انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 15 از 16:  « پیشین  1  ...  13  14  15  16  پسین »

ترانه ها و شعرهایی برای وطنم ایران


مرد

 
وطن امروز اسير دو سه تن بيــــوطن است
انهـــدام وطـن از نکبـــت اين چند تـن است

اين يکـی لاشخــــور و آن دگـری جغد سياه
اين يکی مرده خور و آن دگری گورکن است

آن شـــده پيش نمـــاز چمــــن دانشگـــاه
واقعاً، قصه او قصه خــــــــر در چمـن است

روزگاری که وطــن دست کفن دزدان است
عجبی نيست اگر مــرده ما بی کفن است




"بهار"


     
  
مرد

 

image sharing

کیست دم از مرگ وطن می زند ؟؟!!
زخم دگر بر دل من می زند !


کیست که دلداده ی خورشید نیست ؟؟!!
در دل او پرتو امید نیست

کیست که یأس است شعار دلش
مرگ چکد از سخن باطلش

یاس دل کیست که پژمرده است
آب ز آبشخور کین خورده است

مرگ وطن ، حرف وطن دوست نیست
این سخن از خامه ی یک اجنبی است

میهن ما زنده ترین میهن است
هر که دم از مرگ زند دشمن است

مهد اهورای سپنتاست این
کشور جاوید اوستاست این

خطه ی بس کاوه و بس بابک است
کشور صد آرش و صد مزدک است


میهن فردوسی والا نژاد
پهنه ی رزم و وطن عدل و داد


مرگ کجا کشور ایران کجا ؟؟ !!
مرگ کجا ، مهد دلیران کجا ؟؟!!

گرچه گهی غم به دل ما نشست
حرمت میخانه ی میهن شکست

لیک نمرده است و نمیرد وطن
رنگ عدم را نپذیرد وطن

دل سخن نغز به بار آورد
یاد ز گفتار بهار آورد

گرچه عرب زد چو حرامی به ما
داد یکی دین گرامی !! به ما

مذهب ما ، مذهب ایرانی است
کیش اهورایی انسانی است

مذهب ما مذهب شمشیر نیست
مکتب خون و غم و تکفیر نیست


مظهر آزادی ما کوروش است
او که نبی است ، نه آدمکش است


خاک وطن حمله ی چنگیز دید
یورش آن وحشی خون ریز دید

خون جگر خورد ولیکن نمرد
جان به سلامت ز چنان ورطه برد

چون به سر دار بشد ، سربه دار
حب وطن گشت یلان را شعار

باز وطن سرور و سردار شد
دشمن ایران به سر دار شد


خون سیاووش چو آید به جوش
شعر وطن را بسراید سروش

ما نسپاریم وطن را به کس
تا که بود در تنمان یک نفس

چون که وطن تا ابد زنده است
جان به رهش دادنم ارزنده است

ور نه خردمند نخواهد سپرد
جان به ره توده خاکی که مرد

دم مزن از مرگ وطن دم مزن
خانه ی امید تو بر هم مزن

زنده ترین زنده مرا میهن است
هر که دم از مرگ زند دشمن است

کام وطن دوست پر از خنده باد
تا که جهان هست ، وطن زنده باد



شاهکاری از دکتر بادکوبه ای
     
  
مرد

 
در حسرت نعره مستانه بمرديم
ويران شود اين خانه که ميخانه ندارد
     
  
مرد

 
اي وطن اي مادر تاريخ ساز
اي مرا بر خاک تو روي نياز

اي کوير تو بهشت جان من
عشق جاويدان من ايران من

اي ز تو هستي گرفته ريشه ام
نيست جز انديشه ات انديشه ام

آرشي داري به تير انداختن
دست بهرامي به شير انداختن

کاوه آهنگري ضحاک کش
پتک دشمن افکني ناپاک کش

رخشي و رستم بر او پا در رکاب
تا نبيند دشمنت هرگز به خواب

مرزداران دليرت جان به کف
سرفرازن سپاهت صف به صف

خون به دل کردند دشت ونهر را
بازگرداندند خرمشهر را

اي وطن اي مادر ايران من
مادر اجداد و فرزندان من

خانه من بانه من توس من
هر وجب از خاک تو ناموس من

اي دريغ از تو که ويران بينمت
بيشه را خالي ز شيران بينمت

خاک تو گر نيست جان من مباد
زنده در اين بوم و بر يک تن مباد

وطن يعني همه آب و همه خاک
وطن يعني همه عشق و همه پاک

به گاه شير خواري گاهواره
به دور درد پيري عين چاره

وطن يعني پدر مادر نياکان
به خون و خاک بستن عهد و پيمان

وطن يعني هويت اصل ريشه
سر آغاز و سر انجام و هميشه

ستيغ و صخره و دريا و هامون
ارس زاينده رود اروند کارون

وطن يعني سراي ترک تا پارس
وطن يعني خليج تا ابد فارس

وطن يعني دو دست از جان کشيدن
به تنگستان و دشتستان رسيدن

زمين شستن ز استبداد و از کين
به خون گرم در گرمابه فين

وطن يعني اذان عشق گفتن
وطن يعني غبار از عشق رفتن

وطن يعني هدف يعني شهامت
وطن يعني شرف يعني شهادت

وطن يعني گذشته حال فردا
تمام سهم يک ملت ز دنيا

وطن يعني چه آباد و چه ويران
وطن يعني همين جا يعني ايران

وطن يعني رهايي ز آتش و خون
خروش کاوه و خشم فريدون

وطن يعني زبان حال سيمرغ
حديث جان زال و بال سيمرغ

سپاه جان به خوزستان کشيدن
شهادت را به جان ارزان خريدن

نماز خون به خونين شهر خواندن
مهاجم را ز خرمشهر راندن

وطن يعني اذان عشق گفتن
وطن يعني غبار از عشق رفتن

وطن يعني هدف يعني شهامت
وطن يعني شرف يعني شهادت

وطن يعني گذشته حال فردا
تمام سهم يک ملت ز دنيا

وطن يعني چه آباد و چه ويران
وطن يعني همين جا يعني ايران


foto upload

دلم از تنهایی تو
حتی یک نفس جدا نیست

گله سر کن که می ­دونم
گله­ هات یکی دوتا نیست

ای وطن ای ریشه من
عشق من اندیشه من

گور من گهواره من
قلب پاره پاره من

بگو از اونا که رفتن
تو رو بی صدا شکستن

بگو از اونا که موندن
دلتو اینجا شکستن

با همه عذاب دیروز
دل به فردای تو بستن

توی این روزای خوب هم
می­بینی که با تو هستن

اما من نه اهل سودام
نه به فکر ترک اینجام

اهل تو از ریشه تو
خاک تو خون تو رگهام


نادر ابراهیمی
     
  ویرایش شده توسط: nisha2552   
مرد

 
ادیت
     
  ویرایش شده توسط: nisha2552   
مرد

 
     
  
مرد

 
تویی که اهل تاریخی
تویی که دیده ای تاریخ پس ما را مداوا کن
تویی که دیده ای بر ما چه آمد پس دهان وا کن
تویی که دیده ای کشتند آن مردان نیکو را
ز دشمن ها چه می دانی بگو ازظلم و رسوا کن
تویی که دیده ای بردند آداب و رسومت را
بگو با تو چها کردند . به لب آور خصومت را
بگو از آن چه سوزاندند از فرهنگ و تاریخت
بگواز قوم وحشی ها. که بلعیدن حکومت را
بگو از کشتن مردان ،اسارت رفتن زنها
بگو از هر چه دزدیدند ازاینکوی برزنها
بگو از نام ایرانی که پاک از خاطرش کردند
بگو از رستم سهراب و آرش آن یل تنها
بگو از مرز پهناور ، زآن زیبا ترین کشور
بگو ازهور مزدایت . زآن ایزد ازآن داور
دهان بگشا سخن ها گو زمردان و ز تاریخت
بگو از کورش والا که نامش رفته تا خاور
فقط با لحن محکم گو بخود اید هر ایرانی
حماسی گو بلرزاند تن هر یک به آسانی
حماسی گو ی و با فریاد تا این نسل امروزت
به تاریخ خودش بالد .نه برآن مردم جانی
دریغا نسل امروزت ز خاکت هیچ می داند
دریغا نسل امروزت ز تاریخت نمی خواند
فغان از نسل دیروزی که خونش رفته در خاکت
دریغا نسل امروزی ز دیروزی نمی داند
تویی که دیده ای تاریخ پس گهگاه لب وا کن
تو که دانی از ان دوران برای من هویدا کن
منی کز نام نیکانت فقط چندی شنیده ام
برایم از همان ها گو ، بگو من را تو شیدا کن
برای من و هم نسلم از آن منشور کورش گو
از ان ایران پهناور بدور از هر چه شورش گو
برای نسل امروزت زمردان و دلیران گو
از آن قانون زیباشان محبت بر اسیران گو
از آن منشور قانونی که هر بندیش خدایی بود
از آن شاهنشه عادل و همیار فقیران گو
ز شاعر ها صاحبدل ،ز فردوسی و از خیام
ز سعدی با غزلهایش و یا حافظ شراب و جام
ز تاریخ هنر هایت ز معماری زیبایت
بنای کاخ شاه عباس معماران صاحب نام
چنان از یادما بردند هر ر سم رسوماتی
که گویا ما عرب هستیم و در ایرانیان قاطی
به نام دین هجوم آمد به ایران و به فرهنگش
و در افکار ایرانی فقط پر شد خرافاتی
بدست شاه ایرانی گروهی از مسلمانان.!!
رساندند نامه ای روزی برای دعوت از آنان
نوشتن توی آن نامه که بر این دین مشرف شو
که در این دین نباشد فرق میان شاه و دربانان
دگر زنده میان گور دختر جا نمی گیرد
در این دین جدید ما دگر دختر نمی میرد
برای شاه ایرانی چنین حرفها عجیب آمد
چرا که دخت ایرانی مقام شاه میگیرد
تفکر کرده شاهنشاه و پرسید از سوالاتی
مسلمانان بر او خوانندند از احکام و حالاتی
برای شاه روایت شد دروغ و حکم آن در دین
ازای هر نکو کاری ، فزون آید کمالاتی
برای شاه مطرح شد که ما درفکر نیکوییم
و دنبال همان افکار سخن ها هم نکو گوییم
سفارش کرده ما را دین به کردار پسندیده
و ما تنها در این دنیا که افرادی خداجوییم.
پس از این بحث شاهنشاه از تختش فرود آمد
به سمت آن مسلمانی که نامه خوانده بود آمد
کمی از دین زرتشتی و احکامش به خود بالید
و گفت در دین زرتشتی چنین احکام زود آمد
از این احکام خوانده ات که ما در دین خود داریم
و بر هرآنچه گفته است سر تسلیم فرود آریم
هر آنچه دینتان گفته . همه در دین ما هم بود
نگفتی حرف تازه ای که ما بر ان سجود آریم
مسلمانان ز کاخ شاه برون گشتن که برگردند
پس از دوران کوتاهی به ایران حمله ور کردند
مسلمانان که در جایی ندیدند یک چنین گنجی
طمع کردند بردارند بدون زحمت و رنجی
به نام دین هجوم بردند بر اقوام ایرانی
همه کس کشته و بردند هر اموال و دسترنجی
جدا میکردن از زن ها و دختر ها کنیزانی
و با خود بردن از ایران به صحرا و بیابانی
خبر از خون خونریزی و از شمشیر می امد
تعجب کرده شاهنشاه از دین و مسلمانی
همه آثار فرهنگی و علمی را بسوزاندند
ودر هر قلب ایرانی غمی بد را برویاندند
بنام دین سر دین را بریدند از تن ایران
و با کشتار فرهنگی چنین کشتار پوشاندند.ا
چنان ایران مسلمان شد که زرتشتی ندارد آن
مسلمان تر ز اعراب و عرب دنبال نفت و نان
چنان فرهنگ آن کشتند و فرهنگی جدید آمد
که هر زرتشت ایرانی مسلمانی کند از جان
منم حالا در ایرانم و این اسلام که در جانم
ولی چیزی از این احکام و از اسلام می دانم؟
من از ایرانیان هستم نواده های زرتشتی
ولی زرتشتیم آیا و یا اینکه مسلمانم؟
اصالت ها ی هر ملت که یکباره جدا گشتند
همه سر در گم و گیج و به هر سویی رها گشتند
نیاز خود ندانستند و از خود بی خبر ماندند
که راحت چون نهالی نو به هر بادی فنا گشتند
     
  
مرد

 
ایران وطن من
ازخلیج خونینت
تاکوههای سربفلک کشیده مغرورت
صدای پارس سگان زنجیری شنیده میشود
ایران وطن من
بنگرکه چگونه کفتاران زشت
درکشتزاران زرخیزت
به شخم دلمه های خون مشغولند
بنگرچگونه ابهای زلال چشمه هایت را
به گنداب یايسه گان پیر روانه ساخته اند
ولی ایران وطن من
سوگندمیخورم
سکوت شبت رابااوای گلوله
سیاهی شبت را
باسرخی گلوله
وسردی شبت راباداغی گلوله
پاسخ گویم
ازاشعارگروههایچپ رادیکال ایران
     
  
مرد

 
وطن، وطن در رهت جان و دل می دهیم
تویی جان من، تو ایمان من
تویی میهن پاک ایران من
وطن، وطن ببین که من
به بام عشق تو، بال و پر گشوده ام
همیشه با توام، همیشه با منی
تو ای وطن سرود و نغمه ی منی
نگاه من ببین، به چشم نگر
که اشک شوق و آزادی حلقه زد

"درود درود ، درود بیکران
به روح پاک تو ای شهید جاودان
که خون پاک تو، به تیر اهرمن
بشد به پای آزادی این وطن
من هم ز جان خود، برآرم این سخن
که جان فدا کنم بهر میهنم"


بگو با من، تو ای میهن
که در جان خود چه نهفته ای؟
بگو با من ز دردت، از این هنگام سردت
ز سودا شدن دلخون شدم
وطن بشنو امروز فریاد من
به مهرت فدا می کنم جان و تن
خروشان، چو طوفان، درآیم، بتازیم
بر آنان که ویرانگر میهن اند
ای وطن همیشه با توام
ای وطن همیشه با منی




photo hosting sites
     
  
مرد

 
وقتی تو میگویی وطن

وقتی تو میگویی وطن، من خاک بر سر می کنم
گویی شکست شیر را، از موش باور میکنم

وقتی تو میگویی وطن، یکباره خشکم می زند
این دیده ی مبهوت را، با خون دل تَر میکنم

وقتی تو میگویی وطن، بر خویش می لرزد قلم
من نیز رقص مرگ را، با او به دفتر میکنم

بی کوروش و بی تهمتن، با ما چه گویی از وطن
با تخت جمشید کهن، من عمر را سر میکنم

خون اوستا در رگ ِفرهنگ ایران می دود
من گاتهای عشق را مستانه از بر میکنم

وقتی تو میگویی وطن، شهنامه پرپر می شود
من گریه برفردوسی آن، پیر سخنور میکنم

وقتی تو میگویی وطن، بوی فلسطین می دهی
من کی نژاد عشق با تازی برابر میکنم

وقتی تو میگویی وطن، از چفیه ات خون می چکد
من یاد قتل نفس با الله و اکبر میکنم

وقتی تو میگویی وطن، خون است و خشم وخودکشی
من یادی از حمام خون، در تَلِ زَعتَر* میکنم

وقتی تو میگویی وطن، قدس است و شامات و حجاز
من همدلی کی با چنین دادان برادر میکنم

تاریخ ایران تو را، شمشیر تازی میسزد
من با عدالت جویی ام، یادی ز حیدر میکنم

ایران تو یعنی لباس تیره ی عباسیان
من رخت روشن بر تن ِگلگون کشور میکنم

ایران تو با نام ِ دین، زن را به زندان می کشد
من تاج را تقدیم آن بانوی برتر میکنم

ایران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست
من کیش مهر و عفو را، تقدیم داور میکنم

ایران تو می ترسد از بانگ نوای و نای و نی
من با سرود عاشقی، آن را معطر میکنم

وقتی تو میگویی وطن، یعنی دیار ِ یاس و غم
من کی گل امید را نشکفته پر پر میکنم

* تَل زَعتَر اردوگاهی است در فلسطین

سروده: استاد مصطفی بادکوبه ای
ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍﯾﯽ هم ﺑﺎﺷﺪ، ﻻﯾﻖ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ، ﻧﻪ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﮐﺮﺩﻥ!
     
  
صفحه  صفحه 15 از 16:  « پیشین  1  ...  13  14  15  16  پسین » 
ایران

ترانه ها و شعرهایی برای وطنم ایران

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA