انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
علم و دانش
  
صفحه  صفحه 4 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین »

زندگی نامه دانشمندان


زن

 
ابوعلي سينا
پزشك و فيلسوف ايراني (370 – 428 ﻫ.ق



ابوعلي حسين بن عبدالله معروف به ابوعلي سينا در سال ۳۷۰ هجري قمري درخرميشن از توابع بخارا متولد شد. او پزشك ، رياضيدان ، فيلسوف و منجم بزرگ ايراني بود . پدرش عبدالله در دستگاه سامانيان محصلي ماليات را عهده داربود و مادرش ستاره نام داشت. وي در بلخ پرورش يافت و قرآن و ساير علوم را آموخت. استاد وي عبدالله ناتلي بود كه از رجال مشهور قرن چهارم هجري به شمار مي رفت. او در هجده سالگي، چنانچه خود نوشته است، همه علوم را فرا گرفته بود. در بيست و يك سالگي دست به تاليف و تصنيف زد، در بيست و دو سالگي پدرش را ازدست داد و خود متصدي شغل پدر گرديد. اما به علت نابساماني اوضاع سياسي ، بخارا را ترك نمود و به گرگانج پايتخت امراي مامونيه خوارزم و نزد خوارزمشاه علي ابن مامون و وزيرش ابوالحسين احمدبن محمد سهيلي رفت. در اين هنگام، محمود غزنوي بر خوارزم نفوذ يافته بود و از دانشمندان دربارخواسته شد كه به غزنين به خدمت سلطان محمود بروند. ابوعلي سينا كه از تعصب آن پادشاه خبردار بود ، به همراهي ابوسهيل مسيحي از خوارزم گريخت و از راه ابيورد و طوس به قصد گرگان حركت كرد تا به قابوس بن وشمگيركه به عنوان ياريگر و حامي دانشمندان شهرت يافته بود، بپيوندد. اما وقتي كه پس از مشقات بسيار بدان شهر رسيد، قابوس مرده بود.
ابوعلي سينا ناچار به قريه اي در خوارزم بازگشت. اما پس از مدت كوتاهي دوباره به گرگان رفت و اين بار ابوعبيد جوزجاني، يكي از با وفاترين شاگردانش به خدمت او پيوست و در اين سفر بود كه كتاب « المختصرالاوسط» و كتاب «المبدا» و «المعاد» و بخشي از كتاب معروف «قانون» و «نجات» را تاليف كرد.
ابوعلي سينا در حدود سال ۴۰۵ هجري قمري به ري رفت و فخرالدوله ديلمي را كه بيماربود، معالجه كرد. ولي مدت زيادي در آن شهرباقي نماند و در اوايل سال بعد به قزوين و از آنجا به همدان رفت و حدود نه سال در آن شهر به سر برد. در اين جا مورد توجه شمس الدوله ديلمي قرار گرفت و در سال ۴۰۶ هجري قمري به وزارت رسيد و تا سال ۴۱۱ هجري قمري در اين مقام باقي ماند.
در سال ۴۱۲ هجري قمري شمس الدوله درگذشت و پسرش سماالدوله به جاي او نشست. سماالدوله مانند پدر مي خواست كه ابوعلي سينا وزارت را قبول كند، اما شيخ نپذيرفت و توسط معاندان به مدت چهار ماه در حبس به سر برد. وي در اين مدت، تعدادي از كتب و رسالات مهم خود را تاليف نمود. شيخ الرئيس بعد از رهايي از حبس باز مدتي در همدان بود و آنگاه ناشناخته با شاگردش ابوعبيد جوزجاني به اصفهان نزد علاء الدوله كاكويه رفت. آن پادشاه او را به گرمي و احترام بسيار پذيرفت. ابوعلي سينا از اين زمان تا آخر عمر در خدمت علاء الدوله كاكويه بود. در نخستين جمعه ماه مبارك رمضان شيخ الرئيس را روي تخت رواني كه با دو اسب كرند حمل مي شد ، نهاده بودند. رفته رفته غروب افق را مي پوشاند. عصر بود و بانگ موذن مومنان را به نماز دعوت مي كرد.
همچنانكه ابوعلي سينا دست لرزانش را به سمت شاگردش دراز مي كرد، سرفه هاي شديد و پي در پي پيكرش را مي لرزاند و چند قطره خون در كنار لبانش پديدار شد، و فقط قدرت يافت اين چند كلمه را ادا كند :
«فرمانروايي كه طي اين سالها جسم مرا به اين خوبي اداره مي كرد ، متاسفانه در وضعي نيست كه به كارش ادامه دهد. گمان كنم وقت آن رسيده كه خيمه ام را بر چينم ».
ابوعبيد با چهره خيس از اشك سعي كرد چيزي بگويد ، ولي كلمه اي از دهانش خارج نشد. نمي فهميد و نمي خواست بفهمد.
شيخ الرئيس نفس نفس مي زد و بعد از مدتي مكث ، فرمود :
« سعي كن نوشته هايم را جمع آوري كني . آنها را به تو مي سپارم . خداوند هر سرنوشتي را كه استحقاق دارد، برايش تعيين مي كند».
ساكت شد . پلكهايش را بر هم گذاشت و در همان حال گفت :
« ابوعبيد، دوست من ، اكنون برايم قرآن بخوان . چند آيه از قرآن تلاوت كن» .
آن روز اول ماه رمضان سال ۴۲۸ هجري قمري بود . شيخ الرئيس ابو علي سينا در حالت بيماري در حاليكه تنها پنجاه و هفت سال از عمرش مي گذشت، درهمدان دار فاني را وداع گفت و در همانجا مدفون شد. آرامگاه او اكنون در آن شهر است.
در مشرق زمين فلسفه يوناني هيچگاه مفسري با عمق و دقت ابوعلي سينا نداشته است. ابوعلي سينا فلسفه ارسطو را با آراي مفسران اسكندراني و فلسفه نو افلاطوني تلفيق كرد و با نبوغ خاص خود آنها را با نظر يكتا پرستي اسلام آموخت و به اين طريق، در فلسفه مشايي مباحثي آورد كه در اصل يوناني آن سابقه نداشت.
(W)

...! (برداشت آزاد)
     
  
زن

 
ده دانشمند معروف جهان


شکی نیست که دانشمندان به پیشرفت مستمر جامعه ی امروز کمک بسیاری کرده اند. بعضی از چیزهایی که ما امروز از آن ها بهره مند هستیم مثلاًنیرویبرق،حاصل اختراعات کسی است که زندگی خود را وقف این کار کرده است. بر خلاف سایر مشاغل، دانشمندان به خاطر اینکه از هر چیزی برای تحقیق و نو آوری دست می کشند مشهور هستند. درطول تاریخ از دانشمندان بسیاری یاد شده است که به خاطر اعتقادشان مورد آزار و اذیت قرار گرفتند اما حتی این هم آنها را از قدم برداشتن به سوی پیشرفت باز نداشت. در تلاش برای تجلیل از دانشمندان سراسر دنیا، این مقاله سعی دارد برخی از بزرگترین دانشمندان تاریخ را معرفی کند.
ارسطو

ارسطو به عنوان برجسته ترین فیلسوف دوران خودش شناخته شده است. او دانش وسیعی در رشته های مختلف داشت، که تنها عده ی کمی از دانشمندان قادر به این کار بوده اند.او دررشته های فیزیک، جانور شناسی، بیولوژی، سیاست، علم اخلاق و منطقعلاوهبررشتههایدیگرنیز نقش داشته است. با وجود اینکه ارسطو صد ها سال پیش از این زندگی می کرده است اماهنوزهمدر عصر حاضرنتیجه ی اقدامات او احساس می شود.
سراسحاق نیوتون

احتمالاً اسحاق نیوتون هم درست مثل ارسطو، از بزرگترین دانشمندان زمان خودش بوده است. او نیز در زمینه های مختلفی مثل ریاضیات، فیزیک و فلسفه ی طبیعی در کنار سایر رشته ها مهارت زیادی داشت. نیوتون بیشتر به خاطر نقشی که در تلاش و نهایتاً روشن کردن قانون گرانش و سه قانون حرکت داشت شناخته شده است. هیچ نشانه ای در زندگی جوانی این مرد بزرگ دانش وجود نداشت که نشان دهد اویکی از مشهور ترین دانشمندان دنیا خواهد شد ولی او توانست بر تمام موانعی که در برابرش بود غلبه کند و پیروز شود.
گالیلو گالیلی (گالیله)

تا به امروز گالیله هنوز هم به عنوان کسی که بیشترین سهم را در پیشرفت علم داشته شناخته شده است. با وجود اینکه به خاطر اعتقادش توسط کلیسا مورد آزار و اذیت قرار گرفتاما حتا آن هم او را از انجام اکتشافاتی که در عصر حاضر هم مورد استفاده هستند باز نداشت. او نه تنها یک فیزیکدان بلکه ستاره شناس و فیلسوف هم بود. سهم او در پیشرفت علم، اختراع تلسکوپ و بیان دو قانون اول حرکت را در بر دارد.
چارلز رابرت داروین


در ادامه، شماره ی چهار چارلز داروین است. هرچند کسانی هستند که در دانشمند بودن او اختلاف نظر دارند. سهم عمده ی او در یافتن منشاء انسان است. او همچنین به خاطر سفرهای بسیاری که دور دنیا برای اثبات نظریه خود انجام داده معروف است.
البرت انیشتین

با توجه به گذشته ی البرت انیشتین، هیچ کس فکر نمی کرد پسری که تا سه سالگی نمی توانست حرف بزند و تا هشت سالگی نمی توانست بخواند، یکی از بزرگترین دانشمندان تاریخ باشد. با وجود موانعی که در پیش داشت توانست جایزه ی صلح نوبل را به خاطر تلاش هایی که در زمینه ی فیزیک انجام داد، بگیرد.
توماس ادیسون

هیچ دانشمند دیگری نتوانسته است مثل ادیسون بیش از 1000 اختراع ثبت شده داشته باشد. مثل انیشتین، ادیسون هم در کودکی مشکلات یادگیری داشت. دستگاه گرامافون و لامپ الکتریکی از اختراعات اوست.
الساندرو جوزپه آنتونیوآناستاسیو ولتا

ولتا که ایتالیایی بود به عنوان یک دانشمند در زمینه ی توسعه ی باتری الکتریکی تلاش کرد. واحد اندازه گیری الکتریسیته "ولت" به یاد او و به خا طر احترام به تلاش های او نام گذاری شده است.
استفن هاکینگ

بعد از درگذشت البرت انیشتین، کسی فکر نمی کرد که دوره ی دانشمندان گذشته باشد اما استفن هاکینکزبه لیست بزرگترین دانشمندان قرن بیستم اضافه میشود. شهرت او به خاطر نظریه ی انفجار بزرگ و سیاه چاله است. او همچنین در دانشگاه کمبریج به عنوان استاد ریاضیات تدریس کرده است.
لوئی پاستور

لوئی بیشتر به خاطر تلاش هایی که در زمینه ی پزشکی انجام داده شناخته شده است. نظریه ی جوانه ((germاولین بار بوسیله ی او معرفی شد و در ازآن پس در مطالعات میکرو بیولوژی مورد استفاده قرار می گیرد.
سر جاگادیش چاندرا بوز

جاگادیش به خاطر اقداماتش در اختراع رادیو و مایکرو ویو مشهور است. او که اولین دانشمند بنگالی (بنگلادشی) است تلاش های بسیاری در زمینه ی پیشرفت علم داشته است.
لیست فوق تلاش کرده است که تنها بعضی از بهترین دانشمندان طول تاریخ را معرفی کند و این بدان معنی نیست که دانشمندانی که اینجا ذکر نشده اند در رشته های خاص خود تلاش های ارزنده ای نداشته اند. همچنان که دنیا و تکنولوژی پیشرفت می کند تلاش های بسیاری هم صرف این میشود که وسایل الکترونیکی موجود راکارآمد تر و کم هزینه تر کنند. برای مثال پس از اختراع اینترنت پیشرفت ها ادامه داشته است تا اطمینان حاصل شود که دسترسی به اینترنت نه تنها ارزان تر بلکه ساده تر هم باشد.
     
  
زن

 
بیوگرافی الکساندر ولتا



ولتا در سال ۱۷۴۵ در کومو که در نزدیکی میلان ایتالیا بود به دنیا آمد. تحت نظر دایی‌های خود با اعتقادات یسوعی تربیت شد. ولتا تحصیلاتش را در مدرسه مذهبی بنتسی ادامه داد و در آنجا بود که با کتاب لوکریتوس آشنا شد و به شدت تحت تاثیر قرار گرفت.


برخلاف نظر دایی‌هایش که می‌خواستند او در رشته وکالت تحصیل کند، ترجیح داد از نبوغ خود پیروی کند. این نبوغ او را در هجده سالگی به مطالعه در باره برق کشانید. ولتا در بیست و نه سالگی معلم مدرسه شبانه روزی «کوم» گردید. در همین موقع اسباب‌های مختلف الکتریکی از قبیل الکتروفور، آب سنج، الکتروسکوپ و غیره را ساخت و شهرت بسیاری کسب نمود.

در سال ۱۷۷۹ با سمت استادی در دانشگاه پاوی مشغول به کار شد ولتا در اختراع الکتروفور (دستگاه برق ساز) خود یعنی شگفت‌آورترین ابزار برقی پس از بطری لید این بینش را که صمغ (رزین) برق خود را بیش از شیشه حفظ می‌کند با این واقعیت تلفیق کرد که یک ورقه فلزی و عایق بارداری که خوب تنظیم شده باشند می‌توانند جرقه‌های فراوان تولید کنند بی آنکه برق را ضعیف سازند در سال ۱۷۷۲ ولتا صورت مفصل و دشواری از Electtricismo artificial را منتشر کرد که بیش از پیش مؤید این نظر عجیب بود که برق‌های ناهم‌نام در پیوند یک عایق باردار و یک هادی که موقتا به زمین وصل شده‌است فقط به این منظور یکدیگر را خنثی می‌کنند که در تجزیه‌های بعدی با تقویت مجدد پدید آیند گازسنج ولتا یکی از مهم‌ترین کشف‌های سده هیجدهم را محقق ساخت و آن عبارت بود از کشف ترکیب آب که لاووازیه در میان چیزهای دیگر با جرقه زدن اکسیژن و هیدروژن روی جیوه به دان پی برد.

مطالعات بعدی ولتا در مورد هوا مربوط می‌شد به عمل و تأثیر گرما در گازها و بخارها تصور کلی او از گرما دنباله نظریه‌های کرافردوکرون درباره سیالات است با یک استثنای خاص گوآنکه منابع او پدیده گرمای نهان را به ترکیبی شیمیایی نسبت می‌دادند که موجب تغییر حالت بود او گرما را عمده ساخت و گرمای نهان را نتیجه جهش بعدی در ظرفیت گرمایی ویژه دانست ولتا در اندازه‌گیری انبساط هوا به عنوان تابعی از گرما یا شاید تابعی از دمای که در دماسنج جیوه‌ای نشان داده می‌شود موفق‌تر بود ولی مجلاتی که مخصوص انتشار این نتایج بودند در خارج ایتالیا کمتر خوانده می‌شدند در هر حال حق قضیه «ثابت بودن ضریب انبساط هوا» بنابر رای یکپارچه کنگره بین المللی فیزیکدانان در کومو که به پاس صدمین سال درگذشت دو تشکیل شده بود بار دیگر به ولتا برگردانده شد در سال ۱۷۸۰ موضوع بحث مجامع علمی «الکتریسیته» بود والش ثابت کرده بود که تکان حاصل از تماس با ماهی تورپیل از نوع تکان‌های الکتریکی است.

درسال ۱۷۷۳ ماهی مزبور را تشریح کرد و عنصر مولد الکتریسیته را پیدا نمود هنتر در همان عنصر مشابهی در بدن یکی از انواع مارماهی پیدا کرد به این ترتیب فکر اینکه حیوانات دیگر هم باید دارای این عضو باشند قوت گرفت لویی گالوانی استاد تشریح دانشگاه بولونی در سال ۱۷۸۰ این آزمایش را روی قورباغه انجام داد بطوریکه قورباغه را به برق گیر آویزان نمود و ملاحظه نمود که هنگام عبور ابر عمل انقباض در پنجه‌های قورباغه انجام می‌شود گالوانی برای اطمینان کامل در هوای خوب قورباغه را به بالکون فلزی منزل خودش آویزان کرد ولی نتایج قبلی را مشاهده نکرد یک شب که حوصله اش از نگرفتن نتیجه به سر آمده بود با عصبانیت قورباغه را از محلی که آویزان کرده بود جدا کرد و در این موقع به موجب تصادف دراثر تماس گازانبری که بوسیله آن قورباغه را گرفته بود با بالکون تکانی در قورباغه مشاهده می‌نماید و فکر می‌کند که واقعاً مسئله الکتریسیته حیوانی را کشف کرده‌است.

ولی صدای مخالفی از ولتا بلند شد که الکتریسیته که در این عمل بوجود آمده‌است فقط در اثر تماس گاز انبر و بالکون آهنی است ولتا در واقع تجربیات گالوانی را تکرار نمود و در صدد برآمد که ثابت کند قورباغه دخالتی در ایجاد الکتریسیته نداشته‌است آنگاه سکه‌ای ازنقره و قطعه‌ای روی به کار برد و آنها را با پارچه پشمی اسیددار از هم جدا نمود و بدینوسیله پیل الکتریکی تشکیل شد این پیل فقط جرقه تولید نمی‌کرد بلکه جریاتی متصل که در حال عبور بود ایجاد می‌نمود دانشمند بزرگ روز بیستم مارس ضمن نامه‌ای اکتشاف خود را به جامعه پادشاهی اطلاع می‌دهد و از همین زمان شهرت فراوانی در سراسر اروپا کسب می‌نماید وکشف او تأثیر عمیقی در مجامع علمی بوجود آورد و ناپلئون او را به پاریس دعوت می‌کند و از او می‌خواهد ک تجربه اش را در مقابل آکادمی تکرار کند و بعد از اثبات آن او را به سمت کنت و سناتور کشور ایتالیا انتخاب می‌کند ولتا بعد از سه سال از شغل خود کناره می‌گیرد و به کوم می‌رود
او در سال ۱۸۲۷ در هشتاد و دو سالگی زندگی را وداع می‌گوید.
     
  
زن

 
زندگینامه دانشمندان-زندگینامه آنا فروید

آنا فروید دختر کوچک زیگموند فروید در سال 1895 در شهر وین چشم به دنیا گشود و درسال 1982 در لندن وفات یافت. فروید نام او را مثل سایر فرزندانش به خاطر استمرار خاطره خویشاوندان و دوستان برگزید. فروید درباره انتخاب نام فرزندان خود گفته بود : من به این نکته پای بند بودم که انتخاب نام فرزندا نم تابع مد روز نباشد بلکه یادآور خاطره عزیزانی باشد که آنها را از دست داده ایم. با دادن نام آنها به کودکان گویی دوباره به زندگی بازگشته اند. آیا برای ما تنها جاویدان شدن داشتن فرزندان نیست؟
آنا فروید زندگی خود را وقف روان تحلیل گری کودکان کرد. او روان تحلیل گری را در وین آموخت.تحلیل آموزشی وی همواره به صورتی اسرار آمیز باقی ماند. احتمال دارد که قسمتی از این تحلیل را از پدرش زیگموند فروید به عده گرفته باشد. آنا فروید روان تحلیل گری کودکان را بنیان نهاد. وی در کنفرانس های آموزشی وین شرکت کرد و از سال 1937 اداره یک کودکستان تجربی مخصوص کودکان فقیر را در وین به عهده گرفت.
پس از مهاجرت به انگلستان در سال1940 به تاسیس پرورشگاههای هامستد پرداخت. یعنی نهادی برای کودکان یتیم یا کودکانی که از والدینشان جدا شده بودند. مشکلات اواخر زندگی فروید غالبا بر دوش دختر وی آنا سنگینی کردند و او این بار سنگین را در مدت پانزده سال پایانی زندگی پدرش به گونه ای تحسین آمیز به دوش کشید. آنا در سال 1932 به دلیل بیماری پدرش خطابه او را که باید در خانه گوته به مناسبت اعطای جایزه گوته از طرف شهر فرانکفورت به فروید ایراد می گردید قرائت کرد.
برای مثال آنا فروید نشان داد که کودکان به تدریج از خود محوری یعنی بی توجهی به کودکان دیگر فاصله می گیرند و نسبت به همکلاسی های خود نگرش و موضع دیگری محوری اتخاذ می کنند و با آنها مثل انسانهای واقعی رابطه برقرار می کنند.
     
  
زن

 
زندگینامه دانشمندان-ابوریحان بیرونی و اندیشه های او

دارم که آیا حقیقتا در آثار ابوریحان بیرونی روش و بینش انسان شناختی وجود دارد؟ برجستگی وی از این منظر با دیگر متفکران مسلمان چیست؟
بینش انسان شناسی حاصل کنجکاوی انسان درباره نسبت میان «خود و دیگری» است، این رشته «مردم نگاری» را به عنوان روش تحقیق اصلی خود می گزیند، آسیب عمده ای که همواره در کمین مطالعات انسان شناسی بوده، «قوم مداری» است. آثار ابوریحان بیرونی و مخصوصا آنچه می تواند «تک نگاری» وی از جامعه هندوستان در نظر گرفته شود (تحقیق ماللهند) آشکارا سرشار از بینش ها و روش های مطلوب و مقبول انسان شناسی است.
وی به خاطر 1- استفاده بیشتر از روش استقرائی و مطالعه میدانی 2- تاکید بر روی یک جامعه خاص 3- دوری از قوم مداری و سوگیری در مشاهده از دیگر متفکران اجتماعی مسلمان هم عصر خویش بارز و به شاخه انسان شناسی نزدیک تر است.
واژگان کلیدی: ابوریحان بیرونی، مردمشناسی، انسان شناسی، تحقیق ماللهند، تفکر اجتماعی در اسلام، هند شناسی
مقدمه
دانش انسان شناسی همچون بسیاری از دیگر شاخه های علوم اجتماعی تاریخ کهنی را برای خود متصور نمی شود، معمولا تاریخچه رسمی انسان شناسی همپای جامعه شناسی و دیگر علوم اجتماعی به دهه های پنجاه و شصت قرن نوزدهم میلادی، همزمان با ایجاد کرسی های آکادامیک این رشته شمرده می شود. اما به راستی تاریخچه حقیقی بینش و دانش انسان شناسی نمی تواند محدود و محصور به چنان بازه متأخر گردد.
«انسان شناسی تنها در دورانی متأخر به یکی از علوم انسانی بدل شد یعنی در نیمه دوم قرن نوزدهم بود که انسان شناسی به وجود خود آگاهی یافت. اما پیش از این، از دوران باستان ما با نوعی اندیشه پیش-انسان شناختی رو به رو بوده ایم که به هیچ رو نمی توان آن را کوچک شمرد و ترسیم بیلانی دقیق از آن ضروری به نظر می رسد. پیشوندی که در این اصطلاح به کار گرفته شده، توجیه خود را در آن می یابد که این اندیشه از سوی تاریخ دانان، جغرافی دانان، طبیعت شناسان و فیلسوفان و نه از سوی انسان شناسان تبیین شده است. تمامی این اندیشمندان بر آن بوده اند که انسان را در تنوع او درک کنند، آنها یک سری شواهد عرضه کرده اند که ارزشمند هستند و حتی آن گاه که این شواهد را جانبدارانه یا تحریف شده نیز بیابیم، باز هم در جانبداری و خطاهای آن می توان اسنادی برای تفسیر یافت...» (ژان پواریه به نقل از فکوهی، 1386: 21)
مروری بر آثار حکیمان، فیلسوفان و دانشمندان در زمان ها و سرزمین های مختلف خود نشان از کنجکاوی بشری درباره خویش و «جامعه» خویش به عنوان موضوع علوم اجتماعی دارد، گرچه الزاما «روش»ها یا «بینش» هایی که از این کنجکاوری برآیند می شده همواره با تعاریف، روش ها و بینش هایی که در دو قرن اخیر رواج یافته اند همخوانی نداشته است. در هر حال دستاوردهای این تلاش های انسان شناسانه را نمی توان نادیده گرفت.
اما در این میان تاریخچه تفکر اجتماعی اهل خرد و اندیشه مسلمان با وجود گرانسنگی و قابل توجه بودن آن همیشه به خاطر برخی پیش داوری ها مغفول مانده است. در این نوشتار نگاهی خواهیم داشت به ابوریحان بیرونی (973-1048 میلادی برابر با 362-440 هجری قمری) و به مقایسه روش و بینش اجتماعی وی با دیگر قدمای اندیشه ورز مسلمان می پردازیم تا ویژگی ها و برجستگی های وی به عنوان یک انسان شناس مشخص شود.
در این نوشتار این پرسش را مد نظر داریم که آیا حقیقتا در آثار ابوریحان بیرونی روش و بینش انسان شناختی وجود دارد؟ تفاوت وی از این منظر با دیگر متفکران مسلمان چیست؟
برای این منظور ابتدا نگاهی به آراء چند تن از معاصر خواهیم داشت که کوشیده اند بیرونی را به عنوان یک انسان شناس معرفی کنند. سپس نگاهی به اثر اصلی بیرونی (از دیدگاه انسان شناسی)، یعنی «تحقیق ماللهند» خواهیم انداخت و پس از بررسی روش کار وی، به مقایسه با دیگر متفکران اجتماعی مسلمان مثل فارابی، ابن خلدون، ابن بطوطه و.. خواهیم پرداخت.
بینش و روش انسان شناسی
بینش انسان شناسی حاصل کنجکاوی انسان درباره نسبت میان «خود و دیگری» است، و با این تعریف است که تاریخچه تفکر انسان شناختی می تواند تا سپیده دم عمر بشری پیگیری شود، تا زمانی که نخستین انسان و نخستین اجتماع بشری قصد شناخت «خود» داشت که البته بدون تصور رابطه ای با «دیگری» غیر ممکن بود:
«دو مفهوم «خود» و «دیگری» را می توان با دو مفهوم «هویت» و «دیگربودگی» انطباق داد. از قدیمی ترین فرهنگ های انسانی همواره با تمایل انسان برای یافتن یک «هویت» روبه رو هستیم. انسان بر آن است که خود را بشناسد بنابراین در پی یافتن «شباهت ها» و «تفاوت ها» با سایر همنوعان خود بوده است... بنابراین تفکری که ما آن را انسان شناختی می نامیم پیش از هرچیز در رابطه ای انجام می گیرد که آن تفکر با انسان به مثابه «خود» و با انسان به مثابه «دیگری» برقرار می سازد» (فکوهی، 1386: 22-23)
بدیهی است چنان تعریفی از تفکر انسان شناختی بسیار کلی تر و فراتر از آن است که بتواند معرف آن رشته ای باشد که امروزه به نام «انسان شناسی» می شناسیم، این تعریف به نوعی سراسر علوم اجتماعی و حتی علوم انسانی را می تواند در بر بگیرد. آنچه در حقیقت موجب شده است بتوانیم تا حدودی میان این طیف وسیع اندیشه اجتماعی و رشته انسان شناسی مرزی قایل شویم بیش از هرچیز به «روش» خاصی بر می گردد که اهل این رشته در تحقیق خویش پیرامون رابطه هویت و دیگر بودگی به کار می گیرند، این روش همان «مردم نگاری» است.
اتنوگرافی (مردم نگاری) عبارت است از «یک کار توصیفی مشاهده ای و نوشتاری که در طی آن توصیف تجربی از داده ها و اسناد به شکل ثبت وقایع انسانی، ترجمه، و طبقه بندی عناصر مهم برای درک جامعه یا نهاد مورد مطالعه، انجام می گیرد» (ریویر، 1385‌:27)
در نهایت نتیجه ای که از این پژوهش حاصل می شود در قالب یک «تک نگاری» (مونوگرافی) سازماندهی و تنظیم می شود، از مردمنگاری ها «گروهی از تک نگاری ها به دست می آیند که موضوع مورد مطالعه را از جنبه های گوناگون توصیف می کنند. موضوع تک نگاری ها می تواند بسیار متنوع باشد. یک تک نگاری ممکن است قومی در اقیانوسیه، یا روستایی در اروپا، جشنی در منطقه ای و یا گروه طرفداران تیم های فوتبال ایتالیا را توصیف کند» (ریویر، 1385: 27)
اگر ما بخواهیم انسان شناس بودن ابوریحان بیرونی یا هر متفکر دیگری را ارزیابی کنیم لازم است به هر دو مقوله بینش انسان شناختی و روش مردم نگاری در تلاش علمی وی توجه کنیم.
پیشینه توجه به ابوریحان بیرونی به عنوان انسان شناس
اکبر احمد، انسان شناس نامور پاکستانی، در نوشتار مختصری در سال 1984 با عنوان «بیرونی: نخستین انسان شناس» تلاش کرد بیرونی را به دنیای انسان شناسی معرفی کند، او در مقایسه وی با ابن خلدون چنین می گوید:
«برعکس ابن خلدون، بیرونی کمتر در غرب شناخته شده است. ابن خلدون در شمال آفریقا (و نهایتا در قاهره) زندگی گذراند و توانست هم توجه پژوهشگران غربی و هم عرب را مخصوصا در قرن حاضر جلب کند. اما بیرونی برعکس، در خوارزم، در دربار محمود غزنوی (افغانستان) زندگی کرد و روی هند کار ]پژوهش[ انجام داد. او عرب نبود» (Ahmad: 1984: 9)
اینکه چرا و به چه دلیل از میان متفکران مسلمان «ابن خلدون» بیش از همه مورد توجه پژوهشگران غربی و حتی مسلمان واقع شده است در حالیکه به نظر می رسد کسان دیگری همچو بیرونی و فارابی و.. هم هستند که بینش های قوی در زمینه تفکر اجتماعی داشته اند مجال دیگری می طلبد، به هر حال اکبر احمد معتقد است نه فقط بیرونی یک انسان شناس است بلکه بینش و رویکرد وی چنان قوی است که می توان با جسارت وی را «نخستین انسان شناس» دانست (ن.ک: Ahmad: 1984).
اما ریویر (1995) وقتی از پیشینه انسان شناسی سخن می گوید، هرودوت یونانی را «قهرمان افسانه ای» تاریخ، جغرافیا و انسان شناسی می داند، او حتی وقتی به اندیشه انسان شناختی مسلمانان اشاره می کند نیز نامی از بیرونی نمی برد بلکه به اشاره به البکری (قرن یازده میلادی)، ابن بطوطه (قرن چهاردهم) و سرانجام ابن خلدون (قرن چهاردهم) بسنده می کند (ریویر، 1385: 52)، چنین اظهار نظری به خوبی نشان می دهد بیرونی هرگز آنگونه که باید و شاید نتوانسته است توجه پژوهشگران و پیشینه نویسان انسان شناسی را جلب کند.
م. س. خان در پژوهشی درباره «تاریخ سیاسی هند از نگاه بیرونی» نوشته است:
«وقتی بیرونی می نوشت، معنی تاریخ فقط تاریخ سیاسی و نظامی جنگ ها و نبردها بود، اما رویکرد وی چنین نیست. در اثر شناخته شده وی «تحقیق ماللهند» (پژوهش درباره هند) او به تاریخ نظامی و سیاسی هندوستان نپرداخته است، بلکه آن را ]با رویکردی به[ تاریخ فرهنگی، علمی، اجتماعی، دینی ]مطلب[ نگاشته است که نشان می دهد وی از تاریخ برداشتی به گستردگی ]علم[ تاریخ مدرن داشته است.» (Khan, 1976:86)
در ایران نیز به طور پراکنده به نقش و جایگاه بیرونی در انسان شناسی اشاراتی شده است. پرویز اذکایی بیرونی را «بنیان گذار مطالعه تطبیقی در فرهنگ بشر» می داند (اذکایی، 1374: 51)، همچنین باید به مقاله کمال جوانمرد تحت عنوان «جایگاه روش شناختی ابوریحان بیرونی در علم انسان شناسی» اشاره شود (کمال جوانمرد، نشریه نامه فرهنگ، ش 54).
در بررسی آثار و افکار متفکران مسلمان همواره این خطر وجود دارد که اندیشه ایشان از بستر و اساس اصلی خویش منتزع شود و به نوعی مشمول این اتهام قرار بگیریم که با پیش فرض های مدرن و امروزین خود به سراغ متنی کهنتر رفته ایم، متنی که می بایست در بافت تاریخی، فرهنگی و فکری خود تحلیل شود.
از جمله ایرانیانی که در سال های اخیر به بیرونی پرداخته است، باید از غلامحسین مقیمی نام برد. وی با توجه به عنایتی که به بخش های دیگر آثار بیرونی، مخصوصا مبانی فلسفی تفکر وی داشته است بهتر از سایرین می توانسته است به بیرونی نگاهی از درون داشته باشد، به نظر می رسد ادبیات وی بیش از دیگر بیرونی شناسان با آثار و احوال بیرونی مناسبت دارد. (ن.ک: مقیمی 1382، 1381) اما مقیمی بیشتر در پی معرفی آراء سیاسی بیرونی بر آمده است تا بینش انسان شناختی وی:
«اگرچه نگاه بیرونی به غایت عالم طبیعی است و نقطه عزیمت اندیشه وی توصیف الگوها و قوانین طبیعی است، اما هم او با تعلیل ذهنی و در نهایت به واسطه وحی و شهود به تعادل و انسجام می رسد، به عبارت دیگر مدل پژوهشی وی «معرفت ترکیبی» است که از حس و استقراء آغاز و با عقل و قیاس به تعادل و در نهایت با وحی به ثبات و استحکام می رسد» (مقیمی، 1382: 149)
همچنین بیشتر کسانی که به بررسی تاریخجه تفکر اجتماعی مسلمانان پرداخته اند همواره فصلی را به بیرونی اختصاص داده اند، از جمله باید به اثر تقی آزاد ارمکی (1386) و تاریخ تفکر اجتماعی در اسلام (پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1389) اشاره کرد.
هندشناسی بیرونی
«تحقیق ماللهند» را باید نخستین اثری بدانیم که نه در قالب یک سفرنامه بلکه به صورت یک منسجم درباره یک فرهنگ خاص نوشته شده است (فکوهی، 1386: 72) بعد از آن که ابوریحان بیرونی به دربار محمود غزنوی نزدیک شد، کم کم مورد اعتماد محمود غزنوی قرار گرفت. سکونت او در غزنه، از سال 407 ه ق تا 440 ه ق به طول انجامید. او در طول این سی و دو سال، چندین بار به هند سفر کرد. ابوریحان ستاره شناس بود و ستاره شناسان یکی از چهار دسته ندمای خاص خلفا و سلاطین به شمار مى رفتند
ابوریحان تا پایان عمرش، یعنی اواخر ایام مودودبن مسعود، به سمت منجمى باقی ماند و در بیشتر سفرها همراه سلاطین عزنوی بود. مهم ترین نتیجه ى مهاجرت ابوریحان از خوارزم به غزنه و درآمدن در خدمت سلطان محمود غزنوی، آن است که امکان سفر به هند را یافت و در سفرهای سلاطین غزنوی و شاید در غالب اقامت های کوتاهی که آنان خارج از پایتخت خود داشتند، به عنوان منجم خاص همراه آنان بود. (اشرفی خیرآبادی، 1387: 82)
سفر به سرزمین هند در چندین مرحله انجام شده است، ماحصل این سفرها کتاب «تحقیق ماللهند» است که شاید در نوع خود نخستین تک نگاری از یک فرهنگ خاص به شمار آید. از کتاب تحقیق ماللهند به خوبی مشهود است ابوریحان چند شهر هند را دیده است. این کتاب که نتیجه ى سفرها و تحقیقات ابوریحان به هند است، در سال 422 ه ق تألیف شده است. آغاز سفرهای ابوریحان به هند تا تاریخ تألیف کتاب از چهارده سال در نمی گذرد. ابوریحان، خود تنها یک تاریخ معین از سفر به هند مى دهد و آن همراهی با سلطان محمود در فتح سومنات، به سال 416 هجری قمرى است (همان).
بیرونی کتاب هند شناسی خویش را در هشتاد بخش یا باب تنظیم کرده است. او باب‌های 2 تا 14 کتاب خویش را به شناخت ادیان هند و حکمت و فلسفه‌ هندی اختصاص داده و در به بیان آرا و نظرات هندیان درباره زندگی پس از مرگ، چگونگی معاد، تناسخ و ذات پروردگار پرداخته و بت‌های هندی، وداها و پورانه‌ها را معرفی کرده است. در باب‌های 14 تا 63 کتاب خویش از علوم گوناگون و دانش‌های مختلف هندی سخن به میان آورده است. در حقیقت، این بخش‌های ماللهند به‌گونه‌ای بازگوکننده مسائل جهان‌شناختی، زمین‌شناختی و جغرافیایی و بیان‌کننده مفاهیم مرتبط با تاریخ، تقویم و مقیاس از منظر هندوان است (امیر نعمتی لیمائی، 1389).
مسایل مربوط به آداب و رسوم، مناسک، ازدواج، و اطلاعات دقیقتر انسان شناختی از جامعه هندوستان در باب‌های 63 تا 78 ارائه شده است. توصیف نظام خویشاوندی در هند چند زنی، زن گرفتن مرد زن مرده، آتش زدن زنان شوهر مرده، طلاق، زنا، آداب عروسی و.. در صفحات 471 – 469 آورده شده است.
اما در سه باب آخر، بیرونی بیشتر به نجوم و اخترشناسی پرداخته و چه بسا به مقایسه اطلاعات گسترده و دقیق نجومی مسلمانان با اطلاعات نجوم دانان هند نظر داشته است.
به گفته ى بیرونى، هندی ها در آداب و رسوم خود با دیگران چندان تفاوت دارند که فرزندان خود را از غیرهندی ها و هیأت ظاهری و نحوه ى لباس پوشیدن دیگران می ترسانند و اجازه ى معاشرت با آنان نمی دهند. وى بابى را در میان سیره های هندوان که در این زمان وجود دارد، به بیان رسوم عجیب و غریب هندوها اختصاص داده است و مى نویسد «تا بدان حد با آداب و رسوم اهالی شهرهای ما مخالف است، که به دید ما اموری عجیب می نمایند» (تحقیق ماللهند، ص: 144)
در واقع اینجا وی به مساله قوم مداری (ethnocentrism) اشاره می کند که از جمله اصطلاحات بسیار مورد استفاده انسان شناسی مدرن است:
«قوم مداری که همه تلاش مردم شناسان برای رهایی از چنگال آن است، یعنی رویکردی که در آن اشکال اخلاقی، دینی و اجتماعی اقوام دیگر را با معیارهای قوم خود داوری کنیم و به این ترتیب اختلاف های آن ها را به حساب ناهنجاری های شان بگذاریم. آیا لازم نیست ابتدا کردم های سرخ کرده ای را که غذای قومی خاص است بچشیم و سپس درباره «بد» بودن آن ها اظهار نظر کنیم؟» (ریویر، 1385: 23)
او در فراز دیگری هم به وجود تصورات قدرتمند «قوم مداری» در میان هندیان چنین اشاره می کند:
«اهل هند خود را از همگان برتر دانسته و معتقدند در روی کره ى زمین اصل و اساس همه چیز ما، اعم از زمین پادشاهی و دین و علم و بشر همان است که نزد آنان است و از هر جهت افضل دیگران هستند. ازاین رو، به خود می بالند. بخل ورزیدن از آگاهی دیگران بر معلوماتشان در سرشت آنان جای داشته است و سعی فراوان در عدم اطلاع دیگران، حتی هموطنان خودشان از دانسته هایشان دارند تا چه رسد بیگانگان. آنان نم یپذیرند که در روی زمین غیر از شهرها و مردمان، دانشمندان خودشان، شهر و مردم و اهل علم و علم دیگری وجود داشته باشد. به گونه ای که اگر به عنوان مثال سخن از وجود دانش و دانشمندی در خراسان و فارس به میان بیرونی در تأیید گفته ى خود نقل می کند که وقتی آورده شود، نپذیرفته و گوینده ى آن را جاهل و نادان دانسته و سخن او را تصدیق نمی کنند» (تحقیق ماللهند، 13)
بیرونی درباره ى طبقات اجتماعی متوجه دو مطلب عمده شد: 1) فلسفه پیدایش طبقات اجتماعی 2) کارکرد هرکدام از آنها در جامعه. بیرونی اگرچه تعریفی از نظام کاستی ندارد، ولی مشخصات آن را بیان می کند: الف) تقسیم جامعه به گروه های مشخص با حق ارث ب) تعیین وظیفه و کارکرد هرکدام از طبقات ج) عدم تحرک منزلتی د) ازدواج درون گروهی ه) علائم و نشانه های هرکدام از کاستی ها (اشرفی خیرآبادی، 1387: ص 86)
بیرونی چهار طبقه ى بَراهمه، کِشتَر، بَیش و شُودرُ را با ذکر خصوصیات اخلاقی هریک بیان می کند. قواعد هرکدام را در مورد ازدواج، ارث، مجازات، محاکم قضایی و چندهمسرى ذکر مى کند و از عقاید هندیان دربار هى تأثیر افلاک و ستارگان بر اوضاع و احوال طبقات و جامعه مى گوید. سپس، به اصناف هشت گانه ای اشاره می کند که در هیچ یک از طبقات مذکور پایگاهی ندارند و وظیفه ى آنان صرفاً ارائه ى خدمات به طبقات چهارگانه ای است که در بالا نام برده شد. به مجموع این طبقات اَنتَر گفته می شود و بین خود سلسله مراتبى دارند که عبارت از: رختشویان، کفاشان، بافندگان، بازیگران، بافندگان زنبیل، شکارچیان و صیادان، سپرسازان و بادبانان. مسکن آ نها در حاشیه و خارج از محل سکونت طبقات فوق است. (اشرفی خیرآبادی، 1387: ص 87)
یک واژه کلیدی در اندیشه بیرونی، اصطلاح «استنئاس» است (بیرونی، الجماهیر، ص 78)، اصل استئناس که بر مبنای تفکر بیرونی اساس زندگی اجتماعی نوع بشر بر آن استوار است در اندیشه اجتماعی وی همان جایگاهی را دارد که «عصبیت» در اندیشه ابن خلدون دارد، برای بیرونی اُنس گرفتن و همنشینی بر مبنای همگنی و تشابه اساس زیست اجتماعی بشر است:
«بنیان جامعه در نظر بیرونی بر مبنای همگنی و تشابه استوار است و در این باب مثال هایی ارائه می دهد، از جمله می گوید حتی پرندگان با همگنان خود می پرند و همزبانی گنگ ها با یکدیگر چنان زیاد است که وقتی به هم می رسند، مردمان دیگر را که نمی توانند با آنان گفتگو کنند، همه را گنگ می دانند» (جمشید نژاد، 1376: 15)
روش تحقیق بیرونی در هندشناسی
چنانکه پیشتر اشاره شد روش اصلی تحقیق در انسان شناسی «استقراء» و گردآوری داده از طریق «مشاهده میدانی» است، گرچه شاید چنان تکنیکی در ابتدا ساده به نظر برسد اما مشاهده گر همواره باید دقت کند از آسیب هایی که ممکن است نتیجه کارش را تحت تاثیر قرار دهد پرهیز کند، در نهایت نتیجه مشاهده وی به صورت یک تک نگاری سازمان دهی می شود.
بیرونی نه تنها به خوبی به اهمیت استقراء و مشاهده میدانی واقف بوده است بلکه همواره نگاه منتقدانه و آسیب شناسانه خود را در این فرایند متذکر شده است، وی در نهایت محصول این تحقیق خود را در قالب یک تک نگاری گردآورده است. بیرونی معتقد است:
«نزدیک ترین ابزار و منبع برای دستیابی به آنچه از من خواسته اند، شناخت اخبار ملتهای گذشته و تاریخ ملتهای پیشین است، زیرا بیشتر امور یادشده، آداب و رسوم، تحولات و مقررات به جای مانده از آنان است و با استدلال عقلی و قیاس به امور مشاهد و محسوس نمی توان به آن دست یافت، مگر آنکه از پیروان کتب آسمانی و رهبران فرق و مذاهب و صاحبنظران، که اینگونه تاریخها مورد استفاده و عمل آنان است پیروی کنیم و آن را مبنای تحقیق قرار دهیم و پس از آنکه فکر خود را از عوامل زیان آور، مانند آنچه بدان معتاد شده، تعصب، انگیزه غلبه بر دیگران، پیروی از هوا و ریاست طلبی که سبب هلاک بسیاری از مردم و مانع دیدار حق و حقیقت است پاک ساختیم، آراء و گفته های ایشان را در اثبات این مقصود با هم بسنجیم» (بیرونی در آثار الباقیه، به نقل از پژوهشگاه حوزه و دانشگاه 117)
بیرونی در عبارات فوق هم از نامناسب بود روش «قیاس» در انسان شناسی سخن گفته است و هم با کاربردن عبارت «پاک ساختن دید و نگاه» توجه آگاهانه و انتقادی و آسیب شناختی خود به مشاهده میدانی را بیان کرده است، وی تصریح کرده است:
«هرگاه که اسمی از افواه آنان ]هندیان[ فرا می گرفتم و به نهایت در صحت فراگیری آن می کوشیدم، چون آن اسم را باز می گفتم، اهل زبان جز به سختی آن را درنمی یافتند... زبان هندوها بالذات عریض و طویل است و شبیه به تازی که شیئی یگانه را بدان به اسامی گوناگونی م یخوانند مشتق از هم. از سوی دیگر، زبان آنها مشتمل است بر زبان مبتذل که جز بازاریان بر آن سخن نمی گویند و زبان محفوظ و فصیح که متعلق است به فضلای ماهر. حروفی که میان برخی از آن زبان وجود دارد، نه در زبان تازی شباهت دارد و نه پارسی که ما قادر به ادای آن از مخارج خود نیستیم و گوش ما نیز آن را تمیز نمی دهد و دست ما نیز یارای آن را ندارد » (تحقیق ماللهند، 9-10)
او با صراحت از اعتقاد خویش به لزوم «مشاهده مشارکتی» پرده برداشته است:
«من آن را به انجام رساندم بدون اینکه بر دشمن بهتان بزنم و از حکایت کلام او ]دشمن[ هرچند ]از نظر من و دین و فرهنگ خودم[خلاف حق بوده، شنیدنش نزد اهل حق نهایت زشتی باشد، در تنگنا قرار گرفته، سر باز زنم. چه این باورداشت اوست که خود به آن آگاهتر است. و این کتاب کتاب برهان و جدل نیست تا در آن ادله دشمنان ذکر شود و آن دسته از ادله آنان که مخالف حق است نقض گردد، بلکه کتاب حکایت است. پس کلام هندیان را به همان نحو که خودشان اعتقاد دارند نقل می کنم و از عقاید یونانیان، آنچه که همانند باور هندیان است، بر آن می افزایم» (پژوهشگاه حوزه و دانشگاه: 119)
در تصریحات فوق اعتقاد بیرونی به مشاهده، آنهم مشاهده مشارکتی (دیدن به عنوان یک عضو جامعه و نه فردی بیگانه) بارز است، اما در سطور آخر یکی دیگر از فرازهای روش شناختی وی عیان شده است و آن مطالعه تطبیقی می باشد.
اذکایی بیرونی را «بنیانگذار مطالعه تطبیقی در فرهنگ بشری» توصیف کرده است (اذکایی، 1374: 51) بیرونی در هندشناسی خود همواره گرایش به تطبیق و مقایسه آن با فرهنگ مسلمانان، یهودیان و مسیحیان داشته است (صفا، 1352: 151).
مجموعا در ارزیابی دقت های روش شناختی بیرونی می توان نتیجه گرفت اولا وی نسبت به مساله روش حساسیت داشته و همواره بر لزوم به کار گرفتن روش های در خور هدف مطالعه خویش تاکید داشته است، دوم اینکه با وجود اعتقاد آشکار وی به قیاس، عقل و وحی در تحقیقات انسان شناسی بیشتر تاکید بر روش استقراء داشته است که می تواند با تاکید انسان شناسان بر مشاهده میدانی مقایسه شود، سوم اینکه او نه فقط به مشاهده گرایش داشته بلکه مشاهده مشارکتی و بدون پیش داوری و تعصب را همواره مد نظر داشته است، در نهایت اینکه بیرونی گرایش به مطالعه تطبیقی میان فرهنگ ها داشته است.
روش و بینش بیرونی در قیاس با دیگر متفکران مسلمان
دورتیه درباره شیوه بنیانگذاری انسان شناسی آورده است:
«پروژه بنیانگذاری علمی چون «انسان شناسی
     
  
زن

 
زندگینامه دانشمندان-زندگینامه رودلف کلوزیوس
رودلف یولیوس امانوئل کلوزیوس فیزیکدان آلمانی یکی از سه عضو گروه سه نفری دانشمندان بزرگ واضع ترمودینامیک را که شاید بزرگ ترین همه اکتشافات علمی قرن نوزدهم باشد را تکمیل می کند.
رودلف کلوزیوس در ۲ ژانویه ۱۸۲۲ در شهرکیسلین واقع در ایالت پومانی آلمان متولد شد. او تحصیلات خود را در مدرسه پدرش آغاز کرد. پس از چندی به مدرسه جمنیزین در شهر استتین رفت و در سال ۱۸۴۴ از طرف دانشگاه برلین بورس تحصیلی گرفت. جایی که او در آنجا مبانی فیزیک و مکانیک را همراه با افرادی چون هانریش مگنس و جوهان دریکلت و یاکوب استاینر فرا گرفت. او با پایان نامه اش با نام تأثیرات اپتیک در اتمسفر زمین دکترای خود را از دانشگاه هال آلمان گرفت. چندی بعد او در دانشگاه برلین به عنوان پروفسور فیزیک کار خود را آغاز کرد. همچنین او چندی بعد پروفسور دانشگاه زونیخ هم شد.
اولین اثر او در ۱۸۵۰ منتشر شد و آنگاه یک سلسله اکتشافات جدید تا سال ۱۸۶۲ در پشت سر آن به وجود آمد و در سال ۱۸۶۴ از مجموعه آنها کتابی به نام تئوری مکانیک حرارت تشکیل شد که دانش ترمودینامیک را بر مبانی خود مستحکم کرد. اولین قانون ترمودینامیک چنین می آموخت که انرژی از بین نمی رود و به هر صورت که خود را نشان دهد اعم از الکتریسیته و انرژی شیمیایی و نور و حرارت و کار مکانیکی مقدار آن همواره تغییر ناپذیر است. قانون دوم یا قانون کارنو–کلوزیوس وسیله مقایسه انرژی را با جریان رودخانه به دست می داد که می توان به سهولت سقوط کند و حال آنکه بالا بردن آن از ارتفاعات کار بسیار مشکلی است. به این ترتیب اصل کارنو-کلوزیوس با تعیین جهت تبدیلات انرژی اصل بقای انرژی را کامل کرد.
کلوزیوس که به سمت استاد دانشگاه زونیخ معین گردید در سال ۱۸۵۷ شروع به بسط دادن حدود اصل کارنو-کلوزیوس کرد. در سال ۱۸۵۷ سوالی به ذهنش رسید که آیا به کاربردن ترمودینامیک در مورد گازها فوایدی نخواهد داشت؟ و با خود چنین گفت : می دانیم که در سال ۱۷۳۸دانیل برنولی برای اولین بار حرارت گازها را نتیجه حرکت مولکول های آن دانست اما علم از زمان او تا حال تغییرات زیادی کرده است و من می توانم مسئله را با در دست داشتن تمام منابع ریاضی کنونی از نو مورد مطالعه قرار دهم. به این ترتیب کلوزیوس هر گاز را به منزله اجتماع میلیارد ها مولکولی که دائما در هیجان می باشند در نظر گرفت و اساس تئوری حرکتی گازها را تشکیل داد و تا زمان مرگ ناگهانی خود در ۲۴ اوت ۱۸۸۸، هم خود را مصروف این کار کرد و در این هنگام استاد دانشگاه بن بود.
     
  
زن

 
زندگینامه دانشمندان-زندگینامه ژان هانری فابر
ژان هانری فابر نخستین فرد یک خانواده روستـایی بی نوایی بود کـه در سال 1823 در یـکی از روستاهای (آویرون) در فرانسه به دنیا آمد. وقتی چهارساله شد پدر و مادرش از شدت فقر او را به خانه پدر بزرگش فرستادند. اما آنها نیز حوصله بچه داری نداشتند، لذا کودک بدون سرپرست بزرگ شد.
سالهای کودکی را به میل خود در باغستان ها و کشتزارها گذرانید. شوقی که به گیاهان و جانوران داشت مانع از این شد که دل به درس ببندد، لذا معلمان وی او را تنبل و ولگرد می شمردند. او همواره از درس و مدرسه بیزار بود.
در هفده سالگی ترک تحصیل کرد و در کشتزارها مشغول کارگری شد .اما در عین حال همچنان به گیاهان و جانوران علاقه مند بود. گاهی نیز به مطالعه اشعار می پرداخت. روزی شنید در شهر (آوین یون)، دبیرستانی تعدادی آموزگار را به رایگان تربیت خواهد کرد. فابر که شوق تحصیل در او جوشش کرده بود خود را به آنجا رسانید و آمادگی خود را برای ادامه تحصیل در شاخه علوم اعلام کرد، تجربیات و مطالعات خود را به مسئولان دبیرستان معرفی کرد و پذیرفته شد.
در این دوره تحصیلی دست از مطالعه کتابهای علوم و مطالعه طبیعت نشست و از سر تفنن، زبان های یونانی و لاتین را می آموخت.
در نوزده سالگی دبیرستان آموزگار پروری را به پایان برد و در یکی از آموزشگاهای شهر کاپاتراس پیشه معلمی اختیار کرد و همچنان به مطالعات خود در زمینه فیزیک، شیمی و ریاضی ادامه می داد.
در بیست و یک سالگی ازدواج کرد اما درآمدش کفاف زندگی او را نمی داد، به سختی زندگی می کرد اما غم نمی خورد، زیرا خوشی های مبتذل زودگذر را به چیزی نمی گرفت. آنچه او می خواست و به دنبال آن بود، علم، دانش و کنجکاوی در طبیعت بود.
هنوز شیفته طبیعت بود، به ویژه زندگی حشرات را خیلی دوست می داشت چندان به حشره شناسی عشق می ورزید که یکبار حقوق یک ماه خود را جهت خرید یک کتاب در زمینه حشرات پرداخت.
به سبب شوقی که به حشرها داشت همکلاسیانش او را (پروانه) نامیدند و شاگردان فارغ از نمره و امتحان در کلاس او گرد می آمدند و عاشقانه به درسهای او گوش جان می سپردند و از راهنمایی های او بهرمند می شدند.
فابر به این مقام هم قانع نشد. شور هیجان مطالعه طبیعت باز هم در وجود او شعله ور بود، لذا (کا ریان تراس) را ترک کرد و در جزیره ای دور افتاده (کورس) با حقوق نا چیز معلم فیزیک شد و به یاری یک گیاه شناس ورزیده و یک جانور شناس نامی، در مطالعه نمود های طبیعت کوشید.
متاسفانه پس از چندی به بیماری مالا ریا دچار شد و از سر اجبار به فرانسه باز گشت.در فرانسه با آنکه توانست از شعبه زیست شناسی دانشگاه تولوز مدرک تحصیلی دریافت کند، شغل مناسبی نیافت و به ناچار در دبیرستان به تدریس پرداخت و مدت بیست سال در آن سمت باقی ماند.
پژوهش های فابر زیست شناسان فرانسه و سایر کشور های پیشرفته اروپا را تکان داد. طبیعت شناسان از کارهای او الهام گرفتند و حتی داروین بزرگ در گشایش برخی از دشواریهای خود از او یاری خواست و او را یک (محقق بی نظیر) خواند.
در دوره پادشاهی ناپلئون سوم وزیر فرهنگ فرانسه فابر را به پاریس دعوت کرد و نشان پر ارج لژون دونور را به وی تقدیم کرد. مقرر شد که فابر در پاریس بماند و معلم ویژه فرزندان ناپلئون سوم شود، اما او نپذیرفت و از پاریس پر هیاهو بیرون رفت.
پس از سقوط ناپلئون سوم، کلیسائیان که طبیعت شناسی را خطری برای خرافه آموزی سود بخش خود می دیدند، فابر را مورد حمله قرار دادند. چون نمی توانستند صریحا علم و علم پروری را محکوم کنند، بهانه تراشیدند و شایعه کردند که فابر دختران را مانند پسران به کلاس خود راه می دهد و با آموزش های خود، ایشان را از شریعت روی گردان می کند، لذا دشمن اخلاق انسانی و معنویت است.
مردم بیدار به این سفسطه خندیدند، زیرا روشن بود که علم آموزی نه محل شریعت است و نه لطمه ای به اخلاق انسانی یا معنویت و یا انسانیت می زند. اما نفوز شیطانی متعصبان کار خود را کرد، فابر را در سن چهل و هفت سالگی از درس دادن بازداشتند و راه معاش را بر او بستند.
فابر صبور و بردبار، خم به ابرو نیاورد، زیرا شرایط زمان خود را می شناخت. در زمان او جامعه از ظلم و بی داد دیوان سالاران و دین سالاران مسیحی نرسته بود، کما اینکه در همین زمان هم در آمریکا معلمی را به جرم تدریس نظریه تکامل محاکمه و محکوم کردند.
دانش وران اروپا زبان به اعتراض گشودند و استوارت میل، فیلسوف نامدار انگلیسی که با فابر دوستی داشت، با کمک های خود قسمتی هزینه زندگی فابر را تامین کرد.
پس از آن زندگی فابر به سختی و تنگدستی می گذشت و ادامه حیات برای او رنج آور بود. مرگ همسر و یکی از فرزندانش بر مصیبت او افزود، دشمنی این پیشگان ظاهر بین و رشگ مدعیان علم عرصه را بر او تنگ کرد. اما فابر همچنان ثابت و استوار، در دهکدهای دور افتاده گوشه گرفت و با پشتکار پژوهش های علمی خود را دنبال کرد. اما با این وصف، اروپا بلخره عظمت کار فابر را در یافت، فرانسویان او را در جشن هشتاد و هفتمین زاد روزش که در سال 1910 با شرکت دانشمندان و نامداران اروپا در سرین یان برپا شد بسان یک قهرمان ملی گرامی داشتند.
سرانجام فابر در سال 1915 با خرسندی زندگی را بدرود گفت.
اثر دوازده جلدی او بنام ارمغان های حشره شناسی هنوز در خور بهره گیری است. روش فابر، بر خلاف پیشینیان، میدانی (Field Method) بود، وی جانوران را در محل زندگی آنها مورد مطالعه قرار می داد. از این رو بجای شناخت یک نمود طبیعی به زیست گاه جاندار مراجعه می کرد. هفته ها و حتی ماه ها وقت صرف می کرد، در کشتزارها و بیشه زارها به سر می برد و به پژوهش و گزارش می پرداخت.
معروف است که روزی ژاندارمری نسبت به رفتار او بد گمان شد و فکر کرد او یک خیانتکار فراری است، زیرا مشاهده کرد روی زمین دراز کشیده است و دائما از این طرف به آن طرف در حال خزیدن است، وقتی او را بازداشت کرد، معصومانه گفت حشره شناس است و در حال تحقیق و پژوهش می باشد، ژاندارم باور نکرد و می خواست او را به دادگاه بفرستد که فابر نشان لژیون دونور خود را به وی نشان داد و او را قانع ساخت و شاید این تنها موردی بود که فابر از نشان افتخارآمیز و شکوه مند خود بهره گرفت.
فابر در برابر انتقادها و خرده گیری هایی که دانشمندان صوری به روش علمی او می گرفتند، سخن بسیار پرمعنایی دارد، او خطاب به حشره ها می گوید: «ای حشره ها ! همه به اینجا بیایید، به دفاع بر خیزید و به سود من شهادت دهید. اعلام کنید، که من چقدر به شما نزدیک ام و با چه حوصله ای به مشاهده شما می پردازم و با چه دقتی کنش های شما را یادداشت می کنم. اما ای حشره های عزیز من ! اگر سخن شما آنان را متقاعد نگرداند، آن گاه من به ایشان خواهم گفت: شما جانور را تکه تکه می کنید، اما من او را در جریان زندگی مورد مطالعه قرار می دهم. شما او را به صورت چیزی وحشتناک یا ترحم انگیز جلوه می دهید، اما من او را به صورت مهر آمیز عرضه می کنم. شما مرگ را می کارید و من زندگی را».
فابر برای تبیین رفتار جانوران از مفهوم فعالیت غریزی سود جست. فعالیت غریزی، فعالیتی است در جهت حفظ زندگی که در طی زندگی نسل ها، بر اثر تکرار، تسبیت و خود به خودی شده است.
اما پوشیده نیست که رفتار جانوران عالی و از آن جمله انسان، منحصر به فعالیت های خود به خودی غریزی نیست. به شرحی که در بازتاب شناسی (Reflexology) آمده است، جانوران عالی و بیش از همه آنها انسان، در جریان زندگانی، به ویژه زندگانی اجتماعی به فعالیتهای غیر غریزی که ملذوم آگاهی و مبنای شخصیّت انسانی یا انسانیت یا معنویّت است، کشانیده می شود. با این وصف فعالیّت های غیر غریزی بدون فعالیّت های غریزی تحقّق پذیر نیستند، و نمی توان با انصراف از نیازهای غریزی، شخصیت پروری کرد.
بر خلاف اکثر فرزانگان کهن که نمی توانستند با تجربه های محدود و آزمایش افزارهای ناقص خود، بسیاری از نمود ها را بشنا سند و در نتیجه بجای تبیین رفتار جانداران مخصوصا انسان، به وجود عامل هایی مرموز و ناشناختنی اعتقاد می کردند، فابر دقیقا به روش تجربی وفادار ماند.
     
  
زن

 
زندگینامه دانشمندان-زندگینامه ماری کوری
ماری کوری در سال 1867 با نام ماریا اسکلو دووسکا در ورشو پایتخت لهستان متولد شد او در سن 19 سالگی به پاریس رفت تا در آنجا به تحصیل در رشته شیمی بپردازد . در آنجا با فیزیکدان جوان فرانسوی به نام پیر کوری آشنا شد و این آشنایی به ازدواج انجامید. او به پیر کوری در انجام آزمایشهای عملی اش درباره الکتریسیته کمک می کرد زمانی که او در سال 1895 در انباری چوبی کوچک که آزمایشگاه او بود شروع به کار کرد نه او و نه هیچ کس دیگر چیزی درباره عنصر شیمیایی رادیم نمی دانست این عنصر هنوز کشف نشده بود البته یکی از همکاران پژوهشگر پاریسی فیزیکدان فرانسوی «هانری بکرل» در آن زمان تشخیص داده بود که عنصر شیمیایی اورانیوم پرتوهایی اسراسر آمیز نامرئی از خود می افشاند او به طور اتفاقی یک قطعه کوچک از فلز اورانیوم را بر روی یک صفحه فیلم نور ندیده که در کاغذ سیاه پیچیده شده بود گذاشته بود صبح روز بعد مشاهده کرد که صفحه فیلم درست مثل این که نور دیده باشد سیاه شده است بدیهی بود که عنصر اورانیوم پرتوهایی را از خود ساطع کرده بود که از کاغذ سیاه گذشته و برصفحه فیلم اثر کرده بود. بکرل این فرایند را دوباره با سنگ معدنی موسوم به (Pitch-blende) که سنگی سخت و سیاه قیرگون است که از آن اورانیوم به دست می آید- تکرار کرد این بار اثری که سنگ بر روی صفحه فیلم گذاشته بود حتی از دفعه قبلی هم قوی تر بود بنابراین می بایست به غیر از عنصر اورانیوم یک عنصر پرتوزای دیگر هم در سنگ وجود می داشت او فرضیه خود را با خانواده کوری که با او دوست بودند مطرح کرد آنها نیز این راز را هیجان انگیز یافتند این چه پرتوهای نادری بودند که در اشیایی که پرتوهای نوری معمولی از آنها عبور نمی کرد نفوذ می کردند و از میان آنها می گذشتند؟ در آن زمان پیر کوری در مدرسه فیزیک تدریس می کرد ولی او تمام وقت آزاد خود را به کار می برد تا به همسرش در آزمایشهایی که انجام می داد کمک کند رئیس مدرسه فیزیک یک انباری مضروبه کنار حیاط مدرسه را در اختیار آنها گذاشت این انبار فضایی بود که آنها می توانستند بدون هزینه ای دریافت کنند و بنابراین آن را قبول کردند قدم بعدی این بود که سنگ معدنی سیاه را تهیه کنند. اگر می خواستند اقدام به خرید آن کنند خیلی گران تمام می شد آنها به طورکلی اندگی اطلاع یافتند که دولت اتریش هزاران کیلو از این سنگها دارد که چون اورانیومش را جدا کرده اند آنها را بی ارزش می دانند چون خانواده کوری دنبال اورانیوم نبودند بلکه عنصر ناشناخته جدیدی را جستجو می کردند این زباله ها را درست همان چیزی یافتند که به آن نیاز داشتند ماری و پیر کوری این توده های کثیف را با بیل درون دیگهای بزرگی می ریختند آنها را با مواد شیمیایی مخلوط می کردند و بر روی یک اجاق قدیمی چدنی حرارت می دادند. دود سیاه، خفه کننده و بدبوی غلیظی که از دیگها برمی خواست نفس آنها را تقریباً بند می آورد و اشک چشمانشان را سرازیر می کرد. (با مراجعه به یادداشتهای قطور آزمایشگاهی ماری و پیکر کوری معلوم می شود که آن دو نفر از شانزدهم دسامبر 1897 به مطالعه در باره پرتو بکرل یا پرتو اورانیوم پرداختند در آغاز ماری فقط به این کار مشغول شد ولی از پنجم فوریه سال 1898 پیر هم به او ملحق شد پیر به اندازه گیری ها و بررسی نتایج پرداخت آن دو نفر عمدتاً شدت پرتوهای کانی ها و نمکهای مختلف اورانیوم و اورانیوم فلزی را اندازه گیری می کردند در نتیجه تجربه های زیاد آنها این بود که ترکیبات اورانیوم کمترین رادیواکتیویته را داشتند. رادیواکتیویته اورانیوم فلزی از آنها بیشتر بود و کانی اورانیوم که معروف به پشبلند بود بیشترین رادیواکتیویته را داشت این نتایج نشان می داد که احتمالاً پشبلند محتوی عنصری است که رادیواکتیویته اش خیلی بیشتر از رادیواکتیویته اورانیوم است در دوازدهم آوریل 1898 کوری ها نظریه خود را به آکادمی علوم پاریس گزارش کردند در چهاردهم آوریل کوریها با همکاری لمون شیمیدان فرانسوی به جستجوی عنصر ناشناخته مزبور پرداختند.
نتیجه گرانبهای این کار پرزحمت و طاقت فرسا تنها چند قطره ازماده ای بود که آنها این ماده را در لوله های آزمایشگاهی نگهداری می کردند بر اثر این کارهای طاقت فرسا در نخستین زمستان ماری کوری دچار نوعی عفون و التهاب ریوی شد تمام فصل را مریض بود ولی پس ازبهبودی کار پختن مواد در دیگها را در آزمایشگاه از سر گرفت سال پس از آن نخستین دخترش به نام ایرنه متولد شد پیر و ماری کوری در ماه جولای (مرداد ماه) همان سال توانستند این مسئله را انتشار دهند که سنگ معدن (Pitch-blende) به غیر از عنصر اورانیوم دو عنصر پرتوزای دیگر را نیز در خود دارد نخستین عنصر را به یاد محل تولد و بزرگ شدن ماری کوری که لهستان (Poland) بوده است، پولونیوم (Polonium) نامیدند و دومین عنصر را که اهمیت زیادی داشت رادیوم نامیدند که از واژه لاتین radius به معنی پرتو الهام می گرفت. در بیست و ششم دسامبر سال 1898 (پنجم دی ماه 1277) اعضای آکادمی علوم پاریس گزارشی تحت عنوان «درباره ماده شدیداً رادیواکتیوی که در پشبلند وجود دارد» آگاه شدند و این روز تاریخ تولد رادیوم است. پیدایش رادیوم در میان عناصر رادیواکتیو طبیعی تقریباً به فوریت ثابت کرد که این عنصر مناسبترین عنصر رادیواکتیو برای بسیاری کارهاست به زودی معلوم شد که نیمه عمر رادیوم نسبتاً زیاد است (1600 سال) کشف رادیوم یکی از پیروزیهای بنیادی علم است بررسی های انجام شده روی رادیم موجب دگرگونی های اساسی در دانش بشر درباره خواص و ساخت ماده شد و منجر به شناخت و دستیابی به انرژی اتمی شد خانواده کوری به همراه بکرل به خاطر کشفی که پس از آن همه کارطاقت فرسا به آن نائل شدند در سال 1903 جایزه نوبل (فیزیک) را از آن خود کردند و به این ترتیب توانستند وامهایی را که برای کارهای پژوهشی طولانی خود گرفته بودند، پرداخت کنند.
پیر کوری در سال 1906 در 47 سالگی به علت تصادف با اتومبیل درگذشت مادام کوری پس از مرگ شوهرش به مطالعات خود ادامه داد و در سال 1910 موفق به تهیه رادیوم خالص گردید در این هنگام استاد سوربون و عضو آکادمی طب شد و در سال1911 برای دومین بار به دریافت جایزه نوبل نائل شد (ماری کوری به غیر از لینوس پاولینگ (برنده جایزه نوبل در شیمی در سال 1954، برنده جایزه صلح نوبل در سال 1962) تنها انسانی است که دوباره این جایزه ارزشمند را از آن خود کرده است.) مادام کوری در چهارم ژوئیه 1934 یعنی بیست و هشت سال بعد از مرگ شوهرش و در سن 67 سالگی درگذشت.
این واقعیت که پرتوهای رادیوم می توانند بافتهای زنده اندامها را از بین ببرند به عنوان مهمترین دستاورد کشف کوریها مشخص گردید پزشکان و پژوهشگران علوم پزشکی به زودی دریافتند که به این وسیله می توانند غده ها و بافتهای بدخیم را که در سرطان و همچنین بیماریهای پوستی و غدد ترشحی بروز می کنند، از بین ببرند بسیاری از بیماران سرطانی که توانسته اند با موفقیت معالجه شوند و از مرگ نجات یابند عمر دوباره و سلامتی خود را مرهون تلاشهای ایثارگرانه و خستگی ناپذیر و انگیزه والای این زن بی همتا هستند.
     
  
زن

 
زندگینامه دانشمندان-زندگینامه نیکولاس کوپرنیک
نیکولاس کوپرنیک در نوزدهم سال 1473 در شهر تورن واقع در لهستان متولد شد و چون پدرش را از دست داده بود تربیت و پرورش او به دست عمویش انجام گرفت. عمویش که یکی از کشیشان بزرگ بود او را برای تحصیل به دانشگاه «کراکووی» فرستاد. کوپرنیک در بیست و سه سالگی برای تحصیل در رشته طب به دانشگاه «پادو» وارد شد و ضمناً در دانشگاه بولونی تحصیل نجوم می کرد. طولی نکشید که در اثر بروز استعداد خویش یک کرسی تدریس ریاضیات را به دست آورد. کوپرنیک در سن 25 سالگی به شهر رم آمد. او در دانشگاه رم استاد اختر شناسی شد و به شاگردانش علوم آسمان شناسی نقل شده از دورانهای پیشین را که اخترشناس یونانی «بطلمیوس» حدود 1370 سال قبل از زمان او بنیان نهاده بود تدریس می کرد. در تصویر بطلمیوس از نظام عالم زمین مرکز عالم است و سیارات هر یک در دایره ای که شعاع آن فاصله سیاره تا زمین است به گرد زمین می چرخند. این نظریه پاکیزه و مرتب بود و می شد از آن برای محاسبات مداری سیاره ها نیزاستفاده کرد اما هرچه که بود نظریه ای غلط بود و باید هزار و هفتصد سال می گذشت و مشاهدات نجومی با دقت کافی امکانپذیر و انجام می شد تا زمینه به زیر سؤال رفتن آن فراهم می گردید. آغاز گر انقلاب علمی که سرانجام علم یونان را از تخت به زیر کشید نیکولاس کوپرنیک بود که با کار خود انسان اندیشگر را در مسیرخلاقیت بهتری قرار داد. براساس نظریه بطلمیوس عالم از شرق به غرب به دور زمین می گردد ولی کوپرنیک خود از آنچه که درس می داد ناراضی بود. بسیاری از چیزهایی که او مشاهده کرده بود با این فرضیه قابل توجیه و بیان نبود و خود فرضیه نیز دارای تضادها و تناقضهایی بود، مثلاً چرا ستارگان در مقایسه با ماه سریعتر حرکت می کردند تا در مقایسه با خورشید؟ چرا تعدادی از ستارگان به ظاهر حرکتی دورانی به دور آسمان داشتند؟ به همین جهت تصمیم گرفت کرسی استادی خود در دانشگاه را ترک کند تا بتواند عمیق تر و اصولی تر به پژوهش در دانش اخترشناسی بپردازد. او در سال 1501 پس از چند سال تحقیق در ایتالیا به وطن خود بازگشت و در آنجا به عنوان متولی کلیسای جامع شهر فرائن بورگ در پروسیا و دبیر و مشاور عمویش در منطقه «ارم لند» به کار پرداخت. او به عنوان کشیش کلیسای شهر مراسم مذهبی را رهبری می کرد و به عنوان پزشک به معالجه بیماران می پراخت. به عنوان یک مخترع یک سیستم سد بندی و ذخیره آب با یک آسیای آبران اختراع کرد که بوسیله آن آب آشامیدنی از یک رودخانه که در فاصله 3 کیلومتری قرار داشت به داخل شهر هدایت می شد و بالاخره به عنوان ریاضیدان و حسابدار یک روش پولی سکه ای جدید برای پروسیای غربی و پادشاهی لهستان بنا نهاد. از آنجایی که نخستین تلسکوپ سالها پس از مرگ او اختراع شد مجبور بود برای پژوهش در زمینه حرکات اجرام آسمانی تنها به چشمان خود متکی باشد. او برای این کار دستور داد در اتاق مطالعه اش در برج کلیسا شکافهایی در سقف ایجاد کنند. او می توانست شبها مشاهده کند که ستارگان چگونه بر فراز این شکافها عبور می کنند. وی در سال 1507 دریافت که اگر به جای زمین خورشید مرکز عالم فرض شود جداول نجومی موقعیت مکانی سیارات با دقت بس بهتری قابل محاسبه است. ترتیب جدیدی که کوپرنیک برای موقعیت سیارات بر پایه افزایش فاصله آنها تا خورشید در نظر گرفت- یعنی ترتیب: عطارد، زهره، زمین، ماه، مریخ، مشتری و زحل جای ترتیب قبلی در نظریه زمین مرکزی را گرفت. بنابر اصل پیشنهادی کوپرنیک چنانچه مدار گردش زمین به دور خورشید از مدارات مشتری و زحل تنگ تر باشد زمین متناوباً از آنها پیش افتاده، سبب می شود آن دو در آسمان شب در حال چرخش در جهت معکوس به نظر آیند. دیگر اینکه پدیده تقدیم اعتدالین را اینک می شد با فرض تکان خوردن زمین (لرزش خفیف شبیه لرزش ژله) حین چرخش به دور محور خود توضیح داد.
اعتدالین به هنگام عبور خورشید از صفحه مدار بر استوای زمین رخ می دهند و برابری طول شب و روز در سراسر کره زمین را سبب می شوند. اعتدال بهاری حوالی اول فروردین ماه و اعتدال پاییزی در حوالی آخر شهریور رخ می دهد. مشکل در آن زمان این بود که اعتدالین هر سال اندکی زودتر رخ می دادند و نظریه قدیمی بطلمیوس قادر به توضیح آن رویداد نبود. پیدایش فصول سال نیز اگر زمین در سال یکبار به دور خورشید می چرخید و محور آن با راستای قرار گرفتن خورشید زاویه می ساخت، بهتر قابل توضیح بود. کوپرنیک تقریباً چهل سال برای تکمیل پژوهشهای اخترشناسی خود وقت صرف کرد. با پایان یافتن پژوهشها ثابت کرد که تصویر جهانی بطلمیوس اشتباه است. خورشید و سایر ستارگان فقط در ظاهر به دور زمین می گردند. کوپرنیک ثابت کرد که در حقیقت این خورشید است که در مرکز جهان ما قرار دارد و زمین- مانند معدودی از اجرام آسمانی بزرگ دیگر که او مشاهده کرده بود- به دور خورشید در گردش است. او این سیاره ها را Planet نامید که از واژه ای یونانی به معنای مهاجر گرفته شده است که شامل سیاراتی است که پیش از این ذکر شد. کوپرنیک درباره ماه فرضیه بطلمیوس را تأیید می کرد و به این باور بود که ماه واقعاً به دور زمین می چرخد، در حالیکه زمین به دور خورشید می گردد و ماه به عنوان قمر زمین به همراه آن به دور خورشید می گردد. کوپرنیک تا اواخر عمر خود از چاپ کامل نظرات خارق العاده خویش خودداری کرد و تنها در سال 1543 بود که «گفتار درباره چرخش کرات سماوی» او انتشار یافت. افکار آماده در کتاب کوپرنیک بنیادی تر از آن بود که بتوان آنها را جدی گرفت. یک نسخه چاپ شده از آثارش درست قبل از مرگ در بستر بیماری به دست او رسید چون او در آن زمان بیش از هفتاد سال سن داشت و مفلوج و تقریباً نابینا بود بعید به نظر می رسید که موفق به دیدن این اثر بزرگ چاپی شده باشد، اثری که او برای خلق و ایجاد آن تمام عمرش را کار کرده بود. کوپرنیک در بیست و چهارم ماه مه سال 1543 هنگامی که فقط چند روزی از انتشار کتابش می گذشت وفات یافت. کوپرنیک بدون آنکه بداند چه خدمت ارزنده ای به جهان بشریت کرده است دار فانی را وداع گفت. سرانجام پس از گذشت یکصد و پنجاه سال از مرگش دانشمندان اندیشه های او را پذیرفتند. کوپرنیک امروزه بیش از چهار سده پس از مرگش، یکی از بزرگترین ها در قلمرو دانش به شمار می رود.
     
  
زن

 
زندگینامه دانشمندان-زندگینامه ارشمیدس

ارشمیدس دانشمند و ریاضیدان یونانی در سال 212 قبل از میلاد در شهر سیراکوز یونان چشم به جهان گشود و در جوانی برای آموختن دانش به اسکندریه رفت. بیشتر دوران زندگیش را در زادگاهش گذرانید و با فرمانروای این شهر دوستی نزدیک داشت. در اینجا سخن از معروفترین استحمامی است که یک انسان در تاریخ بشریت انجام داده است. در داستانها چنین آمده است که بیش از 2000 سال پیش در شهر سیراکوز پایتخت ایالت یونانیسیسیل آن زمان ارشمیدس مکانیکدان و ریاضیدان و مشاور دربار پادشاه یمرون یکی از معروفترین کشفهای خود را در خزینه حمام انجام داد. روزیکه او در حمامی عمومی به داخل خزینه حمام پا نهاد و در آن نشست و حین این کار بالا آمدن آب خزینه را مشاهده کرد ناگهان فکری به مغزش خطور کرد. او بلافاصله لنگی را به دور خود پیچید و با این شکل و شمایل به سمت خانه روان شد و مرتب فریاد میزد: یافتم، یافتم به زبان یونانیHeureca! Heureca او چه چیزی یافته بود؟
پادشاه به او مأموریت داده بود راز کار جواهر ساز خیانتکار دربار او را کشف و او را رسوا کند. شاه هیرون بر کار جواهر ساز شک کرده بود و چنین می پنداشت که او بخشی از طلایی را که برای ساختن تاج شاهی به وی داده بود برای خود برداشته و باقی آن را با فلز نقره که بسیار ارزانتر بود مخلوط کرده و تاج را ساخته است. هرچند ارشمیدس می دانست که فلزات گوناگون وزن مخصوص متفاوت دارند ولی او تا آن لحظه این طور فکر میکرد مجبور است تاج شاهی را ذوب کند، آن را به صورت شمش طلا قالب ریزی کند تا بتواند وزن آن را با شمش طلای نابیبه همان اندازه مقایسه کند. اما در این روش تاج شاهی نیز از بین میرفت، پس او مجبور بود راه دیگری برای این کار بیابد. در آن روز که در خزینه حمام نشسته بود دید که آب خزینه بالاتر آمد و بلافاصله تشخیص داد که بدن او میزان معینی از آب را در خزینه حمام پس زده و جابه جا کرده است. او با عجله و سراسیمه به خانه بازگشت و شروع به آزمایش عملی این یافته کرد. او چنین اندیشید که اجسام هم اندازه، مقدار آب یکسانی را جابه جا میکنند ولی اگر از نظر وزنی به موضوع نگاه کنیم یک شمش نیم کیلویی طلا کوچکتر از یک شمش نقره به همان وزن است (طلا تقریباً دو برابر نقره وزن دارد) بنابراین باید مقدار کمتری آب را جابه جا کند. این فرضیه ارشمیدس بود و آزمایشهای او این فرضیه را اثبات کرد. او برای این کار نیاز به یک ظرف آب و سه وزنه با وزنهای مساوی داشت که این سه وزنه عبارت بودند از تاج شاهی، هم وزن آن طلای ناب و دوباره هم وزن آن نقره ناب. او در آزمایش خود تشخیص داد که تاج شاهی میزان بیشتری آب را نسبت به شمش طلای هم وزنش پس می راند ولی این میزان آب کمتر از میزان آبی است که شمش نقره هم وزن آن را جابه جا میکند. به این ترتیب ثابت شد که تاج شاهیاز طلای ناب و خالص ساخته نشده بلکه جواهر ساز متقلب و خیانتکار آن را از مخلوطی از طلا و نقره ساخته است. به همین ترتیب ارشمیدس یکی از چشمگیرترین رازهای طبیعت را کشف کرد آن هم اینکه میتوان وزن اجسام سخت را با کمک مقدار آبی که جابه جا میکنند اندازه گیری کرد. این قانون (وزن مخصوص) را که امروزه چگالی میگویند «اصل ارشمیدس» مینامند. حتی امروز هم هنوز پس از 23 قرن بسیاری از دانشمندان در محاسبات خود متکی به این اصل هستند.
به هر حال ارشمیدس در رشته ریاضیات از ظرفیتهای هوشی بسیار والا و چشمگیری برخوردار بود. او منجنیقهایش گفت آوری برای دفاع از سرزمین خود اختراع کرد که بسیار سودمند افتاد. او توانست سطح و حجم جسمهایی مانند کره، استوانه و مخروط را حساب کند و روش نوینی برای اندازه گیری در دانش ریاضی پدید آورد. همچنین به دست آوردن عدد نیز از کارهای گرانقدر وی است. او کتابهایی درباره خصوصیات و روشهای اندازه گیریاشکال و احجام هندسیاز قبیل مخروط منحنی حلزونی و خط مارپیچ، سهمی، سطح کره و استوانه می دانست. علاوه بر آن او قوانینی درباره سطح شیبدار، پیچ اهرم و مرکز ثقل کشف کرد.
ارشمیدس در مورد خودش گفته ای دارد که با وجود گذشت قرنها جاودان مانده و آن اینست: «نقطه اتکایی به من بدهید، من زمین را از جا بلند خواهم کرد.» عین همین اظهار به صورت دیگری در متون ادبی زبان یونانی از قول ارشمیدس نقل شده است اما مفهوم در هر دو صورت یکی است. ارشمیدس هم چون عقاب گوشه گیر و منزوی بود. در جوانی به مصر مسافرت کرد و مدتی در شهر اسکندریه به تحصیل پرداخت و در این شهر دو دوست صمیمی یافت یکیکونون (این شخص ریاضیدان قابلی بود که ارشمیدس چه از لحاظ فکری و چه از نظر شخصی برای وی احترام بسیار داشت) و دیگری اراتوستن که گرچه ریاضیدان لایقی بود اما مردی سطحی به شمار میرفت که برای خویش احترام خارق العاده ای قائل بود.
ارشمیدس با کونون ارتباط و مکاتبه دائمی داشت و قسمت مهم و زیبایی از آثار خویش را در این نامه ها با او در میان گذاشت و بعدها که کونون درگذشت ارشمیدس با دوسته که از شاگردان کونون بود مکاتبه می کرد.
یکی از روشهای نوین ارشمیدس در ریاضیات به دست آوردن عدد پیبود. وی برای محاسبه عدد پی، یعنی نسبت محیط دایره به قطر آن روشی به دست داد و ثابت کرد که عدد محصور ما بین و است. گذشته از آن روشهای مختلف برای تعیین جذر تقریبی اعداد به دست داد و از مطالعه آنها معلوم میشود که وی قبل از ریاضیدان هندی با کسرهای متصل یا مداوم آشنایی داشته است.
در حساب روش غیرعملی و چند عملی یونانیان را- که برای نمایش اعداد ازعلائم متفاوت استفاده میکردند- به کنار گذاشت و پیش خود دستگاه شماری اختراع کرد که به کمک آن ممکن بود هر عدد بزرگی را بنویسیم و بخوانیم.
دانش تعادل مایعات بوسیله ارشمیدس کشف شد و وی توانست قوانین آن را برای تعیین وضع تعادل اجسام غوطه ور به کار ببرد.
همچنین برای اولین بار برخی از اصول مکانیک را به وضوح و دقت بیان کرد و قوانین اهرم را کشف کرد.
در سال 1906 ج.ل. هایبرگ مورخ دانشمند و متخصص تاریخ ریاضیات یونانی در شهر قسطنطنیه موفق به کشف مدرک باارزشی شد. این مدرک کتابیاست به نام «قضایای مکانیک و روش آنها» که ارشمیدس برای دوست خود اراتوستن فرستاده بود. موضوع این کتاب مقایسه حجم یا سطح نامعلوم شکلیبا احجام و سطوح معلوم اشکال دیگر است که بوسیله آن ارشمیدس موفق به تعیین نتایج مطلوب میشد. این روش یکی از عناوین افتخار ارشمیدس است که ما را مجاز می دارد که ویرا به مفهوم صاحب فکر جدید و امروزی بدانیم، زیرا وی چیز و هرچیزی را که استفاده از آن به نحوی ممکن بود به کار می برد تا بتواند به مسائلی که ذهن او را مشغول میداشتند حمله ور گردد. دومین نکته ای که ما را مجاز میدارد که عنوان «متجدد» به ارشمیدس بدهیم روشهای محاسبه اوست. وی دو هزار سال قبل از نیوتن و لایب نیتس موفق به اختراع حساب انتگرال شد و حتی در حل یکی از مسائل خویش نکته ای را به کار برد که می توان او را از پیش قدمان فکر ایجاد حساب دیفرانسیل دانست.
زندگی ارشمیدس با آرامش کامل می گذشت همچون زندگی هر ریاضیدان دیگریکه تأمین کامل داشته باشد و بتواند همه ممکنات هوش و نبوغ خود را به مرحله اجرا درآورد. زمانی که رومیان در سال 212 قبل از میلاد شهر سیراکوز را به تصرف خود درآوردند سردار رومی مارسلوس دستور داد که هیچ یک از سپاهیانش حق اذیت و آزار و توهین و ضرب و جرح این دانشمند و متفکر مشهور و بزرگ را ندارند با این وجود ارشمیدس قربانی غلبه رومیان بر شهر سیراکوز شد. او به وسیله ی سرباز مست رومی به قتل رسید و این در حالی بود که در میدان بازار شهر در حال اندیشیدن به یک مسئله ریاضیبود. می گویند آخرین کلمات او این بود: دایره های مرا خراب نکن. به این ترتیب بود که زندگی ارشمیدس بزرگترین دانشمند تمام دورانها خاتمه پذیرفت. این ریاضیدان بی دفاع هفتاد و پنج ساله در سال 287 قبل از میلاد به جهان دیگر رفت.
     
  
صفحه  صفحه 4 از 6:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  پسین » 
علم و دانش

زندگی نامه دانشمندان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA