما من حسابی بهش حال می دادم. هیچ لذتی از خوردن کیر نمی بردم و آن جسمی که آرزو داشتم توی بغلش بخوابم هم یک جسم سفت و سخت و پرمو بود. فکر کنم از حالت هایم معلوم بود که از کیر بدم می آید چون آدم وقتی به دروغ از کیر یک نفر تعریف کند، تن صدایش بالاخره امواج منفی را به شخص مقابل می رساند. وقتی آب طرف می ریخت روی بدنم حالم به هم می خورد و دوست پسرم می پرسید: بدت میاد؟ می گفتم: نه. اما دلم می خواست زودتر این مایع زشت که حالم را به هم می زد را از روی بدنم پاک کند. فکر می کنم کاملاً مشخص بود که دروغ می گویم. دوست پسرم می فهمید دارم دروغ می گویم، ولی من خودم متوجه نبودم. در واقع نمی خواستم باور کنم که بدم میاد و می خواستم طبق نوشته های کتاب همه چیز مردها را دوست داشته باشم. کم کم اتفاقات دیگری برای من افتاد.
موقع سکس دلم می خواست می توانستم به سینه های آن مرد مثل سینه های یک زن دست بزنم و آنها را بخورم. حتی یکبار دستم را کشیدم در فاصله بین کیر و مقعد دوست پسرم و به خودم گفتم چرا اینقدر اندام مردها بی معنی است؟ خیلی مسخره است که در این ناحیه هیچ شکافی وجود ندارد! خوب است من مرد نیستم با این اندام زشت مسخره شان. دیگر دوست پسرم می دانست من چقدر دوست دارم سینه های یک زن را بخورم و یکبار من را به زور وادار کرد سینه هایش را بخورم که نخواهم به سراغ دختری بروم. به روی خودم نیاوردم اما در دل گفتم آخه این هم سینه است تو داری؟ به این که نمی گویند سینه. دیگر اعصابم حسابی به هم ریخته بود. برایم مهم نبود که دوست پسرم می تواند من را ارضا کند یا نمی تواند. زیاد از فرو رفتن کیر داخل واژنم هم خوشم نمی آمد. شب ها خواب می دیدم یک دختر گی آورده ام تا باهاش سکس داشته باشم اما نمی توانم جای خلوت پیدا کنم. هنوز هم این خواب را گاهی وقت ها می بینم. سر انجام از دوست پسرم جدا شدم. یک شب جمعه وقتی شنیدم که یکی از دوستان قدیمی ام فوت کرده و من اعصابم به هم ریخته بود رفتم توی روم. یک سال قبل تصمیم گرفته بودم بروم توی روم و با یک دختر همجنسگرا دوست بشوم اما بلد نبودم چطور از محیط روم استفاده کنم و دنبال کار را نگرفتم. آن شب دیگر اعصابم خیلی خورد بود و باز رفتم توی روم. یک آی دی به اسم لزبین ساختم، باورتان نمی شود که من تا آن روز یادم می آمد که یکبار شنیده بودم به مرد همجنسگرا می گویند گی، و نوه عمه ام که پزشکی می خواند به من گفته بود که اسم دختر همجنسگرا هم لزبین است. من هر کاری می کردم این اسم را یاد نمی گرفتم و هر بار از داخل یکی از کتاب های پدرم این کلمه را پیدا می کردم اما باز فراموشش می کردم.
آن شب تصمیم گرفتم برای اینکه این کلمه را فراموش نکنم یک آی دی به این اسم بسازم که هر بار مجبور باشم تایپش کنم و دیگر یادم نرود. با آی دی لزبین وارد روم شدم و داد می زدم، "آهای مردم من دوست دختر می خوام." پسرها به اسم دختر با من چت می کردند و دخترها چون من وارد نبودم و نمی توانستم از voice به علت ورژن قدیمی ای که داشت استفاده کنم و وب هم نداشتم، محل نمی گذاشتند. یکی از مردها هم گیر داده بود که تو مثل مردها حرف می زنی و دروغ می گویی که زنی. آخرش فقط توانستم با یک پسر مازوخیست دوست شوم که تا مدتی برای هم میل می فرستادیم و آدم خوبی بود چون اهل دروغ نبود و به من کمی اطلاعات داد. هنوز هم گاهی برای هم اس ام اس می فرستیم. چند روز بعد از آن شب یک آقایی من را اد کردند و من از این آقا هم خوشم آمد چون اطلاعات خوبی به من می داد و مجله ای را به اسم ماها به من معرفی کرد و چون من در دورانی از زندگی ام دوست پسر داشتم به من گفت تو بایسکشوال هستی. بعد از آشنایی با ماها من کم کم وقتی ماجراهای لزبین ها را می خواندم می دیدم که تنها تفاوت من با لزبین ها این است که من نسبت به مرد هم احساساتی داشته ام. اصلا دوست نداشتم بایسکشوال باشم و این خیلی من را رنج می داد.
بالاخره بعد از خواندن مقاله یک آقای روانپزشک در ماها برای ایشان میل فرستاده و هر چی می دانستم در مورد خودم گفتم و با ایشان مشورت کردم. وقتی ایشان به من گفتند لزبین هستم باورم نمی شد. خیلی خوشحال شدم و احساس کردم بار سنگینی از روی دوشم برداشته شده. حس می کردم دیگر مجبور نیستم آرایش کنم که دیگران فکر نکنند امل ام. حس کردم می دانم کی هستم. فکر می کردم چقدر شانس آورده ام که ازدواج نکرده ام. فکر می کردم آن زمانی که می رفتم کلیسا و از حضرت عیسی می خواستم که با دوست پسرم ازدواج کنم (در حالیکه می دانستم ازدواج با آن شخص کار درستی نیست) مسیح می دانسته که من نباید ازدواج کنم. از طرفی دچار دوگانگی هم شده ب
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#26
Posted: 20 Jun 2010 16:25
زنی که 11سال از عمر خود را باردار بوده است!!
لیتل راك" آركانزاس، خانم "میشل دوگار" 41 ساله هم اكنون دارای 10 پسر و 7 دختر است كه دو جفت دو قلوهم در میان فرزندان وی دیده میشوند.
وی با خنده میگوید:" 3 كودك ما در ژانویه و 3 كودك در دسامبر متولد شدهاند. این دو ماه ماههای پركاری برای تدارک مراسم برای ما هستند".
بزرگترین فرزند دوگارها به نام "جاش" 20 سال سن دارد و كوچكترین آنها "جنیفر" 9 ماهه است.
این خانواده كه رشد جمعیت آنها از سرعت زیادی برخوردار است در "تانتیتاون" در شمال غربی "آركانزاس" و در خانهای 7 هزار متری زندگی میكنند. همه فرزندان كه نام همه آنها با حرف "j" آغاز میشود در خانه درس میخوانند.
خانم "دوگار" بیش از 11 سال از عمر خود را باردار بوده است و هم اكنون در ششمین ماه بارداری فرزند هجدهم خود قرار دارد.
"جیم باب دوگار" همسر وی میگوید تا زمانی كه خدا بخواهد ما بچهدار خواهیم شد.
وی میگوید:"علت موفقیت خانواده ما در درجه اول عشق به خداوند و در درجه بعدی نحوه رفتار با دیگران به آن شیوه است كه دوست داریم با ما رفتار شود. هدف ما این است كه همه به یكدیگر كمك كنیم".
سایر فرزندان دوگار به غیر از جاش و جنیفر عبارتند از: جانا 18 ساله، جان دیوید 18 ساله، جیل 16 ساله،جسا 15 ساله، جینگر 14 ساله، جوزف 13 ساله، جوسیا 11 ساله، جوی آنا 10 ساله، جرمی 9 ساله، جدیدیا 9 ساله، جیسون 7 ساله، جیمز 6 ساله، جاستین 5 ساله، جكسون 3 ساله و یوهانا 2 ساله.
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#27
Posted: 20 Jun 2010 16:29
5 قانون براي يك بازي سرسختانه و شروع يك رابطه عاشقانه
رسهايي درباره اينكه چگونه اسرارآميز باشيم و روابط عاشقانه زيباتر و طولاني تري داشته باشيم.
نوشته مارگوت كارميچل لستر
اجازه بدهيد با ان مواجه شويم: تجربه نشان داده است كه براي به دست آوردن يك همراه هميشگي و يك رابطه پايدار نبايد خيلي از خود اشتياق نشان بدهيد. شما بايد در ابتداي رابطه عاشقانه خود اندكي پر رمز و راز به نظر برسيد. درست حدس زديد هدف من اينست كه بتوانيد طرفداران خود را وادار كنيد براي به دست آوردن شما به خود تكاني بدهند. در نهايت تنها آنچه كه به دست آورده ايد قابل تقدير است. بنابراين با يك روش قديمي پارتنر آينده خود را وادار كنيد جايش را در دل شما باز كند; او را به دست آوريد.
با به خاطر سپردن اينها 5 قانون زير را به شما ارائه مي دهيم تا با وارد شدن در يك بازي سرسختانه حريف را از آن خود كنيد.
1. از شگرد ماهيگيري –همان تور كردن قديمي- استفاده كنيد.
كاپيتان گوردون چرچيل رهبر ماهيگيران كاروليناي شمالي مي گويد: “اگر مي خواهيد ماهي در دام بيافتد آرام طعمه را حركت دهيد تا بتوانيد توجه او را به خود جلب كنيد بهترين روش جلب توجه، غير قابل پيش بيني بودن است. يك ماهي گرسنه هرگز نمي تواند در برابر حركت دارت مانند طعمه در دستان يك ماهيگير حرفه اي مقاومت كند … و سرانجام شما هدف را به چنگ خواهيد آورد.”
2.حرفهاي محرمانه را پيش خود نگاه داريد.
ماريل جانسون مي گويد: “من عادت داشتم همه جزييات رو راجع به خودم بگم. وقتي همه چيز رو مي گفتم ديگه در طرف مقابل هيچ جاي كنجكاوي براي شناخت من باقي نمي موند.”. راهكار اشتباه. در حال حاضر جزييات مهم را براي خودش نگه مي دارد و آنها را عنوان نمي كند و اين باعث مي شود براي مردان مورد علاقه اش جذابتر جلوه كند.
اخطار: گفته هاي بالا به اين معني نيست كه دروغ بگوييد يا خبرها و حرفهاي مهم را نگوييد. بلكه منظور اين است كه در مورد حرفهايي كه مي خواهيد بگوييد و زمان گفتن آنها هوشمندي بيشتري به خرج دهيد.
3.براي بردن بازي كنيد.
ايزابل مرسير بازيكن حرفه اي پوكر مي گويد: ”در هنگام بازي ترس و انفعال را كنار بگذاريد. امان ندهيد. تمام قدرت خود را به نمايش بگذاريد.” اگر براي پيروزي بازي مي كنيد دلسوزي و مهرباني را بگذاريد براي بعد. “اگر ترديد داريد و از بابت پيروز شدن خود مطمئن نيستيد اصلا وارد بازي نشويد.”
4. هميشه در دسترس نباشيد.
اين را به عنوان يك اصل هميشه به خاطر داشته باشيد در مراحل ابتدايي شروع يك رابطه هرگز خود را زياد در دسترس قرار ندهيد. خانم موري مي گويد:”من نمي خوام اون فكر كنه من كاري بهتر از وقت گذراني با او ندارم حتي اگر واقعا اينطور نباشه. اين باعث ميشه اون احساس كنه كه براي كسب توجه و نگه داشتن علاقه من بايد انرژي بيشتري صرف كنه.”
اخطار: توجه داشته باشيد كه قرار نيست شما بي علاقه و كناره گير به نظر بياييد بلكه لازم است فعال به نظر بياييد و در مواقع لزوم در دسترس باشيد.
5.سكسي باشيد اما سكس ندهيد.
بليندا سو مي گويد: “مادربزرگ من هميشه مي گويد او را در حالتي قرار بده كه مشتاقانه تو را بخواهد. من كاملا با او موافقم. من دلم مي خواد هميشه لباسهاي خاص بپوشم و جذاب به نظر برسم ولي اين موقعيت اكيدا يك موقعيت “نگاه كن اما دست نزن “ است تا هنگامي كه از علاقه مندي او به خودم كاملا مطمئن بشم.”
بازي سرسختانه براي به دست آوردن اصلا سخت نيست اما اين بازي با روحيه ضعيف سازگار نيست ممكن است براي به دست آوردن هدف، لازم باشد انرژي زيادي بگذاريد. به هر حال با دنبال كردن اين 5 قانون سودمند مي توانيد شرايط مساعد خود را حفظ كنيد و توجه پارتنر خود را جلب كنيد. فقط حواستان باشد كه به اندازه كافي به او توجه كنيد مبادا كه او اين سردي اسرارآميز شما را به عنوان نشانه اي از بي علاقگي شما تعبير كند.
مارگوت كارميچل لستر، نويسنده مستقل كارولينايي نه تنها به لحاظ تئوري بر هنر خوب بازي كردن تسلط دارد بلكه او ماهي بزرگي را تور كرده است.
منبع : فانوس
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید
ارسالها: 870
#28
Posted: 20 Jun 2010 16:31
چگونگی اجباری شدن حجاب
داستان اجباري شدن حجاب در ايران:
گام دوم، حجاب اختیاری است به شرط آنکه با حجاب باشی! / نیما نامداری
به نقل از وب سایت میدان زنان
جمعه 22 اوت 2008
همانطور که در بخش نخست این گزارش شرح داده شد نخستین فرمان صريح براي اجباری شدن حجاب در ادارات با واکنش گسترده زنان روبرو شد و به شکست انجامید. از آغاز سال 1358حکومت نوپای اسلامی آنچنان گرفتار تعارضات درونی انقلابیون شد که ترجیح داد با اصرار بر اجباری شدن حجاب، موجب ریزش نیرو و ایجاد جبهه جدیدی در مقابل حکومت نشود.
پیش از ارائه ادامه بحث لازم است به نکته مهمي اشاره شود. در ابتدای انقلاب رسانهها نقش مهمی در شکلگیری جریان حوادث داشتند. رسانه ها با تاثیر بر افکار عمومی و ایجاد فشار بر حکومت میتوانستند در تعیین اولویتهای انقلابیون بسیار اثرگذار باشند. مردم عادی بر اساس آنچه در روزنامهها منتشر ميشد از روند حوادث مطلع شده و واکنش نشان میدادند. اما در اوائل سال 58 حکومت فضای رسانهای را به کنترل خود درآورد. البته رادیو و تلویزیون تحت مدیریت صادق قطب زاده عملا از مدتها پیش هماهنگ با انقلابیون مسلمان شده بود. در 17 مرداد روزنامه آیندگان به اتهام توطئه علیه انقلاب توقیف و برخی نویسندگان آن بازداشت شدند. آیندگان تنها روزنامه پرخواننده آن دوران بود که صدای نیروهای سکولار را بازتاب میداد. در مسائل مربوط به زنان هم آیندگان تنها روزنامه ای بود که موضعی انتقادی داشت. در 29 مرداد 1358 به دستور دادستان انقلاب 41 روزنامه و نشریه ملی یا محلی ممنوع الانتشار شدند. دادستانی انقلاب روزنامه اطلاعات را هم در 18 شهریور به نفع مستضعفین مصادره کرد. روزنامه کیهان نیز پیش از اين، پاکسازی دروني شده بود. يعني تعدادي از كارگران و كاركنان بخش فني همراه با افرادی از تحريريه با هماهنگي نهادهائي خارج از روزنامه، شوراي سردبيري و برخي نويسندگان را از روزنامه بيرون كردند. به همين دليل تیتر نخست این روزنامه در 25 اردیبهشت به «پاکسازی در کیهان» اختصاص یافته بود:
روزنامه کیهان ضمن پوزش عمیق از امام و ملت انقلابی ایران و اینکه روش غیرمعقول برخی از افراد روزنامه بیش از حد و زمان معقول اعمال میگردید کارکنان و هیات تحریریه تصفیه شده را متعهد مینماید که از این پس خود را در تداوم مسیر انقلابی قرار داده و به صورت یک ارگان آزاد و مسئول انقلابی به خدمت مطبوعات خود ادامه دهد.(25 اردیبهشت 58 شماره 10707 صفحه 1)
بدین ترتیب صفحات روزنامه ها رنگ و بوئی غیر انتقادی گرفتند و بازتاب كاملی از آنچه در جامعه جریان داشت را نمی شد در آنها مشاهده کرد. تصاویر زنان بی حجاب در صفحات مطبوعات به مرور نایاب شد. در مقابل تصاویر زنان با حجاب به بهانه های مختلف در مطبوعات انعکاس پیدا میکرد. تقریبا روزی نبود که چند آگهی تشرف زنان غيرمسلمان به اسلام در روزنامه ها چاپ نشود. در بالای همه این آگهیها عکس زن اسلام آورده با چادر مشکی در حالیکه تنها فاصله بین ابروها تا لبهایش پیدا بود منتشر ميشد:
اینجانبه فروکی بوس از شهر آمستردام هلند لیسانسیه در رشته آکادمی فیلم و تلویزیون با مطالعه در زمینه اسلام و با ارشاد علمی حضرت آیت الله علامه نوری به اسلام که کاملترین و آخرین دین الهی است ایمان آوردم و نام رحیمه را انتخاب نمودم.(3 شهریور 58 شماره 10790 صفحه 11)
اختلاط خواسته ضد انقلاب است
بررسی روند اجباری شدن حجاب بدون توجه به سیاست تفکیک جنسیتی غیرممکن است. زیرا یکی از استدلالهای مخالفین حجاب اجباری این بود که چادر دست و پا گیر است و موجب حذف زنان از عرصه عمومی خواهد شد. اما مدافعین حجاب اجباری معتقد بودند در صورت زنانه مردانه شدن اماکن عمومی زنان میتوانند حجاب خود را در بسیاری از جاها بردارند و عملا حجاب مانع فعالیت اجتماعی آنها نخواهد شد. به همين دلیل تفكيك جنسيتي نسبت به حجاب اجباري اولويت پيدا كرده بود.
یکی از دلایل شکست فرمان اجباری شدن حجاب در ادارات شیوه اعمال آن بود. اعمال از بالا و ضربتی آن موجب ایجاد واکنش سریع در جامعه شده و مخالفتهای گستردهاي را دامن زده بود. این بار انقلابیون هوشمندانهتر عمل کردند. اولین جلوه تفکیک جنسیتی در رفراندوم جمهوری اسلامی اعمال شد. در این انتخابات صفهای رای دهندگان زن و مرد از هم جدا شده و در بسیاری از حوزه ها صندوقهای رای نیز مجزا از یکدیگر بود. اما اولين تفكيك جنجالي هنگامی بود که فرماندار انزلی خبر داد ساحل انزلی را زنانه مردانه کردهاست. بازتاب این سخنان در مطبوعات و بالا گرفتن بحث میان مدافعین و مخالفین آن منجر به صدور بخشنامهای از طرف وزارت کشور شد:
سخنگوی وزارت کشور خبر بخشنامه هاشم صباغیان وزیر کشور دولت موقت به استانداران ساحلی را داده است که در این بخشنامه آمده است : آغاز فصل دریا و لزوم استفاده صحیح و مشروع عموم مردم از این موهبت و نعمت خدادادی که در حکومت جمهوری اسلامی این ضرورت را تائید می کند که برای بهره گیری از دریا و سواحل آن تصمیماتی منطبق با احکام اسلامی و عفت عمومی اتخاذ گردد و رضایت ملت مسلمان ایران فراهم شود. (6 تیر58 شماره 10743صفحه 2)
اما کار به این بخشنامه محدود نماند:
امام خمینی در سمینار مبلغین اعزامی به روستاها فرمودند: ... مردم مسلمانند و نمی گذارند زن و مردها با هم به دریا بریزند. تمدن اینها این بود و آنها از تمدن این را میخواهند تمدن غربی میخواهند آن این است که زن و مرد لخت بشوند و به دریا بروند. این تمدنی است که در رژیم سابق به مملکت تحمیل میشد با آن وضع میآمدند در میان شهر و مردم هم جرات نمیکردند حرف بزنند اما اکنون اگر یک چیزی بشود ما تکلیفشان را روشن میکنیم دولت هم وظیفه تعیین کرده اگر دولت آنطوری که وزیر کشور گفته جلواش را گرفتیم که خوب، اما اگر نگیرند مردم میگیرند. مگر مازندرانیها یا رشتیها میگذارند که کنار دریاهاشان مثل آنوقتها باشد مگر بندر پهلویها میگذارند زن و مرد در یک دریا بروند.(11 تیر شماره 10748صفحه 3)
امام خمینی در چند سخنرانی دیگر خود نیز به همین مساله اشاره کرده و به شدت از اختلاط زن و مرد در سواحل شمالي انتقاد کردند. اما کار به دریا محدود نماند:
استخر شنای ارامنه – باشگاه آرارات در ونک - به سبب استفاده مشترک زنان و مردان از سوی کمیته شماره 3 تعطیل شد. همچنین به دستور این کمیته استخرهای هیلتون و شرایتون برای ادامه کار زنانه و مردانه شدند. یکی از مسئولان باشگاه ارامنه (آرارات) در این زمینه روز دوشنبه یازده تیرماه گفت : ساعت 2،5 بعدازظهر در حالی که کودکان مسیحی عضو باشگاه آرارات در حال شنا بودند عده ای مسلح با داشتن نامه ای به مسئولان باشگاه مراجعه کردند و استخر را تعطیل کردند.( 16 تیر 58 شماره 10749صفحه 3)
کیهان یکشنبه 24 تیر در صفحه 7 خود گزارش مفصلی از زنان تن فروش در محله بدنام قلعه و سوابق زنانی که به اتهام اشاعه فحشا تیرباران شده بودند منتشر و در پائین این گزارش عکسی از ساحل بندر انزلی چاپ کرده که در آن تعداد زیادی زنان چادری نظاره گر شنای مردان لخت در دریا بودند. جالب آنکه در تیتر مطلب آمده بود: زنها، دور از دید مردها به دریا زدند!
واکنشهاي عمومی به زنانه مردانه کردن دریا انتقادی نبود زيرا اغلب مردم با اين كار مخالف نبودند اما در موارد دیگر داستان به این سادگی قابل اجرا نبود. در ستون کیهان و شمای شنبه 29 اردیبهشت آقای رسول قدسی از اصفهان می گوید:
مدیرکل آموزش و پرورش اصفهان دستور داده کلاسهای زبان انگلیسی آموزشگاههای آزاد به صورت مختلط نباشد. پس دختران باید کجا درس بخوانند؟(29اردیبهشت 58 شماره 10710صفحه 6)
جدا کردن مدارس و آموزشگاههای کودکان دختر و پسر اگرچه با جنجال همراه شد اما آن هم به اجرا در آمد. در آن زمان اکثر مدارس کشور یا دخترانه بودند یا پسرانه و تعداد مدارس مختلط در تهران از تعداد انگشتان دست فراتر نمی رفت. اما همین مدارس از سوی خانوادههائی که زن و شوهر هر دو شاغل بودند به شدت استقبال می شد زیرا به این خانواده ها امکان میداد همه فرزندان خود را در یک مدرسه گذاشته و از زحمت بردن و آوردن آنها به چند مدرسه مختلف معاف شوند. نخستین اعتراضها هم از سوی همین والدین انجام شد:
350 تن از فرهنگیان، پزشکان و مهندسین با ارسال طوماری خطاب به مهندس بازرگان در مورد نارسائیها و تصمیمات عجولانه ای که در آموزش و پرورش گرفته می شود هشدار دادند... مثلا تحصیل مختلط دختر و پسر در دبستانها با توجه به سن آنها که از 12 سال تجاوز نمی کند مشکلی ایجاد نخواهد کرد در صورتیکه جلوگیری از آن مشکلاتی زیادی برای خانواده هائی که فرزند دختر و پسر دارند ایجاد خواهد کرد. (1 مرداد 58 شماره 10764صفحه 9)
اما این طرح موافقانی هم داشت:
گروههائی از دانش آموزان دختر جنوب شهر تهران صبح امروز در اجتماعی در دفتر وزیر آموزش و پرورش خواستار انحلال مدارس مختلط شدند. این گروه که تا ساعت 9،5 صبح تعدادشان به 200 نفر می رسید اکثرشان دانش آموزان دختر نواحی جنوب تهران بودند که با حجاب اسلامی جلوی دفتر وزیر آموزش و پرورش علیه مختلط بودن مدارس شعار میدادند و منتظر ملاقات با وزیر آموزش و پرورش بودند. معترضین پلاکاردهائی با مضامین مختلف در دست داشتند: «خون شهیدان ما منتظر جواب است – مدرسه مختلط بر ضد انقلاب است» ... (7 مرداد 58 شماره 10769 صفحه 2)
جالب اینجاست که این دانشآموزان معترض خود در مدارس دخترانه درس می خواندند. واکنشهای وزیر آموزش و پرورش مشابه واکنش همیشگی دولت مهندس بازرگان بود. یعنی تاکید بر مهم نبودن مساله همراه با اتخاذ موضعی محافظه کارانه که عملا به نفع انقلابیون تمام میشد. این بار هم دکتر علی شکوهی وزیر آموزش و پرورش چنینمی گوید:
به طور کلی من اشکالی نمیبینم که بچه های زیر 12 سال با هم درس بخوانند. معذالک جدا کردن آنها در شهری که جمعیت انبوهی دارد اشکال نخواهد داشت. چرا این مساله را بزرگ می کنند؟ هم ما نباید اصرار بیجا کنيم هم اولیا دانش آموزان. مثلا یک مدرسه ای هست که 400 محصل دارد یا دو مدرسه هر کدام با 300 شاگرد چه اشکالی دارد دخترها به یک مدرسه بروند و پسرها به مدرسه دیگر؟ (3 مرداد 58 شماره 10766صفحه 2)
آموزش و پرورش اصلی ترین عرصه حضور زنان در محیط کار بود و به همین دلیل اهمیتی مضاعف در روند اجباری شدن حجاب داشت. کسانی که در آن مقطع در مدارس شاغل بودند به خوبی به یاد دارند که معلمها چقدر نگران اخراج توسط کمیته های پاکسازی بودند. بسیاری از آنها در تعطیلات تابستان 58 اخبار پاکسازی و تصفیه ادارات دولتی را در روزنامه ها خوانده بودند و می دانستند که نگاه انقلابیون به کار زنان نگاه مثبتی نیست. همچنین فشارهای غیر رسمی و محلی (در قالب تمسخر، توهین، تهدید تلفنی، اعتراض دانش آموزان مذهبی و ...) آنها را به شدت ترسانده بود. کیهان نمونه هائی از این فشارهای غیر متمرکز اما فراگیر را در شماره های مختلف خود انعکاس داده است:
حجت الاسلام خدائی نماینده امام خمینی در مرودشت از دختران دانش آموز و زنان آموزگار این شهر خواست که از اول مهرماه با حجاب به مدارس بروند. وی که در مسجد جامع و در میان هزاران نفر از مردم این شهر سخنرانی می کرد با تاکید برحفظ حجاب زنان را دعوت به رعایت این اصل اسلامی کرد. حجتالاسلام خدائی اخطار کرد:« اگر دختران دانش آموز از روز اول مهرماه بدون حجاب به مدارس بروند از ورود آنان جلوگیری خواهدشد » وی شیوه جلوگیری از ورود زنان و دختران بیحجاب را روشن نکرد.(31 شهریور 58 شماره 10812 صفحه 4)
به دليل همين ترس و از سر احتياط، اغلب معلمان زن روز اول مهر 58 باحجاب سركار خود حاضر شده بودند. آنها ترجیح میدادند روسری بر سر کنند اما از کار اخراج نشوند.
در سال 58 صفحات روزنامه ها سرشار از اخبار تیرباران و شلاق در ملاعام بود. اما بر خلاف ماههای اول انقلاب که همه تیرباران شدگان سران و افراد عالیرتبه نظام سابق بودند اکنون زنان تن فروش، دایر کنندگان مراکز فحشا و زنان و مردانی که زنا کرده بودند در مقابل جوخه تیرباران قرار میگرفتند. بر اساس اخبار انتشار یافته در کیهان منتشر شده در سال 1358 حدود 600 زن و مرد به اتهام مسائل مربوط به روابط جنسی تیرباران شدهاند. همچنین روزی نبود که در روزنامه ها خبر شلاق زدن افرادی که مشروبات الکی نوشیدهاند یا دختر و پسری که با هم رابطه داشتهاند منتشر نشود. در چنین شرایطی زنان شاغل در ادرات دولتی از جمله معلمان و پرستاران به مرور ترجیح میدادند با پوشاندن موی سر خود را از مظان اتهام خارج کننند. آنها قاطعيت و اسلامگرائي انقلابيون را جدي گرفتهبودند. اعمال تفکیک جنسیتی هم حوزه های مختلف را در می نوردید:
شیراز خبرگزاری پارس - ستاد فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فارس طی نامه ای به سندیکای آرایشگران هشدار داد: چون بر خلاف مبانی اسلام و برخلاف تعهد قبلی در تعدادی از آرایشگاهها مردها آرایش زنان را به عهده گرفتهاند برای آخرین بار به این گونه آرایشگاهها اخطار میشود که فورا دست از اعمال خلاف اسلام برداشته و در غیر این صورت اقدامات مقتضی در مورد آنان اتخاذ خواهد شد. (23 تیر 58 شماره 10756صفحه 2)
حجاب، راه نجات از اتهام همراهی با حکومت سابق
در بررسی روند اجباری شدن حجاب نباید غلبه گفتمان اسلام انقلابی بر دیگر گفتمانهاي موجود در جامعه را فراموش کرد. واقعیت آن است که بسیاری از زنان (به ویژه زنان جوان و تحصیل کرده) به حجاب گرایش پیدا کرده و حجاب را بر اساس انتخاب بر سر کرده بودند. گروه قابل توجهی از این زنان را میتوان در زنانی که به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمده بودند مشاهده کرد. زنان این سازمان نوع جدیدی از پوشش اسلامی که شامل روپوش تیره رنگ تا سر زانو، شلوار ساده و روسری کلفت و بزرگ را رواج دادند. شاید بتوان گفت کپی رایت پوششی که امروزه به مانتو معروف است در اختیار گروههای مبارز مسلمان قبل از انقلاب و به ویژه سازمان مجاهدین خلق است. این نوع پوشش به سرعت از سوی دیگر گروههای انقلابی مسلمان مورد استقبال قرار گرفت زیرا ضمن پوشیده و شرعی بودن مانع تحرک زنان نمیشد. چادر نشانه اسلام سنتی بود و این پوشش جدید نشانه اسلام انقلابی و در سالهای ابتدائی انقلاب غلبه با اسلام انقلابی بود. مهرانگیز کار در کتاب خود اشاره كرده که نخستین یونیفورم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم چنین شکلی داشته است:
عکسی در روزنامه ها انتشار یافت که یک دختر و پسر جوان طرح یونیفورم جدید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را با علامتی از یک تفنگ آماده شلیک به نمایش میگذاشتند. تفنگ آماده بود تا به هر دشمن فرضی شلیک کند. یونیفورم زن پاسدار روپوش و شلواری بود با روسری ضخیم که تا روی قوس ابرو را می پوشاند.(شورش، روایتی زنانه از انقلاب ایران؛ مهرانگیز کار؛ نشر باران؛ سوئد؛ چاپ اول 2006؛ ص195)
تمايل به حجاب گذاشتن در میان دختران جوان واقعیتی غیر قابل انکار بود. کاریزمای رهبری انقلابی امام خمینی، تاثیرات اندیشمندان مذهبی به ویژه دکتر علی شریعتی، تاثیر اتمسفر شورآفرین انقلاب بر الگوهای ذهنی زنان جوان و بالاخره نشانه های سیاسی آرمانگرايانه و ایده آلیستی بار شده بر حجاب، همگي در شکل گیری این گرایش به حجاب موثر بودند. به عبارت بهتر حجاب به نشانهاي بدل شده بود كه بيانگر تعلق يك زن به گروه زنان انقلابي و آرمانگرا بود.
حزب جمهوری اسلامی به عنوان حزب اصلی نزدیک به امام خمینی و رهبری انقلاب شناخته می شد. این حزب در سال 1358روز ولادت حضرت فاطمه زهرا را به عنوان روز اسلامی زن اعلام کرد که با حمایت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، جامعه زنان انقلاب اسلامی و نهضت آزادی روبرو شد. کیهان چهارشنبه 26 اردیبهشت 58 در صفحه نخست خود آگهی فراخوان راهپیمائی گسترده زنان در این روز را منتشر کرده است. آگهی شامل چهره زنی ملبس به چادر است که فرزندش را در آغوش گرفته و با مشت گره کرده شعار می دهد: «... و این تنها لباس رزمهامانرا عزیز و محترم داریم». در بندهای 9 و 10 قطعنامه همین راهپیمائی چنین گفته می شود:
9- ما زنان مسلمان پوشش اسلامی را که لبیک به الله و پاسداری از خون شهدای به خون خفته می دانیم و خواستار آنگونه برنامه های ارشادی و انقلابی هستیم تا دیگر خواهران رزمنده و فداکار میهن با آگاهی و انتخاب خویشتن به این پوشش رهائی بخش نائل گردند.
10- ما زنان مسلمان خواستار جلوگیری از وارد شدن و ساخته شدن کالاهای مصرفی – زینتی و آرایشی هستیم زیرا اینگونه مصارف مظاهر نظام طاغوتی است و جامعه را از معنویات اسلامی خارج می کند.(29 اردیبهشت 58 شماره 10710صفحه 3)
به وضوح می توان دریافت که رهبران انقلاب اگرچه حجاب را اختیاری میخواندند اما آن را نشانه همراهی با حکومت جدید و بیزاری از حکومت سابق میدانستند. این نشانهها برای زنان جوانی که شیفته کاریزمای رهبر انقلاب و شعارهای آرمانگرایانه انقلاب اسلامی شده بودند واجد معنائی ویژه بود. زهرا رهنورد، تنها سخنگوی زن منتسب به حزب جمهوری اسلامی و جریان مورد تائید امام خمینی، نمونه اعلای چنین زنانی بود. او در سالهای دانشجوئی بیحجاب بوده و با همان شرایط و در محیط دانشکده هنرهای زیبا با مهندس میرحسین موسوی ازدواج کرده بود. رهنورد در سال اول انقلاب به تئوریسین حضور زن مسلمان در جامعه بدل شد. او در حالیکه عکس با روسری اما بدون چادرش در کنار مقالاتش در کیهان منتشر میشد چنین گفته بود:
... ای همه رنجبران و محرومان جهان، مستضعفین تاریخ از آغازش تا امروز، و از امروز تا لحظه خجسته قیام مهدی(عج)، حجاب مرا تو ساده و کوچک مپندار، که خود بشارتی و رهنمودی به رهائی و رستگاری توست. اشاره به ایدئولوژی اسلام است که به حق تئوری انقلاب و رهائی مستضعفین خلقهای محروم است. آری هموطن، خواهرم برادرم همه مستضعفین سرزمینم، حجاب مرا ببین و در کنارش عصیان بر ضد نظامهای باطل، بر ضد تمام ارزشهای کثیف، قدرت، ثروت، زیبائی بر ضد تلقیهای غیر انسانی و سودپرستانه و شیء وار از زن ... از انسان، بر ضد ذلت استثمار، قرض، تبلیغات منحط و خواب آور، عصیان بر ضد طبقات ستمگر، برضد قدرتهای حاکمه خونخوار، برضد فرعونها، بر ضد استبداد دینی، بر ضد معیارها، آرمانها و جهان بینیهای صرفا مادی و ماده پرستی ... ( 27 اردیبهشت 58 شماره 10709صفحه 5)
طنز روزگار آنكهدر سال 75 هنگامی که نامزدی مهندس موسوی در انتخابات ریاست جمهوری شایعه شده بود مخالفان او عکسهای بیحجاب زهرا رهنورد را با تیراژی وسیع در کشور منتشر کردند تا به او همان حرفی را یادآوری کنند که خود سالها پیش گفته بود: بی حجابی یک انتخاب شرعی و شخصی نیست بلکه نشانه ناهمراهی با آرمانهای انقلاب است.
در سال 58 فرایند تبدیل حجاب از یک نشانه مذهبی به نشانهای سیاسی اجتماعی در جامعه انقلابی ایران را به وضوح می توان مشاهده کرد:
بازار انواع مختلف چادر و پوششی که امروزه مورد توجه خانمها قرار گرفته است خیلی داغ و تبدار است و آدم هر کناری یک فرم از این پوششها را به چشم میبیند. که در حین خوشحالی یک نگرانی هم در انسان به وجود میآورد و آن اینکه مبادا این حجابی که یک اسلحه در دستان زنان ما برای مبارزه است تبدیل به یک مد و مد بازی بشود و طراحان غربی زنان را خلع سلاح کنند! (20 آبان 1358، شماره 10853 صفحه 2)
همین داستان را می توان از زبان شخصيت راوی کتاب «شورش»، اما از زاویهای دیگر مشاهده کرد:
عصر روزی که شاه ایران را ترک کرده بود یک طواف گاری به دست، سر کوچه راه را بر من بست و آنچه از عقل رایج بلعیده بود در چهره من بالا آورد. به صورتم تف انداخت و گفت:« شاه جاکشتون رو بیرون کردیم همین روزا شما جندهها رو هم بیرون میندازیم» مرد طواف به آنچه می گفت باور داشت و باور کرده بود که هر زن بی چادر فاحشه است. هنوز جای تف او بر گونه ام می سوزد و این سوزش مدام را نه از آن طواف ساده دل که از خویشتن خویش دارم! (شورش، روایتی زنانه از انقلاب ایران؛ مهرانگیز کار؛ نشر باران؛ سوئد؛ چاپ اول 2006؛ ص 158)
و باز روایتی دیگر از همین داستان، یعنی نشانه های سیاسی و اجتماعی بار شده بر حجاب اسلامی، اما این بار به نقل از ارگان یک گروه چپگرا:
مگر نه از بدیهیات است که هر وقت تن ها با هم رابطه می گیرند، مغزها از کار می مانند؟ و درست به خاطر همین اثر رابطه تن با تن در متوقف کردن کار مغز و زایل کردن نیروی اراده است که اسلام کم و کیف پوشش را معین می کند.(روزنامه کار 17خرداد 58 شماره 28)
چه حکایتی بود که مارکسیستها نیز چنین به اثبات فلسفه حجاب اسلامی پرداخته بودند؟ جز غلبه گفتمان اسلام انقلابی بر دیگر گفتمانهای حاشیه ای و بدل شدن حجاب به نشانه فراگیر این گفتمان!
حجاب اختیاری اجباری!
مجموعه آنچه گفته شد نشان می دهد که در سال 58 اگرچه حجاب اختیاری بود اما در عمل بیحجابی به نشانه ای از همراهی با حکومت سابق یا دست کم ناهمراهی با حکومت فعلی بدل شده بود. عنوانی که در آن ایام حتی صرف اتهامش می توانست فرد را از هستی ساقط کند. حکومت نیز اصراری نداشت که این نشانه را خنثی کند. حتی احساس می شد که انقلابیون بیمیل نیستند که برخوردهای غیررسمی با زنان بیحجاب در جامعه ادامه پیدا کند. به عنوان مثال رادیو و تلویزیون زنان گوینده و مجری را به دلیل آنکه حاضر به روسری بر سر گذاشتن نشدند از کار اخراج و در اقدامی ضربتی تعدادی از دختران محجبه دبیرستانهای تهران را به عنوان گوینده استخدام کرد:
- خبرنگار کیهان: شما که تحصیل کرده خارج هستید و به نقش زنان در جامعه امروزی آگاه هستید چرا حتی برای اعلام برنامه هم زنان را کنار گذاشته اید؟
صادق قطب زاده: زنان را کنار نگذاشته ایم اما ترجیح دادیم که گوینده های جدید تربیت کنیم. هم اکنون مسئولان مشغول تعلیم این عده هستند و به زودی این خانمها روی صفحه تلویزیون ظاهر خواهند شد.(30 تیر 58 شماره 10762صفحه 2)
اوضاع برای زنان شاغل بی حجاب بدتر بود. آنها نگران پاکسازی بودند و فراموش نکرده بودند که امام خمینی با چه جدیتی خواهان اجباری شدن حجاب در ادارات شده بود و می دانستند براي رهبران انقلاب رعایت حجاب اسلامی به پرستیژ ناشی از حفظ زنان در مشاغل دولتی ارجحیت دارد:
امام خمینی در دیدار با بانوان اهوازی: دشمنان می خواستند بانوان از بچه هایشان جدا باشند. بانوان را به ادارات بکشند نه برای اینکه ادارات درست
این بار تو بگو "دوستت دارم "
نترس........من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید