انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
علم و دانش
  
صفحه  صفحه 8 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

عجایب و ماورایی ها


مرد

 
بيلي ماير پيرمرد مسن و كشاورز سويسي در ميان يولولوژيست ها از شهرت زيادي برخوردار است.
ادعاي وي اين است كه از زمان كودكي تا بحال بيش از 250 بار با موجودات فرازميني از ستارگان پلياد (خوشه پروين) ديدار و گفتگو كرده است كه اوج اين تماس ها در دهه 70 ميلادي بوده است. در ميان تمام كساني كه ادعاي ارتباط با موجودات فرازميني را مي كنند بيلي ماير از جايگاه ويژه اي برخوردار است. زيرا وي براي صحت ادعاي خويش عكسها و فيلمهاي بسيار شفافي از بشقاب پرنده ها گرفته است كه به گفته خودش اين اجازه را موجودات فرازميني به او داده اند. عكسها و فيلم ها و نوارهايي كه حاوي صداهاي بشقاب پرنده هاست همه توسط دانشمندان زيادي مورد آزمايش قرار گرفته كه اثري از حيله و نيرنگ در آنها ديده نشده است. همچنين او فلزاتي را از طرف فرازميني ها به دانشمندان اهدا كرده است كه در كره زمين يافت نمي شوند
خبر باور نكردني
سازمان National Geographic در تاريخ ژانويه 2002 در مجله خود صحت يكي از ادعاهاي بيلي ماير را كه حدود 30 سال پيش (دهه 70) مطرح شده بود تاييد كرد! بيلي ماير بيش از سي سال پيش ادعا كرده بود كه موجودات فرازميني به او گفته اند كه قله اورست مرتفع ترين كوه در كره زمين نيست! وي در يكي از نوشته هاي قديمي خود آورده كه موجودات فرازميني به او گفته اند كه قله چيمبورازو (Chimborazo) در اكوادور 2150 متر از قله اورست بلندتر است. براي اينكه كره زميني كاملا گرد نيست و براي همين (ارتفاع از سطح دريا) مقياس درستي براي اندازه گيري ارتفاع كوه ها نيست! National Geographic در ادامه توضيح مي دهد كه اخيراً دانشمندان متوجه شده اند چرخش زمين به دور خود باعث شده كه سطح زمين كاملا يكدست و اصطلاحا كروي نباشد. بنابراين اگر ارتفاع كوه ها را نسبت به مركز زمين بسنجيم كوه چيمبورازو 2200 متر بلندتر از اورست است! اما اگر مبناي اندازه گيري را سطح دريا اختيار كنيم در آن صورت قله اورست 2540 متر از چيمبورازو بلندتر است. پس در حقيقت نه اورست بلكه چيمبورازو (بلندترين نقطه) روي زمين است. اين نكته را بايد يادآور شد كه چگونه يك كشاورز ساده سويسي كه تحصيلات عالي نيز ندارد سالها پيش چنين ادعايي را مطرح ساخت كه اكنون دانشمندان به صحت آن پي برده اند؟!
     
  
مرد

 
تصادم بوئینگ 757 با یوفو در منطقه هوایی چین

بر اساس گزارشات آژانس خبری آسیا در روز چهارم ژوئن یک سانحه هوایی با برخورد یک بوئینگ 757 با یک شی ناشناس رخ داده است. این سانحه هنگامی رخ داده است که هواپیما از چنگدو عازم گوانگژو بوده است.
بر اساس این گزارش این تصادم در ارتفاع 26000 فوتی(8000 متری) تنها 20 دقیقه بعد از اینکه هواپیما از باند فرودگاه پریده است اتفاق افتاد. تاکنون خبری از مجروحان احتمالی منتشر نشده است اما طبق اظهارات چندین مسافر این سانحه برای آنها بسیار وحشتناک بوده است.
به محض این که هواپیما از سانحه گریخت مجبور به فرود اضطراری در فرودگاه شوانگلیو شد.
خلبان پس از اینکه نیاز به فرود اضطراری را لازم دید هنگامی که با برج مراقبت هماهنگی می نمود علت درخواست فرود را نقص فنی اعلام کرد که با توجه به عکسی که یکی از مسافران گرفته است خلاف این موضوع را نشان می دهد در عکسی که می بینید کاملا اثر برخورد بر روی دماغه هواپیما مشهود است اما سوال اینجاست که در ارتفاع 26000 فوتی هواپیمای مذکور به چه برخورد کرده است؟ آیا برخورد با یوفو بوده است؟

مسئولان فرودگاه به سرعت در اظهارات خودعامل این برخورد را پرندگان ذکر کردند. اما ما در شگفتیم که چه پرنده ای
ممکن است عامل همچین فرو رفتگی باشد و افزون بر این چرا هیچ اثری از خون در آن دیده نمی شود؟

پس از تحقیقاتی که ما درباره احتمال برخورد پرنده به هواپپما انجام دادیم متوجه شدیم که ؛بله در این ارتفاع نیز پرندگانی هستند که قابلیت پرواز داشته باشند حتی فراتر از آن (37900 فوت) اما مساله عجیب در مورد این داستان عکس گرفته شده از این حادثه پس از برخورد است که چطور ممکن است برخورد با این ابعاد با یک پرنده صورت گرفته باشد که حتی اثری از یک قطره خون در آن دیده نمی شود؟


     
  
مرد

 
چاه شیطان، محلی ترسناک که مردگان زنده می شوند!! + عکس
جایی در مناطق وحشی ایالت واشینگتن، پدیده‌ای نامتعارف و عجیب جغرافیایی وجود دارد که ساکنین آن را دریچه‌ای به دنیایی دیگر می‌دانند. هر چند چاه شیطان سال‌ها و شاید قرن‌هاست که مورد توجه مردم آن منطقه قرار گرفته است اما تنها از سال 1997 بود که یک ایستگاه رادیویی با «مل واترز»، صاحب زمین، مصاحبه کرد و آن را به مردم کشورش شناساند. مل واترز ادعا می‌کند که صاحب یک زمین غیرعادی است که در نزدیکی «ماناستاش ریج» در واشینگتن قرار دارد. البته این زمین به خودی خود چیز عجیبی نیست، اما چاهی درون آن قرار دارد که مردم آن را عجیب و ماوراءالطبیعه می‌دانند.داستان چاه شیطان سال‌هاست که ساکنین «ماناستاش ریج» از زمینی سخن می‌گویند که چاهی درون آن قرار دارد ظاهرا انتها ندارد. چاهی مرموز که هاله‌ای از احساس خطر و راز در اطراف آن موج می‌زند. دیواره چاه تا عمق 15 فوتی آجری است ولی بقیه آن خاکی می‌باشد. مردم این منطقه نسل اندر نسل این چاه را می‌شناختند و از آن به عنوان زباله‌دانی استفاده می‌کردند و از یخچال کهنه تا تلویزیون خراب و لاستیک پنچر را در آن می‌انداختند. اما هیچ یک از کسانی که چیزی درون چاه می‌انداخت صدای افتادن آن شی به کف چاه را نشنید. همین موضوع باعث شد که مردم نام «چاه شیطان» را بر آن نهادند و آن را چاهی بی‌انتها نامیدند که مستقیم به جهنم راه دارد. بعضی‌ها هم معتقد بودند که چاه شیطان در حقیقت دریچه ورود و خروج فضایی‌هاست.
حدود سال 1993 «مل واترز» و همسرش این زمین را خریدند و کمی بعد آن چاه را کشف کردند. آنها هم مثل مردم دیگر از آن به عنوان زباله‌دان استفاده می‌کردند و حتی ساکنین دیگر هم زباله‌ها و لاشه حیوانات خود را در آن می‌انداختند. چند سال گذشت و کم‌کم آقای واترز به این فکر افتاد که چرا چاه پر نمی‌‌شود؟
در تابستان سال 1996 واترز تصمیم گرفت عمق چاه را اندازه‌گیری کند. اوکه یک ماهیگیر کار کشته بود یک قلاب ماهیگیری با نخ بسیار بلند داشت. یک روز به دهانه چاه رفت، یک وزنه به سر قلاب آویخت و آن را به داخل چاه هدایت کرد. وقتی نخ هر قرقره تمام می‌شد، قرقره جدیدی به انتهای آن گره می‌زد و به کار خود ادامه می‌‌داد، اما قرقره‌ها تمام شد و نخ قلاب به انتهای چاه نرسید. به محاسبه واترز، او هجده قرقره 5000 فوتی را به هم وصل کرده بود، بنابراین او نتیجه گرفت عمق چاه بیشتر از هشتاد هزار فوت می‌باشد! در آن وقت بود که واترز متوجه شد چاه درون ملکش نه تنها عجیب بلکه دلهره‌آور است.

سگ‌های مرده و سکوت مرگبار
اولین چیزی که توجه واترز را جلب کرد آن بود که هر وقت درون چاه فریاد می‌زد پژواک صدایش را نمی‌شنید. بعد دریافت هر وقت می‌خواهد به چاه نزدیک شود سگ شکاری‌اش چنگالش را در زمین فرو می‌کند تا نگذارد واترز او را به آن طرف بکشاند.
یکی از دوستان واترز می‌گوید، وقتی سگ نگهبانش مرد، لاشه آن را درون چاه شیطان انداخت. این مرد قسم می‌خورد که مدتی بعد سگ به سوی او بازگشت. همان سگ با همان شکل و قیافه و همان قلاده که خودش یک قطعه فلز کوچک به آن وصل کرده بود. این داستان آنچنان واترز را تحت تاثیر قرار داد که در وصیت‌نامه جدیدش نوشت بعد از مرگ جسدش را درون چاه شیطان بیندازند. طولی نکشید که واترز و چاه درون ملکش به شهرت کشوری رسیدند و گروه‌های مختلف ماوراءالطبیعه به بررسی آن پرداختند ولی هیچ یک نتوانستند دریابند چاه شیطان واقعا چیست و عمق آن چه قدر است و آیا طبق عقیده مردم محل، این چاه بی‌انتهاست؟ نکته‌ای که آنها هم مثل مردم آن را درک کردند آن بود که در محدوده چاه همه احساسی مرموز از ترس و دلهره را داشتند.
احساسی که دلیلی برای آن پیدا نشد. قدم بعدی ورود سربازان ارتش آمریکا به ملک واترز بود. آنها آنقدر با دقت در حال بررسی منطقه بودند که حتی به واترز اجازه ورود به ملک شخصی‌اش را ندادند. از همان زمان دیگر نامی از واترز در رسانه‌ها برده نشد ولی در روز 28 ژوئن سال 2011 نامه‌ای از واترز به صورت آن لاین منتشر گردید که تاکید می‌کرد تمام حرف‌هایش در مورد چاه شیطان و اتفاقات آن عین حقیقت بوده است، ولی دولت آمریکا دوست نداشت حرفی از آن زده شود.
منبع : سایت سیمرغ



     
  
مرد

 
پدیدۀ خاص غیرعادی‌یی که خرافات محلی آن را آراسته کرده بود، باعث شد توجه دانشمندان روسی به یک «چاه بی انتها» در آذربایجان جلب شود. به نظر می رسید که نوری که به رنگ آبی می زد از دیواره های آن ساتع می شد، و از چاه صداهای غرش یا سوت عجیبی به گوش می رسید. دانشمندان می دانستند که هیچ چیز فوق طبیعی‌یی در این مورد وجود ندارد؛ برخی از کاوشگران تا عمق خاصی در چاه پایین رفتند، در حالیکه دیگران مشغول بررسی شکافها و ترکهای موجود در آن اطراف شدند تا ببینند که آیا به چاه مزبور متصل می شوند یا نه. ایشان چیزی فراتر از انتظارشان یافتند: شبکه ای کامل از تونل ها که معلوم شد با شبکه های دیگری در گرجستان و سراسر قفقاز مربوط می شوند. نخست فکر کردند که اینها غارهای ماقبل تاریخی هستند چرا که در نزدیکی دهانۀ آنها نقاشی های غاری و اجساد انسان پیدا کردند، ولی پس از معاینۀ دقیق این یافته ها، معلوم شد که قدمت استخوانها بسیار بیشتر از قدمت آن نقاشی ها می باشد. دانشمندان همچنین پی بردند که بیشتر غارها منتهی به تونلی می شود که در دامنۀ کوه حفر شده اند. تونل ها ریزش کرده و آنچنان با آوار مسدود شده بودند که نمی شد آنچنان که باید و شاید در آنها کاوش و تفحص نمود، ولی حتی با این وجود، تونل های مزبور تشکیل یک سیستم شگفت انگیز از گذرگاههای عریض را می دادند با « مکان های تجمع » دایره ای شکل، تو رفتگی های طاقچه مانند خالی در دیوار و چاهها و آبراه ها و کانال هایی که آنقدر باریک بودند که حتی یک بچه نیز نمی توانست از آنها عبور کند. یک تونل وسیع که می شد تا مسافت قابل توجهی در آن پیش رفت منتهی به یک تالار زیر زمینی یا چیزی شبیه میدان و بازار می شد که ارتفاعش از 65 پا نیز تجاوز می کرد. مشخص است که اینها ساختۀ دست موجودات هوشمند است، ولی هدف از ساخت اینها چه بوده است؟ تاکنون هیچ سرنخی پیدا نشده؛ احتمال دارد که پاسخ این معما کمی جلوتر در آن بخش تونل ها نهفته باشد که مسدود شده. مداخل این تونل ها شکل منظمی دارند، با دیوار های شکیل صاف و طاق های کم پهنا. عجیب ترین مسأله ای که دربارۀ آنها وجود دارد این است که این تونل ها تقریباً با تونل های مشابهی در آمریکای مرکزی، یکسان هستند. غارهایی که اغلب در نزدیکی تونل های موجود در قفقاز به چشم می خورند حاوی نقاشی های دیواری ای هستند که نشان دهندۀ نقوش جهانی نیز می باشند: سواستیکا یا چلیپا یا صلیب شکسته که سمبل بیکرانی به شمار می رفت، و مارپیچ. و دربارۀ هدف از ساخت این تونل ها، باستان شناسان روسی معتقدند که اینها بخشی از یک شبکۀ عظیم می باشند که به سمت ایران گسترش یافته است و شاید به آن تونل هایی که نزدیک آمو دریا (در ترکمنستان و واقع در مرز بین افغانستان) کشف شده اند، یا حتی لابیرنت های زیر زمینی غرب چین، تبت و مغولستان نیز متصل باشند. برخی از این تونل ها را اوسندووسکی ( Ossendowski ) کاوشگر، در سالهای بین 1921- 1920 کشف کرد و گفت که تونل های مزبور برای آن دسته از قبایل مغول که چنگیزخان غارتشان کرده بود، حکم مخفی گاه را داشتند. نیکلاس روئریچ ( Nicholas Roerich ) شرق شناس، ارتباط این تونل ها به هم را به این عقیده منسوب می دارد که در آسیا یک قلمروی بسیار بزرگ زیر زمینی به نام شامبهالا (Shambhala ) وجود دارد که از دل آن یک منجی بشریت، در قالب مایتریای ( Maitreya ) قهرمان بر خواهد خاست.

تبتیها معتقدند که این تونل ها دژهایی هستند که آخرینشان هنوز بازماندگان یک حادثۀ بزرگ طبیعی را در خود جای داده است. معروف است که این مردمان ناشناخته از یک منبع زیر زمینی انرژی بهره می گیرند که جایگزین انرژی خورشید، و باعث باروری گیاهان و طولانی شدن مدت عمر انسان می شود. تصور بر این است که انرژی مزبور یک نور فلورسنت سبز رنگ ساتع می کند، و عجیب اینجاست که ما در افسانه های آمریکا نیز با این عقیده مواجه می شویم. می گویند که کاوشگری در جنگل های آمازون گذرش به لابیرنتی می افتد که انگار یک «خورشید زمردین» آنجا را روشن کرده بود. وی برای فرار از چنگ عنکبوتی غول آسا به سرعت راه آمده را باز می گردد، ولی پیش از آن وی « اشباحی همچون آدم » را مشاهده می کند که در انتهای گذرگاه در حال حرکت بودند.
نوادگان اینکاها داستان های رعب آوری از اجدادشان تعریف می کنند که « در قلب کوهها » مسکن دارند ولی هر از گاهی بیرون می آیند تا زیر نور ستارگان قدم بزنند. دشوار بتوان گفت که آیا اینها انسانهای واقعی هستندیا ارواح. به‌قول تام ویلسون ( Tom Wilson ) که یک راهنمای سرخپوست در کالیفرنیاست، مردمان مزبور به اندازۀ کافی جسمیت دارند؛ وی بازگو می کند که پنجاه سال پیش پدربزرگش که چیزی از داستان ها و روایات آمریکای جنوبی نمی دانست، اتفاقاً راهش به یک شهر بزرگ زیرزمینی افتاد که مدتی در آنجا در میان مردمی زندگی کرد که « چیزی به تن داشتند که چرم به نظر می رسید ولی چرم نبود » (مواد پلاستیکی درسال1920 ؟)، و به زبانی غریب سخن می گفتند و خوراکی غیر طبیعی می خوردند. ممکن است که اینها « جاودانگان سرزمین مو » باشند؟ طرفداران علوم خفیه مترصدند که اینطور به ما بگویند، ولی بهتر است که خواننده کاملاً محتاطانه قضاوت کند.
پنجاه سال بعد یک جویندۀ طلا به نام وایت ( White ) به گورستانی زیر زمینی برخورد که در یک تالار بزرگ یا در فضای باز، وی صدها جنازه را مشاهده کرد که همگی به طور طبیعی مومیائی شده بودند، برخی از اینان بر کرسی های ساخته شده از سنگ تکیه زده بودند و دیگران به حالت های کج و از شکل خارج شده بر روی زمین قرار داشتند، تو گویی که مرگ ایشان را غفلتاً در ربوده بود. اینان هم جامه هایی همچون چرم به تن داشتند و با نور شوم فلورسنتی روشن شده بودند؛ اطرافشان، در زیر همان نور سبز، مجسمه های بزرگ طلا می درخشیدند. یک گروه اکتشافی به راه افتاد تا داستانی را که وایت می گفت بررسی کند، ولی نتوانست به مقصدش برسد. اما یک معدنچی پیر دیگر که ظاهراً به خاطر ترسهای خرافی سکوت اختیار کرده بود، سرانجام اعلام داشت که خودش در هر زمانی می توانسته راه ورود به گورستان زیر زمینی را بیابد؛ او جزئیاتی از آن را توصیف کرد که وایت هم مشاهده کرده ولی هرگز چیزی دربارۀ آن به کسی نگفته بود. سرخپوستان آپاچی داستانهایی دربارۀ تونل هایی می گویند که بین سرزمین هایشان و شهر افسانه ای تیاهوناکو وجود دارند، و ادعا می نمایند که برخی از اجدادشان که در حال فرار از دست قبیله های دیگر بودند، سال ها از طریق این مسیر سفر کردند تا به آمریکای جنوبی رسیدند. ممکن است دربارۀ این قبیل داستان ها تردید کنیم، ولی هنگامی که روئسای اینکا به ما اطمینان می دهند که تونل ها را « با اشعه هایی تراشیدند که سنگ زنده را نابود می کند» و سازندگان تونل ها «موجوداتی بودند که نزدیک ستاره ها می زیند» نمی توانیم از شوکه شدن خودداری کنیم.
{برگرفته ازکتاب: زمین بدون زمان/ ترجمه: کامبیز منزوی}
منبع: http://omidataeifard.blogspot.com



     
  
مرد

 
کامپیوتر باستانی با قدمت بیش از ۲۰۰۰ سال
Antikythera mechanism یک کامپیوتر مکانیکی متعلق به ۲۰۰۰ سال پیش (۸۰ قبل از میلاد ) می باشد که برای محاسبات نجومی طراحی شده است .
این وسیله در سال ۱۹۰۰ در قسمت شمالی جزیره کوچک آنتی کیترا در ناحیه کرت یونان توسط عده ای غواص که برای جمع آوری اسفنج رفته بودند در یک کشتی غرق شده متعلق به عصر برنز در میان تعداد زیادی از وسایل دیگر کشف گردید و به موزه آتن منتقل شد اما ماهیت اصلی آن تا دهه ها بعد مجهول ماند.در سال ۱۹۵۸ درک جی سولا پرایس در صدد ترمیم این قطعه برآمد. درسال ۱۹۷۱ یک اسکن ایکس ری نشان داد که این جسم دارای چرخ دنده های متعدد درون خود می باشد.این کامپیوتر دارای تکنولوژی منحصر به فردی است به صورتیکه تکنولوژی ساخت آن برابر با تکنولوژی ساخت ساعت در سویس در قرن ۱۹ می باشد وتا قبل از قرن ۱۴ که ساعت نجومی ساخته شد وسیله ای با این مکانیسم پیچیده ساخته نشده است .
با تحقیقات بیشتر در مورد این وسیله شکل نهایی آن یک صفحه ی مدرج درروی یک جعبه چوبی که درون آن ۲۰ چرخ دنده وجود داشت تصویر شد . در روی این جعبه تقویم های نجومی و سال نما و همچنین فرایندی که زمان دقیق طلوع و غروب خورشید . حالت های ماه و مختصات قرار گیری سیارات منظومه شمسی را در روز های سال با دقت بالا نشان می داد وجود دارد .
منبع :
http://www.antikythera-mechanism.gr/project/overview
http://en.wikipedia.org/wiki/Antikythera_mechanism





     
  
مرد

 
این داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به 3سال پیش .شاید باورتون نشه اما این داستان برای من اتفاق افتاده .من حالو حوصله ازدحام شهر و شلوغیرو ندارم.برای سفر کاری رفته بودم به ترکیه. از اونجایی که استانبول خیلی شلوغ بود رفتم و در حومه استانبول به یه شهره دور افتاده.ولی تا دلتون بخاد زیبا .

.با هزار مکافات رفتم به اون شهر/ ولی مشکلی که بود این بود که من این شهر رو درست و حسابی نمیشناختم به هرحال منم دنبال یه خونه بودم برای اجاره که توی یه بنگاه خونه ایده آل رو پیدا کردم ؛(یه خونه ویلایی با یه باغ بزرگ در اطرافش و نزدیک به دریاچه .)به هرحال با املاکیه رفتیم به اون خونه.90 کیلومتری با استانبول فاصله داشت.

از ظاهر که خونه خوبی بود واز خونهه خوشم آمد و اجاره کردم.خونه بزرگی با دو تا اتاق خواب و یه حال بزرگ که اتاق ها و حال ، پنجره زیادی داشتند که باغ رو میشد از پنجره حال کامل دید.
.
اسباب کشی کردم به اون خونه .روزه اولی بود که اونجا ساکن شده بودم .رفتم تا ازسوپر محله خرید کنم و خودمو معرفی کنم .آخه من اونجا توو غربت تنها بودم و باید شش مایرو اونجا میموندم ......
.وارد مغازه که شدم یه کم کالباس با خرت و پرت گرفتم که بعد از خرید ، صاحب مغازه به من گفت تازه اومدی به این محل آقا پسر؟

منم ماجرای اجاره ی این خونه و ورود تازه خودمو به این محل رو گفتم که سر آخری به هم گفت مواظب خودت باش که این خونه ی سنگینیه .

.به حرفاش گوش نکردم. خونه سنگینیه کیلویی چنده باااااا؟ چون من از این خرافات بدم میومد و قبول نداشتم و گفتم حتمأ از باغش میترسن.خداییش ترس هم داشت .خیلی دنج و خلوت بود .

شب شد و منم دیدم که حوصلم سر میره رفتم تلویزیون رو روشن کنم یه لحظه متوجه شدم که دیش ماهواره رو نصب نکردم.(آخه اونجا دوست داشتم شبکه های فارسیرو ببینم مثلن )
با حالت عصبانی درها رو کلیدشون کردم یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت 12:30 شبه.
رفتم رختخوابو پهن کردم(آخه من رو تخت خابم نمیبره) و داشت خوابم می برد که یه صدایی اومد که یه دفعه از خواب بیدار شدم که دیدم پنجره ی حال که رو به باغه ، کاملاً باز شده اول فکر کردم که بادِ . پا شدم رفتم پنجره رو بستم که باز رفتم بخوابم .داشت خوابم می برد که باز صدایی مثل صدای قبل اومد ، چشمام رو باز کردم ولی هیچ خبری نبود حالو خوب وارسی کردم ولی باز هم خبری نبود ،به اتاق ها رفتم شاید اونجا پنجرش باز باشه که دیدم پنجره یکی از اتاق ها بازه ، به خودم گفتم که شاید این هم باز بوده که باد این رو باز کرده ، پنجره رو بستم و همه پنجره ها رو هم خوب وارسی کردم که شاید اونا هم باز باشند که دیدم اوناهم بسته اند ، خیالم که راحت شد دوباره رفتم که بخوابم .

نیم ساعت نگذشته بود که دیدم صدایی وحشتناک اومد و پنجره ها بازم بهم خورد. اماخودم می دونستم که باد نیست چون نیم ساعت پیش، همه ی در و پنجره ها رو چک کرده بودم که مبادا باز باشند و به خاطر همین اتفاق بد جوری ترس ورم داشت که داشتم خدا خدا میکردم که کی صبح بشه تا از این مخمصه بیرون بیام ،(ای ریدم به روحت بنگایی .اینجا دیگه چی بود به من اجاره دادی؟!!!!)
گفتم شاید کسی منو اذیت میکنه یا میخواد من از اینجا برم(آخه اونجا از خارجیها زیاد خوششون نمیومد) و هزار فکر اومد به سرم، به هر حال هر چه گذشت اون شب به صبح رسید .

صبح بعد از خوردن صبحونه راهی جایی شدم که کارمو باید انجام میدادم .به هرحال کارم رو کردم و باز به خونه اومدم،نهار رو خوردم. بعد از صرف نهار یه کم خوابیدم .وقتی بیدار شدم ساعت 5:30 بعدازظهر بود.

گفتم تا وقت دارم برم پشت بوم تا آنتن ماهواره رو درست کنم ،تا بالا رفتم که ناگهان ترس لعنتی سراغم اومد و یاد اتفاق دیشب افتادم که نمیدونم چه طوری آنتنو نصب و تنظیم کردم،(همش فکر میکردم یکی از پشت سر داره به زبون فارسی صدا میزنه منو .)

با تموم شدن کارم پایین اومدم ولی به روی خودم نیاوردم که ترسیدم "غروب همش به این فکر بودم که باز امشب باز اون اتفاق دیشب برام تکرار میشه؟ دلهره داشتم .تا اینکه شب شد.
اما من مگه خوابم میومد ؟این شبکه منو تو هم داشت عکدمیه گوگوش رو میداد.سرمو گرم دیدن برنامه کردم.
داشتم تی وی میدیدم که کم کم خوابم برد اما نیم ساعت نگذشته بود که صدا بازم اومد که چشمم رو باز کردم دیدم که پنجره ی حال بازم کاملأ بازه ،
داشتم از ترس میمردم که پاشدم برم پنجره رو ببندم که از ترس نمی دونم چطوری این کارو کردم.دوباره برگشتم به رختخواب ،کم کم داشت خوابم می برد که صدایی اومد که کمی چشمو باز کردم دیدم دستگیره در رو به پایین اومدنه و در داره کم کم باز میشه ولی پشت در کسی نبود انگاری روحی بود ،
نفسم به شمارش افتاده بود که انگار یه چیز سنگینو روی قلبم گذاشته بودند، با هزار مکافات و ترس رفتم درو ببندم که پنجره ناگهان باز شد ،از ترس ریده بودم به خودم .
نفسم بند اومده بود یواش یواش به طرف پنجره رفتم داشتم پنجره رو می بستم که ناگهان چشمم به داخل باغ افتاد ؛ وسط باغ یه نفر با قدی بلند با موهای بلند با صورتی ژولیده که معلوم نبود مرد هست یا زن،با دندونی نیش بلند ،چشم های از حلقه افتاده و با گوشی تیز شده رو به من داره با انگشتش اشاره میکنه که بیا داخل باغ !(فکر میکردم توهم زدم). ولی یدفه اون به من با زبون فارسی گفت :میگم بیا اینجا.فقط خفه شو .صدات در نیاد .(اون انگاری با جیغ حرف میزد)

زبونم بند اومده بود، کل بدنم سست شده و توان حرکت نداشتم، داشتم سکته میکردم خودمو با زحمت به زمین انداختم که ناگهان به حالت غشی رفتم ،بعد از چند ساعت به خودم اومدم ؛توان حرکت نداشتم،از ترس احساس تشنگی می کردم،گیج و دیوونه وار داشتم دور و اطراف حالو نگاه میکردم وقتی که پنجره رو باز دیدم باز ترس ورم داشت که نتونستم پنجره رو ببندم ،تو همون حالت باز به حالت نیمه خواب رفتم ولی صدایی رو از راهرو میشنیدم ؛صدایی شبیه کسی که چیزی رو روی زمین میکشاند دیگه حتی از ترس توان گوش کردن رو هم نداشتم .همون موجوده عجیب غریب نمیدونم از توو کمد چیرو ورداشته بود داشت میکشوند رو زمین و با خودش میبرد ..
.
باور کنید از ترس غش کردم و بیهوش افتادم رو زمین .
صبح دیگه توان بیدار شدن رو هم نداشتم که با صدای غار غاره کلاغ بیدار شدم. اعصابم به هم ریخته بود ،حال درست و حسابی نداشتم ،خسته بودم انگاری یک سال تمام نخوابیده بودم که موبایلم زنگ خورد..

جی افم بود
به من گفت:موریس چته؟چرا صدات اینجوریه؟ ،چرا دمقی؟

با هزار مکافات بهش حالی کردم که ماجرا چیه .،اون بدبختو هم کلی نگرانش کردم .

پیش خودم گفتم تا دیر نشده بار و بندیل رو باید جم کنم از اینجا برم .

رفتم یه آژانس املاک دیگه تا یه خونه دیگه رو اجاره کنم ..
.
چند روزیرو برگشتم استانبول و توو هتل موندم. آخه جرات نمیکردم بازم اونجا برگردم .قیافه اون موجوده وحشتناک با اون صدای وحشتناکش همش جلوی روم بود ..یادم نمیره زمانی که جلوش از ترس افتادم زمین اومد بالای سره من و گفت گورتو گم کن از اینجا .من خوده تو هستم .


خلاصه ینکه یه جای دیگه اجاره کردم.

بعد از مدتی تنهایی راهم خورد به سوپری سر کوچه اون محل.وقتی وارد اون مغازه شدم مرده به من گفت "شما رو هم اذیت کرد ؟
گفتم آره و ماجرا رو هم براش توضیح دادم که سر آخری رو به من کرد گفت "اون شخص روح صاحب خونست که پنج سال پیش نا حق به قتل رسیده و کسایی رو که وارد اون خونه میشن ،اذیت میکنه ،تا حالا حدود هفده-هجده خانوار تو این خونه ساکن شدن اما همه اونا سر دو روز نشده از این محل رفتن،
بهش گفتم ولی من اون رو جن تصور میکردم ولی اون گفت شاید به چشم تو به این شکل اومده ولی در اصل روحه..
.


از اون خداحافظی کردم و از مغازه بیرون اومدم و برای بار آخر همون خونه رو از بیرون نگاه کردم و به خودم گفتم که غلط کنم دیگه به این خونه نزدیک شم و از اونجا رفتم .......ولی اون موجوده عجیب از کجا فارسیرو انقدر خوب حرف میزد؟!!!!!!. هنوزم برام سواله ؟!!!!!
.
باور کنید هنوزم که یادم میوفته از ترس میرینم به خودم ..
.
یادمه اونشب داشت عکدمیه گوگوشو میداد که این اتفاق افتاد برام .از اون به بعد حالم از گوگوشو برنامش بهم میخوره
     
  
مرد

 
به گزارش قدس آنلاین، در یکی از شب های زمستانی، یکی از ساکنان شهر ولادی وستک با مشاهده یک روشنایی که به زمین اطراف محل زندگی اش برخورد کرد، تکه فلزی فشرده شده یافت.
پس از بررسی این قطعه فلز توسط دانشمندان، سن آن حدود 300 میلیون سال تخمین زده و معلوم شد که این شی یک دسته ی آلومینیومی است که مربوط به طبیعت نیست و توسط دست انسان ساخته شده است. این کشف دانشمندان را دچار تحیر کرد.

این فلز کشف شده بیش از 7 سانتی متر طول دارد و شامل 98 درصد آلومینیوم و 2 درصد منیزیوم است. دلیل دانشمندان برای طبیعی نبودن این شی عجیب آن است که؛ آلومینیوم خالص به ندرت در طبیعت یافت می شود و چون این جسم شامل 98 درصد آلومینیوم است؛ در برابر فشار، حرارت و سایر شرایط طبیعی را در میزان شدید مقاوم خواهد بود.
همچنین دانشمندان روسی با مطالعات خود بر روی شهاب سنگ ها، نشان دادند که آلیاژ آلومینیوم و منیزیم جز به دست انسان ها ساخته نمی شود و بنابراین فرضیه اینکه شی، تکه ای از یک شهاب سنگ باشد نیز رد است و منشا این شی هنوز نامعلوم است.
البته شکل و شمایل این جسم نیز مانند چرخ دنده هایی با 6 شیار یک اندازه است. همچنین فاصله یکی از دنده ها به طرز عجیب و نامعلومی، بزرگ تر از سایرین می باشد که این موضوع احتمالا نشان از یک مکانیسم پیچیده است. شایعات حاکی از آن است که این شی متعلق به یک سفینه فضایی مربوط به سیاراتی دیگر است، اما دانشمندان روسی برای نتیجه گیری و کسب اطلاعات بیش تر در خصوص این شی عجیب به آزمایشات خود ادامه می دهند.
منبع: http://qudsonline.ir
     
  
مرد

 
اِدْگار کِیسی(به انگلیسی: Edgar Cayce) (۱۸ مارس ۱۸۷۷ – ۳ ژانویه ۱۹۴۵)، یک آمریکایی مشهور بود که توانایی‌های ذهنی داشته‌است. او مدعی بود وقتی که به حالت خلسه (هیپنوتیزم کردن خود) فرو می‌رود، توانایی دستیابی به جواب سؤال‌هایی با موضوعاتی مانند سلامتی یا آتلانتیس را دارد. به خاطر اینکه او کارهای ذهنی خود را در حالت نیم‌خواب انجام می‌داده‌است وی را «پیامبر خفته» و «بزرگ‌ترین عارف آمریکایی» نیز خوانده‌اند. او یک مدیوم (واسطهٔ روحی) بوده‌است، با این حال او می‌خواست که مردم او را یک شفادهنده بدانند نه یک مدیوم.

ادگار کیسی
در اکتبر ۱۹۱۰، این عکس در سرصفحهٔ
نیویورک تایمز، بعد از عکس یک گزارشگر
که در جلوی خانهٔ پدر و مادر کیسی
ایستاده بود، برای استفاده در یک گزارش
چاپ شد.
روش‌ها
کیسی در یک حالت نشئگی کار می‌کرد. این بدان معناست که او می‌توانست در حال خواب صحبت کند و به سؤال‌های اشخاص در مورد سلامتی، حال و آینده پاسخ دهد. این اطلاعات «خوانش» نامیده شد. در ابتدا این خوانش‌ها دربارهٔ سلامت جسمانی افراد بود (خوانش‌های جسمانی)؛ بعداًاین خوانش‌ها راجع به «زندگی‌های گذشته»، «رایزنی‌های تجاری»، «تعبیرخواب»، و همچنین «سلامتی روحی روانی» بود. انجمن تحقیق و روشن فکری (ARE) به طور متداول مراقبت از تمام خوانش‌های او را بر عهده می‌گیرد و با بیماران پیش و پس از تشخیص درمان توسط خوانش تماس می‌گیرد. خوانش‌ها بر فکر عصر جدید اثر گذاشته اند.
تاریخ زندگی
ادگار کیسی در 18 مارس 1877 نزدیک هاپکینزویل، کنتاکی(Hopkinsville, Kentucky) متولد شد. وقتی او 10 ساله بود انجیل را بارها و بارها می‌خواند. او می‌خواست به مردم دربارهٔ خدا بگوید و آنها را شفا بدهد.
اولین شغل‌ها
او در دسامبر 1893 به هابکینزویل رفت. اولین شغل او در بین سال‌های 1898 – 1894 در «انبار کالاهای خشک ریچارد» بود؛ سپس در «کتابفروشی هوپر» کار کرد؛ که هر دو در خیابان اصلی بودند. سپس او در سال 1903 با گرترود ایوانس (Gertrude Evans) ازدواج کرد .
تجارت
در سال 1900 او با پدرش به تجارت و فروش حق بیمه روی آورد. اما او در 18 آوریل دوچار بیماری سخت التهاب حنجره می‌شود و او به هیچ عنوان نمی‌توانست حرف بزند. او مجبور بود حدود یک سال در خانه با پدر و مادرش بماند. او یک عکاس شد زیرا عکاسی نیازی به صحبت کردن نداشت. او به عنوان یک دستیار در کارگاه عکاسی دابلیو. آر بولز (photography studio of W. R. Bowles ) در نبش خیابان نهم و خیابان ویرجینیا در هاپکینزویل مشغول به کار شد.
اولین کار هیپنوتیزور
در سال 1901 یک شخص هیپنوتیزور و سرگرم کنندهٔ مردم به نام هارت (Hart) در حال انجام کارهای سرگرم کننده در نمایشخانهٔ هاپکینزویل بود. او شنید که کیسی بیمار بود و از کیسی پرسید که آیا او می‌تواند برای شفا یافتن تلاش کند؟ کیسی گفت: بلی و هارت برای شفا دادن کیسی در حضور یک تماشاگر تلاش کرد. کیسی در حال ازخود بیخودی ناشی از هیپنوتیزم توانست صحبت کند اما وقتی او بیدار شد نتوانست صحبت کند. هارت کیسی را آنقدر هیپنوتیزم کرد که صدایش بعد از خواب نیز عادی بماند، اما صدای کیسی عادی نشد.
هیپنوتیزم عمیق
هارت مجبور بود برود اما یک هیپنوتیزور دیگر به نام آل لین (Al Layne)، کمک کردن به کیسی را برای داشتن یک صدای خوب ادامه داد. لین از کیسی هنگامی که در یک خواب هیپنوتیزم است، می‌خواهد که ذات و ماهیت حالتش را توضیح دهد و شفا یابد. کیسی خودش بیماری مزمنش را به جز یک بار از «من» استفاده کرد از نگاه اول شخص جمع (یعنی «ما») شرح داد. در خوانش‌های بعدی او به طور معمول با عبارت «ما یک بدن داریم» شروع می‌کرد. بر طبق خوانش نقصان صدایش به خواب روانشناسانهٔ هیپنوتیزم بستگی داشت و می‌توانست با افزایش گردش خون در محفظهٔ صدا اصلاح شود. لین پیشنهاد کرد که گردش خون افزایش یافته‌است و ناگهان صورت کیسی به طور ناگهانی و به واسطهٔ افزایش گردش خون صورت کیسی قرمز شد و قفسهٔ سینهٔ او نیز به قرمز روشن تغییر رنگ داد. بعد از بیست دقیقه کیسی هنوز در خواب بود گفت که درمان انجام شد. وقتی او بیدار شد صدایش به حال عادی مانده بود. او بعداً باز هم مریض شد، اما دوباره از طریق لین و به همان روش قبلی که شفا یافته بود، به طور کامل درمان شد.
شهرت

بیمارستان کیسی 2006
کار کیسی با رشد کردن شهرتش رشد کرد. او مخالف عطا کردن داوطلبانه بود و این کار را برای حمایت از خود و خانواده‌اش انجام می‌داد آنقدر که او می‌توانست تمام وقت کار کند. او به کار کردن در یک وضعیت مسلم خواب با یک هیپنوتیزور، در تمام زندگی‌اش ادامه داد. همسر و پسر بزرگش بعداً جای لین را در این قضیه بر عهده گرفتند. یک منشی به نام گلیدیز دیوایس (Gladys Davis) در حالیکه کیسی خواب بود از خوانش‌هایش یادداشت‌برداری می‌کرد. طبق گزارشات کیسی یک بار در زندگی با خانم دیوایس عشقبازی داشت. در سال 1929 بیمارستان کیسی توسط یک ثروتمند ذینفع از خوانش‌های ذهنی، مورتون بلومنتال (Morton Blumenthal) در شهر ویرجینیا بیچ تأسیس و حمایت مالی شد. کیسی در سال 1926 بواسطهٔ یک مقاله مهم در کورونت (Coronet) مشهور شد. او خوانش‌هایش را به 8 بار در روز افزایش داد و تلاش کرد باز هم این رقم را افزایش دهد؛ اما این کار توان زیادی از سلامتی او را گرفت.
مشکلات
خوانش‌های ذهنی یک آسیب را بر سلامتی کیسی ایجاد کرد و او عدم موفقیتش را برای دادن یک خوانش واضح، به کار کردن زیر یک فشار خیلی زیاد نسبت داد. او در برگرداندن پول مشتری‌های ناراضی وسواسی عمل می‌کرد. ادگار کیسی در 3 ژانويه 1945، بعد از پیشگویی مرگش در چهار روز قبل، مرد.
خوانش‌ها
ادگار کیسی به خاطر هزاران خوانشی که او درحال هیپنوتیزم شده داد، مشهور است. او بیش از 14000 خوانش در 43 سال داد. گلیدز دیوایس، منشی او، خوانش‌هایش را می‌نوشت و گرترود ایوانز کیسی، همسر وی، او را در طول خواب راهنمایی می‌کرد.
خوانش‌های جسمانی
خوانش‌های جسمانی: 9603 خوانش
در آغاز خوانش‌هایش «خوانش‌های جسمانی» (خوانش‌های سلامت) شناخته شدند. کیسی اغلب بدن (body) را اندامگان (organism) می‌نامید. کیسی خود را تحت «تلقین به نفس» قرار می‌داد. در حالیکه به نظر می‌رسید او خوابیده است، می‌گفت که شخص کجا بود، گاهی وقت‌ها خیابان‌ها را در طول مسیر نام می‌برد. سپس او می‌گفت «بله، ما بدن را می‌بینیم.»، و اندام مشتری را به طور گردشوار، و سیستم عصبی را در صورتی که دلایلی برای بیماری و یا بد عمل کردن آن باشد، شرح می‌داد. یک پیغام که به مشتری داده می‌شد به او می‌گفت که چطور حالش بهتر شود. خوانش‌ها خیلی تخصصی بودند و اگر شخص از اندرزها پیروی نمی‌کرد، معالجات اغلب تغییر می‌کردند و یا حتی دریافت نمی‌شدند. مردم اغلب خوانش‌های سلامتی کیسی را پیگیری می‌کردند. وقتی انجمن پزشکی تأسیس شد توانست بفهمد که هیچ چیز اشتباه به یک مشتری داده نشده است.
خوانش‌های زندگی
خوانش‌های زندگی: 1920 خوانش
در یک خوانش زندگی، کیسی «زندگی‌های گذشته» فرض شدهٔ یک مشتری را شرح می‌داد. این خوانش‌ها شرایط جسمی، احساسی و روحی مشتری را در دوره‌های تجارب زندگی گذشتهٔ او شرح می‌داد. کیسی در شرح دادن گذشته در موارد بالا با مشتریانش مانند افراد خانوادهٔ سلطنتی، افراد مشهور یا افراد روحانی، چاپلوس نبود.
خوانش‌های رؤیاها
خوانش‌های رؤیاها: 630 خوانش
ادگار کیسی هر کسی را به تعبیرخواب و استفاده از رؤیاها در هر روز زندگی تشویق می‌کرد. یک خوانش رؤیا کیسی را مشغول تعبیرخواب مشتری‌ها می‌کرد. در حالیکه او خوانش روی موضوعات زیادی را انجام می‌داد؛ کیسی اغلب حرف مشتری را در یک خوانش رؤیا قطع می‌کرد و یک تعبیر را قبل از اینکه خواب به طور کامل تعریف شده باشد، ارائه می‌داد. بعضی وقت‌ها او بخش‌هایی از رؤیاهای مشتری را که مشتری به طور فرضی فراموش کرده بود، پر می‌کرد. بر خلاف تعبیرخواب یونگ و فروید، کیسی به اعتبار نشانه‌ها اهمیت نمی‌داد. او می‌گفت هر کس نشانه‌های منحصر به فرد خود را دارد. کیسی ادعا می‌کرد که در رؤیاهای مردم می‌توانست درون‌بینی با ارزشی از زندگی خودشان را دریافت کند و این درون‌بینی‌ها همیشه برای کسی که خواب را دیده مفید خواهد بود. بعلاوه او ادعا می‌کرد که درون‌بینی روزانهٔ هر شخص می‌تواند با عشق به افراد مرده یا زنده، بخاطر آوردن تجارب گذشته، دیدن یک آیندهٔ ممکن و تجربه کردن بسیاری از دیگر آثار مادی مرتبط باشد. او اظهار می‌داشت که این تأثیر توانایی‌ها چیزی بودند که هر کسی می‌توانست یاد بگیرد.
خوانش‌های روحی روانی
خوانش‌های روحی روانی: 450 خوانش
وقتی که کیسی در حالت فرضی خلسه‌اش نبود، این خوانش‌ها، خوانش‌های مورد علاقهٔ او بودند. آنها بر این تمرکز داشتند که شخص بتواند از نظر روحی روانی زندگی بهتری داشته باشد.
دیگر خوانش‌ها
دیگر خوانش‌ها: 954 خوانش
دیگر خوانش‌ها موضوعات گوناگون مهم دیگری هستند که مناسب با دسته‌هایی که در بالا نام برده شد نبودند. موضوع مهم، گوناگون بودند و شامل اشخاص گم شده، گنج‌های مدفون، خوانش‌های داده شده برای یک انجمن رو به رشد معنوی، توانایی‌های جسمی، هاله‌های نورانی، پیشگویی، ساختار حقیقت، زمین شناسی و خیلی مباحث دیگر می‌شدند.
تأثیرگذاری
برای بسیاری افراد، خوانش‌ها دارای یک تأثیر قوی بر رفتار، باورها، تمرین‌های سلامتی، دیدگاه به زندگی، امور مربوط به ایمان و اعتقادات و خیلی حوزه‌های دیگر بود.
توانایی‌های ادعا شده
توانایی‌هایی که برای کیسی ادعا شده‌اند شامل موارد زیر است:
· تشخیص دادن بیماری مردم و شفا دادن آن با فاصلهٔ مکانی
· تشخیص دادن پروژه‌های خیالی
· پیشگویی کردن
· ارتباط برقرار کردن با یک مرده
· دادن رژیم‌های غذایی شفا دهنده
· دسترسی داشتن به سوابق آکاشیک یا کتاب زندگی جهان
· دیدن هاله‌های نورانی
کیسی خود ادعا نمی‌کرد که بتواند تمام این کارها را انجام دهد.
حرف آخر
بسیاری از خوانش‌های کیسی به طور عادی از تکرار سیر حرکت عصر جدید خبر می‌دادند. در سال 1931 ادگار کیسی انجمن تحقیق و روشن فکری (A.R.E.) را بنیان نهاد. ساختمان مرکزی (A.R.E.) در شهر ویرجینیا بیچ ایالت ویرجینیا واقع است. امروزه مراکز ادگار کیسی در 18 کشور دیگر، در سراسر جهان وجود دارند


کتاب زندگینامه ادگار کایس در ایران به نام : ادگار کایس مرد معجزه گر چاپ شده و در بازار موجود است
     
  
مرد

 


دروازه ستاره ای پرو
دروازه خدایان، یا Puerto de Hayu Marca بنایی است یک تکه سنگی که از یک صخره طبیعی کنده کاری شده است، این بنا با هفت متر ارتفاع و هفت متر عرض دارای یک طاق آشیانه ای کوچک دو متری در وسط می باشد که به آن دروازه یا مدخل خدایان گفته می شود و شبیه یک معبر سنگی غول پیکر با در کوچک کنده کاری شده در پایین است. آیا این درب اسرار آمیز می تواند به عنوان یک محل عبور برای بازدید بیگانگان باستانی از آمریکای جنوبی بوده باشد؟


این بنای دروازه مانند در کوهستان Hayu Marca در جنوب پرو، نزدیک دریاچه تیتیکاکا (Titicaca) و در فاصله ۳۵ کیلومتری از شهر پانو (Panu) که در فرهنگ محلی از آن به عنوان "شهر خدایان" یاد می کنند، قرار دارد و با اینکه هیچ نشانه ای از شهر یا سازه ای در حوالی بنا یافت نشده است، این منطقه را با اسامی مثل "جنگل ارواح" یا "جنگل سنگی" می شناسند.
در سال ۱۹۹۶ لوئیس دلگادو مامانی (Jose Luis Delgado Mamani) که چند روز قبل به عنوان رهبر برای تورهای کوهنوردی مشغول به کار شده است. برای یک کوهپیمایی به منظور شناسایی معابر جدید، عازم یک منطقه تپه ای در کوهستان شد، ولی پس از طی مسیری دچار حادثه شد و پایش لغزید و در حالی که به سمت پایین سقوط میکرد بر روی Puerto de Hayu Marca افتاد. مامانی داستان کشف خود و اولین مشاهده اش از بنای "دروازه ستاره ای" را اینگونه شرح می دهد: وقتی اولین بار چشمم به بنا افتاد در اثر ضربه دچار گیجی بودم و تقریباً در بیهوشی قرار داشتم. من داشتم عمارتی را میدیدم که از سالها پیش بارها آن را در رویاهایم دیده ام. اما در آن رویاها، عمارت دارای معبری سنگفرش شده با مرمر سرخ و مجسمه هایی در هر دو سویش بود. دروازه کوچک باز بود و از درون آن نوری خیره کننده به رنگ آبی می درخشید. من هم اینک به این نتیجه رسیده ام که آن نور، تجلی از خداوند بود... شما در مقابل این حادثه ای چه عکس العملی نشان می دهید؟

این کشف علاقه و کنجکاوی مورخان، باستان شناسان و یوفولوژیست ها را بسیار برانگیخته است، چرا که بومی ها ساکن این حوالی افسانه ای دارند که از این مکان با عنوان "گذرگاهی بسوی سرزمین خدایان" یاد می کنند. طبق این افسانه در زمانهای بسیار قبل قهرمان بزرگ برای پیوستن به خدایان از این دروازه گذشت و به زندگی بدون مرگ پر از شکوه در کنار خدایان دست یافت. بعد از مدتی دروازه دوباره باز شد و قهرمان به همراه خدایان به منظور "سرکشی به سرزمین های پادشاهی" از آن گذشت و به زمین آمد. بومیان اعتقاد دارند دروازه هنگامی باز می شد که صفحه طلایی مقدس در مکان خاص خود در روی دروازه قرار گیرد. البته باستان شناسان یک تو رفتگی کنگره دار به شکل دست انسان را در سمت راست در ورودی کشف کرده اند و فرضیه ای را مطرح کردند که معتقد است این تو رفتگی محل قرار گیری صفحه طلایی می باشد. همچنین این بنا از نظر ظاهری شبیه دروازه خورشید در تیواناکو (Tiwanaku) است. برخی باور دارند این مکان در ارتباط با پنج مکان باستان شناسی یک شکل + فرضی را ایجاد می کند که در طول فلات اطراف و دریاچه تیتیکاکا کشیده میشد.

افسانه دیگری هست که می گوید: "وقتی فاتحان اسپانیایی پرو را بدست آوردند و طلا و سنگهای قیمتی اقوام اینکا را به غارت بردند، یکی از کاهنان معبد هفت پرتو (Temple of seven rays) به نام آرامو مارو (Aramu Maru) به همراه دیسک طلایی مقدس که به "کلید خدای هفت پرتو" موسوم بود، از آنجا گریخت و در کوهستان هایو مارکا (Hayu Marca) مخفی شد. او بعد از چند روز آوارگی به دروازه خدایان رسید در حالی که مدخل آن توسط چند شمن نگهبانی می شد. او کلید خدایان را به آنها نشان داد و شاهد مراسمی مذهبی شد که اثر جادویی صفحه طلایی را آغاز نمود ودر نهایت دروازه ورودی شروع به باز شدن کرد. طبق افسانه از آنسوی دروازه تونلی از نور آبی رنگ درخشان به بیرون می تابید. کاهن آرامو مارو دیسک طلایی را تسلیم شمن ها کرد و بعد از آن ماجرا دروازه ورودی هرگز دیده نشد.
هر کسی این درب را ببیند متوجه وجود یک تو رفتگی کنگره دار در کنار ورودی می شود. این تورفتگی، این نظر را به ذهن متبادر میکند که این مضرس ها با کنگره های موجود در صفحه طلایی که کاهن همراه داشت مطابقت می کرده.
محققان هیچ دریچه یا شکافی که بتواند مدخلی برای ورود به درون کوه باشد را نیافته اند. پژوهشگران معتقدند این بنا دارای هیچ در یا گذرگاه زیر زمینی نیست و تمام دروازه به نظر می رسد از یک صخره واحد کنده کاری شده است. به علاوه چرا باید دری تعبیه شود که ظاهراً به هیچ جایی ختم نمی شود؟ بازدیدکنندگان این محل معتقدند دروازه ورودی Puerto de Hayu Marca ویژگی های اسرارآمیزی دارد. برخی ادعا می کنند در آن اشکالی از سیستم های ستاره ای یا چیزی مثل ستون آتش می بینند. برخی دیگر ادعا می کنند صداهای آهنگینی از آن می شنوند.

طبق پاول دامون (Paul Damon) محقق موسسه Truth Seekers International، از افسانه چنین بر می آید که خدایان (بیگانگان باستان) روزی دروازه ورودی را دوباره باز خواهند کرد تا به خدایان اجازه دهند به سفینه های خورشیدی خود بازگردند. پژوهشگران مسائل پارانرمال عنوان می کنند طی بیست سال گذشته این منطقه تحت بمبارانی از گزارشات مشاهده یوفوها و پدیده های پارانرمال دیگر بوده است. بسیاری بومیان شرحیاتی از مشاهده گوی آتشین آبی رنگ و دیسک های براق سفید می دهند که در اطراف دریاچه تیتیکاکا به پرواز در می آیند.
منبع : http://mysteries.b2w.gr
     
  
مرد

 
الوهيم كيست؟

مطلب زير ترجمه يكي از متوني است كه در سايت حركتي موسوم به «عصر جديد» موجود بود، نقل اين مطالب به معني رد يا قبول تمام نكات توسط مترجم و سايت نيست و فقط براي آشنائي با نظريه هاي مطرح شده بيان ميشود.
قديميترين موجودات باقي مانده كه همراه با بسياري ديگر در نزديكي مركز عالم و در مجاورت خورشيد بزرگ زندگي ميكنند الوهيم نام دارند، آنها زماني كه تصميم گرفتند قلمرو خود را گسترش دهند بدنبال سياره اي جديد ميگشتند تا زمين را يافتند.
(من متوجه نشدم منظور نويسنده از مركز عالم و خورشيد بزرگ چي هست، قبلا در جائي خوندم كه در مجاورت مركز كهكشان امكان وجود حيات نيست چون ميزان انرژيهاي آزاد شده خيلي بالاست).
اين موجودات كاملا شبيه انسان هستند ولي بسيار متفاوت و پيشرفته تر، موجودات ديگر آنها را محترم ميشمارند.
نام الوهيم كه در كتب باستاني يهود آمده است به معناي «انسانهائي كه از آسمان ميايند» است.
آنها يكي از پيشرفته ترين موجودات جهان هستند و خلقت انسانهاي روي زمين بدين صورت توسط آنها انجام گرفت كه در ژنتيك موجودات قبلي دستكاري كردند تا توانائي هايشان را بهبود بخشند.
الوهيم همواره در جوامع بشري سعي در دخالت و بهبود اوضاع از طرق مستقيم و بعدها غير مستقيم نمودند تا نظم را برقرار كنند.

اصليترين دستكاري آنها در خلقت انسانهاي روي زمين افزايش حجم مغز آنها بود كه هنوز اين روال ادامه دارد.
همزمان با زمين الوهيم دست به گسترش نسل خود در سيارات ديگر نيز زد، بدين صورت كه مسابقه اي ميان دانشمندان خود ترتيب دادند و هركس مسئوليت سياره اي را بر عهده گرفت و ارباب زمين نيز كسي انتخاب شد كه يهوديان او را به نام يهوه ميشناسند، از ميان تمام سيارات مورد نظر الوهيم فقط دو سياره هنوز حاوي انسانها هستند، زمين و پلياديان، پليديان ها چون موجوداتي روحاني و كمالگرا هستند اغلب با الوهيم اشتباه گرفته ميشوند.

(شايد يكي از دلايل تفاوتهاي ظاهري نسلهاي بشر انتقال انسانهاي سيارات مختلف به زمين توسط الوهيم و اختلاط اين انسانهاي آسماني با انسانهاي زميني كه پس از برج بابل پراكنده شده بودند باشد. در افسانه هاي اقوام شمال آسيا ذكر شده است كه مردم نژاد بلوند از شهري در جزيره اي در ميان درياي گبي (ثابت شده است كه صحراي گبي قبلا دريا بوده است) نشات گرفتند كه در آنجا خدايان اين اقوام زندگي ميكردند.)
نام دانشمندي كه برنده موقعيت هدايت پروژه زمين شد يهوه بود، يك انسان مانند ما با كمي تفاوت، يكي از عملكردهاي مغز بزرگ ايجاد يك ارتباط كوآنتومي است كه باعث ميشود انسان با خالق واقعي هستي كه موجودي غير مادي است بتواند ارتباط برقرار كند، در حالي كه يهوه انتظار چنين عملكردي را نداشت! الوهيم ميخواستند هدايت انسان فقط در دست خودشان باشد!

(اين بند در واقع اشاره به متمايز بودن زندگي بر روي زمين از سيارات ديگر دارد چرا كه انسانهاي روي زمين (احتمالا بخاطر دست درازي به درخت آفرينش توسط آدم و افزايش درك او، محرك اين عمل ساتان بود نه بخاطر دلسوزي بلكه از سر دشمني با الوهيم) موجوداتي هستند كه موفق به يافتن خالق حقيقي ميشوند، بنظر ميايد درخت زندگي هر چه كه هست فقط روي زمين وجود دارد چون انسانهاي روي كرات ديگر اغلب موفق به بقا نشدند و توسط الوهيم به زمين منتقل گشتند.)
در ابتدا الوهيم اين اعتقاد جديد انسانها را انقلابي عليه خود دانستند، ولي با گسترش و تكامل درك بشر آنها ناچار از موضع قبلي عقب نشستند و اينبار خود را به عنوان خداي واقعي كه انسانها وجودش را حس ميكنند معرفي كردند! با گذشت زمان الوهيم مجبور به پنهان كردن خود از انسانها شد تا بتواند به هدايت آنها ادامه دهد چرا كه انسانها رفته رفته سخنان الوهيم را باور نميكردند.
(اگر فيلم clash of the titans را ديده باشيد موضوع اين فيلم شورش انسانهاي عهد باستان بر ضد خدايان خودسر و ستمگر است، موضوعي كه در افسانه هاي سومري(برج بابل) و هندي (مهابارات) و يوناني به آن اشاره شده است).

با گذشت زمان يكي از دسته هاي مردم الوهيم از رفتار جديد انسانهاي زميني خشمگين شدند، نام رئيس اين دسته لوسيفر است. او يك شيطان نيست بلكه انساني از نسل الوهيم است كه از انسانهاي زميني دل خوشي ندارد و لوسيفر و يهوه اساسا با هم دشمني دارند.
بسياري از متون قديمي در باره رفتارهاي انسانگونه خدايان صحبت كرده اند، كريشنا خداي هنديان نيز حتي يك الوهيم بوده است، حال ميتوان پي برد چرا خدايان باستاني رفتاري انساني داشته اند، چرا انتقام ميگرفتند و جنگ ميكردند؟ چون كه درواقع آنها انسان بودند! در هر حال اين خدايان چيزهاي با ارزشي به انسانها آموخته اند.
پس از موج خداجوئي انسانها الوهيم از بسياري فعاليتهاي خود در زمين بازنشستند، ولي براي حفظ ارتباط آنها مراحل ايجاد يك نمايندگي را طي كردند، شخصي به نام رائيل، رهبر حركت رائيليان كه متشكل از 30000 نفر است (شايد رائيل همان ملشيزدك باشد كه كرتو موتوا به او اشاره كرده بود).
پس از اينكه نهاد نمايندگي برقرار گشت الوهيم خود را به عنوان انسانهاي عادي معرفي ميكنند، آنها علاقمندند قسمتي از دانش خود را به ما انتقال دهند و به برقراري سيستم حكومتي مانند خودشان در زمين كمك كنند، حكومت آنها بر پايه دانايي و هوش است، آنها به دمكراسي اعتقاد ندارند چون در دمكراسي تعداد زيادي افراد نادان وارد حكومت ميشوند كه موجب بروز مشكلات و مفاسد ميشوند (من كه موافقم!)
عمر الوهيم ها داراي دوره هاي 850 ساله است، در پايان هر دوره اگر شخص براي جامعه فرد مفيدي بوده باشد داراي امتياز يك دوره ديگر خواهد گشت، اطلاعات سلولي فرد ذخيره ميشوند و بدن جديدي براي او شبيه سازي ميشود، در صورتي كه ويژگيهاي اين بدن جديد كاملا مثل قبلي باشد هوشياري غير مادي (روح) فرد به بدن جديد منتقل خواهد گشت.
به همين دليل است كه افراد دوقلو باهم ارتباط روحي قوي دارند.
يكي از تفريحات مورد علاقه مردم الوهيم ورزش است! درست مانند بقيه انسانها! تعدادي از قهرمانان ورزشي از محبوبترين افراد جامعه الوهيم هستند، ولي علاقه آنها بيشتر معطوف ورزشهاي خشن و وحشيانه ( مانند يونان باستان) ميباشد، چرا كه ميبينند كسي كه مجبور نيست مرگ را پذيرا باشد خود آنرا ميخواند، و اين مرگ است كه آنها را شيفته خود ميكند. بهمين دليل در داستانهاي يوناني نقل ميشود كه خدايان در مسابقات ورزشي همپاي انسانها شركت ميكردند.
Recorder / Writer of this Transcription: Andrew Lutts, Salem New Age Center
http://www.newage.ac/
بخشي از مصاحبه مونتاك:
آيا اين درست است كه فدراسيون اوريون با گروهي به نام الوهيم در جنگ ميباشند؟
بله و اين در حال روي دادن است، شايد الوهيم قديميترين گروه در جهان باشند، حداقل قديميترين كه ما ميشناسيم.
آيا نوع خاصي از موجودات كنترل بيشتري بر زمينيان دارند؟

گروه اوريون كه مانند راسو ها در پشت اتفاقات رخ داده در زمين قرار دارند و گري ها را نيز كنترل ميكنند، فدراسيون اوريون از انواع مختلفي رپتيليان (خزنده انسان نما) تشكيل شده است.
دانلود فايل كامل به همراه متن انگليسي اين مطلب: الوهيم كيست
امانت دار باشید/کپی برداری با ذکر منبع مجاز می باشد – منبع : www.ufolove.wordpress.com
پ . ن : با تشكر فراوان از mahdi4chaos عزيز بابت ترجمه و ارسال اين مطلب . به زودي و اگر خدا بخواهد مطالب ديگري از اين نوع در وبلاگ قرار خواهم داد.
همانطور كه در اين مطلب هم خوانديد بحث خداي خالق و يكتا و بوجود آورنده روح و هستي جدا است

     
  
صفحه  صفحه 8 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
علم و دانش

عجایب و ماورایی ها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA