ارسالها: 9253
#181
Posted: 16 Nov 2013 01:29
روانشناسی هنر
سخن گفتن از جامعه شناسي و روانشناسي هنر با توجه به گستردگي مضامين موجود در اين حوزه ها و همچنين ميان رشته اي بودن آنها، كاري آسان نيست. در اين نوشتار مهمترين نكاتي كه در اين دو گستره معرفتي بسط مي يابند، به بحث گذاشته مي شوند.
1) روانشناسي هنر: اين شاخه ميان رشته اي در باب ادراك، فهم و مشخصات هنر و توليد آن سخن مي گويد. به صورت خاص، روانشناسي هنر به روانشناسي ساختاري و محيطي تقسيم مي شود. روانشناسي ساختاري بيشتر به ويژگيهاي ذهن هنگام توليد يا ارتباط با كار هنري اشاره مي كنند، در حالي كه روانشناسي محيطي به شرايط محيطي مي انديشد كه بر روان هنرمند اثر مي گذارند يا هنرمند بر اين شرايط تأثير مي گذارد.
كارهاي «تئودور ليپز» نقشي مؤثر در اوان گسترش مفهوم روانشناسي هنر يعني در اوايل قرن بيستم ايفا كردند. او تلاش كرد مفهوم «همدلي» را تحليل مفهومي كند و همين مفهوم، بعدها يكي از مفاهيم مهم روانشناسي هنر شد.
در يك معناي تخصصي و خاص تر، چيزي به نام روانشناسي هنر وجود ندارد، زيرا برخلاف ديگر شاخه هاي روانشناسي كه برنامه دانشگاهي مدوني دارند، در اين عرصه چيز چنداني موجود نيست. با اين همه، ادبياتي گسترده در اين زمينه موجود است و اين ادبيات چه متخصصان و چه غيرمتخصصان را به خود جلب كرده است. همه افرادي كه به موسيقي، معماري، نقاشي، مجسمه سازي و ديگر شاخه هاي هنري علاقمندند، اين مضامين روانشناسي را جدي مي گيرند.
آموزه هايي كلي كه بيشتر كارهاي روانشناسي هنر را هدايت مي كنند، بدين قرارند:
الف) هنر امري ادراكي است، بنابراين با توجه به مضمون ادراكات قابل بررسي است.
ب) هنر يك پيوستگي فرهنگي را نشان مي دهد و با فهم هنر مي توان اين پيوستگي فرهنگي را درك كرد.
ج) توليد هنري فعاليتي معنادار است و با آن مي توان خلاقيت انساني را درك نمود.
روانشناسي هنر برخلاف جرياني گسترش يافت كه در قرن نوزدهم قصد داشت به صورت فيلسوفانه ماهيت زيبايي و مابعدالطبيعه آن را فهم كند. براي بيشتر روانشناسان، زيبايي از جهت فرهنگي و اجتماعي فهم مي شد. اين روانشناسي همچنين عليه پديدارشناسي هوسرلي قد علم كرد كه حكمي هنجاري در باب معنا صادر نمي كرد. بيشتر شاخه هاي روانشناسي هنر بر اولويت آگاهي دست مي گذاشتند، اما عده اي هم بر ضمير ناخودآگاه تأكيد مي كردند. كلاً آنها كه به روانشناسي هنر علاقه مند بودند، ديدي مثبت نسبت به هنر و معناي آن داشتند و اين موضوع، آنها را از تلقي «فرويد» از هنر جدا مي كرد.
يكي از اولين افرادي كه در تاريخ روانشناسي هنر ظهور كرد «هنريش ولفلين» بود كه تقريباً از نيمه قرن نوزدهم تا نيمه قرن بيستم مي زيست و منتقد و مورخ هنري بود كه كتابي در باب «روانشناسي هنر معماري» نگاشت و تلاش كرد نشان دهد معماري مي تواند با توجه به يك روانشناسي صرف فهم شود و اين برخلاف ديدگاهي تاريخي نسبت به معماري بود.
چهره مهم ديگر در تاريخ روانشناسي هنر «ويلهلم ورينگر» بود كه يكي از اوليه ترين نظريه ها در باب توجيه هنر اكسپرسيونيستي را ارائه كرد. «ريچارد مولر فرينفلد» نظريه پرداز مهم ديگر در اين زمينه بود.
هنرمندان زياد ديگري اين شاخه را به پيش بردند كه «نوام گابو»، «پائول كلي»، «واسيلي كاندينسكي»، «جوزف آلبرتس» و «گئورگي كپس»، جزو اين افراد به شمار مي آيند. نظريه پرداز فيلم معروف فرانسوي «اندره مالراكس» هم به اين موضوع علاقه مند بود و كتاب «روانشناسي هنر» را به رشته تحرير در آورد.
گرچه اين شاخه در آلمان شروع شد، افرادي چون كليو بل و هربرت ريد در انگلستان و فرانسه و آمريكا به اين فعاليت ادامه دادند.
در آمريكا، بيشترين تأثير را در اين زمينه «جان ديويي» گذاشت. وي كتاب «هنر به مثابه تجربه» را در سال 1934 منشتر كرد و مبناي تجديد نظر در زمينه آموزش همه مقاطع تحصيلي شد. «مانوئل باركان» هم كه از ديوئي متأثر بود، كتابي با عنوان «مباني آموزش هنر» نگاشت و راه ديوئي را ادامه داد. به نظر باركان، آموزش هنري كودكان، آنها را آماده زندگي در يك جامعه دموكراتيك مي كند.
رشد روانشناسي هنر در دهه هاي 1950 تا 1970، با رشد تاريخ هنر همراه بود. در اين زمينه «روانشناسي گشتالت» هم كه ديدگاهي كل گرايانه را در روانشناسي پيگيري مي كرد، به كمك روانشناسي هنر آمد. كارهاي «رودولف ارنهيم» بخصوص كتاب مهمش «به سوي روانشاسي هنر» در اين زمينه تأثيرهاي بسزايي گذاشتند. در اين منظومه، «هنر درماني» نيز مطرح شد. بحث فروش آثار هنري روانشناسي هنر را بجد مطرح كرد و به اين موضوع پرداخت كه مخاطبان هنري واجد چه ذائقه هايي هستند.
روانشناسي هنر همان طور كه گفتيم، با روانشناسي فرويدي با چالشي جدي روبرو شد . با اين همه، كارهاي «يونگ» نقشي مثبت براي هنر قايل بود. او باور داشت كه محتويات ضمير ناخودآگاه و ضمير جمعي مي توانند از راه هنر و ديگر بيانها به ظهور برسند.
در دهه 1970 ميلادي بحث روانشناسي هنر در دانشگاهها رواج يافت و هنرمندان به بحثهاي روانشناسي هنر علاقه مند شدند. «كارهاي هوسرل»، «ويتگنشتاين» و «دريدا» هم در اين شاخه با جديت به فعاليت ادامه مي دادند.
2) در «جامعه شناسي هنر» مضاميني مثل وضعيت اجتماعي، پايگاه اقتصادي، مخاطب و منزلت اجتماعي هنرمند مورد مطالعه قرار مي گيرند. در اين گونه جامعه شناسي، مضمون هنر بدين معناست كه كدام طبقه اجتماعي يا اعتقادي به هنرمند سوژه الهام كرده اند و نيز بررسي مي كند هنرمند زندگي كدام يك از اين طبقات را به تصوير مي كشد. با اين همه، حجم اندكي از مباحثي كه در جامعه شناسي مورد توجهند، به جامعه شناسي هنر مي پردازند. برخي از پژوهشگران معتقدند تنها 5 درصد از حجم ادبيات جامعه شناسي به جامعه شناسي هنر اختصاص دارد و اين حجم هم البته بيشتر حالت مقدماتي و معرفي گونه دارند.
مسائل و مضامين مهم و پرمناقشه اي در زمينه نسبت هنر و هنرمند از يك سو و جامعه از سوي ديگر مطرحند. در اينجا، به تعدادي از اين مضامين كه مي توانند روح حاكم بر جامعه شناسي هنر و هنرمند را نشان دهند، اشاره مي كنيم.
از جمله اين مضامين بحث القا در هنر است. اين بحث از دو قابل طرح است. اول آنكه هنر و هنرمند از چه مجرايي تحت تأثير قرار مي گيرد و دوم اينكه هنرمند چگونه و با چه مكانيسمي مي تواند ارزشهايي را به جامعه القا نمايد. در هر دو اين بحثها، حرف و حديثهاي زيادي در جامعه شناسي هنر وجود دارد. البته، بحث القا در ذيل مفهوم ديگري به نام تأثيرپذيري هنر و هنرمند از جامعه و فرهنگ قابل طرح است.
البته، هرگونه تأثيرپذيري قابل رد و انكار نيست. آن تأثيرپذيري مورد نكوهش قرار مي گيرد كه اثرهاي منفي و غيرموجهي به بار مي آورد. همين نكته بحث مهم رابطه هنر و هنرمند با فرهنگ و جامعه را طرح مي كند. اين نكته نيز از محورهاي ديگري است كه در جامعه شناسي هنر مورد توجه قرار مي گيرد. بر طبق ديدگاه «ماركسي» هنرمند تنها مي تواند از منافع طبقه و گروه خود حمايت كند و او تنها بازتاب انديشه ها و آراي طبقه اقتصادي خود است، اما جامعه شناسي هنر در عصر ما نظريه هاي دقيقتر و جدي تري را ارائه داده است. اينجاست كه بسياري از جامعه شناسان هنر، هم ديدگاه انتشار را مطرح مي كنند و هم ديدگاههاي اقناع و استفاده و وخوشايندي را. بر اساس «نظريه انتشار» ، استقبال از يك اثر هنري تا حدود زيادي مي تواند تحت تأثير فرايندهاي انتشار قرار گيرد. نظريه ديگر، «نظريه اقناع» است كه پذيرش را به قدرت اقناع برمي گرداند. «نظريه استفاده و خوشايندي» هم كارآمدي و احساس رضايت از اثر هنري را عامل اصلي پذيرش آن مي داند.
بحث مهم ديگر جامعه شناسي هنر، بحث «نسبت هنرمند و سياست» است كه اين موضوع سياستهاي كلان فرهنگي را در نظر دارد و سعي مي كند اين سياستها را با مكانيسمهاي مختلف چون برگزاري جشنواره ها و همچنين اعطاي جوايز گوناگون، هدايت كند.
ارتباط طيف هنرمندان با نخبگان عرصه هاي ديگر هم در جامعه شناسي هنر مورد توجه قرار مي گيرد. در اين ميان، هنرمندان بيشتر به عنوان مصرف كنندگان دستاوردهاي علوم و معارف ديگر مطرحند؛ هرچند خود زمينه و بستري فراهم مي كنند كه ديگران در باب آنها سخن بگويند. همان طور كه جامعه شناسي، روانشناسي، تاريخ، مديريت و علم سياست از آنها بسيار سخن گفته و مي گويند.
تغييري كه هنر در ارزشها و هنجارهاي اجتماعي ايجاد مي كند، موضوع قابل توجه ديگري است. به طور مثال، جامعه شناسان هم اكنون از اين سخن مي گويند كه موسيقي پاپ جوانان را به گونه اي ديگر بار آورده و ارزشها و هنجارهاي ديگري را گسترش داده است.
3) ما در ديار خود واجد يك سنت هنري ژرف و پرپيشينه هستيم. آنچه با عنوان هنر ايراني- اسلامي از آن ياد مي شود، هم از آموزه هاي اسلامي سرشار است و هم از زيست محيط ما نسب برده است. براي بررسي روانشناسانه و جامعه شناسانه اين سنت، البته بايد شكافهاي مهم تاريخي را مدنظر داشت. بسياري از پژوهشگران به درستي تصريح كرده اند انسان جديد در برخي از ويژگيها به كلي با انسان قديم متفاوت است. انسان جديد در طبيعت دست مي برد، در حالي كه بشر قديم به تفسير آن راضي و خشنود است. انسان جديد به فهم، نقد را هم اضافه مي كند در حالي كه انسان قديم به فهم، ارجي بيش از نقد مي دهد. انسان جديد، دنيا محور است؛ در حالي كه انسان قديم دنيا را مزرعه آخرت قلمداد مي كند و عاقبت اينكه انسان جديد نوجوست و به آينده توجه دارد، در حالي كه انسان قديم بر سنتها بسيار تكيه و تمركز دارد. همه اين نكات در هنگام بررسي يك سنت هنري كه در تاريخ وجود دارد، بايد مورد توجه قرار گيرد. ما هم اگر مي خواهيم بررسي دقيقي از سنت هنري خود ارائه كنيم و به تصويري نزديك به واقع از آن دست يابيم، بايد با تكيه بر اين مؤلفه ها، به سراغ آن برويم. ما ايرانيان مسلمان البته براي فهم و درك اين سنت با مشكلات زيادي روبرو نيستيم، زيرا هنوز هم در اين سنت زندگي مي كنيم و نفس مي كشيم. اما هنگامي كه واكاويي غربي را در باب هنر ايراني- اسلامي مي يابيم، پي مي بريم كه خيلي وقتها آنها با توجه به ذهنيت خود به سراغ اين سنت رفته اند. اين نكته يكي از مواردي است كه «ادوارد سعيد» در كتاب معروف خود «شرق شناسي» خواهان توجه دادن بدان است. به تعبيرديگر، جامعه شناسي و روانشناسي هنر اگر خواهان آن است كه ديدي نزديك به واقع از تحولات هنر اسلامي به دست آورند، بايد به اين گسستهاي معرفتي و انسان شناختي توجه وافر معطوف دارند.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#182
Posted: 16 Nov 2013 01:36
روانشناسی محیط چیست
در ده های 60 و 70 پژوهش هایی که به بررسی تاثیر متقابل محیط و انسان اختصاص داده می شدند به عنوان بررسی های تخصصی رشته های « روانشناسی محیط » ، روانشناسی اکولوژیک یا علوم اکورفتاری منتشر شدند .
گرامان ( 1976 ) روانشناسی محیط را مکمل روانشناسی عمومی فاقد محیط می داند . پس روانشناسی محیط نیز یکی از زیر مجموعه ها و رشته های تخصصی روانشناسی عمومی است .
آقای گرامان به این نتیجه می رسد که در روانشناسی سنتی به ابعاد محیطی – فرهنگی توجه کافی نشده است و این پدیده موجب پیدایش رشته روانشناسی محیط یا اکولوژیک شده است .
در دهه هفتاد پژوهشگران ویژگی هایی را برای روانشناسی محیط گزارش کردند که عبارتند از :
1- در بررسی های روانشناسی محیط انسان را از محیط طبیعی وی جدا نمی کند بلکه انسان را بعنوان بعدی غیر قابل تفکیک از شرایط محیط مورد پژوهش و بررسی قرار می دهند .
2- در روانشناختی محیط به آداب ، رسوم ، ارزشها و معیارهای اجتماعی و فرهنگی توجه می شود .
3- برخی عقیده دارند مبانی نظری روانشناسی محیط هنوز تکمیل نشده است و این هدف از طریق تجربه و پژوهش میسر می شود و به این دلیل نمی توان تعریف دقیق و جامعی برای این رشته تخصصی ارائه کرد.
جیفورد (1997) روانشناسی محیط را « بررسی متقابل بین فرد و قرارگاه فیزیکی وی » تعریف می کند . به عقیده وی ، در چنین تأثیر متقابلی ، فرد محیط را دگرگون می کند و همزمان ، رفتار و تجارب وی به وسیله محیط دگرگون می شود . منظور از قرارگاه فیزیکی ، فضای فیزیکی با هدف های کاربردی و سازمانی تعریف شده است ، مانند مدرسه که محل تعلیم و تربیت است .
به طور خلاصه ، در روانشناسی محیط ، رفتار در تعامل با ابعاد فیزیکی – معماری یا نمادی محیط مورد بررسی قرار می گیرد
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#183
Posted: 16 Nov 2013 02:17
باورهای غیرمنطقی درباره انتخاب همسر
اگر عشق به عنوان تنها معیار در نظر گرفته شود، سایر تواناییهای اساسی فردی و بین فردی از نظر دور خواهد ماند.
موضوعی كه به طور وسیع در پیشینه تجربی كه در زمینه انتخاب همسر نادیده گرفته شده است مـربـوط به نــقـش و تأثیر باورهای شخـصی در فرآیند انتخاب همسر میباشد. از بررسی سوابق موجود در زمینه نقش باورها در انتخاب همسر، لارسن(1992) 9 باور غیر منطقی كه افراد اغلب درباره انتخاب هـمــسر دارند را بیان كرده است.
1- اعتقاد به اینكه من فقط میتوانم عاشق یك نفر باشم:
شخصی كه دارای این عقیده است گمان میكند كه تنها یك نفر در دنیا برای ازدواج با او مناسب است. این تفكر بسیار شبیه این عقیده است كه ما جایی در دنیا همزاد و یا نیمه دومی داریم كه با ازدواج با او همه چیز به تكامل میرسد.این افكار غالباً غیرمنطقی هستند، چرا كه باید به هنگام روبرو شدن با تنها فرد به خصوص، او را شناخت.
2- همسر كامل:
اعتقاد به این تفكر كه "تا زمانی كه فردی كامل برای زندگی پیدا نكنم، نباید ازدواج كنم." كسی كه این اعتقاد را داشته باشد شاید برای تصمیم گرفتن برای ازدواج دچار محدودیت شود چرا كه هیچ فردی كامل نیست و شاید برای پیدا كردن چنین فردی باید زمانی طولانی صرف شود.
3- تكامل خود:
كسی كه اینگونه فكر میكند و میگوید: "تا زمانی كه نتوانم به خودم به عنوان یك همسر اعتماد كنم، نباید ازدواج كنم." این اعتقاد نیز محدود كننده و غیر منطقی است از آن جهت كه هیچ كس كامل نیست و احساس كامل بودن به عنوان یك همسر را نخواهد داشت.
4- ارتباط كامل:
صاحب این عقیده این چنین میاندیشد: "ما باید قبل از ازدواج ثابت كنیم كه ارتباط مؤثری خواهیم داشت." توجه به فاكتورهای پیش بینی كننـده پیـش از ازدواج بسیار عاقلانه است. مانند ارتباط خوب و مهارتهای حل مشكـل و تشـابـه و همـانندی ارزشها و عقاید. جستجوی چنین ارتباطی و چنین همسری كه این مهارتها و قابلیتها را داشته باشد عاقلانه است. با این وجود، از آنجا كه موفقیت در ازدواج را نمیتوان تضمین كرد، برای كم كردن محدودیت این تفكر میتوان اینگونه اندیشید كه هیچ راهی برای تضمین خوشبختی پیش از ازدواج میسر نمیباشد.
5- تلاش بیشتر:
این اعتقاد با این تفكر شكل میگیرد كه من با هركسی كه برای ازدواج انتخاب میكنم خوشبخت خواهم شد به شرط آنكه به قدر كافی تلاش كنم. تلاش زوجین برای حل مشكلات و مؤثر ساختن یك ازدواج، دو فرد بالغ و متفكر را میطلبد. از آنجا كه هر كسی آنقدر متمایل به حل مشكلات نخواهد بود، بنابراین كمیدقت در انتخاب همسر در ابتدا ضروری به نظر میرسد.
6- عشق كافی است:
فرد دارای این عقیده شاید چنین بگوید: "عاشق كسی شدن برای من دلیل كافی برای ازدواج است." در واقع اشخاص كمیهستند كه ازدواج را بدون عشق تصور كنند. اگر عشق به عنوان تنها معیار در نظر گرفته شود، سایر تواناییهای اساسی فردی و بین فردی از نظر دور خواهد ماند.
7- همزیستی:
این عقیده نیز چنین است؛ "اگر من و همسر آینده ام قبل از ازدواج با هم زندگی كنیم، شانس وخوشبختی مان را افزایش خواهیم داد." مرور سوابق همزیستی و موفقیتهای بعدی در ازدواج نشان داده است افرادی كه قبل از ازدواج با هم زندگی میكنند آمادگی بیشتری را برای نارضایتی از زندگی و جدایی در مقایسه با كــسانی كه با هـم همزیـسـتی نـكرده اند، دارا میباشند.
8- فرد مكمل و تضاد:
در این نگرش شخص اینگونه میاندیشد: "من باید با كسی ازدواج كـنـم كـه خـصـوصـیـات شـخـصـیـتـی او متضاد با خصوصیات من باشد." اگر چه تفكر رایج مبنی بر آنكه افراد با خصوصیات كاملاً متفاوت میتوانند كامل كننده ضعفها و قوتهای یكدیگر باشند، اما فاكتورهای پیشبینی كننده موفقیت در ازدواج نشان میدهند كه قوی ترین عامل خوشبختی، همانندی در ارزشها، نگرشها و خصوصیات شخصی است.
9- انتخاب باید آسان باشد:
این عقیده كه انتخاب یك همسر باید ساده باشد و این انتخاب حامل یك شانس و یا اتفاق است. بنابراین فرد شاید تصور كند كه برای انتخاب همسر به جای عمل كردن باید در انتظار یك اتفاق بماند. چنین فردی در انتظار شانسی برای دیدار و عشق در اولین نگاه است بدون آنكه از تفكر محتاطانه آمادگی لازم یا انجام عملی برای نزدیك تر شدن به هدف ازدواج كمك گرفته شود.
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 9253
#184
Posted: 16 Nov 2013 02:20
راه های مقابله با خجالت
قبل از وارد شدن به یک جمع، اطلاعاتی در مورد آن جمع به دست آورید و درباره چیزهایی که میخواهید یا میشود در آنجا مطرح کرد، فکر کنید.
معاشرت خود را با دیگران بیشتر کنید؛ از جمعهای دوستانه کوچک شروع کنید، به سؤالاتشان جواب دهید و از آنها درباره خودشان، آرزوهایشان، اهدافشان یا موضوعات دیگر سؤال کنید.
صحبت کردن در جمع را یاد بگیرید. اگر از حرف زدن در جمع میترسید، در کلاسهایی که به همین منظور برگزار میشود، ثبتنام کنید.
اگر خجالتی بودن، خیلی شما را آزار میدهد، به یک مشاور یا روانشناس مراجعه کنید.
تا حد ممکن از انزوا و گوشهگیری دوری کنید. اگر چند نفری دوروبرتان هستند، کتاب خواندن را کنار بگذارید و سر صحبت را با آنها باز کنید.
اگر به خاطر لهجه، صدا، بوی دهان یا نوع دندانهایتان از جمع گریزان هستید، چرا فکری به حال اصلاح اینها نمیکنید؟
در جمعها کاری کنید که کسل، خسته و بیحوصله به نظر نیایید.
به یاد داشته باشید راه مقابله با خجالت این است که به چیزهای دیگری تمرکز کنید؛ مانند فکر کردن و تصور اینکه چطور میشود از اتفاقات اجتماعی لذت برد.
از طرد شدن یا شکست خوردن، نترسید. قهرمانان ورزشی نیز با وجود احتمال شکست، باز هم به مبارزه و رقابت میپردازند؛ اما تقریبا همه آنها برای برد به میدان میروند و هیچگاه از شکست حرف نمیزنند.
کمرویی، تـردید و دودلی هنگامی رخ میدهد که شما به عیوب و نقایص خود فکر میکنید. افکـارتـان را متوجه شخصی کنید که در حال گفتوگو با او هستید. در این حالت، هم شما اضطراب خود را از خاطر خواهید برد و هم طرف مقابل از توجه شما خوشحال خواهد شد.
همهچیز را به خودتان نگیرید. نباید هر چیزی مانند شوخی و طعنه را به عنوان توهین تلقی کنید. مردم اغلب چیزهایی را میگویند که هیچ مقصود و منظوری از آن ندارند؛ هر چند گاهی اوقات مردم نـظـرات نابجا و بیموردی میدهند؛ در این صورت، قاطعانه از خودتان دفاع کنید.
توقعتان را کم کنید. بنا نیست در پایان یک گفتوگو، شما افراد را کاملا مجذوب خود کرده باشید. همین که همه از همصحبتی یکدیگر لذت برده باشید، کافی است. باور کنید!
هول نکنید. آدمهای روبهروی شما هر چقدر هم که مهم باشند، آدم هستند؛ آنها هم معایب و مشکلات و ضعفهای خودشان را دارند؛ عین شما! شاید هم مثل خود شما دارند سعی میکنند کسی متوجه نشود چقدر خجالتی هستند!
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 12930
#186
Posted: 8 Aug 2014 13:45
ده جمله که نباید به شخص افسرده گفت
تجربه نشان داده است که بیان برخی جملات به اشخاص افسرده، برای شنونده واقعاً می تواند چندش آور باشد. اگر تمایل دارید که عزیزان افسردۀ شما ارتباطشان را با شما حفظ کنند از گفتن جملات زیر به آنان جداً خودداری نمایید.
مثبت باش!
به نظر می آید که جهان، همان واقعیتیست که ما می بینیم. چیزی که غیرمنتطقی به نظر می رسد اینست که شخص افسرده؛ عصبانی، ناراحت، غمگین، تنها و ناامید است و همچنین در شرایط نامطلوبی به سر می برد ولی کس دیگری این موضوع را نمی تواند درک کند. واکنش و مشاورۀ بی معنی برای جلوگیری از دردهای عمیق بعدی، راه مناسبی برای شخص افسرده نمی تواند باشد. او به راهکارهای "چگونه مثبت بودن" نیاز دارد.
اینطور فکر نکن!
چرا نباید اینطور فکر کرد؟! چه چیزی باعث می شود که این نوع طرز تفکر اشتباه باشد؟ این یک نظر خالصانه و صادقانه از طرف شخص مربوطه است. البته درست است که شاید نگرشی منفی باشد ولی این حق را برای اشخاص قائل شوید که می توانند منفی هم فکر کنند. همه نمی توانند و نباید همه مانند یکدیگر فکر کنند.
در واقع این جمله نوعی مواخذه برای طرز تفکر اشخاص است و شخص افسرده، به علت انتقاد از طرز تفکرش به افسردگی بیشتری گرفتار می شود.
خودتو جمع کن!
چگونه خود را باید جمع کرد؟! شخص افسرده نمی خواهد افسرده باشد و افسردگی هیچ سرگرمی مناسبی نیست. فرد افسرده احساس بی فایدگی و ناامید کننده ای دارد که قادر به جمع کردن بهتر یا بیشتر خود نیست. با شنیدن این گونه جملات افسردگی شخص بیشتر می شود.
چرا به افسردگی نیاز داری؟!
فرد افسرده نمی داند که چرا افسرده است و آرزویش، مانند همگی ما، این است که دارای روحیه ای سالم و قوی باشد. دکترها عقیده دارند که عدم تعادل سروتونین باعث افسردگی می شود، ولی این موضوع چه کمکی می تواند به شخص افسرده بکند؟
افسرده بودن به معنای ارتکاب جنایت هولناکی نیست. شخص افسرده نمی داند که چه چیزی باعث افسردگی وی شده است و راه خروج از این گرداب را نیز نمی شناسد و همین موضوع باعث افسرده شدن بیشتر وی می گردد. بنابراین خود را از جامعه پنهان می کند زیرا در مواقعی تمایلی به احساسات خوب ندارد و آن را درک نمی کند.
ببین چقدر خوشبختی! شکرگزار باش!
شخص افسرده شکرگزار و قدرشناس است. این موضوع چه ارتباطی با افسردگی دارد؟ به نظر دکترها و سایت های علمی؛ افسردگی بیماری ایست که پایه های بیولوژیکی دارد. افسردگی مانند همۀ بیماری های دیگر باید معالجه شود. همۀ ما خوشبختیم! پس از ورود باکتری ها و ویروس ها به بدن خود جلوگیری کنیم!
نباید به شخص افسرده احساس گناه بیشتری داد. این موضوع باعث می شود که فرد بیشتر متوجه شود که کسی تلاش برای درک کردن وی را ندارد و در نتیجه به مخفیگاه امن خود عقب نشینی خواهد کرد.
کاری را شروع کن و احساس بهتری خواهی یافت!
چه کاری را باید شروع کند؟ او خسته و بی حوصله است و علاقه ای به انجام دادن هیچ کاری را ندارد زیرا در واقع فاقد انرژی لازم برای شروع هر کاریست. او می خواهد بخوابد، تنها باشد و در آن لحظه نیازی به احساس بهتر هم ندارد.
شخص افسرده، خسته و بی حالست و انرژی برای فکر کردن به انجام یا شروع هیچ کاری را ندارد. او از شنیدن چنین مواردی اذیت می شود. برای کمک به شخص افسرده می توان دست وی را گرفت و او را برای قدم زدن از خانه بیرون کشید و در طول طی کردن مسیر، در مورد هر مسئله ای که وی دوست دارد می توان صحبت کرد.
مشکلت چیه؟!
شخص افسرده آرزوی این را دارد که ایکاش می دانست مشکلش چیست. ولی آیا کسی می تواند به او مشکلش را توضیح دهد، در حالی که خودش هم نمی داند؟! او به طور حتم نمی خواهد که در این شرایط بسر ببرد و تمایلی به ماندن در اوضاع فعلیش ندارد.
فردی که افسرده است از خود و موقعیت و شرایطش خسته، ناامید و عصبانی شده و به دنبال دلایل افسردگی خود نیز می باشد که در بسیاری از موارد نمی تواند پاسخی برای پرسش های خود بیابد از این رو در برابر خود شرمنده و حقیر می گردد.
باید (نباید) این کار را بکنی!
چرا باید یا نباید کاری کرد؟ این زندگی متعلق به آن شخص است و او، تنها او، اجازۀ چگونگی استفاده از آن را دارد. اگر کسی گرسنه نیست، چرا باید غذا بخورد؟
بهتر است که با شخص افسرده با لحن مهربان و با ملایمت صحبت یا برخورد کنیم. اگر به وسیلۀ بایدها و نبایدها با وی صحبت کنید، تنها کمک به عدم اعتماد به نفس و افسردگی بیشتر او خواهید کرد.
مقایسۀ شخص افسرده با اشخاصی که در شرایط بدتری قرار دارند. (باز هم شکرگزار باش!)
برای شخص افسرده، مانند باقی مردم، همیشه راهی وجود دارد که به شرایط فعلی خود دل ببندد. اگر او را با افرادی که در شرایط بدتر از وی قرار دارند مقایسه کنید، برای او این پرسش بوجود می آید که چرا نباید با کسانی که در شرایط به مرابت بالاتر و بهتری از وی قرار دارند مقایسه شود؟
او به نعمت های خود واقف است ولی برای وی هیچ ارتباطی میان داشته ها و شرایط موجودش وجود ندارد و این موضوع باعث حل مشکل وی نخواهد شد. او همواره فکر می کند که زندگی ارزش این نعمت ها را ندارد و از تلاش برای ادامۀ زندگی خسته شده است.
برای شخص افسرده نعمت ها و داشته هایش هیچ معنا و اررزش ویژه ای ندارد. او فقط به دنبال راهی برای پایان دادن به زندگیش است و حتی فکر می کند که با نبودن وی، غذای بیشتری به همنوعانش می رسد.
هر چه هست، بازی های ذهن توست!
چگونه می توان ذهن را تغییر داد؟ این اشتباه کسی نیست که نمی تواند ذهن خود را کنترل کند. همۀ ما انسان ها کمابیش فاقد نیروی کنترل کامل ذهن خود هستیم. همگی ما در تلاش برای کنترل ذهن خود هستیم ولی آیا در رسیدن به این هدف، موفق بوده ایم؟ شخص افسرده از این که نمی تواند ذهنش را کنترل کند از خود خشمگین است. او بارها تلاش کرده ولی هر بار هم با شکست مواجه شده است. او از خود ناامید و با خود بیگانه گشته است و این امر وی را به سوی مرگ سوق می دهد.
واکنش به احساسات و عواطف در تمامی انسان های روی این کرۀ خاکی، احتمالا در بسیاری از موارد غیرمعقول است. به یاد داشته باشید که مبتلایان به بیماری افسردگی دارای "اندیشۀ غیرمنطقی" بیشتری نیز هستند.
بیان موضوعات و جملات اشتباه، ندانسته، شخص افسرده را به لبۀ پرتگاه زندگی می کشاند. بنا به آمار سازمان بهداشت جهانی؛ 60 درصد از خودکشی ها در جهان امروز ارتباط مستقیم با افسردگی دارد.
اگر راه درستی برای بیان افکار خود و راه حل مناسبی ندارید، بهتر است که از گفتن هر چیز دیگری به اشخاص افسرده خودداری کنید. هیچ انسانی نمی خواهد در افسردگی خود باقی بماند و اگر شما نمی دانید که چه می خواهید بگویید، بهتر است که از ارائه هرگونه راه حل هم خودداری نمایید. اجازه دهید شخص افسرده گریه کند، یا خشم خود را هرگونه که مایل است نشان دهد. موضوع کمک به اشخاص افسرده را به متخصصان امر و روانشناسان واگذار کنید.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#187
Posted: 15 Aug 2014 11:28
مرگ رابین ویلیامز: تفاوت میان افسردگی و اندوه عادی
رابین ویلیامز بازیگر و کمدین آمریکایی در روز دوشنبه ۱۱ آگوست (۲۰ مرداد)در خانهاش در نزدیکی شهر تیبورون کالیفرنیا مرده یافت شد. او در هنگام مرگ ۶۳ ساله بود.
به نوشته لایوساینس پرسنل اورژانس ویلیامز را در حالت ناهشیار و بدون تنفس در ساعت ۱۲ ظهر به وقت محلی یافتند و او در ساعت ۱۲.۰۲ بعدازظهر مرده اعلام شد.
مقامات و بازپرسان در حال بررسی شرایطی هستند که به او مرگ او انجامیده است. اما گزارشهای اولیه حاکی از آن است که مرگ او به علت خفگی ناشی از دارزدن به قصد خودکشی بوده است.
یکی از نمایندگان ویلیامز به مطبوعات گفت: رابین ویلیامز امروز صبح درگذشت. او در این اواخر با افسردگی شدید دست و پنجه نرم میکرد. این فقدانی ناگهانی و مصیبتبار است. خانواده او با احترام خواستار آن است که حریم خصوصیشان در حالی که زمانی بسیار سخت سوگوار هستند، رعایت شود.
بر اساس آمار موسسههای ملی بهداشت آمریکا (NIH) افسردگی عمده (major depression) شایعترین اختلال روانی در این کشور است. تخمین زده میشود که ۱۶ میلیون نفر از بزرگسالان آمریکایی دست کم یک بار یک اپیزود افسردگی عمده یا بروز علائم افسردگی را در سال گذشته تجربه کرده باشند.
با وجود رایج بودن بسیار این بیماری، بسیاری از مردم دقیقا نمیدانند که افسردگی به چه معنا است و اغلب فکر میکنند افسردگی همان غم و اندوه است.
استفن ایلاردی، استادیار روانشناسی بالینی در دانشگاه کانزاس در بلاگی در وبسایت Psychology Today در این باره مینویسد: افسردگی (Depression ) یکی از کلماتی است که بیش از هر کلمه دیگری به طور تاسفباری در زبان انگلیسی درباره آن سوءتفاهم وجود دارد. هنگامی که مردم در مکالمات روزمره به افسردگی اشاره میکنند، معمولا منظورشان وضعیتی با وخامت بسیار کمتر از آن چیزی است که این اختلال روانی واقعا شامل آن میشود. در واقع این اصطلاح در زبان مردم عموما به عنوان مترادف با اندوه صرف به کار میرود
اینها حقایقی است که درباره بیماری افسردگی باید بدانید:
گرچه افسردگی عمده ممکن است افراد در هر سنی را مبتلا کند، میانه سنی برای شروع این اختلال ۳۲.۵ سال است.
افسردگی در میان زنان شایعتر از مردان است.
مردان دچار افسردگی با احتمال بیشتری نسبت به زنان افسرده به مصرف مواد غیرمجاز روانگردان روی میآورند. مردان افسرده همچنین ممکن است افسردگیشان را با روی آوردن به گریزگاههایی پنهان کنند، برای مثال تماشای تلویزیون، انجام بازیهای ورزشی یا کارکردن مفرط، یا پرداختن به رفتارهایی خطرآفرین.
تشخیص علائم مردان افسرده ممکن است برای دیگر افراد مشکلتر باشد، و این بیماری در مردان با فراوانی بیشتری تشخیصداده نشده باقی میماند.
مردان دچار افسردگی با احتمال بیشتری نسبت به زنان افسرده ممکن است دست به خودکشی بزنند. مردان دچار افسردگی ممکن است مدت طولانیتری بدون تشخیص یا درمان بمانند، و بنابراین مردان دچار مشکلات سلامت روانی مخربتری میشوند.
علائم افسردگی فراتر از احساس اندوه است و ممکن است شامل از دست دادن علاقه و لذت بردن از فعالیتهای معمول، تحریکپذیری، تشویش و بیقراری، کاهش میل جنسی، کاهش تمرکز، بیخوابی یا خوابیدن مفرط، احساس خستگی مزمن و خوابآلودگی باشد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#188
Posted: 19 Aug 2014 10:37
شادی نتیجه 'توقع' شماست
بشر همیشه بدنبال خوشحالی بوده و شادی همیشه خواهان دارد.
همه میخواهیم بیشتر درباره شادی بدانیم و این که چگونه خوشحالتر شویم.
محققان اما میگویند مهمترین عامل شادی و رضایت، پاداشی است که میگیریم و انتظار و توقعی است که از خودمان داریم. انتظار ما مثل پیچ تنظیم شادی عمل میکند.
اما پاداش، پاسخ مطلوب است، میتواند مالی باشد یا عاطفی، معنوی باشد یا انساندوستانه، ممکن است تخدیری باشد یا تشویقی، تحصیلی باشد یا تفریحی، مهم این است که ما آن را پاداش بدانیم. پاداش شادی میآورد و نبود آن شادی را کم میکند.
اما پاداش تنها عامل شادی و رضایت نیست. پاداش به خودی خود تعیینکننده شادی نیست، بلکه تاثیر آن را انتظار و توقع ما تعیین میکند.
اما آیا میتوان شادی را پیشبینی کرد؟
محققان دانشگاه UCL میگویند شادی را میتوان با فرمول ریاضی پیشبینی کرد، آنها حتی این فرمول را پیدا کردهاند.
به گفته این محققان این فرمول بدقت شادی فرد را پیش و بعد از اتفاقاتی که بتازگی رخ داده پیشبینی میکند.
اما این فرمول بر چه اساسی تدوین شده است؟
"شادی به این ربطی ندارد که اوضاع چگونه پیش میرود، بلکه به این ربط دارد که اوضاع چقدر بهتر از انتظار و توقع ما پیش می رود."
دکتر راب راتلج پژوهشگر ارشد این تحقیق میگوید: "ما انتظار داشتیم که ببینیم شادی فرد در هر لحظه به پاداش هایی که اخیرا گرفته ربط داشته باشد اما در کمال تعجب دیدیم که انتظار و توقع ها در شادی نقش بسیار مهمی دارند."
"زندگی پر از انتظار و توقع است."
"این گفته معروفی است که اگر توقعتان کمتر باشد خوشحالترید. ما متوجه شدیم که این تا حدی درست است، وقتی انتظار و توقعتان کم باشد اما نتیجه فراتر از انتظار، باعث خوشحالی میشود."
"توقع ما حتی پیش از اینکه نتیجه را بدانیم بر احساس خوشحالی و رضایت ما تاثیر می گذارد."
بسیاری از ما به محض رسیدن به موفقیت، شادی موفقیت را فراموش میکنیم. شاید این مکانیسم مغز است تا فرد را همیشه در تکاپو نگه دارد.
مثلا اگر شما می خواهید در رستوران محبوب خود با دوستتان شام بخورید، به محض اینکه تدارک برنامه را شروع کنید، انتظار مثبتی که شما از آن دارید باعث احساس خوشحالی میشود.
آنها معتقدند این فرمول ممکن است به پزشکان کمک کند تا اختلالات خلقی را بیشتر شناسایی کنند و متوجه شوند که فرد وقتی میزان خوشحالی خود را ارزیابی می کند چقدر این می تواند تحت تاثیر بردن یا باختن در یک بازی ساده روی موبایل باشد.
برای رسیدن به این فرمول، محققان ابتدا یک مسئله فرضی را برای ۲۶ نفر مطرح کردند. این افراد بر اساس تصمیمی که میگرفتند پولی بدست میآورند یا از دست میدادند.
در جریان این تصمیمگیری، فعالیت مغزی شرکت کنندگان آنها با fMRI بررسی میشد و از آنها مرتب سوال میشد "در این لحظه چقدر احساس خوشحالی می کنید؟"
بر اساس نتیجه این کارآزمایی، دانشمندان یک مدل کامپیوتری طراحی کردند که رضایت و شادی را به پاداشهای و انتظارهای اخیر ربط میداد.
این مدل را روی بیش از هجده هزار نفر آزمایش کردند.
با استفاده از کلیک اپلیکیشنی که محققان دانشگاه UCL طراحی کردند، شرکت کنندگان با موبایل خود "چه چیز شما را خوشحال میکند؟" را بازی کردند.
نتیجه این که فرمول پیشنهادی بخوبی میتواند خوشحالی و رضایت افراد را پیش بینی کند.
شادی یا توقع شادی
یافتههای این تحقیق با نظریه "تنظیم لذت" همخوانی دارد، بر طبق این نظریه هر فرد یک سطح شادی کلی دارد که به آن خو کرده است و بیشتر اوقات در این سطح یا نزدیک به آن است.
اگر کسی برنده بلیت بخت آزمایی شود مدتی دچار سرخوشی و شعف وافر خواهد بود اما بعد از مدتی دوباره به سطح شادی همیشگیاش بر میگردد.
علاوه بر این، خوشحالی ما در هر لحظه به 'اتفاقات اخیر' بستگی دارد، به آنچه که می توانیم در حال حاضر 'تجربه یا حس' کنیم نه آنچه که میتوانیم 'به یاد آوریم'.
بر اساس نظریه "اوج و انتها"، ما در به یاد آوردن عواطف خود نسبت اتفاقات گذشته، احساس ما بیشتر از هر چیز بر اساس نقطه اوج و پایان آن شکل میگیرد تا تجربه کلی ما از آن اتفاق.
به عبارت دیگر یادآوری عاطفی ما از تجربه گذشته میانگین آن نیست. مثل یک جراحی دردناک بعدا بر اساس اوج درد و درد در مراحل آخر به یاد آورده میشود، اگر درد در آخر کار درد کم بوده، یادآوری آن خاطره برای ما کمتر دردناک است.
این تحقیق همچنین نشان میدهد اگر ما منتظر نتیجه مثبتی باشیم، تاثیر عاطفی آن اتفاق بر ما کمتر می شود، اگر انتظار داریم که در امتحان قبول شویم، خوشحالی ما از قبولی کمتر از وقتی است که فکر می کنیم در امتحان رد میشوم.
از طرف دیگر، اگر انتظار داشته باشیم که در امتحان مردود شویم از رد شدن آنقدر ناراحت نمیشویم که وقتی فکر میکنیم قبول میشویم اما در امتحان رد شوبم.
پایین نگهداشتن سطح توقع و انتظار، احتمال نتیجه مطلوب را افزایش میدهد. علاوه بر این، وقتی توقع کم است، نتیجه مطلوب، شادی زیاد به همراه میآورد و نتیجه نامطلوب کمتر ناگوار است.
بنابراین پایین نگهداشتن توقع میتواند روشی مفید باشد اما باید در نظر داشته باشیم که پایین نگهداشتن سطح توقع تا زمانی که نتیجه عمل یا تصمیم روشن شود، کیفیت زندگی را کم میکند.
با این حال نباید فراموش کرد حتی اتفاق نامطلوب هم می تواند شادی ایجاد کند.
اگر در سالن انتظار فرودگاه اعلام کنند پرواز یک ساعت تاخیر دارد، کسی خوشحال نمیشود.
اگر اعلام کنند به احتمال زیاد پرواز شش ساعت تاخیر خواهد داشت باز هم کسی خوشحال نخواهد شد. اما اگر کمی بعد اعلام کنند که به جای شش ساعت، تاخیر پرواز یک ساعت خواهد بود، در کل باعث احساس خوشحالی مسافران خواهد شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#189
Posted: 20 Aug 2014 10:48
بندبازی راهی برای درمان افسردگی
بی بی سی : میلیونها نفر در جهان با افسردگی دست و پنجه نرم میکنند. راه های بسیاری هم برای کمک به مقابله با آن وجود دارد ، از دارو گرفته تا مشاوره. حالا روش دیگری هم پیشنهاد شده. بندبازی.آنا هالیگان گزارش می دهد.
دانلود از سرور مدیافایر
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#190
Posted: 23 Aug 2014 10:25
افسردگی در بیماران مبتلا به پارکینسون بیشتر است
تحقیقات نشان می دهند که افسردگی و اضطراب در بین افرادی که به تازگی به بیماری پارکینسون مبتلا شده اند دو برابر از افراد عادی است.
بنابر نتایج پژوهش محققان آمریکایی که در مجله نورولوژی (عصب شناسی) منتشر شده است، موارد ابتلا به افسردگی در بیماران مبتلا به پارکینسون بیشتر شایع است و معمولا به درمان آن توجهی نمی شود. برخی تحقیقات قبلی نشان داده بود که تأثیر بیماری پارکینسون بر مغز می تواند عامل ایجاد کننده افسردگی باشد.
یک موسسه تحقیقاتی بریتانیایی می گوید که افسردگی می تواند دلایل مختلفی داشته باشد. محققان دانشکده علوم پزشکی دانشگاه پنسیلوانیا با معاینه ۴۲۳ بیماری که اخیرا به پارکینسون مبتلا شده اند، سلامت روانی آنها در دو سال گذشته را مورد بررسی قرار دادند.
در ابتدای بررسی معلوم شد که ۱۴ درصد بیماران مبتلا به پارکینسون به افسردگی دچار هستند. این رقم در میان گروهی از داوطلبان که پارکینسون نداشتند، ۶،۶ درصد بود. در ادامه بررسی ها فراوانی و شدت افسردگی در میان مبتلایان به افسردگی در میان بیماران پارکینسونی افزایش نشان می داد. این در حالیست که در گروه دیگر این شاخص ها کاهش یافته بودند.
در ابتدای مطالعه ۱۶درصد بیماران پارکینسونی، داروهای ضد افسردگی مصرف می کردند، که این رقم بعد از گذشت دو سال به ۲۵ درصد رسید. اما محققان اعلام کردند که بین ۶۵ تا ۷۲ درصد بیماران دچار افسردگی هنوز برای مشکلشان تحت درمان دارویی قرار نگرفته بودند.
الیاف مغز و روحیه
دکتر دانیل وینتراب، استاد روانپزشک و عصب شناسی در دانشکده پزشکی پرلمان دانشگاه پنسیلوانیا، می گوید که ابعاد و شیوع افسردگی در مبتلایان به بیماری پارکینسون به اندازه کافی مورد توجه قرار نمی گیرد.
او می گوید: "برای توضیح دلایل دچار شدن مبتلایان به بیماری های مغزی از این دست به افسردگی چند دلیل روانی وجود دارد، اما ساختار مغز آنها هم در نتیجه بیماری تحت تأثیر قرار می گیرد، و این عوارض با روحیه و خلق و خوی فرد ارتباط نزدیکی دارند."
پروفسور دیوید برن، استاد دانشگاه نیوکاسل که منابع مالی آن را موسسه پارکینسون بریتانیا تأمین می کند، معتقد است که افسردگی می تواند یکی از نشانه های ابتلا به پارکینسون باشد: "به خوبی می دانیم که افراد تا حدود ۱۰ سال پیش از ابتلا به بیماری پارکینسون به افسردگی و اضطراب دچار می شوند."
"مردم لرزش اندام ها و مشکلات حرکتی ناشی از پارکینسون را به خوبی می شناسند، اما این بیماری در اصل در مغز انسان آغاز می شود و بر برخی ترکیبات شیمیایی آن تأثیر می گذارد. در ابتدا ممکن است به اختلال در خواب فرد و اشکال خفیف افسردگی منجر شود."
به علاوه، افسردگی می تواند یکی از عوارض جانبی داروهای پارکینسون باشد. از آنجا که ریشه های این بیماری طیف وسیعی را شامل می شود، موسسه پارکینسون بریتانیا می گوید در صورتی که بیماران نگران چنین نشانه هایی هستند، با متخصصان بخش سلامت در این باره صحبت کنند.
بعد از آنکه هفته گذشته رابین ویلیامز علی الظاهر با خودکشی جانش را از دست داد، معلوم شد که این بازیگر که به افسردگی دچار بود، در مراحل اولیه ابتلا به پارکینسون قرار داشته است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟