ارسالها: 12930
#411
Posted: 26 Apr 2015 22:28
فروش آنلاین روغن زالوی دکتر روازاده برای بزرگ کردن آلت آقایان!
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#412
Posted: 28 Apr 2015 14:02
برداشتن زیر ابروی مردان "ممنوع" است و باعث تعطیلی آرایشگاه میشود
مصطفی گواهی، رئیس اتحادیه آرایشگران مردانه، برداشتن زیر ابروی مردان را در آرایشگاههای مردانه ممنوع اعلام کرده است. به گفته وی در صورت برداشتن زیر ابرو، آرایشگاه خاطی پلمب خواهد شد.
مصطفی گواهی، رئیس اتحادیه آرایشگران مردانه در گفتوگو با خبرگزاری ایلنا، خبرگزاری کار ایران، از پلمب شدن آرایشگاههایی که اقدام به برداشتن زیر ابروی مردان کنند، خبر داده است.
به گفته وی سولاریوم، برداشتن زیر ابرو، خالکوبی و تتو "خط قرمز" این اتحادیه محسوب شده و انجام این قبیل خدمات در آرایشگاههای مردانه ممنوع است. مصطفی گواهی تاکید کرده که در صورت مشاهده ارائه اینگونه خدمات از سوی آرایشگران، واحد متخلف توسط اتحادیه مزبور پلمپ خواهد شد.
رئیس اتحادیه آرایشگران مردانه البته در خصوص چگونگی نظارت بر آرایشگاهها و وجود قانونی در این زمینه، حرف نزده و تنها به تهدید به "پلمب کردن" آرایشگاهها بسنده کرده است.
وی همچنین در خصوص آرایشگاههای بدون مجوز هم هشدار داده و تصریح کرده: «در آرایشگاههای بدون مجوز بهداشتی خطر ابتلا به ایدز بسیار بالا است». او معتقد است احتمال "سرایت ایدز" در آرایشگاههای غیرمجاز زیاد است.
حدود ۷ سال پیش برای نخستین بار رییس اداره اماکن نیروی انتظامی، از پلمب ۲۴ آرایشگاه مردانه در تهران به دلیل اصلاح ابروی مردان و خالکوبی بدن مشتریان، خبر داد. مدت زیادی است که آرایشگاههای مردانه در کنار اصلاح موی سر، به ارائه خدماتی چون برداشتن زیر ابروی مردان و تتو (خالکوبی) رو آوردهاند.
با وجود اینکه این سرویسها با استقبال زیاد مردان و به خصوص جوانان روبرو شده، اما براساس اعلام اتحادیه آرایشگران مردانه، این خدمات توسط آرایشگاههای مردانه ممنوع اعلام شده است.
عمل زیبایی و آرایشهایی که در حوزه زیبایی تعریف میشوند بیش از یک دهه است که در ایران با استقبال علاقمندان روبرو شده است. چندی پیش رسانههای ایرانی گزارشهایی از رشد چشمگیر عمل زیبایی با عنوان "گوش الاغی" منتشر کرده بودند.
در عمل زیبایی موسوم به "گوش الاغی" با برش قسمت بالایی گوش و سپس بخیه زدن، فرم گوش را تیز میکنند. عملی که در نتیجهی آن و با تغییر فرم طبیعی گوش، بازگشت به حالت اولیه ناممکن میشود. گفته میشود که میل به داشتن گوشهای مثلثی، در آغاز نوعی الگوبرداری شمایلی از شخصیتهای جادویی فیلم "ارباب حلقهها" بوده است.
براساس گزارش جام جم آنلاین، طبق آمارهای غیررسمی، ایران یکی از کشورهای صاحب رکورد عمل جراحی بینی و جراحیهای زیبایی در جهان محسوب میشود.
انجمن تحقیقات راینولوژی ایران با همکاری دانشگاه جان هاپکینز آمریکا در سال ۹۲ تحقیقاتی انجام داده و طی آن مشخص شده که میزان جراحیهای "زیبایی بینی" در ایران، حدود ۷ برابر آمریکا است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#413
Posted: 3 May 2015 14:35
دُور دُورِ پسر و دخترهای پولدار تهرانی در نمای نزدیک
شهروند: «قضیه دور دور مثه قضیه پروفایلپیکچر صفحههای فیسبوک میمونه؛ آدمی که عکسش توی صفحشه، خودِ واقعیش نیس؛ آدمای داخل ماشینا هم همینجورین. واقعیتش اینه هرجا بشه بلواری پیدا کرد که بتونیم توش دور بزنیم، میشه دور دور؛ فرقی هم نمیکنه، این بلوار میتونه هر کجای ایران باشه؛ چه توی سعادتآباد و اندرزگو، چه توی خزرشهر و یا حتی شیراز؛ هرجا که از شر ایست و بازرسی در امون باشه.» اینها را «داریوش» از قدیمیها و به قول خودش متخصصان دور دور میگوید؛ کسی که از اطرافیان «پریوش» هم به حساب میآید؛ کدام «پریوش»؟ «پریوش اکبرزاده»، راننده پورشه زردرنگی که ساعت ٤ صبحِ یکی از روزهای هفته پیش در خیابان شریعتی به یک مانع (درخت) برخورد کرد و همراه سرنشین دیگر خودرو از دنیا رفت؛ تصادفی که برخلاف دیگر تصادفهای ساعتیای که در پایتخت اتفاق میافتد، از یاد نرفت و با تحلیلهای متفاوتی برای تبیین پدیده «دور دور» مواجه شد.
تراژدی پریوش
پورشه زردرنگی که پریوش سوار شده بود، متعلق به هوتن قلعه نوعی پسر امیر قلعه نوعی سرمربی تیم استقلال است؛ به هوتن فکر کنیم؛ او نه ورزشکار مطرحی است و نه هنر خاصی دارد، غیر از شهرت و پولداری پدر. یقینا به همین منوال ثروتش نسل به نسل بازتولید خواهد شد. او پورشه زرد رنگِ تکاش را به دوست خود میفروشد؛ به چه کسی؟ به محمدحسین ربانی، نوه آیتالله ربانیشیرازی از روحانیون مهم و تأثیرگذار دهه ٦٠. نیمههای شب که میشود، محمدحسین میخواهد پریوش را به خانهاش برساند؛ آنطورها که نامزد محمدحسین در صفحه اینستاگرام خود نوشته، پریوش از او میخواهد که اجازه رانندگی داشته باشد.
«نمیدونم با نبودت چه جوری باید سر کنم. این پست رو میزارم خطاب به کسایی که حتى حرمت عزیزای از دست رفته رو ندارن، حرمت من نه، مادر و پدری که دارن از دوری پاره تنشون عذاب میکشن، اینکه دنبال موضویی واسه شایعهسازی و سرگرمیاند. تمام دوستا و آشناها میدونن که منو محمدحسین نامزد بودیم، ما با هم بزرگ شدیم، عکسامون همیشه کنارهم بوده، همونجور که میبینین، محمدحسین فقط داشته پری رو میرسونده، پری دوست دخترِ دوستِ محمد بوده که به اصرارِ پری اون میشینه پشت فرمون. ما همه داغداریم، اگه همدردی اینقدر سخته، با شایعهسازی نیازى به پاشیدن نمک رو زخم ما نیست.»
پریوش در شبکه اجتماعی اینستاگرام - به سبک اکثر دخترهایی که حساب ویژهای روی ظاهر خود باز کردهاند - دو صفحه دارد؛ یکی از آنها مدعی خصوصی بودن است و دیگری به صورت پابلیک تنظیم شده. صفحه خصوصی پریوش ٨٣ دنبالکننده و ٣٣٥ عکس دارد؛ صفحه عمومی او هم ٥٠هزار دنبالکننده با ٤٤ عکس و ٥ ویدیو. نکته جالب آنجاست که لحظهبهلحظه به عدد ٥٠ هزار اضافه میشود، در صورتی که دیگر عدد ٤٤ و عدد ٥ نمیتواند تغییری داشته باشد. سه ویدیو از ٥ ویدیویی که پریوش در صفحه خود به اشتراک گذاشته، مربوط به رانندگی او میشود؛ یکی از فیلمها پریوش را درحال فیلمبرداری داخل ماشین از نم نم باران نشان میدهد و دیگری درحال همخوانی با یک آهنگ و ویدیوی سوم هم به وضع کشیدن قلیان درحال رانندگی مربوط میشود.
پریوش که در یک موزیکویدیو بهعنوان مدل نقش ایفا کرده، دوستان زیادی در شبکههای مجازی دارد که همگی عکس صفحههای خود را به احترام او سیاه انتخاب کردهاند؛ حتی بعضی از نهایت دلگرفتگی دست از فعالیت در شبکههای اجتماعی کشیدهاند؛ بعضی هم به صفحه وایبر او وارد شده و برایش پیغام میگذارند و از او میخواهند که پاسخ بدهد؛ برخی دیگر هم از آخرین زمان آنلاین شدنش عکس میگیرند و ناراحتی خود را ابراز میکنند. البته در مقابل هم عده زیادی از مردم با کامنتهایی که برخاسته از خشم طبقاتی است، او و سبک زندگیاش را نکوهش میکنند. این دومینبار در ماههای اخیر است که گروه کثیری از مردم نسبت به سبک زندگی سرمایهدارانه واکنش نشان میدهند. مورد قبلی به صفحهای به نام «بچه پولدارهای تهران» در اینستاگرام برمیگردد و حالا کامنت دانی صفحه پریوش در اینستاگرام. نهتنها «داریوش»، متخصص پدیده دور دور، بلکه تمام دوردوربازهای سعادتآباد و اندرزگو و ایران زمین و جردن او را میشناسند و میگویند که در جنتآباد غرب تهران زندگی میکرده و وضع مادی خوبی نداشته و میخواسته از این طریق به آرزویش (زندگی در مناطق شمالی شهر) برسد.
٩ شب؛ سعادتآباد
داریوش، ٣٠سال دارد؛ با پورشه سفیدش از قدیمیهای دور دور به حساب میآید. او ١٢سال است که دور دور میکند. پسرعموهایش در سال ٧٩ با پراید کرهای که داشتند دور دور میکردهاند و خودش از سال ٨٢ این حرکت را شروع کرده. داریوش دور دور را یک سرگرمی و تفریح میداند، سرگرمیای که میتواند آخر هفتههای بچههای شمال شهر را به خوبی پر کند. دور دور از سال ٨٠ نمود خاصی در پایتخت و بهویژه مناطق شمالی آن پیدا میکند. حرفهایهای این حرکت که در سطح بالاتری از رفاه زندگی میکردند، در خیابان جردن حاضر شده و دور دور بازهای سطح پایینتر در خیابان ایرانزمین جمع میشدند. کمکم دور دور به خیابان فرشته کشیده میشود و حالا با حضور دستگاههای نطارتی در این مناطق به سعادتآباد و بلوار اندرزگو رسیده است، آن هم با گشتهای بسیار نامحسوس و ایستهای متعددِ بازرسی. سعادتآباد یکی از مکانهای مناسب برای دور دور بازهای حرفهای به حساب میآید؛ این منطقه پر است از ماشینهای شاسی بلند؛ آنقدر که این محله توانسته ایران را به صدر کشورهایی برساند که به شدت متقاضی ماشینهای شاسی بلند (SUV) هستند.
چرخ زدنِ داریوش و پدرام در شبِ پنجشنبه آغاز میشود. صدای موزیک نه فقط از ماشین داریوش، بلکه از تمامی ماشینهای حاضر در خیابان بلند شده و هرکدام با فاصله و سرعت بسیار کم از همدیگر حرکت میکنند. آنها به جای نگاه کردن به جلو، چشمهایشان دنبال ماشینهای یکدیگر و سرنشینان آنها است. داریوش و پدرام آنقدر در این خیابانها دور دور کردهاند که حالا با بسیاری از سرنشینان خودروهای حاضر در خیابان دوست هستند و سلام و احوالپرسی میکنند. صدای موزیک کم و زیاد میشود؛ داریوش و پدرام یکی از دخترهای سوار بر ماشین شاسی بلند را دنبال میکنند؛ داریوش میگوید: «سفره پوشیده، بریم کنارش ببینیم چی کارس.» در حوالی خیابان همه چیز پیدا میشود، همه چیز برای داشتن یک تفریح حسابی آماده است؛ اما حرکت آرام و موازی ماشینها آنقدر ترافیک ایجاد کرده که داریوش از آنها که به یکباره ثروت هنگفتی را کسب کردهاند و نامشان را «آقازادهها» گذاشته، شکایت میکند.
تازهبهدوران رسیدهها
داریوش که حتی ژشت پشت ماشین نشستن و فرمان به دست گرفتنش نشان میدهد که سالها دور دور کردن او را خسته کرده، میگوید: «واقعیتش دور دور حالا دیگه مال تازه به دورون رسیدههاس، همونا که بعد از سال ٩٠ و بحران اقتصادی یه شبه از نارمک رسیدن به ولنجک.» داریوش که میپذیرد با این حرف خودش را هم زیر سوال برده، صحبتهایش را ادامه میدهد: «اصلا میشه از استایل آدما فهمید که تازه به دورون رسیده ان. اونا معمولا بنزهای سفیدی دارن و تجربه ثابت کرده که اکثرا بازاری هستن. ما اونا رو خیلی خوب تشخیص میدیم.»
داریوش فورا با دست یکی از سرنشینان خودروی آبی رنگی را نشان میدهد و میگوید: «همینو ببین، از کلاه دفرمه و رنگ ماشینش میشه متوجه شد. اونا چیزی واسه ارایه کردن ندارن و فقط با ماشین خودشونو نشون میدن. همینطوریه که با سرعت بیشتر از ٢٠٠کیلومتر میرونن و خودشونو به در و دیوار میزننو و کشته میشن.» او که حواسش به سرنشینان تمام خودروهای اطرافش هست، صدای موزیک را کمتر میکند و ادامه میدهد: «تازه به دورون رسیدهها توی محلِ دور دور حاضر میشن و ماشین شونو بغل خیابون پارک میکنن و شروع میکنن به رخ گرفتن، مثه همین پسری که نشسته روی کاپراش.»
داریوش معتقد است کسی که دور دور میکند، کلا آدم تازه به دوران رسیدهای است، اما این حرکت به یک اعتیاد آخر هفتهای تبدیل شده و حذف آن سخت است. پدرام هم دنبال حرفهای داریوش را میگیرد و میگوید: «تا سال ٨٩، ٩٠ میشد آدم خوب توی دور دور پیدا کرد؛ اما بعد از سال ٩٠ که فقرا فقیرتر و پولدارها پولدارتر شدن، آدمایی رشد کردن که ماشینای مدل بالایی خریدن، در صورتی که هیچی نداشتن، هیچی.» او فرق خودش با تازه به دوران رسیدهها را در اینجا میداند که آنها تمام فکر و ذکرشان این است که پز بدهند و بگویند ما هستیم، درصورتی که او و دوستانش به جنبه تفریحی قضیه هم نگاه میکنند. پدرام در یکی از دور دورها با دختری دوست میشود که تنها زندگی میکرده؛ وقتی که فردای شبِ دور دور از او میخواهد که به خانهاش برود، میگوید: «سر راه یه فرش ١٢متری هم بخر و بیار، من تنها زندگی میکنم و وسایل خونم از همین راه تهیه میشه.» پدرام معتقد است بعضیها آنقدر راحت پول در میآورند که به راحتی هم خرج میکنند و آن را از دست میدهند و عدهای را هم پر رو میکنند. او این کار را در حالت فعلی مخصوص آقازادههایی میداند که با ماشین خود میخواهند مخ تعداد بیشتری از آدمها را بزنند. پدرام افرادی را سراغ دارد که با گذر موقت برای ایامی مثل عید ماشین وارد میکنند و بعد از تعطیلات آنها را از قشم بر میگردانند یا بعضی هم در پارکینگ خانهها خاک میخورند تا دوباره عید بیاید و شروع کنند به دور درو کردن.
دور دورِ باکیفیت
دور دور بازهای حرفهای اعتقاد دارند که بهترین حالت برای دور دور این است که ایکانتکت (ارتباط دیداری) داشته باشید و در یک خیابان دوطرفه چشم در چشم شوید. شلوغترین روزهای دور دور هم شبهای آخر هفته است؛ البته کارکشتههایی مثل داریوش و پدرام روزهایی مثل یکشنبه و چهارشنبه را انتخاب میکنند؛ چراکه دیگر از شلوغی جمعه و حضور تازه به دوران رسیدهها خبری نیست و با دوستهای فابریک خود مواجه میشوند. ظهرهای جمعه خیابان ایران زمین از معروفترین دور دورهای تهران است؛ حوالی ساعت ٣ و ٤ همه آنجا جمع میشوند و تا ٧ و ٨ دور میزنند و بعدش هم به خانه میروند و داستان ادامه پیدا میکند. جمعهها ساعت ٣ تا ٨ مردهترین زمان روز تعطیل به حساب میآید، اما در پاتوقهای دور دور غلغله است؛ اندرزگو، ایرانزمین، سعادتآباد. داریوش میگوید این میعادگاههای مشخص برای دور دور، باعث شده که مردم برای ابراز خوشحالیِ دستهجمعی از یک اتفاق مثل پیروزی تیمملی فوتبال در این مکانها جمع شوند.
پلنگها و خیابانها
چرخ زدن در سعادتآباد ادامه دارد، همینطور صدای موزیکِ پورشه داریوش و سیگار پدرام. یک ٢٠٦ سفیدرنگ با موزیک خارجیای که صدای آن را به بینهایت رسانده درحال حرکت است؛ نگاه سرنشینانش مشخص میکند که برای دور دور حاضر شدهاند. آنها نه از چشم داریوش و نه از دید پدرام نمیتوانند دور بمانند. پدرام میگوید: «چه پلنگهایی، خودشونو خفه کردن.»
آنها به دخترهایی که خیلی آرایش میکنند «پلنگ» میگویند. پلنگها مشغول کشیدن سیگار در ماشین هستند. جور کردن پلنگها برای داریوش و پدرام و البته پورشه سفیدرنگی که همراه آنهاست خیلی راحت است؛ با یک تیکه و دلقک بازی کوچک و یا یک چشم در چشم شدن و حرکت کردنِ موازی ماشین جذب میشوند؛ مخصوصا آنکه داریوش میگوید فردا جمعه است و خیلی از اینها دنبال جایی برای گذراندن فردای تعطیلشان هستند. کنار پلنگ دیگری میآییم؛ او فورا تقاضای سیگار و سیدی میکند و با «نه» شنیدن از داریوش گازش را به نشانه اعتراض میگیرد و رد میشود تا از لکسوس مشکیرنگی که جلوتر دارد میراند لوازم مورد نیازِ امشبش را تهیه کند. داریوش از قدیمیهای «دور دور» است و به این راحتیها به کسی باج نمیدهد. «من توی سابقه ١٢ساله دور دور کردن، دخترایی رو دیدم که با چشم گریون چرخ میزدن، وقتی که سراغشون میرفتم از خیانت دوست پسرشون میگفتن؛ معمولا راحتتر میشه مخ اینا رو زد، هرچند که گشتهای نامحسوس کارو مقداری سخت کردن.»
از ایست بازرسی و گشت نامحسوس تا تصادف
حوالی میدان کاج هم ایستهای بازرسی وجود دارد و هم گشتهای نامحسوسی که با موتور و ون سفید چرخ میزنند. دور دورِ داریوش و پدرام و همراهانشان که ادامه پیدا میکند با ایست بازرسی مواجه میشویم؛ صدای موزیک کم، کمربندها بسته و سیگارها غلاف میشود. داریوش خبره این کار است و به راحتی از ایست عبور میکند، اما ماشین جوانترها، همان پلنگهایی که تقاضای سیگار و سیدی داشتند متوقف میشود.
حرفهایهای دور دور چَم و خَم کار دستشان آمده و میدانند به چه شکل این سدها را دور بزنند و به هدف خود برسند. کمی جلوتر یک خودروی بیامو متوقف شده و سرنشینان آن درحال سوار شدن در ونِ سفیدرنگی هستند که بهطور نامحسوس در خیابان حرکت میکرد. حواس بچهها حتی به صدای موتورها هم هست؛ هر موتوری که از کنارشان رد میشود، دستپاچه میشوند؛ چراکه ممکن است گشت باشد و طعم دور دور امشبشان با دستگیری تلخ شود.
ایستهایی که در سعادتآباد گذاشته شده، آنقدر بچهها را ترسانده، که از فرعیها و کوچه پس کوچهها رانندگی میکنند و به قرارهای هفتگی و همیشگی خود میرسند و با چهرههای آشنا در خیابان، موازیِ هم، گاز میدهند. کار به جایی رسیده که در این فرعیها هم ترافیک قابل توجهی به وجود آمده. داریوش میگوید: «دور دور، پلیس رو کلافه کرده، هرجا رو که میبندن، از یه جای دیگ بیرون میزنه. الان رو به روی بیمارستان مدرس رو بستن، بچهها از کوچه پس کوچهها خودشونو به میدون کاج میرسوننو و به جای بالای میدون، پایین اون دور دور میکنن.»
صدای موزیک باز هم بلند میشود، داریوش میخواهد سرعتش را زیاد کند که ماشین شاسی بلندی که درحال خوش و بش کردن با ماشین یکی از دخترهاست و طبیعتا حواسش به جلو نیست، با ترمز ماشین دیگری به پشتش برخورد میکند و تصادفی شکل میگیرد و راه دوباره بند میآید. حالا ماشینهای دیگر میتوانند از این موقعیت استفاده کرده و با حذف شدن یکی از گلادیاتورهای سعادتآباد، سراغ پلنگی بروند که دنبال یک دوست تازه است.
١١ شب؛ بلوار اندرزگو
ساعت ١١شده؛ خیابان شلوغی خود را حفظ کرده. دور دور بازها از ایستها و گشتهای سعادتآباد خسته شدهاند و به اندرزگو میروند، به میعادگاه مشهور بچه مایهدارهای پایتخت؛ بوگاتی، مازراتی، پورشه، کاپرا، بیامو. آنها ایستگاهِ هم را میگیرند و با اسکل کردن یکدیگر وقت میگذرانند. یکی از دخترها که سوار بر یک هیوندای در بلوار حرکت میکند، چشم پدرام را میگیرد. «سه جاشو عمل کرده، اگه بهش توراهی نخوره سراغ دوست پسرش میره؛ البته ما یه شانس داریم، مدل ماشینمون بالاتره، اگه مکالمه شو قطع کرد، یعنی میخواد پا بده.»
این اتفاق هم میافتد؛ به خودرویش که نزدیک میشویم، شیشه را پایین میدهد و پورشه داریوش قرار با دوست پسرش را به هم میریزد و شکل رابطهشان را عوض میکند. مسیر را که ادامه میدهیم، دختری کنار دوست پسرش سوار بر پرشیا درحال رانندگی است، او به داریوش و پورشهاش چشمکی میزند و میزان عمق رابطهای که با همراهش دارد را مشخص میکند. حالا ممکن است همراه او خیلی دوستش داشته باشد، عاشقش باشد، از کار و زندگیاش گذشته باشد، اما پولی ندارد که بخواهد پرشیایش را به پورشه داریوش تبدیل کند. داریوش هم با همه این اوصاف بیخیال این مورد میشود و با حرف پدرام متوجه دختری با موهای چتری میشود که سوار بر یک مازراتی است.
ماشینها با یک، دو، سه و یا چهار سرنشین رد میشوند؛ اکثرا براساس جنسیت تفکیک شدهاند. خیلیها از تیکههایی که داریوش با پورشهاش به آنها میاندازد شاد میشوند و به خود میبالند. پدرام شیشه را پایین میدهد و به راننده خانم ٢٠٦ سفیدرنگی میگوید: «لاستیک لاستیک، پنچر شده.» او هم جدی میگیرد و دستپاچه میشود. بعد از چند لحظه پدرام قهقههای میزند و میگوید: «دیدی گولت زدم؟ میخواستم سر صحبتو باهات باز کنم.» او هم که هاج و واج مانده، میخندد و از شوخی پدرام استقبال میکند؛ اسمش را میگوید و شمارهاش را برای پدرام میخواند. پدرام میگوید: «اینا همش شگردهایی واسه پایین کشیدن شیشه ماشین دخترهاس، با هر دلقک بازی این کارو انجام میدیم. البته اگه ماشینت خوب باشه، پنجره شیشه ماشین اکثر دخترها اتوماتیک پایین میاد.»
وقتگذرانی از روی ناچاری
داریوش از آدمهایی است که علاقهای به دور دور در آخر هفتهها ندارد؛ او میگوید: «من اصلا این کارو، کار چیپی میدونم. اما خب مسأله اینجاس که ما هیچ تفریح جایگزین دیگهای نداریم. وقتی بچهها حتی نمیتونن با هم به ورزشگاه برن، چه انتظاری میشه داشت؟» خیابان برای داریوش و دوستانش به یک پاتوق تبدیل شده، پاتوق جذابی که توانسته جای کافهها را هم بگیرد؛ حالا خیابان به کافهای بزرگ تبدیل شده که آدمها در آن حرکت میکنند. داریوش میگوید: «ایران جاهای خوبی واسه گشتن و تفریح کردن داره، اما بحث اینجاس که بچهها جرات نمیکنن باهم برن. بچهها توی خیابونا گم و گور شدن و نمیدونن چه تفریحای مناسبتری میتونه وجود داشته باشه. اصلا لذت یه صبحونه توی کافه روباز رو نمیشه با هیچی عوض کرد.»
به قول پدرام، دور دور یک تفریح خاص است که نهایتا ٢٠درصد از جوانان تهران میتوانند آن را انجام دهند؛ چراکه این تفریح توانایی مالی خاصی میطلبد. البته این تفریح یا وقتگذرانی توانسته برای عدهای سود اقتصادی فراوان داشته باشد؛ دور دور باعث پیشرفت و توسعه بسیاری از شغلها شده، داریوش میگوید: «امیر چاکلت رو دور دور امیر چاکلت کرد، حالا چندتا مغازه دیگه هم داره. من یادم میاد اینجاها همش زمین خاکی بود.»
قضیه ماشین و شخصیت
«اونقد دور دور کرده که دیگه نمیتونه رانندگی کنه، پاهاش درد گرفته.» «با خودش قهره، حرف زدن باهاش حوصله میخواد.» اینها حرفهای رد و بدل شده بین داریوش و پدرام در بلوار اندرزگو است. نگاه آنها همه بلوار را دربرگرفته و یک نفر هم از زیر دستشان در نمیرود؛ با یک نگاه همه را تا آخر میشناسند و حتی تا تعداد دوستهای پسر سابقشان هم پیش میروند.
داریوش معتقد است که دخترها میگویند پول امنیت میآورد؛ برای همین دنبال ماشینهای مدل بالا هستند؛ چراکه پشت بندش ویلا و چیزهای دیگر هم هست؛ او میگوید: «خرج کردن واسه دخترها یه وظیفه شده. اینکه اونو سوار کنی و بیرون ببری و خرج کنی و بعدشم برسونی خونه. اصلا بین دخترها کل کل شده که دوست کدومشون بیشتر خرج میکنه. دخترها با نگاه کردن به ماشین طرف مقابل دوستاشونو انتخاب میکنن.» پدرام هم در ادامه صحبتهای داریوش میگوید: «اتفاق عجیبی که توی چند سال اخیر افتاده اینه که خیلی از دخترها به بهونه اینکه امنیت ندارن، پدر و مادرشونو مجاب میکنن که ماشین داشته باشن، من پدر و مادرهایی رو میشناسم که مدل ماشینشون از مدل ماشین بچهشون پایینتره.»
«آنیتا»، دختر خوشچهره و صدایی که در دور دورِ امشب با داریوش دوست شده اما چیز دیگری میگوید. او در پاسداران زندگی میکند؛ موازی پورشه داریوش حرفهایش را با صدای بلند میزند: «پسری که توی دور دور باشه تکلیفش مشخصه.» او نمیخواهد قبول کند که تمام دخترها دنبال پول پسرها هستند و برای همین در دور دورها دنبال ماشین مدل بالا میگردند.
«البته تجربه به ما دخترها ثابت کرده که آدمایی که سوار ماشینای مدل پایین هستن ممکنه برخوردای مناسبی نداشته باشن و واسه همینه که بچهها با پسرایی که ماشینای گرون قیمت دارن راحتتر ارتباط برقرار میکنن.»
آنیتا دور دور را یک هواخوریِ بدون دردسر میداند که پیادهروی و خستگی هم ندارد و هر وقت که حوصلهاش سر میرود این کار را انجام میدهد. او انتخابهایش را تنها براساس مدل ماشین طرف مقابل نمیداند و میگوید به طرز صحبت کردن و دیگر موارد اخلاقی هم بستگی دارد، وگرنه دوستی به همان یک شب و حرکت کردنِ موازی در خیابان خلاصه میشود.
آنیتا میگوید: «دور دور واسه این به وجود اومده که حوصله آدم سر میره و دنبال دوست جدیده و جای دیگهای هم وجود نداره. موزیک داریم و هوای خنک و هیچ خستگی هم در کار نیس؛ چه چیزی از این بهتر؟ البته خیلی از بچهها واقعا هیچ هدف خاصی از دور دور ندارن و همینجوری میان و حتی دنبال دوست جدید هم نیستن؛ به صورت لحظهای این کارو انجام میدن.» به قول داریوش که سرنشین هر ماشینی را که اراده کند به چنگ میآورد.
دوستیهای دور دوری
راه بند آمده؛ دو دختر که سوار یک بنز شدهاند، از همه سو درخواست دارند. آنها میتوانند به تنهایی یک خیابان را ببندند و رانندههای تمام ماشینها را به لهله بیندازند؛ قدرتی که شاید در ایستهای بازرسی و گشتهای نامحسوس هم پیدا نشود.
«آتوسا» نام یکی از آنهاست؛ شگردهای داریوش او را به حرف میاندازد: «این کار توی هر گروه سنی انجام میشه. من خودم دوستای ٤٠سالهای دارم که این کارو انجام میدن و دخترهای خوبی هم هستن و فقط دنبال دوست میگردن. البته معمولا شکست میخورن و اون وقت نسبت به کل افراد جامعه بیاعتماد میشن. طبیعتا این رابطهها بدون هیچ اعتمادی شکل میگیره و هر دو طرف میدونن که طرف مقابل همون شب به آدمای زیادی شماره داده و از آدمای زیادی هم شماره گرفته. این رابطهها از اساس با یه اشکال شکل میگیره.»
داریوش که دوستهای دختر زیادی دارد، وقتی کانتکتهای گوشیاش را نشان میدهد، بیش از ٥٠درصد از لیست بلندبالای دوستهای دخترش را در دور دور پیدا کرده. «همه اینا هرزه نیستن. اما خب دوستیهایی که با دور دور شکل میگیره، پایدار نیس. واقعیتش، این دوستیها بیخوده و با چرخ زدنِ بیشتر میشه ده تا دیگه هم پیدا کرد. هرچقدر هم که خوب باشی، ماشینتو نشونه شخصیتت میدونن. من آدمایی رو میشناسم که توی خونه کوچیکِ اجارهای زندگی میکنن اما ماشین مدل بالا سوار میشن تا از این طریق شخصیت خودشونو نشون بدن.»
ترافیک سنگین است و کسی نمیخواهد از لاین خلوت بلوار عبور کند. در قسمتی از خیابان یک بی ام و موازی با یک لکسوس درحال حرکت است. پسری میخواهد شمارهاش را به یکی از دخترهای سوار بر لکسوس بدهد، دختر هم با لبخند و روی باز آیفونِ خود را بالا گرفته و در صفحه لاک (قفل) گوشیاش ادای ذخیره کردن شماره را درمیآورد. دور دور مصافِ کل کل بازها است. سرنشینان پشت ماشین این دخترها هم سگهای سفید و سیاهی هستند که سرشان را چند لحظه یکبار از شیشه بیرون میآورند.
دور دوربازها هفتهای چندبار همدیگر را میبینند و ناخودآگاه با هم آشنا شدهاند، برای همین سعی میکنند هر هفته با ماشین جدیدی در صحنه حاضر شوند. ساعت ١١:٣٠ است، موزیکها و سرعتها کم و زیاد میشود. خیلیها از دور دورِ خود به نتیجه رسیدهاند و حالا به مقصد میروند. بعضی از دخترها سوار بر ماشین مدل بالایشان چشمکی میاندازند و با لبخند رد میشوند. داریوش به این لبخندها میگوید «خنده حرص»؛ چون نمیتوان به آنها رسید و تنها میخواهند به این ترتیب پسرها را عذاب دهند. آدمهای داخل ماشین یک پیکنیک کوچک راه انداختهاند؛ ٤نفره، دونفره، و دنبال آدمهایی برای افزایش این تعداد هستند.
12بامداد؛ برگر فکتوریِ سعادتآباد
ساعت ١٢ است، دور دور به پایان رسیده و در برگر فکتوری سعادتآباد نشستهایم. داریوش دوباره کانتکتهای گوشیاش را نشان میدهد و دوستهایش را مرور میکند. «این الهه س، پنجشنبه توی دور دور دوست شدیم و یکشنبه باهم رفتیم استانبول. واقعیتش اینه که دوستیهای غیردور دور پایدارتر بودن و به یه مهمونی رفتن ختم نشدن. واقعیتش اینه که دخترهایی که دور دور نمیاومدن حالا ازدواج کردن، اما دور دوریها نتونستن ازدواج کنن، مثه خود من که توی ٣٠سالگی همینطوری موندم و اونقد دوست زیاد داشتم که دیگه نمیتونم ازدواج کنم.» داریوش که حالا پختهتر شده و دیگر مثل جوانیاش استفاده از وسایل نقلیه عمومی را ننگ نمیداند و تنها به خاطر آنکه ٣سال از تهران دور بوده دلش برای دور دور تنگ شده و هر از گاهی این کار را انجام میدهد، میگوید: «صحبتِ دور دور توی بقیه کشورها یه چیز مسخره س؛ اونجاها اینقد تفریح هست که آدم دنبال این کارها نره. وقتی یکی از دوستام توی ترکیه از من پرسید که تفریح شما چیه و منم قضیه دور دور رو گفتم، اصلا نمیتونست باور کنه.»
شاید قرار است تهران به این شکل توسعه یافته شود، از صف مترو و اتوبوس کاسته و به تعداد ماشنهای مدل بالای تک سرنشین اضافه شود و پدیده «رژه تجمل» روز به روز نمایانتر از پیش جلوه کند. پولهای بادآورده آنقدر زیاد شده که دیگر صاحبانش نمیدانند با آن چه بلایی باید سر خود و دیگران بیاورند. پولهای بادآوردهای که تنها میتواند به خشم طبقاتی بیفزاید و اکثریت جامعه را - که زیر خطی به نام فقر روزگار میگذرانند - به فکر تغییر و دگرگونی جهت رفع این اختلاف بیندازد و آنها را از پورشه، پورشهسوار و کارخانه تولید پورشه متنفر کند. آدم یاد مادر و پسری میافتد که اردیبهشتماه سال ٩٢ با خرید یک خودرو پیکان در خیابانها به تصادف عمدی با خودروهای مدل بالا می پرداختند و حداقل به ازای هر تصادف از راننده خودرو دیگر مبلغ ٥٠٠هزار تومان جهت بیعانه، میگرفتند تا در ادامه به پلیس مراجعه کرده و میزان خسارت وارده را ارزیابی کنند. یک سوال، فکر میکنید نتیجه شکاف طبقاتی چه خواهد شد؟
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#414
Posted: 4 May 2015 00:00
رستورانهای «زیرزمینی» در ایران:تجربه مزه کردن غذاهای «ممنوع»، بدون مانتو و روسری
رادیو فرانسه , ناظران :اگر دوست دارید تجربه رستوران رفتن همراه با دوستان اعضای خانواده بدون حجاب اجباری همراه با منویی که به خاطر مسایل شرعی یافتنشان در رستورانهای معمولی ممکن نیست را داشته باشید، لازم نیست حتما سری به کشورهای خارجی بزنید. کمی اگر پرس و جو کنید میتوانید رستورانهای "زیرزمینی"را در همان اطراف خودتان پیدا کنید.
به نظر میرسد تقریبا هر محصول و پدیدهای که در ایران ممنوع است و نمیتوان آن را به صورت علنی و قانونی پیدا کرد، به صورت زیرزمینی و مخفیانه میتوان آن را یافت. از مشروبات الکلی گرفته تا تتو، موسیقی زیرزمینی، کلاس رقص و...
اما حالا چند وقتی است که رستورانهای غیر رسمی یا به نوعی "زیرزمینی"نیز جای خود در جامعه ایرانی باز کردهاند. رستورانهایی که میتوان در آنها "محصولات غیرقانونی"از جمله مشروبات الکلی و نیز غذاهای "ممنوع"را یافت و یا شاهد "وضعیتهای غیرقانونی"بود همچون گرد هم آمدن خانواده و دوستان بدون اینکه زنها مجبور باشند حجاب را رعایت کنند و یا حتی درکنار یکدیگر با موسیقی در حال پخش، به میانه میدان روند.
هیچ آمار و تحقیقی درباره تعداد رستورانها، کافهها و کافی شاپهای غیررسمی در ایران وجود ندارد، در نتیجه نمیتوان گفت "رستورانهای زیرزمینی"در ایران تا چه میزان به یک پدیده رایج تبدیل شدهاند. اما میتوان این را گفت که یافتن یک رستوران و یا کافی شاپ غیر رسمی، حداقل در شهرهای بزرگ ایران دیگر کار سختی نیست. آنها تبلیغ و تابلو ندارند اما اگر کمی در میان دوستان و رفقای خود پرس و جو کنید، حتما آنها آدرس یکی از این اماکن را "در همین اطراف"دارد: تهران، مشهد، شیراز، تبریز،گرگان، قزوین و... . امکانات و خدمات و شکل کار هم در رستورانهای مختلف متفاوت است. در اکثر موارد قبلا باید جای خود را رزرو کنید. در برخی از آنها از قبل میتوانید حتی غذایی را که دوست دارید سفارش دهید. در بسیاری از آنها مشروب هم همراه غذا می توانید بنوشید، البته در برخی نیز این امکان وجود ندارد. سطح قیمتها هم به تبع از یک رستوران معمولی بالاتراست اما به نظر نمیرسد که این تفاوت قیمت زیاد باشد.
«قوانین و نبایدهای دست و پا گیر وجود ندارد»
سحر از مشتریهای ثابت یکی از رستورانهای غیر رسمی در ایران است. او درباره تجربه غذا خوردن در یکی از این رستورانهای "زیرزمینی"به ناظران میگوید:
رستورانی که من غالبا به آن میروم در یکی از محلات قدیمی شهر است. یک خانه قدیمی بسیار بزرگ که بازسازی شده و به شکل یک رستوران درآمده است. تابلو و نشانهای از رستوران بودن در خارج از ساختمان به چشم نمیخورد. همه مشتریها از طریق دوستان و رفقای خود و توصیه دیگران با آن آشنا شدهاند. هنرمندان زیادی هم آنجا رفت و آمد دارند.
پیش از رفتن باید حتما زنگ زد و میز رزرو کرد، حتی میتوان غذا را از قبل سفارش داد و گفت که چه غذائی و دسری و نوشیدنیای دوست داریم بخوریم.
اولین بار که میخواستم بروم گمان میکردم باید کمی محتاط باشم که کسی متوجه نشود و با کسی درباره جایی که میروم حرف نزنم اما بعد دیدم خیلی هم "مخفی بازی"لازم نیست، نگهبانی وجود نداشت و رفت و آمد کاملا طبیعی بود. خیلی معمولی و عادی زنگ میزنیم و وارد میشویم، به نظرم جایی که برای آن انتخاب کردهاند عالی است. هم جای بسیار زیبایی است و هم اینکه توجهی جلب نمیشود و رفت و آمد هم مزاحمتی برای همسایهها ندارد.
غذا خوردن در اینگونه رستورانها با این حال حس کاملا متفاوتی می دهد. حس آزادی بیشتری وجود دارد. دیگر قوانین و باید و نبایدهای دست و پا گیر وجود ندارد. من وقتی به آنجا میروم احساس خیلی خوبی دارم. مثلا برای خانمها دیگر خبری از روسری و مانتو نیست. کسی اگر بخواهد می تواند مشروب هم بنوشد، کیفیت غذا هم خوب است. هر غذا و شیرینی ای که بخواهید میتوانید از قبل سفارش بدهید. درست است که نظارتی روی بهداشت و کیفیت وجود ندارد اما این گونه رستورانها برای اینکه مشتریهای خود را از دست ندهند به این مسایل بیشتر توجه میکنند بویژه آنکه میدانند اگر کوچکترین مشکلی پیش بیاید دچار دردسر زیادی خواهند شد. در نتیجه خیال من از نظر بهداشت و سلامت غذا کاملا راحت است.
من قیمت دیگر رستورانهای اینگونه را خیلی نمیدانم اما رستورانی که من میروم به نسبت دیگر رستورانهای شهر قیمت نسبتا معقولی دارد.
یک سرویس کامل شامل دو نوع غذا و سالاد و نوشیدنی، البته نوشیدنی غیر الکلی، چیزی بین ٤٥ تا ٦٠ هزار تومان برای هر نفر تمام میشود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#415
Posted: 6 May 2015 23:28
این تخممرغها ۲ ماه دیگر تولید میشوند
در شبکه های اجتماعی جعبه تخمی مرغی دست به دست شده که اردیبهشت ماه خریداری می شود و تاریخ تولیدش شهریور 94 می باشد؛ یعنی این تخم مرغ ها در چهار ماه بعد تولید شده اند.
یکی از ویژگی های آثار علمی- تخیلی فراهم کردن امکان رفتن به آینده است. از داستان های ژول ورن تا فیلم های جورج لوکاس و اسپرلبرگ و به تازگی کریستوفر نولان، رفتن به زمان آینده یکی از مهمترین جذابیت های درام را رقم زده است.
سایت خلیج فارس با این مقدمه آورده است: ظاهره قوه تخیل برخی از تولیدکنندگان مواد غذایی ما هم دست کمی از نولان و ژوب ورن ندارد.
شاهد مثال تخم مرغی است که تصویرش را در این خبر مشاهده می کنید.
در شبکه های اجتماعی جعبه تخمی مرغی دست به دست شده که اردیبهشت ماه خریداری می شود و تاریخ تولیدش شهریور 94 می باشد؛ یعنی این تخم مرغ ها در چهار ماه بعد تولید شده اند.
پیش از این گفته می شد که برخی از تولیدکنندگان مواد غذایی برای سودجویی، در ماههایی که هوا رو به گرما می رود، تاریخ تولید را چند روزی جلوتر از زمان واقعی اش ثبت می کنند؛ اقدامی ناپسند که حکم بازی کردن با سلامت مردم را دارد، اما ظاهار قوه تخیل بر حس سودجویی غلبه کرده تا تخم مرغ هایی با تاریخ تولید در چهارماه آینده به بازار فرستاده شود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#416
Posted: 6 May 2015 23:29
جاگذاشتن لوله ۲۰ سانتی در شکم بیمار
اطرافیان یک بیمار می گویند بیمار آنها پس از اینکه 2 سال پیش، عمل جراحی انجام داده، با درد و رنج گرفتار بوده و حالا مشخص شده که یک لوله 20 سانتیمتری در شکم او جا مانده است.
یک بیمار پس از گذشت دو سال از عمل جراحی خود متوجه شد که طی عمل جراحی که دوسال پیش انجام داده بوده، یک لوله بیست سانتی در شکمش جامانده است.
این بیمار دو سال پیش به خاطر مشکل مجاری ادرار در یکی از بیمارستان های مرکز تهران تحت عمل جراحی قرار گرفت اما بعد از انجام این عمل با مشکلات متعددی روبرو گشت.
اطرافیان او می گویند هنوز مدت زیادی از عمل جراحی نگذشته بود که بدن عفونت کرد و علائم این عفونت خودش را نشان داد. پزشکان برای این مشکل آنتی بیوتیک تجویز کردند اما این روش درمانی تاثیری روی درد او نداشت.
به گفته اطرافیان این بیمار، او که از جانبازان جنگی است 4 بار پزشک معالجش را تغییر داد ولی همه پزشکان تشخیص دادند که او عفونت ادراری دارد و همان تجویز عفونت سابق و استفاده از آنتی بوتیک را ادامه دادند.
پس از مدتی عفونت گسترده و درد بیشتر پزشک معالج جدید او را واداشت که برای او اقدام تشخیصی "سی تی اسکن" را تجویز کند.
به دستور پزشک، سی تی اسکن انجام داد و در تصویر به دست آمده مشخص شد کلافی در هم پیچیده در مثانه بیمار از جراحی دوسال پیش جامانده که مشکلات دوسال اخیر هم به دلیل وجود همین لوله در شکم بیمار بوده است.
صیادی، یکی از مسئولین واحد رسیدگی به شکایات بیمارستانی که جراحی در آن انجام شده در این باره به خبرآنلاین گفت که تنها ریاست بیمارستان است که می تواند در این باره اظهارنظر کند.
ابوالقاسم قاسم زاده، یکی از مسئولان بیمارستان نیز درباره مشکل پیش آمده گفت: می بایست این پرونده بررسی شود تا ببینیم این ادعا واقعیت دارد یا خیر. چرا که هرگز در این بیمارستان موردی این چنینی نداشته و نداریم.
به گفته اطرافیان این بیمار، قرار است این بیمار در بیمارستان دیگری تحت عمل جراحی دوباره قرار بگیرد که البته پزشکان قول صددرصد برای درآوردن این لوله اضافه نداده اند و گفته اند ممکن است به خاطر گذشت زمان طولانی، امکان جداسازی این جسم از بافت اطرافش وجود نداشته باشد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#417
Posted: 9 May 2015 10:59
مرتفعترین پل خاورمیانه در مشکین شهر
مرتفع ترین پل معلق خارومیانه در مشگین شهر اردبیل آماده افتتاح شده است.
پل معلق مشگین شهرسالها به حالت معلق مانده بود اما با پیگیری مسئولان استانی و شهرستانی این پروژه توسط سرمایه گذاران بخش خصوصی در حال راه اندازی است.
این پل بر روی رودخانه خیاوچای احداث شده است و قرار است در کنار آن یک کمپ تیم ملی نیز با سرمایه گذاری 300 میلیارد تومانی توسط بخش خصوصی راه اندازی شود.
طول پل معلق 345 متر، عرض آن سه متر و ارتفاع از کف دره 80 متر است و به عنوان بزرگترین پل خاورمیانه محسوب می شود که ساخت آن بعد از شش سال دوباره شروع شده است.
قرار است در کنار این پل احداث شهرک توریستی با امکانات گردشگری از جمله هتل، استخرهای آبگرم، پیست های متنوع از جمله اسکی، اسب سواری ، ارابه رانی و دوچرخه سواری و سایر امکانات جانبی نیز احداث شود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#418
Posted: 9 May 2015 12:05
روایت تهرانی ها از دختر پورشه سوار
ایران وایر : مصاحبه شونده، صاحب یکی از بزرگترین نمایشگاه های اتومبیل در قیطریه است. از ما می خواهد نه نام حقیقی اش منتشر شود و نه نام گالری اتومبیل های لوکس اش، قرار شد اسمش جلیل باشد. جلیل حدودا 50 ساله است و مانند بسیاری از ایرانی ها به ویژه شهروندان تهران ماجرای مرگ دختر ثروتمندی 20 ساله که اوایل اردیهشت سوار بر یک پورشه زرد رنگ در خیابان شریعتی با درخت تصادف کرد و کشته شد را شنیده است:" والله من پریوش را نمی شناختم. ماشاالله بچه پولدار اینقدر تو تهران زیاد شده که آدم فکر می کنه موناکو زندگی می کنه. 4، 5 سال پیش هر کی پورش داشت در تهران را من می شناختم."
گالری اتومبیل او بسیار بزرگ و بسیاری از خودروهای گران قیمت بازار که ظاهری دلفریب و چشم نواز دارند را در خود جای داده است، از پورشه پانامرا و مازراتی مدل کواتروپورته اسپرت جیتیاس گرفته تا بی ام و ۷۶۰Li سری ۷ مدل ۲۰۱۵.
قیمت ها همگی بالای یک میلیارد است:"والا مشتری های ما همه جور آدم هستند. برج ساز، جراح های درجه 1، تاجرها، کسایی که تو کار تولید هستند و کارخانه دار ها. 4 تا مشتری فوتبالیست داشتم که اسم نمی برم." جلیل با حس رضایت و لبخند و اشتیاق بسیار این ها را تعریف می کند ، او هم شنیده است که بسیاری از کاربران اینترنتی در اینستاگرام به صفحه پریوش رفته و دشنام و ناسزا گفته اند و عده دیگری نیز از او دفاع کرده اند:" والا جوان های ما که از سر بیکاری و افسردگی همه کار می کنند. خب این دختر معصوم چون پدر پولداری داشته و ماشین خوب سوار میشه، الان خائن به وطن است که به مرده اش توهین میشه؟ این مردم مسلمون هستند مثلا؟ اونکه دستش از دنیا کوتاه است. این نفرت و بددلی از کجا میاد؟"
با این حال همه مردم مانند جلیل فکر نمی کنند. برای نمونه نیوشا، دانشجوی 21 ساله بیولوژی در دانشگاه شهید بهشتی که به همراه دوستانش به کافه برج اسکان در میرداماد آمده، افرادی که پورشه سوار می شوند را "مریض روانی " می خواند:" ببین من خودم بچه شهرکم (شهرک غرب)، یه عالمه از این بچه پولدارها رو هم میشناسم. ببین بحث اصلا این نیست که این همه ثروت بده یا خوبه و حرفای مارکیستی و اینا. من ولی ازت می خواهم یک کار میدانی بکنی، مثلا از این بچه ها بپرسی پایتخت افغانستان چیه؟ مولانا شاعر است یا باقالی فروش؟ کودتای مصدق چه سالی بوده؟ 3 جمله ساده به انگلیسی بگو؟ نمی دونند خب لعنتی ها. این اش گنده. یعنی یک مشت آدم بی مصرف و بی سواد و تنبل اند که از هیچی سر در نمی آورند جز عشق و حال و سکس و مشروب و مهمونی و دراگ بازی. بابا چیزای دیگه زندگی هم هست. وجه مشترک همه اینها یک بی شعوری گسترده است. به نظر من این هست که مردم رو عصبانی می کند. چرا افراد بی شعور باید این همه ثروت داشته باشند؟ شما قیافه اون پریوش را دیدی که؟ خدایی این آدم به نظرت کاری تو زندگی جز عکس گرفتن از هیکل خودش بلد بوده؟"
گلاره، دوستش می خندد و می گوید:" حالا هیکل خاصی هم نداشت، البته به نظر من وجه روشنفکرانه اش همین است که باز جراحی نکرده بود. نشون میده دختر متفکری بوده باز تو اینا." هر دو به اتفاق الهام که در این بحث خاموش بود، می خندند.
صاحب یکی از داروخانه های مشهور در جردن هم یک پورشه زیتونی رنگ دارد. وقتی حرف های نیوشا و دوستانش را برایش روایت می کنم، خنده ای عصبی می کند و می گوید: " بنده 10 سال فقط در دانشگاه درس خواندم. البته پدر من هم داروساز بود و خدا را شکر دستش به دهنش می رسید، در اراک یکی از بزرگترین دراگ استور ها را داشت. یعنی بنده با صفر کلاس سواد هم می توانستم به همه چیز برسم. اما اشتیاق تحصیلات در خانواده ما بود. الان هم که داروخانه خودم را دارم. یعنی این نشد حرف حساب که هر کس ماشین خوب دارد، یعنی سواد ندارد. با سواد و تلاش می شود همه چیز داشت. مشکل مردم ما این است که عادتشان است بشینند استراحت کنند، تخمه بخورند و برای هر کس که موفق بود، یک بدنامی برایش درست کنند."
در تهران دست کم از خیابان ساعی به بالا، روز به روز تعداد اتومبیل های لوکس که قیمت شان بین 150 میلیون تومان تا 1.5 میلیارد تومان است، بیشتر و بیشتر می شود. ماشین های معمولی مانند پراید، پژو 206، سمند و پژو پارس و 405 هنوز اکثریت قاطع اتومبیل ها را در مناطق متوسط رو به بالا تشکیل می دهند.
بهروز که در مرکز خرید تندیس در میدان تجریش مانتو فروشی دارد، به ایران وایر می گوید: "ببین اینها اعصاب آدم را بهم می ریزند. من الان ماشین ام مزدا 3 هست. کلی جون کندم این رو خریدم. مثلا 5 6 سال پس انداز کردم. به خیال خودم ماشین خوبی سوار شم. ولی از وقتی مازراتی و پورشه ریخته تو خیابون، آدم همه اش فکرش درگیر است که کی من این رو بخرم. میدونی هم که هیچ وقت نمی تونی بخری. میدونی همه دخترا هم با این پسرا می پرن، خب بدجوری آدم سرخورده میشه. بعد همه اش مال بچه های این آقازاده هاست. بیشتر میره رو اعصابت. چون میدونی پول بی زحمت دراومده. عرق واسش نریختند ، اما عشق دنیا هم زیر پاشون هست."
با این حال در پایین شهر یافتن اتومبیل لوکس کار آسانی نیست. برای نمونه در نازی آباد، مثلا در خیابان مدائن که خیابان پر رفت و آمدی هم هست بعد از 30 دقیقه تماشا کردن اتومبیل ها نهایتا یک اسپرن ایج و یک هیوندا آزرا را در خیابان دیدم.
با این حال حس نامطلوب برخی از شهروندان این منطقه محله به پورشه سوارها بسیار بالا است. ماجرای مرگ پریوش دهن به دهن و سینه به سینه نقل شده و خبر له شدن اتومبیل او در شریعتی حالا به کوچه باریک و یک طرفه شهید نیک مرام نیز رسیده است.
بین کفش فروشی شاپور و یک مغازه لوازم آرایشی، روی آسفالت کنار پیاده رو، تابلو سبز رنگ هیات رهروان شهدا نصب شده است که قدمتش به سال 1360 باز می گردد و شب های چهارشنبه مراسم می گیرند. یکی از اعضای این هیات، مردی مسن اما بلند قامت و چهارشانه که 5 سال در جبهه جنوب و خط مقدم در نبرد هشت ساله ایران و عراق جنگیده، به ایران وایر می گوید:" خبر مرگ این خانم را من از دخترم شنیدم. خداوند رحمت اش کند. اینکه پشتت سر مرده حرف زدند در شان ما نیست. ولی خب این وضعیتی که ما در خیابان ها می بینیم، هم در شان ما نیست. بنده کارم نصب آسانسور است، شرکتی که تکنیسین اش هستم هم در نیاوران. خب هر روز اینها را می بینم. دختر من دانشجوی خواجه نصیر است در ونک ، هر روز می بیند. خب ما که قانع هستیم، ولی مگر انقلاب هدفش مستعضفین نبود؟ رفاه آن ها نبود؟ این چه عدالتی است پس. کدام اسلام است؟ که دختر خانم 20 ساله ماشینی داشته باشد که قیمتش اندازه اجاره ای است که اهالی این محل در یک سال می دهند. به جای برخورد با حجاب دخترا، با اینها مبازره کنند. این پول ها از کجا می آید. فساد اینجا است، نه تو موی دختر مردم که سوار گشت ارشاد می کنند به زور."
او به اواخر سال 87 بر می گردد :" نمی دانم به سن شما قد می دهد یا نه، یادت هست یا نه، اسفند 87 آقای مهندس موسوی آمدند اینجا. همین میدان حافظ. حسینیه حجت سخنرانی کردند. گفتند جلوی این فساد و بریز و بپاش را می گیرند. ولی الان کجاس آقا موسوی؟ "
یکی از دوستان او که کنارش ایستاده به این بحث وارد می شود و می گوید:" می دانید که ماشین مال امیر قلعه نوعی بوده. پسرش. شما می دونید امیر قلعه نوعی می آمد همینجا فوتبال بازی می کرد، پیش ما بازی می کرد واسه 10 هزار تومان. به قرآن واسه 10 هزار تومان. از فرشاد پپوس بپرسید. با ما بازی می کردند. خونه اش شوش بود. حالا ببین چی میشه تو این مملکت که فقط پسرش پورشه داره و پورشه اش را معامله هم می کند."
در خیابان مدائن نازی آباد، ساعت 4 عصر بانک صادرات تعطیل شده و به دست فروشان امکان این را داده است تا با خیال راحت بساط خود را روبروی آن پهن کنند. اکبر که موهای فرفری و چهره آفتاب سوخته ای دارد، روبرویش کارتون های روبازی است که در آن همستر و خرگوش "میوک "می فروشد. کنار او علی ادکلن می فروشد، خودش را در دکه ای حبس کرده که از پشت پنکه ای برقی به کندی می چرخد. روبروی این دو ، آن سمت پیاده رو نیز ، مهدی پیراهن و تی شرت می فروشد.
اکبر میانه ای با نظر دادن درباره پورشه سواران ندارد، مدام می گوید :" چی؟ "، "چی؟" . یا اسم پورشه به گوشش نخورده و یا حوصله جواب دادن به پرسش ها را ندارد اما علی با اشتیاق می گوید:" نوش جونشان که دارد. والا از من بپرسی من هم آرزوم این است که پورشه بخرم. نشد بنز. نشد لکسوس." می خندد با صدای بلند و ادامه می دهد :" من عاشق ماشین هستم. باور کن به ارتفاع 2 متر مجله ماشین دارم. پورشه ماشین خیلی امنی است. این دختر خانم ماشاللله خیلی بد فرمون بوده است که با همچین ماشینی تو شریعتی خودش را به کشتن داده است. حیف این ماشین ها دست اینها . یکی اش زیرپای من باشه ، دنیا را تکون میدم به علی."
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#419
Posted: 11 May 2015 11:20
یک فروند هواپیما در کشور ناپدید شد!
به گزارش پارسینه، "شکرخدا موسوی" نماینده مردم اهواز از ناپدید شدن یک فروند هواپیما در هواپیمایی شرکت نفت خبر داد.
وی در توضیح این موضوع گفت: هواپیمایی را در شرکت هواپیمایی نفت بدون رعایت ضوابط و مسائل امنیتی و حتی داشتن نقص به شرکتی در کیش فروختهاند که پس از استعلامات متوجه شدیم که حتی هواپیمای مذکور به کیش هم منتقل نشده است و کسی از وجود این هواپیما خبری ندارد.
رئیس کمیته نفت، گاز و پتروشیمی مجلس در ادامه با طرح سوالی مبنی براینکه چرا باید هواپیمایی شرکت نفت، با وجود مشکلات مالی هواپیمایی را به فروش برساند تاکید کرد: پول این هواپیما از منابع صندوق بازنشستگان وزارت نفت تهیه شده است.
موسوی ادامه داد: هم چنین طبق اطلاعات به دست آمده در رابطه با فروش این هواپیما متوجه شدیم این هواپیما به کیش هم منتقل نشده و به کویت ارسال شده است که البته انتقال این هواپیما به کویت نیز هنوز تایید نشده است.
این نماینده مجلس در ادامه بیان داشت: سوال ما از وزیر نفت این است که چرا باید این هواپیما به فروش برسد و این که پس از به فروش رسیدن حتی مشخص نشود که هواپیما به کجا منتقل شده است.
موسوی تصریح کرد: بدون شک در صورت عدم پاسخگویی وی را به مجلس فرا میخوانیم تا پاسخگوی نمایندگان باشد.
رئیس کمیته نفت، انرژی و پتروشیمی مجلس خاطرنشان کرد: حتی در کنار مفقود شدن این هواپیما ما به تازگی متوجه شدیم که ۳۷ الی ۴۰ تکنیسین رزمنده و جانباز به اجبار از شرکت هواپیمایی نفت خوزستان اخراج شدهاند که این امر باعث بدبینی در این شرکت هواپیمایی شده است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#420
Posted: 16 May 2015 15:57
BMW i۸ وارد ایران شد
صبحانه : ب ام و i8 که یک خودروی هیبریدی شارژی به تازگی از طریق گمرک بندرعباس وارد ایران شده است. به گزارش ایران جیب این خودرو عملکرد یک خودروی اسپرت را با میزان مصرف سوخت و آلایندگی یک خودروی کامپکت ادغام می کند. i8 تنها با موتور الکتریکی قادر به طی مسافت 37 کیلومتر است و از یک موتور توربوشارژ 1.5 لیتری سه سیلندر بنزینی نیز بهره می برد.
نیرومحرکه هیبریدی این خودرو قدرت 362 اسب بخار تولید می کند و کمک می کند شتاب صفر تا صد i8 در حدود 4.4 ثانیه باشد.
این خودرو بدلیل نایاب بودن در بازار، حدود 3 میلیارد تومان در بازار تهران قیمت گذاری شده است .
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟