ارسالها: 6216
#111
Posted: 24 Mar 2012 08:37
تا عمر دارم باید پنجاه کار بکنم !!!
چند هفته پیش ازین با یکی از دوستانم به فروشگاه لوازم هنری رفتیم درآنجا بود که دیدم او لوله های آبرنگ را برمیدارد .کم ماده بود از تعجب شاخ در بیاورم چون هرکاری ا ز دستش ساخته بود غیر از نقاشی ! خجالت زده گفت : اسمم را در کلاس نقاشی آبرنگ که هفته آینده شروع می شود نوشته ام راستش را بخواهی وقت این جور کارها را ندارم ولی چون جزء صورت پنجاه کاری بود که می باید پیش از مردن بکنم آستینهایم را بالا زدم حرفش به دلم نشست پرسیدم : در فهرست دیگر چه نوشته ای ؟ جواب داد همه چیز هرچند ماه یک دفعه با آن نگاه می کنم و تصمیم می گیرم که بعدا" حواسم را جمع چه کاری کنم قبل از نوشتن این صورت از کم و کسریهای زندگیم زیاد می نالیدم اما الان فوت وفن کار را یاد بلدم . پرسیدم : می شود فهرست را یک روز بدهی ببینم ؟ جواب داد : تا ببینم چه می شود آخر می ترسم پته ام را روی آب بیدازد بهتر است لیست خوت بنویسی آن وقت منظورم را می فهمی ، این حرف باعث شد که آن شب قلم را برداشتم و آنچه به مغزم می رسید روی کاغذ آوردم دوستم راست می گفت این فهرست تمام چیزهایی راکه براین اهمیت داشت روشن کرد و دسگیرم شد که از رسیدن به چیزهایی که واقعا" دوستشان داشتم عقب مانده ام و دلمرده شده ام . فقط تهیه این صورت کمکم کرد تا کارهایی را که برایم مهمتر بودند دسته بندی کنم و 20 مورد اولی را بنیسم ولی بعدا" عقلم را به کار انداختم آخر سر موضوعهایی را که سالها درباره شان فکر کرده بودم رویاهایی که از دوران جوانی توی سرم بودند و صحبتهایی که با یک بار شنیدن در گوشم مانده بود توی فهرست آوردم .بعدها وقتی که یکی دو مرتبه به فهرست نگاه می کردم بعضی چیزهایی که نوشته بودم اسباب تعجبم می شد . اولا" دوست دارم خیلی بیشتر مسافرت کنم مخصوصا" الان که بچه هایم از آب و گل در آمده اند و می توانند با من بیایند و دنیا را تماشا کنند و خوش دارم بت پسرهایم به ده جا راهی شوم از این سر به آن سر دانمارک را با دوچرخه بروم و توی سینه کوههای "راکی" کانادا چادر بزنم .درضمن با دیدن چیزهایی در فهرست که می بایست شلاقی دست به کارشان می شدم چهار شاخ می ماندم .البته بعضی کارها میشود تا سنهای بالاتر عقب انداخت کشته مرده ی عمل آوردن گل و باغبانیم اما وقتی که سرم گرم بزرگ کردن بچه ها و کار وزندگی است به این جور کارها نمیرسم . دلم لک می زند که در شیرخوارگاه بیمارستان کارهای خیر و داوطلبی بکنم مثل ساکت کردن بچه هایی که یک ریز اشک می یزند و حمام بردن آنها برای بار اول دوست دارم قاطی مار نوجوانها شوم دسته دسته جوانها را راهنمایی کنم و یا در دبیرستان مسیر گذرمان به درد بخورم شاید در نمایشگاه سالی یکبار مدرسه وجودم برای فروش لازم باشد . این را هم بگویم بعضی چیزهایی که نوشته می شود آدم را می ترساند چونکه تکلیف به گردنش می گذارد از خدای دوجهان می خواهم که قبل از غزل خداحافظی خواندن داستان بلندی را زیر چاپ ببرم و مدرک دکترای در زبان و ادبیات انگلیسی را بگیرم تازه میل دارم طراحی یاد بگیرم و همراه با یک کاتت زهی پیانو بزنم اگر بخواهم همه این کارها را سروصورت بدهم لازمست که هرروز چیزی بنویسم و پیانو تمرین کنم .
ممکن است فهرست را کنار بگذارم شاید نشود به بعضی چیزها دسترسی پیدا کرد مثل زلاندنو و بالاخره شاید بقیه برنامه ها تا آخر عمر عملی نشود مثلا" اسب داشتن . در هرصورت فعلا" برایخیلی از این امیدها و آرزوها ی خیالیم چارچوبی ساخته ام بطوری که اگر آنها هدفها ی امروزم باشند دلیل ندارد که فردا لااقل قسمتی از آن واقعیت حالیم نشود عین دوستم حالا دیگر جایگزینی برای نق زدن دارم تا حوصله ام از دست زنم سر می رود فهرست را در می آورم ممکن است درخواست کنم تا دفترچه های راهنمای مسافرتی را برایم بفرستند و یا مدادم را به حیاط پشتی می برم ساعتها کاغذ را خط خطی می کنم و از درختان واقعی پیش طرحی تهیه می کنم . نمی دانم که من و پسراها یم چطور به آفریقا می رسیم اما اگر زیاد مهم باشد حتما"آخر دست راهی پیدا می کنیم شاید یکی از آنها جانورشناس شود یا ممکن است من نویسنده ای راجع به طبیعت شوم یا بعید نیست هر هفته چند دلار پس انداز کنیم تا حسابی پولدلر شویم . پسرعمویی داشتم که دست به کارهای حسابی میزد یک روز به من گفت : آماده شدن رمز هر کاری است تا اینکه زندگی خودش را بطور سری و پنهانی نشانت دهد ازآن گذشته اگر می خواهی به آرزوهایت برسی باید مقدماتش را خودت راست و ریست کنی بخاطر همین فهرست ، سرم را پاک شلوغ شده است .
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#112
Posted: 24 Mar 2012 08:38
چگونه قوه ی خودارزشی زنان کاهش می یابد!
هنری و آلیس به یکدیگر عشق می ورزیدند بعد از شش سال ازدواج آلیس قوه ی خودارزشی اش را از دست داده بود و شوهرش را می آزارد .در حالیکه هنری نیزدر روابط خود با او اشتیاق چندانی از خود نشان نمی داد او معمولا وقتی از سرکار به خانه می آمد شامش را می خورد و بعد از تماشای تلویزیون به رختخواب می رفت .گاهی اوقات نیز همراه هم بیرون می رفتند ولی صحبت زیادی باهم نمی کردند .همچون سایر زنان آلیس عاشق ، حساس و آسیب پذیر است وقتی هنری به آلیس عشق می ورزد و با او با احترام رفتار می کرد آلیس واقعا" احساس خوبی داشت وبا این احساس خوب احساس خودارزشی نیز می کرد ولی اگر هنری به او بی توجهی می کرد و عشق خود را به او ابراز نمی نمود احساس آلیس تغییر می یافت و فکر می کرد که سزاوار عشق هنری نیست . منطق این آسیب پذیری این است که اگر همسرم مرا دوست داشته باشد وبه من احترام بگذارد پس من ارزش عشق و احترام را دارم همچنین اگر همسرم مرا دوست نداشته باشد وبه من احترام نگذارد حتما" کاری اشتباه انجام داده ام و ارزش عشق و احترام را ندارم به منظور جبران منطق بدین ترتیب ادامه می یابد اگر من آنچه که نیاز دارم دریافت نکنم پس باید بیشتر محبت کنم تا آن را دریافت نمایم این دقیقا" همان احساسی بود که آلیس در رابط خود با هنری داشت .بعد از اولین سال ازدواج هنری تمرکز خود را معطوف مسایل کاری اش کرد و بتدریج و به طور ناخودآگاه آلیس را نادیده گرفت وقتی هنری به خانه می آمد درباره مشکلاتش هیچ چیزی به آلیس نی گفت این روش مردانه هنری درارتباطات بود که وانمود می کرد همه چیز مرتب است در نتیجه روزبه روز به طور فرآینده ای فاصله اش باآلیس بیشتر می شد آلیس با خود می گفت کاری که من انجام داده ام عمیقا" او را آزارده است و باعث شده که او گوشه نشین شود و از عشقش عقب نشینی کند در ضمن آلیس تصور می کرد که هنری به طور مرموزی اورا آزار می دهد .آلیس سعی می کرد به هنری فوق العاده محبت کند هر قدر هنری کمتر به نیازهای آلیس توجه می کرد او با وسواس بیشتری سعی می کرد بیشتر از قبل به هنری محبت کند و او را از خود راضی کند .
گاه و بی گاه آلیس منفجر می شد و از هنری تقاضا می کرد که او را بیشتر دوست داشته باشد واکنش هنری عموما" آرام و بدون انفعال بود .این مساله حتی بیشتر آلیس را نگران می کرد از نظر آلیس او هر کاری که می توانست برای برگرداندن عشق هنری انجام داده بود از آنجایی که آلیس تشخیص داد که هنری به احساسات و تقاضا های او اعتنایی نمی کند ، شروع به سرکوب کردن آنان کرد و سعی نمود به روش بی تفاوت ولی منطقی رفتار کند ولی گاهی اوقات نیز کنترلش را از دست می داد و به طور احساسی از خود واکنش نشان می داد . زمانیکه هنری در پاسخگویی به محبتهای آلیس خود را کنار می کشید آلیس برای واکنشهای احساسی اش اخساس گناه می کرد و سعی داشت طبیعت زنانه خود را مطابق با ذهنیاتش سرکوب کند به لحاظ آنکه این الگوسالها تکرار شد آلیس به تدریج حس خود ارزشی اش را به عنوان یک زن از دست داد. این زوج با یکدیگر زندگی می کردند ولی آلیس احساس خوبی نداشت .
هنری گاه وبیگاه متحیر می ماند که چه اتفاقی افتاده است دیگر اثری از روشنایی صورت و درخشندگی چشمان آلیس نبود آلیس قوه ی خودارزشی خود را از دست داده بود و هنری نیز نمی دانست که چه اتفاقی افتاده است داستان زندگی هنری و آلیس به ما می آموزد که قبل از ازدواج مرد یا زن مطالعه ای هر چند سطحی درباره خصوصیات و شخصیت عمومی یکدیگر انجام دهند تا در زندگی همچون هنری و آلیس دچار مشکل نشوند این مردان هستند که باید قوه ی خودارزشی را در زنان بالا ببرند چه بسا اکثر زنان به خاطر طبیعت زنانه شان به تنهایی قادر به حفظ این قوه نیستند .
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#113
Posted: 24 Mar 2012 08:42
لحظات شادی وغم
وقتی که مردی به همسرش عشق می ورزد
دوستم "ژان" همیشه با من حرف می زند و نصیحتم می کند .چیزهایی را به من می گوید که اغلب انسانها ی بزرگتر رو فهمیده تر و با تجربه تر به جوانترها می گویند .حرفها و نصیحتهایی که همیشه برای براب جوانترها سودمند است حرفایی مثل این که به چه کسانی می شود اعتماد کرد چطور می توانیم دیگران را دوست داشته باشیم و بالاخره اینکه چطور می توانیم عمر خود را به خوبی بگذرانیم و زندگی خوبی داشته باشیم . مدتی پیش "ژان"همسرش را از دست داد همسرش "ژانت" پس از چندین سال مبارزه با بیماری سرطان از دنیا رفت خدا شاهد است که زن بیچاره چقدر با بیماری جنگید و تقلا کرد .ولی بالاخره بیماری براو چیره شد و "زانت" این جنگ 8 ساله را باخت . یک روز "ژان " یک کاغذ تا شده را از داخل جیبش بیرون آورد و به من گفت آن کاغذ را از داخل یکی از کشوهای خانه اش پیدا کرده است روی آن ورقه نامه ی عاشقانه به خط "ژانت "نوشته شده بود . نامه طوری نوشته شده بود که انگار یک دختر مدرسه ای آن را برای همسر رویایی اش نوشته است فقط یک تصویر از قلب تیر خورده در پایین نامه کم بود ولی در واقع موقعی که "ژانت" این نامه را برای ژان نوشته بود مادر 7 فرزند بود زن مهربان و وفاداری که جدال سختی را در زندگی خود پیش گرفته بود و شاید چند ماهی بیشتر به پژمردگی گل زندگی اش باقی نمانده بود . در واقع آن نامه مثل یک نسخه پزشکی بود نسخه ای برای مستحکم نگاه داشتن یک ازدواج نامه "ژانت" خطاب به همسرش اینگونه شروع می شد .
شوهر عزیزم تو مرا دوست داشتی به من اهمیت می دادی و نگرانم بودی . "ژان" در واقع آدم بذله گویی است ولی در مورد بیماری همسرش اصلا" با او شوخی نمی کرد و حرفی نمی زد که ذره ای ناراحتش کند .او هر روز که به خانه می آمد همسرش را در وضعیتی ناراحت کننده می دید وضعیتی که هر بیمار مبتلا به سرطان به آ« دچار است اما او برای اینکه همسرش را از آن حالت خارج کند فورا" اورا سوار اتومبیل خود می کرد و می گفت : زود سوار شو می خواهم امشب با هم بیرون شام بخوریم و او را به رستوران دلخواه "ژانت" می برد . در واقع "ژان" نگران همسرش بود و "ژانت" این را خوب می دانست شما نمی توانید احساسانتان را در مقابل کسی که از همه چیز باخبر است مخفی نگاه دارید . "ژانت" در قسمت بعدی خطاب به شوهرش نوشته بود : وقتی که بیمار بودم خیلی به من کمک کردی .شاید "ژانت" این قسمت از نامه اش را وقتی نوشته بود که بیماری برای مدتی موقت از بین رفته و نهفته باقی متنده بود وقتی که همه چیز حالت عادی را به خود می گیرد و دوران سخت بیماری فراموش می شود انگار که بیماری فراموش می شود و همه چیز مثل قبل می شود . پس واقعا" چه عیبی دارد که انسان امیدوار باشد و تصور کند که سختیها را برای همشه پشت سر گذاشته است ؟ "ژانت" در قسمتهای بعدی نوشته بود : شوهر عزیزی که مرا به خاطر خیلی چیزها بخشیدی
درسختیها و شادیها کنارم بودی و بعد "ژانت" جمله ای را نوشته بود که باید مورد توجه کسانی که فکر می کنند انتقادهای سازنده لازم است قرار گیرد .همیشه از من تعریف و ستایش می کردی و در جمله بعد نوشته بود : هرچه را نیاز داشتیم برایم فراهم می کردی سپس "ژانت" در پشت کاغذ نوشته بود مهربان بودی بذله گو بودی ،صمیمی بودی و بافکر ، و هرجا که به تو نیاز داشتم حاضر بودی . او این جملات را نوشته بود که در اکثر سالهای عمرش به او عشق می ورزید آخرین جمله ای که "ژانت" نوشته بود همیشه در ذهنم نقش بسته و شامل تمام انسانها می شود .می توانم اورا در ذهنم مجسم کنم که با چه شور و علاقه ای این جملات را روی کاغذ می نوشته : همیشه برایم یک "دوست خوب " بودی اکنون کنار "ژان " ایستادام او نامه اش را برایم خوانده است سعی می کنم او را درک کنم . اما بی فایده است . من حتی نمی توانم تظاهر کنم که می توانم او را درک کنم من در موقعیت او نبودم . نمی توانستم بفهم کسی که نزدیک ترین همراه خود و شریک زندگی اش را از دست داده چه احساسی دارد .ولی احساس می کنم که نیاز دارم به حرفهایش گوش دهم نیاز من حتی بیشتر از نیاز او به حرف زدن و درددل کردن است .
من می پرسم :
"ژان" چطور توانستی 38 سال با یک نفر زندگی کنی و رفتارت اینقدر خوب باشد به طوری که او کوچکترین گله ای از تو نداشته باشد ؟ حتی در طول مدت آن بیماری سخت کوچکترین شکایتی نکردی و هیچ ناراحتی از خود بروز ندادی ؟ ولی من نمی دانم که اگر همسرم بیمار شود آیا من چنین تحملی خواهم داشت ؟ چطور می توانم بفهم که اگر او مریض شود من در سختیها کنارش می مانم و هیچ وقت او را ناراحت نخواهم کرد ؟
حتما" کنارش می مانی اگر به قدر کافی دوستش داشته باشی حتما" کنارش می مانی و ناراحتش نمی کنی .وقتی که مردی به همسرش عشق بورزد همه چیز را در زندگی مشترک تحمل خواهد کرد .
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#114
Posted: 24 Mar 2012 08:43
فا صله ها را از میان بردارید !
رابطه بین زنوشوهر معمولا" به خوبی شروع می شود آنان با عشق و احترام با یکدیگر رفتار می کنند و عشق را به راحتی می توان در محیط خانواده لمس کرد .بعد از مدتی وقایعی در محیط خانواده اتفاق می افتد که به هیچ وجه مطابق میل شما نیست و باعث ناراحتی شما می شود و همین امر باعث ایجاد فاصله کمی بین شما و همسرتان می گردد .بعد از مدتی به علت حادثهای دیگر دوباره ناراحت می شوید و فاصله کمی بیشترمی شود .اگر اوضاع به همین منوال ادامه باید فاصله به قدری زیاد می شود که شما ناراحتی و مشاجره را در محیط خانواده حس می کنید .بعد به نظر می رسد که دیگر همسرتان را دوست ندارید در واقع عشقی که در روابط شما با همسرتان در ابتدا وجود داشت هنوز هم وجود دارد عشق هیچ کجا نرفته است فقط فاصله ها به طور موقت آن را نابود کرده است . وقتی مشاجره ای اتفاق می افتد ناراحت می شویم وقتی از دست کسی ناراحت هستیم نمی توانیم با او صمیمی باشیم به طور خودکار عقب نشینی می کنیم و این عقب نشینی است که فاصله ایجاد می کند .اگر شما با این ناراحتی ارتباط برقرار نکنید یا سعی نکنید آن را از خودتان دور کنید ناراحتی در وجودتان باقی مانده و فاصله همچنان وجود خواهد داشت با افزایش ناراحتی ها فاصله ها رشد می کند و این فاصله ها است که باعث می شود شما به تدریج تجربه عشق را نابود کنید در واقع شما با حفظ ناراحتی باعث ازدیاد فاصله در درون خود می گردید .
هر رابطه ای ناراحتی و مشکلات خودش را دارد شما باید خود این مشکلات را حل کنید اگر در روابط زناشویی و یا روابط با دوستانتان دچار مشکلی هستند چنانچه اختلافات را به درونتان بریزید روابط شما روز به روز تیره می شود ولی اگر اختلافات را حل کرده و از درون خود بیرون بریزید تجربه محبت و عشق دوباره شکوفا می شود زمانیکه فاصله ها زیاد شود یقینا" تجربه عشق از بین می رود وقتی زیاد شود ما تداقعی عیب جو و پرخاشگر می شویم و سیکل مشاجره شروع می شود ناراحتی ها و اختلافات دائمی و شدید تر می شود وبه زودی رابطه خوب بین شما و همسرتان روزی رویای خیلی از زن و شوهرها بود به کابوسی تبدیل می گردد .این در واقع داستان بسیاری از روابط زناشویی است . برای رهایی از فاصله باید ناراحتی از وجود شما خارج شود .شما یا می توانید آن را ببخشید یا با آن ارتباط برقرار کنید برای ارتباط با یک ناراحتی نیاز است تا آن را از قلبتان خارج کنید .با خود بگویید که درباره چه چیزی ناراحت هستید " از اینکه به من دروغ گفتی عصبانی هستم " یا " از اینکه شب دیر به خانه آمدی ناراحت هستم " زمانی که با ناراحتی تان برای از بین بردن فاصله ارتباط برقرار می کنید ناراحتی از وجودتان خارج شده و عشق دوباره زنده می شود . چنانچه به منظور مقاومت حمله و شرمنده کردن طرف مقابل با آن ارتباط برقرار کنید وضع را بدتر از این خواهید کرد طرف مقابل شما ناراحت شده و حالت تدافعی به خود می گیرد سپس شما بیشتر ناراحت می شوید و ارتباط با ناراحتی را متوقف می کنید .ناراحتی شما سپس در وجودتان باقی می ماند و فاصله نیز بیشتر می شود اگر حقیقتا" می خواهید فاصله بین شما و همسرتان با دوستانتان از بین برود بهتر است با روشی صحیح با ناراحتی ارتباط برقرار کنید .
بهتراست روشی را انتخاب کنید که تولید ناراحتی بیشتری نکنید مطمئن شوید که این ارتباط تهدید آمیز نمی باشد .دراین مورد کاری نکنید که همسرتان مقومت کند او را در حالت تدافعی قرار ندهید .مسوولیت 100% آنچه که اتفاق افتاده را به عهده گیرید به جای آنکه بگویید که احساس شما درباره این گونه رفتار چیست ولی او را شرمنده و مقصر جلوه ندهید وقتی طرف مقابل را مقصر جلوه می دهید اجازه می دهید تا این ناراحتی حفظ شود ولی وقتی مسوولیت کامل ناراحتی را خود به عهده می گیرید در واقع باعث از بین رفتن ناراحتی می شوید . از خود این سوال را بکنید تهدات شما چیست ؟ آیا شما متهد شده اید که مفاومت کنید به همسرتان پرخاش کنید و لو مقصر معرفی کنید یا متعهد شده اید که فاصله ها را از بین ببرید.اتخاب با شماست ناراحتی ها ، فاصله ها و تنش ها همه به خاطر نگفتن دردل با طرف مقابلتان ایجاد می شود "من از اینکه تو به قولت عمل نکردی ناراحتم " یا "ازاینکه مرا بیشتر دوست نداری ناراحتم " زمانیکه ارتباط ایجاد می شود ناراحتی های درونی متوقف می شود ناراحتی از بین می رود و شما آزاد می شوید و تجربه عشق باز می گردد به موارد ذیل توجه کنید :
من شما و طرف مقابلتان چه چیز ی وجود دارد ؟
درباره چه چیزی ناراحت هستید ؟
چه چیزی مانع از بروز عشق شما به همسرتان شده است ؟
چه چیزی را می خواهید به همسرتان بگویید ؟
چه وقت صدمه دیدید ؟
چه کاری انجام داده اید که نمی خواهید همسرتان درباره آن بداند ؟
چه عاملی می تواند وجود تان را از ناراحتی آزاد کند ؟
این سولات را از خود بکنید تا بتوانید با ناراحتی درون ارتباط برقرار کنید .تلاش خود را بکنید تا فاصله را از بین ببرید و روابط را از آغاز شروع کنید قبل از شروع مطمئن شوید که فضای امنی برای ارتباط ایجاد کرده اید .به همسرتان بگویید که چیزهای زیادی است که می خواهم برای حل مشکل و از بین بردن فاصله به او بگویم به همسرتان بگویید فقط گوش کند .
اگر در هنگام گفتگو همسر تان مقاومت کرد علت آن این است که یا می خواهید او را مقصر جلوه دهید یا سعی دارید اورا تغییر دهید . همسرتان را مقصر جلوه ندهید و سعی نکنید او را تغییر دهید .بعد از آنکه با روشی مثبت صحبتهای خود را به او گفتید .اجازه دهید او نیز صحبت کند اجازه دهید همسرتان نیز ناراحتی اش را بیان کند بگذارید ناراحتی ها از وجودش خارج شود این کار باعث می شود همسرتان عشقش را به شما ابراز کند در برابر صحبتهای او مقاومت نکنید صحبتها ی او ممکن است برای شما واقعی نباشد ولی برای همسرتان واقعی است .
به آنچه که همسرتان می گوید به دقت گوش دهید موفقیت در این است که همه چیز گفته شود ناراحتی ها را از درونتان آزاد کنید فقط مطمئن شوید که شخص مقابل احساس عشق و پذیرش را در فرآیند دارد .
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#115
Posted: 24 Mar 2012 08:43
درسختی ها به داد خودتان برسید !
چند سال پیش وضعم بقدری سکه بود که بیشتر دورو بریهایم توی خواب هم نمی دیدند .صاحب همه چیز بودم از شرکت ساختمانی پردرآمد گرفته تا خانه دنج و راحت دو ماشین نوی نو ،یک قابق ادبانی و از همه ی اینها گذشته یک زن زندگی و سر به راه داشتم .خلاصه خدا به من همه چیز داده بود وهیچ کم و کسری نداشتم . چشمتان روز بد نبیند یکهر زد و سهام اوراق بهادار سقوط کرد و هیچکس سرغ خانه هایی که ساخته بودم نمی آمد . چند ماهی هرچه پس انداز داشتم دو دستی بابت نزول پولهایی که قرض کرده بودم رفت .دیگر دخلم به خرجم نمی رسید و شبها از زور فکر و خیال و عصه خوابم نمی برد و عرق سرد به تنم می نشست درست موقعی که حسابی بد آورده و روزگارم سیاه شده بود زنم دو پا را توی یک کفش کرد و اصرار اصرار که طلاقش بدهم .
عقلم به جایی قد نمی داد و مانده بودم سفیل و سرگردان آخر سر به فکر افتادم که قایقم را بردارم و از ایالت "کنتاکی" به "فلوریدا" بروم .اما در جایی دور از "نیوجرسی " درست به طرف مشرق پیچیدم و یکراست زدم به دریا چند ساعت بعد نرده ی پاشنه "عقب" قایق را گرفتم و رفتم بالا همینطور که نگاهم به آب بود با خودم فکرمی کردم "اگر خودم را توی آب سربه نیست کنم چقدر راحت می شوم " یک مرتبه قایق گرفتار در تلاطم شد و تعاذلم را بهم زد دستم را انداختم و نرده را گرفتم اما پاها یم توی آب یخ دریا کشید ه می شد خودم را به هزار زحمت به کف قایق رساندم یک لحظه توفکر رفتم و بخودم گفتم "چه به سرم می آید ؟ حالا حالاها خیال مردن ندارم " از آن به بعد سر حساب شدم که باید گز نکرده پاره نکنم به هر حال زندگی قبلیم به باد فنا رفته بود و مجبور بودم زندگی جدیدی رو به راه کنم . هرکسی در دورهای از زندگانیش چیزهایی مثل سلامتی ، کار و یا حتی عزیزانش را هم از دست می دهد " پاتریک دل زویو" روانشناس و کارشناس مسیل مصیب بار می گوید "بیخود ست که آدم حس می کند تمام رشته هایش پنبه شده و دنیا برایش به آخر رسیده است نباید خودش را ببازد و زانوی غم بغل کند " پس اگر واقعا" می خواهید در گرفتاریها بداد خودتان برسید خوب گوشتان را باز کنید :
غصه نخورید : آنهایی که سرشان توی حساب است می گویند غصه خوردن برای آدم خطرناکست بقول "دل زوپو" "اگردلتان برای خودتان می سوزد خجالت را کنار بگذارید و بزنید زیر گریه چون قطره های اشکی که می ریزد علامت غم یا هیجانی است که دارید و باید راه دررو پیدا کند و دست از سرتان بردارد " مهم نیست اگر این کار طول بکشد ومثلا" ببینید چه به سر "دوناکلپ " اهل نیویورک آمده است یک روز بهاری پسرهای این خانم به اسم "کلیف "16 ساله و جیمی 15 ساله قایق خودشان را داشتند با ماسه می پوشاندند تا برای فصل قایقرانی آماده کنند یک دفعه "دونا " صدای جیغی شنید و پرید بیرون خدا نصیب گرگ بیابان هم نکند و چشمتان روز بد نبیند دید که نعش دو بچه اش کنار قایق افتاده است نگو برگشته بود و با همین حال سمباده برقی را برداشتن همان وخشک شدن از برق همان ." کلیف " هم تا آمده به این وسیله دست بزند برق پرتش کرده بود اما بعدا" خوب شد و زنده ماند . "دونا" از مصیبتی که سرش آمده بود آنقدر افسرده شده بود که هفته ها بعد این داغ و حتی در خاک سپردن جگر گوشهاش هم اشکش در نمی آمد تا زد یک روز که تازه از سرکار برگشته بود حس کرد سرش گیچ می خورد او می گوید : " بخانه برگشتم و خودم را توی اتاقی حبس کردم و زاز زار زدم زیر گریه با این کار انگار بار سنگینی را از دوشم برداشتند" آنچه که "کلپ" بعد از آن داغ تجربه کرد همان حالتی است که "دل زوپو " اسمش را "دفاع خط مقدم " گذاشته است که هشیاری "خودآگاهی " را در مقابل واقعیت بی نهایت ناخوشایند محافظت می کند "
عصبانیتتان را ملتفت شوید : به نظر "دل زوپو" عصبانیت یک حالت همگانی است اما دق دلتان را می توانید به طور خوشایندی خالی کنید اگر به ریشه غضبتان خوب پی ببرید به بهتر شدن حالتان کمک می کند . خانم بیست و پنچ ساله ای به اسم "کانداس براکن " بچه ای هم بدنیا آورد از بخت بد یک روز به خونریزی شدیدی افتاد پزشکها مریضی او را سرطان خون تشخیص دادند و گفتند : " برکن ، همه اش دوماه زنده است " او بعد از شنیدن این خبر ناجوری که خورد کفرش درآمد .پیش خودش گفت : از وقتی که دست راست و چپم را از هم تشخیص دادم از خودم مواظبت کرده ام و زندگی پاک و شرافتمندانه ای داشتم روا نبود که من و امثال من اسیر این مریضی شویم " از فکر اینکه امروز و فردا باید غزل خداحافی را بخواند سرش گیج می خورد پس می افتاد و می گفت " کارم زارست ،رفتنی ام " یک روز دکترش برگشت و گفت "خانم یکی را پیدا کن تا دختذپرت را تر وخشک کند" "براکن " تشر زد "با چه جراتی به من سفارش می کنید دنبال آدم غریبه ای باشم که بچه ام را بزرگ کند؟ آنوقت بود که فهمید برای زنده ماندنش دلایل محکمی دارد خشم و غضب او که قبلا" امانش را بریده بود الان دلگرمش کرده و باعث شده بود که اوبه عمل پیوند مغز استخوان تن بدهد که دلخراش و بالاخره موفقیت آمیز بود .
با سختیها دست و پنجه نرم کنید : اشکال دیگری که پس از یک مصیبت بزرگ یر راه آدم سبز می شود انکار واقعیت است دکتر "مایکل آرونوف " روان پزشک براین باورست :"خیلی از مردم تقلا می کنند خلاء احساسی خود را با گریز از واقعیتها پرکنند . همیشه آرزوداشته که یک شرکت خرید و فروش اوراق بهادار باز کند آخر سر سرمایه ای بهم زد و دست به کار شد اینقدر نکشید که شرکتش ورشکست شد و او قرض بالا آورد می گوید : "درست مثل این بود که به خاک سیاه نشسته ام چون تمام هستیم برباد ته بود هرچه پول و پله داشتم ته کشید ه بود و خانوادام هم قادر نبودند زیر بالم را بگیرند این شد که فکر فرار از واقعیت به کله ام زد تا اینکه یک روز بعد از دو ساعت آهسته دویدن تلوتلو خوران به خانه برگشتم و دست آخر کم کم فهمیدم که قادر نیستم از دردسرهایم نجات پیدا کنم تنها چیزی که به مغزم رسید این بود که با این وضع و اوضاع کنار بیایم قبول شکست مشکل ترین مرحله درمبارزه با سختیها ست .ولی این کار برای کناذ آمدن با زندگی اهمیت دارد "
آستین ها را بالا بزنید : یکی از روان پزشکان و اساتید دانشگاه می گوید : "بعد از چند هفته آنهایی را که لطمه دیداند وادار می کنم که زندگی خودشان را از سر بگیرند " سفارش وی اینست که توجهتان را به چیزهایی غیر از عوامل ناراحتیتان جلب کنید و این نکته ها را در نظر بگیرید .
به گروه پشتیبان بپیونیدید : همینکه تصمیم گرفتید با زندگی عادیتان کنار بیایید به هم صحبتی احتیاج پیدا می کنید و موثرترین گفت و گو را با شخصی می توانید بکنید که سرد و گرم روزگار را خوب چشیده باشد .
مطالعه کنید : اگر بعد از هول و تکان اول حواستان پی مطالعه بخصوص خواندن کتابهی خودآموز باشد می توانند الهام بخش و همینطور آرام بخش باشند .
با خودتان کنار بیایید : بیشتر وقتها مردم می پرسند :"این درد طاقت فرسا کی تمام خواهد شد ؟ " کارشناسان اصرار دارند که نباید خودمان را از نظر زمانی محدود کنیم گفته می شود بهتر شدن حال آدم لااقل شش ماه یا ممکن است یکی دو سال طول بکشد .در این وضعیت خلق و خوی شخص ،میزان حمایت محیط و مساعدت این و آن به قیمت سلامت جسم و روح او تمام می شود .پس بخودتان سخت نگیرید و بدانید که نیاز به زمان دارید و دیگر اینکه امکان دارد سرعت بهبودی شما با دیگران فرق کند . در هر مرحله ای از غم و انده به خودتان اینطور دلداری بدهید : "هنوز سر پا هستم و گلیم را از آب بیرون کشیده ام " قایقرانی سرگرمی کند و آرامبخشی است پس از 5 هفته به مقصد رسیدم می کوشیدم که "گریز روانی " بیابم . به علت سفر با قایق را انتخاب کردم تا ساختار فکری جدیدی را پیدا کنم .
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#116
Posted: 24 Mar 2012 08:46
کودکان دوازده ساله چه خصوصیاتی دارند ؟
کودکان دوازده ساله اجتماعی پراشتیاق و بخشنده هستند آنان نسبتا" احساساتی هستند وقتی از چیزی خوششان بیاید جدا" آن را دوست دارند و وقتی که از چیزی بدشان بیاید از آن پرهیز می کنند به طوری که والدین و معلمان آنان را کودکانی صریح ،جذاب و شوخ طبع می بینند .آنان ممکن است به خودشان بخندند مسخره بازی درآورندو حتی ساعتها شما را با شوخی هایشان سرگرم کنند . کودکان دوازده ساله می خواهد به شما نشان دهد که او دیگر یک بچه نیست و باید برای او حساب جداگانه ای بازکنید .برای اثبات این مطلب او سعی می کند روابط خود را با دوستانش محکم کند و با افراد زیادی دوست شود بدین ترتیب او می خواهد نشان دهد که قادر است با افرادی غیر از خانواده خود نیز رابطه برقرار کند او به ظاهرش اهمیت می دهد و قضاوت دیگران نسبت به ظاهر او برایش مهم است او نسبت به اوایل دوران کودکیش خود محوری کمتری از خود نشان می دهد .
بیشتر کودکان دوازده ساله به راحتی با همسالان بزرکترها ارتباط برقرار می کنند روابط این کودکان با والدیننشان منطقی است ولی از سطح این روابط به نسبت سالها ی اول و دوم زندگی آنان کاسته شده است دختربچه ها در این سن تا حدودی کشش به والدین ندارند ولی در مقایسه نسبت به مادر کشش بیشتری از خود نشان میدهند .دوازده سالگی در واقع شروع کاهش مشارکت کودکان در فعالیت های خانواده است این مهم تا دوران بلوغ ادامه می یابد . کودک دوازده ساله از انتقادهای والدین نسبت به خود آگاه است و ممکن است نسبت به آنان عکس العمل ناخوشایندی از خود نشاد دهد برای مثال او ممکن است پدرش را بخاطر کم مو بودن مسخره کند یا مادرش را به خاطر پوشیدن فلان لباس مورد انتقاد قرار دهد کودک دوازده ساله در زمینه ورزش و سایر بازی ها با والدینش رقابت می کند .
بیشتر دختران دوازده ساله علاقه مندند که برای خود دوستانی پیدا کنند و سعی می کنند که آنان را حفظ کنند روابط دوستانه دختران دراین سن هنوز عمیق و صمیمی نیست و بیشتر دختران با همسالانشان رابطه سطحی دارند دختر بچه های این سن از دوستان خود زیاد شکایت می کنند .آنان همچون دختران تمایل دارند دوستان زیادی داشته باشند پسر دوازده ساله با دوستانش به دعوا و مشاجره می پردازد و گاه و بی گاه نیزبا این وجود معمولا" پسران بیشتر وقت خود را با دوستانشان سپری می کنند و در دوستی به نسبت دختران از خود وفاداری بیشتری نشان می دهند .تمایل به خواندن درکودکان دوازده ساله معمولا"معطوف به مطا لب ورزشی ، ماجراجویانه . کلاسیک است و ممکن است همچون دوران کودکی به داستان حیوانات علاقه بیشتری نشان دهند .کودکان این سن کمتر تلویزیون تماشا می کنند شاید به این خاطر است که بیشتر وقت آنان با دوستانشان سپری می شود ولی اگر تلویزیون تماشا کنند برنامه مورد علاقه شان معمولا"برنامه های کمدی و پلیسی است . در این سن کودکان برنامه سینمایی یا ویدیویی مورد علاقه خود را بارها و بارها تماشا می کنند پسر بچه های این سنین به ورزش علاقه خاصی نشان می دهند و حتی ممکن است ورزش را به صورت حرفه ای دنبال کنند . در عوض دختران این سن علاقه کمتری به ورزش نشان می دهند گرچه دختران نیز به فعالیتهای ورزشی ،تیمی علاقه دارند ولی به طور کلی آنان به نسبت پسران به ورزش علاقه کمتری نشان می دهند .
کودکان دوازده ساله نگرش قوی درباره مدرسه دارند آنان یا از مدرسه رفتن متنفرند یا عاشق آن هستند چیزیبین این دو وجود ندارد .آنان شلوغ و بی قرارند و تمایل دارند با همسالانشان شوخی کنند و مسخره بازی درآورند کودکان این سن با معلم با تجربه روابط خوبی دارند ولی اگر معلم بی تجربه و دردرس دادن ماهر نباشد خیلی زود کنترل کلاس را ازعهده معلم خارج می کنند معلمان موفق این سن سعی می کنند با خوش خلقی کودکان را درگیر درس خواندن کنند .
به طور کلی مشغول کردن کودکان دوازده ساله در کار گروهی آسان نخواهد بود این نیز به این خاطر است که کودکان در این سن هر کدام بازیگرند تا شنونده در نتیجه تنها بازیگر وجوه خواهد ذاشت تا شنونده . به طور کلی شباهتای زیادی بین سنین دازده سالگی و شش سالگی وجود دارد .کودکان این دو سنین فعال ، بی قرار و در جستجوی دوست هستند .
انتقاد کودک دوازده ساله از دیگران ممکن است کنایه آمیزتر باشد زیرا آگاهی ائ از شخصیت انسانی عمیق تر شده است در این سن روابط دوستانه او براساس علایق است تا فعالیت ها او اثرات بلوغ جنسی را تجربه می کند و این امر به بی قراری و سطح بالای فعالیت او کمک می کند .
به لحاظ آنکه کودک از مرحله دبستان راهنمایی می شوند این سن از اهمیت خاصی برخوردار است بنابر اهمیت این سن سعی کنید مراقب کودک خود باشید بدانید سهل انگاری در مراقبت از کودک صدمات جبران ناپذیری را متوجه شما و فرزندتان می کند .
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#117
Posted: 24 Mar 2012 08:47
بگذارید زندگی سیر طبیعی خود را طی کند!!
ازمتنی که روابط شما و همسرتان نومید کننده است غالبا" به خاطر از دست دادن چیزهایی که به آن وابسته هستید تهدید می شود از دست دادن فرزند ، خانه، امنیت ، استاندارد زندگی و... نمونه هایی از این تهدیدها هستند چنانچه به خاطر از دست دادن تعلقاتی که بدون آنها زندگی برای شما غیر ممکن می شود تهدید شوید ناراحت شده و دلگیر می گردید شادابی و آرامش ذهنی تان را از دست می دهید توانایی تان محدود می شود و هر کاری که انجام می دهید وضعیت شما را بدتر می کند و سرانجام برعلیه خودتان نیز مخالفت می کنید .وقتی شما در برابر صحبتهای شخصی مقاومت می کنید آن شخص نیز در برابر شما مقاومت می کند و همچنین وقتی در برابر وضعیت نام مقاومت می کنید وضعیت را بدتر خواهید کرد برای به دست آوردن توانایی دوباره خود و ابراز وجود بهتر است اول خود را از حمله احساسی آزاد کنید .
سریعترین راه برای آزاد شدن از دست حملات احساسی این است که آمادگی خود را جهت دل کندن از وابستگی و دلبستگی خود اعلام کنید حالا موقع آن فرا رسیده تا درونتان را از وابستگی ها آزاد کنید .این بدین معنا نیست که شما از دست فلان چیز یا فلان کس خلاص شوید .فقط آماده باشید تا آن را از ذهنتان خارج کنید فرار شما ازاین آزادی باعث ایجاد حمله های احساسی ، ترس و ناراحتی می شود .همینکه تصمیم خود را گرفتید دیگر چیزی برای شما وجودتان را از وابستگیها آزاد می کنید از حمله احساسی و تنشها ی درونی آزاد می شوید و شادابی و سرزندگی دوباره در شما ایجاد می شود و خود را فردی موثر دراین تغییر وضعیت می بینید . پس بیایید به زندگی نظری اندازید به چه چیزی دل بسته اید ؟ چه چیزی باعث می شود سست اراده باشید؟ آیا آماده هستید تا از تعلقات دل بکشید؟ آیا آماده اید این واقعیت را قبول کنید که فرزنداتان باید به سوی زندگی خود بروند؟ اگرچیزی وجود دارد که مایل نیستید آن را از دست بدهید ، دچار مشکل هستید در این مواقع طوری رفتار می کنید انگار دست و پای خود را بسته اید.
درحقیقت اگر هم تمایلی به جدا شدن از فرزندتان نداشته باشید بالاخره روزی از نزد شما خواهند رفت هر قدر سعی کنید چیزی یا کسی را تا ابد مال خودتان به حساب آورید درصد آنکه آن را زودتر از دست بدهیدبیشتر می شود .وقتی مایل نیستید شخصی شما را ترک کند بیشتر به او وابسته می شوید در نتیجه بیشتر به او فشار می آورید و خواه ناخواه آن شخص نیز بستوه می آید و ازشما دور می شود . وابستگی باعث می شود احساسات ناشی از دست دادن آن چیز یا فرد مورد علاقه را تجربه نکنیم .تهدید به از دست دادن دلبستگیها آ« چنان به ما حمله می کند که گویی در خطر بزرگی قرار گرفته ایم با دقت به دلبستگیها یتان که باعث محدودیت و وابستگی شما می شود نگاه کنید .اگر آن چیزی را که به آن وابسته اید از دست بدهید با چه چیزی مواجه می شوید ؟ چه ترس . احساسی را مجبورید تجربه کنید ؟ باچه واقعیتها یی مجبورید روبرو شوید ؟ برای چه چیزی باید مسوول باشیئد ؟
واقعیتها یی را که منجر به فرار از آنها میشود پیدا کنید ببینید آیا تمایل دارید به آنان اجازه دهید تا از وجودتان خارج شود ببینید تمایل دارید تا ترس صدمه و هر چیز دیگر را تجربه کنید .راه معقول جهت دل کندن از دلبستگی های غیر معقول این است که آن چیز یا فرد را به خدای خود بشپارید و با خود بگویید خدایا فرزندم را به تو می سپارم ( یا هر چیز دیگری را که به آن وابسته اید ) من از تو می خواهم اورا در مسیر زندگیش قرار دهی میل باطنی من بودن در کنار ائاست ولی اجازه می دهم به سوی زندگیش برود من حالا وابستگیها ی غیر معقول را راه می کنم این را بگویم و آماده باشید تا تمام احساساتی را که تحت تاثیر این عمل قرار می گیرد را تجربه کنید .اگر نیاز باشد بارها و بارها این جملات را باخود تکرار کنید .
اگر بتوانید این مساله را درک کنید آزاد می شوید کافی است فقط تمیل به رها شدن از وابستگیها داشته باشید برای مثال وقتی اجازه داید فرزندتان به سویب زندگیش برود می بینید او هنوز هم پیش شما هست او هیچ کجا نرفته است هیچ چیزی جز درون شما عوض نشده است . حالا شما قادر خواهید بود مثلقبل به او عشق بورزید و از او قدردانی کنید و از هر لحظه ای که با او هستید لذت ببرید دراین وضعیت به جای وابسته شدن به فرزندتان از او مراقبت می کنید به جای مقاومت در برخورد با همسریا فرزندتان راهی را انتخاب کرده اید که تولید همکاری می کند .هر قدر بهتر بتوانید در راهی که زندگی مقدر کرده حرکت کنید بهتر می توانید با زندگی کنا ربیایید و با آن همسو شوید . جان کلام آنکه وابستگی به هر چیزیا هر کسی باعث می شود انسان محدود فکر کند و دید سطحی داشته باشد نه عمقی .
چه باید بکنیم ؟
هرچیزی را که در زندگیتان به آن شدیدا" وابسته اید ونمی خواهید از دست بدهید را لیست کنید
روی هرکدام از موارد کار کنید تا اینکه احساس کنید ظرفیت دور کردن آنان را پیداکرده اید شما نمی خواهید از دست آنان خلاص شوید بلکه فقط وابستگی خود را قطع می کنید .
اگر درکاهش وابستگی با مشکلی مواجه هستید ببینید که برای قطع این وابستگی با چه مشکلاتی مواجه می شوید و چه چیزهایی را باید تجربه کنید برای قطع این وابستگی آماده شوید و آن را تجربه کنید.
اجازه بدهید این وابستگی از وجود شما خارج شود فرد یا شیئی که به آن وابستگی دارید را به خدا بسپارید با خود بگویید خدای بزرگ من او را به تو می سپارم من می خواهم او برایم باقی بماند خدایا او را برایم حفظ کن.
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#118
Posted: 24 Mar 2012 08:48
زنان پیری را دوست ندارند !!!
به راستی چرا زنان از پیری وحشت دارند برای یک زن قابل قبول نیست که ممکن است روزی او نیز پیر شود . گرچه برخی از زنان خود می گویند که پیرشده اند ولی این احساس پیری و گفتن همین کلمه اعتماد به نفس و عزت نفس را در آنان پایین می آورد . آنان دوست دارند شوهرشان حتی در پیری نیز با آنان توجه کرده و از صمیم قلب دوستشان داشته باشند . واین همان چیزی است که زنان ازآن وحشت دارند و دوست ندارند کسی آنان را پیربنامد. مردان باید بدانند این نیاز در زنان سالخورده حتی به نسبت دوران جوانی بیشتر می شود گرچه بیشتر زنان با توجه به طبیعت زنانه شان حتی اگر از طرف شوهرانشان در زمان پیری محبت و توجه ای را نسبت به شوهر کم نمی کنند ولی در هر صورت این نیاز دائما" آنان را نگران می کند .
زنان دوست دارند همیشه شاد و بشاش باشند چهره زیبا داشته باشند وشوهرانشان حتی در زمان پیری نیز ازآنان تعریف کنند گفتن عبارت "بابا تو دیگه پیری " باعث ناراحتی زن می گردد. چند ماه قبل من ، پسر و دخترم به همراه دوست سه ساله ی آنها "مری" به طرف خانه در حال حرکت بودیم همنطور که بطرف خانه می رفتیم خانم بسیار پیری را که بسیار رنجور و خمیده بود دیدیم ما درباره ی اینکه آن پیرزن چه احساسی دارد صحبت کردیم و مری ناگهان شوکه شد و از پذیرش این حقیقت امتناع کرد .او گفت من پیر نمی شوم و طوری این جمله را ادا کرد که انگار من به بهاو توهین کرده - ام به اوگفتم برای تو نیز پیری اتفاق می افتد . پیری امری طبعیی است که برای همه اتفاق خواهد افتاد چشمان مری درشت شد و دوباره اعترض کرد و گفت من هیچوقت پیر نمی شوم من دوباره او را مطمئن ساختم که هیچ کس نمی تواند از آن فرار کند . مری 15 تا 20 ثانیه در خلوت خود فرو رفت و بعد با صدایی حاکی از ترس و وحشت گفت آخه من نمی خواهم هیچوقت پیر بشوم من می خواهم همیشه جوان بمانم .
حساسیت این مساله در زنان فوق العاده زیاد است یکی از حالتهای افسردی در زنان ناشی از عدم توانایی آناندر همیشه جوان وشاداب ماندن است امروزه با گرفتاریهای موجود در جامعه سن جوانی و افسردگی بیشتر مردان و زنان باشیم زنی که روز به روز شاهد تحلیل رفتن جوانی اش است روز به روز بر نگرانی اش افزوده می شود و این امر به نوبه خود برکل سیستم خانواده تاثیر می گذارد . زندگی با حرکت موزون خود با هر کیفیتی که باشد می گذرد برخی از زنان نیز نگران این مساله هستند که در دوران پیری و زمانیکه چهر ی شادابی ندارند آیا مورد قبول شوهرانشان قرار می گیرند .مسلم است که یک شوهر خوش انصاف هرگز مانند چنین زنان کج خیالی فکر نمی کند این نگرانی زنان در مورد پیری و فرار از آن در موارد شدیدتر باعث حساسیت بیش ازحدشان می شود و سایه سنگین را بر پیکره خانواده می افکند تا جایی که نگرانی از این مساله باعث افسردگی آنان می شود . مساله دیگر این است که مردان و خصوصا" زنان باید بدانند که درمان پیری از اداره بسیاری از کارها برمی آیند پیری پایان کار نیست بلکه زمان انتقال تجربیات به نسل جدید است .آنان باید راه و رسم زندگی را به فرزندانشان بیاموزند زنان نه تنها در دوران پیری مورد پذیرش خانواده قرار می گیرند بلکه باعث افزایش اعتماد به نفس خانواده و فرزندان ، نوه ها و دیگران می شوند .
آنان باید در این سن خود را باور کنند و با اقتدار عمل کنند تجربیات خود را به دیگران منتقل کنند البته با تحمیل کردن تجربیات مورد قبول و پذیرش نسل جدید قرار نخواهد گرفت غفط گفتن این تجربیات باعث دلگرمی کوچکترها می شود . اگر تفکر مردان و زنان ازدوران پیری باشد در این صورت است که دیگر باعث وحشت جوانان از پیری نمی گردد .آنان قبول میکنند که دوران پیری به درد همه کار می خورند و این خانواده است که به آنان نیاز دارد .
جدا از قبول این باور قلبی در زنان ، یک زن می خواهد مطمئن شود که شوهرش آیا در سن 50 -60 -70 سالگی همان عقش و احترام دوران جوانی را به او می گذارد؟ اگر آنان این مورد را درباره وفاداری شوهرانشان باور کنند و بپذیرند که در دوران پیری به درد اطرافیان هم می خورند در اینصورت شنیدن واژهپیری در زنان ترس به وجود نمی آوردو باعث نمی شود که از پذیرش آن طفره روند یا سن وسال خود را پایین آورند .بنابراین اطمینان زنان از این امر باعث دلگرمی بیشتر خانواده خواهد شد .
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#119
Posted: 24 Mar 2012 08:48
زن و شوهر دو انسان با عقاید متفاوت
اگر شما به عنوان یکی از زوجین این حقیقت را بپذیرید که در مسایل مختلف تفاوت بین دیدگاه شما و همسرتان وجود دارد گام اساسی در ایجاد یک رابطه خوب و مثبت برداشته اید .به هر حال ما نمی توانیم اعترف کنیم که مردم رفتار و اعمال کاملا" متفاوت از ما دارند .
بیشتر ما درقبال تفاوتهای دیگران از خود مقاومت نشان می دهیم و آنان را رد می کنیم و سعی در تغییر رفتار شخص مقابلمان داریم .ما دوست داریم اطرافیان نیز احساسات افکار و رفتاری شبیه ما داشته باشند و وقتی رفتارشان با ما همخوانی ناشته باشد آنان را محکوم می کنیم و وقتی نیاز به پذیرش ، درک و اعتماد دارند سعی می کنیم رفتارشان را تغییر دهیم . ما به همسمان می گوییم اگر خودت را تغییر دهی تورا دوست خواهم داشت . اگر در فلان مورد با من موافق باشی به تو بیشتر محبت خواهم کرد .اگر در مساله مثل من فکر کنی دیگر اختلافی با هم نخواهیم داشت .درهر صورت شما از همسرتان می خواهید مثل شما فکر کند تا او را دوست داشته باشید .
آیا می دانید مفهوم عشق چیست ؟ آیا مفهوم عشق این است که شما تنها وقتی شخصی انتظارات شما را برآورده می کند او را مورد پذیرش و قدردانی قرار دهید ؟ آیا عشق تغییر رفتار فرد به آن صورتی که می خواهیم است یعنی باید انتخاب افراد را نادیده بگیریم ؟ آیا عشق به این معنی است که اگر شخصی احساسات و افکار شما را داشت باید به او توجه و اعتماد بیشتری داشته باشید ؟
یقینا" مثا لهای فوق به هیچ وجه واژه عشق را معنی نمی کند ممکن است این طور تعریف شود که عشق دانی است نه گرفتنی یعنی عشق یک طرفه است عشق حقیقی بدون قید و شرط است و احترام به افکار و رفتار همسرتان عشق بدون قید وشرط بدون تشخیص و پذیرش اختلافهای طرفین ممکن نیست .مادامیکه به طور اشتباه براین باور باشیم که رفتار و افکار بهتری از همسرمان داریم . باعث ایجاد موانع در یک عشق حقیقی شده ایم .
همینکه این مطلب را دریابیم که نه تنها مردم متفاوت هستند بلکه باید روش و اخلاق هرکس را نیز بپذیریم موانع عشق حقیقی شروع به کمرنگ شدن می کند .درک این مطلب که زنان و مردان هر کدام دارای تفکرات و روشهای متفاوتی در زندگی هستند می تواند در بهبود روایط و استواری زندگی زناشویی نقش مهمی داشته باشد . البته این مساله به منزله رد تفهمات اولیه در زندگی زناشویی نمی باشد .بلکه داشتن نقاط اشتراک که هم برای شما اساسی است و هم برای همسرتان به پویایی و تداوم زندگی زناشویی کمک شایانی خواهد کرد .مساله اینجاست که اختلافات ناشی از دو تفکر متفاوت که در زیر سقف زندگی زناشویی نمایان می شود را بپذیریم .
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#120
Posted: 24 Mar 2012 08:49
ارتباط صحیح رمز موفقیت زندگی
برقراری ارتباط صحیح بین زن و شوهر در ثبات زندگی نقش مهمی بازی می کند .در برقراری ارتباط گفتگو ی صمیمی مهم است ولی بدون درک این مطلب که هدف واقعی از ارتباط چیست حتی بهترین ارتباطات به ناچار با شکست مواجه می شود برای روشن شدن مطلب تجربه ای را برای شما می کنم . من و همسرم در فاصله زمانی شروع یکی از سیمنارهایم برای صرف نهار به رستورانی رفتیم پیشخدمت رستوران گفتم که عجله داریم او به سرعت برای ما لیست غذاهای انتخابی را آورد و ما هم سفارش غذا دادیم تا اینجا به نظر می رسید ارتباط من خوب و رضایت بخش بوده است در حالیکه ما غذا سفارش می دادیم خانواده ی دیگری در نزدیکی میز ما نشستند . همانطور که من همسرم منتظر غذا بودیم این خانواده در عرض 10 دقیقه غذایشان را دریافت کردند اگر چه ما اول سفارش غذا داده بودیم ولی از غذای ما خبری نبود .عصبانی شده بودم 5 دقیقه گذشت ما هنوز غذا نخورده بودیم خونم به جوش آمده بود پیشخدمت را با حالتی معترضانه صدا کردم و به او گفتم می خواهم به شما خاطر نشان کنم که ما عجله داریم .میز بغلی دیرتر از ما سفارش داده بود ولی زودتر غذایش آماده شدوسپس گفتم غذای ماکجاست ؟ پیشخدمت جواب داد: غذای شما در حال آماده شدن است آقا جواب او مرا قانع نکرد و از جای خود بلند شدم و باز حرفم را تکرار کردم غذای ما کجاست ؟ پیشخدمت دوباره جواب داد غذای شما در حال آماده شدن است من عصبانی بودم و حالت عادی خود را از دست داده بودم و در آن حال نمی توانستم با او ارتباط برقرار کنم به سر میزم برگشتم می خواستم دعوایی راه اندازم درحالیکه باز منتظرغذا ماندیم افراد میز بغلی را نگاه کردم که غذایشان را تمام کرده و صورتحساب غذا را پرداخت می کردند در این لحظه از کنار میزم بلند شدم تا مدیر رستوران را پیدا کنم همان پیشخدمت را دیدم و دوباره به او نزدیک شدم .بعد از اینکه دوباره به او یادآورشدم که عجله دارم از او پرسیدم غذای ما کجاست ؟ او با حالتی حاکی از ترس و حشت پاسخ داد غذای شما در حال آماده شدن است . سپس از او پرسیدم آماده شدن غذای ما زیاد طول کشیده است .چرا میز بغلی زودتر غذایش آماده شده بود ؟ او به من توضیح داد که غذایی که شما انتخاب کردید اگر چه از لحاظ اسم با میز کناری یکی است ولی چون غذای شما مخصوص است نیازبه زمان بیشتری جهت تهیه دارد .آشپز رستوران نیز از من عذر خواهی کرد و به من قول داد که غذای شما الساعه آماده خواهد شد . در یک لحظه تنش و نگرانی من از بین رفت علت این امر نیز این بود که من توانسته بودم موقعیت را درک کنم با این ادراک توانستم وضعیت پیشخدمت را نیز درک کنم و با آرامش بیشتری منتظر سفارش غذایم باشم و از بودن در کنار همسرم لذت ببرم اگر از ابتدا با پیشخدمت بهتر ارتباط برقرار می کردم او بهتر می توانست همه چیز را برایم توضیح دهد .
وقتی انسان احساس ناراحتی یا تهدید می کند ارتباط او با دیگران کمی پیچیده و مشکل می شود و وقتی با تهدید و ارعاب و یا گناهکار جلوه دادن طرف مقابلمان قصد ارتباط داریم بدون شک به ارتباط صحیح و منطقی نمی رسیم .زمانی که شما به دور از عصبانیت و با آرامش همسرتان ارتباط منطقی برقرار می کنید مطمئن باشید غیر منطقی ترین همسران نیز شرمنده رفتار شما خواهند شد و حداقل اگر به اشتباهات خود معترف نباشند سعی می کنند رابطه خوبی با شما داشته باشند . بنابراین از خود شروع کنید و با همسرتان ارتباط خوب و منطقی برقرار کنید تا خود و فرزندانتان لز زندگی لذت ببرید و از زندگی در کنار همنوعانتان بهره کافی ببرید .
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....