ارسالها: 24568
#63
Posted: 19 May 2014 18:36
هانری تولوز لوترک
زندگی نامه
پدر و مادر هانری دو تولوز لوترک از خانواده های قدیمی و اشرافی فرانسه بودند که از سال ۱۵۲۷ در آنجا میزیستند. لوترک , نقاش و گرافیست معروف فرانسوی در سال ۱۸۶۱ در شهرالبی از ایالات جنوب فرانسه بدنیا آمد. او اولین فرزند خانواده اش بود . برادر کوچکترش نیز در ۲۸ آگوست ۱۸۶۷ متولد شد اما سال بعد درگذشت . بعد از مرگ برادرش ، پدر و مادرش از هم جدا شدند؛ که البته پرستار بچه مراقبت از او را بر عهده گرفت . در هشت سالگی به قصد زندگی با مادرش به پاریس رفت و شروع به طراحی و کاریکاتور در کتابهای مدرسهاش کرد. خانوادهاش سریعاً به استعداد او در طراحی و نقاشی پی بردند، یکی از دوستان پدرش به نام رنه پریسنتو گاهگاهی به صورت غیررسمی به او درسهایی میداد. بعضی از نقاشی های اولیه او از اسبها میباشد ، که تخصص پریسنتو بودند.
در ۱۸۷۵ به البی برگشت به خاطر اینکه مادرش پی به مریضی او برد. او به خاطر بیماری بسیار ضعیف بود و مادرش با دکتر های بسیاری برای یافتن راهی برای بهبود رشد فرزندش مشورت می کرد.
معلولیت
پدر و مادر لوترک با هم نسبت فامیلی نزدیکی داشتند و مشکلات مادرزادی هنری بدین خاطر بود او در سن ۱۳ سالگی، استخوان ران راستش شکست و در سن ۱۴ سالگی استخوان ران چپش شکست . او هیچوقت به طور کامل بهبود نیافت . فیزیوتراپهای معاصر علت این مشکل رو اختلال ناشناختهی ژنتیکیای که ، Pycnodysostosis (که به اسم سندرم تولوز لوترک نیز معروف است) یا تعدادی اختلال مختلف مانند osteopetrosis, achondroplasia, osteogenesis imperfecta میدانند
رشد پاهای او متوقف شد به طوری که او به عنوان یک بزرگسال تنها یک متر و پنجاه و چهار سانت قد داشت. بالا تنه ی او به اندازه یک بزرگسال بود در حالی که او دارای پاهایی به اندازه یک کودک بود.
چون از لحاظ فیزیکی قادر به انجام بسیاری از فعالیت های عادی مردان همسن خود نبود، تولوز خود را در هنر غوطه ور کرد. او از نقاشان مهم
سبک امرسیونیست،تصویرگر هنر نو، و چاپ سنگی شد. و در آثارش جزئیات بسیاری از زندگی غیرمتعارف و آزادانه مردم پاریس در اواخر قرن نوزدهم را به تصویر کشیده است . در اواسط دهه ی ۱۸۹۰ میلادی لوترک تعدادی تصویرسازی به مجله le Rire تقدیم کرد.
بعد از اینکه او در اولین امتحان ورودی کالجاش رد شد، توانست در دومین تلاشش موفق شود و درسش را تمام کند. در طول اقامتش در شهر نیس، ترقی او در نقاشی و طراحی پرینستو را تحت تاثیر قرار داد، پرینستو پدر و مادر هانری را متقاعد کرد که بگذارند او به پاریس برگردد و تحت تعلیم نقاش تحسین شده لئون بونت قرار بگیرد. مادر هنری به خاطر جاهطلبی هایش و هدف هانری در تبدیل شدن به یک نقاش محترم ،از نفوذ خانواده خود برای وارد کردن هانری در استودیو بونت استفاده کرد.
پاریس
تولوز لوترک به منطقه monmartre که محل آمد و شد بسیاری از هنرمندان و نوسندگان و فلاسفه مشهور بود اقامت کرد. تحصیل در استودیو بونت او را در قلب monmartre قرار داد که او در بیست سال آینده آنجا را به ندرت ترک کرد. بعد از اینکه بونت شغل جدیدی پیدا کرد، هنری به استودیو فرناندرفت و در سال ۱۸۸۲ به مدت پنج سال آنجا تحصیل کرد. آنجا دوستانی پیدا کرد که برای تمام مدت زندگیاش با او بودند. در این دوره از زندگیاش او با امیل برنارد و ون گوگ اشنا شد. کورمن که طریقه آموزشش آزادتر از بونت بود به شاگردانش اجازه میداد در پاریس گشت بزنند و سوژهای برای نقاشی بیابند. در این دوره تولوز لوترک با فاحشهای آشنا می شود که در نهایت آن فاحشه به او اجازه میدهد که تصویری از او بکشد، او اسمش ماری شارلوت بود، این اولین نقاشی او از زنان روسپی montmartre بود. هنگامی که تحصیلاتش تمام شد ، در سال ۱۸۸۷ نمایشگاهی با نام مستعارTreclau که با عوض کردن جای حروف کلمات خانوادگی اش درست شده بود شرکت کرد. بعد از آن او نمایشگاهی با ونگوک و لوئیس آنکوئنتین برگزار کرد. منتقد بلژیکی اوکتاوه از او دعوت کرد تا یازده قطعه از آثارش را در نمایشگاه Vingt در براسل در ماه فوریه به نمایش بگذارد. برادر ونگوک ، تئو ونگوک تابلوی Poudre de Riz (پودر برنج) را به قیمت صد و پنجاه فرانک برای گالری Goupil & Cie خرید.
او از ۱۸۸۹ تا ۱۸۹۴ به طور منظم در سالن هنرمندان مستقل شرکت داشت. همچنین چند منظره از منطقه Montmartre. در این دوره بود که کاباره مولن روژ باز شد.
و تولوز برای پوستر تبلیغ کاباره چند سفارش گرفت. و با اینکه مادرش پاریس را ترک کرده بود او همچنان ماهیانهی منظمی از خانواده میگرفت، و با سفارشات پوستر میتوانست برای خود زندگی مستقلی داشته باشد. هنرمندان دیگر به کار او ارجی نمیگذاشتند، ولی هانری با اخلاق اشرافیای که داشت اهمیتی نمیداد. در این دوره کاباره برای نمایش آثارش به او جایگاهی داد. در میان اثار مشهور او که از مولن روژ و دیگر کلوپهای شبانه پاریس نقاشی کرده بود یک نقاشیاز خوانندهای به نام Yvette Guilbert رقاص Louise Weber معروف به La Goulue The Glutton که رقص French Can-Can را ساخته بود و همچنین رقاصی به نام Jane Avril قرار دارد
ادامه دارد ....
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#64
Posted: 19 May 2014 18:42
لندن
با اینکه هنری تولوز لوترک از خانوادهای انگلیسیتبار بود آنقدری که وانمود میکرد به انگلیسی مسلط نبود ولی به اندازهای که به لندن سفر کند انگلیسی میدانست. کسبوکار طراحی پوستر او را به لندن کشاند و منجر به طراحی پوستر Confetti و تبلیغ دوچرخه La Chaine Simpson شد.
در زمانی که در لندن اقامت داشت با اسکار وایلد ملاقات کرد و دوست شد و در زمانی که وایلد در زندان بود، هانری حامی بسیار خوبی برای او بود. و پرترهای که لوترک از وایلد کشید در همان سال بود.
الکلی شدن
لوترک بخاطر کوتاهی قد و ظاهرش تمسخر میشد و این باعث روی آوردن او به الکل شد. در ابتدا فقط آبجو و شراب بود اما سلیقهاش به سرعت گسترش یافت. او یکی از پاریسیهایی بود که از کوکتل آمریکایی (ترکیب انواع مشروب الکلی ) لذت میبرد. او در مهمانیهای جمعه شباش مهمانانش را مجبور می کرد که از کوکتل ها تست کنند. شروع "زلزلهی کوکتل" یا Tremblement de Terre را به لوترک نسبت میدهند. در ۱۸۹۳ لوترک اعتیاد به الکلاش شدت گرفت و اطرافیانش متوجه وخامت وضعیت او شدند و شایعاتی از ابتلا به سفلیس هم وجود داشت. سرانجام در ۱۸۹۹ مادر و تعدادی از دوستان صمیمی اش اورا به کلینیک بردند.
مرگ
تولوز لوترک که تقریباً در تمام بزرگسالی الکلی بود، پیش از مرگ مدت کوتاهی را در آسایشگاه بود. او در سی و شش سالگی به دلیل اعتیاد به الکل و سفلیس در املاک خانوداگیاشان در مالمور فوت کرد. او در verdelais, Gironde چند کیلومتر دورتر از Chateau Malrome جایی که فوت کرد، دفن شد.
هنر
او طول زندگی حرفه ای اش که کمتر از بیست سال بود , ۷۳۱ بوم ، ۲۷۵ آبرنگ ، ۳۶۵ چاپ و پوستر ۵۰۸۴ طراحی ، تعدادی کار سرامیک و رنگآمیزی روی شیشه دارد و تعداد نامعلومی آثارش گمشده است. او از نقاشان امپرسیونیست به خصوص کارهای فیگوراتیو مانه و دگا الهام گرفتهست و سبک کار او نیز تحت تاثیر چاپهای چوبی ژاپنی بوده است که در آن هنگام در محافل هنری پاریس محبوبیت داشت.
در کارهای تولوز لوترک میتوان شباهت های بسیاری با اثر بار در فولی-برژر و پشت صحنه رقص باله اثر دگا دارد. او به خوبی از مردم در محیط کارشان همراه با رنگ و حرکت زنده، در زندگی شبانه نقاشی و طراحی می کرد. او استادانه از افراد در جمعیت نقاشی میکرد به طوری که به شدت منفرد بودند. و زمانی که نقاشیاش کامل میشد از سیلوئت فیگورها شخصیت آنها قابل شناسایی بود و اسم بسیاری ازین اشخاص ثبت شده است. برخورد او با سوژهاش چه پرتره و چه با صحنه های زندگی شبانه یا جزئیات در عین حال هم احساسی و هم بیعاطفه توصیف شده است.
آثار استادانهی او از مردم بستگی بسیاری به شیوهی نقاشانهای دارد که حاوی خطوط بلند و ضرب قلمهایش دارد. او اکثراً از قلم موهای موبلند و نازک استفاده می کرد که باعث میشد قسمت زیادی از نواحی طراحی شده خالی بماند. بسیاری از آثار او را میتوان طراحیهای رنگی توصیف کرد.
آخرین کلماتی که گفت برای خداحافظی با پدرش این بود: Le Vieux Con! که یعنی "احمق پیر" که هم معنی ساده و هم توهینآمیز دارد. هرچند روایت دیگری هست که میگویند گفته Je savais papa, que vous ne manqueriez pasl'hallali که یعنی میدانم پدر، که از مرگ نخواهی گریخت
بعد از مرگ تولوز لوترک مادرش و فروشنده آثارش Maurice Joyant آثارش را ترویج دادند.مادرش مبلغی را هزینه کرد تا موزهای از اثار او در محل تولدش بسازند. موزه تولوز لوترک بزرگترین مجموعه از نقاشیهای او را دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#65
Posted: 1 Jun 2014 22:38
رضا عباسی
رضا عباسی مشهورترین نقاش زمان شاه عباس صفوی است.
زادروز ۱۵۶۵
کاشان
درگذشت ۱۰۴۴
۱۶۳۵تبریز
ملیت ایران
دوره صفویه
مراودههای سیاسی و بازرگانی با کشورهای اروپا در زمان شاه عباس، موجب رواج نقاشی های ایتالیایی در بازار اصفهان شده بود.
رقابت دربار صفوی با دربار هنرپرور و با شکوه جهانگیر پادشاه مغولی هند نیز سبب دیگری برای توجه به هنرمندان در این زمان بود.
در این میان آقا رضا نامی سرآمد همه هنرمندان و نقاشان اصفهان شد.
شاه عباس او را به خود منسوب کرد و از آن پس به نام رضا عباسی مشهور شد. ساختمان بناهای متعدد در زمان شاه عباس اول در اصفهان، نوعی تازه از نقاشی را به وجود آورد.
شاهزاده محمد بیک گرجی اثر رضا عباسی
پیش از آن در زمان شاه اسماعیل و شاه تهماسب، نقاشان بزرگ چون کمال الدین بهزاد به تصویر کردن کتاب های خطی میپرداختند.
اما در این دوره نقاشی بر روی دیوارها و کشیدن تصاویر بزرگ برای تزیین بناها مرسوم شد.
رضا عباسی پرده های نقاشی بسیار آفرید که در آن ها به جای انبوه درباریان، تنها صورت یک یا دو آدمی زیبا نقش میشد.
در این تصویرها رنگ آمیزی لباس و صورت و تزئینات و تجملات صحنه درخششی چشم گیر دارد.
اما مهارت رضا عباسی، که بیشتر به نقاشی سیاه قلم تمایل داشت، در تصویر طبیعت و حالات روحی و اخلاقی مردم عادی بود.
رضا عباسی نقاش دوران سلطنت شاه عباس بزرگ را نباید با علیرضا عباسی تبریزی، هنرمند خوشنویس هم زمان او اشتباه کرد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#66
Posted: 1 Jun 2014 22:53
سالوادور دالی
سالوادور فلیپه ژاسینتو دالی دومنک (به اسپانیایی: Salvador Felipe Jacinto Dalí Domènech) (۱۱ مه ۱۹۰۴ میلادی - ۲۳ ژانویه ۱۹۸۹ میلادی) نقاش فراواقعگرای اسپانیایی بود. دالی طراحی ماهر بود که بیشتر به خاطر خلق تصاویری گیرا و خیالی در آثار فراواقعگرایش به شهرت رسید. مهارت وی در نقاشی اغلب به تاثیر نقاشان رنسانس نسبت داده میشود. معروفترین اثر سالوادور دالی بهنام تداوم حافظه در سال ۱۹۳۱ خلق شد. وی همچنین در عکاسی، مجسمهسازی و فیلمسازی نیز فعالیت داشت. وی با والت دیسنی تهیهکننده و کارگردان شهیر آمریکایی در ساخت کارتن کوتاه و برنده جایزه اسکار «دستینو» که در سال ۲۰۰۳ و پس از مرگ وی منتشر شد، همکاری داشت. دالی همچنین با آلفرد هیچکاک در ساخت فیلم «طلسم شده» (۱۹۴۵ میلادی) همکاری کرد.
دالی همواره بر «ریشه عرب» خود تاکید داشت و ادعا میکرد که اجدادش به نسل «مور»ها که جنوب اسپانیا را برای تقریباً ۸۰۰ سال در اختیار داشتند، باز میگردد. همچنین خانواده مادری دالی ریشهای یهودی در بارسلونا داشتند.
دالی که شدیداً فردی خیالپرداز بود، علاقه وافری به انجام کارهایی عجیب برای جلب توجه دیگران داشت. این قبیل کارها اغلب برای کسانی که به هنر وی علاقه داشتند خستهکننده بود و به همان اندازه برای منتقدین وی، آزاردهنده به شمار میرفت. این نوع رفتار غیرعادی دالی گاهگاهی توجه افکار عمومی را بیشتر از آثار هنری وی جلب میکردو در نتیجه، این رسوایی و بدنامی تعمدی منجر به شناخت گسترده عامه مردم و تقاضا برای خرید آثار وی توسط طیف گستردهای از مردم شد.
سالهای ابتدایی زندگی
سالوادور فلیپه ژاسینتو دالی دومنک در ۱۱ مه سال ۱۹۰۴ میلادی در شهر فیگوئرس (به اسپانیایی: Figueras) در منطقه کاتالونیای اسپانیا نزدیک به مرز فرانسه به دنیا آمد.[۴] برادر بزرگتر دالی بهنام سالوادور (زادهٔ ۱۲ اکتبر سال ۱۹۰۱ میلادی)، ۹ ماه قبل از تولد وی به دلیل بیماری التهاب روده و معده در اول اوت ۱۹۰۳ از دنیا رفت. پدرش، «سالوادور دالی ای کاسی» وکیل و دفترداری از طبقه متوسط بود که قوانین و انضباط سختگیرانهاش در خانه توسط همسرش ملایم شده بود و در حقیقت، «فلیپا دومنک فریس» مادر دالی تنها کسی بود که تلاشها و زحمات هنری پسرش را تشویق میکرد. والدین دالی هنگامی که پسرشان پنج سال بیشتر نداشت وی را سر قبر برادرش بردند و به او گفتند که روح برادرش در جسم او حلول کردهاست که وی آن را باور کرد.دالی در مورد برادرش گفتهبود: «(ما) شبیه به یکدیگریم مانند دو قطره آب، اما بازتابی متفاوت داریم. او احتمالاً اولین نسخه من بود اما بیش از حد در کمال تصور شد.»
او همچنین خواهری بهنام آنا ماریا داشت که ۳ سال از دالی کوچکتر بود. در سال ۱۹۴۹، او کتابی در مورد زندگی برادرش با نام «دالی از نگاه خواهرش» منتشر کرد. از دوستان کودکی سالوادور میتوان به فوتبالیستهای آینده باشگاه بارسلونا «ساگیباربا» و «جوزف سامیتیر» اشاره کرد. در ایام تعطیلات این سه نفر در پاتوقشان «کاداکس» (شهری بندری در استان خرونا در شرق اسپانیا) با هم فوتبال بازی میکردند.
پس از شرکت دالی در مدرسه نقاشی، در سال ۱۹۱۶ و در جریان تعطیلات تابستانی و سفر به کاداکس با خانواده «رامون پیچوت»، وی برای اولین بار با نقاشی مدرن آشنا شد. پیچوت نقاشی محلی بود که مرتباً به پاریس سفر میکرد. یک سال بعد، پدر دالی نمایشگاهی از آثار نقاشی با ذغال پسرش در منزل خانوادگیشان بر پا کرد. سالوادور جوان اولین نمایش عمومی از آثارش را به سال ۱۹۱۹ در سالن تئاتر شهرداری فیگوئرس برگزار کرد.
در فوریه ۱۹۲۱ و زمانی که دالی ۱۶ سال داشت، مادرش به دلیل سرطان سینه از دنیا رفت. او بعدها در مورد مرگ مادرش گفت: «بزرگترین ضربهای بود که من در زندگیم تجربه کردم. من او را میپرستیدم ... نمیتوانستم غم از دست دادن کسی را فراموش کنم که میپنداشتم ایرادات اجتنابناپذیر ضمیرم را محو میکند.» پس از مرگ مادر، پدر دالی با خواهر همسر سابقش ازدواج کرد. دالی برخلاف باور عدهای، از این ازدواج به دلیل علاقه و احترامی که برای خالهاش قائل بود، اظهار رنجش نکرد
مادرید و پاریس
در ۱۹۲۲، دالی به اقامتگاهی دانشجویی در مادرید نقل مکان کرد و در آنجا، در «آکادمی سن فرناندو» (مدرسه هنرهای زیبا) شروع به تحصیل کرد. دالی از همان بدو ورودش به عنوان جوانی خوشپوش، لاغر و قد بلند که مو و خط ریشی بلند داشت] و کت، جورابی ساق بلند و شلواری که تا زانویش ادامه داشت و به سبک «آئستتهای» قرن نوزدهم میلادی انگلستان میپوشید، توجه همگان را به خود جلب کردهبود. اما بیش از همه نقاشیهایش به دلیل تجربه وی از کوبیسم، بیشترین توجه را نسبت به دیگران دانشآموزان آکادمی به خود جلب میکرد. در کارهای ابتدایی کوبیسماش، دالی احتمالاً مفاهیم کلیدی جنبش را به طور کامل نمیشناخت چون که اطلاعات وی از هنر کوبیسم محدود به تعدادی مجله و کاتالوگ بود که توسط پیچوت به او داده شدهبود و در آن زمان، هنرمند کوبیستی در مادرید نبود.
در ۱۹۲۴ میلادی، دالی که هنوز هنرمندی ناشناخته بود صفحهآرایی یک کتاب را برعهدهگرفت. این کتاب، مجموعه شعری کاتالانی بهنام «افسانههای بازماندگان» (به اسپانیایی: Les bruixes de Llers) اثر دوست همشاگردیش «کارلس فگس دی کلمنت» بود.
دالی همچنین به تجربه دادائیسم پرداخت که آثارش را در تمام عمر تحت تاثیر خود قرار داد. در طول اقامت دالی در آکادمی، وی طرح دوستی صمیمی با «خوزه پپین بلو»، «لوئیس بونوئل» و شاعر معروف «فدریکو گارسیا لورکا» ریخت. دوستی وی با لورکا براساس احساسات شدید دوطرفه پایهگذاری شدهبود، اما دالی بیمناکانه این رابطه عشقی با شاعر جوان را رد کرد
دالی در سال ۱۹۲۶ اندکی پیش از امتحانات نهایی به دلیل اظهار نظر در مورد عدم شایستگی مسئولین در امتحان گرفتن از وی، از آکادمی اخراج شد.تسلط و مهارت وی بر هنر نقاشی در اثر واقعگرا و بیعیب «سبد نان» که در ۱۹۲۶ خلق شده، به خوبی نشان داده شدهاست.در همان سال دالی برای اولین بار به پاریس رفت و در آنجا با پابلو پیکاسو نقاش شهیر اسپانیایی که احترام خاصی دالی برای وی قائل بود، ملاقات کرد. پیکاسو پیش از این ملاقات از خوان میرو نقاش و مجسمهساز اسپانیایی در مورد سالوادور دالی شنیدهبود. در سالهای آتی همزمان با پیشرفت سبک منحصربهفرد دالی در نقاشی، تعدادی از کارهای وی به شدت تحت تاثیر آثاری از پیکاسو و میرو قرار گرفت.
بعضی از گرایشهایی که در سرتاسر عمر دالی ادامه پیدا کرد، در آثار وی در دهه ۱۹۲۰ کاملاً مشهود است. دالی حریصانه سبکهای گوناگون هنری را میبلعید و سپس آثارش را از آکادمیکترین سبکهای هنر کلاسیک که نمایانگر آشنایی وی با «رافائل»، «برانزینو» «فرانسیسکو زربرن»، «یوهانس ورمر» و «دیهگو ولاسکز» بودند تا پیشگامان هنر آوانگارد، گاه در آثاری مجزا و گاه در ترکیبی از آثار بسط میداد. نمایشگاه آثار دالی در بارسلونا توجه بسیاری را به خود جلب کرد و ترکیبی از تحسین و تحیر برای منتقدین هنری به همراه داشت.
در همان دوره، دالی سبیلی منحصربهفرد با تاسی از نقاش اسپانیایی قرن هفدهم میلادی «دیهگو ولاسکز» گذاشت.
ادامه دارد ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#67
Posted: 1 Jun 2014 23:02
۱۹۲۹تا جنگ جهانی دوم
در سال ۱۹۲۹، دالی با کارگردان و فیلمساز اسپانیایی لوئیس بونوئل در ساخت فیلم کوتاه «سگ اندلسی» همکاری کرد. او بیشتر در نوشتن فیلمنامه به بونوئل کمک کرد اما بعدها مدعی شد که در فیلمبرداری پروژه نیز به شدت درگیر بودهاست، ادعایی که هیچگاه با دلیل و مدرک ثابت نشد .همچنین در همان سال، دالی با همسر آیندهاش «گالا» ملاقات کرد . «النا ایوانوونا دیاکونووا» یک مهاجر روس بود که تقریباً یازده سال از دالی بزرگتر بود و پیش از این، با شاعر سوررئالیست فرانسوی «پل الوارد» ازدواج کردهبود. در این سال، دالی چندین نمایشگاه مهم برگزار کرد و به طور رسمی به گروه سوررئالیستها در محله مون پارناس پاریس پیوست. (اگرچه آثار دالی پیش از این برای تقریباً دو سال شدیداً تحتتاثیر سوررئالیسم بود.) سوررئالیستها روشی که دالی آن را «شیوه انتقادی-توهمی» در دستیابی به ناخودآگاه برای خلاقیت هنری بیشتر مینامید را تشویق کردند.
تداوم حافظه - ۱۹۳۱ میلادی
در ۱۹۳۱، دالی یکی از مشهورترین آثارش بهنام «تداوم حافظه» را خلق کرد. این اثر که ساعتهای نرم یا ساعتهایی در حال ذوب شدن نیز نامیده میشود، تصویری فراواقعگرا از ساعتهای جیبی معرفی میکند. به عنوان تعبیر کلی برای این اثر، نقاش سعی دارد با استفاده از ساعتهای نرم فرضیهای که زمان را صلب و قطعی میانگارد را کم ارزش جلوه دهد و این مفهوم توسط دیگر تصاویر در این کار تقویت میشود، مانند کاربرد دورنمای وسیع و مورچهها و مگسی که ساعتها را میبلعند.
دالی و گالا که از سال ۱۹۲۹ با یکدیگر زندگی میکردند، سرانجام در سال ۱۹۳۴ میلادی رسماً با یکدیگر ازدواج کردند. (آنها در ۱۹۵۸ این ازدواج را اینبار در مراسمی کاتولیک تکرار کردند.)
دالی از طریق دلال آثار هنری «جولیان لوی» در سال ۱۹۳۴ به جامعه هنری آمریکا معرفی شد، و نمایش آثار وی در نیویورک که شامل تابلوی «تدوام حافظه» نیز بود خیلی زود تاثیر خود را گذاشت به نحوی که مسئولین لیست «ثبت اجتماعی» ورود نام وی را به این فهرست در مراسم ویژه «مجلس رقص دالی» جشن گرفتند. او در حالی در این مراسم حاضر شد که بر روی سینهاش، قابی شیشهای حاوی یک سینهبند پوشیده بود.
در سال ۱۹۳۶ میلادی، دالی در «نمایشگاه بینالمللی فراواقعگرایی لندن» شرکت کرد. وی برای سخنرانیاش که «ارواح پارانویید قابل اعتماد» (به اسپانیایی: Fantomes paranoiaques authentiques) نام داشت، لباس غواصی آبهای عمیق به تن کردهبود. او در حالی پا به این مراسم گذاشت که چوب بیلیارد در دست داشت و یک جفت سگ از نژاد وولفهوند روسی همراهیش میکردند. دالی در میانه سخنرانی به دلیل پوشیدن کلاه سنگین غواصی بر سر در نفس کشیدن دچار مشکل شد و اگر کلاه غواصی به موقع باز نشدهبود، احتمالاً خفه میشد. او بعدها در مورد این سخنرانی گفتهبود: فقط خواستم «شیرجه عمیق» رفتنم را در ذهن انسان نشان دهم.
بر طبق زندگینامه شخصی لوئیس بونوئل، دالی و گالا در یک مهمانی بالماسکه در شیکاگو شرکت کردند در حالی که لباس پسربچهٔ لیندبرگ و بچهدزد را بر تن کردهبودند. «ماجرای بچهدزدی لیندبرگ» در سال ۱۹۳۲ و حوادث مرتبط با آن تا اعدام متهم در سال ۱۹۳۶ میلادی، همواره در صدر خبرهای آن روزها بود و بهوسیله میلیونها نفر دنبال میشد. انتقادات در جراید از این عمل دالی و همسرش به حدی بود که وی مجبور به عذرخواهی شد و هنگامی که به پاریس بازگشت، سوررئالیستها او را به دلیل عذرخواهی از یک عمل سوررئال مورد بازخواست قرار دادند.
آندره برتون شاعر و نویسنده سوررئالیست فرانسوی، دالی را متهم به جانبداری از «پدیده هیتلر» با کاربرد کلماتی نظیر «جدید» و «نامعمول» کرد. اتهامی که نقاش خیلی سریع آن را رد کرد و در پاسخ چنین گفت: «من نه در واقعیت و نه در خیال هیتلری هستم.» با این حال، هنگامی که فرانکو پس از جنگ داخلی اسپانیا به قدرت رسید، دالی به طرفداری از رژیم جدید پرداخت. این طرفداری سرانجام باعث اخراج وی از گروه سوررئالیستها شد. پس از این واقعه، دالی با گفتن «من خود سوررئالیسم هستم» پاسخ داد. آندره برتون آناگرامی بهنام «اویدا دالارز» (برای سالوادور دالی) ابداع کرد که کم و بیش به معنای «حریص برای دلار» بود و آن را به دالی بعد از اخراجش نسبت داد. از آن به بعد سوررئالیستها در مورد دالی با افعال زمان گذشته طوری که وی مردهبود، صحبت میکردند. در این دوران حامی اصلی دالی، شاعر متمول انگلیسی «ادوارد جیمز» بود. جنبش فراواقعگرایی و اعضای مختلف آن (مانند «تد جونز» شاعر، ترومپتنواز و نقاش آمریکایی) سیاست انتقادی و بهشدت سختگیرانهای را در قبال دالی تا زمان مرگش و حتی پس از آن در پیش گرفتند.
ادوارد جیمز با خرید بسیاری از آثار و حمایت مالی برای تقریباً دو سال از دالی جوان به پدیدار شدن نام وی در دنیای هنر کمک کرد. آنها دوستان خوبی شدند و تصویری از جیمز در نقاشی دالی بهنام «قوها انعکاس فیلها» نیز نشان داده شدهاست. آنها همچنین در خلق تعدادی از بادوامترین نمادهای جنبش فراواقعگرایی مانند «تلفن خرچنگی» و «مبل لبهای مائی وست» همکاری کردند.
در طول این دوران، دالی هیچگاه دست از نوشتن برنمیداشت. در ۱۹۴۱، وی برای هنرپیشه سرشناس فرانسوی «ژان گابین» فیلمنامهای با نام «جزر و مد مهتاب» نوشت. وی همچنین کاتالوگهایی برای نمایشگاههایش نوشت که از آن جمله میتوان به «نگارخانه نودلر» در نیویورک به سال ۱۹۴۳ میلادی اشارهکرد، جایی که وی به تفصیل شرح داد:
سوررئالیسم حداقل کمک خواهد کرد در اثبات تجربی مجموع نازایی و تلاشها در اتوماسیون که به بیراهه رفتهاست و منتج به نظام حکومت خودکامه میشود ... امروزه تنبلی و کمبود تکنیک به سقف تشنج خود در مفهوم روانشناسی آن در استفاده متداول از کالج رسیدهاست.
وی همچنین رمانی در مورد سالن مد برای اتومبیلها نوشت که در سال ۱۹۴۴ منتشر شد. «ادوین کاکس» کاریکاتوری از وی در حالی که اتومبیلی را به عنوان لباس شب پوشیدهاست، کشید که در روزنامه «هرالد میامی» چاپ شد.
در سال ۱۹۴۰ میلادی و با گسترش آتش جنگ جهانی دوم در اروپا، دالی و گالا به آمریکا رفته و به مدت ۸ سال در آنجا زندگی کردند. پس از این جابجایی، دالی مجدداً به ممارست در کاتولیسیزم پرداخت. در ۱۹۴۲، وی زندگینامهای به قلم خود با نام «زندگی اسرارآمیز سالوادور دالی» منتشر کرد. در سال ۱۹۴۷، راهبی ایتالیایی به نام «گابریل ماریا براردی» مدعی شد که در خلال اقامت دالی در فرانسه در آن سال، نقش «جنگیر» را برای وی ایفا کردهاست. راهب برای اثبات ادعای خود، مجسمهای از مسیح بر روی صلیب داشت که دالی برای برای تشکر از جنگیرش به وی دادهبود. این مجسمه در سال ۲۰۰۵ میلادی پیدا شد و متخصصین اسپانیایی در سوررئالیسم تاکید کردند که شواهد و قرائن کافی در سبکشناسی برای اثبات این که این مجسمه توسط دالی ساخته شدهاست، وجود دارد.
ادامه دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#68
Posted: 1 Jun 2014 23:09
سالهای پایانی در کاتالونیا
دالی در سال ۱۹۴۹ تصمیم گرفت تا بقیه عمر خود را در کاتالونیای محبوبش زندگی کند. این تصمیم او در انتخاب اسپانیا به عنوان محل زندگی در زمانی که تحت سلطه فرانکو دیکتاتور اسپانیا بود، نکوهشهای گستردهای در میان منتقدین هنری ایجاد کرد. این انتقادات به حدی بود که موجب کنار گذاشتن بعضی از آثار دالی از نمایشگاههای معتبر احتمالاً نه به دلیل ارزیابی ارزش هنری آنها بلکه مسائل سیاسی شد. در ۱۹۵۹، آندره برتون نمایشگاهی با نام «بیعت با سوررئالیسم» به مناسبت تجلیل از چهلمین سالگرد سوررئالیسم تدارک دید که در آن آثاری از سالوادور دالی، خوان میرو، انریکی تابارا و یوگنیو گرانل به نمایش گذاشته شدهبود. یک سال بعد، برتون به شدت به انتقاد از ورود تابلوی «مریم مقدس سیستین» دالی به نمایشگاه بینالمللی فراواقعگرایی در نیویورک پرداخت.
مصلوب کردن (تنه تسرکت) - ۱۹۵۴ میلادی
دالی در سالهای پایانی زندگی حرفهایش، خود را محدود به نقاشی نکرد و بسیاری از کارها و اعمال رسانهایی جدید و غیرمنتظره را تجربه کرد. او آثاری در بولتیسم بهوجود آورد و در زمره پیشگامان استفاده از تمامنگاری به شیوهای هنری بود.] او در تعدادی از کارهایش از خطای دید نیز استفاده کرد. در سالهای پایانی عمر دالی، هنرمندان جوانی نظیر اندی وارهول به تقدیر از تاثیر آثار وی بر پاپ آرت پرداختند. دالی همچنین علاقه زیادی به علوم طبیعی و ریاضیات داشت. این علاقه در تعدادی از کارهای دالی به وضوح قابل مشاهدهاست، بهویژه آثاری که در دهه ۱۹۵۰ میلادی با کاربرد شاخ کرگدن در آنها کشیده شدهاند که اشاره به هندسه ایزدی در خلقت (شاخ کرگدن بر طبق مارپیچی لگاریتمی رشد میکند) و نجابت (دالی کرگدن را به مریم باکره مرتبط کردهبود) داشت. دالی علاوهبراین بهشدت مجذوب دیانای و تسرکت (همتای چهاربعدی یک مکعب) بود. به عنوان نمونه یک تسرکت تانشده در نگاره «مصلوب کردن» ثبت شدهاست.
دوره پس از جنگ جهانی دوم برای دالی همراه با نشانهایی از استعداد سرشار هنری و علاقه وی به مباحثی در خطای دید، علم و مذهب بود. او این دوران را با الهام از واقعه هیروشیما و آموزههای کاتولیک، «عرفان هستهای» نامید. در نگارههایی مانند «مریم مقدس پورت لیگات» (نسخه اول) به سال ۱۹۴۹ و «مصلوب کردن» به سال ۱۹۵۴، دالی سعی در ترکیب پیکرنگاری مسیحی با تصاویری از تجزیه مادی با الهام از فیزیک هستهای داشت. «عرفان هستهای» در آثاری مانند «گاره دی پرپینان» به سال ۱۹۶۵ و «گاوباز توهمزا» که در خلال سالهای ۱۹۶۸-۱۹۷۰ میلادی خلق شد، کار شدهاست. در سال ۱۹۶۰، دالی شروع به کار بر روی «موزه و تئاتر دالی» در شهر زادگاهش فیگوئرس کرد؛ این بزرگترین پروژه مستقل دالی بود که تمرکز اصلی وی را تا سال ۱۹۷۴ به خود جلب کرد. او همچنان تا میانههای دهه ۱۹۸۰ بر افزونههایی برای این مجموعه کرد.
در ۱۹۶۸، دالی تبلیغی تلویزیونی برای شکلات لانوین ساختو در ۱۹۶۹ برای یک شرکت آبنباتسازی اسپانیایی، لوگو طراحی کرد. همچنین، در این سال دالی مسئول تبلیغات مسابقه آواز یوروویژن بود و مجسمهای فلزی عظیمی ساخت که بر روی صحنه کنسرت در مادرید قرار دادهشد.
در برنامهای تلویزیونی با نام «دالی کثیف: یک نظر شخصی» که در تاریخ ۳ ژوئن ۲۰۰۷ از شبکه ۴ تلویزیون انگلستان پخش شد، منتقد هنری بریان سول به شرح آشناییاش با دالی در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی پرداخت که شامل خوابیدن در حالت جنینی بدون شلوار در بغل مجسمهای از مسیح و در حال خودارضایی برای دالی بود که خود را مشغول عکسبردای نشان میداد در حالی که با دست شلوار خود را لمس میکرد.
در ۱۹۸۰ وضعیت سلامت دالی به وخامت گرائید. همسر سالخوردهاش گالا به او شربتی خطرناک از داروهایی بدون نسخه میخوراند که به سیستم عصبی دالی آسیب رساند که نهایتاً پایانی غیرمنتظره بر تواناییهای هنریش بود. دالی که تا سن ۷۶ سالگی در سلامتی کامل بود، این اتفاق کاملاً شکستهاش کرد و دست راستش مانند بیماری پارکینسون به رعشه دچار شد.
در سال ۱۹۸۲، خوان کارلوس اول پادشاه اسپانیا به دالی لقب مارکز شهر پبول در خرونا را اعطا کرد، پس از آن که پادشاه وی را در بستر بیماری ملاقات کرد و دالی به وی تابلوی «سر اروپا» (که آخرین تابلو در دوران حیاتش بود) را بخشید.
گالا در ۱۰ ژوئن ۱۹۸۲ میلادی از دنیا رفت. پس از مرگ وی، دالی انگیزهٔ خود برای ادامه حیات را از دست داد. او از فیگوئرس به پبول و قصری که در آنجا برای گالا خریدهبود، نقلمکان کرد تا در جایی که گالا از دنیا رفتهبود، سالهای باقیمانده از عمرش را سپری کند. در ۱۹۸۴ قسمتی از قصر و اتاقخواب دالی به علتی نامشخص (تلاش برای خودکشی توسط دالی یا غفلت خدمه) آتش گرفت.] دالی از این حادثه جان سالم به در برد و به فیگوئرس بازگشت، جایی که گروهی از دوستان، حامیان و هنرمندان تصمیم گرفتند تا وی در موزه و تئاتر خود سالهای پایانی زندگیش را بگذراند.
ادعاهایی در مورد مجبور کردن دالی توسط پرستارانش به امضا کردن بومهای سفید وجود دارد. این بومها درآینده (حتی پس از مرگ نقاش) مورد استفاده قرار گرفت و به عنوان آثار اصلی به فروش رفت. در نتیجه، دلالان آثار هنری در رابطه با آثار سالهای پایانی زندگی دالی بسیار محتاط عمل میکنند.
سرداب موزه و تئاتر مدفن دالی
در نوامبر ۱۹۸۸، دالی به علته عارضه قلبی در بیمارستان بستری شد و در تاریخ ۵ دسامبر ۱۹۸۸ «خوان کارلوس اول» پادشاه اسپانیا که خود را همیشه از مریدان سرسخت دالی برمیشمرد، از وی عیادت کرد. در ۲۳ ژانویه سال ۱۹۸۹، هنگامی که قطعهٔ محبوبش از اپرای «تریستن و ایزولده» اجرا میشد، سالوادور دالی به علت عارضه قلبی در سن ۸۴ سالگی در فیگوئرس از دنیا رفت. وی در سرداب موزه و تئاتر خود به خاک سپردهشد. مراسم تدفین وی در کلیسای سنت پره جایی که وی در آن غسل تعمید داده و در نزدیکی خانهای که در آنجا متولد شدهبود، برگزار شد.
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#69
Posted: 27 Jul 2014 21:10
فرانسیسکو گویا
نام اصلی : Francisco José de Goya y Lucientes
زادهٔ : ۳۰ مارس ۱۷۴۶
فوئندتودوس، ساراگوسا، اسپانیا
درگذشت : ۱۶ آوریل ۱۸۲۸ (۸۲ سال)
بوردو، فرانسه
ملّیت : اسپانیایی
رشته : نقاشی، چاپ
جنبش : رمانتیسیسم
آثار برجسته : سوم ماه می ۱۸۰۸ و ماجای برهنه
فرانسیسکو خوزه گویا (به اسپانیایی: Francisco José de Goya y Lucientes) (۳۰ مارس، ۱۷۴۶ - ۱۶ آوریل، ۱۸۲۸) نقّاش و چاپگر اسپانیایی بود.
فرانسیسکو گویا از آخرین بازماندگان نسل استادان کهنه کار* اروپایی (لقبی که به نقاشان اروپایی پیش از قرن نوزدهم اطلاق میشد) و از پیشگامان دوران پیش از مدرنیسم است که فلسفه ذهنی و تکنیک به کار رفته در آثارش، سالها بعد مورد استفاده نقاشان بزرگی چون ادوار مانه و پابلو پیکاسو قرار گرفت. وی بعد از یک تب شدید در سال ۱۷۹۲ کر شد و این باعث درونگرایی و کنارهگیری او گردید.
اوایل زندگی
گویا در سال ۱۷۴۶ در آراگون اسپانیا متولد شد. پدرش جوزف پنتیو گویا فرانکو و مادرش گریسیا لوسینته سالوادور بود. دوران کودکی اش را در فیونتدوس گذراند. پدرش از راه زرگری زندگی را میگذراند. در سال ۱۷۴۹ خانوادهٔ او خانهای خاتهای در شهر زاراگوسا خریدند و چند سال بعد به آنجا رفتند. گویا در اسکولاس پیاس به مدرسه میرفت. در این زمان دوست صمیمی او مارتین زاپاتر بود. و مکالماتش از سال ۱۷۷۰ تا ۱۷۹۰ منبع ارزشمندی است برای پی بردن اوایل زندگی او در مادرید. در ۱۴ سالگی گویا نزد جوزف لوزن نقاش به کار آموزی مشغول شد. او به مادرید رفت وبا آنتون رافائل منگس که نقاش شناخته شدهای نزد خانوادهٔ سلطنتی بود هم کلاس شد. او با مخالفت جدی استادخود مواجه شدو امتحاناتش نا امید کننده بود. گویا نا امیدانه در سالهای ۱۷۶۳ و ۱۷۶۶ درخواست ورود به آکادمی هنر کرد اما پذیرفته نشد. بعد از آن به رم رفت جایی که جایزهٔ دوم مسابقات نقاشی که توسط شهر پاراما پایه ریزی شده بود به دستآورد. بعد از آن سال به زاراگوسا بازگشت و قسمتهایی از گنبد باسیلیکای (به سپاس از نام خدا) نقاشی کرد. چرخهای از نقاشیهای فرسک در کلیسای چارت هاس آلودی و در سوبرا دیل پلس را از خود به نمایش گذاشت. او به نزد فرانسیسکو بایو سوبیاس رفت ونقاشیهایش به خاطر استفادهٔ ظریفانه از تونالیته به شهرت رسید. او در ژوئیه ۱۷۷۳ با خواهر بایو جوزفا که گویا او را پپا صدا میکرد ازدواج کرد. ارتباط بایو با آکادمی سلطنتی هنرهای زیبا به گویا کمک کرد که به عنوان طراح قالیهایی که قرار بود توسط کارخانهٔ سلطنتی بافته شوند کار کند. در طول تنها ۵ سال نزدیک به ۴۲ الگو را طراحی کرد که بیش ترین آثار برای تزئین ویا پوشش قسمتهای خالی دیوارهای ال اکسوریال وپالاسیوریل دپاارادو اقامتگاههای تازه ساخت سلاطین اسپانیایی نزدیکی مادرید استفاده شد. همین بلعث شد تا توجه پادشاهان اسپانیایی به استعداد او جلب شود وبعدها به دربار راه پیدا کند. او هم چنین یک تابلوی قربانگاه کلیسای سن فرانسیسکو ال گرانده در مادرید را نقاشی کرد. که این منجر به عضویت آکادمی سلطنتی هنرهای زیبا شد.
اواسط زندگی
در سال ۱۷۸۶ گویا حقوق بگیر دربار چارلز سوم شد. بعد از مرگ چارلز سوم در سال ۱۷۸۸ و انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ در زمان سلطنت چارلز چهارم گویا به قلهٔ شهرت در خانوادهٔ سلطنتی رسید. در سال ۱۷۸۹ نقاش دربار چارلز چهارم شد و در سال ۱۷۹۹ به عنوان نقاش تراز اول با حقوق وبالا (۵۰۰۰۰ رئال و ۵۰۰دوک) برای معلمی گماشته شد. او پادشاه و ملکه، خانوادهٔ سلطنتی و چهرههای آنها و هم چنین شاه زادهٔ صلح و خیلی از نجیب زدگان دیگر را نقاشی کرد. پرترههای او از حیث عدم خود ستایی در تصویر قابل توجهاند. در نقاشی چارلز چهارم و خانوادهاش عدم سیاستمداری در تصویر قابل توجهاست. چنین به نظر میرسد که در این تصویر لوییزا بسیار قدرتمند بوده زیراکه در مرکز سایر پرترهها نقاشی شدهاست. در منتهیالیه سمت چپ تصویر چهرهٔ خود نقاش را میبینیم که نگاهش را به بیرون به بیننده دوخته و نقاشی پشت سر این خانواده لوت و دخترش را نشان میدهد که بار دیگر انعکاسی است از این نکتهٔ مهم از فساد و تباهی. گویا سفارشات بیشماری از جانب نجیب زادگان دریافت کرد. از بین سفارش دهندگان پدرو تلزگیرون نهمین دوک اوسانا و همسرش ماریا جوزفا پیمنتل دوازدهمین کنتس بنونته ماریا دل پیلاردسیلوا سیزدهمین بانوی آلبا و شوهرش جوزف ماریا آلوازدتولدو پانزدهمین دوک مدیناسیرونیا و ماریا آناد پونتجوس سادووال. در زمانی بین اواخر سالهای ۱۷۹۲ و اوایل ۱۷۹۳ یک بیماری جدی که ریشهٔ آن مشخص نیست گویا را ناشنوا کرد و پس از آن گویا گوشه گیر و درون گرا شد. در طول مدت درمان او به طور جدی شروع به کشیدن نقاشیهای آزمایشی کرد. تجربههای او شامل نقاشی طراحی چاپهای اچینگ و آکواتینت بود. که در سال ۱۷۹۹ با نام کپریکو (کاپریس) منتشر شد که البته به موازات کارهای رسمی و پرترهها ونقاشیهای مذهبی انجام میشد.
اواخر زندگی
جنگ تحمیلی به اسپانیا در سال ۱۸۰۸ گویا را با پادشاهی غیر مترقبهٔ جوزف بناپارت برادر ناپالئون بناپارت مواجه کرد. او برای در ای وقت برای نجیب زادگان فرانسوی کار میکرد. اما با این حال در طول مدت جنگ بی طرف باقیماند. بعد از احیای پادشاهی اسپانیا فردیناند هفتم در سال ۱۸۱۴ گویا هر محیط فرانسوی تبار را رد کرد و نپذیرفت. وقتی همسرش در سال ۱۸۱۲ فرت کرد او در حال پردلزش جنک با نقاشیهایی مثل تسلیم شدن مملوکها و سوم ماه مه بود. و هم چنین سری چاپهای فجایع جنگ. فردیناند هفتم به اسپانیا بازگشت اما روابطش با گویا آن چنان صمیمی نبو. او پرترههای پادشاه را برای سازمانهای مختلف نقاشی کرد اما نه برای خود او. لئوکادیا ویس خدمتکار گویا که ۳۵ سال از او کوچکتر بود از خویشاوندان دور او بعد از مرگ همسرش با او زندگی و از او مراقبت میکرد. او در کوینتا دل سوردو (خانهٔ مرد نا شنوا) تا سال ۱۸۲۴ با دخترش روزاریو در کنار گویا بود. لئوکادیا از نظر چهره احتمالاً شبیه همسر اول گویا بوده. از آن جایی که در مورد یکی از نقاشیهای شناخته شدهٔ گویا شک بر عنوان آن است که این لئوکادیاست یا جوزفا بایو. چیزی بیشتر از مذاق آتشین این زن در دسترس نیست. او از خانوادهٔ گویکواکئیا بود که پسر گویا با آنها وصلت کرد. اعتقاد بر این است که لئو کادیا دیدگاههای سیاسی داشت واز نشان دادن آن بیم نداشت که این مسئله در خانوادهٔ گویا چنان باب نبود. هم چنین گفته میشود که لئوکادیا ازدواج موفقی نداشت. او با یک جواهر ساز ازدواج کرد واز او دو فرزند داشت و سومی روساریو را در سال ۱۸۱۴ وقتی ۲۶ ساله بود به دنیا آورد. بر اساس شواهد به نظر میرسد این فرزند متعلق به گویا بوده. گمان میرود که رابطهٔ گویا و لئوکادیا بیشتر رمانتیک بوده و آنها با احساسات به هم پیوند خورده بودند. گویا از سال ۱۸۱۴ تا ۱۸۱۹ به چهرهنگاری پرداخت. به جز محراب سانتایوستا و سانتا روفینا برای کلیسای کاتدرال سویل وهمین طور مجموعه نقاشیهای گاوبازی و چاپهای اچینگ مجموعهٔ هوسرانها. در سال ۱۸۱۹ گویا با خرید خانهای نزدیک رودخانهٔ مانزارس در حوالی مادرید گوشهٔ عزلت گرفت که به خانهٔ مرد نا شنوا معروف است. آن جا بود که گویا نقاشیهای سیاه را با حالتهای خشن و پس زمینههای غم بار آفرید که نمایان گر ترس هنرمند از جنون و دیوانگی و طرز فکر او نسبت به بشریت بود. بیشتر آنها شامل ساتورن در حال بلعیدن یکی از فرزندان خود مستقیماً روی دیولر نقش شدهاند. دیوارهای اتاق غذاخوری و نشیمن. گویا امیدش را نسبت به رزیم آنتی لیبرال و تازه بازگشتهٔ اسپانیا و وضعیت اجتماعی از دست داد و در میسال ۱۸۲۴ اسپانیا را ترک کرد و به بورداکس و سپس به پاریس رفت. او در سال ۱۸۲۶ به اسپانیا بازگشت اما دوباره به بورداکس رفت و در سال ۱۸۲۸ در اثر سکتهٔ مغزی در گذشت. او کاتولیک بود ودر بورداک به خاک سپرده شد. در سال ۱۹۱۹ بقایای جسدش به کلیسای رویال چپل در مادرید بازگردانیده شد. لئوکادیا سهمی از وصیت نامهٔ گویا نبرد. خانمها معمولاً در چنین مواقعی از قلم انداخته میشدند. ولی چنین به نظر میرسد که گویا نمیخواسته زیاد وقتش را صرف فکر کردن راجع به مردن یا بازبینی وصیت نامه اش کند. او به بسیاری از آنها دوستان گویا نامه نوشت از این وضعیت شکایت کرد ولی بسیاری از آنها دوستان مشترک خود او هم بودند که یا قبلاً فوت کرده بودند یا قبل از اینکه بتوانند پاسخی دهند از دنیا میرفتند. او ناچار در خانهای اجارهای مستقر شد و از راه فروش کپیهای کاپریس زندگی میکرد.
ادامه دارد ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#70
Posted: 27 Jul 2014 21:17
وفات
گویا را کنار آرامگاه دوستش گوئیکو چه آ که سه سال پیش از دنیا رفته بود در قلعه خانواده موگوئیرو در آرامگاه کارتوزیان در بوردو به خاک سپردند. دست چند نیکوکار آرامگاه او را با تندیس گچی کوچکی از مریم مقدس تزیین کرد ولی پس از چندی روی آن را خزه پوشانید. تا شصت سال در آنجا به فراموشی سپرده شد تا اینکه در نوزدهم نوامبر سال ۱۸۸۸ با حضور کنسول اسپانیا نبش قبر کردند. بقایای او را به اسپانیا بردند و نخست در ۱۸۹۹ به سان ایسیدرو انتقال دادند. ولی در صدمین سال مرگش یعنی در سال ۱۹۲۸ آن را به سان آنتونیو د فلوریدا بردند و در زیر گنبدی که صد و سی سال پیش از آن با گرمی و حرارت و شوق و التهاب سقفش را نقاشی کرده بود به خاک سپردند.
زندگی خصوصی
در اواخر سدهٔ نوزده مردانی چون ونسان ون گوگ یا پل گوگن پیدا شدند که از همه چیز دست کشیدند و قلب و روح خود را وقف نقاشی کردند ولی در سدهٔ هجدهم که زمان جوانی گویا بود نقاشی فقط یک شغل یا حرفه بود. درست مانند کارهای دفتری و یا بازرگانی. مثلاً [ولاسکز] با دختر استادش پاچکو ازدواج کرد. احتمالاً گویا قضیهٔ ولاسکز را شنیده بود ولی خود به چشم خویشتن میدید که راز موفقیت هنرمندان هم سن و سالش در این است که با خانوادهای از نقاشان وصلت میکنند.
اگر گویا را با دیه گو ولاسکز مقایسه کنیم میبینیم که ولاسکز در سن بیست سالگی با دختر خانوادهای مشهر ازدواج کرده بود. هنگامیکه گویا به ساراگوسا بازگشت و نخستین سفارشات نقاشی جدی خود را به انجام رساند سی سال از عمرش میگذشت که با جوزفا بایو یا زوزفا خواهر و پرستار فرانسیسکو بایو اظهار عشق کرد. روشن است زوزفا شکی نداشت که گویا به خاطر اینکه به خانوادهٔ بایو درآید با او ازدواج کردهاست و خود بایو خوب میدانست که اگر زوزفا خواهر او نبود گویا هرکز با او ازدواج نمیکرد. اما همسرش زوزفا در سالهای جنگ در ماه زوئن ۱۸۱۲ از دنیا رفت. این مسئله آخرین حلقهای را که با سالهای جوانی اش مرتبط بود به حرکت درآورد و او را وادار کرد به خود فکر کند.
دوشس آلبا
درست است که گویا به ویزه در مجموعهٔ کاپریس خود از دوشس آلبا انتقادات و خرده گیریهایی کرفته است ولی با این همه مسلم است که گویا علیرغم حسادتها و بد خلقیهایش به دوشس آلبا با چشمی فوق یک مشتری و حامی به او مینگریست. خرده گیریهایش ناشی از نام بزرگ او بود و احساسش در اثر زیبایی او تحریک میشد. ولی هم چنین او از اینکه میدید دوشس نموداری از جوانی بود و از دست رفتن جوانی با بی رحمی هر چه تمام تر با گذشت زمان اورا میآزذد دچار شعفی توام با تلخی و شیرینی میشد. وقار و بزرگی و خانمی و حالات دخترانه هر دو با هم در او وجود داشت و این درآمیختگی او را تنها زنی کرده بود که توانست برای این مرد حساس که عشقی بی ریا نسبت به همه چیز در دل داشت منبع الهام شود. به عمق پیوند او به دوشس میتوان از روی رفتار او پس از ۲۸ ژوئیه ۱۸۰۲ یعنی روز غم انگیز مرگ دوشس پی برد. کارگاه خود را ترک گفت و بی هدف در خیابانها به قدم زدن پرداخت و خود را در انزوای ناشی از ناشنوایی خویش فرو برد. این دلتنگی و نومیدی دیگر برای همیشه در او باقیماند.
ادامه دارد ...
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand