ارسالها: 24568
#63
Posted: 15 May 2014 21:27
يک کار تحت تاثير قرار دهنده از دختري که تنها چهار سال سن داشت!
در سال 1930 aشانتی دوای چهار ساله از دهلي نو ، هند ، به والدينش گفت که او يکبار در مکاني به نام موترا زندگي مي کرده (که اکنون به نام ماتورا ميشناسند). همچنين گفت که مادر سه فرزند بوده، بنا به گفته اش سر زا از دنيا رفته بود و نام سابقش لووگي بوده.به دليل اينکه او مرتب اين داستان را تعريف مي کرد والدينش تحقيقاتي انجام دادند و مشخص شد که روستاي موترا وجود دارد و زني به نام لووگي اخيرا در آنجا فوت شده. آنها شانتي را به روستا بردند جايي که او شروع کرد يا زبان محلي صحبت کردن و همچنين همسر و فرزندان زندگي سابق خود را يافت. او حتي بيست و چهار نشانه ي دقيق از اتفاقات زندگي لووگي را داد که کاملا مطابقت داشتند.
خبر كشف موجودات فضايي در روزنامه ديلي تلگراف استراليا
در سال 2007 يك كشاورز مكزيكي موجود عجيبي پيدا كرد كه به زحمت زياد توانست او را بكُشد. چند روز پيش دانشمندان پس از دو سال تحقيق نتايج آزمايشات خودشان را در يك كنفرانس كه شديدن در شرايط امنيتي بود منتشر كردند (قطعه كوتاهي از اين فيلم در لينك موجود است).
اين موجود كوچك كه از نظر اسكلت تقريبن به خزندگان شباهت دارد به اندازه كف دست انسان است ولي داراي دندان و اسكلت سري شبيه به انسان است و نتايج ژنتيكي نشان داده كه نوع ژن اين موجود به هيچ موجود زندهاي در كره زمين شباهت ندارد. كشاورز مكزيكي گفته بود كه براي كشتن اين موجود مجبور شد كه سه بار به مدت چند ساعت او را در آب غرق كند.
وقتي كه كشاورز موجود را پيدا كرد، اين موجود كه بسيار شبيه به فيلم هاي تخيلي فضايي است براي نجات خود شروع به جويدن بازوي خود كرده بود. گفته شده است كه كشاورز مكزيكي مدتي بعد در يك سانحه رانندگي كه منجر به آتش سوزي شد با حرارت بسيار زيادي سوخته و كشته شده است.
داستان جاده اسرارآمیز مرگ چیست؟ چرا اتفاقات مرموز بی شمار در آن جاده روی داده؟
در پنانگ مالزی،جاده ای معروف و در عین حال انگشت نما و بد نام موسوم به جاده ی «تمپه» وجود دارد. سالها سال قبل آن جاده ساخته شد تا دسترسی به دریاچه پشت سد میسر گردد. در کیلومتر ۷/۱ جاده،تپه ای وجود دارد که به دو حومه متصل می شود.راه ورودی دریاچه پشت سد، در جایی در میان جاده ای کم عرض و باریک و پیچ در پیچ قرار دارد.
حوادث و اتفاقات اسرارمیز و مرموز بی شماری در آن جاده رخ داده اند.اکثر اوقات، قربانیان به همراه وسیله نقلیه خود به داخل دره عمیقی پرتاب شده اندو عده اندکی از مهلکه جان سالم به در برده و فرار کرده اند.
بسیاری از اهالی پنانگ، مثل خودم از رانندگی شب هنگام در آن جاده خودداری می کنیم،چون به شدت می ترسیم و به همه توصیه می کنیم که شب هنگام در آن جاده
ترددنکنند.
یک مرتبه دختر معصوم و بی گناهی توسط یک پلیس کشته شد. اگرچه علت مرگ دخترک هرگز معلوم نشد و به صورت یک راز سر به مهر باقی ماند ولی به نظر می رسد که دخترک گناهی نداشت و آن پلیس مقصر شناخته شد ولی عجیب آن که روح دخترک هم که پلیس را عامل مرگش می دانست،هرگز دست از سر هیچ پلیسی بر نداشت!در نتیجه اکثر پلیس ها جرأت ندارند شب هنگام در آن جاده رانندگی کنند،چون بسیاری از آنها جان سالم از آنجا به در
نبرده اند.ظاهراً روح انتفام جوی دخترک هر مرتبه حادثه مرگباری را برای پلیسها ایجاد می کند
طبق اظهارات بومیان آن منطقه، سال ها قبل یک تصادف دلخراش و مرگبار در آن جاده رخ داده است .در آن تصادف خانم جوانی در دم کشته می شود.ظاهراً روح آن خانم نیمه های شب به طور ناگهانی مقابل رانندگان بداقبال نمایان می شود. از آن جایی که جاده باریک و پیچ در پیچ است و یک سمت آن مملو از صخره و سمت دیگر یک دره عمیق قرار دارد، تمام رانندگانی که سعی کرده اند به نحوی فرار کنند،کنترل ماشین را از دست داده اند وبه قعر دره سقوط کرده اند.ظاهر روح مثل یک انسان عادی است و عده اندکی جزییات چهره او رابه یاد دارند ولی اکثر افراد می دانند که او موهای بلندی دارد و همیشه ردای سفید می پوشد.
چند سال فبل،حادثه وحشتناکی در ارتباط با این روح برای دو مرد جوان رخ داد. آن دو که آدریان و لئو نام داتند،حدودساعت یک نیمه شب به خانه بر می گشتند. در آن ساعت از شب،هیچ وسیله نقلیه ای در حاده به چشم نمی خورد. آدریان رانندگی می کرد و لئو کنارش نشسته بود. آدریان با سرعت مجاز می راند و پیچ های تند را به آرامی پشت سر می گذاشت. از آنجایی که هر دو به شدت خسته بودند، حرفی بینشان رد و بدل نمی شد. زمانی که به راه ورودی دریاچه پشت سد رسیدند، ناگهان آدریان متوجه شد خانمی سفید پوش وسط جاده راه می رود. پشت آن خانم به آنها بود و در نتیجه فقط موهای بلندش به چشم می خورد. آدریان از سرعت ماشین کاست تا بتواند چهره آن خانم را ببیند.از لئو خواست که نگاهی به آن جانب بیندازد و وقتی متوجه شد که لئو هم می تواند آن زن را ببیند، خیالش تا حدی راحت شد.آدریان نمی توانست باور کند که روح دیده است و در عین حال از این که خانمی تنها در آن ساعت از شب در آن جاده قدم بزند هم تعجب کرده بود. حتی در روز روشن هم هیچ کس جرأت نداشت پیاده به انجا برود، چون جاده کم عرض و به شدت خطرناک بود؛ علاوه بر آن، یک زن تنها در آن ناحیه کوهستانی چه می کرد.
آدریان از گوشه چشم نگاهی به لئو انداخت.لئو وحشت زده و بیمناک به نظر می رسید. وقتی به زن نزدیک تر شدند، آدریان ترمز کرد. زن به آرامی رو به آنها کرد و آنها در کمال حیرت و ناباوری متوجه شدند که او چهره ای بسیار کریه دارد وقطرات خون را روی آن دیدند. آدریان حتم پیدا کرد که او یک انسان نیست. در نتیجه به سرعت پایش را روی پدال گاز فشارداد و تصمیم گرفت زن را زیر گرفته و فرار کند، ولی نمی دانستندبعد از زیر گرفتن آن زن چه بلایی سرشان می آید. چند ثانیه بعد لئو با تردید به پشت سر نگاه کرد تا ببیند که آیا زن هنوز آنجاست یا نه و با وحشت فراوان سر آن زن را دید که روی صندلی عقب قرار داشت . لئو آن چنان ترسیده بود که نمی دانست چه کند ویا چه بگوید. آدریان هم از آینه نکاهی به عقب انداخت و متوجه شد که زن بدون سر در تعقیب آنهاست .....
بعد از آن حادثه، آدریان و لئو تا مدت ها شوکه بودند و قدرت تکلمشان ضعیف شده بود. بعد از مدت زیادی ، جریان را برای نزدیکان خود تعریف کردند و تصمیمی گرفتند که هرگز به آن جاده نزدیک نشوند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand