دو باور غلط درمورد شخصیتشاید بتوان در نگاه اول واژه شخصیت را بهصورت شاخصههای صریح یک تیپ تعریف کرد.این تعریف نهتنها کلمه شخصیت را توصیف میکند بلکه وجه تمایز این واژه را از دیگر واژهها مشخص میکند.منظور از شاخصهها ویژگیهای خاص یک شخص است که مختص به خود او و کسانی است که در آن طبقه خاص شخصیتی قرار میگیرند. منظور از صریح همان واضح بودن این خصایص رفتاری است که هر شخصی از بیرون قادر به دیدن تظاهرات بیرونی این ویژگیهاست و درنهایت مقصود از تیپ همان انواعی است که ما برای شخصیتهای مختلف برای سهولت در طبقهبندی آنها استفاده میکنیم.● در میان مردم ۲ باور اشتباه درمورد شخصیت رایج است و آن ۲ جمله به قرار زیر است:▪ فلانی بیشخصیت است.▪ فلانی باشخصیت است.این ۲ جمله باتوجه بهمنظوری که پشت آنها در هنگام مطرح کردنشان است کاملا غلط است، چراکه در جمله اول منظور از بیشخصیت افراد بزهکار خیانتپیشه، دزد و بهطور کلی افرادی است که برخلاف فضایل اخلاقی رفتار میکنند.در جمله دوم منظور افرادی است که مهربان، مؤدب، ثروتمند و اجتماعی هستند، درصورتیکه ما نمیتوانیم برای شخصیت کسی حکمی کلی صادر کنیم، بهدلیل اینکه هم افراد بیادب، دزد، خیانتکار و هرج و مرجطلب و هم افراد تحصیلکرده، مؤدب، مهربان، مذهبی و… دارای شخصیت هستند. بنابراین انسان بیشخصیت اصلا وجود ندارد.در تعاریف مختلفی که در ارتباط با شناخت شخصیت بیان شده بهنظر میرسد که گوردون آلپورت که در سال ۱۹۴۹ برای این واژه بیش از پنجاه تعریف قائل شده است کاملترین باشد و این خود نشان از پیچیدگی این مفهوم و سازه روانی دارد. درک مسئله شخصیت یکی از اهداف نهایی و پیچیدهترین دستاورد در روانشناسی است. شخصیت به یک معنا تمام روانشناسی را دربرمیگیرد.هیچ آزمایشی در روانشناسی وجود ندارد که در شناساندن شخصیت سهیم نباشد.● کفبینی و طالعبینی▪ راههای شناخت شخصیتدر بین افراد مختلف در جامعه پیشگوییهایی در ارتباط با شخصیت افراد نسبت به اندامشان رایج است، مثلا افراد چاق را اجتماعی، اهل شوخی و خنده مهربان تلقی میکنند که البته باورهای فوق توسط نظریهپردازانی همچون کرچمر و شلاون برای اولینبار مطرح شد ولی نتوانست از پس آزمایشهای علمی روسفید بیرون بیاید.بنابراین، به این تیپشناسیها هم نمیتوان اعتماد کامل داشت. یکی از آرزوهای بشر پیشبینی و تشخیص شخصیت افراد بوده است، از همان موقعی که در غار میزیسته وقتی تازهواردی به غار وارد میشد حدس میزد که برای چه منظوری آمده؛ البته سعی میکرد از برق چشمان تازه وارد متوجه این منظور شود.تا اینکه در قرون اخیر طرح نقشه جمجمه افراد بر مبنای برآمدگیهای جمجمهشان توسط فرانسیس گال و یا کفبینی و طالعبینی و غیره که سابقه قدیمیتری دارند ، بررسی شد.طالعبینی نیز تلاش دیگری بود برای پیشبینی شخصیت که سابقه آن به ۲۵ قرن پیش در مسوپوتامیا در منطقه باستانی بینالنهرین محل سکونت سومریها و بابلیها بوده است برمیگردد. اعتقاد به ستارگان بهعنوان خدایانی نیرومند در بین انسانهای اولیه به پیدایی این اندیشه انجامید که میتوان امور مربوط به انسان را از طریق مطالعه سماوات پیشبینی کرد.بدین ترتیب در آن زمان شخصیت و سیر وقایع زندگی هر فرد با مراجعه به یک طالع و یا زیج (شکلبندی ستارگان در لحظه تولد) تعیین میشد.در کل، ارزیابی شخصیت هر فرد باتوجه به لحظه تولد وی و ارائه پیشبینیهای مناسب براساس یکی از کتابچههای راهنما یا تقویمهای نجومی صورت میگرفت که بیشباهت به طالعبینیهای جدید که هنوز در بسیاری از روزنامهها و مجلات یافت میشوند، نبودند. آگاهی گستردهای که پیرامون جهان فیزیکی درخلال انقلاب علمی گسترش یافت، نقش مهمی در کاهش توجه جدی نسبت به طالعبینی داشت اما با این حال محبوبیت طالعبینی همچنان درمیان مردم پایدار باقیمانده است.● کفبینی شیرینترین دروغکفبینی را نیز که برای تعیین خصوصیات فرد براساس تفسیر چین و چروکهای کف دست و همینطور پستی و بلندیهای کف دست اشاره میکند. تصور بر این است که کفبینی بهصورت یک نظام مدون از ۳۰۰۰ سال قبل از میلاد در کشور چین وجود داشته است.اما فقدان هرگونه تبیین منطقی درخصوص استنباطها و تفسیرهای بهعمل آمده و این آگاهی بدیهی که خطوط مخروطی شکل دستها و سایر خصوصیت آنها میتواند با تمرینهای فیزیکی تغییر کند. باعث میشود که کفبینی بهعنوان یک روش خرافی و نوعی شیادی کنار گذاشته شود.معمولترین روشی که کفبینها بهکار میبرند اظهارنظرهای کلی و پیشپاافتادهای مانند اینکه؛ شما نسبت به والدین خود محبت زیادی را نشان میدهید، ولی گاهی نیز با آنها شدیدا اختلاف پیدا میکنید که ممکن است درباره همه افراد مصداق داشته باشد و البته در روانشناسی تحت عنوان اثر بارنوم از آن یاد میشود.اما هدف از بیان این مطالب گوشزد کردن اهمیت شخصیت بهعنوان ملاکی بینظیر برای شناخت انسانها است. البته به همان نسبت هم اگر بهصورت صحیح و از طریق علمی پیش نرویم مطمئنا در شناخت شخصیت افراد دچار اشتباه خواهیم شد.● انسان هزاره سوم و شخصیتانسان هزاره سوم البته باید نیمنگاهی به نظریات دانشمندان پیش از خود که از تیپشناسیهای بدنی تا اندازهگیریهای برآمدگیهای جمجمه انسان کار کردهاند، داشته باشد ولی اگر بخواهد بیش از اندازه به این نظریات اهمیت دهد و در آنها غوطهور شود بیشک راه بنبستی را طی کرده که یکبار این افراد رفتهاند تا شاید روزی ما این راهها را نرویم البته بهشرطی که از شیرینی و گوشنواز بودن طالعبینی و کفبینی و روشنبینی صرفنظر کنیم و سعی کنیم به دنیای تجربی درونی انسانها که البته گاهی خشک، تلخ، دردناک و گاهی هم شیرین و دلخواه است توجه کنیم و دنیا و انسانها را آنطور که هستند قبول کنیم نه آنطوریکه ما دوست داریم باشند.● تفکرات قالبی و شخصیتبا نگاهی اجمالی به مطالب مطرح شده جای تعجب باقی است که چهطور بعضی افراد این معمای پیچیده خلقت یعنی انسان را به این سادگی با تفکرات قالبی خویش به یک چشم به هم زدن محکوم به فلان رفتار در آینده میکنند ،چراکه مثلا او اهل فلان شهر است. بنابراین بعد از ازدواج خیانت میکند، یا چون پدرش در میانسالی مخفیانه ازدواج مجدد داشته، بنابراین او هم همچون پدرش رفتار خواهد کرد. درصورتیکه ما خوب میدانیم هر انسانی دارای شخصیت کاملا متفاوتی است مگر در موارد استثنایی درمورد دوقلوهای یک تخمی که از نظر شخصیتی خیلی به هم شبیه هستند.ضمن اینکه ما میدانیم باتوجه به صرف وقت زیاد در جهت کشف نقاط کور شخصیت افراد که گاها فقط و فقط در موقعیتهای خاصی بروز میکند. باز هم نمیتوانیم نقشهای کامل برای پیشبینی رفتار این افراد داشته باشیم چون شخصیت یک واحد پویای روانی است و مرتبا در حال تغییر و تحول است و دلیلش این است که تابعی است از متغیرهای زمانی و مکانی و موقعیتی بنابراین ضرورت حساسیت در برخورد با این واحد روانی بیشک بر هیچ انسان فاضل و اهل منطق و تفکر پوشیده نمیماند.● زمان و شناخت شخصیت افرادزمان یکی از بهترین عواملی است که به ما کمک میکند تا بتوانیم شخصیت افراد را تا حدی بشناسیم اما صد افسوس که انسان معاصر نمیتواند یا بهتر بگوییم تحمل صرف وقت برای شناخت شخصیت افراد را ندارد. بنابراین چه بهتر آنکه بهای این کالای باارزش را پرداخت ولو آنکه دریافتکنندهاش یک فال بین قهوه کمسواد یا یک کولی خیابانگرد باشد.تحقیقات نشان داده است که بین ۶ تا ۱۲ ماه حداقل زمانی است که اکثر افراد در معاشرت با یکدیگر تقریبا نیمرخ کاملی از شخصیت خودشان را بروز میدهند. مخصوصا در زوجهایی که قصد ازدواج دارند این موضوع قابل تأمل است.شاید یکی از دلایل مهمی که ازدواجهای بسیاری در کشورمان منجر به طلاق میشود همین عامل باشد که زمان آشنایی افراد تا ازدواج یا کمتر از ۶ تا ۱۲ ماه است و یا کیفیت این روابط از بابت زمان حد قابلتوجهای نداشته است.درنهایت میتوان گفت بهترین راهها برای شناخت شخصیت افراد کمک گرفتن از آزمونهای شخصیت، مصاحبه، مشاهده تجربی، صرف زمانهای مشترک و گذار از تجربههای مشکل و حل مسئله مشترک توسط دو تن که خواهان شناخت شخصیت یکدیگرند. حمیدرضا موسوی همشهری
اختلال تجزیهی هویتآیا می دانید اختلال تجزیهی هویت چیست؟ اختلال تجزیه هویت(هویت پریشی)، که اختلال شخصیت چندگانه نیز نامیده می شود ، عبارت است از وجود دو یا چند هویت یا شخصیت متمایز که به تناوب رفتار را کنترل می کنند.معمولا هر شخصیت نام و سن و مجموعه خاصی از خاطرات و رفتارهای ویژه ی خود دارد.در اغلب موارد یک هویت اصلی با نام واقعی شخص وجود دارد که منفعل ، وابسته و افسرده است.هویتهای جانشین نوعا دارای ویژگیهایی هستند که با هویت اصلی تعارض دارند: مثلا خصمانه ، کنترل کننده ، و خود ویرانگرند.در بعضی موارد ، این شخصیتها ممکن است حتی در ویژگیهایی مثل دستخط ، استعدادهای هنری و ورزشی ، و آشنایی به زبان خارجی با هم تفاوت داشته باشند.هویت اصلی معمولا از تجربه های هویتهای دیگر آگاهی ندارد.دوره هایی از یادزدودگی بدون علت ، از قبیل زوال حافظه برای چند ساعت یا چند روز در هفته ، می تواند نشانه ی وجود اختلال تجزیه ی هویت باشد.یکی از مشهورترین موارد شخصیت چند گانه ، کریس سایزمور (chris sizemore) است که شخصیتهای مختلف وی _ایو وایت ، ایو بلک،و جین _ در فیلم سه چره ی ایو به تصویر کشیده شده است و بعدها به تفصیل در زندگی نامه ی وی تحت عنوان من ایو هستم توصیف شده است.نمونه ی دیگری از شخصیت چند گانه که به تفصیل بررسی شده ، مورد پسر۱۷ ساله اس به نام یونا((jonah است که به خاطر سر دردهای شدید ، که غالبا فراموشی در پی داشت ، در بیمارستان بستری شده بود.کارکنان بیمارستان متوجه شدند که در روزهای مختلف تغییرات چشمگیری در شخصیت وی پدید می آید ، و روانپزشک مسئول نیز سه هویت فرعی مجزا در وی تشخیص داد.ساختارهای شخصیتی نسبتا پایداری که در وی ظاهر می شد به شرح زیر است:▪ یونا:شخصیت اصلی . خجالتی ، گوشه گیر ، مودب ، و بسیار سنتی.او مبادی آداب معرفی شده است.گاهی در جریان مصاحبه هراسان و دستپاچه می شود.یونا از وجود شخصیتهای دیگر اطلاعی ندارد.▪ سامی:خاطراتش بسیار کامل و دست نخورده است.می تواند با یونا همزیستی داشته باشد ، یا یونا را کنار بگذارد و جانشین او شود.مدعی است که هر زمان یونا به مشاوره ی حقوقی نیازمند باشد یا دچار دردسر شود برای کمک به او آماده است.او میانجی معرفی شده است.سامی پدیدار شدنش را در سن ۶ سالگی به یاد می آورد .در آن زمان مادر یونا ناپدری او را با چاقو زخمی کرد و سامی از والدین خود خواست که دیگر در مقابل کودکان با هم دعوا نکنند.▪ کینگ یانگ:او هنگامی که یونا شش یا هفت ساله بود ظاهر شد تا هویت جنسی یونا را تثبیت کند، چون مادر یونا گاهی در خانه لباس دخترانه به او می پوشانید و خودش در مدرسه اسم دخترها و پسرها را با هم اشتباه می کرد.از آن به بعد کینگ یانگ مواظب علایق جنسی یونا بوده ، و به همین دلیل نیز عاشق پیشه معرفی شده است.او به طور مبهمی از وجود سایر شخصیتها آگاه است.▪ یوسف عبدالله:شخصی بی عاطفه،پرخاشگر و تندخوست.در برابر درد، بسیار مقاوم است.وظیفه دارد از یونا مواظبت و مراقبت کند و به همین سبب وی جنگجو معرفی شده است.یوسف در سن ۹ یا ۱۰ سالگی ظاهر شد ، همان زمان کهگروهی پسربچه ی سفیدپوست یونا را بدون هیچ دلیلی کتک زدند.یونا درمانده شده بود ، که یوسف فرا رسید و کینه توزانه با مهاجمان جنگید.او نیز آگاهی مبهمی از سایر شخصیتها دارد.این چهار شخصیت در تمام شاخصهایی که با موضوعهای هیجانی سر و کار داشت، کاملا با هم متفاوت بودند، اما در آزمونهایی که چندان ارتباطی با هیجان یا تعارضهای شخصی نداشت ، مثل آزمون هوش یا آزمون واژگان ، نمره های کم و بیش یکسانی داشتند.اختلال تجزیه هویت حاکی از ناتوانی در یکپارچه سازی جنبه های گوناگون هویت ، حافظه و هشیاری است.تجزیه ی هشیاری چنان کامل است که گویی چند شخصیت مختلف در یک بدن زندگی میکنند.ناظران گزارش کرده اند که تغییر از شخصیتی به شخصیت دیگر غالبا با تغییرات ظریفی در وضع اندامی و لحن صدا همراه است.شخصیت جدید به طرز متفاوتی حرف می زند ، راه می رود و سر و دست تکان می دهد.حتی ممکن است تغییراتی در فرایندهای فیزیولوژیایی را از قبیل فشار خون و فعالیت مغزی صورت پذیرد. محسن عزیزی
چگونه کامل و بالغ شویمشما از نظر ظاهری به عنوان یک فرد بالغ شناخته می شوید، اما تا زمانی که از نظر عاطفی و ذهنی به بلوغ نرسید، نمی توانید نام یک شخص کامل را بر روی خود بگذارید. مگر اینکه بخواهید با یک کودک ازدواج کنید (که در این حالت “کمال” بالاجبار به شما تزریق می شود) در این حالت وقت کافی دارید که در حین رابطه رشد کرده و بزرگ شوید. روش های زیر به شما کمک می کند که راه رسیدن به کمال را آسانتر طی کنید.۱) مسئولیت پذیریاساس شخصیت و درستی، مسئولیت پذیری می باشد. بدون هیچ عذر و بهانه ای یاد بگیرید که مسئولیت کارهایی را که انجام می دهید به عهده بگیرید. همانطور که تحسین و تمجید را قبول می کنید باید گله و شکایت را نیز بپذیرید. برای پی آمد تصمیم های خود آماده باشید و سعی کنید تصمیمات درستی اتخاذ کنید، چرا که قبول مسئولیت کار دشواری است. به عنوان مثال می توانید کارهایی را که به طور بالقوه خطرناک هستند، مثل: رانندگی بیشتر از سرعت مجاز و یا رانندگی بعد از مصرف الکل را انجام ندهید.۲) احساسات خود را کنترل کنیدعدم توانایی در کنترل احساس می تواند هم در زندگی فردی و هم در زندگی اجتماعی لطمات جبران ناپذیری را به شما وارد آورد. نباید به طور کلی احساستان را بکشید بلکه باید آنها را از طریق یکسری رفتار و گفتار موجه بروز دهید. به عنوان نمونه اگر کسی از زور عصبانیت دست خود را بر روی شما بلند کند، نباید سریعا عکس العمل مشابهی انجام دهید. اگر بتوانید همچنان خونسردی خود را حفظ کنید همه شما را به عنوان “آدم خوبه” داستان می شناسند.۳) بخشنده باشیدموفقیت شما به کمک هایی بستگی دارد که در میان راه از دیگران دریافت می کنید. بدون هیچ چشم داشتی به دیگران کمک کنید. اگر توان مالی شما اجازه می دهد میتوانید هزینه ای را نیز به خیریه ها و سایر موسسات این چنینی اختصاص دهید. اگر دست شما از نظر مالی باز نیست می توانید از وقت خود استفاده کرده و به آموزش بچه های بی سرپرست بپردازید.۴) وقت خود را با خانواده و دوستان بگذرانیدصله رحم را از یاد نبرید. اگر نمی توانید همیشه به دیدنشان بروید، حداقل ارتباط تلفنی را قطع نکنید. این امر برای دوستانتان نیز صدق می کند. اگر سرتان خیلی شلوغ است، سعی کنید حداقل آخر هفته را با آنها بگذرانید. می توانید یک نوشیدنی با هم میل کنید و یا یک دست بیلیارد بازی کنید. همیشه به خاطر داشته باشید که شما قبل از اینکه با خانمتان آشنا بشوید، دوستان و خانواده در زندگی شما وجود داشتند.۵) ضعف های شخصیتی خود را از بین ببریدهر کدام از ما عیب و ایراداتی در شخصیت خود دارد. در شناخت عادات، ویژگی های اخلاقی و به طور کلی شخصیتتان تلاش کنید. به نظرات دوستان و اقوام در مورد صفات اخلاقی خودتان گوش کنید. ضعف های خود را به تدریج از بین ببرید و نقاط قوت خود را تقویت کنید. به عنوان مثال اگر در زمینه کاری با مشکل مواجه هستید سعی کنید هر روز بیش از روز قبل بر روی مسائل کاری تمرکز کنید.۶) متوجه رفتار خود باشیدرفتار و گفتار شما در قبال دیگران تعیین کننده برخورد آنها درقبال شما می باشد. شما یک تابلوی تبلیغاتی متحرک هستید که توجه همه را به خود جلب می کنید، پس بهتر است اخلاق خوب خود را به نمایش بگذارید. اگر این کار را نکنید مردم از شما خوششان نمی آید، شما را استخدام نمی کنند و با شما قرار ملاقات نمی گذارند. کارهای خوبی را که از والدین خود در کودکی اموخته اید در زندگی نیز به اجرا در آورید.۷) کار خودتان را انجام دهیدکاری که تصور می کنید برایتان مناسب است انجام دهید نه کاری که دیگران فکر میکنند انجام آن برایتان لازم است. به عبارت دیگر در پی رسیدن به خوشی و سعادت باشید. هیچ گاه خودتان را با کسی مقایسه نکنید، به ویژه در مورد مسائل مالی برای اینکه ممکن است احساس نارضایتی کنید. کارهایی که همیشه آرزوی انجام دادن آنها را داشته اید اما هیچ وقت انجام نداده اید را شروع کنید.۸) درستکار باشیدیک فرد درستکار همیشه برای اصول اخلاقی ارزش بیشتری نسبت به لذات و سودهای شخصی قائل است. کارمندان، همکاران، و خانم ها برای افراد درستکار ارزش بسیار زیادی قائل هستند. روی حرف خود بایستید و کاری را که فکر می کنید درست است، انجام دهید.۹) با اهدافتان روبرو شویدافراد موفق از روسای شرکتها گرفته تا ورزشکاران همه و همه دارای یک عادت ویژه هستند: هدفمندی و تلاش برای رسیدن به مقصود. بدون داشتن هدف و نقشه مناسب برای رسیدن به آن زندگی شما عادی شده و شادی و موفقیت ناچیزی را میتوانید به دست آورید. برای خود اهداف روزانه، هفتگی، و ماهیانه تعیین کنید، سپس راه مناسب برای هر یک را طرح ریزی کنید و تمام تلاش خود را برای رسیدن به آن به کار بندید و از آن به عنوان راهی برای رسیدن به آرزوهای نهایی خود بهره بگیرید.۱۰) عادات بد خود را ترک کنیدهر یک از ما به طور متفاوت دارای عادات بدی هستیم. دیر یا زود پی آمدهای منفی آن متوجه ما خواهند شد. با خودتان عهد ببندید که رفتار بد خود را کاهش داده و یا به طور کلی از میان می برید. به عنوان نمونه یکی از عادات بد خود مثل قسم دروغ خوردن و یا تاخیر داشتن را انتخاب کنید و بعد به دوستان و خانواده خود بگویید که می خواهید چنین عادتی را برای همیشه از زندگی خود بیرون کنید. اگر آنها به عنوان یک مراقب در کنار شما باشند تمایل شما نسبت به انجام این کار افزایش پیدا خواهد کرد.۱۱) روحیه جوان و شاداب داشته باشیدبه خاطر داشته باشید که سن شما به آن اندازه ای است که خودتان می خواهید. یک شیوه شاداب و جوان پسند را در زندگی پیش بگیرید تا بدن و ذهن شما همواره به تحرک واداشته شوند. در حالی که خودتان احساس جوانی می کنید پس چه اشکالی وجود دارد که با یک خانم یا آقای جوان هم نامزد کنید؟۱۲) از موقعیت های خود استفاده کنیدفرصت های بیشماری در زندگی هر فردی وجود دارد، اما سود بردن از آنها کار ساده ای نبوده و دارای ریسک بالایی می باشد. اما باید توجه داشته باشید که هیچ کار بزرگی بی خطر نمی باشد. چه این موقعیت را داشته باشید که برای خودتان شغلی راه بیندازید، چه با دختر خانمی یا آقا پسری که به هیچ وجه در سطح شما نیست، قرار ملاقات بگذارید، به خودتان مطمئن باشید و تا تنور داغ است نان را بچسبانید. کاری نکنید که بعدا موجبات پشیمانی شما را فراهم آورد.۱۳) تمرین بردباریصبر و پافشاری شما را به سمت کامیابی و موفقیت رهنمون می سازند. بیشتر انسان های بزرگ بیشتر از اینکه موفق شده باشند در زندگی خود با شکست مواجه میشدند. زمانی که بی حوصله می شوید باید یاد بگیرید که خونسری خود را حفظ کرده و آرام باشید. برای اینکه قدری شکیبایی خود را تقویت کنید می توانید پرستاری کودک یکی از دوستان و یا آشنایان خود را برای مدت زمان کوتاهی به عهده بگیرید.۱۴) علایق خود را متنوع سازیدیک سرگرمی جدید برای خودتان پیدا کنید تا افق های جدید را بر روی خود باز کنید. با یاد گیری ورزش ها و مهارت های جدید خود را به چالش وادار کنید. یکی از کارهایی که می توانید در این خصوص انجام دهید، یادگیری یک زبان جدید می باشد. زمانی این کار با موفقیت انجام شد؛ به عنوان پاداش، سفر تفریحی به کشوری که زبان آنرا یاد گرفته اید را به خودتان هدیه دهید تا پیشرفت خود را محک بزنید.۱۵) ساعات مطالعه خود را بیشتر کنیدمطالعه یکی از راه های مناسب برای افزایش اطلاعات و دایره لغات شما می باشد. روزی یک ساعت هم که شده تلویزیون را خاموش کرده و در عوض شروع به خواند یک کتاب کنید. بیشتر سعی کنید کتاب های الهامی در مورد ارتقای شخصیتی و یا زمینه شغلی دلخواهتان را مطالعه کنید. حتی می توانید کتاب های سرگرم کننده را به صورت تفریحی مطالعه کنید.۱۶) ورزش کنیدورزش یکی از راههایی است که از شما فرد سالم تر و جوان تری می سازد. آنقدر که کار شما ارزش دارد مدت زمانی که مشغول به انجام آن هستید مهم نیست. با خودتان تعهد کنید که در برنامه روزانه خود مقداری فعالیت فیزیکی بگنجانید.۱۷) یک حیوان خانگی بگیریدداشتن حیوان خانگی تا حد زیادی استرس و فشار را کاهش داده و درصد خوشحالی را نیز افزایش می دهد. این کار شما را برای ازدواج و بچه دار شدن آماده می سازد.● عاقل باش جوان!همچنان که به مسیر خود در راه رسیدن به یک فرد کامل ادامه می دهید، به خاطر داشته باشید که طرز تفکر مثبت همیشه به عنوان اساسی ترین فاکتور شناخته میشود. دید مثبت ذهنی نسبت به هر چیز در زندگی به شما اجازه می دهد در جایی که دیگران شکست خوردند، به پیروزی دست پیدا کنید.بدون توجه به اینکه شرایط تا چه حد دشوار است اگر نقطه نظر مثبتی داشته باشید و این کار را ادامه دهید، همیشه راهی برای پیروزی در مقابلتان باز خواهد شد. سحر میرشاهی سوده
زبان جسمانی (body language)در این مقاله قصد داریم راه های ارتقاء زبان جسمانی (body language) را به شما آموزش دهیم. ارتقاء زبان جسمانی، تاثیر شگرفی در مهارت های فردی، جذابیت و حال و هوای کلی شما دارد. توصیه خاصی برای نحوه استفاده از زبان جسمانی نیست. از نحوه استفاده شما از زبان جسمانی، به طرق گوناگون برداشت می شود، برحسب محیط و فردی که با او صحبت می کنید. مثلاً وقتی با رئیستان صحبت می کنید، به طور متفاوتی از زبان جسمانی استفاده می کنید، تا زمانیکه با دوستانتان گپ می زنید. در زیر بهبرداشت های مختلفی که در مورد زبان جسمانی وجود دارد و راه های موثر برای استفاده از آن،اشاره می کنیم.اول اینکه، برای تغییر زبان جسمانیتان باید از زبان جسمانی کنونیتان مطلع باشید. نحوه نشستن، برخاستن، و استفاده از دست ها و پاهایتان را حین صحبت با افراد مختلف بررسی کنید. می توانید جلوی آینه تمرین کنید. ممکن است به نظرتان احمقانه جلوه کند اما کسی که نگاهتان نمی کند پس اشکالی ندارد.تمرین کردن جلوی آینه باعث می شود خودتان ببینید که در مقابل دیگران چگونه به نظر می رسید و به شما فرصت می دهد که قبل از ظاهر شدن در دنیای واقعی، کمی از قبل تمرین کرده باشید.نکته دیگر این است که چشمانتان را ببندید و تجسم کنید که برای احساس راحتی و اعتماد به نفس، چطور نشست و برخاست می کنید. اول آن را در ذهنتان تجسم کنید و بعد امتحان کنید.همچنین می توانید دوستان، الگوی های مختلف، سوپراستارها یا سایر کسانی که فکر می کنید زبان جسمانی خوبی دارند، را مشاهده کنید. ببینید چه می کنند و چه نمی کنند. تکه هایی از رفتار آنها را که دوست دارید برداشته و از آنها استفاده کنید.بعضی از این نکته ممکن است اینطور به نظر برسد که از چیزی تقلید می کنید. اما تقلید کردن راه خوبی برای یاد گرفتن یک چیز تازه است. و یادتان باشد، احساسات انسان معکوس کار میکنند. اگر یک مقدار بیشتر لبخند بزنید، بیشتر احساس خوشحالی می کنید. اگر صاف بنشینید، احساس انرژی و کنترل بیشتری پیدا میکنید. اگر حرکاتتان را کندتر کنید، احساس آرامشتان بیشتر خواهد شد. در واقع احساساتتان رفتارهای جدیدتان را تقویت می کند و دیگر احساس غریبی نخواهید کرد. در اول کار ممکن است زبان جسمانیتان کمی اغراق آمیز جلوه کند. موقع نشستن ممکن است باز کردن پاهایتان از هم یا صاف کردن پشتتان کمی مسخره به نظر برسد. اما ایرادی ندارد. مردم آنقدرها هم که شما فکر می کنید، توجه ندارند، آنها نگران مشکلات خودشان هستند. فقط کمی تمرین کنید و رفتارهای خودتان را زیر نظر داشته باشید و کنترل کنید تا به تعادل برسید.۱) دست ها یا پاهایتان را ضربدری نکنید. احتمالاً شنیده اید که دست به سینه نشتن باعث می شوددیگران تصور کنند حالت تدافعی به خودتان گرفته اید یا گارد گرفته اید. این مسئله درمورد پاها هم صدق می کند. پس دست ها و پاهایتان را موقع نشستن از هم باز کنید.۲) ارتباط چشمی برقرار کنید، اما زل نزنید. اگر با افراد مختلفی در حال صحبت هستید، با همه آنها به یکمیزان ارتباط چشمی داشته باشید تا بتوانید ارتباطی بهتر برقرار کرده و آنها را به گوش دادن تشویق کنید. اما ارتباط چشمی زیاد ممکن است باعث آزردگی مردم شود. نگاه نکردن به آنها هم ممکن است حس ناامنی ایجاد کند. اگر موقع صحبت کردن عادت ندارید با شنونده های خود ارتباط چشمی برقرار کنید، ممکن است شروع آن برایتان دشوار و وحشتناک به نظر برسد. اما با تمرین و تلاش به آن عادت خواهید کرد.۳) از اینکه فضای بیشتری اشغال کنید نترسید. جای بیشتری گرفتن مثلاً اینکه طوری بنشینید و بایستیدکه پاهایتان کمی از هم باز باشد، نشاندهنده اعتماد به نفس و راحتی است.۴) شانه هایتان را شل کنید. وقتی احساس فشار می کنید، این فشار بیش از هر جای دیگر روی شانههایتان خالی می شود. در این اوقات شانه هایتان کمی به جلو خم می شوند. سعی کنید در این مواقع با لرزاندن آنها و فشار دادنشان به سمت عقب، آنها را ریلکس کنید.۵) موقع شنیدن حرف دیگران، سرتان را به نشانه تایید تکان دهید. اینکار باعث می شود طرف مقابلتانمطمئن شود که به حرفهایش گوش می دهید اما دقت کنید که بیش از اندازه اینکار را تکرار نکنید که شبیه دارکوب شوید!۶) خم نشوید، صاف بنشینید. صاف اما راحت نه اینکه به خودتان فشار بیاورید.۷. خم شوید ولی نه خیلی زیاد. اگر می خواهید نشان دهید که به حرفهای طرف مقابلتان علاقه مندید، به سمت او خم شوید. اگر می خواهید نشان دهید که از خود مطمئن هستید، عقب بنشینید و فقط کمی خودتان را به سمت او متمایل کنید. اما دقت کنید که به هیچ وجه زیاد به سمت فرد مقابل خم نشوید چون با اینکار نیازمند و بیچاره به نظر می رسید که محتاج تایید دیگران است. اگر بیش از اندازه هم به سمت عقب تکیه کنید، خودخواه و بی تفاوت به نظر خواهید رسید.۸) لبخند بزنید و بخندید. خیلی خودتان را جدی نگیرید و شاد باشید. آرام و راحت باشید و وقتی کسی حرف خنده داری می زند، لبخند بزنید یا بخندید. اگر آدم مثبتی باشید، مردم تمایل بیشتری به حرف زدن و ارتباط برقرار کردن با شما خواهند داشت. اما اولین نفری نباشید که به جوک های خودتان می خندد چون باعث می شود عصبی و محتاج جلوه کنید. وقتی به کسی معرفی می شوید، لبخند بزنید اما دقت کنید که خنده تان مصنوعی نباشد چون دو رو به نظر خواهید رسید.۹) به صورتتان دست نزنید. ممکن است عصبی به نظر برسید و حواس طرف مقابلتان را پرت می کند.۱۰) سرتان را بالا نگه دارید. چشمتان را به زمین ندوزید چون باعث می شود نامطمئن و کمی گمگشته بهنظر برسید. سرتان را صاف بالا نگه دارید و نگاهتان به سمت افق باشد.۱۱) کمی رفتارهایتان را کندتر کنید. دلایل زیادی برای این وجود دارد. آرامتر راه رفتن نه تنها شما را آرامتر ومطمئن تر به نظرمی رساند، باعث می شود استرس کمتری هم داشته باشید. وقتی کسی صدایتان می کند،گردنتان را سریع به آن سمت نچرخانید و کمی آرامتر این کار را انجام دهید.۱۲) از رفتارهای ناآرام و بی قرار اجتناب کنید. تیک های عصبی مثل تکان دادن پا ضربه زدن با انگشتان روی میز از جمله رفتارهای عصبی به شمار می روند. با این حرکات فردی عصبی به نظر می رسید و وقتی بخواهید با کسی صحبت کنید این رفتار موجب پرت شدن حواس فرد می شود. سعی کنید رفتارهایتان را آرام و ریلکس کنید و روی حرکاتتان تمرکز داشته باشید.۱۳) از دستانتان با اطمینان و اعتماد بیشتری استفاده کنید. به جای اینکه با دستانتان حرکات و رفتارهایناآرام و بی قرار انجام دهید، می توانید از آن در صحبت کردن استفاده کنید. برای توصیف چیزی یا تاکید کردن روی مطلبی که عنوان می کنید، از دستانتان کمک بگیرید.۱۴) نوشیدنیتان را پایین نگه دارید. آنرا جلوی سینه تان نگه ندارید. در واقع، هیچ چیز را جلو سینه تان نگهندارید چون باعث می شود دیگران تصور کنند حالت تدافعی گرفته اید. آنرا پایین ببرید و کنار پایتان نگه دارید.۱۵) پشتتان را تا انتهای مهره ها صاف نگه دارید. خیلی از افراد با پشتی کاملاً صاف و در حالتی بسیارخوب می ایستند یا می نشینند. اما اشتباهی که گاهاً خیلی از این افراد مرتکب می شوند این است که فکر میکنند انتهای تیره پشتشان تا ابتدای گردن است به همین خاطر گردنشان را جلو می آورند. باید بدانید که انتهای مهره ها پشت سرتان است، از اینرو سرتان را هم باید کاملاً صاف و در یک ردیف با پشتتان نگه دارید.۱۶) خیلی نزدیک به طرف مقابلتان نایستید. همه آدم ها اگر موقع حرف زدن خیلی خودتان را به آنها نزدیککنید احساس ناراحتی می کنند. اجازه بدهید طرف مقابلتان فضای شخصی خود را داشته باشد و به آن حریم وارد نشوید.۱۷) آینه. گاهی وقتی با کسی به سر می برید، وقتی هر دوی شما ارتباط خوبی با هم پیدا می کنید، ناخودآگاه شروع به تقلید کردن از رفتارهای هم می کنید. یعنی زبان جسمانی فرد مقابل را تقلید می کنید. این کار ممکن است رابطه تان را بهتر کند. اگر او به جلو خم می شود، شما هم به جلو خم می شوید. اگر دستش را روی پایش میگذارد، شما هم همین کار را تکرار میکنید. اما حواستان باشد که فوراً واکنش ندهید و همه تغییراتی که او در زبان جسمانیش می دهد را تکرار نکنید.۱۸) رفتار خوبی داشته باشید. آخرین نکته این است که رفتاری مثبت، درعین حال صریح و آرام داشته باشید. احساس شما به فرد مقابل خیلی خوب در رفتار و زبان جسمانیتان جلوه می کند.شما می توانید ربان جسمانیتان را تغییر دهید اما این هم مثل هر تغییر دیگری زمان می برد. به خصوص اگر عادت کرده باشید که یک عمر به زمین خیره شوید، رفتارهایی مثل بالا نگه داشتن سرتان خیلی تلاش می خواهد. و اگر بخواهید همه رفتارهایتان را به طور همزمان اصلاح کنید مطمئن باشید که به هیچ عنوان موفق نمی شوید و گیج می شوید.چند مورد از این رفتارها را در نظر بگیرید و هر روز روی آنها کار کنید. آنقدر تمرین کنید تا این رفتارها برایتان عادت شوند. بعد چند مورد رفتار دیگر را انتخاب کرده و روی آن کار کنید.
مروری بر مشکلات خوابمشکلات خوابخوابخواب یکی از پراهمیتترین رفتارهای آدمی است که حدود یک سوم از زندگی انسان را پر کرده است. هرچند کارکردهای دقیق خواب همچنان ناشناخته ماندهاند، اما این واضح است که خواب برای بقاء انسان ضروری است، زیرا محرومیت از خواب طولانیمدت به اختلالات جسمی و شناختی شدیدی میانجامد که در نهایت آن مرگ میباشد.پدیده خوابتناوب بین خواب و بیداری نوعاً یک دوره ۲۴ ساعته میباشد که با شرایط اجتماعی و جسمی منطبق میگردد. هنگامیکه انسان از راهنمای زمانی محیطی بیبهره باشد، دوره خواب-بیداری تمایل به دوره طولانیتری در حدود ۲۵ ساعت را نشان میدهد. این دوره زمانی مستقل نشانه وجود یک ریتم خودبخود درونی شبانهروزی است که به آن ساعت بیولوژیک میگویند . خواب دارای یک الگوی منظم است که با ۵ مرحله خاص فیزیولوژیک مشخص میشود که چند بار در طی خواب شبانه تکرار میشوند. در بین این مراحل، مهمترین قسمتهای آن قسمت حرکت سریع چشم (REM) و خواب امواج آهسته (SWS) میباشند که به نظر میرسد کارکردهای مهمی دارند . شواهدی وجود دارد که SWS کارکردهای احیاسازی و اعادهسازی در بعضی مناطق را به عهده دارد. تا وقتی که این احتمال وجود دارد که خواب فرایندهای اعادهسازی و ذخیره اطلاعات را در بر میگیرد، توضیح جامع و روشنی به این سؤال که چرا میخوابیم وجود دارد. با این وجود، حداقل اثرات خواب ناکافی آن است که منجر به کارکرد بهینه و احساس سلامت نمیشود و در بدترین حالت، دارای تأثیرات اصلی و مستقیمی است که از رشد و پیشرفت شناختی و جسمی ممانعت میکند. الکتروفیزیولوژی خواب: روشهای ظریفی برای اندازهگیری عمق خواب و همچنین برای تعیین زمان وقوع رویا صورت گرفتهاند. در این پژوهشها از ابزارهای EEG، EOG و EMG استفاده میشود. الکتروهای روی پوست سر الگوی امواج مغزی را ثبت میکنند، الکترودهای نزدیک چشم (EOG) حرکات چشم و الکترودهای روی چانه (EMG) تنش و فعالیت الکتریکی ماهیچهها را ثبت میکنند. خواب شامل ۵ مرحله است: ۴ مرحله خواب با عمقهای متفاوت (خواب غیر سریع چشم یا NREM) و مرحله پنجم به نام خواب حرکت سریع چشم (Rapid Eye Movement, REM). در خواب غیرسریع چشم که شامل مراحل ۱ تا ۴ خواب میباشد، بیشتر کارکردهای فیزیولوژیک بدن نسبت به حالت بیداری کمتر هستند. در مرحله اول خواب از نظم موجهای مغزی و دامنه آنها �%۸
نماز صبح خطر حملههای قلبی را کاهش میدهد .نماز صبح خطر حملههای قلبی را کاهش میدهد . تحقیقات نشان میدهد؛ ادای بموقع نماز صبح و بیدار شدن از خواب طولانیمدت بویژه در حوالی صبح میتواند در پیشگیری از بیماریهای قلبی عروقی موثر باشد. دکتر مهرداد فخرالدینی متخصص قلب و عروق در گفتگو با ایسنا، گفت: با توجه به این که حملات قلبی بخصوص سکتههای قلبی در اوایل صبح بیشتر اتفاق میافتند و در این زمان غلظت خون به حداکثر رسیده، فشارخون و فاکتورهای لخته شدن خون در رگها در بیشترین میزان آن است، بنابراین بیدار شدن در این زمان میتواند به کنترل و تنظیم گردش خون و کارکرد قلب کمک کند. وی ضمن بیان اینکه گرفتگی قلب و حملات قلبی از خطرناکترین بیماریها و عامل اصلی تصلب شرایین و انسداد شاهرگها خواب طولانی مدت در شبانه روز است، افزود: ادای نماز صبح به دلیل همزمانی آن با اوایل صبح و همچنین ایجاد آرامش روحی در افراد در کاهش فاکتورهای خطر حملات قلبی موثر است. وی افزود: علاوه بر این فاکتور، در فصل زمستان نیز به دلیل تاثیر سرما، افزایش گرفتگی عروق و حملات قلبی بیشتر دیده میشود. دکتر فخرالدینی خاطرنشان کرد: نماز بموقع در هنگام صبح و بیدار شدن در اوایل صبح به جلوگیری از سکتههای قلبی کمک کرده و نقش موثری در فعالیت هورمونها، سلولها و در نتیجه تنظیم گردش خون دارد.
آشنایی با انواع هوش در کودکانانواع هوش در کودکان کدام پدر و مادری نمیخواهد فرزندش تیزهوش باشد؟ تصور نمیکنم کسی در جواب این سوال دستش را بالا برده باشد. اما هنگامی که فاصله نسل والدین و فرزندان را به طور کامل درنظر بگیریم، سوالهای دیگری نیز پیش می آید.تیزهوش در چه زمینه ای؟ چه کسی هوش را معنا میکند؟ آیا این به این معناست که بچه من در مدرسه بهتر عمل میکند؟ اگر ارزشهایی چون مهربانی و صداقت را به کسی نیاموزیم، باهوش بودن چه ارزشی دارد؟هاوارد گاردنر (Howard Gardner) روانشناس دانشگاه هاروارد که به خاطر نظریه هوش چندگانه (multiple-intelligence) برای کودکان شهرت فراوانی دارد، به بررسی این فاصله عظیم پرداخته است. گاردنر هفت نوع جداگانه هوش (در زمینه آموزشی) را شناسایی نموده است که بنا بر گفته محققین، تنها ۳ نوع از آنها در تستهای هوش موجود، منظور شده اند.قبل از اینکه به معرفی انواع هوش بپردازیم، توجه شما را به آنچه گاردنر در کتاب خود Intelligence Reframed و در رابطه با فرزندانش نوشته جلب میکنیم :“من میخواهم که فرزندانم جهان را درک کنند، نه به دلیل اینکه جهان جذاب و ذهن انسان کنجکاو است. من میخواهم آنها جهان را درک کنند تا در موقعیتی قرار بگیرند که بتوانند آنرا به جایی بهتر مبدل کنند.”این نوع متفاوتی از هوش است و شکی نیست که تبدیل آن به یک سوال چند جوابی کار مشکلی است. زیرا برای تبدیل کردن جهان به جایی بهتر، تنها یک پاسخ وجود ندارد. چنین به نظر میرسد که گاردنر اعتقاد دارد کودکان دارای انواع متفاوتی از هوش هستند که آنها را قادر به انجام چنین کار جاه طلبانه ای خواهد نمود. باید صادقانه بگوییم که این تقسیم بندی هنوز از نظر تمام روانشناسان تایید نشده است، اما از طرفی، روزگار اعتقاد داشتن به یک مفهوم واحد نیز سپری شده است.● هوش کلامیبا کلمات سرو کار دارد. در داستان سرایان، روزنامه نگاران و وکلا، این نوع هوش در اولویت قرار دارد. این هوش، اساس توانایی در اطلاع رسانی موثر، ترغیب نمودن، مباحثه، تدریس و سرگرم نمودن است. کودکانی که در این زمینه باهوش هستند، در بازی با کلمات و ادا کردن جملاتی که ادا کردنشان مشکل است (مانند جملاتی که با کلماتی یک صدا، با تکرار یک حرف و مانند آن ساخته میشوند: مانند قوری گل قرمزی) مهارت فراوانی دارند. آنها از شنیدن صدای کلمات لذت میبرند و کتابخوانانی حریص یا نویسندگانی شیرین قلم خواهند شد.● هوش وابسته به منطق و ریاضیواضح است که این نوع هوش، به معنای توانایی مغز در کار با اعداد و ترتیبهای منطقی است. دانشمندان، حسابداران و سازندگان نرم افزار از این جمله اند. کودکان دارای این اولویت هوشی، در درک علت و معلول، الگوهای عددی و بحث منطقی بسیار موفق هستند که به خصوص این آخری ، در مواجهه با والدین بسیار مفید است.● هوش مربوط به امور فضایی و حجمی:این هوش قابلیت تصور و تجسم ذهنی را به وجود می آورد که معمول ترین شغل برای چنین افرادی عکاسی و هنر است. این کودکان در توجه به جزئیات بصری و توانایی ترسیم تصاویر دو بعدی و سه بعدی، بسیار موفق و به نظر جلوتر از سن خود عمل میکنند. یک جنبه مهم این هوش، توانایی کودک در ترجمه تصاویر ذهنی به فرمی است که برای همه قابل درک باشد.● هوش موسیقیواضح است که در اینجا با توانایی درک و ایجاد ریتم و ملودی سر و کار داریم. یک روش شناسایی هوش موسیقی این است که کودک بتواند دو قطعه موسیقی نسبتا مشابه را از یکدیگر تشخیص دهد. داشتن هوش موسیقی و گرایش به آن به حرفه های مشخصی منجر میشود اما ما بزرگسالانی را میشناسیم که با وجود داشتن حرفه ای دیگر، از “گوش موسیقی” خوبی برخوردارند و میتوانند ترانه ها را صحیح بخوانند. پس شاید برخوردار بودن از هوش موسیقی به جای تبدیل شدن به حرفه شخص، به بخشی از مسیر زندگی و آموختن او تبدیل شود.● هوش مربوط به حرکات جسمیهرچند پذیرفتن این مورد برای بعضی از سنت گرایان روانشناسی مشکل است، اما واضح است که چالاکی و فرزی از جایی سرچشمه میگیرند و گاردنر این تواناییها را به ذهن نسبت میدهد. کودکانی که در آموختن دروس عملی موفق هستند دارای چنین هوشی هستند و میتوانند ورزشکار حرفه ای، مکانیک، جراح یا نجار شوند.اگر پیش بیاید میتوانند به خوبی بافتنی ببافند و عاشق سرهم کردن ماکتهای مختلف هستند. آنها در کلاسهای ورزش و فعالیتهای فیزیکی منتظر دستور حرکت نمیمانند. گاردنر در مورد این افراد به مطلب جالبی شاره کرده است؛ افراد دارای چنین هوشی، بسیار مستعد داشتن واکنشهای غریزی شجاعانه هستند.● هوش درون نگراینجا حوزه شخصیت درونی فرد است. کودکانی که در این دسته بندی جا دارند، قادرند حواس خود را شناسایی نموده و درجات مختلف یک احساس بخصوص را تشخیص دهند. توانایی درک و پذیرفتن خود، هوش و ادراکی است که دارنده آن در زمان بزرگسالی از داشتن آن خوشنود شده و قدر آن را خواهد دانست. هوش درون نگر برانگیزنده خودکاوی، انضباط نفس، استقلال فراوان و تمایل به داشتن اهداف واضح و مشخص است که البته همه این موارد نباید با هم و لزوما در یک نفر بروز کند.● هوش میان فردیاین نوع هوش درباره ارتباط با دیگران است. این کودکان نه تنها با همکلاسان خود کنار می آیند، بلکه میتوانند حالات و نیازهای دیگران-از جمله بزرگسالان- را به خوبی تشخیص دهند. آنها در این زمینه از والدین خود هم بهتر عمل میکنند.اخطار! این توانایی دو طرف دارد؛ خیر و شر. کودک دارای هوش میان فردی میتواند یک همشهری مهربان، یار و یاور دیگران باشد و یا از توانایی خود در کنترل دیگران و کلاهبرداری و امثال آن استفاده نماید.گاردنر شخصا اعتراف میکند که هوش کلامی و ریاضی – منطقی بیش از همه مورد توجه بوده و در مدارس مورد آزمایش قرار میگیرد. هوش مربوط به امور فضایی، موسیقی و حرکات جسمی بیش از هرچیز با هنر در ارتباطند که البته هوش وابسته به امور فضایی و حجمی در تستهای هوش معمول جای ثابتی دارد.هوش درون نگرانه و میان فردی میتواند شاهد واضحی بر این مطلب باشد که که دسته بندی گاردنر تا چه حد میتواند والدین و خانواده را تحت تاثیر قرار دهد. هیچ روش واقعی برای آزمودن و تشخیص این نوع هوش در کودک وجود ندارد، اما کدام پدر و مادری است که از داشتن فرزندی که خود را میشناسد، منظم است و میتواند احساس غم و شادی دیگران را درک کرده و به آن واکنش نشان دهد، ناراضی باشد؟
آشنایی با انواع حافظه و روشهای تقویت آنالفبای حافظه کارتون پینوکیو ۳۰۰۰ را دیده اید؟ آن پینوکیوی چوبی دوران بچگی ما حالا به یک روبات تبدیل شده و برای این که خوب را از بد تشخیص بدهد و به آدمیزاد تبدیل شود، باید چیزهایی از محیط یاد بگیرد. جمله بامزه ای که او در مقابل هر مواجهه ای با اطلاعات جدید به زبان می آورد، این است: «در حافظه ثبت شد»! اما گاهی اوقات، او اطلاعات متناقضی دریافت می کند و نمی داند کدام را در حافظه نگه دارد.این اتفاقات کارتونی کم وبیش در دنیای واقعی هم وجود دارد; اما این قضیه در مورد ما آدم ها کمی پیچیده تر است. دنیای حافظه، دنیای گسترده ای است که در این مطلب برآنیم تا سری به این دنیای پیچیده بزنیم.● اپیزود اول: الفبای حافظهبرای بررسی مقوله حافظه، ضرورت دارد با برخی اصطلاحات و مفاهیم اولیه در این بحث آشنا شوید. از مفاهیمی نظیر حافظه های کوتاه مدت و بلندمدت، تحکیم و تداخل حافظه، حافظه روندی و حافظه های نام ها و چهره ها به عنوان الفبای بحث حافظه یاد می کنند.۱) حافظه کوتاه مدت:خیلی ها فکر می کنند حافظه کوتاه مدت یعنی حافظه چند روز اخیر. برای همین، وقتی از یک نفر می پرسیم تازگی ها چه کتابی خوانده ای او در جوابمان می گوید یادم نیست; بلافاصله فکر می کنیم طرف، حافظه کوتاه مدتش مشکل دارد. اما این تصور، اشتباه است.حافظه کوتاه مدت، خیلی کوتاه تر از این حرف ها است. مثال کلاسیک این حافظه، یادداشت کردن شماره تلفن است: شماره ای را از دوستتان می پرسید فقط برای این که آن شماره را در دفترتان یادداشت کنید. همین! مثال کلاسیک ترش تنظیم ساعت است.شما از فردی در خیابان می پرسید ساعت چند است و فقط به اندازه ای که ساعت تان را تنظیم کنید، زمان دقیق به یادتان می ماند. برای حافظه کوتاه مدت یک عدد جادویی وجود دارد و آن عدد ۷ است. در واقع، بیشتر آدم ها نمی توانند بیشتر از ۷ به علاوه و منهای ۲ ماده را به ذهن بسپارند (یعنی ۵تا۹ ماده) و برای همین است که ما هیچ وقت یک شماره تلفن را با ۸ عدد جداگانه به ذهن نمی سپاریم. ما معمولا آن را به چند واحد ۲یا۳ رقمی تبدیل می کنیم. خیلی از اطلاعات روزمره ما مرتبا وارد این حافظه و از آن خارج می شوند.اطلاعات مربوط به این حافظه اگر برای ما مهم نباشند، همیشه ناپایدار و موقتی هستند. اما وقتی که بخواهیم چیزی را برای طولانی مدت به یاد بسپاریم، پای حافظه بلندمدت به میان می آید.۲) حافظه بلندمدت:اگر اطلاعاتی که از محیط خود می گیریم استفاده طولانی مدت داشته باشند، حافظه کوتاه مدت را باید آن قدر فعال نگه داریم تا به حافظه بلندمدت تبدیل شود. البته اینکار همیشه آن طور که ما می خواهیم انجام نمی شود. به همین خاطر، در درس های کاملا حفظی، به سختی نمره ۲۰ می گیریم. این به دلیل پدیده هایی مثل تحکیم و تداخل است.۳) تحکیم حافظه:به فرآیند تبدیل شدن حافظه کوتاه مدت به حافظه بلندمدت، «تحکیم حافظه» می گویند. در واقع، مغز برای این که بتواند اطلاعاتی را که در آن تلنبار می شود را سازمان دهی کند; به یک دوره ۱۵تا۶۰ دقیقه ای احتیاج دارد. این زمان که دوره «تحکیم حافظه» نام دارد، بهتر است در حالی بگذرد که اطلاعات جدیدی به ذهن وارد نشود.۴) تداخل:یکی از اصطلاحات کلیدی برای فهم حافظه انسانی، تداخل است. وقتی یک سری از اطلاعات را به ذهن می سپاریم، ذهن به دوره تحکیمی نیاز دارد تا به آن ها سازمان بدهد اما ما مرتبا اطلاعات جدیدی به ذهن وارد می کنیم. به این کار ما می گویند: «تداخل بعدی.» البته همیشه همان سری اطلاعات اول، یک جورهایی مانع یادگیری سری دوم می شوند که به آن می گویند: «تداخل قبلی.» جالب است بدانید که ثابت شده مهم ترین دلیل فراموشی، همین تداخل بعدی می باشد.۵) حافظه روندی:تا این جا هر چیزی درباره حافظه گفته شد، تشابه انسان و کامپیوتر را به ذهن می آورد; اما «حافظه روندی» از عجایبی است که فقط آدمیزاد دارد. ما به کمک این حافظه، چیزهایی را می آموزیم به اسم «مهارت;» مهارت هایی مثل رانندگی یا دوچرخه سواری که با تمرین و تکرار به دست می آیند. جالب اینجاست که این مهارت ها ناخودآگاهند. مثلا همین الان سعی کنید به خاطر بیاورید که دقیقا چه طوری در تاکسی می نشینید؟واقعیت این است که حافظه روندی آن قدر پیچیده است که مغز ما آن را به طور اتوماتیک انجام می دهد و خودآگاهمان را به زحمت نمی اندازد.۶) حافظه نام ها و حافظه چهره ها:حتما دیده اید که بعضی ها چهره آدم هایی را که یک بار دیده اند، حتی بعد از چندین و چند سال به خاطر می آورند اما نمی توانند اسمشان را بگویند. این قضیه به این مساله برمی گردد که مغز، مناطق جداگانه ای را به ثبت چهره ها و نام ها اختصاص می دهد.● اپیزود دوم: حقایق حافظه۱) خاطرات زیر ۲ سالگی فراموش می شوند: ما معمولا اتفاقات زیر ۲سالگی خود را به یاد نمی آوریم. برای بعضی ها این فراموشی می تواند تا اتفاقات زیر ۵ سالگی را دربربگیرد.روانشناسان به این پدیده می گویند: «یاد زدودگی دوران کودکی.» قبلا «فروید» و پیروانش فکر می کردند این امر به خاطر اتفاقات هولناک نخستین سال های زندگی است; اتفاقاتی که ما ترجیح می دهیم فراموششان کنیم.اما بعدها دانشمندان دریافتند که این قضیه یک پدیده فیزیولوژیک است. آن مسیرهای سلولی که برای به وجود آمدن حافظه بلندمدت لازم هستند، تا قبل از ۲سالگی به خوبی رشد نکرده اند. عده ای دیگر از روانشناسان هم این پدیده را به این خاطر می دانند که در ۲سالگی، کودک برای اولین بار خودش را در آینه به عنوان یک «من جدا از دیگران» می شناسد; و بالاخره بعضی دیگر هم می گویند که اول باید زبان تشکیل شود تا محملی برای حافظه به وجود آید و۲ سالگی، سنی است که کودکان کم وبیش زبان را فراگرفته اند.۲) وابستگی حافظه به رویدادهای برجسته زندگی:ما معمولا کارهایی را که موقع شنیدن یک خبر هیجان انگیز انجام داده ایم، با جزییات به خاطر می آوریم. مثلا خبر قبولی در کنکور را به عنوان یک حادثه هیجانی که دارای بار مثبت است، در نظر بگیرید و خبر زلزله بم را به عنوان یک حادثه هیجانی با بار منفی. این که یک عنصر ذهنی مثل حافظه که ظاهرا خیلی دو دو تا چهارتایی است، این قدر به عواطف انسان ربط داشته باشد; خیلی جالب است. نیست؟ روانشناسان به این پدیده می گویند: «حافظه وابسته به رویداد برجسته.»۳) خاطرات ۱۵ تا ۲۵ سالگی بیشتر به یاد می مانند:اگر از یک پیرمرد هفتادساله بپرسید که کدام خاطرات عمرش را بهتر به یاد می آورد، انتظار می رود که از خاطرات نزدیک ترش حرف بزند و خاطرات دهه های قبلش کم رنگ تر شده باشد. اما آن ها بعد از خاطرات چند سال اخیر عمرشان، بیشتر از همه درباره خاطرات ۱۵تا۲۵ سالگی خود حرف می زنند. روانشناسان به این پدیده می گویند: «ضربه خاطره پردازی.» علتش را هم این می دانند که در این سال ها، هویت فرد شکل می گیرد و شخصیتش ثبات پیدا می کند و این ثبات، بستر مناسبی ایجاد می کند برای تحکیم حافظه.ضمن این که حوادث این دوران معمولا متفاوت از دوران یکنواخت میان سالی است.۴) شخصیت های متفاوت، چیزهای متفاوتی را به خاطر می سپارند:افرادی که دارای اعتمادبه نفس بالایی هستند، معمولا چیزهای خوشایند زندگی را بیشتر به یاد می آورند. در مقابل، افراد افسرده و مضطرب چیزهای تاریک گذشته شان را بیشتر به خاطر می آورند; و البته هر دو گروه هم یک جورهایی حافظه شان را تحریف می کنند.۵) حافظه شاهدان عینی، گاهی دچار اشتباه می شود:متاسفانه عده زیادی با شهادت شاهدان عینی به زندان می روند، اگرچه ممکن است بی گناه باشند. اشتباه ناخواسته ای که در این شهادتها به وجود می آید، ممکن است به خاطر سوگیری تایید باشد; یعنی این که ما ترجیح می دهیم خطاها را به تیم مقابل نسبت بدهیم و حادثه خطا را جوری به یاد بیاوریم که بازیکن تیم مقابل، خطاکار باشد تا خودمان تایید شویم. مثلا اگر از ما بپرسند که وقتی آن دو اتوموبیل «به هم کوبیدند» چه شد؟ جزییات وحشتناک تری را به یاد می آوریم; نسبت به وقتی که بپرسند «وقتی آن دو اتوموبیل به هم برخورد کردند» چه شد؟ در واقع بار عاطفی کلمات پرسشی، روی حافظه ما موثر هستند. این تحریف ها بارها توسط محققان آزموده شده و همیشه نیز تحریفاتی در حافظه رخ داده است. همچنین شاهدان عینی تمایل دارند که خاطرات پاره پاره خود را به یک داستان متداوم تبدیل کنند.● اپیزود سوم: تقویت حافظه۱) قبل از هر چیز، این را بدانید که به اندازه موهای سرتان روش تقویت حافظه وجود دارد. همین که شما به کاری مشغول باشید که نیازمند به خاطر سپاری های زیاد است، دست تان می آید که چطوری چیزها را بهتر به خاطر می سپارید. مثلا بعضی با های لایت کردن و رنگارنگ کردن کتاب هایشان و عده ای با یادداشت برداری.این که شما بدانید کدام روش برای ذهنتان مناسب تر است، معلوم می شود که به قول روان شناسان، «فراشناخت» خوبی دارید; یعنی توانایی های ذهن تان را خوب می شناسید.۲) باری به هر جهت نباشید. باید با قصد قبلی بخواهید مطلبی را که می خوانید یا می شنوید، به خاطر بسپارید. اگر انگیزه نداشته باشید، هیچ چیزی در انبار مغزتان ذخیره نمی شود که روزی بخواهید از آن برداشت کنید.۳) اطلاعات را بخش بخش وارد کنید. یعنی فواصل استراحتی را بین خواندن یا کار کردن بگذارید. این باعث می شود اطلاعات در حافظه تان تحکیم شود. خواب نیز به تحکیم حافظه کمک می کند. برای همین می گویند شب امتحان بیدار نمانید.۴) بین آموخته هایتان ارتباط برقرار کنید. می توانید کنار کتاب خود را مثل قدما حاشیه نویسی کنید. مثلا مطلبی را که سال ها پیش در کتابی دیگر در مورد حافظه خوانده اید، بنویسید کنار این مطلب. این باعث می شود یک شبکه اطلاعاتی در مغزتان تشکیل شود. به این کار می گویند: «بسط اطلاعات.»۵) از روش های زیرهر کدام که بیشتر به کارتان می آید، به عنوان تدابیر کمکی استفاده کنید:▪ روش قافیه سازی:در این شیوه باید به طور آهنگین و با استفاده از وزن، ریتم خاصی به آن ها ببخشید و بدین ترتیب، یادگیری و یادآوری آن ها را آسان تر سازید.▪ روش مکان یابی:در این شیوه باید به هنگام یادآوری مطالب، مکان اشیا» را در ذهن تان مجسم کنید. مکان های انتخاب شده باید برایتان کاملا آشنا باشند تا یادآوری آن ها به سهولت انجام گیرد.▪ روش کلمه آویز:برای این منظور، فرد باید لیستی از کلمات هم وزن و قافیه را حفظ کند و پس از آن، بین آن کلمات و مواردی که می خواهد آن ها را به حافظه بسپارد، ارتباط برقرار کند.▪ روش کلمه کلید:در این روش با استفاده از یک کلمه آشنا، دو کلمه را به هم ربط می دهید و آن ها را به طور معناداری به حافظه می سپارید. برای یادگیری زبان های خارجی، این شیوه بسیار مفید است.▪ روش تقطیع:با استفاده از این روش، می توان اطلاعات را به واحدهای کوچک تر تقسیم بندی کرد. مثلا برای به یاد سپردن یک عدد ۱۲رقمی می توان آن را به سه دسته ۴ رقمی تقسیم کرد.▪ سرواژه بسازید:از حرف اول کلماتی که می خواهید به خاطر بسپارید، یک کلمه جدید بسازید که برای خودتان معنادار باشد. مثل کلمه «ملخ ها» برای به یاد آوردن تمام آثار نظامی گنجوی: مخزن الاسرار، لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، هفت پیکر، اسکندرنامه.▪ روش داستان سازی:اگر یک لیست از مواد غیرمرتبط داشته باشید و بخواهید آن ها را حفظ کنید و بعدا به خاطر بیاورید، می توانید برای پیوند دادن بین آن ها یک داستان بی پایه و اساس بسازید. روزنامه ابتکار
ایجاد اعتماد به نفس در کودکانایجاد اعتماد به نفس در کودکان عزت نفس اندک ،حالت خود تقویتی دارد، یعنی اگر کودکی دچار این مشکل است، خود نیز آن را شدت می بخشد. مثلاً اگر او فکر می کند در درس ریاضی ضعیف است بدون شک هنگام روبه رو شدن با یک مسأله ریاضی بسیار نگران می شود و این احساس ضعف به ناتوانی او در حل ریاضی بیشتر کمک می کند در نتیجه مجدداً احساس شکست کرده و این باور که در فهم درس ریاضی ناتوان است در او تقویت می شود. والدین باید با از بین بردن تردید در وجود فرزندشان او را از عزت نفس اندک برهانند و به کودک خود مهارت هایی بیاموزند که نوع رفتار، روش و نگرش خود را اصلاح کند.زمانی که قصد داریم به کودکمان بیاموزیم چه اهدافی را در زندگی داشته باشد و برای رسیدن به آنها چگونه تلاش کند، باید احساساتی را که باعث تقویت تفکرات منفی در آنها می شود کاهش دهیم. بدین منظور باید باورها و توقعات سختی که از خود دارد و باعث ضعیف شدن عزت نفس می شود و به آن شدت می بخشد را تغییر دهیم و :▪ از احساسات خود و دیگران با وی صحبت کنیم.▪ او را مطمئن سازیم که احساسش را درک می کنیم.▪ به او بیاموزیم که برای ابراز احساساتش روش منطقی به کار ببرد.کودکی که عزت نفس اندک دارد دائم نگران است ،زیرا فکر می کند اگر در کاری شکست بخورد بدون شک تنبیه و یا تحقیر می شود، بنابراین علاقه ای به آزمودن موضوعات جدید ندارد و فقط در موقعیت های امتحان شده و آشنا احساس آسودگی خیال می کند. برای این که بتواند احساس عدم اعتماد به نفس را در خود از بین ببرد، پیرو برنامه ای خشک و انعطاف ناپذیر و تشریفاتی می شود تا به خود قیافه کنترل و نظم داشتن بدهد زیرا نسبت به توانایی هایش اعتمادی ندارد. هرگاه مرتکب اشتباهی شود خودش را مرتب سرزنش می کند در نتیجه بیشتر احساس بی لیاقتی کرده و دیگر لزومی نمی بیند تلاش کند و انگیزه اش را هم از دست می دهد و پس از زمانی که انگیزه در او از بین رفت چیزی وجود نخواهد داشت که او را خشنود سازد. بیشتر اوقات تکالیف مدرسه، کودک را دچار تشویش می کند و این نگرانی اعتماد به نفس او را از بین می برد. برای این که کودکان مان هنگام انجام دادن تکالیف مدرسه شان دچار اضطراب و نگرانی نشوند، باید:▪ تکالیف خود را در اتاقی آرام و بی سروصدا که حواسشان پرت نشود انجام دهند، چرا که آشفتگی ذهنی باعث تشویش و اضطراب شده و ترسی غالب بر آنها مستولی می شود که تمرکز حواس را از آنها می گیرد.▪ وقتی والدین قصد دارند در یادگیری دروس به کودکان کمک کنند باید کنارشان آرام بنشینند و با صدای ملایم صحبت کنند؛ بدین ترتیب آنها مجبور نمی شوند تا بر ترس دیگری که همان عصبانیت والدین هنگام اشتباه کردن است غلبه کنند.▪ راه دیگر آموزش به کودکان مضطرب این است که به آنها کمک کنیم تا ترسهای فلج کننده شان که معمولاً از خطاهای هنگام یادگیری ناشی می شود را فراموش کنند. این خطاها مثلاً در زمان انجام دادن تکالیف مدرسه و یا در بازی های گروهی ممکن است به وجود آیند و باید از آنها برای آموزش کودک بهره جست. وقتی کودک مرتکب خطایی می شود به جای سرزنش کردن وی سعی کنید از آن خطاها واکنش مثبتی به وجود آورید. مثلاً به او بگویید:« بهتر است این مسأله را بررسی کنیم و وقتی فهمیدیم مشکل چیست می توانیم حلش کنیم. »به کودک خود بیاموزیم که کف نفس داشته باشد. کف نفس یعنی این که بتوانیم خونسرد بنشینیم و فکر کنیم، تصمیم بگیریم و عواقب رفتارمان را تجسم نماییم. کودک مضطرب نمی تواند روی تصمیم های آنی خود کنترلی داشته باشد بنابراین نمی تواند عزت نفس اندکش را اصلاح کند.● روشهایی برای کمک به فرزندانوالدین برای کمک به فرزندان خود باید:۱) برای فرزندان خود وقت کافی در نظر بگیرند و دقیقاً توضیح دهند که چرا رفتاری پذیرفتنی است در حالی که رفتاری دیگر چنین نیست و هنگام سرزنش فرزند خود آن رفتار خاص را مورد خطاب قرار دهند نه شخصیت کودک را.۲) بعضی مواقع عدم وجود مهارتی خاص موجب اضطراب می شود؛ مثلاً کودکانی که نمی توانند وارد جمع کودکان دیگر شوند به کمک والدین خود نیاز دارند که این مهارت را به وی بیاموزند و بدین ترتیب وحشت از این که اساساً ایرادی در وجودش دارد را از وی دور سازند.۳) وقتی کودکی هنگام آموختن درس خود دچار تشویش و نگرانی می شود به او کمک کنید تا مشکل خود را تشخیص دهد و برطرف سازد.۴) وقتی اشتباهی صورت می گیرد تا جایی که امکان دارد برای اصلاح آن وقت کافی بگذارید زیرا عجله کودک را نگران می کند.۵) سعی کنید از راههای گوناگون به کودک خود آموزش دهید. مثلاً یک کودک ممکن است آموزش ها را تنها به صورت شفاهی درک نکند بنابراین کاری را که باید او انجام دهد هر قدر هم که ساده باشد کاملاً شرح داده و به طور عملی انجام دهید (مثلاً پیام تلفنی گذاشتن را به طور عملی به او بیاموزید)؛ برخی از کودکان هنگام دیدن بهتر درک می کنند تا شنیدن. کودک وقتی کاملاً متوجه شد که چه توقعی از او دارند احساس آرامش و راحتی بیشتری می کند. برخی از کودکان نیز معیارهای بالایی برای خود در نظر می گیرند که سبب تشویش و نگرانی می شود و وقتی نمی توانند به آرزوهای غیرواقعی شان دست یابند« احساس شکست » می کنند و ذهنشان آ شفته می شود؛ در این مواقع کمتر می درخشند.۶) والدین برای این که کودکشان را از نگرانی برهانند باید او را دایم تشویق یا تحسین کنند البته تشویق، اغراق آمیز و ناپخته نباشد. کودکان معمولاً از کارهای خود خیلی انتقاد می کنند و از آنچه که انجام می دهند زیاد راضی نیستند.۷) برخی از کودکان هر نوع تعریف و تمجید را یک جور مزاحمت تلقی می کنند. واکنش فرزندتان نسبت به تعریف و تمجید را مشاهده کنید و وقتی متوجه شدید که کودکتان حتی هنگام تعریفی مثبت آشفته خاطر و مضطرب می شود تا جایی که امکان دارد او را به حال خود بگذارید و کاری به کارش نداشته باشید.۸) والدین کودکی که نمی تواند خشم خود را کنترل کند باید او را تشویق کنند تا روی یک کار- نه چند کار همزمان- وقت بگذارد و از بار اضافی و اضطراب ناشی از خستگی و گرسنگی بپرهیزد زیرا ممکن است امیدش را در راه رسیدن به اهدافش از دست بدهد.۹) والدین باید از کودک بپرسند که چه اهدافی دارد.۱۰) وقتی هدف کودک مشخص شد باید به او کمک کنند که تشخیص دهد آیا هدفش با واقعیت همخوانی دارد یا خیر و اگر چنین بود برای رسیدن به آن، او را تشویق کنند.۱۱) والدین کودک نگران باید به او کف نفس بیاموزند. برای پدر یا مادر این که کودکش می گوید:« من خیلی احمق هستم.» یا« هیچ کاری از دستم برنمی آید؟»سخت است. ولی وقتی کودک نسبت به خود چنین احساسی دارد فریاد کشیدن بر سر او هیچ دردی را درمان نمی کند. وقتی به او دستور می دهیم که این گونه صحبت نکند تنها نگرانی اش را افزایش داده ایم. مجبوریم احساسات منفی کودکان را بپذیریم تا بتوانیم آنها را تغییر دهیم. به جای این که با زورگویی او را از داشتن احساسات منفی منع کنید برایش محیطی فراهم کنید تا بتواند این احساسات را ابراز کند ولی با روشی درست به او نشان دهید که این احساسات واقعیت ندارند. در این گونه مواقع والدین می توانند از روش های زیر بهره جویند:● درک احساسات کودکانروشی درست به او نشان دهید که این احساسات واقعیت ندارند. در این گونه مواقع والدین می توانند از رو ش های زیر بهره جویند:۱) توجه کودک را روی کاری که دارد انجام می دهد متمرکز کنید و توانایی های او را هرگز ارزیابی نکنید و از نارضایتی دیگران نیز صحبتی به میان نیاورید. مثلاً بهتر است به او بگویید« روی این کار خیلی وقت می گذاری. »نه این که بگویید:« خیلی کند کار می کنی.»۲) صمیمیت و اعتقادی که والدین نسبت به کودک احساس می کنند به وی اطمینان خاطر می بخشد و بدون تردید او را به سوی کشف بهترین استعدادش سوق می دهد. تلاش و جدیت او را تحسین کنید. تا جایی که امکان دارد به او اجازه دهید خودش بسیاری از تصمیم هایش را بگیرد. همه کودکان _ به ویژه کودکان نگران- باید مطمئن شوند که ما علاقه مندیم بدانیم آنها مسائل را چگونه می بینند و از شنیدن تفکرات و تصورات آنها لذت می بریم.۳) از آنجایی که تنبیه و تهدید یا بی حوصلگی و عصبانیت، نگرانی کودکان را افزایش می دهد باید از آن اجتناب شود. وقتی کودک حس می کند که از او ناامید شده ایم از ترس یخ می زند و گاهی اوقات شرمنده می شود. باید برای کودک محیطی فراهم آوریم که هم احساس امنیت کند و هم بتواند طعم تلاش و شکست را با هم بچشد.احساس دیگری که باعث به وجود آمدن طرز فکری منفی در کودک و عزت نفس اندک می شود عصبانیت است. یعنی کودکی که عزت نفس اندک دارد بسیار گوشه گیر، منفی باف، عبوس و نق نقو است و در اکثر کارها اشتیاقی از خود نشان نمی دهد. کودکی که عصبانی است توجهی به راضی و خشنود نگهداشتن ما ندارد. حتی ممکن است طوری رفتار کند که نشان دهد نسبت به انجام دادن تکالیف مدرسه یا برآوردن توقعات ما دل نگرانی ندارد و حتی سعی می کند خود را با اعتماد به نفس نشان دهد و بگوید نیازی به کمک، تأیید یا حمایت دیگران ندارد. اما کودک عصبانی نیاز مبرمی به کمک دارد.● خشم کودکانموارد زیر موجب خشم کودکان می شود:۱) وقتی چیزی جلوی موفقیت و پیشرفت او را می گیرد.۲) وقتی به آنها برچسب هایی مانند بد، بی عرضه، لوس یا بی معرفت زده می شود.۳) وقتی که احساس ضعف یا عدم کنترل می کنند.عصبانیت اغلب دفاعی در برابر عزت نفس اندک است. کودک به جای این که در برابر ناامیدی بایستد یا عدم قدرت خود را بپذیرد احساس خشم می کند و چنین خشمی به روش های متعددی بروز می کند:۱) سعی می کند دیگران نسبت به او احساس بدی داشته باشند تا متوجه عزت نفس اندک او نشوند. بنابراین نسبت به بچه های کوچک و ضعیف تر قلدری می کند و با هم سن و سال های خود رفتار پرخاشگرانه ای دارد.۲) بسیاری از کودکان عصبانی احساس ضعف می کنند و مثلاً به این دلیل که جلوی موضوعی بسیار اضطراب آور که در محیط زندگی شان در حال وقوع است (مثل طلاق و یا مشکلات مالی خانوادگی) را نمی توانند بگیرند سعی دارند دست به خشونت زده و بدین ترتیب احساسات ناخوشایند خود را سرکوب کنند.۳) وقتی کودکی احساس می کند کسانی را که دوست دارد نسبت به او بد فکر می کنند، ممکن است درد و رنج ناشی از این موضوع را با خشم پنهان سازد. چنین کودکانی هنگام دفاع در برابر نارضایتی والدین احتمال دارد با خود فکر کنند که:«اهمیتی نمی دهم آنها چه فکر می کنند.» یا «اهمیتی نمی دهم که بد، لوس، احمق، بی فکر یا تنبل هستم.»۴) طبق قاعده اکثر مواقع کودکان باید به بزرگترها احترام بگذارند یا فقط چیزی بگویند که خوشایند باشد. مثلاً «اگر حرف خوبی برای گفتن نداری حرف نزن!» را غالباً بزرگترها به کوچکترها می گویند. بدین ترتیب به کودک اجازه داده نمی شود تا تفکرات و احساسات خود را بیان کند و سکوت کردن او را عصبانی می کند.۵) عصبانیت کودک را به سوی تمرد و رفتاری شکننده سوق می دهد و بدین ترتیب ممکن است که تنبیه هم بشود، بنابراین (به سبب عدم تأیید دیگران) عصبانیتش افزایش می یابد.● روش مقابله با خشم کودکانبا کودک عصبانی باید اساسی برخورد کنیم تا بتوانیم روش های جدید ارتباط با او را بیابیم:۱) اولین کاری که باید انجام دهیم این است که عصبانیت او را بپذیریم و تشخیص دهیم که چه چیزی او را عصبانی کرده است.۲) باید به کودکان اطمینان دهیم که می خواهیم او را درک کنیم. اگر کودکان از صمیم قلب تشویق شوند که درباره احساسات شان صحبت کنند سرانجام می توان مشکلاتی که شکل عصبانیت به خود گرفته اند را تشخیص دهیم و بدین ترتیب در رفع آنها کمک کنیم.۳) باید سعی کنیم مشکلاتی را که در قالب عصبانیت بروز می کنند مورد خطاب قرار دهیم. وقتی کودک را متوجه کنیم که می دانیم رفتار او ناشی از چه مشکلی است او مطمئن می شود که به اساس نیکی وجودش ایمان داریم و همه چیز رفع خواهد شد.۴) کودک را باید مطمئن سازیم که عصبانیت وی یا هر چیزی که پشت این خشم پنهان است، هیچ گونه آسیبی به روابط وی با ما نخواهد زد. بسیاری از کودکان مایل نیستند تفکرات و احساساتشان را برای ما بگویند، چون معتقدند که اگر صادق و رو راست باشند ما از سخنانشان تعجب می کنیم و عصبانی می شویم.۵) باید به عصبانیت کودک حتی اگر مستقیماً متوجه ما باشد اهمیت بدهیم. بعضی مواقع کودک از دست پدر یا مادرش که به او توجه کافی ندارند عصبانی می شود. به هر حال اگر کودک بپرسد که چه چیزی موجب عصبانیتش شده است، مؤثرتر خواهد بود. کودک در سن ۵ سالگی توانایی زیادی دارد تا فکر و احساسش را بیان کند به شرط این که در محیطی امن و مطمئن قرار داشته باشد، یعنی مطمئن باشد اگر بگوید چه احساسی دارد شما عصبانی نمی شوید یا به او گوشه و کنایه نمی زنید و او را به لوس یا خودخواه بودن متهم نمی کنید.افسردگی مورد دیگری است که باعث کاهش عزت نفس می شود. افسردگی در کودک موجب اختلال در یادگیری، بازی و توسعه روابطش با دیگران می شود و بعضی مواقع نیز حتی مانع ارتباط او با والدین می شود و اغلب بی سروصدا به وجود می آید.● علائم افسردگیکودک افسرده علائم زیر را از خود بروز می دهد:۱) تابع امیال آنی خود است. او باور ندارد که می تواند مشکلاتش را حل کند. بنابراین برای به دست آوردن اعتماد به نفس تلاش کمی می کند و کاری را پیگیر انجام نمی دهد.۲) او خود را از آن نوع افرادی می داند که در هر مرحله از زندگی دست به هر کاری بزند، شکست می خورد.۳) داوطلب نمی شود چرا که معتقد است شرکت او در کاری ارزشمند نیست.۴) معلومات شخصی کمی دارد و احساس می کند که شایسته آگاهی نیست و چون می ترسد دیگران او را تأیید نکنند محتاطانه سخن می گوید.۵) او معتقد است همیشه مردم را از خود ناامید می کند بنابراین مدام از دیگران کناره گیری می کند.۶) مدت زمان قدرت تمرکز او کوتاه است.۷) برخی از کودکان افسرده دچار عذاب شدید روحی اند، به طوری که برای خود انواع متفاوتی بیماری می تراشند و یا برای این که دیگران از آنها توقع انجام دادن کاری را نداشته باشند تمارض می کنند و احتمالاً معتقدند که دیگران فقط زمانی آنها را دوست خواهند داشت که حس ترحم شان را برانگیزانند.۸) او دوست دارد شخص دیگری باشد. علامت دیگر افسردگی دروغگویی یا حسادت است. کودک وقتی اعتماد به نفس ندارد نسبت به هم سن و سال های خود حسادت می ورزد.● چگونه می توان کودکی را از افسردگی رها ساخت؟۱) باید به او یاد بدهیم هدفی واقعی که مناسب توانایی هایش باشد در نظر بگیرد. اهداف فوق العاده بزرگ که امکان دسترسی به آنها نیست ممکن است بهانه ای برای طفره رفتن از تلاش کردن باشد و اهدافی هم که دستیابی به آنها خیلی ساده و آسان است احتمالاً به او یادآوری می کند که از مبارزه می ترسد. به جای این که او را تشویق کنیم تا مثل نقاشی بزرگ، رئیس جمهور یا ستاره ای ورزشی شود به او یاد دهیم دریابد که امروز یا این هفته چه می خواهد به دست آورد؟۲) به او کمک کنیم تا برای رسیدن به هدفش تلاش کند. کودکان افسرده در عین حال که شروع به آموختن مهارت هایی برای کسب عزت نفس می کنند به حمایت عاطفی ویژه ای هم نیاز دارند.۳) اجازه دهیم که کودک گاهی طعم شکست را بچشد تا بفهمد که کجای کارش اشتباه بوده است.۴) سعی کنیم به او تفهیم کنیم که می تواند موفقیت های کودکان دیگر را بدون این که احساس حسادت کرده و یا در مقابل نسبت به خود احساس بدی پیدا کند، تحسین نماید. کودکی که عزت نفس بالایی دارد نسبت به مهارت، استعداد و ویژگی های کودکان دیگر احساس خوشحالی می کند ،ولی کودکی که عزت نفس اندکی دارد در برابر توانایی های دیگران احساس شکست می کند.۵) به او کمک کنیم تا تصمیم بگیرد و روی تصمیم خود ثابت قدم بماند و عواقب احتمالی آن را نیز بپذیرد. برخی از پیامدها خوب و برخی بد هستند، مهم این است که کودک بیاموزد با تغییرات سازگاری یابد.۶) به حرف های او گوش کنیم و تأییدش نماییم. بسیاری از کودکان افسرده تصور می کنند افکار و احساساتشان زیر عدم پذیرش دیگران مدفون می شوند. ممکن است چنین کودکانی از گفتن تصوراتشان هراس داشته باشند و یا نتوانند اشاره ای به آنها کنند و کمتر بفهمند که چه می خواهند یا چه احساسی دارند. آنها ممکن است زودرنج باشند و نسبت به هر چیزی احساس گناه کنند.کودک افسرده نمی تواند احساس شادمانی کند. او را باید درک و راهنمایی کنیم. وقتی به او کمک می کنیم تا هدفی برای خود در نظر بگیرد و در مورد آن تصمیم بگیرد و اگر شکست خورد آن را پذیرفته اما به راهش ادامه دهد در واقع او را به سوی نگرشی مثبت هدایت کرده ایم. آنگاه او متوجه می شود که توانایی هایش مؤثرند و اعتماد به نفسش افزایش می یابد
چگونه اعتماد به نفس را افزایش دهیم ؟اعتماد به نفس تصویری که هر فرد از خود در ذهن دارد، از کودکی شکل میگیرد و واکنشها و رفتارهای اطرافیان در شکلگیری این تصویر نقش مهمی دارند.علاوه بر این، هر فرد تصویری دلخواه از خود در نظر دارد که هرچقدر تصویر خویشتن وی به آن نزدیکتر باشد، اعتماد به نفس بیشتری کسب خواهد کرد. عزتنفس یا احساس ارزش به خویشتن درواقع تایید و پذیرشی است که شخص نسبت به خود احساس میکند.اکنون با این تعاریف به نکاتی اشاره خواهد شد که برای افزایش اعتماد به نفس فرزندانمان، هرگز نباید آنها را به زبان بیاوریم. این متن را بخوانید و چند بار آن را مرور کنید. به طور یقین در تربیت کودکتان موثر خواهد افتاد.● نامگذاری بدنامگذاری روی فرزندان یکی از شایعترین رفتارهای والدین است که تاثیرات فراوانی روی شخصیت آنها به جای میگذارد. واژههای <بچه بد>، <احمق>، <تنبل> و <لال> کاربردیترین مثالهایی هستند که میتوان به آن اشاره کرد. والدین باید بدانند استفاده از چنین کلماتی، به کودک میآموزد که دارای چنین خصیصههایی است و در نتیجه اعتماد به نفس فرزندتان را از بین میبرد. اگر کودکی به صفت <زشت> نامگذاری شود، ممکن است از حضور در جمع و بازی با دیگران خودداری کند.همچنین کاربرد واژه <کمرو> نه تنها باعث اجتماعیتر شدن کودک نمیشود بلکه کودک را تشویق میکند تا از ارتباط با همسالان و بزرگترها خودداری کند. اکنون ممکن است بپرسید برای تغییر رفتار کودکمان چه بگوییم. شما میتوانید با گفتن جملات مثبت، توجه کودک را معطوف به رفتاری کنید که باید تغییر کند. به طور مثال بگوییم: <این اتاق نامرتب و به هم ریخته است> یا <کاغذ و مدادهایت روی زمین پخش شده و باید جمع شود.>● از خود راندنبه این جملات منفی که به وسیله برخی والدین به کار میرود توجه کنید: <ای کاش به دنیا نمیآمدی> یا <هیچکس تو را دوست ندارد.>این دو جمله نمونه بارزی از جملات منفی برای طرد کردن کودکان است. طرد کردن بچهها، نشان دادن نفرت یا تمایل به جدایی از آنهاست. دقت کنید برای یک کودک دوست داشته نشدن از طرف فردی که او را به دنیا آورده به معنی دوست داشته نشدن از طرف همه افراد است. آنچه یک کودک باید بداند این است که پدر و مادرش بدون هیچ قید و شرطی دوستش دارند. بنابراین پیشنهاد میکنیم که با کودکانتان هر روز گفتگو کنید. کودکتان را در آغوش بگیرید و از کاربرد جمله <دوستت دارم> اجتناب نکنید.● منفیبافیلیاقت چیزی را نداری یا جات تو زندونهجملات بالا را خواندید. پس این نکته را بدانید که کودکان با کلمات و جملاتی که به آنها گفته میشود، بزرگ میشوند. بنابراین از به کار بردن چنین جملاتی که آینده کودک را میسازد خودداری کنیم. ذکر نتایج پژوهشی در زندان خالی از لطف نیست. در این تحقیق، پژوهشگری با شماری از زندانیان مصاحبه کرد و از آنها پرسید که به چند نفر از آنها هنگام کودکی گفته شده که زندانی خواهند شد؟ و با کمال تعجب دریافت که بهطورتقریبی پاسخ همه آنها به این سوال مثبت بود. بازهم تکرار میکنیم، والدین باید آینده خوبی را برای کودکان ترسیم و پیشبینی کنند، بنابراین باید سعی کنیم جملات مثبت به کار ببریم.● محکوم کردنبه این جمله با دقت فکر کنید <تو دلیل دعوای من و پدرت هستی.>مقصر دانستن کودک هنگام مشکلات به این معنی است که او به دلیل کاری که دیگران انجام دادهاند، سرزنش شود. متاسفانه کوکان، هدف آسان و در دسترس برای به گردن گرفتن تقصیر دیگر اعضای خانواده هستند. اگر بچهها باید یاد بگیرند که مسوولیت کارهایشان را به عهده بگیرند، ما باید نمونهای از مسولیتپذیری در برابر اشتباهات و ضعفهایمان باشیم. بنابراین اگر عصبانی شدید، پس از خونسردی، از فرزندتان معذرت بخواهید و به طور مثال بگویید: <ببخشید دعوات کردم، امروز خسته بودم.>● انتظارات نابجادانشآموز شما اگر در درسی ۱۷ بگیرد چه میگویید. یکی از این نوع واکنشها این است <نمرهات ۱۷ شده، پس ۳ نمره دیگر چی شد؟ تو فقط باید ۲۰ بگیری.> توجه کنیم که والدینی که از فرزندان خود انتظارات بیجا دارند، آنها را مجبور میکنند که بهترین بازیکن باشند یا در مدرسه نمره ۲۰ بگیرند. پیامی که پشت این عمل پنهان شده، این است که تو در مدرسه به اندازه کافی خوب نیستی. در حالی که داشتن انتظار بیجا، اعتماد به نفس دانشآموز را سلب میکند. بهطور قطع میپرسید هنگامی که دانشآموزمان ۱۷ میگیرد چه بگوییم؟ شما میتوانید با تاکید بر نکات مثبت بگویید: <خیلی عالی است که نمرههای ۲۰ زیادی در کارنامهات داری، اشکالی ندارد که نمره ۱۷ گرفتی چون تو تمام سعی خود را کردی و هر انسانی ممکن است اشتباه کند، سعی کن اشتباهاتت در آینده کمتر شود، تازه لزومی ندارد همیشه ۲۰ بگیری.>● مقایسه کردن<به پسر خالهات نگاه کن> یا <وقتی به سن تو بودم، دو کیلومتر پیاده تا مدرسه میرفتم.> اینها دو جمله مقایسهای است اما این نکته را باید بدانیم که هنگامی که به کودکان میگوییم که رفتارشان مانند پسرخاله یا خواهرشان نیست، بذر حسادت و بددلی را میان فرزندانمان میکاریم. بچهها نباید در خانواده و فامیل مقایسه شوند چون در مقابل خواهران و برادران خود احساس بیارزشی و بد بودن را خواهند داشت. در مقایسه حتی تعریف مثبت هم میتواند چنین نتایجی به بار آورد. وقتی میگوییم: <تو در بازی فوتبال از برادرت بهتری> همان احساس مقایسه و ناسازگاری را میان آنها به وجود میآوریم. بنابراین بهتر است بگوییم: <تو در بازی فوتبال به اندازه برادرت هنگامی که به سن تو بود، خوب هستی> یا <از سال گذشته تا به حال در زبان پیشرفت کردهای.>شرمنده کردنبه مثال زیر توجه کنید:<باید از خودت خجالت بکشی، درست مانند یک بچه رفتار میکنی، نمیتوانم باور کنم که از این گربه کوچک میترسی.> والدین باید بدانند که هنگام خجالت، کودک احساس میکند نقص دارد یا بیلیاقت است. خجالت کشیدن پیش از آنکه به تغییر رفتار کودک منجر شود، موجب از دست رفتن روحیه و تحقیر او میشود. برخی از والدین با انگشت گذاشتن روی نقاط ضعف کودک، مانند شب ادراری او را تحقیر میکنند. کاربرد برخی کلمات زشت به کودکی که شب ادراری دارد، موجب خجالت زده کردن کودک و در نتیجه پنهان کردن عوامل تحقیر میشود. بنابراین پیشنهاد میکنیم بگویید: <گریه نکن، تو دیگه بزرگ شدهای، گربه آنقدرها هم ترسناک نیست.>● تهدید کردن<اگر نیایی، میروم و اینجا تنها میمانی> یا <اگر دوباره این کار را انجامدهی به پلیس میگویم تو را ببرد.> گفتن چنین عباراتی از طریق والدین نوعی تهدید به شمار میرود. تهدید، گفتن جمله یا کلمه اغراقآمیزی است که مادران و پدران به کار میبرند تا کودک را بترسانند مانند این جمله <اگر درست رفتار نکنی، تمام استخوانهایت را میشکنم.>تهدید موجب ترس کودک میشود و او احساس میکند که در محیطی ناامن و پر از دشمن زندگی میکند. تهدید به تنها گذاشتن کودک، تهدید بسیار دردناک و سختی است زیرا او بسیار حساس است و برای نیازهای اساسی و اولیه زندگی به پدر و مادر نیاز دارد. بنابراین آنچه باید به کودکانمان بیاموزیم، هشدار است نه تهدید. هشدار برخلاف تهدید، واقعی و معقول است. با گفتن جمله <اگر… در نتیجه…> به او هشدار میدهید که نباید به رفتار خود ادامه دهد. به طور مثال <اگر دوباره خواهرت را بزنی، دیگر نباید با او بازی کنی.> دکتر مجید سلطانی روزنامه سلامت