ارسالها: 8724
#11
Posted: 5 Jul 2011 05:51
کاخهای تچرا و 100 ستون
تچر یا تچرا به معنای خانه زمستانی میباشد.این کاخ نیز به فرمان داریوش بزرگ بنا شده و کاخ اختصاصی وی بودهاست. روی کتیبهای آمده : «من داریوش این تچر را ساختم.»
این کاخ یک موزه خط به شمار میرود از پارسی باستان گرفته در این کاخ کتیبه وجود دارد تا خطوط پهلوی بالای ستونها از نمای جلوییهای مصری استفاده شدهاست. قسمت اصلی کاخ توسط داریوش بزرگ و ایوان و پلکان سنگی جنوبی توسط خشایار شاه و پلکان سنگی غربی توسط اردشیر دوم بنا شدهاست....
کاخ هدیش
این کاخ که کاخ خصوصی خشایارشا بوده است در مرتفعترین قسمت پارسه قرار دارد. این کاخ از طریق دو مجموعه پلکان به کاخ ملکه ارتباط دارد. احتمال میرود آتش سوزی از این مکان شروع شده باشد . اینجا مکان داری۳۶ ستون بودهاست. به خاطر ویرانی شدیدی که شده اطلاعات زیادی در مورد این کاخ در دسترس نیست خیلیها از اینجا به عنوان کاخ مرموز نام بردهاند. هدیش به معنای جای بلند میباشد و چون نام زن خشایارشا هدیش بودهاست نام کاخ خود را هدیش میگذارد این کاخ در جنوبی ترین قسمت سکو قرار دارد .....
کاخ ملکه
این کاخ توسط خشایارشا ساخته شدهاست و به نسبت سایر بناها در ارتفاع پایینتری قرار گرفتهاست. بخشی از این کاخ در سال ۱۹۳۱ توسط شرقشناس مشهور، پرفسور هرتزفلد، خاکبرداری و از نو تجدیدبنا شد و امروزه به عنوان موزه و ادارهٔ مرکزی تأسیسات تخت جمشید مورد استفاده قرار گرفتهاست
ساخت این كاخ را خشایار شاه شروع كرد و اردشیر پسرش به اتمام رساند. این كاخ دارای 100 تا ستون 10 ردیف در 10 ردیف بوده است. ستونها همه از نوع عالی ترین سنگهای آن زمان ساخته شده اند . از سنگ سیاه مرمر نما. با زیر ستونهای زنگوله شكل و شیار دار و در بالا گل و بوته و سر ستونهای دو سر گاو ....با شكوه مرمر سیاه و زرنگاری طلا این كاخ یكی دیگر از مناظر زیبای پارسه بوده است. در تمام نقاط این كاخ كاملا تقارن رعایت شده است . به طور مثال روی هر ورودی افراد از یك طرف نشان داده شده اند و طرف دیگر همان نفر بر روی دیوار روبرو نقش بسته است.در روی این دیوارها نقش 100 افسر سپاه ایران هست كه مظهر 100 ستون این كاخ هستند.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#12
Posted: 5 Jul 2011 06:00
دژ دفاعی تل تخت
این استحکامات با وسعتی در حدود8000 متر مربع بر روی تپهای عظیم در انتهای شمالی پاسارگاد قرار دارند. استحکامات مذکور معماری چهار دوره را به خود اختصاص دادهاست :
ساختارهای سنگی؛ عموماً مربوط به دوره اول هخامنشی.
ساختارهای خشتی؛ مربوط به دوره دوم هخامنشی.
ساختارهای خشتی و سنگی؛ مربوط به دوره سلوکی و اشکانی.
ساختاری خشتی، آجری و سنگی؛ مربوط به اواخر دوره ساسانی.
ساختار اول (سنگی) به روش بنایی خشک و با استفاده از قالبهای بزرگ سنگی و یک شیوه اتصالی بنام آناتیروسیس (Anathyrosis)، که تمدنهای آسیای صغیر در سده ششم میلادی با آن آشنا بودند، بنا شدهاست. نقشه عمومی سکو یک متوازیالاضلاع با ابعاد تقریبی ۹۸×۷۹ متر و با تورفتگیهایی در کنارههای شمالی و جنوبی، است. ارتفاع اصلی آن تقریباً15 متر بودهاست. اولین مرحله از ساخت بنا توسط کوروش بزرگ انجام گرفته و با مرگ وی در سال 530 قبل از میلاد متوقف شد. مرحله دوم در دوران داریوش بزرگ با استفاده از آجرهای خشتی (گلی) ساخته شد....
مجموعه سلطنتی
این مجموعه در مرکز پاسارگاد قرار گرفتهاست واز تعدادی کاخ تشکیل شده که در اصل در محدوده مجموعهٔ باغها قرار دارند (معروف به «چهار باغ»). بدنهٔ اصلی کاخها از سالنهای ستوندار تشکیل شدهاست. تالار عمومی (کاخ S) حدوداً در سال ۵۳۹ پیش از میلاد ساخته شده. تالار ستوندار آن دو ردیف چهار ستونی دارد. پایهٔ ستونها از سنگ سیاه هستند (۱٫۴۳×۱٫۴۳ متر)، و بدنهٔ آنها از سنگ آهکی سفید است. پایه ستونها ۱٫۰۴ متر و بدنهٔ ستونها ۱۲٫۰۶ متر ارتفاع دارند. سرستونها از سنگ سیاه بودهاست. شواهدی موجوداست که سرستونها یک شیر مرکب، شاخدار و یالدار، را نشان میدادهاست. کاخ یک سرسرا در هر طرف داشتهاست. برخی از نقوش برجستهٔ درگاهها حفظ شدهاند، که پیکر انسان و دیوها را نشان میدهند. کاخ مسکونی کوروش دوم (کاخ P) بین سالهای ۵۳۰ تا ۵۳۵ پیش از میلاد بنا شدهاست. سالن ستوندار این کاخ (۳۱٫۱×۲۲٫۱ متر) پنج ردیف ستون و در هر ردیف شش ستون دارد، و سرسرای پر ابهت آن در جنوب شرقی به ابعاد ۷۵٫۵×۹٫۳ متر است
کاخ دروازه
کاخ دروازه در حدود شرقی محوطهٔ اصلی قرار دارد و شامل یک تالار ستوندار با نقشهٔ چهار ضلعی و ابعاد ۲۵٫۵×۲۸٫۵ متر است. این تالار ۸ ردیف ستون دارد. این تالار دو در ورودی اصلی در محور طولی کاخ و دو در فرعی در محور عرضی کاخ دارد.در یکی از چار چوبهای دروازه، یک نقش برجستهٔ مشهور از یک پیکر انسان مانند که بالهایی دارد دیده میشود. این طرح که تنها نقش باقی مانده در کاخ دروازهاست، مردی را نشان میدهد که ریش انبوه و چهار بال که رو به مرکز تالار دارد.کوشکهای (پاویلیونها) A و B که در شرق و جنوب باغ شاهی قرار دارند، احتمالاً دو ورودی به باغ سلطنتی بودهاند. از این دو، کوشک B بهتر حفظ شدهاست. این کوشک با ابعاد ۱۱٫۷×۱۰٫۱ متر از یک سکوی چهارضلعی از سنگهای آراسته تشکیل شدهاست.
آرامگاه کمبوجیه
آن چه از این بنا باقی مانده دیواری بلند به ارتفاع حدود14 و طول تقریبی 7.5 متر است. این بنا به بنای کعبه زرتشت در نقش رستم شباهت دارد در حالی که از نظر قدمت، قدیمیتر و از نظر استحکام و فن ساخت نمایانگر اجرایی قویتر از بنای کعبه زرتشت است.
محوطه مقدس
این محوطه که در 3 کیلومتری آرامگاه کوروش و در غرب مجموعه پاسارگاد واقع شدهاست شامل تپهای تاریخی و دو سکوی مجزای سنگی است.....
تنگه بلاغی
تنـگهٔ بـُلاغی (بلاغ به معنی چشمه در زبان ترکی) تنگه ایست نزدیک روستایی باستانی (در پی اکتشافات اخیر احتمالاً شهری بزرگ) بین پاسارگاد و تخت جمشید و به باور باستان شناسان زمانی در مسیرراه شاهی یا جادهٔ سلطنتی و از شواهد راه سازی دوران پادشاهی هخامنشیان است. این شاهراه نخستین جاده بین المللی شناخته شده جهان است. راه شاهی، شاهراه و مسیری زیارتی و کاروان رو بوده که پاسارگاد را به تخت جمشید و شوش و دیگر مناطق شاهنشاهی ایران پیوند میداده است که به نوبه خود جدا از سایر آثار و کشفیات دیگر، یک اثر باستانی مهم بشمار میآید.
جادهای که به فرمان داریوش بزرگ ساخت آن از سارد (پایتخت لیدی ) آغاز شد و پس از اینکه پاسارگاد را به تخت جمشید به شوش کشیده شد و از همان زمان به نام راه شاهی معروف شد. داریوش شاه بارها و بارها برای اداره امور کشوری و برگزاری جشنهای بهاره در تخت جمشید با گردونه ( ارابه ) ویژه خود از این جاده گذر کرد.این جاده که سدههاست در زیر خروارها خاک مدفون شده از خاطرهها، از پیروزیها، از عبور پر از جلال و شکوه داریوش و خشایارشا واردشیرو دیگر شاهان هخامنشی در طول 220 سال سلطنت، از جشنها حکایتها در سینه دارد ....
نکته :
در زمان حمله تازیان برای اینکه پاسارگاد از گزند این وحشیان در امان بماند به مجموعه کاخها کاخ سلیمان و به آرامگاه کوروش بزرگ آرامگاه مادر سلیمان و به زندان کاخ زندان سلیمان لقب دادند تا از این راه از خراب شدن این مجموعه جلوگیری شود .....
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#13
Posted: 5 Jul 2011 06:01
رومیها همراه صندل جوراب میپوشیدند؟
کاوشهای اخیر باستانشناسان در ویرانهای رومی در شمال ایالت یورک شایر انگلستان به کشف صندلی با قدمت دو هزار سال انجامید.
به گزارش میراث آریا، دانشمندان دریافتند پوشیدن جوراب و صندل مخصوص بریتانیاییهای قرون وسطی نبوده بلکه اولین بار توسط رومیها در حدود دو هزار سال پیش ابداع شده است.
کاوشهای اخیر باستانشناسان در ویرانهای رومی در شمال ایالت یورک شایر انگلستان به کشف صندلی با قدمت دو هزار سال انجامید که منجر به ارایه فرضیه جدیدی مبنی بر اولین استفاده کنندگان این گونه پاپوشها شد.
آزمایشهای صورت گرفته روی میخ به کار رفته در صندل نشانههایی از الیاف را به تصویر کشید که فرضیه استفاده از جوراب همراه با صندلها را به وجود آورد.
به گفته یکی از کارشناسان این پرونده، شواهدی نیز وجود دارند که نشان میدهند اشغالگران روم نیز جوراب و صندل استفاده میکردند که نمونه آن را میتوان به نرمنها نسبت داد.
با این وجود کارشناسان معتقدند، آزمایشهای تخصصی بیشتری نیاز است تا این شیوه عجیب و بسیارزشت پوشش را در میان رومیها به اثبات برساند اگرچه با توجه به مدارک موجود نمیتوان خلاف آن بحث کرد.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#14
Posted: 5 Jul 2011 06:03
مطالبی درباره تخت جمشید
نام تخت جمشید: تخت جمشید نام امروزی «پارسَه» است. «پارسه» از زبان پارسی باستان است و یونانیان آن را پِرسپولیس (به یونانی یعنی «پارسه شهر») خواندهاند.این بنا را تخت جمشید یا قصر شاهی جمشید پادشاه اسطورهای ایران مینامند که در شاهنامه فردوسی آمده است.
آنگونه که در منابع متعدد و گوناگون تاریخی آمدهاست ساخت تخت جمشید در حدود ۲۵ قرن پیش در دامنه غربی کوه رحمت،به عبارتی میترا یا مهر و در زمان داریوش کبیر آغاز گردید و سپس توسط جانشینان وی با تغییراتی در بنای اولیه آن ادامه یافت.
بر اساس خشت نوشتههای کشف شده در تخت جمشید در ساخت این بنای با شکوه معماران،هنرمندان،استادکار ان،کارگران،زنان و مردان بیشماری شرکت داشتند که علاوه بر دریافت حقوق از مزایای بیمه کارگری نیز استفاده میکردند.
چگونگی سازه
وسعت کامل کاخهای تخت جمشید ۱۲۵ هزار متر مربع است که بر روی سکوئی که ارتفاع آن بین ۸ تا ۱۸ متر بالاتر از سطح جلگهٔ مردوشت است، بنا شدهاند و از بخشهای مهم زیر تشکیل یافته است:
* کاخهای رسمی و تشریفاتی تخت جمشید (کاخ دروازه ملل)
* سرای نشیمن و کاخهای کوچک اختصاصی
* خزانهٔ شاهی
* دژ و باروی حفاظتی
...
پلکانهای ورودی سکو و دروازهٔ خشایارشا
ورود سکو، دو پلکان است که روبروی یکدیگر و در بخش شمالغربی مجموعه قرار دارندکه همچون دستانی است که آرنج خویش را خم کرده و بر آن است تا مشتاقان خود را از زمین بلند کرده و در سینه خود جای دهد. این پلکانها از هر طرف ۱۱۱ پلهٔ پهن و کوتاه(به ارتفاع۱۰ سانتیمتر) دارند.
بر خلاف عقیده بسیاری از مورخین که مدعی بودند ارتفاع کم پلهها به خاطر این بوده که اسبها نیز بتوانند از پلهها بالا بروند، پلهها را کوتاهتر از معمول ساختهاند تا راحتی و ابهت میهمانان (که تصاویرشان با لباسهای فاخر و بلند بر دیوارهای تخت جمشید نقش بسته) هنگام بالا رفتن حفظ شود. بالای پلکانها، بنای ورودی تخت جمشید، «[دروازه بزرگ]» یا «[دروازه خشایارشا|دروازهٔ خشایارشا]»، قرار گرفتهاست. ارتفاع این بنا ۱۰ متر است.
این بنا یک ورودی اصلی و دو خروجی داشتهاست که امروزه بقایای دروازههای آن برجاست. بر دروازهٔ غربی و شرقی طرح مردان بالدار و بر و طرح دو گاو سنگی با سر انسانی حجاری شده است. این دروازهها در قسمت فوقانی با شش کتیبهٔ میخی تزیین یافتهاند. این کتیبهها پس از ذکر نام اهورامزدا به اختصار بیان میکند که: «هر چه بدیده زیباست، به خواست اورمزد انجام پذیرفتهاست.»[2]
دو دروازه خروجی یکی رو به جنوب و دیگری رو به شرق قرار دارند و دروازه جنوبی رو به کاخ آپادانا، یا کاخ بزرگ بار، دارد.
پلکانهای کاخ آپادانا
کاخ آپادانا در شمال و شرق دارای دو مجموعه پلکان است. پلکانهای شرقی این کاخ که از دو پلکان - یکی رو به شمال و یکی رو به جنوب - تشکیل شدهاند، نقوش حجاریشدهای را در دیوار کنارهٔ خود دارند.
پلکان رو به شمال نقشهایی از فرماندهان عالیرتبهٔ نظامی [ماد|مادی] و پارسی دارد در حالی که گلهای نیلوفر آبی را در دست دارند، حجاری شدهاست.
در جلوی فرماندهان نظامی افراد گارد جاویدان در حال ادای احترام دیده میشوند. در ردیف فوقانی همین دیواره، نقش افرادی در حالی که هدایایی به همراه دارند و به کاخ نزدیک میشوند، دیده میشود.
کاخ آپادانا
کاخ آپادانا از قدیمیترین کاخهای تخت جمشید است. این کاخ که به فرمان داریوش بزرگ بنا شدهاست، برای برگزاری جشنهای نوروزی و پذیرش نمایندگان کشورهای وابسته به حضور پادشاه استفاده میشدهاست
این کاخ توسط پلکانی در قسمت جنوب غربی آن به «کاخ تچرا» یا «کاخ آینه» ارتباط مییابد. کاخ آپادانا از ۷۲ ستون تشکیل شدهاست که در حال حاضر ۱۴ ستون آن پابرجاست ته ستونهای ایوان کاخ گرد ولی ته ستونهای داخل کاخ مربع شکل میباشد
کاخ تچر
تچر یا تچرا به معنای خانه زمستانی میباشد.این کاخ نیز به فرمان داریوش کبیر بنا شده و کاخ اختصاصی وی بودهاست. روی کتیبهای آمده : «من داریوش این تچر را ساختم.»این کاخ یک موزه خط به شمار میرود از پارسی باستان گرفته در این کاخ کتیبه وجود دارد تا خطوط پهلوی بالای ستونها از نمای جلوییهای مصری استفاده شدهاست. قسمت اصلی کاخ توسط داریوش بزرگ و ایوان و پلکان سنگی جنوبی توسط خشایار شاه و پلکان سنگی غربی توسط اردشیر دوم بنا شدهاست
کاخ هدیش
این کاخ که کاخ خصوصی خشایارشا بودهاست در مرتفعترین قسمت صفهٔ تخت جمشید قرار دارد. این کاخ از طریق دو مجموعه پلکان به کاخ ملکه ارتباط دارد.
احتمال میرود آتش سوزی از این مکان شروع شده باشد به خاطر نفرتی که آتنیها از خشایارشا داشتند به خاطر به آتش کشیده شدن آتن به دست وی. رنگ زرد سنگها نشان دهنده تمام شدن آب درون سنگها به خاطر حرارت است.
اینجا مکان کوچکی بوده ۶*۶ ستون قرار داشتهاست. به خاطر ویرانی شدیدی که شده اطلاعات زیادی در مورد این کاخ در دسترس نیست خیلیها از اینجا به عنوان کاخ مرموز نام بردهاند.
هدیش به معنای جای بلند میباشد و چون خشایار شاه نام زن دوم او هدیش بودهاست نام کاخ خود را هدیش میگذارد این کاخ در جنوبی ترین قسمت صفه قرار دارد و قسمتهای زیادی از کف از خود کوه میباشد
کاخ ملکه
این کاخ توسط خشایارشا ساخته شدهاست و به نسبت سایر بناها در ارتفاع پایینتری قرار گرفتهاست. بخشی از این کاخ در سال ۱۹۳۱ توسط شرقشناس مشهور، پرفسور هرتزفلد، خاکبرداری و از نو تجدیدبنا شد و امروزه به عنوان موزه و ادارهٔ مرکزی تأسیسات تخت جمشید مورد استفاده قرار گرفتهاست.
ساختمان خزانهٔ شاهنشاهی
این ساختمان که شامل چندین تالار، اطاق و حیاط تشکیل شدهاست با دیوار عظیمی از بقیهٔ تخت جمشید جدا میشود.
کاخ صدستون
وسعت این کاخ در حدود ۴۶۰۰۰ مترمربع است و سقف آن بهوسیلهٔ صد ستون که هر کدام ۱۴ متر ارتفاع داشتهاند، بالا نگه داشته میشدهاست.
کاخ شورا
به این مکان کاخ شورا یا تالار مرکزی میگویند. احتمالا شاه در اینجا با بزرگان به بحث و مشورت میپرداختهاست. با توجه به نقوش حجاری شده از یکی از دروازهها شاه وارد میشده و از دو دروازه دیگر خارج میشدهاست. به این دلیل به این جا کاخ شورا میگویند که در اینجا دوسر ستون انسان وجود داشته که جاهای دیگری نیست و سر انسان سمبل تفکر است.
سرانجام تخت جمشید
مجموعه کاخهای تخت جمشید، در سال (۳۳۰ پیش از میلاد) به دست اسکندر مقدونی به آتش کشیده شد و تمام بناهای آن به صورت ویرانه در آمد.
از بناهای بر جای مانده و نیمه ویرانه، بنای مدخل اصلی تخت جمشید است که به کاخ آپادانا معروف است و مشتمل بر یک تالار مرکزی با ۳۶ ستون و سه ایوان ۱۲ ستونی درقسمتهای شمالی، جنوبی و شرقی است که ایوانهای شمالی و شرقی آن بهوسیله پلکانهایی به حیاطهای مقابل متصل و مربوط میشوند. بلندی صفه در محل کاخ آپادانا ۱۶ متر و بلندی ستونهای آن ۱۸ متر است.
اینمجموعه در فهرست آثار تاریخی ایران و نیز در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است.
جایگاه کنونی این سازه
در دورهٔ نو و با بازگشت و پیدایش حس میهن خواهی در میان ایرانیان و ارجگذاری به گذشتگان این سرزمین، همانگونه که ارد بزرگ میگوید:سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند .
شهر تخت جمشید اعتبار بسیاری یافت. در زمان حکمرانی خاندان پهلوی در ایران به این بنا توجه فراوانی گردید و محمدرضاشاه پهلوی جشنهای پادشاهی خویش را در این سازهٔ کهن انجام میداد. با آغاز رویداد انقلاب اسلامی این سازه را یادگار شاهان خواندند و بسیار مورد بیمهری قرار دادند.
ولی امروزه میتوان تخت جمشید را نامآورترین و دوستداشتنیترین سازه در ایران و در میان ایرانیان و همچنین نماد شکوه گذشتگان دانست.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#15
Posted: 6 Jul 2011 13:38
عجایب بارگاه خسرو پرویز !
از «هفت گنج» یا عجایب بارگاه خسروپرویز بارها در منابع مختلف نامى به میان آمده است.
«ساسانیان» اثر «كریستین سن» یكى از منابعى است كه به این عجایب اشاره كرده است و از گنج گاو، دستمال نسوز، تاج یاقوتنشان، تخت طاقدیس، طلاى مشت افشار، گنج بادآورد و شطرنجى از یاقوت و زمرد به عنوان عجایب هفتگانه بارگاه پادشاه ساسانى نام برده است. فردوسى نیز در قصیده ای، از «هفت گنج» خسروپرویز نام مىبرد. هندیان بودایى هم به تقلید از «هفت گنج» خسروپرویز، پادشاه ساسانى، «هفت گوهر» را ترتیب داده بودند.
گنج گاو
كشاورز مثل هر روز، «غباز» (خیش گاو آهن) را برداشت و به سوى مزرعه حركت كرد. به مزرعه كه رسید توشه ظهر را زیر درختى گذاشت و با «غباز» به سمت راست مزرعه رفت. تا «غباز» را در زمین فرو كرد متوجه شیئى سخت شد. با دست شروع به كندن زمین كرد و ناگاه با ظرف قدیمى برخورد كرد. آن را بیرون آورد، ولى باورش نمىشد. ظرف پر از سكه بود. سكه را كه نگاه كرد نام اسكندر روى آن حك شده بود. كشاورز براى نشان دادن حسن نیت خود نسبت به پادشاه خسروپرویز ظرف را نزد او برد. شاه فورا دستور داد تا مزرعه را بكنند و ظروف دیگر را از خاك بیرون بكشند. صد كوزه نقره و طلا كه مهر اسكندر بر آن حك شده بود، از خاك بیرون آمد. خسرو پرویز، این گنجینه را كه یكى از عجایب هفت گانه كاخش بود، گرفت و یكى از كوزهها را به كشاورز داد. گنج را در جایى از كاخ مخفى كرد و آن را «گنج گاو» نامید.
دستمال نسوز خسروپرویز
یكى دیگر از عجایب بارگاه خسروپرویز دستمال او بود. شاه بعد از هر غذا خوردن با دستمال، دستهاى خود را پاك مىكرد و چون كثیف و چرب مىشد آن را درون آتش مىانداخت تا آتش آن را تمیز كند، دستمال پاك مىشد ولى نمىسوخت. به احتمال قوى جنس این دستمال از پنبه كوهى بوده است.
تاج یاقوتنشان خسرو پرویز
از دیگر عجایب كاخ او تاج خسرویى بود. تاج خسرو پرویز از مقدار زیادى طلا و مروارید ساخته شده بود. یاقوتهاى به كار رفته در تاج طورى مىدرخشید كه به جاى چراغ در شب از آن استفاده مىكردند و یاقوتهایش همه جا را روشن مىكرد. زمردهایش چشم افعى را كور مىكرد. این تاج آنقدر سنگین بود كه زنجیرهایى از طلا را از سقف آویزان كرده بودند و تاج را بر این زنجیرهاى طلا بسته بودند، طورى كه تاج به هنگام نشستن شاه روى سرش قرار بگیرد و سنگینى تاج را احساس نكند.
تخت طاقدیس بارگاه خسروپرویز
یكى دیگر از عجایب بارگاه خسرو تخت طاقدیس اوست. شكل این تخت مانند طاق بود و جنسش از عاج و نردههایش از نقره و طلا بود. سقف این تخت از زر و لاجورد بود. صور فلكی، كواكب، بروج سماوی، هفت اقلیم، صورتهاى پادشاهان، مجالس بزم و شكار، بر این سقف، حك شده بود. روى آن وسیلهاى براى تعیین ساعت روز نصب شده بود. چهار یاقوت، هر یك به تناسب یكى از فصول سال دیده مىشد. بر بالاى آن وسیله اى بود كه قطراتى مانند قطرات باران را فرو مىریخت و صدایى رعدآسا به گوش مىرسید.
طلاى مشت افشار
خسروپرویز قطعه طلایى اعجاب انگیز داشت كه به طلاى مشت فشار یا مشت افشار معروف بود. این قطعه طلا به اندازه مشت پادشاه و چون موم نرم بود. این قطعه زر به هر شكلى حالت مىگرفت. این قطعه طلا را از معدنى در تبت براى خسرو استخراج كرده بودند و200 مثقال وزن داشت.
گنج بادآورد
«گنج بادآورد» از عجائب دیگر دستگاه پرویز است. هنگامى كه ایرانیان اسكندریه را محاصره كردند، رومیان ثروت شهر را در كشتىهائى نهادند تا به مكانى امن بفرستند، اما باد به جهت مخالف وزید و كشتى به سمت ایرانیان آمد. ثروت را به تیسفون بردند و «گنج باد آورد» نامیدند.
شطرنجى از یاقوت و زمرد
از عجایب دیگر دستگاه پادشاه ساسانی، شطرنج مخصوصى از جنس یاقوت و زمرد بود.
خسروپرویز شاید از معدود پادشاهانى باشد كه از همسرش نیز در برخى از منابع تاریخى به عنوان یكى از عجایب دربار او نامبرده شده است. در تاریخ ثعالبى به جز آنچه كه در بالا اشاره شد، از زن او شیرین، قصرش تیسفون، درفش كاویانی، رامشگران دربار ساسانی، اسب خسرو به نام شبدیز و فیل سفید دربار نیز به عنوان گنجهاى خسرو و عجایب دربار او یاد شده و درباره برخى از آنها توضیحاتى آمده است. در تاریخ ثعالبى آمده است: «شیرین و خسرو در جوانى دلباخته یكدیگر شدند، اما وقتى خسرو به پادشاهى رسید شیرین را فراموش كرد.
شیرین كه بار دیگر در پى جلب عشق خسرو برآمده بود، روزى در سر راه شكار او قرار گرفت و آتش عشق فراموش شده در دل خسرو روشن شد. اودر همان لحظه او را به زنى گرفت. شیرین بعد از راهیابى به كاخ پس از چندى مریم بانوى اول زرتشتیان را مسموم كرد و خود زن اول دربار شد.»
اسب خسرو «شبدیز» هم از دیگر عجائب كاخ اوست كه در تاریخ ثعالبى از آن نامى بهمیان آمده است. خسرو گفته بود اگر كسى خبر مرگ «شبدیز» را بدهد او را خواهد كشت. هنگامى كه «شبدیز» مرد تنها «باربد» جرات كرد نغمه اى را بخواند و در آن خبر مرگ شبدیز را بدهد. او خواند: «دیگر شبدیز نمىخواند و نمىچرد.» شاه گفت: «مگر او مرده است.» وباربد گفت: «شاه چنین فرماید.»
«باربد» خود نیز از عجائب دستگاه پرویز بود. «سركس» از خنیاگران دربار كه به او حسادت مىكرد در فرصتى مناسب او را كشت. خسرو وقتى دانست باربد به دست سركس كشته شده است دستور قتل «سركس»را هم داد.
تخت طاقدیس. تخت خسرو پرویز را که از فریدون به وی رسیده بود طاقدیس میگفتند. گویند جمیع حالات فلکی و نجومی در آن ظاهر میشده و آن سه طبقه بوده و در هر طبقه جمعی از ارکان دولت او جابجا قرار میگرفته اند و خسرو پرویز بر آن تخت ملحقات و تصرفات کرده بود. طول آن تخت یکصد و هفتاد ذراع و عرض آن یکصد و بیست ذراع و مکلل بجواهر بود.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#16
Posted: 6 Jul 2011 13:45
بیستون مشهورترین کتیبه میخی جهان
بیستون از مشهورترین کتیبههای میخی جهان است. مهمترین سند تاریخی زمان داریوش است که شرح وقایع را از زبان او میگوید و تقریباً بدون هیچ تحریفی بهدست ما رسیده است.
طولانیترین کتیبه فارسی باستان است که براساس آن وسعت جغرافیائی ایران زمان داریوش، نام قدیمی مکانهای جغرافیائی کنونی، ماهها، اشخاص و اقوام همسایه ایران را در آن زمان میتوانیم بشناسیم.
همچنین این کتیبه نشان میدهد که هخامنشیان تاریخگذاری خاص خود را داشتهاند و زبان فارسی باستان تقریباً یک زبان محلی است که فقط در این دوره تکلم میشده است. بیشترین کمک را به رمزگشائی فارسی باستان و خطوط میخی کرده است.
● خطوط
در زیر نقشها خطوط فارسی باستان در ۴۱۴ سطر در ۵ ستون به طول ۲۳/۹ و عرض و یا ارتفاع ۶۳/۳ متر قرار دارد. در دست راست کنار نقش یک بخش کتیبه ایلامی به طول ۶۰/۵ متر و عرض و یا ارتفاع ۷۰/۳ متر قرار دارد و بقیه این کتیبه در سمت چپ در امتداد خطوط فارس باستان به طول ۶۷/۵ و عرض ۶۳/۳ متر و کلاً ۵۹۳ سطر در هشت ستون قرار دارد.
کتیبه اکدی (بابلی) در قسمت بالای کتیبه سمت چپ ایلامی قرار دارد. با طول یا ارتفاع چهار متر (۴) و عرض از قسمت بالا ۲/۵۲ و در قسمت پائین ۳۱/۲ این کتیبه به شکل ذوزنقه و در ۱۱۲ سطر مجموع خطوط و نقوش برابر ۱۲۰ متر مربع است.
● غار مرآفتاو
این غار در نزدیکی غار مر تاریک واقع شده ۲۶ متر عمق دارد و دهانه آن به سمت شمال شرقی است. دهانه غار حدود شش متر ارتفاع دارد و بهتدریج از ارتفاع آن کاسته میشود تا جائی در انتهای آن به دو متر میرسد. دالان اصلی حدود ۱۶۰ متر مربع مساحت دارد و در بیشتر قسمتهای آن کف سنگی غار دیده میشود. یک پشته استالاگمیتی در انتهای غار دیده میشود که دالان اصلی را از بخش انتهائی جدا میکند. دو دهلیز کم عرض در پائین لین پشته وجود دارد که تنها راههای بخش انتهائی غار است بخش انتهائی حدود ۱۸ متر عمق و حدود ۶۰ متر مربع مساحت دارد و ارتفاع سقف آن کمتر از یک متر است.
● غار مر تاریک
این غار در حد فاصل دامنه و دیوارهای مرتفع واقع شده و مشرف بر یک سکوی طبیعی است. دهانه غار در ارتفاع سه متری دیواره واقع شده است. بخشی از این دیواره در حد فاصل دهانه غار و سکوی سنگی بر اثر بالا و پائین رفتنهای متوالی در اعصار گذشته سائیده و صیقلی شده است و در جای جای آن شکافهای سائیدهای دیده میشود که جهت صعود به غار استفاده میشده است.
غار ۲۵ متر عمق و حدود ۸۰ متر مربع مساحت دارد و بهصورت دالانی عمیق و کم عرض است که در انتها به محوطه نسبتاً بازتری ختم میشود. سقف غار از ابتدا تا انتهای دالان بین ۱۲۰ تا ۱۵۰ سانتیمتر میرسد. دهانه غار به سمت شرق است و به همین دلیل طی روز تا عمق چند متری در معرض روشنائی و گرمای آفتاب قرار میگیرد. محور اصلی غار در عمق چند متری با زاویه تقریباً ۹۰ درجه به سمت راست منحرف میشود.
● مشخصات ظاهر کتیبه بیستون
این کتیبه یکی از معروفترین و مشهورترین سندهای تاریخی جهان است زیرا نوشته به خط میخی در زمان هخامنشیان است. مجموعاً سطحی را که این کتیبه در بر گرفته به طول ۵/۲۰ متر و عرض ۸۰/۷ متر است. کتیبه را در دو بخش مورد بررسی قرار میدهیم.
● نقوش
نقشهای این اثر تاریخی بر سطحی به طول ۶متر و عرض یا ارتفاع ۳متر و ۲۰سانتیمتر حجاری شده است و شامل تصویر داریوش و کماندار نیزهدار شاهی و ۱۰ تن شورشگر است که یک تن در زیر پای داریوش و ۹ تن دست بست در مقابل او قرار دارند و سرهایشان بهجز نفر اول به وسیله طنابی بههم وصل شده است و هر کدام لباس مخصوص کشور خود را بر تن دارند که آنها را از دیگری متمایز میسازد و بر بالای سر هر کدام نوشتهای است که نام شورشگر و محل شورش را معلوم میکند اندازه قد هشت تن از آنان ۱۲۶ سانتیمتر و آخرین نفر که سکونخا نام دارد با کلاهش ۱۷۸ سانتیمتر نشان داده شده. پای چپ و کمان او که در دست چپش قرار دارد. بر بدن پادشاه به نشانه پرستش بهسوی فروهر بلند شده است.
فروهر نماد اهورا مزدا روبهروی پادشاه قرار دارد و حلقهای در دست چپ گرفته و دست راست خود را مانند پادشاه بلند کرده است که این حرکت ظاهراً علامت دعای خیر است. یک ستاره هشت پر درون دایره بالای کلاه تقریباً استوانهای شکل فروهر قرار دارد همین نقش هم تاج کنگرهدار زیبائی که بر سر داریوش است. پشت سر داریوش کماندار و نیزهدار شاهی ایستادهاند. شاه و افسرانش یکنوع لباس بلند پارسی در بر و کفش سهبندی مشابهی به پا دارند.
ولی سربندی که بر سر افسران است از لحاظ تزئین با تاج داریوش تفاوت دارد.
ریش مستطیل شکل شاه نیز از ریش کوتاه سایرین متمایز است یعنی از تکه سنگ جداگانهای ساخته شده و سپس با مهارت بسیار به چهره داریوش متصل شده است.
در هر دو مچ فروهر، شاه و دو افسرش دستبند دیده میشود. این دقت و ظرافت در تیردان. بند آن منگولههای متصل به نیزه ریش و سربند افسران شاهی هم به کار رفته است. گئوماتا تنها اسیری است که کفش بندی به پا دارد و بقیه اسیران پابرهنه هستند. بر سطح حجاری شده ۱۱ کتیبه نقش شده است.
در برابر داریوش ۹ تن شورشگران تابعه که دستشان از پشت بسته شده و به گردنهایشان طنابی کشیدهاند، ایستادهاند. در بالای سر هر یک از اسیران و در زیر تنه گئومات مغ و بر روی دامن جامه اسیر سوم نام پادشاه شورشگر که نقش او نیز آمده و جائی که در آنجا شورش آغاز شده در لوحهها یک نقطه یادآوری شده است.
آخرین نفر ایستاده سکونخای Skunkha سکائی Scythian است که از کلاه نوک تیز بلندش شناخته میشود. نقش سکونخای پس از فتح سکائیه به این نقش و کتیبه اضافه شده است و برای اضافه کردن نقش این یاغی مقداری از نسخه ایلامی کتیبه بیستون را محو کردهاند. نقش داریوش در کوه بیستون چون دیگر نقوش عهد هخامنشی در برابر اسیران درشتتر و بلندتر و اسیران با قامتی کوتاه نقش شدهاند. بلندی قامت داریوش در این نقش ۱۷۸ سانتیمتر و دو نفر همراهان او که پشت سرش ایستادهاند ۱۴۰ سانتیمتر است.
بلندی قامت اسیران به استثنای سکونخای ۱۰۵ سانتیمتر است. بهطور کلی حجاری بیستون از نظر تدوین و ترکیب اجزا نقش آنوبانی پادشاه لولوبی در سر پل ذهاب و نقش نارامسین پادشاه اکد را در کردستان عراق در میزان گستردهتر تکرار میکند.
● تندیس هرکول
در بهمن ماه سال ۱۳۲۷ هنگامی که کارگران شرکت شوسه برای احداث راه جدید همدان به کرمانشاه در دامنه کوه بیستون مشغول خاکبرداری و خروج سنگ از پای کوه و تسطیح جاده بودند به تندیس نسبتاً بزرگی برخورد میکنند که قسمتی از شانه آن از زیر خاک نمایان گردیده بود. در دوران پارتی و رثرغنه یکی از محبوبترین خدایان بود که اغلب بهصورت پیکرههای گلی و سنگی نشان داده شده است. یک نمونه از این دست پیکره هرکول و رثرغنه است که کنار شاهراه شرقی ـ غربی جاده بزرگ ابریشم یا جاده بزرگ خراسان در بیستون نزدیک کرمانشاه از سنگ تراشیده شده است.
هرکول بهصورت شخصی نیرومند کاملاً عریان با موی و ریش مجعد در حال استراحت بر روی پوست شیری نشان میدهد که بر سکوی به طول ۲۰/۲ متر به پهلوی چپ بهطور نیمخیز به آرنج تکیه کرده و در دست چپ پیالهای دارد که تا نزدیک صورت نگه داشته است و نیز دست راستش بر روی پای راست قرار گرفته و پای چپ را تکیهگاه پای دیگر کرده است. سر تندیس که در قدیم از بدن آن جدا شده بود.
قبل از خاکبرداری بهدست سرپرست راه شوسه پیدا شد. طول تندیس ۴۷/۱ متر که بهطور برجسته از سنگ کوه تراشیده شده و از طرف پشت به کوه متصل است. در عقب تندیس نقوش و کتیبهای به زبان یونانی قدیم بر روی سنگ نقش شده است. نقوش آن شامل درخت زیتونی است که از شاخه آن کماندان و تیردانی آویزان شده است.
در کنار این درخت گرز مخروطی شکل گرهداری حجاری شده که برجستگی آن نسبت به سایر نقوش بیشتر است. کتیبه به خط یونانی قدیم در هفت سطر بر روی لوحی به ابعاد ۳۴٭۳۳ سانتیمتر نوشته شده که نمای آن به شکل معابد یونانی ساخته شده است.
اگر آن را با مبدأ تاریخی سلوکی که ۳۱۲ ق.م است بسنجیم سال ۱۴۸ ق.م بهدست میآید. چون که تاریخ ساخت تندیس سال ۱۵۳ ق.م تعیین میشود. این تاریخ با اواسط سلطنت مهرداد اول اشکانی (اشک نهم ۱۷۴ـ۱۳۶ ق.م) مطابق است. در زیر تنه هرکول نقش شیری دیده میشود که در ازاء آن از سر تا دم ۲۰۰ سانتیمتر و بلندی دم آن ۱۱۴ سانتیمتر است.
● کاخ نیمهتمام ساسانی و بقایای کاروانسرای ایلخانی
در نطقه تاریخی بیستون در حد فاصل کاروانسرای صفوی و حاشیه چشمه آب سراب بیستون بنای کاوش شدهای که به بنای ساسانی و ایلخانی نسبت داده شده است.
شالوده این بنا نیمهتمام با ابعاد ۷۵/۸۳۱۳۹ متر در دوران ساسانی حکومت خسروپرویز نهاد شده است. این بنا به دلایل مختلف به پایان نرسیده و در همان مراحل اولیه کار ساخت و ساز آن متوقف مانده است این بنا تا دوره ایلخانی متروک بوده است. متأسفانه مدارکی وجود ندارد که این بنا قبل از دوره ایلخانی چه کاربردی داشته و آیا استفاده شده یا نه.
آلمانیها پس از کاوش در این منطقه حدس زدهاند که این بنا به اوایل دوره اسلام برمیگردد و گفتهاند که این بنا در دوره آل بویه یک پست دفاعی بوده اما با شواهد و مدارکی که از اطراف و اکناف این بنا یافت شده و با توجه به اثرهای دیگران این منطقه به احتمال زیاد این بنا ساسانی بوده است.
این بنا با استفاده از دیوارهای سنگی بنای ساسانی و با استفاده از آجر چیدن آنها روی سنگهای ساسانی در دوره ایلخانی تبدیل به یک کاروانسرا شده و در این دوره تکمیل گردیده است. به علت ریختن سقفهای آجری اتاقها گمان میرود واقعه غیرمترقبهای از جمله زلزله در آن زمان اتفاق افتاده است.
بعد از ریختن سقفهای آجری اتاقها در دوره ایلخانی ساخت و سازهای ضعیفی که پیها و دیوارهای آنها با سنگهای لاشه و ملاط گل و چینه ساخته شدهاند تنوریهای متعددی در عمقهای مختلف به چشم میخورند. این تنورها احتمالاً مربوط به دوره تیموری است.
بعد از خرابی کاروانسرای ایلخانی ساخت و سازهای سنگهای لاشه و ملاط گل بهصورتی غیرماهرانه در دوره تیموری انجام گرفته است و سازههائی در دوره قاجار و پهلوی از قبیل چاه و راه آب و ساخت دهکده بر روی بنا در آن محل انجام گرفته است.
دور تا دور این بنا حصاری مستحکم با سنگهای تراش خورده بزرگ بهصورت خشکه چین (قسمت بیرونی دیوار) و قسمت داخلی دیوار با لاشه سنگی و ملاط گچ نیمکوب پوشانده شده است. ضخامت این دیوارهها حدود ۲۴۰ سانتیمتر است و کل دیوارهای بنا ضخامتی حدود ۱۲۰ـ۲۴۰ سانتیمتر دارد. دور تا دور این بنا نیز اتاقهائی ساخته شده است.
طول اتاقها حدود ۴۰/۶ متر و عرض آنها ۲۸۰ سانتیمتر است. در دیوارهای اتاقها هیچگونه روزنه یا پنجره یا نورگیری وجود ندارد.
شاید در بالای سقف نورگیر وجود داشته باشد. در این بنا راهپلههائی با پاگرد به طرف بالا و پائین نیز تعبیه شده و اتاقهای آن دارای ورودی است.
در این بنا مانند ساخت بناهای دیگر ساسانی به روی سنگهای تراش خورده امضاء حجاران آن زمان دیده میشود.
تقریباً در قسمت شرق بنا و در داخل بنا خرابهای از یک مسجد ایلخانی و محراب آن نیز وجود دارد که بعد از چند حفاری آن را مرتب کردهاند که متأسفانه مرمت کاملاً اشتباهی از لحاظ ساختار بنا است.
در داخل بنا برای اتاقها راهروهائی نیز وجود دارد که ورودی هر راهرو با طاق آجری آن شناسائی میشود در حال حاضر از این بنا مخروبهای بیش نمانده و حتی هنوز قسمتی از بنا حفاری نگردیده است.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#17
Posted: 6 Jul 2011 13:54
واقعیات زندگی ناپلئون
یکی از پیچیده ترین و اسرار امیزترین معماهای تاریخ , " معمای مرگ ناپلئون بناپارت " است . همین معما باعث شده تا علم پزشکی نوین وارد عرصه شده و مورخین را یاری کنند تا پرده از این راز صد ساله بر دارد . چرا و چگونه این معما شکل گرفته؟؟!! زیرا این تصور وجود دارد که " ناپلئون بناپارت " به مرگ طبیعی درنگذشته است , بلکه به ضرب گلوله از پای در امده است , و شخصی که بعنوان ناپلئون بناپارت در تبیعدگاه " سنت هلن " به مرگ طبیعی درگذشت – ناپلئون واقعی نبوده است, و این خود همواره بصورت یکی از اسرار تاریخ باقی مانده است . برای پی گیری موضوع به سراغ مدارکی میرویم که " پیتر مک رون " مورخ و یکی از بزرگترین کارگاهان " اسکاتلندیارد" انها را جمع اوری کرده است .
در دهکده " بالی مور " واقع در فرانسه مدرک رنگ و رو رفته ای بدست امده که معمای شگفت انگیز" ناپلئون بناپارت " را تا حدودی روشن میکند . بر روی این صفحه از کاغذ که امار مرگ و میر دهکده را در ان زمان مشخص میسازد نام مردی ذکر شده است بنام " فرانسوا اوژن ربو " و در این صفحه چنین نوشته شده است . " فرانسوا اوژن ربو " در سال 1771 در این دهکده متولد شد و در جزیره " سنت هلن " در گذشت . تاریخ مرگ او را که احتمالا جعلی بوده از مدتها پیش پاک کرده اند و این خود میتواند دلیل خوبی برای مدارک موجود باشد . هیچ ببعبد نیست که این شخص , روز پنجم مه 1821 با نام " ناپلئون بناپارت به " سنت هلن " درگذشته باشد . زیرا این شخص شباهت زیادی به "ناپلئون بناپارت " داشت . " ناپلئون بناپارت " با زحمت فراوان توانسته بود هم شکلهای متعددی برای خود پیدا کند, و چهار نفر را که از هر جهت شبیه او بودند , در اطراف خود نگهداری میکرد – و یکی از انها همین اقای " فرانسوا اوژن ربو " بود . < تاریخ سرنوشت عجیبی دارد, حتما شما عزیزان بیاد دارید همین دیکتاتور سابق عراق جناب صدام حسین چند نفر را که شبیه خودش بودند در اب نمک خوابانده بود – هر چند گرفتار شد و هیچکدام از این عروسکها بکارش نیامد . جناب هیتلر هم چنین کاری کرده بود . یکی از ملکه های زمان فراعنه برای اینکه راحت از قصر خارج شود و برای عشق و حال بتواند براحتی قصر را ترک کند, یکی از همین عروسکهای زنده را که شبیه خودش بود – در مکانی نگهداری میکرد.> همه هم شکلهای ناپلئون بناپارت گرفتار سرنوشت دردناکی شدند . یکی از انها درست پیش از جنگ " واترلو " مسموم و کشته شد . دیگری فلج گردید و سومی بضرب گلوله ناشناسی از پا در امد و هنگامی که ستاره اقبال " بناپارت " افول کرد , تنها " فرانسوا اوژن ربو " زنده مانده بود و برای زندگی با خواهرش به دهکده " بالی کور " رفت . " ناپلئون بناپارت " به جزیره " سنت هلن " واقع در ابهای مجاور سواحل افریقا تبعید شد . مقامات انگلیسی و فرانسوی توافق کردند که مراقب او باشند و اجازه ندهند همانگونه که یکبار از " الب " گریخته بود, باز هم از این منطقه فرار کند . برای همین فرانسویها سخت او را زیر نظر داشتند و انگلیسیها تعدادی قایق گشتی را در ابهای اطراف جزیره به نگهبانی گماشته بودند تا از فرار احتمالی " ناپلئون بناپارت " جلوگیری کنند . " ناپلئون تمام عوامل لازم را برای فرار خود در اختیار داشت . یعنی هم پول داشت , هم از کمک دوستانی که حاضر بودند جان خود را فدای او کنند – و هم صبر و شکیبایی زیادی بخرج میداد . اینک ببینیم در ان زمان چه وقایعی اتفاق افتاد . در سال 1881 ژنرال " گورگار " از مقام فرماندهی " سنت هلن " برکنار شد و ژنرال " برتراند " بجای او منصوب گردید . " گورگار " به پاریس بازگشت تا زندگی بازنشستگی را طی کند . دو ماه بعد از ورود او به پاریس یک کالسکه زیبا وارد دهکده " بالی کور " شد . کالسکه ران – نشانی خانه " فرانسوا اوژن ربو " را جویا شد . اما اینکه چه کسانی درون کالسکه نشسته بودند و چرا انها در جستجوی هم شکل و قیافه " ناپلئون بناپارت " می گشتند.؟ هرگز این موضوع معلوم نشد و درشمار اسرار باقی ماند . " فرانسوا اوژن ربو " به همراه خواهرش زندگی عادی خود را میکردند و هر کس از انها درباره کالسکه ناشناس سئوال میکرد – با خونسردی میگفتند: که یک پزشک میخواست تعدادی خرگوش برای مهمانی خود خریداری کند . ولی واقعیت جز این بود . در یکی از شبهای پائیز همان سال " فرانسوا اوژن ربو " بهمراه خواهرش بطرز عجیبی ناپدید شدند و هیچ اثری از انها بدست نیامد . مدتی بعد خواهرش را دیدند که در نهایت اسایش و رفا در " تور " زندگی میکرد. او اظهار میکرد که مخارج او را یک پزشک نیکوکار تامین می کند .! البته خود او هرگز ان پزشک را ندیده بود و تمام مخارج زندگی بوسیله پست و اکثرا" توسط شخصی گمنام برای او فرستاده می شد .! در مورد برادرش میگفت : که او به سفر دریائی رفته است و از او خبری ندارد . " ناپلئون بناپارت " برای فرار از جزیره " سنت هلن " به چهار چیز نیاز داشت . 1 – یک هم شکل .2 – یک کشتی . 3 - تعدادی دوست وفادار 4- پول. با توجه به توضیحات داده شده متوجه میشویم " ناپلئون بناپارت " تمام عوامل را در اختیار داشت است . در زمستان سال 1818 یکماه پس از ناپدید شدن " فرانسوا اوژن ربو " همسر ژنرال " برتراند " به یکی از دوستانش نوشت : ما موفق میشویم – ناپلئون از جزیره گریخته است .! در همان روزها , مرد ناشناس شیک پوشی که خود را " ریوار " مینامید – وارد شهر " ورونا " واقع در ایتالیا شد . او خود را بازرگانی از شمال فرانسه معرفی میکرد که همسرش فوت کرده و قصد دارد, تجارت کوچکی در زمینه خرید و فروش الماس را اغاز کند . او برای اینکار شریکی بنام اقای " پتروچی " برای خود دست و پا کرده بود که کارها را اداره میکرد – و بشوخی " ریوار " را امپراطور صدا میزد, زیرا " ریوار " شباهت باور نکردنی به " ناپلئون بناپارت " داشت . بطوریکه بعدا" – " پتروچی " و دیگران اظهار میداشتند, بعد از ظهر روز 23 اوت 1823 " ریوار " پیغام لاک و مهر شده ای را دریافت داشت و پس از اطلاع از مضمون ان – سخت اشفته خاطر گردید و به " پتروچی " گفت که مجبور است برای انجام یک ماموریت مهم " ورونا " را ترک کند . دو ساعت بعد او سوار کالسکه ای شد و پیش از حرکت نامه لاک و مهر شده را به " پتروچی " داد و از او خواست که اگر ظرف سه ماه بازنگشت – انرا به پادشاه فرانسه تسلیم کند . دوازده شب پس از ان واقعه, اندکی بعد از ساعت یازده شب 4 سپتامبر 1823 همه چراغهای قصر " شونبرون " در اتریش روشن بود و پسر " ناپلئون بناپارت " در اتش تب میسوخت. یکی از نگهبانان که در ان وقت شب در بیرون قصر به نگهبانی مشغول بود, ناگهان از صدای بهم خوردن برگهای درخت مو توجه اش به ان سو جلب شد و سایه ای را مشاهده کرد که خود را به زمین انداخت و بطرف قصر دوید, نگهبان اتش گشود و یکی از گلوله ها به شکم ان شخص که قصد داشت خود را به قصر برساند – اصابت کرد و کار او را یکسره نمود . نگهبان نگاهی به جسد انداخت و بلافاصله افسر مافوق خود را از جریان مطلع ساخت . سرانجام سفارت فرانسه مسولیت رسیدگی به این امور را بر عهده گرفت تا انکه همسر " ناپلئون بناپارت " در خواست کرد جسد مرد ناشناس در ارامگاه خانوادگی دفن شود و این کار انجام شد . " ریوار " هیچگاه به " ورونا " بازنگست و " پتروچی " نامه لاک و مهر شده را به پادشاه فراسه تسلیم کرد و در ازای این خدمت و سکوتی که اختیار کرده بود, پاداشت قابل توجهی دریافت نمود . در جزیره " سنت هلن " نیز – سرانجام مرگ به سراغ زندانی که همه تصور میکردند , " ناپلئون بناپارت " است امد . در حالیکه این این زندانی نه مثل ناپلئون نوشتن بلد بود و نه میتوانست مثل ناپلئون سخن بگوید . " هر چند بعضی ها میگفتند : شرایط تبعید و اقامت در جزیره او را به چنین روزی انداخته است – اما انها که او را میشناختند, میدانستند – " ناپلئون بناپارت " نوشتن و سخنوری را در خون خود دارد و مدارک و فرمانهای او این موضوع را کاملا اثبات می کند . بهر حال مردی که در " سنت هلن " در اسارت بسر میبرد در سال 1881 بر اثر ابتلا به سرطان معده درگذشت, و هیچ یک از خانواده او اصراری بر دفن او در مزار خانوادگی او نکرد . ایا بازرگان ناشناسی که خود را " ریوار " مینامید, همان " ناپلئون بناپارت " واقعی نبود که پس از فرار از زندان " سنت هلن " به ایتالیا رفته بود و ظاهرا" به کار تجارت اشتغال داشت.؟ و پنج سال بعد یعنی در سال 1823< که در حقیقت دو سال از مرگ " ناپلئون قلابی " میگذشت> از طریق یک نامه لاک و مهر شده – از بیماری شدید فرزندش اگاه گردید و تصمیم گرفت به هر ترتیب شده خود را به خانواده اش برساند؟ همان مردی که به ضرب گلوله از پا در امد.؟ سالها بعد, در سال 1956 دولت بریتانیا فاش ساخت که قسمتی از روده " ناپلئون بناپارت " را در اختیار دارد, و این مدرک اشکارا نشان میدهد که صاحب ان نه بر اثر سرطان معده , بلکه بر اثر اصابت گلوله درگذشته است .!!گلوله ای که در باغ قصر " شونبرون " به سوی شخص ناشناس شلیک شده بود . و در حقیقت این ناشناس کسی جزء " ناپلئون بناپارت " واقعی نبود – و انکس که در جزیره " سنت هلن " بر اثر ابتلا به سرطان معده درگذشته بود, کسی نبود جز " فرانسوا اوژن ربو " هم شکل " ناپلئون بناپارت "
** توضیح: اما یکی از شگفت انگیزترین نکته های این معمای تاریخی, وجود تابوتی در موزه مخصوص ناپلئون بناپارت است . در این موزه علاوه بر دستنوشته ها و فرامین مختلف – و نقشه های جنگی که توسط خود ناپلئون بناپارت برای تسخیر دیگر ممالک کشیده یا صادر گردیده است . تابوتی بچشم میخورد که روزانه افراد مختلفی از ان دیدن می کنند . این تابوت همان تابوتی است که با ان شخص مورد نظر همسر ناپلئون بناپارت که در باغ قصر " شونبرون " توسط تیر نگهبان از پا درامد تا مزار خانوادگی " بناپارت " تشیع شده است . این تابوت در تاریخ 1963 توسط یکی از بازماندگان بناپارت به موزه فوق اهدا گردیده است .
ناپلئون بناپارت : در دنیا فقط از یک چیز باید ترسید و آن خود ترس است .
ناپلئون بناپارت : اولین شرط توفیق شهامت و بی باکی است .
ناپلئون بناپارت : نایاب ترین چیزها در جهان دوست صمیمی است .
ناپلئون بناپارت : دردها و رنج ها فکر انسان را قوی می سازد
ناپلئون بناپارت : کسانی که روح نامید دارند مقصرترین مردم هستند.
ناپلئون بناپارت : کسی که می ترسد شکست بخورد حتما شکست خواهد خورد.
ناپلئون بناپارت : یک روز زندگی پر غوغا و در شهرت و افتخار بهتر از صد سال گمنامی است.
ناپلئون بناپارت : پیروزی یعنی خواستن .
ناپلئون بناپارت : عشق گوهری است گرانبها ، اگر با عفت توام باشد.
ناپلئون بناپارت : عفت در زن مانند شجاعت است در مرد ، من از مرد ترسو همچنان متنفرم که از زن نانجیب
ناپلئون بناپارت : فداکاری در راه وطن از همه فضایل باارزشتر است.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#18
Posted: 9 Jul 2011 14:17
شهراستخر
شهراستخر مانند هگمتانه و شوش و ری ، یكی از شهرهای معمور و مهم ادوار باستانی و بزرگترین و با شكوهترین و پر جمعیت ترین شهرهای پارس بوده ، كه از حدود پنج شش سده پیش از میلاد ، یعنی از زمان شاهنشاهی هخامنشی تا سدة دهم میلادی ( چهارم هجری ) دایر و آباد و مركز بازرگانی و سیاست و حكومت پادشاهان و امرای محلی پارس ، و جایگاه موبدان و دبیران و دستوران دین زرتشتی بوده است . ویرانههای گسترده آن در هفت كیلومتری شمال تخت جمشید، كنار چپ راه شیراز به اصفهان قرار گرفته ، و نمودار شكوه دیرینهای میباشد ، كه سه شاهنشاهی بزرگ هخامنشی و اشكانی و ساسانی بآن داده بود . آثار دروازه سنگی آن سوی راست راه شیراز به اصفهان هنوز بر جای مانده ، و ماندههای كاخ ویران شدهاش با ستونها و سر ستونهائی كه در گوشه و كنار پراكنده است ، نمودار عظمت دوران آبادیش میباشد .
از تاریخ بنای این شهر كه چه زمانی دایر گردیده ، آگاهی درستی در دست نیست . زیرا نبشته و آثاری كه تاریخ آنرا از پیش از دوره هخامنشی تعیین نماید دیده نشده ، و آثاری هم كه در خلال كاوشها بدست آمده ، بیشتر مربوط به عهد هخامنشی و ساسانی و سدههای نخستین اسلامی میباشد . ولی وجود آب فراوان رودخانه پلوار و زمینهای گسترده حاصلخیز پیرامون آن ، مینمایاند كه از دوران كهن ، جایگاه مردمی بوده كه در این دیار میزیسته ، و آبادی بزرگی را تشكیل داده بودند .
آنچه میتوان گفت اینست كه شهر باستانی استخر در زمان فرمانروائی شهریاران هخامنشی آباد و پر جمعیت و شهر منسوب به پایتخت ( تخت جمشید ) بوده ، و مردم زیادی در آنجا میزیسته ، و محل بازرگانی و كشاورزی و داد و ستد و مقر خاندانهای كهن و سرشناس و برگزیده زمان بوده است .
گسترش شهر را تاریخ نویسان قدیم از (( جلو در )) تا (( جلوگیر )) یعنی پهنای تمام جلگه مرودشت دانسته ، اما چیزی كه فعلا” معین و مشهود است ، حدود این شهر از خاور ، تا نزدیكیهای روستای سیدان و فاروق ، و از باختر به روستای زنگی آباد ، و جنوب و شمال آن نیز كوههای تخت جمشید ( كوه رحمت ) و نقش رستم ( كوه حاجی آباد ) بوده است . رودخانه سیوند ( همان پلوار ) كه اكنون این نواحی را سیراب میسازد ، از شمال باختری شهر استخر روان است ، و زمینهای اطراف آنرا سیراب و سرسبز و پر كشت و پر درخت ساخته بود .
استخر را تخت طاوس هم میگویند .
پس از آتش سوزی و ویرانی تخت جمشید و برچیده شدن شاهنشاهی هخامنشی ، این شهر تا چندی رونق و اهمیت خود را از دست داد....
نخستین باری كه نیروی اسلام بر این شهر تاخت سال 18 ه . ق در زمان خلافت عمر بود . در این سال سپاهیان تازی به سركردگی (( عثمان بن ابی العاص )) پس از گشودن ناحیه شاپور و اردشیر خوره (( فیروزآباد )) و دارابگرد ، بسوی این شهر آمدند . فرماندار استخر (( هیربد )) داماد یزدگرد سوم كه پیش از آن نیز در پارس بوده ، و در یكی دو نبرد با تازیان دست و پنجه نرم كرده بود ، با در پیش گرفتن رویه مسالمت آمیز و پذیرش شرائط صلح و تعهد پرداخت باج و خراج ، موقتا” شهر را از ویرانی و تاراج و كشتار نیروی مهاجم در امان نگاهداشت . ولی تسلیم و پرداخت باج بر مردمان خونگرم پارسی كه چندین سده فرمانروای جهان بودهاند ، سخت ناگوار و گران بود و چندی نپائید كه از فرمانبرداری امرای تازی سر پیچیدند . ازاین رو در سال 29 ه . ق (( عبدالله بن عامر )) سردار دیگر عرب پس از خوابانیدن شورش شهر گور ( فیروزآباد ) بسوی استخر شتافت . ساكنان شهر سخت پایداری كردند و رشادتها بروز دادند تا مگر تسلیم سردار تازی نشوند ، ولی سرانجام او با قهر و غلبه شهر را گشود و كشت و كشتار وحشتناکی نمود...
استخر در اثر شورشهای پی در پی و نرفتن زیر بار امرا و سرداران تازی و جنگهای خونین كه در آنجا روی داد ، كم كم رو به ویرانی رفت تا در سال 74 ه .ق كه محمدبن یوسف ثقفی برادر حجاج شهر شیراز را گسترش داد و پایگاه خود قرار داد ، دیگر استخر از آن اهمیت و مركزیت و آبادانی خود افتاد و گروهی از ساكنان آنجا بسوی شهر شیراز رفتند . دروازه اصفهان كنونی شیراز تا چند سده بنام دروازه استخر نامیده میشد ، یعنی دروازهای كه بسوی شهر استخر میرفتهاند .
شهر استخر پیوسته رو بویرانی و ركود میرفت تا سرانجام بطوریكه نوشتهاند در سال 436 ه . ق محی الدین ابوكالیجار بویهی شهر را بكلی ویران و ساكنان آنجا را بشیراز كوچانید و از آن پس این شهر مقدس و بزرگ پارس و بانوی شهرهای ایران پس از پانزده سده شكوه و جلال ، و شاهد بزرگیها و تاجگذاریها و جشنها و شادیها و نبردها و دگرگونیهای مهم تاریخی ، بطوری ویران گردید كه دیگر روی آبادی ندید و از زیر خروارها خاك گذشت ...
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#19
Posted: 9 Jul 2011 14:19
زرتشتیان : دیروز ، امروز ، فردا
تاریخ زرتشتیان با پیدایش اشوزرتشت آغاز می شود . در دوران پادشاهی گشتاسب كیانی زرتشتیان افزایش می یابند . در دوران هخامنشی ،بیشتر پادشاهان و مردمان زرتشتی بودند بدون آن كه آیین زرتشت دین رسمی باشد . ساسانیان دین زرتشتی را دین رسمی كشوراعلام نمودند . دین وحكومت هستند كه می توانند به یكدیگر نیرو دهند . ولی تاریخ نشان می دهد كه هر زمان دین سالاران با كشورمداران یكی شده اند، دین تحریف و حكومت فاسد شده است .
در دوران هخامنشی ، كه دین رسمی وجود نداشت و پادشاهان به سایر دین ها احترام می گذاشتند ، ایران زمین مهد آزادی اندیشه بود و آفریننده حقوق بشر شد. در دوران ساسانیان كه دین و حكومت یكی شد ، دین در خدمت سیاست درآمد و خرابی دین و حكومت هر دو را باعث گردید !
در سده هفتم ، تازیان بر ایران چیره شدند ، گروهی از زرتشتیان ، زیر فشار تازیان و تعصب ایرانیان تازه مسلمان ، ترك دین كردند و گروهی ، در سده نهم به هندوستان مهاجرت نمودند تا در محیطی آزاد ، فرهنگ دینی خود را پاسداری كنند و به آیندگان بسپارند . گروهی از زرتشتیان كه در ایران مانده بودند ، آتش عشق به دین بهی را در كانون سینه و خانواده خود گرم و پر فروغ نگاهداشتند .
یورش سخت تر در دوران استیلای مغول و مغولان به زرتشتیان ، كلیمیان ، مسیحیان و مسلمانان وارد آمد . بسیاری كشته شدند و گروهی به نقاط دور دست پناه بردند تا از ستم و تهدید مغولان درامان بمانند .
در زمان صفویان كه اسلام دین رسمی ایران شد ، فشار به غیرمسلما نان شدت گرفت، این وضع تاسف بار در زمان قاجار هم ادامه داشت . در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار ، پارسیان هند كه از بیداد و فشار وارده به همكیشان خود در ایران آگاهی یافتند ، نماینده عالی رتبه به نام مانكجی لیمنجی هاتریا را به ایران فرستادند . او نزد شاه شكایت برد و با پشتیبانی حكومت هند ( امپراطوری انگلیس ) موفق شد ، از آن فشارها تا حد زیادی بكاهد . از روی نامه های مبادله شده بین مانكجی و ناصر الدین شاه كه امروز موجود است ، فشار و تبعیض ظالمانه نسبت به زرتشتیان از جمله شامل موارد زیر بود :
· زرتشتیان مجبور بودند علامت مشخصه ای روی لباس خود بزنند تا از مسلمانان تمیز داده شوند (همانند یهودیان در آلمان نازی )
· زرتشتیان در موقع خرید ، حق نداشتند به اجناس مورد نظر و به ویژه به اغذ یه و میوه دست بزنند. زیرا به عقیده مسلمانان آن مواد ، نجس می شد !
· زرتشتیان حق نداشتند در برابر مذهبیون ، سوارچهارپا بمانند و یا در بازار سواره حركت كنند . ( در آن زمان وسیله نقلیه معمولیچاهارپا بود )
· زرتشتیان روزهای بارانی نمی بایست بیرون بروند كه مبادا خیابان آلوده شود.
· اگر جوانی زرتشتی مسلمان می شد، برادران و خوهران او ، از ارث والدینشان محروم می شدند و همه ارث ، به جوان تازه مسلمان شده می رسید ( این كار نسبت به یهودیان هم انجام می شد و وسیله ای بود برای ترغیب و اجبار زرتشتیان و یهودیان به پذیرفتن مذهبی دیگر )
· هنگامی كه یك نفر زرتشتی به دست یك نفر مسلمان كشته می شد ،مسلمانِ قاتل قصاص نمی شد و تنها می بایست خون بها ( دیه ) به وارث مقتول زرتشتی بپردازد و به این ترتیب مسلمانان از ریختن خون زرتشتیان ترس نداشتند .
با پا در میانی مانكجی و پشتیبانی دولت هند ِ انگلیس ، ناصرالدین شاه دستور داد تا پاره ای از این موارد اصلاح شود و از فشار و بیداد كاسته گردد . در جریان انقلاب مشروطیت ایران كه منجر به پدید آمدن قانون اساسی 1906 شد ، گروهی از زرتشتیان به مشروطه طلبان یاری دادند .
اردشیر جی ریپورتر سومین نماینده پارسیان در ایران كه استاد مدرسه علوم سیاسی هم بود در آموزش اصول دموكراسی وآزادی به دانشجویان وهمراهی بامشروطه طلبان و رجال آزادی خواه ایران ، موثر بود . زرتشتیان چند تن كشته دادند و سر انجام توفیق یافتند در مجلس شورای ملی كرسی برای زرتشتیان و سایر اقلیت های مذهبی تأمین نمایند .
امروز: از سال 1950 عده ای از پارسیان هند ، در طلب زندگی بهتر و فرصت های فرهنگی و اقتصادی امیدبخش تر ، به اروپا و آمریكا آمدند . پس از انقلاب 1979 ایران هم عده ای از زرتشتیان ایران به امریكا ، اروپا ، كانادا ، استرالیا و دیگر كشورها مهاجرت كردند . در حال حاضر، زرتشتیان مقیم این قاره ها اجتماعات و انجمن هایی برای حفظ سنت های فرهنگی و مذهبی خود تشكیل داده اند . در آمریكا ، كانادا و استرالیا به همت و سرمایه ایرانی زرتشتی رستم گیو در ده مل ، مراكز زرتشتی « دَرِ مِهْر » ساخته و بر پا شده است و خدمت بزرگی به یگانگی و بقای فرهنگ زرتشتی در خارج از ایران و هند انجام داده است .
در هندوستان زرتشتیان با نام پارسی، از پیشگامان و بنیاد گزاران صنعت ، تجارت ، بانكداری ، كشتی سازی ، بیمارستان های مدرن و مدارس عالی هستند . هواپیمایی تجارتی هند ( ایرایندیا ) ، نخستین كارخانه ذوب آهن در جمشید پور ، نخستین شركت كشتی سازی هند ، و نخستین كارخانه نساجی هند متعلق به پارسیان است. عده ای از نخبه ترین ، قضات ، سفیران ، مدیران ، پژوهشگران و افسران هند پارسی بوده و هستند .
پدر انرژی اتمی هند یكنفر پارسی است . فرماندهان نیروهای مختلف هند، از پارسیان بودند و تنها مارشال هند و فاتح جنگ هند و پاكستان، یك تن پارسی است . در پاكستان هم زرتشتیان به مقام وزارت و سفارت رسیده اند .
در ایران نیز زرتشتیان با وجود كمی عده ، در دوران پهلوی، در آبادانی و سازندگی ایران سهم مهمی به عهده گرفتند . نخستین بانكدار مدرن، موسس آبیاری نوین و پدر شهرسازی نوین در ایران زرتشتی بودند . در شماری از شهرها ، زرتشتیان اولین كارخانه برق و تلفن را دایر كردند . مدارس زرتشتیان در تهران ، یزد وكرمان از برجسته ترین مدارس بوده و زمانی تعداد مدارس زرتشتیان در یزد از شمار مدارس دولتی ، بیشتر بود .
سهم زرتشتیان در فرهنگ و بهداشت ایران – به نسبت جمعیت – بر اكثریت فزونی داشت . در بین زرتشتیان ایران بی سواد وجود نداشت و زرتشتیان – به نسبت جمعیت – بیشترین شمار پزشك ، مهندس و استاد دانشگاه را به میهن خود ایران دادند . نخستین غیر مسلمانان ایرانی كه به مقام معاونت نخست وزیری ، معاونت وزارت ، سپهبدی و ریاست دانشگاهی رسیدند ، زرتشتی بودند .
در امریكا و كانادا عده ای از زرتشتیان و پارسیان در دانشگاه های معتبر به كار آموزش و پژوهش ، سرگرمند و یكی از رهبرهای بزرگ اركستر فیلار مونیك امریكا پارسی است . با وجود ویژگی های اخلاقی ، اجتماعی و قومی مشترك زرتشتیان در اجتماع پارسیان هند و زرتشتیان ایران – كه سازندگی ، كوشش ، پركاری ، ابتكار درستی و دهشمندی ، از جمله آن هاست – بیشتر خارجی هایی كه درباره پارسیان گزارش داده اند ، فكرشان متوجه ثروت و دهشمندی آنان بوده و روش دخمه و احترام به آتش را هم هیجان آمیز دانسته اند . ولی به سایر توفیقات و برجستگی های زرتشتیان كمتر اشاره كرده اند.
مثلاً كمتر كسی در خارج از هند و ایران از سهمی كه پارسیان در تحصیل استقلال هند داشته اند و یا سهم زرتشتیان در انقلاب مشروطیت ایران آگاه است .سه رئیس كنگره هند ،درنخستین بیست ساله مبارزه آزادی طلبانه بر علیه امپراطوری انگلستان، پارسی بودند . پارسیان دوش به دوش گاندی ، نهرو و سایر رهبران هند ، برای آزادی آن كشور مبارزه كردند . نخستین كس در انگلستان به نمایندگی مجلس عوام انتخاب شد ( از حزب لیبرال ) یك تن پارسی بود. در انقلاب مشروطه ایران زرتشتیان فعال بودند و كشته دادند !
موفقیت های زرتشتیان ، انعكاس معتقدات و باورهای آنان در الگوهای رفتاریشان است . وفاداری ، درستی ، پركاری ، شجاعت و سازندگی اجزاء تفكیك ناپذیر تعالیم زرتشت است .
پرفسور جكسن استاد دانشگاه كلمبیا ، درباره ایرانیان باستان ( زرتشتی ) می نویسد : ایرانیان تحت باورهای دینی شان ، دارای فروزه هایی هستند كه در سازندگی كوشش و ارزش های علمی جلوه گر می شود .
بدون شك ، زرتشتیان امروز نیز از همان ویژگی ها بهره دارند . بررسی درباره این كه چرا و چگونه زرتشتیان در هر كجا بوده هستند ،توانسته اند تا این اندازه موفق باشند ، پژوهشگر را به بررسی درباره خصوصیات دینی زرتشت می رساند .ارتباط بین باورهای عقیدتی و الگوهای رفتاری غیر قابل انكار است . اندیشه ، گفتار و كردار زرتشتیان نیز از آبشخور عقیدتی آنان سیراب شده و شكل می گیرد . چنین تحقیقی بینش بیشتر درباره راز بقای قوم زرتشتی را در طول دست كم چهل قرن به دست می دهد .
از مسایلی كه پس از مهاجرت های سی سال اخیر ، فكر رهبران زرتشتی را به خود معطوف داشته است ، مسأله بقا است . در ارتباط با این مسأله ، موضوعاتی از قبیل پذیرش به دین به صورت حاد مطرح است . برای زرتشتیان نگرانی « بقا » نباید وجود داشته باشد به شرط آنكه طبق اصول گات ها عمل كنند . در گات ها ، پذیرش دین یك امر شخصی است و مبنی بر اختیار است . هر كس می تواند با رایزنی اندیشه نیك و پذیرش اشا به دین زرتشتی در آید . قبول عقیده ی خاص ، تأیید دیگری را نمی خواهد . بنابراین هر كس می تواند اگر بخواهد و اگر راه اشا را انتخاب كند ، زرتشتی باشد .
پذیرش فرد زرتشتی شده در داخل انجمن های زرتشتی ، یك امر اجتماعی و مربوط به كسانی است كه آن انجمن ها را تشكیل داده و با رأی اكثریت اعضاء ، آن را اداره می كنند . پس اگر تازه زرتشتی شده ای را انجمنی نپذیرد ، در زرتشتی بودن آن فرد تأثیری نمی كند . او زرتشتی است . تازه زرتشتیان می توانند برای خودشان انجمنی درست كنند . در بعضی از شهرهای امریكا ، دو یا سه انجمن زرتشتی ، تشكیل شده است . تعداد انجمن ها ، اگر به وحدت و یگانگی زرتشتیان زیان وارد كند ، قابل قبول نیست .
همه زرتشتیان و همه كسانی كه به گات ها باورهای زرتشتی وفا دارند ، باید به گفته گات ها در انجمن برادری و دوستی با هم همكاری كنند . داوطلب پذیرش دین ، باید با قبول معنویت دین ، طالب آن باشد نه این كه به خاطر جلب منفعت مادی ویا به خاطر ازدواج و مانند آن زرتشتی شود . قبول معنویت اصل است .
فردا: دین زرتشتی دینی است كه با پیشرفت و نوگرایی ( مدرنیسم ) سازگار است . مقررات و قواعد دست و پاگیر و قهقرایی ، در دین نیست . دین زرتشتی دین جهانی است در دین زرتشت ، امریا نهی غالباً كلی است نه موردی .دستور رعایت سلامت و بهداشت تن و روان كلی است . مسائل موردی ، مثل روزه گرفتن از طلوع تا غروب آفتاب ( كه از لحاظ عملی در بعضی نقاط جغرافیایی مثلاً قطب شمال یا جنوب ایجاد اشكال می كند ) در دین زرتشتی نیست. در عین حال سنت زرتشتی بر این است كه زرتشتیان در ماه دست كم زرتشتی چهار روز گوشت نمی خورند . بعضی هم اساساً سبزیخوارند . این خوبی دین است . همان گونه كه می دانیم روزه گرفتن از طلوع تا غروب آفتاب در نقاطی مثل قطب شمال یا جنوب ایجاد اشكال می كند . یا الزام به خوردن گوشت حیوانی كه به ترتیب خاص ذبح شده باشد ممكن است از جهت علمی قابل توجیه نباشد و فقط یك سنت مذهبی باشد .
تعطیل یك روز معین در هفته ( روزی كه به باور پیروان مذهبی ، خدا استراحت كرد و ممكن است در كشورها جمعه ، شنبه یا یكشنبه باشد ) در دین زرتشتی نیست . بنابر این ، زرتشتیان در هر كشوری باشند ، می توانند به اقتضای وضع آن كشور، یكی از این روزها را تعطیل كنند بدون آن كه بر خلاف مذهبشان كاری كرده باشند
مسأله آدم وحوا در دین زرتشتی نیست . بنابراین ، جنگی بین طرفداران نظریه تكامل و طرفداران نظریه خلقت پیش نمی آید .
مسأله پرداخت مبلغ معینی به عناوین دینی به روحانیان ، یا هیچ مرجعی حكم نشده است . بنابراین ، زرتشتیان در هر كشوری ، با رعایت تصمیمات اقتصادی دولت كه با توجه به الزامات تورم و توسعه گرفته می شود ، مالیات خود را می پردازند بدون آن كه از مقررات دینی عدول كرده باشند و رعایت نظامات محیط زیست وحقوق بشر ، تساوی حقوق زن و مرد و عدم تبعیض مبنی بر نژاد و رنگ برای زرتشتیان ممكن است ، زیرا با اصول كلی گات ها سازگار است .
در كتاب مقدس زرتشتیان راجع به حقوق زن و یا سهم الارث او و فرزندان و مانند این ها ، احكامی وجود ندارد كه عمل بر خلاف آنها ، مغایر دین باشد . بالاخره وفاداری نسبت به حكومت قانونی و دادگستر ، جزو سنت مذهبی زرتشتی است و مسایل مربوط به حكومت پیروان مذهب خاص بر اساس مذاهب پیش نمی آید .این قابلیت تطبیق با رعایت اصول كلی دین ، یكی از اسرار بقای جامعه زرتشتی است .
مشكل فوری زرتشتیان مهاجر ، قبول یا عدم قبول دیگران به دین نیست ، بلكه اطلاع خود زرتشتیان از ارزش های معنوی ، اخلاقی و اجتماعی زرتشتی است . مشكل فوری آزادی از خرافات و تحریفات دینی است كه در طول زمان و در ارتباط با سایر ادیان و ایدئولوژی ها وارد دین زرتشتی شده است . زرتشتیان مهاجر باید با دانش دین مجهز شوند تا از روی ناآگاهی ، پیرو ادیان و ایدئولوژی های دیگر نشوند . با این ترتیب ، نگرانی نسبت به بقای زرتشتیان نخواهد بود . در مورد تشریفات دینی ، پاره ای از تشریفات دست وپاگیر و خرافاتی كه وارد سنت شده است ، باید كنار گذارده شود و یا با شرط روز تطبیق داده شود .
ولی مقررات و تشریفاتی هم وجود دارد كه از لحاظ بقا و همبستگی زرتشتیان ، نهایت اهمیت را دارد و بی اعتنایی به آن ها متضمن تضعیف یگانگی در جامعه می شود . از آن جمله است ، مراسم سدره پوشی ، حفظ گهنبار ، و برپا داشتن جشن های مذهبی وملی . این مراسم زیبای شادی آفرین قسمتی از هویت ملی و مذهبی زرتشتیان است . حفظ گاهنمای ملی و دینی در كشورهای مقیم ، پیروی از تقویم و تاریخ دولتی و در عین حال به یاد داشتن تقویم ملی ، امكان پذیر است . همچنین ، آموزش زبان و ادب فارسی به جوانان تا آنجا كه امكانات اجازه دهد ، از اسرار بقا و پایداری جامعه زرتشتی خواهد بود .
باشد كه نسل جوان زرتشتی ، وارث فرهنگ كهن و ارزشمند مذهبی ایرانی بتواند مشعل پر فروغ دین را نگهداری كند و روشن تر به نسل آینده بسپارد .
باشد كه با رایزنی منش نیك ( وهومن ) ، پیمودن راستی و داد ( اشا ) ، به كار بردن مهر و ایثار ( آرمیتی ) ، از چنان نیروی اهورایی ( خشترا ) ، برخوردار شوند كه به رسایی ( هَائروَتات ) رسند و جاودان ( اَمرتات ) دست یابند
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#20
Posted: 9 Jul 2011 14:20
آدولف هیتلر1 (از آغاز تا پایان)
آدولف هیتلر ( 7 آوریل، ۱۸۸۹ – ۳۰ آوریل، ۱۹۴۵) پیشوای حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان (حزب نازی) و آلمان نازی از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵. دارای مقاماتی همچون صدر اعظم آلمان، رئیس دولت، و ریاست ایالات، یک دیکتاتور مطلق و سخنرانی با استعداد، هیتلر یکی از مهمترین پیشوایان تاریخ جهان است و به همین دلیل مورد توجهاست. مجموعه ارتشی- صنعتی او توانست آلمان را از بحران اقتصادی ناشی از جنگ جهانی اول خارج سازد و قوای تحلیل رفته آلمان را ترمیم نماید و آن را تبدیل به یکی از قدرتهای برتر اروپا نماید.
هیتلر مبادرت به ایجاد یک آلمان بزرگ نمود. یکی از دلایل اولیه و عمده وقوع جنگ جهانی دوم الحاق اتریش و تهاجم به چکسلواکی و لهستان در ۱۹۳۹ توسط او بود که در نتیجه انگلستان و فرانسه به آلمان اعلام جنگ کردند. جنگی که بین دو قدرت محور و متفقین درگرفت و در طی این مدت خرابیهای بسیاری در اروپا به وجود آمد. هیتلر به طور مستقیم مسئول هدایت و رهبری سیاست نژادی آلمان نازی، کشتار و سوزاندن جمعی، مرگ و آوارگی میلیونها نفر است.او پس از این که متوجه نابودی نیروهای رایش سوم شد، قبل از رسیدن نیروهای ارتش سرخ در پناهگاه زیرزمینی خود در برلین دست به خودکشی زد.
دوران کودکی
کودکی آدولف هیتلر
آدولف هیتلر حدود ساعت ۰۶:۳۰ بعد از ظهر۲۰ آوریل ۱۸۸۹ دربراونا-آم-این، شهری کوچک در نزدیکی لینتز در ایالت اتریش شمالی، بین مرز اتریش و آلمان زاده شد. پدر او آلویس هیتلر ( ۱۸۳۷ – ۱۹۰۳)، یک کارمند پائین رتبه گمرک بود.
مادر هیتلر، کلارا هیتلر (زاده پولزل)، دومین دختر عموی آلویس بود. او شش بچه به دنیا آورد. تنها آدولف، که دومین فرزندش بود، و خواهر کوچکش پاولا در کودکی زنده ماندند.
در کتابش نبرد من، که تا اندازهای تبلیغاتی نوشته شده بود، آدولف لحنی مودبانه درباره پدرش دارد، به هر حال او اظهار میکرد تصمیم جدی که برای نقاش شدن داشت باعث اختلاف نظرات بسیاری در بین آن ها شده بود. در ژانویه ۱۹۰۳ الویس درگذشت، و در دسامبر ۱۹۰۷ کلارا به دلیل ابتلا به سرطان سینه فوت نمود.
جوانی
هیتلر پس از بازگشت از جنگ اوّل جهانی با ارثیه پدرش و پولی که مادرش به او داده بود تصمیم گرفت که در مدرسه هنر ثبت نام کند.
از سال ۱۹۰۵ به بعد هیتلر در یک پرورشگاه یتیمان بوهامایی زندگی میکرد و مادرش را تحت حمایت خود داشت. او دو بار از موسسهٔ هنرهای زیبای وین (۱۹۰۷-۱۹۰۸) به خاطر «عدم صلاحیت در نقاشی» مطرود شد. به او گفته شد که تواناییهایش بیشتر در زمینهٔ معماری کاربرد دارد. وی درخاطراتش که نمایانگر مجذوبیتش به همین موضوع است میگوید:
«هدف من از این سفر بررسی گالری موزهٔ کرت بود. اما کمی بعد از اینکه به تابلویی دقت میکردم متوجه میشدم چیز دیگریست که توجه مرا به خود جلب میکند، خود موزه. از صبح تا نیمه شب، توجهم از موضوعی به موضوع دیگر عوض میشد اما این ساختمان موزه بود که بیشترین توجه من روی آن متمرکز شده بود.» (نبرد من، بخش ۲، بند سوم)
بنا به سفارش رئیس آموزشگاه، وی متقاعد شد که مسیر تحصیلیش را تغییر دهد. ولی وی تحصیلات لازم برای معماری را نگذرانده بود:
«ظرف چند روز من خودم متوجه شدم که بهتر است من روزی یک معمار شوم. مسلماً این راه واقعاً مشکل است. برای رشتهای که من از سر لجبازی به ریلشوله (Realschule) که شدیداً لازم بود بی توجهی کردم. کسی نمیتواند بدون گذراندن دورهٔ مقدماتی عمران، تحصیلان آکادمیک معماری را پی بگیرد و این دومی مدرک دبیرستانی لازم دارد. من هیچکدامش را ندارم. تحقق آمالهای هنری من در عمل غیر ممکن است.» (نبرد من، بخش۲ ، بند ۵٬۶)
در ۲۱ دسامبر ۱۹۰۷ مادرش با یک مرگ دردناک بر اثر سرطان سینه در سن ۴۷ سالگی فوت کرد. هیتلر از طریق دادگاهی در لینز تمامی سهم یتیمیش را به خواهرش پائولا (Paula) واگذار کرد. آدولف در ۲۱ سالگی وارث ثروت یکی از عمه(خاله) هایش شد. او به عنوان یک نقاش در وین مشغول کار شد. او از روی کارت پستالها طرح میکشید و به کاسبها و توریست ها میفروخت. تا قبل از جنگ جهانی اول وی حدود ۲۰۰۰ تابلوی این چنینی نقاشی کرد.
بعد از دومین بار اخراج از موسسهٔ هنرهای زیبا هیتلر دچار فقر مالی شدیدی شد. در ۱۹۰۹ وی به دنبال سرپناهی میگشت و در ۱۹۱۰ در خانهای که برای کارگران فقیر در نظر گرفته شده بود سکنی گزید.
هیتلر میگوید وی در ابتدا در وین یهودستیز شد هنگامی که یک جامعهٔ بزرگ مسیحی را در سر میپروراند شامل مسیحیان ارتدوکسی که از روسیه بخاطر برنامههای جدید میگریختند. وین بستر و شروع اندیشههای تبعیض آمیز مذهبی و راشیسم در قرن نوزدهم بود. هیتلر احتمالاً تحت تاثیر نویسندهها، نظریه پردازان و یهودستیزانی چون لنز ون لیبن فیلز (Lanz von Liebenfels)و بحثهای سیاستمندارانی چون کارل لوگر (Karl Lueger)، موسس حزب جامعهٔ مسیحیان و شهردار وین قرار گرفته باشد. هیتلر در سالهای اقامت خود در وین به عضویت یک گروه فعال ضد یهود در آمد. در آن زمان اغلب، اهالی وین مردم یهودی را تحقیر میکردند.
علاوه بر این مخالفت با یهود ریشهای عمیق در فرهنگ کاتولیکهای اتریش داشت. وین دارای یک جامعه بزرگ یهودی، شامل بسیاری از یهودیهای ارتدکس اروپای شرقی بود. سرانجام هیتلر باور نمود که یهودیها دشمن فطری و مسلم آریاییها هستند و هم چنین عامل اصلی مشکلات اقتصادی آلمان هستند.
در سال ۱۹۱۳، هیتلر برای اجتناب از خدمت سربازی در ارتش اتریش - مجارستان به مونیخ نقل مکان کرد. بیشتر هم نژادان آلمانی او نیز این مشکل را داشتند. ارتش اتریش بعدها او را بازداشت کرد و مورد آزمایش جسمانی قرار داد که برای خدمت نامناسب تشخیص داده شد، او مجاز به بازگشت به مونیخ شد. اما وقتی در اوت ۱۹۱۴ امپراتوری آلمان جنگ جهانی اول را آغاز کرد، برای لشکر باواریَن داوطلب شد. او یک سرباز وظیفه فعال بود که به عنوان پیغام آور در فرانسه و بلژیک در معرض دید آتش دشمن خدمت کرد. اگر چه خدمت هیتلر قابل تقدیر بود ولی به خاطر این که تابعت آلمانی او مفقود شده بود هرگز به بالاتر از سرجوخه ترفیع نیافت. او دوبار برای شجاعت در جنگ نشان صلیب آهنی، درجه دو، در دسامبر ۱۹۱۵، و صلیب آهنی، درجه یک (به ندرت به سرجوخهها اعطا میشود)، در اوت ۱۹۱۸ را دریافت کرد.
در مدت جنگ هیتلر یک آلمانی میهن پرست دو آتشه شد، هرچند او تا سال ۱۹۳۲ تابعیت آلمانی نداشت. وقتی که مردم اعتقاد به شکست ناپذیری ارتش آلمان داشتند، آلمان در نوامبر سال ۱۹۱۸ تسلیم شد. هیتلر به خاطر تسلیم شدن آلمان دچار شوک شدیدی شد. او در آن زمان به خاطر حمله گازهای سمّی در بیمارستان صحرایی بود و به طور موقت دچار نابینایی شده بود. مانند بسیاری از میهن پرستان، او سیاست مداران غیرنظامی را در تسلیم شدن آلمان مقصر میدانست.
حزب نازی
پس از جنگ هیتلر در ارتش ماندگار شد، و وظیفه سرکوبی شورش سوسیالیستها را به خصوص در مونیخ، به عهده گرفت، چون او در سال ۱۹۱۹به آنجا بازگشته بود.
در همین زمان بود که فعالیت سیاسی هیتلر آغاز شد و وی به عنوان مأمور مخفی سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان، و در رابطه با برخی رهبران افراطی نظامی چون ژنرال لودندروف، گروه کوچک خود را تأسیس کرد؛ همان گروهی که سپس به حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان (حزب نازی) بدل شد.
در نوامبر ۱۹۲۳ ژنرال لودندروف و هیتلر کودتای نافرجامی را ترتیب دادند که به کودتای مونیخ معروف است. (این کودتا را با نام کودتای آبجوفروشی نیز می شناسند.)
نتیجه جنگ جهانی اول برای آلمان شکستی فاجعه بار بود. کشورهای پیروزمند در «عهدنامه ورسای» شرایطی بس خفت بار را به این کشور تحمیل کردند. هیتلر مانند بسیاری از هم نسلان خود، تسلیم آلمان را رد میکرد، شکست آلمان را نتیجه اتحاد یهودیان و کمونیستها میدانست و خواهان جبران آن بود. هیتلر پس از جنگ در سی سالگی به فعالیت تشکیلاتی روی آورد و در سال ۱۹۱۹ به جریان فاشیستی حزب کارگری آلمان پیوست. در جریان فعالیتهای تبلیغاتی استعداد بی نظیر خود را در ایراد سخنرانیهای پرهیجان و تحریک آمیز نشان داد. او شعارهای ساده و تکراری را با لحنی تند و آتشین بیان میکرد و نفرت و کینه توزی را به جان هواداران میدمید.
در سال ۱۹۲۱ هیتلر و هواداران افراطی او جریانی به نام حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان با نام اختصاری (حزب نازی) تشکیل دادند. این حزب در سال ۱۹۲۳ در مونیخ دست به شورش مسلحانه زد. اقدام نازیها به شکست انجامید، هیتلر دستگیر شد و نه ماه به زندان افتاد.
هیتلر مرام سیاسی خود را به روشنی در کتاب «نبرد من» تشریح کردهاست. به عقیده او عناصر «بیگانه» یا «غیر آریایی» باید از میان ملت آلمان زدوده شود، تا پاکی و اصالت خون ژرمن تأمین گردد. ملت آلمان باید خود را برای سروری جهان آماده کند. نازیها حق خود میدانند که برای رسیدن به این هدف از هر وسیلهای استفاده کنند و تمام اقوام و ملتهای «پست و غیر اصیل» را از سر راه خود بردارند. ناسیونال سوسیالیسم بیان ایدئولوژیک ساده و در عین حال کاملی برای یک نظام تام گرا (توتالیتر) است، که سلطه مطلق و انحصاری شالوده آن است، با شعارهایی از قبیل: ملت واحد، رهبر واحد، ایدئولوژی واحد، حزب واحد. حزب نازی از سال ۱۹۲۵ سیاست تازهای در پیش گرفت . هیتلر در نطقهای آتشین خود وعده میداد که با تشکیل رایش سوم مردم آلمان به پیشرفت و بهروزی کامل دست خواهند یافت و تمام مشکلات جامعه حل خواهد شد. با شکست «رایش دوم» در جنگ جهانی اول، در آلمان «جمهوری وایمار» تشکیل شده بود، که در بحران غرقه بود. در جامعهای که لایههای گسترده مردم با بی کاری و فقر روبرو بودند، سخنان هیتلر برای برخی جذابیت داشت.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***