ارسالها: 12930
#191
Posted: 25 Aug 2014 10:11
کسانی که از مشکلات فرار میکنند؛بخوانند!
ژاپنی ها عاشق ماهی تازه هستند. اما آب های اطراف ژاپن سالهاست که ماهی تازه ندارد. بنابر این برای غذا رساندن به جمعیت ژاپن، قایق های ماهی گیری بزرگتر شدند و مسافت های دورتری را پیمودند.ماهیگیران هر چه مسافت طولانی تری را طی می کردند به همان میزان آوردن ماهی تازه بیشتر طول می کشید.
اگر بازگشت بیش از چند روز طول می کشید ماهی ها دیگر تازه نبودند و ژاپنی ها مزه این ماهی را دوست نداشتند. برای حل این مسئله، شرکت های ماهیگیری فریزرهایی در قایق هایشان تعبیه کردند. آنها ماهی ها را می گرفتند آنها را روی دریا منجمد می کردند.
فریزرها این امکان را برای قایق ها و ماهی گیران ایجاد کردند که دورتر بروند و مدت زمان طولانی تری را روی آب بمانند.
اما ژاپنی ها مزه ماهی تازه و منجمد را متوجه می شدند و مزه ماهی یخ زده را دوست نداشتند. بنابر این شرکت های ماهیگیری مخزن هایی را در قایق ها کار گذاشتند و ماهی را در مخازن آب نگهداری می کردند.
ماهی ها پس از کمی تقلا آرام می شدند و حرکت نمی کردند. آنها خسته و بی رمق، اما زنده بودند متاسفانه ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت به ماهی بی حال و تنبل ترجیح می دادند. زیرا ماهی ها روزها حرکت نکرده و مزه ماهی تازه را از دست داده بودند.
باز ژاپنی ها مزه ماهی تازه را نسبت به ماهی بی حال و تنبل ترجیح می دادند. پس شرکت های ماهیگیری به گونه ای باید این مسئله را حل می کردند. آنها چطور می توانستند ماهی تازه بگیرند؟
اگر شما مشاور صنایع ماهیگیری بودید، چه پیشنهادی می دادید؟
برای جواب کمی صبر کنید و تا آخرمطلب ادامه دهید
ثروت زیاد
به محض اینکه شما به اهدافتان می رسید مثلاً " یافتن یک همراه فوق العاده خوب ،تأسیس یک شرکت موفق، پرداخت بدهی هایتان یاهر چیز دیگر "ممکن است شور و احساساتتان را از دست بدهید و دیگر به سخت کار کردن تمایل نداشته باشید.
شما همین موضوع را در مورد برندگان بخت آزمائی که پولشان را به راحتی از دست می دهند، کسانی که ثروت زیادی برایشان به ارث می رسد و هرگز موفق نمی شوند و ملاکین و اجاره داران خسته ای که تسلیم مواد مخدر شده اند، شنیده و تجربه کرده اید.
این مسئله را "رون هوبارد" در اوایل سال های ۱۹۵۰دریافت: "بشر تنها در مواجه با محیط چالش انگیز به صورت عجیبی پیشرفت می کند. "
منافع و مزیتهای رقابت:
شما هر چه با هوش تر، مصرتر و با کفایت تر باشید از حل یک مسئله بیشتر لذت می برید.
اگر به اندازه کافی مبارزه کنید و اگر به طور پیوسته در چالش ها پیروز شوید،خوشبخت وخوشحال خواهید بود.
و اما چطور ژاپنی ها ماهی ها را تازه نگه میدارند؟
برای نگه داشتن ماهی تازه شرکت های ماهیگیری ژاپن هنوز هم از مخازن نگهداری ماهی در قایق ها استفاده می کنند اما حالا آنها یک کوسه کوچک به داخل هر مخزن می اندازند.کوسه چند تایی ماهی می خورد اما بیشتر ماهی ها با وضعیتی بسیار سر زنده به مقصد می رسند. زیرا ماهی ها تلاش کردند.
توصیه :
- به جای دوری جستن از مشکلات به میان آن ها شیرجه بزنید .
- از بازی لذت ببرید .
- اگر مشکلات و تلاش هایتان بیش از حد بزرگ و بیشمار هستند تسلیم نشوید.
-ضعف شما را خسته می کند، به جای آن مشکل را تشخیص دهید .
- عزم بیشتر و دانش بیشتر داشته و کمک بیشتری دریافت کنید.
- اگر به اهدافتان دست یافتید، اهداف بزرگتری را برای خود تعیین کنید .
- زمانی که نیازهای خود و خانواده تان را برطرف کردید برای حل اهداف گروه، جامعه و حتی نوع بشر اقدام کنید .
پس از کسب موفقیت آرام نگیرید، شما مهارتهایی را دارید که می توانید با آن تغییرات و تفاوتهایی را در دنیا ایجاد کنید.
- در مخزن زندگیتان کوسه ای بیندازید و ببینید که واقعاً چقدر می توانید دورتر بروید و شنا کنید
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#192
Posted: 16 Sep 2014 16:45
دوام زندگی مشترک در گرو خوشبختی زن
پژوهشگران میگویند در یک رابطه، اینکه مرد چه حسی نسبت به زندگی مشترکاش دارد، آنقدرها هم مهم نیست. کمحرفی مردها به استحکام خانواده کمک کرده است. خطر زن ناراضی برای یک رابطه بیشتر است از مرد ناراضی.
پژوهشگران سالهاست که به دنبال راز خوشبختی در زندگی مشترکاند. چگونه است که یک زوج ۴۰ سال پس از ازدواجشان هنوز با یکدیگر خوشبختاند و برای دو زوج دیگر طول این خوشبختی بسیار کوتاه است؟
پژوهشگران دانشگاه روتگرز در نیوجرسی، دادهها و اطلاعات مربوط به ۴۰۰ زوج سالخورده را مورد بررسی قرار دادند که به طور میانگین ۳۹ سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتهاند. نتیجه غافلگیرکننده اینکه رضایت و خشنودی زن از رابطه، بسیار مهمتر از خشنودی مرد از همان رابطه است. شاید مرد زیاد هم احساس مثبتی نسبت به زندگی مشترکاش نداشته باشد اما تا زمانی که زن احساس خوشبختی میکند، هیچ مشکلی پیش نمیآید؛ این خلاصه نتیجه تحقیقاتی است که در "ژورنال ازدواج و خانواده" به چاپ رسیده است.
یکی از محققان در گفتگو با این مجله میگوید: «فکر میکنم دلیلاش این است که یک زن خشنود از زندگی مشترک، بیشتر حاضر است برای همسرش قدمهایی بردارد که نتیجه مثبتی بر زندگی مرد دارند.» در این تحقیق آمده است که برخلاف زنان، مردها کمتر در مورد رابطهشان سخن میگویند و به همین دلیل زن کمتر از ناخشنودی مرد میشنود. نتیجهی کمحرفی مردها این است که کمتر پیش میآید ناخشنودی از مرد به زن منتقل شود.
محققان آمریکایی از زوجهایی که در پژوهش شرکت کرده بودند، پرسیدند که آیا احساس میکنند که شریکشان برایشان ارزش قائل است؟ آیا با هم بگو مگو دارند و آیا طرف مقابلشان را خوب درک میکنند؟ نتیجه اینکه هر چه ارزیابی دو طرف از زندگی مشترکشان دقیقتر باشد، احساس خوشبختی و رضایت از زندگی مشترک بیشتر است.
نظرسنجی همچنین نشان میدهد بیماری مرد، از حس خوشبختی زن میکاهد اما برعکس این موضوع صدق نمیکند. یکی از پژوهشگران دانشگاه روتگرز میگوید: «تجربه نشان داده است که در صورت بیماری مرد، این زن است که پرستاری او را به عهده می گیرد. در صورتی که اگر زن بیمار شود، معمولا دختر خانواده این وظیفه را میپذیرد.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#193
Posted: 17 Sep 2014 13:02
آیا از خنده دیگران هراس دارید؟
بودن در جمع گروهی از دوستان و خندیدن معمولا تجربه و لحظات خوشی است، اما برای کسانی که به یک نوع احساس هراس غیرمعمول دچار هستند اصلا اینطور نیست. این افراد را در اصطلاح روانپزشکی مبتلا به خنده هراسی می دانند.
یک جوان ۱۸ ساله آمریکایی که پژوهشگران برای حفظ هویتش او را دروموند نامیده اند، به پژوهشگران گفت: "وقتی می بینم که دیگران می خندند فکر می کنم دارند به من می خندند. حالت عصبی به من دست می دهد و برای دعوا آماده می شوم. من به ندرت حرف می زنم و یا کاری می کنم که موجب خنده دیگران شود. اکثر اوقات روز حالت چهره من بی حرکت و خشک است. من می بینم که دیگران خوشحال هستند و خوش می گذرانند. گاهی اوقات دوست دارم که من هم تغییر کنم و مثل آنها باشم. ولی نمی خواهم در آن موقعیت باشم که دیگران به من بخندند، چون من با بقیه متفاوت هستم."
خشم شدید
وضعیت این جوان توسط دکترتریسی پلت از دانشگاه زوریخ در سوئیس بررسی و ثبت شده است. دکتر پلت یکی از مجموعه پژوهشگرانی است که در نقاط مختلف جهان از جمله آفریقا، هند، کانادا و روسیه سعی دارند دلایل بروز این حالت را کشف کنند.
افراد مبتلا به حالت خنده هراسی یا اساسا نمی فهمند که خندیدن چیست و یا فکر می کنند که هر کسی که این کار را می کند هدفی سوء و آزار دهنده دارد و به آنها می خندد. به همین خاطر از دیدن خنده دیگران وحشت می کنند.
برای آنها بودن با دیگران، برقراری رابطه و دوست یابی کار بسیار دشواری است و در محیط های جمعی و در بین دوستان ممکن است دچار سر درد، سرگیجه و حتی لرزش شوند.
چوکار ۳۱ ساله و اهل اسرائیل است. او می گوید به هنگام دیدن خنده دیگران احساس "شرم و خجالت" به او دست می دهد. او می افزاید:"وقتی خنده دیگران را می شنوم خیلی عصبانی و خشمگین می شوم. ابتدا از یک واکنش احشایی شروع می شود که ممکن است ساعت ها و گاه روزها طول بکشد. علاوه بر این تمام بدنم دچار حالت تشنج می شود و سردرد می گیرم."
چوکار می گوید به جای پیوستن به جمع معمولا اوقات خود را با مطالعه و یا ورزشهای انفرادی به تنهایی سپری می کند.
هراس طاعون وار
چوکار می افزاید:"اگر دیگران سر به سر من بگذارند و یا از من به عنوان موضوع لطیفه و خودشیرینی استفاده کنند حتما با آنها درگیر می شوم. تا به حال چندین بار دعوا کرده ام. با هر کسی که دعوا کرده ام کتک سختی از من خورده و به همین خاطر بقیه افراد گروه مثل طاعون از من دور می شوند."
برای چنین افرادی کار کردن در یک محیط بزرگ دشوار است چون هر بار که یک نفر بخندد برای آنها حکم حمله شخصی را دارد. در نتیجه امکان گزینش شغل برای این افراد بسیار محدود می شود.
ابتلا به خنده هراسی در طولانی مدت ممکن است به حالت اضطراب دائمی و پایین آمدن اعتماد به نفس منجر شود. در عین حال با دچار شدن به افسردگی نیز ارتباط دارد.
برای این افراد پیدا کردن دوست، عاشق شدن و برقراری روابط نزدیک و طولانی مدت بسیار دشوار است.
چوکار می گوید:" من تنها هستم و با زندگی به همین شکل تنهایی کنار می آیم."
تاثیرات زورگوئی
پژوهش های علمی و دانشگاهی در مورد افراد مبتلا به خنده هراسی از سال ۲۰۰۸ آغاز شده و بنابراین هنوز در مورد عوامل بوجود آورنده و راههای درمان آن شناخت چندانی وجود ندارد.
دکتر تریسی پلت معتقد است که به احتمال زیاد دلایل اصلی این حالت شرایط پرورش فرد در دوران کودکی، محیط پرورش، زندگی اجتماعی ، محیط مدرسه و بالاخره درجه شوخ طبعی خود این افراد است.
او می افزاید:"سئوال در این است که کدامیک از این عوامل اول از همه روی او تاثیر گذاشته است؟ به عنوان مثال آیا آن فرد روحیه و سرشت ویژه ای دارد و به این خاطر حساس است و از ابتدا احساس کرده که دیگران به او زور می گویند؟ و یا شاید این حالت او واکنشی بوده به زورگوئی های دیگران که واقعا در زندگی او اتفاق افتاده است."
دکتر پلت در بخشی از پژوهش های خود سعی دارد آن حالت های صورت را که با هراس از خنده مرتبط هستند پیدا کند. داوطلبانی که در پژوهش او شرکت کرده اند ابتدا یک پرسشنامه را از طریق اینترنت پر می کنند و سپس به آزمایشگاه او در زوریخ می آیند. او نمادهای مختلفی از حالت چهره را به داوطلبان نشان می دهد تا ببیند که کدامیک از حالت های خنده برای این افراد ناراحت کننده است.
دکتر پلت می گوید:"شاید بتوان کارکرد ذهن این افراد را تغییر داد تا دچار این حالت نشوند. ولی چون کشف این حالت روحی بسیار جدید و دانش پزشکی از آن محدود است در حال حاضر نمی توان هیچگونه درمان خاصی را برای آنها تجویز کرد."
او تاکید می کند که یک نکته مهم تشخیص این حالت روحی توسط روانپزشکان و مددکاران روانی است چون آنها می توانند در برنامه ریزی برای درمان بیمار نقش مهمی ایفا کنند.
دکتر پلت می گوید بریتانیا یکی از کشورهایی است که خنده هراسی در آن بیش از کشورهای دیگر شایع است و شاید دلیل آن سنت قوی شوخ طبعی و طنز باشد. بررسی ها نشان می دهد که حدود ۱۳ درصد از مردم بریتانیا به درجه ای از حالت خنده هراسی مبتلا هستند.
در عین حال بریتانیا از نظر تعداد افرادی که به حالت شدید خنده هراسی مبتلا هستند در سطح جهان در مقام اول قرار دارد. یک درصد از جمعیت این کشور در حد بیماری به این حالت مبتلا هستند که قاعدتا روی زندگی روزانه آنها تاثیر بسیار زیادی دارد.
دکتر پلت می گوید که در بخشی از جوامع و فرهنگ های آسیایی نیز که از شرم به عنوان یک شکل از کنترل استفاده می شود میزان ابتلا به خنده هراسی بالا است. او می افزاید:"اما در مقابل دانمارک کمترین میزان خنده هراسی را دارد چون در این کشور خندیدن به دیگران اصلا رسم نیست و خندیدن به بد شانسی دیگران یک کار ناپسندیده تلقی می شود."
فقط دو درصداز مردم دانمارک به این حالت دچار هستند.
شاخص مشکلات
پروفسور سوفی اسکات از دانشگاه لندن در مورد علم عصب شناسی صدا، تکلم و خنده تحقیق می کند. او می گوید:" به نظرم نباید خنده را دست کم گرفت چون بسیار فراگیر و ذاتی است."
پروفسور اسکات می گوید که خنده در یاری رساندن به افراد برای حل و فصل احساسات منفی خود نقش مهمی بازی می کند و می تواند به افراد کمک کند تا احساس شادی ، نشاط و آرامش بکنند. اما افراد مبتلا به حالت خنده هراسی از تمام مزایای خنده و خندیدن محروم هستند.
او می افزاید :"کاملا می توان تصور کرد که اگر کسی نتواند به فضای حاکی از خنده یک جمع بپیوندد برای او تحمل خنده دیگران واقعا ناخوشایند خواهد بود."
پروفسور اسکات می گوید که حالت خنده هراسی در حقیقت شاخص مشکلات روحی و رفتار اجتماعی افراد است. به گفته او برای تشخیص ریشه های عصب شناسی که ممکن است این حالت را در کودکان مبتلا به نارسایی های رفتاری پدید بیاورد پژوهش هایی آغاز شده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#194
Posted: 20 Sep 2014 17:33
تشخیص افسردگی با آزمایش خون 'امکانپذیر' شد
محققان دانشگاه نورث وسترن در میشیگان میگویند آزمایش خونی را ابداع کردهاند که به کمک آن میتوان افسردگی را تشخیص داد.
اوا ردی یکی از محققان اصلی این پژوهش می گوید این آزمایش مشابه اندازه گیری چربی خون یا قند بالا است و "روانپزشکی را وارد قرن بیست و یکم میکند."
به این ترتیب "تشخیص علمی افسردگی به همان صورتی که فشار خون بالا یا کلسترول بالا تشخیص داده میشود ممکن شده است."
این تست را که در "هر آزمایشگاهی" میتوان انجام داد و در واقع اندازهگیری ۹ مولکول RNA در خون است.
RNA مولکولهایی هستند که رمزهای ژنتیکی DNA را ترجمه و دستورالعمل های آن را بصورت پیام منتقل میکنند.
دکتر ردی که شانزده سال برای این ازمایش خون تحقیق کرده است می گوید به باور او بسیاری از بیماری ها تغییراتی در خون ایجاد می کنند که می توان از روی آنها به تشخیص بیماری رسید، به عبارت دیگر مواد شیمیایی موجود در خون را می توان بعنوان "ردپای آسیب اعصاب" (neurodegenerative fingerprint) در نظر گرفت.
دکتر ردی می گوید چون عقیده داشتم افسردگی هم مثل بیماری های دیگر است با تحقیق بر روی حیوانات مولکولهایی را که وجود آنها در خون نشانه افسردگی باشد شناسایی کردم و بعد به دنبال مولکول های مشابه در انسان گشتم.
مطالعه روی حیوانات نشان داده بود ۲۶ ماده با استرس و برخی ویژگی های ژنتیکی در ارتباط هستند.
تحقیق دکتر ردی و همکارانش بر روی انسان نشان داد از میان این ۲۶ مولکول، ۹ مولکول در مبتلایان به افسردگی بالاتر از افراد سالم است.
تحول در تشخیص بیماریهای روانپزشکی
تا به حال تشخیص افسردگی فقط بصورت بالینی امکان پذیر بوده است. با مشاوره حضوری (و نیز پرسشنامه)، خلق بیمار ارزیابی میشود و پعد نتایج با مجموعهای از معیارهای مشخص تطبیق داده میشود.
علائم اصلی افسردگی
احساس اندوه یا خلق پایین تقریبا هر روز
از دست دادن علاقه یا توان لذت بردن از بیشتر فعالیتهای زندگی روزمره
خستگی و بیانرژی بودن
احساس بی ارزش بودن یا احساس گناه شدید
اشتغال ذهنی با فکر مرگ یا خودکشی
کاهش توان فکر کردن و تمرکز و دشواری در تصمیمگیری
پریشانحالی یا کندی روانی- حرکتی
کمخوابی یا پرخوابی
تغییر اشتها یا کاهش وزن
با این حال بسیاری از بیماران ممکن است قادر نباشند حالات خود را بخوبی توصیف کنند یا ممکن است در درک سوالها دچار مشکل باشند.
بنابراین امکان دارد بیماری تشخیص داده نشود یا در برخی موارد تشخیص بیماری درست نباشد.
به گفته دیوید مور پرفسور طب پیشگیری که به همراه دکتر ردی این تحقیق را در نشریه روانپزشکی کاربردی منتشر کردهاند، علائمی مثل خستگی و کم بودن انرژی، حال بد، خلق پایین و کاهش اشتها و اضطراب و بی خوابی که از علائم افسردگی هستند در بیماری های دیگر و همچنین دیگر بیماری های روانپزشکی مشترک هستند:
"سلامت روان از صد سال پیش تغییری نکرده، یعنی بیماریها و اختلالات با علائم بالینی تشخیص داده میشوند."
با این حال بویژه در یکی دو سال گذشته جستجوی محققان برای یافتن نشانههای ژنتیکی و مولکولی در مبتلایان به نتایج بیسابقهای در زمینه بیماریهای روانپزشکی از جمله افسردگی و کلیک اسکیزوفرنی رسیده و در نگرش به این بیماریها تحولی اساسی ایجاد کرده است.
روش تحقیق
برای این تحقیق ۳۲ بیمار ۱۲ تا ۷۹ ساله مبتلا به افسردگی را با ۳۲ فرد سالم در همان گروه سنی مقایسه کردند و دیدند ۹ مولکول مختلف در خون این افراد متفاوت است.
این افراد ۱۸ هفته تحت روان درمانی قرار گرفتند و این ۹ مولکول در کسانی که به درمان جواب داده بودند کاهش یافته بود اما در کسانی که به درمان جواب نداده بودند این مواد همچنان بالا بود.
دکتر مور میگوید در حال حاضر میدانیم که دارو در درمان افسردگی موثر است اما نه در همه موارد و می دانیم روان درمانی در درمان افسردگی مفید است اما نه در همه موارد."
اما با اندازهگیری این ۹ مولکول هم می توان ارزیابی کرد که روان درمانی برای چه کسانی مناسب است و هم تشخیص داد چه کسانی در معرض ابتلا به افسردگی قرار دارند.
از این رو این اولین آزمایشی است که بصورت عینی و قابل اندازهگیری سودمندی رفتار درمانی شناختی (Cognitive Behavioral Therapy) را نشان داده است.
محققان معتقدند چون افسردگی اغلب پیش از بروز علائم آلزایمر و پارکینسون ظاهر می شود اندازهگیری این مواد در خون میتواند به تشخیص زودهنگام این بیماریها نیز کمک کند.
دکتر ردی و تیم تحقیقاتی اش پیش از این آزمایش خونی را برای تشخیص افسردگی در نوجوانان ابداع کرده بودند.
شروع اف
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#195
Posted: 22 Sep 2014 17:28
فشار کار تا حد فرو پاشیدن
فشار کار بیش از حد، مردان را بیش از زنان از پای در میآورد. مردها بیشتر از زنها به حرفه خود وابسته هستند و گاه خود را صرفا با کار خود تعریف میکنند و چه بسا با دیگران وارد رقابت میشوند.
فشار کاری در میان مردها دلایل متعدد دارد. نخستین دلیل آن است که مردها بیشتر کارهایی انجام میدهند که به جسم و اعضای بدن آنها فشار میآورد؛ برای مثال در کار ساختمان.
دلیل دوم این است که مردها نسبت به زنها بیشتر کار میکنند و در اصل "نانآور" خانواده هستند و دلیل آخر اینکه امروزه هنوز هم شغل مرد در جامعه از ارزش بالایی بر خوردار است. مردها از این طریق خود را با دیگران مقایسه میکنند و بیشتر خود را از طریق شغل خود تعریف میکنند تا زنها.
خانمها میتوانند از راههای دیگری خود را "تعریف" کنند؛ برای مثال از طریق داشتن خانواده یا دوستان صمیمی. افزون بر این، مردها بیشتر از زنها با دیگران احساس رقابت میکنند.
مردها از خود انتظار بالایی دارند
اکثر مردها از خود توقع زیادی دارند. در دانشگاه دوسلدورف آلمان در زمینه فشارهای روحی-اجتماعی کار تحقیقی انجام میشود. یوهانس زیگریست (Johannes Siegrist) که در رشته مزبور تحقیق و تدریس میکند، در این باره میگوید: «ممکن است که این توقع بالای مردها از خود در کوتاهمدت نتیجه مثبتی داشته باشد، اما در درازمدت میتواند یک شکست فیزیکی و روحی به همراه بیاورد. این مساله با یک مورد دیگر ترکیب میشود و آن اینکه مردها دیرتر از زنها به پزشک مراجعه میکنند. یعنی در اصل هنگامی نزد دکتر میروند که دیگر دیر شده است. این مساله نیز به فشار کاری اضافه میشود.
به گفته پروفسور زیگریست، پا به پای روند جهانی شدن و رقابت بیشتر کشورها با یکدیگر، فشار کار در ۱۰ تا ۲۰ سال آینده افزایش خواهد یافت. یک همهپرسی که در سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ صورت گرفته، نشان میدهد که از هر ۴ نفر یک نفر احساس میکند که در کار خود بسیار خسته میشود و از هر ۳ نفر یک نفر گمان میکند که به سن بازنشستگی نمیرسد.
افسردگی و بیماریهای قلبی ناشی از استرس کاری
پژوهشهای درازمدت در کشورهای سوئد، فنلاند و بریتانیا نشان میدهند که افسردگی و بیماریهای قلبی بیشترین نارساییهای جسمی ناشی از استرس کاری هستند. اما چه میتوان کرد تا از استرس در هنگام کار جلوگیری شود؟
حرکت زیاد و غذای سالم میتوانند در این باره مثبت عمل کنند. اما این دو کافی نیستند. بیشتر مدیران در محل کار باید سعی کنند که روابط انسانی بهتری در میان کارمندان خود ایجاد کنند، حقوقها را به طور منصفانه تقسیم کنند و برای کارمندان خود امکانات یادگیری بیشتر در زمینههای مختلف فراهم سازند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#196
Posted: 27 Sep 2014 12:25
رابطه روزهای آفتابی و میزان خودکشیها؛ یافتههای یک پژوهش
این حقیقت که میزان خودکشیها در فصل بهار به حداکثر مقدار خود میرسد، از مدتها قبل باعث شگفتی دانشمندان بوده است.
اکنون یک تحقیق جدید در اتریش نشان میدهد که در هر فصلی یکی دو روز از روزهای آفتابی ممکن است میزان خودکشی بالاتری داشته باشند.
ارتباط دادن میان فصلها و میزان خودکشیها به بیش از یک قرن پیش باز میگردد. مطالعات نشان دادهاند که میزان خودکشیها در فصل بهار و به میزان کمتری در فصل زمستان افزایش مییابند. این احتمال وجود دارد که آب و هوا و تابش نور خورشید باعث ایجاد این نوسان شده باشند، اما سایر پارامترهای فصلی نظیر تعطیلات، تعهدات اجتماعی، تغییرات نرخ بیکاری و میزان دسترسی به پزشکان نیز میتوانند بر روی رفتارهای انتحاری تاثیر گذار باشند.
به گزارش لایوساینس در مطالعهای جدید، محققان برخی ساعات تابش نور خورشید در طی سالهای ۱۹۷۰ تا ۲۰۱۰ را که در آنها نزدیک به هفتاد هزار خودکشی در کشور اتریش رخ داده بود، بررسی کردند.
اتریش دارای آب و هوای قارهای مرطوب با ۴ فصل شامل تابستانهای گرم و زمستانهای سرد میباشد. کشورهایی مانند شامل ژاپن و بخش شمال شرقی آمریکا نیز آب و هوای مشابهی دارند. این محققان در این بررسی از اطلاعات ۸۶ ایستگاه هواشناسی در اتریش جهت محاسبه تعداد ساعات تابش خورشید در روز استفاده کردند.
نتایج دوجنبه داشتند. محققان ارتباطی میان تعداد خودکشیها و ساعات تابش روزانه خورشید (ساعات آفتابی) در روز خودکشی و به همان میزان در روزهای قبل از آن پیدا کردند. این محققان معتقدند که تابش خورشید در روز خودکشی و تا ۱۰ روز قبل آن باعث تسهیل عمل خودکشی میشود. و برعکس به نظر میرسید تابش خورشید در ۱۴ تا ۶۰ روز قبل از خودکشی اثر حفاظتی در کاهش میزان خودکشیها داشته باشد.
این نتایج همچنین نشان میدهد که ارتباطی میان تابش خورشید و هر دو روش خودکشی، خودکشیهای خشونت آمیز مانند حلق آویز کردن، غرق کردن و شلیک تیر به خود و خودکشی با روشهای غیر خشن همانند خوردن سم، وجود دارد.
چند علت محتمل درباره ارتباط تابش نور خورشید و میزان خودکشیها وجود دارد. تحقیقات قبلی نشان میدهد که نور با ناقل عصبی سروتونین که بر حالت و خلق و خوی افراد و حتی حیوانات در تعامل است. بدین معنا که درمعرض نور بودن میتواند باعت تغییر در سطوح سروتونین و در نتیجه تاثیر در رفتار و احساسات افراد نظیر خلق و خوی، تکانشگری و پرخاشگری شود.
با این وجود که شواهد این مطالعه جهت اثبات اینکه تابش نور آغازگر افزایش میزان خودکشی در ساعت خاصی از روز است کافی نیست. اما در تایید شواهدی است که مطالعات قبلی درباره نقش مهم نور در این مورد به دست دادهاند.
خودکشی دهمین علت مرگ در همه سنین و سومین عامل در سنین ۱۴ تا ۲۰ سال در آمریکا است. زنان بیشتر از مردان اقدام به خودکشی کرده اما درصد مرگ ناشی از خودکشی در مردان بیشتر است. در مطالعه جدید ارتباط میان ساعات تابش نور روزانه و میزان بالاتر خودکشی در زنان به مقدار زیادی مشاهده شده است. این یافتهها همسو با مطالعه قبلی است که نشان میدهد در زنان، در مقایسه با مردان، قرارگیری کمتر در معرض نور خورشید ممکن است جهت تحریک اقدام به خودکشی کافی باشد.
همچنین این محققان ارتباطی میان تابش طولانی مدت نور خورشید و میزان کمتر خودکشی عمدتا در مردان مشاهده کردهاند.
با این وجود به گفته آنها پی بردن به اینکه این تاثیر چقدر حقیقی است، ممکن است مشکل باشد. برای مثال زمانی که این محققان در حال بررسی دورههای بلند مدت تابش نور بودند اگر افرادی که به تازگی بعد از یک دوره افزایش کوتاه مدت تابش نور اقدام به خودکشی کرده باشند، در این دادهها منظور نشدهاند.
این محققان میگویند اگر ارتباط بین تابش نور و خطرات خودکشی در مطالعات بعدی اثبات شود، قدم بعدی میتواند شناسایی آن بیماران مبتلا به افسردگی شدید باشد که با بیشترین احتمال تحت تاثیر نور خورشید قرار میگیرند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#197
Posted: 28 Sep 2014 17:44
«بیشتر فکر "لایکیم" تا حل مشکلات»
در روزگار ما اینترنت امکانات بیشتری را - چه به صورت فردی برای اعضای جامعه و چه به صورت جمعی برای جامعه مدنی - فراهم کرده است.
امروزه شهروندان میتوانند بیش از پیش با یکدیگر در ارتباط بوده، در کارهای گروهی شرکت کرده، و در عمل آزادی بیان را تجربه کنند.
رابرت هریس و ربکا هیکاک این موقعیت جدید را «خلق سرمایه اجتماعی اینترنتی» نامیدهاند. قطعاً برای یک کاربر اینترنت در سال ۲۰۱۴ دانستن اینکه خود رأساً محتوای آنلاین را برای خودش دستچین میکند حس آزادی مطبوعی را به دنبال دارد. چنان که من امروز انتخاب میکنم که چه کسی را به دوستی برگزینم، چه چیزی را روی فیسبوک دوست داشته باشم و دست خودم است که چه کسی را در توئیتر دنبال کنم. اما چطور باید این همه محتوای اینترنتی را برای یافتن آنچه دنبالش هستیم شخم بزنیم؟
فهرست شبکههایی که احتمالاً هر کدام از ما در آنها عضویت داریم گاه انتها ندارد. فیسبوک هست و توئیتر و تامبلر و بعد از اینها هم صفحهها و فهرستهایی که روی خودِ شبکههای اجتماعی وجود دارد، اینها را به فیدهای خبری و خط زمانهای متعدد درون این شبکهها اضافه کنید و در نهایت با حجم انبوهی از اطلاعات مواجه خواهید بود. از آن سو، نقطههای مختلف اتصال در این شبکه بزرگ یکایکِ ما را به گوشههای بیپایان ارتباطات روانه میکنند و در برابر دادههای جدید قرار میدهند.
اما چطور باید اطلاعات مورد نظر را در چنین محیطی غربال و هضم کرد؟ آیا تخصص لازم را داریم که تمیز دهیم کدام گزارش یا مقاله یا مطلب مرتبطترین مورد به زندگی، کار و مطالعاتمان است؟
اشباع اطلاعاتی یکی از چالشهایی است که ما هر روزه با آن دست و پنجه نرم میکنیم، و همینطور که از صبح تا شب چندین و چند نشانی و پیوند اینترنتی را ذخیره میکنیم که سر فرصت به آنها نگاهی بیندازیم، اغلب آنچه در عمل اتفاق میافتد این است که وقت کافی برای مطالعه این همه مطلب پیدا نمیکنیم.
ایتان زوکرمن، مدیر «مرکز رسانههای مدنی» در انستیتو تکنولوژی ماساچوست (MIT) در یک اظهار نظر درباره عصر ارتباطات ما میگوید که مشکل را در کتابش «باز وصل» به این شکل توضیح داده: «چالش پیش روی ما دسترسی به اطلاعات نیست، بلکه چالش «توجه کردن» است. چالشی که به واسطه گرایش درونی ما به توجه نامتناسب به پدیدههایی که در اطرافمان اتفاق میافتند و مستقیماً ما، دوستان و خانوادههایمان را تحت تأثیر قرار میدهند ایجاد شده است.»
نظریه زوکرمن در «باز وصل» بر این اصل استوار است که در دنیای دیجیتال و چندملیتی امروزِ ما، بیش از هر زمانی از طریق اینترنت با فرهنگها و کشورهای دیگر در ارتباط هستیم، اما چه بسا دانستههای ما درباره این موارد همچنان در سطح پیش از آغاز به کار شبکه جهانی اینترنت و دسترسی ما به این میزان اطلاعات باقی مانده است. به دیگر سخن، شاید فیدهای فیسبوک و توئیتر ما را با مسائلی آشنا میکنند که به طور معمول از آنها باخبر نمیشدیم، اما در اغلب موارد هم مطالبی را در دنیای اطلاعات دنبال میکنیم که برایمان در چارچوب شخصی و بهروزگردانیهای مطالب صفحههای دوستان نزدیکمان در شبکههای اجتماعی جالب توجه میشوند. در مرکز این دسترسی ناهمگن به اطلاعات نیز خودِ ابزار نوین اطلاعات قرار گرفتهاند.
در گذشته هر سرزنشی داشتیم متوجه منابع سنتیِ رسانههای جمعی بود: از «سی ان ان» و «نیویورک تایمز» که انتخاب اطلاعات با آنها بود. همچنین دولتهای خودکامه را به باد انتقاد میگرفتیم که روزنامهها و گزارشهای رادیو و تلویزیونی را در کف خود گرفتهاند و مدیریت میکنند. اما اینک، شرکتهایی که پشت سر این بسترهای نرمافزاری مورد استفاده ما ایستادهاند در کانون تلقی ما از کنترل جریان اطلاعات واقع شدهاند.
ظهور اینترنت در نظر بسیاری مصداق جهانبینی پرطرفداری بود که فناوری را با قدرت برابر میدانست، و از برخی جهات همینطور نیز است.
برای نمونه کشوری مانند ایران را در نظر بگیرید؛ پیش از اینترنت، ایرانیان اغلب به روزنامههای دولتی، رادیوها و بعضی مواقع حتی دیشهای غیرقانونی ماهوارهای و کانالهای غربی بسنده میکردند. فارغ از منشأ غربی یا دولتی این اطلاعات، مردم به آنها رجوع میکردند، اطلاعات رایگان نبود و تحت کنترل مراجع خاصی قرار داشت. به رغم فیلتر، فناوری عبور از سانسور در سرتاسر کشور قابل دسترس است و ایرانیان جمعیتی بزرگ از شبکه فیسبوک را تشکیل میٰدهند. در همین حال شمار کاربران ایرانی توئیتر نیز رو به افزایش است (وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی تعداد کاربران ایرانی فیس بوک را «۴ میلیون نفر» برآورد کرده است).
یادآوری این نکته نیز حائز اهمیت است که به رغم سرعت پایین اینترنت در ایران، این کشور بخش مهمی از پژوهش حاضر درباره روند مبادلات جهانی اطلاعات را تشکیل میدهد.
به تازگی نیز «چالش سطل آب یخ»، پدیده پر سر و صدای رسانههای اجتماعی، به درون جمهوری اسلامی راه پیدا کرد، کشوری که تحت تحریمهای شدیدی از جانب غرب به سر میبرد که میتواند اهدای مبلغی برای کمک به بنیاد بیماری «ای ال اس» در آمریکا را غیر ممکن کند.
با این همه، ایرانیان بسیاری با وجود مانع تحریمها و کمبود شدید آب در داخل کشور در حسابهای کاربری خود در فیسبوک فیلم خالی کردن سطل آب بر سر خود را منتشر کردند. اما این رفتار کاربران ایرانی تأییدی است بر نظریه زوکرمن که میگوید ایرانیهایی که چالش سطل آب یخ ذهنشان را به خود مشغول کرده بیشتر به دنبال دریافت «لایک» و توجهی هستند که از این طریق در میان دوستانشان جلب خواهند کرد تا - برای مثال - مشکلات ملموس کشور خود ، از قبیل کمبود آب در استان اصفهان.
در آن سوی جهان، وضعیت مشابهی در ماه اوت سال جاری میلادی با آغاز شورشها در فرگوسن ایالت میسوری رخ داد. آنطور که زینِپ توفِکچی توضیح داد «فیلتر الگوریتمی»، اخبار مربوط به شورشها و برخورد پلیس را از فید خبرها حذف کرد و مانع تبدیل شدن این موضوع به «ترند» در سایت توئیتر در ایالات متحده شد.
در حالی که ما برای دسترسی به اطلاعات به مراکز رسانهای سنتی بسنده نمیکنیم، شیوه استخراج اطلاعاتمان امروزه در اختیار همان ابزاری است که برای مشاهده این گردش آزاد اطلاعات از آنها استفاده میکنیم. و آن ابزار نیز در کنترل و تحت نفوذ شرکتهایی هستند که مالکان چنین ابزارهای اطلاع رسانی به شمار میروند. و با ذکر این نکته بار دیگر به نوشتههای «لارنس لِسیگ» در کتاب سال ۱۹۹۹ وی رجوع میکنیم که با عنوان «کُد نسخه-۲» منتشر شد.
در این کتاب لسیگ مینویسد «کُد در عمل همان قانون است.» البته الگوریتمهایی که وظیفه غربال کردن محتوای فیسبوک و توئیتر را دارند بخش زیادی از تعاملات اینترنتی ما را شکل میدهند. واقعیت آن است که کُد فیسبوک و توئیتر مسئول چگونگی هضم اطلاعات توسط ما است. تأثیر این مقوله چنان زیاد است که فیسبوک منابع قابل توجهی را به درک ابعاد این مسئله اختصاص داده که بررسی کند اطلاعات ارائه شده به ما چه تأثیری بر احساسات و عواطفمان دارند.
حالا این سؤال مهم مطرح میشود که ما در این میانه چه میکنیم. ما به این دریای اطلاعات دسترسی داریم با این قید که چگونگی دسترسیمان به آن در کنترل شرکتها قرار دارد. متأسفانه این یادداشت مجال توضیح بیشتر در این باره را ندارد اما یک نکته هست که میتوان به آن اشاره کرد: همانطور که اینترنت نشان داده که توانایی خلق اُلگوی جدیدی برای اِعمال کنترل از طریق ارائه دسترسی همگانی به اطلاعات را داشته، خودِ شبکه جهانی نیز خواهد توانست گفتوگوهایی را ایجاد کند که چنین سیستمهایی را به پرسش میگیرند.
مکالمه پیرامون چگونگی مدیریت اینترنت و نقش شرکتها در شکل دادن به این دنیای سایبری اهمیت داشته و بر حق ما به عنوان شهروندان جهان در دسترسی به اطلاعات آزاد و نامحدود تأثیر دارد. البته هم اینک نیز مشکلات موجود درباره کُد فیسبوک و توئیتر، و نقش آنها در انتشار اخبار، در رسانههای خبری مطرح مانند «گاردین» و «سی بی سی» بازتاب یافته و توسط کاربرهای فیسبوک و توئیتر منتشر شده است.
آنچه همچنان برای ما فرض باقی میماند شناخت اهمیت اَشکال نوین کنترل در عصر اطلاعات است، و نیز زنده نگاه داشتن این بحث، و تداوم پرسشگری درباره چگونگی مدیریت این بخش مهم اینترنت.
*مهسا علیمردانی، پیشتر پژوهشگر اینترنتی در دانشگاه تورنتو بوده و در حال حاضر با پروژه های متعدد سایبری در آمستردام همکاری دارد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#198
Posted: 5 Oct 2014 12:06
اوتیسم و زندگیهای همیشه متحول شده(۱)
اوتیسم یا آتیسم از خانواده اختلال است. هرجا اسم و نام و ردپایی از اختلال باشد، خیلی چیزها در حاشیه آن تغییر میکنند. ورودش به زندگی هرکسی یا هرخانوادهای با چالش یا به قول خودمان با چند ریشتر زمین لرزه است و زندگی کردن و ماندن و جنگیدن و مهار آن مانند زندگی تا آخر عمر در یک گسل متحرک است.
این را به معنای بد آن نمیگویم. قصدم این است بدانیم این از آن نوع چالشهاست که ته و پایانی نمیتوان بر آن متصور شد. خیلیها هستند که با تلاش و ممارست و برنامههای کمکی زیاد به حد زیادی از استقلال در زندگی میرسند ولی با این حال و حتی در نمونههای خیلی موفق، ریشههای اوتیسم در افراد به طور کامل از بین نمیرود.
این نوشتار فقط برای کسانی نیست که چیزی از اوتیسم نمیدانند. اگر هم کسی در نزدیکهای شما هست و یا در فامیل و دوست و آشنا، این مطلب برای شما هم هست. برای آنها هم هست. وقتی ما پدیده و اختلال را بدانیم و حواشی آن را بشناسیم، برای کمک کردن و کمک گرفتن آمادهتر هستیم.
بعد از شنیدن هرگونه خبر اختلالی، اولین حسی که سراغ آدم میآید این است که برود و انزوا اختیار کند. فکر نکنید چیزی اشتباه است، یک واکنش طبیعی است ولی باید برای آن کار کنید. این جا مسیری را برایتان تعریف میکنم که ما رفتیم و هنوز هم میرویم و خیلی تغییرات کرده و دیده و هنوز با آن به شکل روزانه سر و کار داریم.
بعد از دو سال
تا پیش از مطرح شدن نام اوتیسم، من چیزی از این اختلال نمیدانستم. فرزند اولم که متولد شد، همه چیزش عادی بود. حتی خیلی زود شروع به حرف زدن کرد. خیلی زودتر از آن که انتظارش را داشتیم. بر اساس جدول رشد، خوب پیش میرفت. در مورد حرف زدن اما خیلی جلوتر حرکت کرد. ارتباطش با محیط اطراف هم عادی بود. به قول همسرم، حتی این قدر رفتارش خوب و متعادل بود که ما متوهم شده بودیم که عجب پدر و مادر معرکهای هستیم و عجب تربیتی کردهایم.
قضایا از وقتی عوض شد که پسر دوم به دنیا آمد. با فاصلهای نزدیک به دوسال.
در یک مقطع کوتاه سروش پسر بزرگم، انگار یک شبه در یک تونل زمان رفته باشد. تمامی رفتارهایی را که انجام میداد متوقف کرد. در حالی که خودش را دیگر کثیف نمیکرد و به طور مستقل از دستشویی استفاده میکرد، بار دیگر به کثیف کردن خود بازگشت.
حرف زدن را متوقف کرد. حتی تقلید را هم کنار گذاشت. تنها صدایی که درمیآورد، جیغهایی خراشدار بود. خیلی نگران شدیم و به چند دکتر سر زدیم. همه به ما گفتند اینها واکنش به حضور فرزند جدید در خانه است و به تدریج از بین میرود. نگران نباشید، میگذرد.
این اولین نشانه بود که ما به آن بیتوجه بودیم. مساله چون برای ما غامضتر شد و تغییرات زیادی هم در زندگی تجربه کردیم، باز هم نشانههای دیگری را از دست دادیم. به چند پزشک برای سروش مراجعه کردیم و گفتیم به نظرمان از لحاظ رشد فکری درست پیش نمیرود.
پیشنهاد بازی درمانی دادند و یا گفتند حیوان خانگی - مثل همستر - برایش بیاورید تا ارتباط برقرار کند.
در همین حال که مشغول بررسی قضایای سروش بودیم، پسر دومم سینا را هم در نظر داشتیم. سینا، تا شش ماهگی چیز خاصی نشان نمیداد و همه چیزش عادی بود. ارتباط نگاهی داشت و به سمت صدا برمیگشت و صداهای اطراف را دنبال میکرد.
ولی به لحاظ برخی رفتارهای حرکتی، خیلی عقب بود. اول این که حاضر نبود غیر از شیر چیز دیگری بخورد. وقتی طبق قاعده نرمال باید چهار دست و پا راه میرفت، این کار را نکرد. یک روز شروع به راه رفتن کرد. یعنی از مرحله چهاردست و پا رفتن، انجام نداده رد شد. این دومین نشانه بود. ما همین چندماه پیش این نشانه را فهمیدیم. در ادامه برایتان میگویم این چه نشانهای بوده و ما چطور آن را نادیده گرفتیم.
سروش، پسر بزرگم را به مهد کودک فرستادیم. مشکل ارتباطش هنوز حل نشده بود. حرف نمیزد، با همان جیغ فقط ارتباط برقرار میکرد. دستشویی رفتن برای هنوز به طور مستقل امکان نداشت. غذا را نمیجوید و فقط توی دهانش نگه میداشت. حتی شبهایی بود که من برای مرتب کردن تختش بالای سرش میرفتم و میدیدم گوشه لپهایش هنوز غذا مانده است.
در مهد کودک بود که مدیر مهد به ما گفت سروش اوتیسم دارد. ما تا آن زمان هیچ چیز از اوتیسم یا آتیسم نمیدانستیم. این وسط یک پرانتز کوچک باز کنم. خواهش میکنم از اوتیسم یا آتیسم با ترجمه بسیار اشتباه و نادرست "درخودمانده" استفاده نکنید. برایتان میگویم اوتیسم چیست و چه میکند و بعد خودتان میفهمید که هیچ ارتباطی به درخودمانده بودن ندارد. واژه نادرستی است و فقط آزارنده است.
بعد از گفتههای مدیر مدرسه شروع به تحقیق کردیم. اول که خیلی بهمان برخورده بود که چرا روی پسر ما عیب گذاشتهاند. خیلی جدی گفتیم نه این طور نیست و شما نمیدانید با او چطور رفتار کنید. حتی فکر کردیم مهدکودکش را عوض کنیم چون اینها عیب الکی روی بچه گذاشتهاند.
در کنار این مساله، سینا کوچک بود ولی هنوز جویدن را شروع نکرده بود. فقط شیر میخورد و هیچ جویدنی انجام نمیداد. قاشق یا چنگال را در دست نمیگرفت و همه چیز را باید در مخلوط کن ریخته و چرخ میکردیم که بخورد. بعد فهمیدیم مغز توانایی این را ندارد که فرمان جویدن بدهد.
مشکل جدی خیلی از کسانی که اوتیسم دارند همینجاست: عملکردهای پیچیده مغزی هست که ما از آن سردرنمیآوریم و چون همه انجام میدهند فکر میکنیم چیز خاصی نیست. مثل حرف زدن. مثل جویدن. ولی وقتی مغز نتواند فرمان را اجرا کند، آن وقت شما باید به شخص اینها را یاد بدهید. بعد میبینید چقدر کار سختی است که به کسی جویدن یاد داد.
حرف زدن هم مجموعه پیچیدهای از همکاری مغز با ماهیچههای صورت و تارهای حنجره است. وقتی آن بخش مشکل داشته باشد، مغز همه چیز را آماده دارد، هم میفهمد، هم تحلیل میکند و هم جواب آماده میکند، ولی راه انتقال این واکنشها و جوابها کار نمیکند.
وقتی اسم اوتیسم یا آتیسم را شنیدیم، با چند پزشک دیگر مشورت کردیم. هیچ کس تشخیص قطعی به ما نداد. به ما گفتند امکانش هست ولی هر دو خیلی کوچک هستند و موارد زیادی بوده که بچهها دیر زبان باز کردهاند یا تقلید صدا و حرف و یا رفتارهای اجتماعی را دیر نشان دادهاند. این نشانه دیگری بود که باید جدی میگرفتیم و نگرفتیم چون ذهن ما آمادگی قبولش را نداشت. همین قدر که کسی به ما میگفت مشکل خاصی نیست، ما هم فکر میکردیم پس جای نگرانی ندارد و نباید روی بچه خود عیب بگذاریم.
زمان تشخیص
در گیر و دار همه این مسائل، زندگی هم مسیر خود را میرود که برای ما خیلی از قبل قابل پیشبینی نیست. همان زمان کار جدیدم را پیدا کرده و راهی پراگ در جمهوری چک شدیم. بهترین مدرسه را انتخاب کرده و بچهها را آماده کردیم به مدرسه جدید رفته و در کشور تازهای زندگی کنند.
هیچکدام با محیط خود رابطه برقرار نمیکردند. باز به متخصص مراجعه کردیم و گفتند این ها تغییر بزرگی متحمل شدهاند و در این سن پایین از محیط خانگی خود دور شدهاند. صبور باشید خوب میشوند. اما هیچ چیز خوب نشد. همه چیز به سمت بد و بدتر شدن رفت.
یک مرکز تشخیص و حمایتهای اوتیسم در پراگ بود. یک خانم دکتر هم فقط بود که به زبان انگلیسی مسلط بود. سعی کردیم وقت بگیریم. برای تشخیص اوتیسم، متخصص بین سه تا چهارساعت با هر بچه در اتاقی میماند و تستهای متفاوت در بازی و ارتباط برقرار کردن میگیرد. به دلیل طولانی بودن، روزی دو مورد بیشتر نمیتواند ببیند. یکی صبح تا ظهر و دیگری ظهر تا عصر.
چند ماه در نوبت بودیم تا این که روز موعود سر رسید. من آن زمان شیفت شب کار میکردم که وقت بیشتری در طول روز برای کمک به بچهها داشته باشم. روز تشخیص، صبح زود و در حالی که تمام شب کار کرده و باید شبش دوباره کار میکردم، به مرکز رفتیم. با چرت زدن و مدام قهوه و چای خوردن و آب به صورت بزن و قدم زدنها و سیگار کشیدنهای زیاد در محوطه سرکردیم. وقتی تست هر دو تمام شد، خانم دکتر هر دو بچه را در اتاقی با یک عالمه اسباب بازی گذاشت و گفت: "هر دو اوتیسم دارند. پسر بزرگتر خفیفتر و پسر کوچک شدیدتر."
هاج و واج ماندیم. اولین سوالمان این بود: چه کار میتوانیم برایشان بکنیم؟ خانم دکتر چک - چکها به صداقت خشن معروف هستند - گفت: "هیچ. فکر کنید دو بچه معلول دارید. یا به کشوری انگلیسی زبان بروید که راهی برای کمک به شما داشته باشند."
روزهای بسیار تکان دهندهای بود. هر پدیده پردامنهای در زندگی، به طور معمول سه مرحله دارد که شخص باید از آن گذر کند. هر مرحله هم سختیهای خودش را دارد ولی به هر حال باید رد شود وگرنه خطرش هست که در هر یک از این مراحل گیر کرده و زندگی براش به مراتب سخت تر شود.
مرحله اول، تکذیب است. من هم اولین حسم همین بود. بیخود کرده، بچه هیچ عیبی ندارد. رفتیم یک دکتر دیگر. بعد یک دکتر دیگر. بعد یک دکتر دیگر. فقط به این امید که کسی به ما بگوید این تشخیص اشتباه است. اما این اتفاق نیفتاد. آن زمان به واژه اوتیسم خیلی حساس بودم و حتی اگر کسی اسمش را میآورد عصبانی میشدم.
مرحله بعد، دنبال مقصر گشتن است. بعد از این که فهمیدم تشخیص را نمیشود عوض کرد، مرحله استرس و اضطراب و خودخوری فرارسید. تمامی افکار مثل اینکه چرا من، مگر من چه کار کردم، این چه بلایی بود سرم آمد و همه و همه مدام و شبانه روز در سر میچرخد. افسردگی شدید و انزوا از نشانههای این مرحله است. مرحله آخر بالاخره پذیرش آن است. بله. این مشکل هست. حالا باید برایش چه کار کنیم.
هرکدام از این مراحل رفتارهای خودش را دارد. اگر کسی در مراحل اول و دوم است، خیلی به پر و پایش به قول معروف نپیچید. بگذارید از آن رد شود. ما هم نمیدانستیم چه کار کنیم ولی شروع به بررسی امکانات کردیم. داشتن شبکه از همه مهمتر است. یکی به ما گفت یک خانواده دیگر هم مثل شما در پراگ هستند. هلندی هستند و پسرشان اوتیسم دارد. پیدایشان کردیم و تماس گرفتیم و برایمان گفت چه کردهاند و ما چه باید بکنیم. از آن زمان دیگر وضعیت عوض شد.
تومور یا یک عفونت ساده؟
بعد از تشخیص مناسب، نیاز است بدانید چه چیزهایی در اختیارتان هست. در بهترین حالت، شما به عنوان پدر و مادر و یا سرپرست کودکی که اوتیسم دارد باید یک تیم داشته باشید. یک پزشک اطفال خوب، یک روانشناس کودک خوب، یک گفتار درمان خوب و یک متخصص رفتاردرمانی یا "ای بی ای" خوب. (ABA: Applied Behavior Analysis)
اگر بگویید حالا چرا یک پزشک اطفال خوب، جوابش این است که باید با پزشکی کار کنید که با اوتیسم آشنا باشد. اگر بچه را به مطب بردید و خیلی شما را معطل کنند، بچه شروع به نشان دادن رفتارهای خسته کننده میکند و اگر کسی آگاه نباشد به شما غر میزند که بچه را ساکت کنید یا چرا چیزی به بچه نمیگویید.
یک پزشک آگاه میداند نباید بچه را معطل کرد چون صبر کردن برای کسانی که اوتیسم دارند کار خیلی سختی است. بعد یک پزشک آگاه اطفال میداند کسی که بچه هشت سالهای که هنوز حرف نمیزند، در صورت ناراحتی و درد در بدن فقط ناآرامی میکند و نمیتواند بگوید کجا چه دردی دارد. نمونهاش سال گذشته پسر کوچکم بود که این قدر سر خود را به دیوار میزد که در مدرسه یک کلاه ایمنی سرش میگذاشتند و به ما گفتند ما فکر میکنیم این بچه تومور یا صرع دارد که این طور سر خود را به دیوار میکوبد و جیغ میزند.
یک روز بیش از هشت ساعت در بیمارستان بودیم و همه نوع آزمایشی کردند. بعد پزشک اطفال بیمارستان گفت گوشش عفونت دارد. این آنتیبیوتیک را بدهید. دو روز بعد، تمامی علامتهای مشکوک به صرع یا تومور از بین رفت.
در هرکجای این دنیا باشید، باید یک تیم خوب برای بچه درست کنید. تیمی که هم دانش داشته باشد و هم مشکلی نداشته باشد که با دیگران کار کند. پزشک اطفال شما باید با روانشناس بچه در تماس باشند و هر دارو یا کاری که میکنید باید با هماهنگی تیم باشد. این کار را باید بکنید تا بتوانید مشکلات پیچیده را شناسایی کرده و بتوانید حلش کنید.
برگردیم به آن بخش چهار دست و پا راه نرفتن پسر کوچکم. همین چند ماه پیش ما یک دکتر خوب و معروف با تخصص رشد در کودکان پیدا کردیم که برای نخستین بار به ما گفت سینا نارسایی تکلم دارد. به این معنا که یک سری رفتارهای پیچیده مغز را اجرا نمیکند.
یکی از نشانههایش همین چهار دست و پا راه رفتنش بود. چون مکانیسم پیچیده ای است، مغز وقتی دیده اجرا نمیشود، به سرعت راه رفتن را اجرا کرده و از روی آن مرحله پریده است. اهمیت این تشخیص در این جاست که شما حالا میدانید چه نوع گفتار درمانی برای بچه دنبال کنید. ما در سالهای گذشته انواع و اقسام گفتاردرمانیها را انجام دادیم ولی حالا میدانیم برای این اختلال، روش مناسب آموزش تولید مخارج صدا یا همان Prompt Speechtherapy است. در این روش، گفتار درمان راه تولید صدا را به بچه یاد میدهد و نیاز به کار زیاد داد. حتی به ما گفته شده اگر مسائل مرتبط با اوتیسم را حل کنیم، رسیدن به مرحله گفتاری وقت میبرد و خیلی سریع نیست.
بعد از این که تشخیص را گرفتید، منتظر نمانید. از هر راهی که میشود استفاده کنید. من این راه و تلاش را مدیون همسرم هستم که زیاد مطالعه و تحقیق کرده و کمک کرد این مانع را کنار بگذاریم. در بیشتر خانوادههایی که بچههایی با نیاز ویژه هست، مردان اولین عضو خانه هستند که خود را کنار کشیده و حاضر به ادامه نیستند. دلیلش هم به هم ریختن کامل آن نوع زندگی است که تا قبل از آن داشتهاند یا قرار است بعد از این داشته باشند. بچههایی که اوتیسم دارند خیلی درک خوبی از زمان ندارند در نتیجه خواب درست و خوبی ندارند. دلشان میخواهد هر موقع خواست بخوابند و هر موقع خواستند بیدار باشند. حاضر به تنها خوابیدن نیستند.
مساله مهم این است که همیشه باید آماده باشید هرچالشی به هر شکلی از هرجایی سرباز کند. این تجربه ما از زمان تشخیص اوتیسم برای بچهها است. شما ممکن است خانه و یا کشور محل زندگی را عوض کنید و برای بچهها بهترینها را انتخاب کنید ولی هرکدام چالشهای خودشان را دارند و مثل هم نیستند. چیزهایی به طور نسبی درشان به طور مشترک هست ولی با هم خیلی هم فرق دارند. دلیل این که اوتیسم را "طیف اختلال" مینامند همین است. یک مجموعه گسترده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ویرایش شده توسط: pixy_666
ارسالها: 12930
#199
Posted: 5 Oct 2014 12:09
اوتیسم و زندگیهای همیشه متحول شده(۲)
اما اوتیسم چیست؟
اوتیسم به زبان خودمان یک سیستم عامل متفاوت است. اگر به طور نرمال ما همه برای مثال از سیستم عامل ویندوز در مغز استفاده میکنیم، برای افرادی که اوتیسم دارند این سیستم عامل متفاوت است. وقتی متفاوت باشد، ورودی و خروجی هایش هم متفاوت است. اوتیسم اختلالی است که آن بخش از مغز را تغییر میدهد که وظیفهاش رشد ارتباطی و قدرت کلامی و قدرت برقراری روابط اجتماعی است.
به همان مثال جویدن برگردیم. جویدن یک کار برای ما ساده است ولی برای برخی خیلی کار سختی است چون آن را نمیفهمند و برایشان تعریف نشده است. ما زمانی همه جا مخلوط کن با خودمان میبردیم چون پسر کوچکمان جویدن بلد نبود. یک روز در یکی از رستورانهای مکدونالد - بله غذایش بد است ولی زمین بازی عالی دارد و بچهها خیلی دوستش دارند - ناگهان سینا آمد و یک سیب زمینی سرخ کرده را برداشت و شروع به جویدن و خوردن کرد. از شدت خوشحالی نمیدانستیم چه کار کنیم. هنوز هم چیزهایی میجود که خرچ و خوروچ کند و زیردندان صدا دهد. مثل ته دیگه، سیب زمینی زیاد سرخ شده، یا چیپس.
پسر بزرگم هم که به کل حرف زدن را کنار گذاشته بود، به تدریج به مکالمه علاقمند شد و با کار مداوم یک روز شروع به تقلید کرد. اولین مرحله هم خیلی سخت است چون همه چیز را فقط تکرار میکنند (Echolalia) اما یک گفتاردرمان خوب میتواند به تدریج به بچه کمک کند.
بچههایی که اوتیسم دارند در یک جهان متفاوت از ما زندگی میکنند. جهان آنها خیلی تصویری است. برای همین یکی از بهترین راههای ارتباطی با آنها نشان دادن تصاویر مختلف است. وقتی روند جریان تصویرها را پیدا کنند بعد میتوانند برایش دنبال صدا هم بگردند. پسر کوچک ما هنوز حرف نمیزند - الان ۱۰ ساله است - اما زبان اشاره، مبادله عکس، یا اپلیکیشن روی تبلت و کلمات مقطع را میتواند استفاده کند.
سال گذشته تیم تراپیست (درمانگران) خیلی با او کار کردند تا بله یا نه - Yes or No را یادش دهند که موفقیت آمیز بود و خیلی به او کمک کرد. حالا میتواند بگوید چیزی میخواهد یا نه. قبل از این نمیتوانست. بزرگترین سد برای بچههای اوتیستیک، پیدا کردن راه ارتباطی است. وقتی آن را پیدا کنند خیلی از مشکلات رفتاری آنها هم حل میشود. وقتی کسی فقط نتواند حرف بزند، فقط از راه نشان دادن رفتار خشن و یا جیغ و داد میتواند مکالمه کند. برخی مواقع این قدر شدید است که باید دارو استفاده کرد تا بچه تمرکز کرده و بتوان راههای برقراری ارتباط را به او یاد داد.
کتک زدن، جیغ زدن، ناآرام بودن، تکان زیاد خوردن، چشم در چشم نگاه نکردن و داد و فریاد کردن از راههای ارتباطی اوتیسم است. چون هرکسی به هر نوع محرکی واکنش متفاوت دارد. بیشتر بچههای اوتیسم حساسیتهای خاصی هم دارند. برای مثال صدای بلند، صدای گریه، محوطه شلوغ فروشگاه میتواند برای آنها مثل شکنجه باشد. یک رفتاردرمان میتواند به شما کمک کند بهترین راه کمک به او را پیدا کنید.
اجتماعی بمانید
خانواده افرادی که در آنها کسی با اوتیسم هست، به طور خیلی عادی سعی میکنند به آن فکر نکنند و یا درباره آن حرف نزنند و یا انزوا اختیار کنند. بخشی از همان واکنشهای اولیه است که در مورد آن حرف زدیم.
اگر کسی را با این مساله میشناسید سعی کنید آنها را اجتماعی نگه دارید. اگر خودتان بچه مبتلا به اوتیسم دارید، نگران این که دیگران چه میگویند نباشید. دنبال حقوق بچه خود بروید. هربچهای حق دارد بازی کند، بیرون برود، مدرسه برود و دوست داشته باشد.
درست است همه اینها برایش سخت است و یا شاید خیلی جاها حتی فکر کنید آبروی شما را دارد میبرد اما طور دیگری این چیزها را نمیفهمد. باید بیرون برود و باید با او کار شود که بفهمد باید چطور بیرون رفت، که چطور با بقیه حرف زد، که باید چطور رفتار کرد.
پسر بزرگ من هنوز خیلی خوب حرف نمیزد و در مقطع تکرار مداوم حروف بود. ولی میخواست با بقیه بازی کند. نمیدانست چطور، در نتیجه بقیه را هل میداد که به او توجه کرده و با او بازی کنند. بچهای هم که هل داده شود خیلی اعصاب ندارد که ببیند شما چرا هلش دادهاید. او هم عصبانی میشود. این جاست که نقش متخصص رفتاردرمان هست که سریع برنامه ریخته و به شما میگوید چطور با او رفتار کنید و چطور به او یاد بدهید با دیگران ارتباط برقرار کرده و یا با آنها بازی کند.
یادتان باشد کار با بچههایی که اوتیسم دارند، یک کار تیمی است و بزرگترین مجریهای این تیم، پدر و مادر یا سرپرستها هستند. شما هیچ جایی را پیدا نمیکنید که بگویند بچه را به ما تحویل بدهید، ما خوبش کرده و به شما بازمیگردانیم. همه چیزهایی که خوب است را باید خودتان اجرا کرده، جا بیاندازید و به دیگران هم آموزش دهید.
به بقیه بگویید مشکلات رفتاری بچه شما چیست. نه برای این که خوار شوید، برای این که هم به بچه بتوانید کمک کنید و هم به بقیه یاد بدهید. اوتیسم در ۲۰ سال گذشته روند افزایشی زیاد داشته و هنوز هم به طور جدی در حال زیاد شدن است بدون این که داروی مشخصی برای آن پیدا شده یا حتی عامل آن به طور دقیق پیدا شده باشد.
یک چیزی هم که به عنوان پدر و مادر با آن سر و کار دارید و تقریبا هیچ وقت رهایتان نمیکند، برنامه برای آینده است. همه پدر و مادرها آرزویشان این است که روزی بچهشان مستقل شده و روی پای خودش ایستاده و زندگی خود را دنبال کند. از تحصیل یا کمک مالی گرفته تا دیگر چیزها برای آنها انجام میدهند.
ولی بچههایی که اوتیسم دارند - با توجه به درصد وخامت - متفاوت هستند. خوب است که امیدوار بود و کار کرد ولی باید واقعگرا هم بود. به ما گفتهاند شاید هیچ وقت پسر کوچکمان به استقلال کامل در زندگی نرسد. شاید نیاز باشد برای همه عمر در محیطی تحت نظارت باشد و برای گذراندن کارهای روزانه خود کمک داشته باشد. نمیدانیم آینده چطور خواهد بود ولی اگر واقعگرا باشید، بهتر میتوانید برای آینده برنامهریزی کنید. اگر قیم خوبی نیاز باشد باید پیدا کنید یا اگر محیط سالم و خوبی برای آنها هست باید دنبال آن بگردید.
بچهها همه چیز را میفهمند
هرجایی که هستید، از حقوق کودک خود باخبر شده و برای آن تلاش کنید. تا میتوانید با دیگر خانوادههایی که افرادی با نیازهای ویژه یا اوتیسم در خود دارند در تماس باشید چون این شما هستید که میتوانید حقوق آنها را دنبال کنید. در هیچ جای دنیا دولتها نمینشینند تصمیم بگیرند که ما این قدر بودجه برای اوتیسم یا برای کمک به آموزش یا زندگی آنها میگذاریم.
مخارج اوتیسم بسیار سنگین است. غیر از فشار روحی و روانی، باید سخت کار کرد و پول زیادی برای جلسات مختلف پرداخت. برای مثال در جایی که ما زندگی میکنیم، اوتیسم در فهرست خدمات بیمه نیست. چون بیمه میگوید ما برای بیماریهای علاج نشدنی، خدمات نمیدهیم. برای مثال کسی را که در پی تصادف آسیب دیده و نیاز به گفتار درمانی داشته باشد حمایت میکنند ولی خرج گفتاردرمانی برای اوتیسم را نمیدهند. یا رفتاردرمانی را معادل "آموزش" فرض کرده و میگویند ما خدمات آموزشی را حمایت نمیکنیم. فشار گروههای مرتبط و خانوادهها است که میتواند خدمات بیمه، گفتار درمانی، تحصیلی و آینده کاری برای آنها فراهم کند.
بچه یا بچههایی هم که نیاز ویژه دارند، درست است نوع رفتار و ارتباطشان متفاوت است اما نیازهای انسانی آنها مثل همه است. دلشان میخواهد شاد باشند، دوستشان داشته باشند، اجتماعی باشند و تشویق و حمایتشان کنند. هرقدر هم سخت به نظر بیایند باز درون آنها همین است.
بچههای من وقتی حرف نمیزدند فرسنگها از ما دور به نظر میآمدند. وقتی راههای ارتباطی آنها باز شد به تدریج فهمیدیم خیلی خوب همه چیز را میفهمند. فقط نمیتوانند دربارهاش حرف بزنند یا واکنش درست را نمیدانند. به شکل خود دنیا را میبینند و به شکل خود واکنش نشان میدهند. برای همین باید زبان و جهان آنها را شناخت تا بتوان بهشان کمک کرد به زبان ما حرف بزنند و در جهان ما حضور داشته باشند.
چالشهای این بچهها خیلی زیاد و خیلی جدی است. هرچیزی که برای خیلیها جا افتاده و حل شدنی است برای آنها مانع بزرگی محسوب میشود. یک زمانی تمام خانه ما فقط تصاویر روی در و دیوار بود. تصاویر چطور دست شستن، چطور توالت رفتن، چطور سرمیز غذا نشستن و چطور لباس عوض کردن.
فقط باید انتظار واقعی از آنها داشته و هرچیزی را به مراحل کوچک تقسیم کرده و یک قدم یک قدم جلو بروید. کار راحتی نیست. خیلی سخت و دشوار است، تمامی هم ندارد. چون هرقدر بچهها بزرگتر میشوند، چالشهای زندگی هم به همان نسبت سختتر میشود.
تنتروم
زمانی نگرانی شما این است که بچه خود را خیس نکند، تا چشم به هم بزنید باید بداند چطور در خیابان راه برود. چرا نباید بقیه را کتک بزند، چرا مجبور است در صف منتظر بماند و خیلی چراهای دیگر.
به طور معمول شما یک توضیح کوتاه میدهید و بچهها آن را دنبال میکنند ولی برای بچههایی که اوتیسم دارند، وقتی چیزی غامض باشد، تنتروم (Tantrum) نشان میدهند؛ یعنی در مقابل هرچیزی که مطابق میلشان نباشد یا این که رویشان تاثیر خاصی داشته باشد، رفتار تخاصمی نشان میدهند.
مثل بچهای که میگوید شکلات میخوام. شما میگویید الان وقتش نیست. اگر داد و هوار زد که نه من همین الان میخوام و شما هم به او دادید، دیگر این تکنیک را بچه برای گرفتن چیزهایی که میخواهد رها نمیکند. ولی اگر هربار این کار را کرد شما قاطع باشید، میفهمد این راه گرفتن نیست.
برای بچههای اوتیسم هم همین است. یک سری رفتار تخاصمی دارند که چیزی که میخواهند به زور از شما بگیرند. ولی مواقعی هست که چیزی آنها را دارد اذیت میکند که نمیتواند بگوید چیست و شما هم امکان ندارد سر دربیاورید. مثل یک صدای خاصی که ممکن است برای شما عادی باشد ولی برای کسی که اوتیسم دارد مثل شکنجه است. یا وقتی معدهاش برای مثال پیچ میزند و توانش را ندارد بگوید چه برسرش آمده.
وقتی هم که شما نمیفهمید، نمیتوانید به او کمک کنید. او هم نیاز دارد ناراحتی خود را نشان دهد در نتیجه تنتروم بروز میدهد. در آن زمان هیچ چیز جوابگو نیست.
بعضیها میگویند این بچه خوب تربیت نشده که این کار را میکند. بله مواقعی هست. ولی برای بچههایی که اوتیسم دارند بیشتر مواقع تنتروم دنیای نشان دادن یک عالمه حرف نگفته است یا حرفهایی که نمیتواند بزند. شاید خیلی ساده باشد مثل این که سرم درد میکند. یا حتی پیچیده تر:سرم درد میکند، گرسنه هستم، یبوست دارم. برای همه اینها یک راه ارتباطی هست و آن هم تنتروم و جیغ و داد و بر سر زدن است.
اگر پدر یا مادر یا سرپرست یک کودک با نیازهای ویژه و یا اوتیسم هستید، در کنار تیم متخصصان و پزشکان کودک، یک پزشک خوب هم برای خودتان داشته باشید. انسانها این طور برنامه ریزی نشدهاند که مدام و هر روز استرس و اضطراب و فشار و افسردگی را هضم و تحمل کنند. هرکسی یک سری کارها دارد که خود را از این فشارها دور کند. دوچرخهسواری، راهپیمایی یا سیگار کشیدن میتواند یکی از این راهها باشد.
ولی وقتی هر روز و مدام استرس دارید، وضع متفاوت است. به پزشک خود مراجعه کرده و وضعیت را بگویید. هرگونه ناراحتی خود را سریع با یک پزشک در میان بگذارید و کمک بخواهید. داروهای خوبی برای کمک هست. از کمک خواستن از دکتر شرم نکنید. شما باید بتوانید خوب زندگی کنید که متعاقب آن بتوانید به بچهها یا خانواده خود کمک کنید. اضطراب و استرس دائم از آدم دوست خوب و یا همکار خوب یا پدر و مادر خوب نمیسازد. برعکس ممکن است همه را با هم خراب کند. تغذیه خوب، زندگی سالم و با برنامه و کمک از داروهای مناسب برای تنظیم خواب و استرس، از وظایف اصلی شماست.
چند نمونه کوچک برایتان مثال بزنم. من از پیرایش و کوتاه کردن مو هیچ چیز نمیدانم. وقتی تلاش کردیم بچهها را برای کوتاه کردن مو ببریم، خیلی سخت بود. حاضر نمیشدند روپوشی را که دور گردن انداخته میشود قبول کنند. صدای ماشین و صدای قیچی نزدیک گوش برایشان بسیار آزارنده بود.
مدتها درگیر پیدا کردن یک آرایشگر میشدیم که سریع کار کند و اعصاب خوبی هم داشته باشد. تازه خودم مینشستم و بغلشان میکردم که تکان نخورند با این حال به جایی نرسیدیم. بالاخره یک ماشین سرتراشی با چند شانه گرفتم و خودم شروع کردم به کوتاه کردن موهایشان. اوایل سخت بود. طاقتشان کم بود و همکاری نمیکردند ولی استمرار باعث شد به تدریج این سد شکسته شود. حالا هنوز موهایشان را خودم کوتاه میکنم. به دلیل تمرین زیاد کار خودم خوب شده و طاقت آنها هم بالا رفته است.
یا برای دندانپزشکی خیلی سختی داشتیم. دندانپزشک اولی که برای بچهها پیدا کردیم خیلی دکتر خوبی بود. به ما گفت چند جلسه فقط بچهها را بیاورید که در اتاق و روی صندلی بنشینند و ترسشان به تدریج بریزد. این کار را کردیم اما جواب نداد.
برای هربار دندانپزشکی نیاز به بیهوشی بود. صبح زود، ناشتا، حضور متخصص بیهوشی و بیهوش کردن بچهها و بعد دندانپزشک و پایان کار. هم سخت بود و هم هزینهاش بسیار سنگین. (بیمه فقط مخارج دندانپزشکی را قبول میکند و خدمات بیهوشی را که خیلی هم از قضا گران است پوشش نمیدهد.)
به نتیجه رسیدیم کاری کنیم که ترسشان به تدریج بریزد. راه حلش مسواک برقی بود. اول مسواک برقی و اسباب بازی. بعد هرشب نزدیک به ۲۰ ثانیه برایشان مسواک میزدیم. چند ماه طول کشید تا به تدریج ترس از صدا برایشان ریخت. بعد زمان مسواک زدن را یواش یواش بیشتر کردیم و بعد نخ دندان را به آن اضافه کردیم. حالا سروش پسر بزرگم بدون بیهوشی اجازه میدهد دندانپزشک کارش را انجام دهد. غر میزند البته ولی آن نرمال همه بچهها است. سینا اما هنوز رضایت نمیدهد. خیلی بهتر شده ولی هنوز به آنجا نرسیده است.
مساله دیگر، غذا خوردن و اشتهای خاصی است که دارند. پسر کوچکم سینا به چیزهایی علاقه دارد که خوردنشان با سر و صدا همراه باشد. چیپس، ته دیگ، پاپ کورن. خیلی اهل میوه نیست و فقط تا الان هویج و خیار را موفق شدهایم به او بدهیم. باید با پزشک اطفال خود همکاری خوبی داشته باشید تا آزمایش گرفته و مطمئن شود همه چیز به اندازه کافی به بدن بچه میرسد.
چون سینا خیلی دیر شروع به جویدن کرد، ما خیلی تحت فشارش نمیگذاشتیم که همه چیز بخورد. یا چون دوست داشتیم به او خرید یاد بدهیم، هر وقت برای خرید به سوپرمارکت میرویم، اجازه دارد برود و مواد مورد علاقه خود را بردارد. همیشه چیپس و شکلات برمیداشت، اما همین تازگی دندانپزشکشان به ما گفت نباید دیگر شکلات و غذای ناسالم بخورد. الان مدتی است دیگر برایش شکلات نمیگیریم. فکر میکردیم خود را باید برای دورهای سخت و پر تنتروم آماده کنیم اما به هرحال بهتر آن را قبول کرده و با آن کنار آمده است.
یک بار وقتی با تراپیست بچهها در پراگ کار میکردیم از شدت افسردگی توان حرف زدن نداشتم. بعد از پایان جلسه به او گفتم من فکر میکنم زندگی و آیندهای ندارم. خیلی آرام و با لبخند گفت: "هرچیزی که برای آینده در تصور داشتی همان را ادامه بده."
کمی بعد همین توصیه را به کار بستم. مهم نیست بچهها چه تواناییهایی دارند، آنها هم نیاز به دنبال کردن زندگی خود دارند. خیلی سخت است ولی باید هلشان داد و هیچکس غیر از پدر و مادر و یا سرپرست نیست که برای آنها این کارا را بکند. بله، دوچرخهسواری نمیکنند و یا ورزش تیمی را خوب نمیتوانند دنبال کنند ولی خوب جاهای دیگر خوب هستند. به آب و استخر علاقه دارند، پیاده روی و کوهنوردی دوست دارند و از مسافرت و ماشینسواری خیلی خوششان میآید. ما هم روی همین چیزهایی که علاقه دارند، متمرکز شدهایم.
در کنار همه کارهایی که برای بچههایی که اوتیسم دارند میکنید، یادتان باشد بزرگترین عامل کمک به آنها، خانواده خوب و پشتیبان است. در کنار هم بودن و داشتن کانون زندگی گرم بزرگترین کمک به این بچههاست و از درون به آنها کمک میکند با دشواریهای خود کنار بیایند. ما در این سالها خیلی فشارهای جدی داشتیم و هنوز هم تمام نشده است.
سال گذشته این قدر تنترومهای (ناآرامیهای) پسرکوچکم شدید شد که به ما گفتند او را در بیمارستان بستری کنید. به بیمارستان رفتیم و گفتند در حد بستری نیست ولی در یک برنامه فشرده رفتاردرمانی شما را ثبت نام میکنیم.
سه هفته کار سخت بود از ساعت هشت صبح تا دو و نیم بعدازظهر. با حضور پدر و مادر. تمامی رفتارها را در اتاقی بررسی و آنالیز کردند تا روند رفتاری از آن استخراج کنند. وقتی همه دوره را گذراندیم اوضاع خوب شد. مشکل مدرسه پیدا کردیم، مدرسه را عوض کردیم اوضاع باز خوب شد. بعد باز مدرسه خوب با بچه کار نکرد. دوباره الان مشغول تعویض مدرسه هستیم.
تیم تراپی را سخت بشود دایم نگه داشت و هی باید دنبال جایگزین باشید. در کنار همه اینها باید عادی هم باشید، سرکار هم بروید و دیگر وظایف اجتماعی خود را هم انجام بدهید. میخواهم بگویم تمام شدنی نیست. تا از مرحلهای بگذرید، مرحله بعدی فرا رسیده است. همیشه خود را به روز نگه دارید و با شبکهای از دیگر خانوادهها که بچههایی با نیاز ویژه دارند در تماس باشید.
کامبیز توانا - روزنامه نگار
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#200
Posted: 12 Oct 2014 02:32
عشق بنز و پارتی، از کمیته های دهه 60 تا بچه پولدارهای دهه 90
ایران وایر :تهران، ظهر یک روز گرم شهریورماه، پشت چراغ قرمز زعفرانیه ماشین ها ایستاده اند. برای رفتن به جایی در تجریش آژانس گرفته ام؛ یک پراید سفید رنگ که راننده آن مرد جاافتاده ای است با صدای زنگ زده از دود سیگار. کنارمان یک ماشین پورشه ایستاده است. راننده اش پسر جوانی است با تیشرت آبی رنگ که خالکوبی بازوی چپش را پنهان نمی کند.
راننده آژانس نگاهش می کند، فحش آبداری می دهد و می گوید: «از کجا آوردی مرتیکه 450 میلیون ماشین زیر پایت انداختی؟»
چراغ سبز می شود، ترافیک به راه می افتد ولی گره از ابروی راننده آژانس باز نمی شود.
برای دیدن اختلاف طبقاتی در تهران لازم نبود بچه پولدارهای شهر آلبوم عکسهای خود را رسانه ای کنند، هر کسی که یک بار در ترافیک شهر گیر کرده باشد، می داند در این شهر کنار ماشینهای 10 میلیون تومانی، می توان ماشین 500 میلیون تومانی هم دید. افراط در مصرف و تجمل گرایی دو ویژگی بارز جامعه ایران در چهارمین دهه بعد از پیروزی انقلابی است که در آن سمبل های عدالتمحور بسیار بودند و یکی از رهبرانش را هنوز به لقب «ابوذر زمان» می شناسند.
«جواد» که در یکی از دانشگاههای تهران اقتصاد تدریس می کند، به «ایران وایر» می گوید: «شکاف طبقاتی حاکم بر جامعه ایران نتیجه مستقیم انحصارات دولتی است.»
او اعتقاد دارد بر خلاف باور عمومی، ریشه پدیده هایی مانند بچه پولدارهای تهران را باید در روزهای اوج تب انقلابی جستوجو کرد: «دولتی کردن اقتصاد ایران در سال های اول انقلاب معنایی جز ایجاد انحصارات متعدد اقتصادی برای انقلابیون و اقشار حامی آنها نداشت.»
یک خبرنگار اقتصادی ساکن تهران در مصاحبه با «ایرانوایر» یادآور می شود: «در دهه 60 برای بخش خصوصی امکان صادرات و واردات بدون دولت وجود نداشت و دولت نوپا در این امور تنها به وابستگان خود اطمینان داشت.»
افرادی مانند «محسن رفیقدوست» برای خرید اسلحه و بازاریانی مانند «اسدالله عسگراولادی» برای تامین مایحتاج مردم در تجارت خارجی دارای انحصار شدند. دوست خبرنگار ما می گوید: «یک فعال اقتصادی دهه 60، یک وابسته نظام در امور اقتصادی بود و نه چیز دیگر.»
«محمد»، یک بازاری میانسال با اعتقادات مذهبی، به «ایرانوایر» می گوید: «وقتی جنگ تمام شد، معلوم بود یک دار و دسته جدید در اقتصاد حرف اول را می زنند.» منظور او افرادی است که می توانستند مجوزهای واردات کالا را با وجود ممنوعیت آن ها دریافت کنند و از بانک های کشور حتی در بدترین روزهای بحران های ارزی دهه 70 ارز بگیرند: «مردم انگار یادشون رفته ولی اولین بنزهای لوکس بعد از جنگ را آقایون نماینده ها وارد کردند.» محمد خوب یادش هست که در نمایشگاههای ماشین در خیابان «شهید بهشتی» تهران آن روزها حتی این مجوزها به قیمتی چند برابر قیمت یک پیکان خرید و فروش می شدند: «وقتی دولت بازار را دستش گرفت، برای دولتی ها این کار را کرد نه برای مردم عادی.»
یکی از تضادها و تناقضاتی که جمهوری اسلامی از روز تاسیس با آن دست به گریبان بوده، تضاد بین باورهای عدالت محور توده های انقلابی و منافع اقتصادی گروهی سنتی مانند بازاریان است. انقلابی که مصرف گرایی را از مظاهر فرهنگ فاسد غربی و عامل وابستگی می دانست، از روز اول به مبارزه با کلیه سمبلهای فرهنگ مصرف گرایی پرداخت.
«حسینیان» که این روزها بازنشسته است، پیش از انقلاب مدیر یک کارخانه خصوصی با درآمدی در خور توجه بود. او بهترینها را در هر بازاری می خرید، از جمله یک ماشین مرسدس بنز: «سال 56 یک ماشین بنز سبز رنگ از نمایندگی آن در ایران تحویل گرفتم.»
پشت فرمان این ماشین بنز حسینیان در چشم انقلابیون سال بعد و کارگران کارخانه اش به نماینده سرمایه داری منحط و عامل امپریالیسم تبدیل شد. در روزهای انقلاب، او ماشین را در خانه می گذاشته است تا کسی او را پشت بنزش نبیند و جانش در امان باشد. با این حال، مشکل او از روزهای پس از انقلاب شروع می شود: «آن روزها کمیته ها جلوی ماشین های خوب را می گرفتند و آن ها را مصادره می کردند. جوانان کمیته های تهران علاقه عجیبی به ماشین های مرسدس بنز داشتند. تا سال 63 – 62 اگر شما بنز در تهران می دیدی، مطمئن بودی آدم های دادگاه انقلاب دارند از آن استفاده می کنند.»
ماشین حسینیان را یکی از روزهای نوروز 58 کمیته شمیرانات مصادره کرد: «سوییچ را گرفتند، یک برگه کاغذ دادند و گفتند خدا را شکر کنم که خودم را نمی برند.»
او هنوز روزهایی را به خاطر دارد که ماشینش را زیرپای اعضای کمیته در خیابان های شهر می دیده است.
زمانی که جنگ به پایان رسید، تبلیغ «ساده زیستی» در اوج خود بود و تصاویری که از رهبران منتشر می شد، معمولا آن ها را هم سطح مردم عادی جامعه نشان می داد. ولی در پشت این ظاهر ساده، بازار سیاه کالا و ارز در حال تولید ثروت برای کسانی بود که به شبکه های دولتی دسترسی داشتند و از تعقیب در امان بودند؛ زمانی که دولت هاشمی رفسنجانی برای احیای اقتصاد کشور، دوران معروف به «سازندگی» را شروع کرد.
به اعتقاد جواد، رفتارهای فراقانونی در اقتصاد ایران در دهه 70 وارد فاز جدیدی شد: «همه می دانستند که نیروهای درگیر پروژه های توسعه لزوما صالح نیستند ولی نظام پذیرفت که قیمت انجام کار توسط آن ها را پرداخت کند.»
جواد می گوید: «اگر در دوران شاه مردم از رفتار گستاخانه تازه به دوران رسیده ها شکایت می کردند، حالا می دیدند تازه به دوران رسیدگان جمهوری اسلامی خود را مالک کشور می دانند.»
«غزال» که در دهه 70 مدیر آژانس مسافرتی بود، در آن سال ها متوجه تغییری در مشتریانش شد؛ کسانی که می خواستند به فرانسه بروند دیگر خانواده های شهری سکولار نبودند: «حاج خانم ها زنگ می زدند تا بلیط پاریس یا لندن بگیرند. بعد راننده می آمد و بلیط ها را تحویل می گرفت و پولش را می داد.»
اعضای خانواده های وابسته به حکومت گروه عمده مشتریانش شدند.
در ایران دهه 80 علاوه بر وابستگان حکومت، پای نظامیان هم به عرصه اقتصاد باز شد. پاسداران انقلاب خیلی زود متوجه شدند که سازمان نظامی آن ها می تواند یک انجمن صنفی باشد که از منافع مشترک فراقانونی آن ها حمایت کند.
محمد که سه نسل از خانواده اش در بازار فعال بوده اند، از برخوردهایش با این سرداران اقتصادی می گوید: «آقایان کلا تجسمی از هزینه ندارند... وقتی با آن ها می خواهی معامله کنی، انگار اصلا متوجه نیستند که بقیه مردم باید وام بانکی خود را پس بدهند و هزینه های خود را کنترل کنند.»
او از واژه ای استفاده می کند که آدمهای جنگ روزی به آن افتخار می کردند: «پاسدارها انگار می خواهند در کار هم ترمز بریده باشند.»
به قدرت رسیدن محمود احمدی نژاد این لجام گسیختگی را وارد دوره تازه ای کرد. یک خبرنگار ساکن ایران می گوید: «تا دوره احمدی نژاد، دولت حداقل برای خودش حساب و کتابی داشت اما محمود احمدی نژاد اهل حساب و کتاب نبود.»
او در تلاش برای ایجاد یک گروه حامی در سطح جامعه، درهای خزانه کشور را به معنی واقعی کلمه به روی هوادارانش گشود. محمد خیلی زود متوجه شد: «بازار یک دفعه پر از بچه های 20 تا 25 ساله ای شد که همه آن ها نامه دریافت اعتبارات در جیبشان داشتند.» نقدینگی فراوان شده بود، البته نه برای همه.
«روحانی»، یک جامعه شناس تحصیل کرده امریکا که مدتی در تهران دهه 70 و 80 زندگی کرده و این روزها مقیم کانادا است، فشارهای وارد شده به مردم را در شکل گیری انزجارشان از بچه پولدارها مهم و موثر می داند: «امید مردم و باورشان این بوده است که این فشارها را به خاطر یک هدف متعالی تحمل می کنند نه برای این که بچه های طبقه حاکمه ساعتهای یک میلیاردی خود را به نمایش بگذارند.»
مردم ایران امروز به چشم خود می بینند که طبقه یک درصدی ایران وجود خارجی دارد. به اعتقاد روحانی، صفحه اینستاگرام«RichKidsofTehran» (بچه پولدارهای تهران) در واقعه بیانیه اعلام موجودیت است: «همه می دانستند که این رفتارها و این افراط ها در جامعه وجود دارد ولی آن ها را موارد مجزا از یکدیگر می دانستند نه یک قشر یا یک طبقه.»
دیگر وضعیت این گونه نیست. از روزی که «بچه پولدارهای تهران» وارد اینترنت شده، یک طبقه جدید اعلام موجودیت کرده است؛ طبقه ای که به لذت بردن از ثروتی مشغول است که کمتر کسی باور دارد از راه مشروع و قانونی کسب شده باشد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟