انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 24 از 40:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  39  40  پسین »

Sassaniyan Dynasty | سلسله ساسانیان


مرد

 
رویه حقوقی

در دوره ساسانی مبنای اصلی حقوق اوستا و زند (تفاسیر اوستا) و اجماع نیکان به معنای مجموعه فتاوای موبدان بود. بالاترین مقام در دعاوی حقوقی را موبدان موبد می‌دانستند. در سیستم حقوقی ساسانی در جهت پرهیز از به درازا کشاندن دادرسی تدابیری وجود داشت از جمله اینکه برای ارایه و احضار شهود مهلتهایی پیش بینی شده بود. در مواردی طرفین می‌توانستند از قاضی پیش قاضی بالاتری شکایت کنند. اگر قاضی نمی‌توانست در مورد بیگناهی یا گناه کاری فردی به قطعیت دست یابد کار به آزمون می‌رسید. آزمون به دو گونهٔ گرم و سرد بود. آزمون گرم عبور از آتش و آزمون سرد نوشیدن آب آلوده به ترکیبات گوگرد بود (واژه کنونی سوگند در فارسی به همین معناست).

مجازاتها معمولاً نسبت به مجازاتهای امروزی بسیار سنگین و سخت بود. مجازات ارتداد، خیانت، فرار از جنگ یا راهزنی مرگ بود. مجازات دزدی، هتک ناموس یا ستم بر دیگران نیز اعدام یا مجازاتهای بدنی سخت بود. برای دزدی لباس در سرما یا غذا در موقع قحطی یا در موارد نظیر آن تخفیفهای در نظر گرفته شده بود. زندان معمولاً روشی برای از میان برداشتن بی سر و صدای مخالفین مهم سیاسی بود. اعدامها معمولاً با شمشیر انجام می‌شد اما در مواردی چون خیانت به دین یا شاه اغلب فرد را مصلوب می‌کردند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
کشاورزی


شیوه اصلی تولید و منبع درآمد و امرار معاش مردم در ایران کشت و برز و کشاورزی بود. محصولات کشاورزی عبارت بودند از غلاتی نظیر جو، چاودار، ارزن، حبوبات، علوفه، الیاف برای ریسندگی، میوه‌هایی نظیر انگور، انجر، پسته و بادام، خرما و سبزی‌ها و نیز برنج و باغات زردآلو و زیتون. ساسانیان به توسعه کشاورزی بسیار علاقه داشتند و می‌دانیم که در خوزستان و عراق زمین‌های کشاورزی گسترده و قابل کشتی وجود داشته است.

انقوزه، ریواس، پسته ایرانی و گردوی ایرانی (Persicum) از جمله گیاهان و درختانی بودند که رومی‌ها کشت آن را در سرتاسر اروپا گسترش دادند.

فرای اعتقاد دارد که خصوصیات زمین‌دار یا فئودال در خاورمیانه تا حد زیادی با فئودالیسم اروپا فرق داشته است. این یافته‌ها را تحقیقات باستانشناسی در جنوب غربی ایران نیز تأیید می‌کند که در کنار روستاها قصرها و قلعه‌ها و دژهایی وجود نداشته‌اند.

در ایران انواع گوناگونی از زمین‌داری یا اجاره داری زمین نظیر «زمین‌های دولتی»، «زمین‌های وقفی»، «زمین با مالکیت جمعی»، وجود داشت و زمین را برای اهداف خیریه نیز وقف می‌کردند. اما مهم تر از چگونگی مالکیت زمین موضوع تسلط بر آب بود و از این رو مالکیت «قنات‌ها» امیت بسیار بیشتری داشت. بر خلاف جامعه فئودالی اروپای قرون وسطی، آب د ایران ساسانی اهمیت بیش تری از زمین داشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
دانشگاه گندی شاپور





دانشگاه گندی شاپور (که بصورت جندیشاپور نیز نامیده شده) در سال۲۷۱ بدست شاهنشاهان ساسانی در شوشتر بنیاد نهاده شد. این فرهنگستان همچنین دارای یک بیمارستان آموزشی و یک کتابخانه بود. بیمارستان گندی شاپور نخستین بیمارستان آموزشی جهان بود. در این فرهنگستان دانش‌های فلسفی و پزشکی تدریس می‌شد و بنا به روایات حبس و مرگ مانی پیامبر نیز در گندیشاپور روی داده‌است.

گندی شاپور یکی از هفت شهر اصلی خوزستان بود. نام آن در آغاز «گوند-دزی-شاپور» به معنی «دژ نظامی شاپور» بوده‌است. دیگر نام‌هایی که برای آن به‌کار می‌رفته عبارت است از پیل‌آباد، خوز، نیلاب، نیلاط. در سریانی آن را بیت لاباط می‌نامیدند. برخی پژوهشگران بر اینند که بنیادی همانند به گندیشاپور از زمان پارتیان در این جایگاه قرار داشته‌است. شهری به نام گندی شاپور را شاپور یکم فرزند اردشیر ساسانی پس از شکست دادن سپاه روم به سرکردگی والرین، بنا نهاد. شاپور یکم گندی شاپور را پایتخت خود قرار داد. نام‌آوری گندی شاپور بیشتر در زمان خسرو انوشیروان ساسانی انجام گرفت. خسرو انوشیروان گرایش فراوانی به دانش و پژوهش داشت و گروه بزرگی از دانشوران زمان خود را در گندی شاپور گرد آورد. در پی همین فرمان خسرو بود که برزویه، پزشک بزرگ ایرانی، مأمور مسافرت به هندوستان شد تا به گردآوری بهترین‌های دانش هندی بپردازد. امروزه شهرت برزویه در ترجمه‌ای است که از کتاب پنچه تنتره هندی به پارسی میانه انجام داد که امروزه به نام کلیله و دمنه معروف است.

بنابراین فرهنگستان گندی شاپور از کانون‌های اصلی دانش‌ورزی، فلسفه و پزشکی در جهان باستان شد. در برخی منابع اشاراتی به انجام آزمون و امتحان برای اعطاء اجازه طبابت به دانش‌آموختگان دانشگاه گندی شاپور شده‌است. کتاب «تاریخ الحکمه» (سرگذشت فرزانگی) به توصیف این مسئله می‌پردازد. شاید این نمونه نخستین برگزاری آزمون دانشگاهی در جهان بوده باشد.

تمامی کتاب‌های شناخته شده آن روزگار در زمینه پزشکی، در کتابخانه گندی شاپور گردآوری و ترجمه شده بود، با اینکار گندی شاپور تبدیل به کانون اصلی انتقال دانش میان شرق و غرب گشت. گندی شاپور و همچنین آموزشگاه وانسیبین که پیش از فرهنگستان گندی شاپور در دزفول بنیاد شده بود تأثیر بزرگی در شکل گرفتن نهاد «بیمارستان» بویژه کلینیک آموزشی در جهان داشتند.

دانشگاه گندی شاپور در عصر خود بزرگترین مرکز فرهنگی شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان بدان روی می‌آوردند. مسیحیان نسطوری در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه سریانی‌های آثار یونانی در طب وفلسفه را به ارمغان آوردند نو افلاطونیها در آنجا بذر صوفی گری کاشتند. سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه و یونان در هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد. به فرمان انوشیروان، آثار افلاطون و ارسطو به پهلوی برگردان شد و در دانشگاه تدریس شد.

در سال‌های آغازین پیدایش دین اسلام در عربستان، دانشکده پزشکی و بیمارستان گندی شاپور شمار زیادی استاد ایرانی، یونانی، هندی و رومی را در خود جا داده بود. گفته شده که حتی پزشک شخصی محمد، پیامبر اسلام، نیز از دانش‌آموختگان (فارغ‌التحصیلان) دانشکده پزشکی جندیشاپور بوده‌است.

در دانشگاه گندی شاپور، دوره ساسانیان، بخشی به گردآوری اطلاعات در باره بیماری‌های دریانوردان و راه‌های درمان آنها اختصاص داشته‌است. در سفرهای دریایی اکتشافی که در زمان هخامنشیان انجام می‌شد، همواره پزشکانی با کاروان‌های دریایی همراه بودند که وظیفه مراقبت‌های بهداشتی دریانوردان را بر عهده داشته‌اند. در کتاب دینکرد آمده‌است که «در دوران ساسانی در بندر سیراف و بندر هرمز نوعی دانشکده افسری به نام ناوارتشتارستان به آموزش و پرورش افسران نیروی دریایی ایران می‌پرداخت».
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
ادیان در دوران ساسانیان


در دوران پادشاهی شاپور اول مانی ادعای پیامبری و مذهبی تازه آورد که از اختلاط سایر ادیان و مذاهب فراهم ساخته شده و در شرق و غرب دنیای آنروز گسترش یافت. مانی بزرگ زاده‌ای از اشکانیان بود پدرش فاتک از مردم همدان بود. وی در سال ۲۱۵ در یکی از روستاهای نزدیک بابِل به دنیا آمد. وی در کودکی به کسب دانش و فلسفه پرداخت و سپس ادیان زرتشتی، عیسوی، بودایی و یونانی را مورد مطالعه قرار داد و در بیست و چهار سالگی ادّعای پیامبری کرد و سپس به وسیلهٔ «پیروز» برادر شاپور یکم که دین او را پذیرفته بود به دربار راه یافت و کتاب خود «شاپورگان» را به شاپور تقدیم داشت. شاپور دین مانی را پذیرفت و مانی را در ترویج آن دین آزاد گذاشت، مانی به هندوستان و چین سفر و دوباره به ایران بازگشت، در دوران پادشاهی بهرام یکم مؤبدان زرتشتی از پیشرفت دین مانی بیمناک شده شاه را بر آن داشتند که بین آن‌ها و مانی مناظره‌ای ترتیب دهند، مانی در این مذاکره شکست خورده به دستور بهرام به زندان افکنده می‌شود و زیر شکنجه جان می‌دهد و یا به روایتی دیگر زنده زنده پوست کنده و پوستش را از کاه انباشته و بالای دروازهٔ گندی‌شاپور آویزان می‌شود و از آن هنگام آن دروازه باب مانی خوانده می‌شود (۲۷۶ میلادی).

آیین مانی نخستین بدعت دینی بود که با سر و صدای بسیار از تصادم آرا و عقاید پدید آمد. آیین مانی که در واقع معجونی از عقاید و مذاهب متداول آن عصر بود، نزد مغان، بدعتی بزرگ تلقی شد و چنان که در تاریخ‌ها آورده‌اند موبدان برای برانداختن آن‌ها، جهد بسیار کردند. او را محاکمه کردند و نابود نمودند و پیروانش را نیز سخت عقوبت دادند. با این همه آیین او، که ذوق عرفانی و لطف هنری خاصی داشت از میان نرفت و سال‌ها نه تنها معارض آیین زرتشت بود بلکه با آیین عیسی و حتی با دین مسلمانی هم معارضه می‌کرد.



چندی برنیامد که مزدک ظهور کرد و سخنانی تازه‌تر آورد. این مزدک، چنانکه از اخبار برمی‌آید خود از موبدان بود و آیین تازه‌ای هم که آورد تاویلی از آرای زرتشت به شمار می‌آمد. در مساله وجود شرور و آلام، که هم زرتشت و هم مانی بدان عنایتی خاصص داشتند و محور عقاید ثنوی شمرده می‌شد، مزدک رایی تازه اورد و گفت تمام بدی‌ها و زشتی‌های جهان را باید از دیو رشک و دیو خشم و دیو آز دانست زیرا، چیزی که برابری و مساوات مردم را که مایه رضای هرمزد است نابود کرده و از میان برده است، قدرت و استیلای این دیوان تبهکار است. بنابراین تا هرآنچه مایه رشک و خشم وآز مردم است، از میان نرود مساوات و برابری که فرمان هرمزد و خواست اوست در جهان پدید نمی‌آید. با کشتار شگفت‌انگیز بی‌شفقتی که خسرو انوشیروان از پیروان مزدک کرد موبدان گمان بردند که آیین پسر بامداد یکسره از جهان برافتاد. اما این گمان درست درنیامد و آیین مزدک حتی پس از سقوط ساسانیان باقی ماند و یک چند نیز با نام خرم‌دینی به معارضه مسلمانان برخاست.


از محققان، بعضی گمان برده‌اند که این آیین بعد از عهد زرتشت به وجود آمده است و از صبغه تاثیر و نفوذ فلسفه یونان برکنار نیست. تاثیر یونان را، در توسعه و تکمیل این آیین، شاید نتوان انکار کرد ولیکن حقیقت آن است که ذکر زروان در اوستا نیز آمده است. احتمال است که این عقیده، از تاویل بعضی اقوال اوستا برآمده باشد و مایه‌هایی از عقاید کلدانیان و سپس از فلسفه یونانی نیز بر آن افزوده شده باشد. به هر حال موبدان و روحانیان زرتشتی، آیین زروان را نیز مانند عقاید مانی، نوعی رفض و بدعت می‌شمردند و با آن مخالفت می‌ورزیدند. نهایت آنکه در آخر دوره ساسانی، به سبب تحولی که در همه اوضاع زمانی پیش آمده بود، این آیین نیز رواج بسیار یافت وحتی به عقیده برخی از محققان درین دوره فرقه زروانی بر دیگر فرقه‌های زرتشتی برتری داشت.


آیین عیسی از دوره اشکانیان در بین مردم ایران پراکنده می‌گشت. در دوره ساسانی، تیسفون اسقفی داشت و بسی از خاندان‌های نام‌آور، به آیین ترسایی گرویده بودند. پادشاهان ساسانی از وقتی که روم آیین عیسی را پذیرفت ترسایان را بس پرخطر می‌شمردند و به آزار و تعقیب آنها می‌پرداختند. مغان و موبدان نیز همواره آنان را بدین کار تشویق می‌کردند. بعضی مانند یزدگرد اول و خسروپرویز با آنان با لطف و نرمی رفتار کردند. اما هر روز جسارت و توقع ترسایان، افزوده می‌شد و کار را سخت می‌کرد. در دوره یزدگرد یکبار کشیشی، در شهر هرمزداردشیر خوزستان، آتشکده‌ای را که در مجاورت کلیسا بود منهدم کرد. پیداست که این گستاخی تا چه حد سبب خشم موبدان و بزرگان می‌گشت. بار دیگر در ری نرسی نام ترسایی، در آتشکده‌ای رفت و آتش را خاموش کرد. آنجا را نمازخانه ترسایان نمود و به عبادت ایستاد. این کار نیز اسبابی بود که یزدگرد را از مهر و علاقه‌ای که نسبت به ترسایان می‌ورزید پشیمان می‌کرد. آیین ترسا در آن روزگار در ایران انتشاری داشته است. حتی سختگیری‌های موبدان، مانع از انتشار سریع آن در بین طبقات مختلف مردم نبوده است.

از سوی مشرق نیز آیین بودا هر روز گسترش می‌یافت. در بلخ و سغد و بلاد مجار چین و هند، همواره زاهدان و سیاحان بودایی به نشر و بسط تعالیم بودا اشتغال داشتند. در آخر دوره ساسانیان سرگذشت عبرنت انگیزی از بودا تحت عنوان بوذاسف و بلوهر در بعضی از بلاد ایران انتشار داشت. گذشته از آن، چنانکه از ماخذ برمی‌آید، بودا یا یکی از شاگردان او کتابی نیز به فارسی داشته است.



پایان ساسانیان (کلی)
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
فهرست شاهنشاهان ساسانی







این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
گاهشمار شاهنشاهان ساسانی

  • تاریخ بر پایه سالنمای میلادی















این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
اردشیر بابکان


  • دوران : ۲۲۴ – ۲۴۱ میلادی
  • لقب ها : شاهانشاه ایران (در پارسی میانه)، شاهان‌شاه اَریان (در پارتی)
  • زادروز : نامشخص
  • زادگاه : اصطخر
  • مرگ : نامشخص
  • پیش از : شاپور یکم
  • همسران : میرُد
  • دینک بابکان
  • کاخ : قلعه‌دختر و کاخ اردشیر بابکان
  • دودمان : ساسانی
  • پدر : بابک و یا ساسان
  • مادر : رودک
  • فرزندان :‌ شاپور یکم
  • دین : مزدیسنا

اردشیر یکم ساسانی، شناخته‌شده به اردشیر بابکان (به پارسی میانه: Ardashir i babakan.svg)، بنیانگذار سلسلهٔ ساسانی بود. وی پس از شکست واپسین شاهنشاه اشکانی، اردوان پنجم در سال ۲۲۴ میلادی در دشت هرمزدگان، دودمان اشکانی را برانداخت و سلسلهٔ ساسانی را بنیان گذاشت. اردشیر از آن پس خود را «شاهنشاه» نامید و تسخیر سرزمینی که ایرانشهر یا «ایران» می‌خواندش را آغازید.

پیرامون تبار و نیای اردشیر، گزارش‌های تاریخیِ گوناگونی وجود می‌دارد. براساس گزارش طبری، اردشیر پسر بابک پسر ساسان بوده است. روایت دیگری که در کارنامهٔ اردشیر بابکان می‌باشد، و شاهنامهٔ فردوسی نیز همان را بیان داشته، چنین آورده که اردشیر، زادهٔ ازدواج ساسان —فردی از نوادگان دارا— با دختر بابک، حاکمی محلی در ایالت پارس بوده است.

اردشیر بر پایهٔ گزارش طبری، در پيرامون اصتخرِ پارس زاده شد؛ طبری می‎افزاید که اردشیر در هفت سالگی به نزد فرمانده دژ دارابگرد فرستاد شد؛ پس از مرگ فرمانده، اردشیر بر جای او نشست و ارگبد دژ دارابگرد شد. طبری در ادامه آورده‌است که سپس بابک، شاه محلی پارس که گوچهر نام داشت را سرنگون ساخت و پسرش شاپور را به‌جای وی گماشت. براساس گزارش طبری، شاپور و پدرش بابک به‌ناگاه مردند و اردشیر حاکم پارس شد. کشمکش میان اردشیر با شاهنشاهی اشکانی بالا گرفت و سرانجام در تاریخ ۲۸ آوریل (برابر با ۹ اردیبهشت) ۲۲۴ میلادی، اردشیر با لشکر اردوان پنجم در دشت هرمزدگان روبرو شد و طی این جنگ، اردوان شاهنشاه اشکانی کشته شد.

بر پایهٔ گزارش‌های سلطنتی، این بابک بود که گوچهر شاه محلی پارس را سرنگون ساخت و پسرش شاپور را بر جای وی نشاند؛ اردشیر از پذیرش گماشتن شاپور سرباز زد و برادر خویش و هر که در برابرش ایستاد را حذف کرد و سپس سکه‌ای منقوش به چهرهٔ خود بر روی سکه و پدرش بابک در پشت سکه ضرب کرد. محتمل است نقشِ تعیین‌کننده‌ای که از اردشیر در رهبری شورش علیه دولت مرکزی ترسیم شده‌است، محصول خوانش‌های متأخرتر تاریخی باشد. احتمالاً در آن گاه بابک بیشتر ایالت پارس را زیر حاکمیت خود متحد ساخته‌باشد.

اردشیر نقش بسزایی در گسترش ایدئولوژی شاهنشاهی داشته است. وی کوشید تا خویش را به مثابهٔ مزداپرستی مرتبط با خدا و دارندهٔ فَرّه ایزدی بنمایاند. ادعای مشروعیت پادشاهی وی به‌عنوان نورسته‌ای برحق از نسل شاهان اسطوره‌ای ایرانی و نیز تبلیغات منتسب به اردشیر علیه مشروعیت و نقش پارتیان در توالی تاریخ ایرانی، مؤید جایگاه ممتازی است که میراث هخامنشی در ذهن نخستین شاهنشاهان ساسانی می‌داشت. اگرچه دیدگاه رایج برآن است احتمالاً ساسانیان چندان دربارهٔ هخامنشیان و وضعیتشان نمی‌دانسته باشند. از دگر سوی، برخی از مورخین برآنند که نخستین شاهنشاهان ساسانی، با هخامنشیان آشنا می‌بودند و شاهنشاهان متأخر ایشان، به‌عمد به کیانیان روی آوردند. ایشان آگاهانه هخامنشیان را نادیده گرفتند تا بتوانند پیشینهٔ خود را به کیانیان برسانند؛ و از همین جا بود که تاریخنگاری مقدس را در پیش گرفتند.

اردشیر برای یادبود پیروزی‌هایش، اقدام به نقر سنگ‌نگاره در فیروزآباد (شهر گور یا اردشیرخوره)، نقش رجب و نقش رستم کرده‌است؛ در سنگ‌نگارهٔ وی در نقش رستم، اردشیر و اهورامزدا سوار بر اسب در برابر یکدیگرند و جسد اردوان و اهریمن زیر سم اسبان اردشیر و اهورامزدا تصویر شده‌است. از این نقش چنین برمی‌آید که اردشیر می‌پنداشته و یا می‌خواسته دیگران بپندارند که حاکمیت وی بر سرزمینی که در کتیبه‌ها «ایرانشهر» خوانده می‌شده، از سوی پروردگار مقرر شده‌است. واژهٔ ایران، پیش از این، در اوستا و به‌عنوان «نام سرزمین اسطوره‌ای آریاییان» به کار می‌رفت؛ در دوران اردشیر، عنوان «ایران» بر جغرافیای زیر حاکمیت ساسانیان اطلاق شد. اندیشهٔ «ایران»، هم برای جوامع زردشتی و هم نازردشتی سراسر شاهنشاهی پذیرفته شد و حافظهٔ جمعی ایرانیان در مراحل گوناگون و لایه‌های مختلف جامعهٔ ایرانی تا دوران مدرن امروز ادامه یافت و زنده ماند. آنچه روشن است این است که مفهوم «ایران»، پیشتر کاربردی مذهبی نیز داشته و سپس به پیدایش صورت سیاسی آن و در مفهوم مجموعه‌ای جغرافیایی از سرزمین‌ها انجامیده‌است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
تبار و نیا( اختلاف پیرامون نسبت بابک با ساسان )



گزارش‌های تاریخیِ متفاوتی پیرامون نیا و نسب اردشیر وجود می‌دارد. براساس گزارش طبری، اردشیر پسر بابک پسر ساسان بوده‌است. روایت دیگری که در کارنامهٔ اردشیر بابکان می‌باشد، و شاهنامهٔ فردوسی نیز همان را بیان داشته، چنین آورده که اردشیر، زادهٔ ازدواج ساسان —فردی از نوادگان دارا— با دختر بابک، حاکمی محلی در ایالت پارس بوده‌است. در کارنامهٔ اردشیر بابکان که پس از وی نگاشته شده، «اردشیر کی بابکان از تخمهٔ ساسان و از ناف دارا شاه» خوانده شده‌است. دریایی برآن‌است که با توجه بدین سطر می‌توان دریافت که اردشیر تبار خویش را به هر آنکه می‌توانسته نسبت داده‌است؛ انتساب اردشیر به کیانیان اسطوره‌ای با لقب «کی» در کنار پیونددادن خویش به «ساسان» که ایزدی نگهبان و اسرارآمیز می‌بوده و همچنین دارا —که احتمالاً تلفیقی بوده‌باشد از داریوش یکم و دوم هخامنشی با دارای یکم و دوم از دودمان شاهان محلی پارس—، نشان از تبار ساختگی او می‌دارد. از آنجا که اردشیر نیای شاهی خویش را به ساسان پیوند داده، بررسی کیستی ساسان بسیار مهم است. نخست انگاشته شده بود که شکل کتیبه‌ای ssn بر قطعه‌سفال‌ها و سایر اسناد، حکایت از آن می‌دارد که «ساسان» ایزدی زرتشتی بوده گرچه در اوستا و سایر متون پارسی باستان اشارتی بدو نرفته‌است. اخیراً مارتین شوارتز نشان داده که ایزد اشاره شده بر سفال‌ها، ربطی به «ساسان» ندارد بلکه بیانگر «سسن» الههٔ کهن سامی‌است که در هزارهٔ دوم پیش از میلاد در اوگاریت پرستیده می‌شد. بر روی سکه‌هایی که در تکسیلا یافت شده، عبارت «ساسا» بر آن نوشته شده‌است؛ چه بسا که با «ساسان» مرتبط باشد زیرا نمادهای روی سکهٔ مذکور، با نشان‌های سکهٔ شاپور یکم هم‌سان‌است. در شاهنامهٔ فردوسی نیز بر تبار شرقی ساسان یاد شده‌است که ممکن است نشان از آن بدارد که خاندان وی از شرق آمده بودند. به‌هرروی و با وجود همهٔ این دشواری‌ها می‌توان گفت که اردشیر که خود را از تبار ایزدان می‌نمایانده، ممکن است ساسانیان «ساسان» را به مرتبهٔ خدایی رسانده باشند. منابع اولیهٔ اسلامی که برگرفته از روایات ساسانی‌اند، بر عارف و زاهد بودن ساسان تأکید داشته‌اند و در حقیقت تبارجای ساسان را هندوستان —که مرکز ریاضت است— ذکر کرده‌اند. تنها بدین روش بود که اردشیر توانست تبار دوگانهٔ اشرافی-مذهبی برای خویش برسازد. شگفت نیست که در روایات مذهبی ساسانی، بر تبار مذهبی اردشیر و در گزارش‌های سلطنتی بر نیای اشرافی وی تأکید و سپس به روایات مذهبی از او پیوند داده می‌شود. به‌هرروی ساسان هر که بوده و هر کجا می‌زیسته، بومی پارس نبوده و در منابع، شرق و غرب فلات ایران به‌عنوان خاستگاه‌اش ذکر شده‌است.

اکثریت منابع خارجی در ارائهٔ تباری ناشناخته از اردشیر هم‌رأی‌اند؛ مثلاً آگاثیاس چنین نقل کرده که بابک کفشگری بود که برپایهٔ شواهد اخترشناسی، دریافت که ساسان را پسری بزرگ خواهد بود؛ بنابراین بابک اجازه می‌دهد که ساسان با همسرش خفت‌وخیز داشته باشد و از این اتفاق اردشیر به‌دنیا آمد. شکی روایت آگاثیاس را داستان بیهوده و مبتذلی از جانب مغرضین و بدخواهان ساسانی توسط سرگویس نامی، مترجم سوریانی دربار انوشیروان می داند. شکی می‌گوید روشن است که این اراجیف را سرگیوس مسیحی ریاکارانه به آگاثیاس القا کرده است، گو اینکه از نسب نامه اردشیر در کارنامه گرده برداشته است، از برساخته‌های مسیحیون و فرق الحادی و دهریون و غیره است. استدلال شکی بر قانون جاری در مناسبات زناشویی است که در آن فرزندانی که حاصل ازدواج زن با همسر دومش (بعد از طلاق از همسر اولش)، به همسر اولی تعلق خواهند داشت. در کتیبهٔ سه‌زبانهٔ شاپور یکم بر کعبهٔ زردشت در نقش رستم، ساسان تنها یک نجیب‌زاده و بابک پادشاه معرفی شده‌است.

دربارهٔ صحت و سقم هریک از روایات مذکور، نظراتی وجود می‌دارد. برخی گزارش طبری را بدین سبب مشکوک دانسته‌اند که وی شجره‌نامه‌ای مفصل از اردشیر به‌دست می‌دهد که نسل وی را به پادشاهان اسطوره‌ای و پهلوانی ایران باستان می‌رساند. برخی گزارش کارنامه و شاهنامه را موجه‌تر می‌دانند از آن جهت که پسرِ ساسان بودن اردشیر و به فرزندخواندگی گرفتنِ وی توسط بابک، با قوانین و رسوم زرتشتی سازگاری می‌دارد. البته برخی نیز با دیدهٔ تردید به گزارش کارنامه و شاهنامه نگریسته، آن را اسطوره‌ای و گزارشی برای مشروعیت‌بخشی به بنیان‌گذار سلسلهٔ ساسانی دانسته‌اند.

به هر روی به سبب پرشماری گزارش‌ها پیرامون تبار اردشیر، پذیرش هیچ‌کدام ساده نیست؛ البته نباید از نظر دور داشت که اکثر بنیانگذاران هر سلسله، برای کسب مشروعیت، مدعی بودند که از تبار پادشاهان باستانی‌اند. در این‌باره دریایی بر آن‌است که اگر اردشیر از خاندانی اشرافی رُسته بودی، بر یک گزارش تأکید داشتی؛ این درحالی‌است که داستان‌های گوناگون نشان از آن دارد وی در پی کسب مشروعیت از همهٔ سنت‌های ایرانیان و شاید اقوام بیگانه بوده‌است.

در منابع به پیوندهای دینی اردشیر و موبد بودن پدرش اشاره رفته‌است؛ از این شواهد چنین پیداست که وی با خاندان‌های سلطنتی پیوندی نمی‌داشته و تنها موبدزاده‌ای می‌بوده که از دین آگاهی می‌داشته منتها خود موبد نبوده‌است. وز همین روی بود که برپایهٔ آگاهی‌های مذهبی‌اش، این مجال را یافت که نخستین کسی باشد که در سنگ‌نگاره‌هایش، خود را در حال دریافت حلقهٔ پادشاهی از اهورامزدا بنمایاند؛ چیزی که یک اشراف‌زادهٔ پارسی نیاز بدان نمی‌داشت و تنها یک نورسته مجبور بود مدعی شود که تبار از ایزدان می‌دارد. شایان ذکر است گرفتن حلقهٔ پادشاهی از اهورامزدا، پیش از اردشیر سابقه نمی‌داشته و حتی در سنگ‌نگاره‌های هخامنشی نیز دیده نشده‌است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
پارس پیش از برآمدن ساسانیان


پارس ایالتی که جنبش بنیان‌گذاردن دولت نوین ساسانی از آنجای آغاز گردید، در آستانهٔ سدهٔ سوم میلادی شهرت پیشین خود را از دست داده بود. از دیرباز در کنار ویرانه‌های تخت جمشید پایتخت هخامنشیان —که لشکریان اسکندر مقدونی به آتشش کشیدند— شهری نو بنام اصطخر سر برآورده بود. با آنکه شاهان محلی آن خطه، با حفظ رسم‌های کهن، نام‌های بلندآوازهٔ شاهنشاهان هخامنشی مانند دارا (داریوش) و اردشیر را بر خود می‌نهادند، اما این تقریباً تنها نمونهٔ باقی‌ماندهٔ شکوه و عظمت باستان بود.حاکمان محلی ایالت پارس که خود را وارثان برحق هخامنشیان می‌دانستند، در طول چهار و نیم سده حکومت اشکانی، تابعیت از آنان را با بی‌رغبتی پذیرفته بودند و همواره مترصد فرصتی بودند که بر اریکهٔ قدرت هخامنشیان بنشینند. ایشان پارتیان را بچشم غاصبانانی بدوی می‌نگریستند که با زور حق آنان را گرفته‌اند. باقی‌مانده‌های پاسارگاد و تخت جمشید می‌توانست یادواره‌ای پایا از شکوه گذشتهٔ ایالت پارس باشد؛ گرچه آگاهی از وجود یک امپراتوری بزرگ اغلب به دست فراموشی سپرده شده‌بود.


از تاریخ چهارصد سالهٔ این ایالت، که نخست جزئی از پادشاهی سلوکیان بود و سپس بخشی از شاهنشاهی اشکانی گردید، تاکنون آگاهی چندانی بدست نیامده و تقریباً هرآنچه از وضعیت سیاسی ایالت پارس —پیش از برآمدن اردشیر— دانسته‌است، وابسته به سکه‌هایی‌است که پادشاهان محلیِ نیمه‌وابستهٔ آن سامان ضرب می‌کردند؛ برپایهٔ دانسته‌های موجود از سکه‌های پارس، تقریباً از اندکی پس از مرگ اسکندر مقدونی، بی‌انقطاع دستِ کم یک پادشاه محلی در سرزمین پارس حکومت می‌کرده‌است. با بودن نام‌های پادشاهانی مانند «دارا» (داریوش) و «اردشیر» بر سکه‌های شاهان محلی این خطه، اگر انگاشته نشود که دودمانی فرعی از هخامنشیان همچنان در پارس حاکم بوده‌اند، حداقل ادامهٔ حیات پاره‌ای از سنت‌های هخامنشی را در آن سرزمین گواهی می‌دهد.

در زمان سلوکیان، به‌گاه شوریدن اسکندر برادر مولون شهربان سلوکی پارس بر آنتیوخوس سوم، «فره‌ترکه»ها (شاهان محلی پارس) بر آن سرزمین فرمان می‌راندند. این نشانگر آن است که این شاهان محلی، با شهربانان سلوکی در فرمانروایی شریک بوده‌اند و یا هر یک جدایگانه در بخشی از پارس فرمان می‌راندند. در زمان اشکانیان نیز شاهان محلی پارس به مانند برخی دیگر از شاهان نیمه وابستهٔ شاهنشاهی اشکانی، از حق ضرب سکه به نام خویش برخوردار می‌بودند. در آن زمان حاکمان پارس خود را «فره‌ترکه» می‌نامیدند؛ بر پایهٔ واژهٔ مترادف آن که از اسناد آرامی روزگار هخامنشیان بدست آمده‌است، این واژه باید معنای «فرمانروا» داشته باشد. از آن پس (شاید از سدهٔ دوم پیش از میلاد) عنوان‌های حاکمان پارس دگرگون شد و آنان خویش را «شاه» نامیدند. بر سکه‌های شاهان محلی پارس، تاج و نشانه‌های شاهی، تصویر پرستشگاه، آتشدان با آتشی شعله‌ور و نمادهایی از ماه و ستاره و نقش اهورامزدا ضرب شده‌است که نشان از این می‌دارد که در پارس برخلاف دیگر نواحی، آتش مقدس را می‌ستاییدند و ایزدان زردشتی را می‌پرستیدند و آیین کهن همچنان پای بر جای می‌بود.

در نقشی که از بابک و پسرش شاپور بر تخت جمشید کنده شده، بابک در حالی که لباس موبدان بر تن دارد، با یک دست دستهٔ شمشیرش را در مشت می‌فشارد و با دستی دیگر آتش آذرگاه را برهم زده و هیمه بر آن می‌افزاید و فرزندش شاپور حلقهٔ شاهی را از او می‌ستاند. در دیگر نقش‌های اعطای نشان شاهی در آن زمان یعنی نقش اعطای نشان شاهی به «خواسک، شهربان شوش» کشف شده در شوش و نقش اعطای نشان به فرمانروای الیمائیس کشف شده در بردنشانده، شاهنشاه اشکانی در حال دادن نشان فرمانروایی به شاهان محلی‌است؛ در حالی که در نقش مذکور از بابک و فرزندش شاپور بر تخت جمشید، این بابک است که با لباس موبدان در حال اعطای حلقهٔ شاهی به شاپور است. لوکونین بر این پنداشته‌است که نقش‌کَندهٔ اعطای نشان شاهی توسط بابک به فرزندش نشان می‌دهد که ساسانیان قدرت را در پارس به زور به‌چنگ آوردند وز همان آغاز خواهان نمایاندن عدم وابستگی خود به شاهنشاهان اشکانی بودند بدین سبب بود که در نقشِ مذکور، بابک خود راساً نشانِ شاهی را به فرزندش اعطا می‌کند. لوکونین همچنین می‌پندارد که جامه و نشان‌های موبدانی بابک بر نقش‌ها و سکه‌های شاپور (فرزندش)، نشان از جدا بودن حاکمیت روحانی و شاهی —در آن زمان— از یکدیگر است؛ بابک موبد بزرگ بود و پسرش شاپور شاه آن سرزمین.دریایی برآن‌است که این نقش، نشان از چند چیز می‌دارد؛ نخست آنکه که خاندان ساسان در پارس، هم قدرت مذهبی و هم قدرت غیرمذهبی را توأماً در دست داشتند؛ دودیگر اینکه آئین آتش —وابسته به دیانت زردشتی— پیش از برآمدن اردشیر نیز زنده بوده‌است؛ سه‌دیگر اینکه جای نقر نگارهٔ شاپور و بابک بر تخت جمشید، نشان از اهمیت این بنای هخامنشی نزد ساسانیان می‌دارد.


این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
وضعیت شاهنشاهی اشکانی پیش از پایان


پس از مرگ کومودوس امپراتور روم در ۱۹۲ میلادی، رقابت بر سر جانشینی وی میان سردارانش —پسنیوس نیگر و سپتیموس سوروس— بالا گرفت؛ در این میان، بلاش پنجم شاهنشاه اشکانی تصمیم به حمایت از نیگر در برابر سپتیموس سوروس گرفت. بر پایهٔ تاریخ هرودین، شاهنشاه اشکانی تنها توانست از حاکمان محلی تابعش درخواهد که برای یاری رساندن به نیگر، لشکر بفرستند؛ چنین می‌نماید که بلاش پنجم ارتشی بزرگ در اختیار نداشته‌است. در نهایت در سال ۱۹۴ میلادی، سپتیموس سوروس پیروز کشمکش قدرت در روم شد؛ وی به میان‌رودان غربی با هدف بازپسگیری مناطق از دست رفته لشکر کشید؛ جزئیات دقیق این لشکرکشی مشخص نیست اما به هر روی «اسروئن» و «نصیبین» بازتسخیر شدند. سپتیموس سوروس سپس به دلیل شورش کلودیوس آلبینوس به روم بازگشت؛ در زمان بازگشت سپتیموس از میان‌رودان، وضع شاهنشاهی پارتی بسیار آشفته بود. سپتیموس سوروس در سال ۱۹۷ میلادی جنگ علیه اشکانیان را از سرگرفت. در همین میان بلاش پنجم، شورشی در شرق شاهنشاهی را سرکوب کرد؛ نارسس حاکم آدیابن (ناحیه‌ای در غرب دریاچه ارومیه کنونی) از پذیرش همراهی بلاش پنجم برای لشکرکشی بسوی شرق برای سرکوبی شورش سر باز زد؛ این عدم پذیرش و نیز روابط دوستانهٔ نارسس با روم، باعث حملهٔ بلاش پنجم به آدیابن و تخریب چند شهر از آن و نیز کشتن نارسس شد.


بلاش پنجم سپس به سوی نصیبین پیش رفت و آنجای را محاصره کرد اما با رسیدن کمک روم به شهر، بلاش پنجم از محاصره دست کشیده و موفق به تسخیر شهر نشد. پس از آن سوروس پیشروی در جهت فرات و رو به جنوب را آغازید و در این مسیر سلوکیه و بابل را بدون مقاومت اشغال کرد، اگرچه در اواخر سال ۱۹۸ میلادی در هنگام سقوط تیسفون، رومیان سخت جنگیدند. به هر روی رومیان نتوانستد مناطق اشغالی را در دست نگاه دارند؛ آنان به دلیل کمبود آذوقه و تدارکات مجبور به عقب‌نشینی شدند. رومیان در بازگشت تصمیم به تسخیر هترا گرفتند که موفق نشدند و در بهار ۱۹۹ میلادی، باز بخت خود را برای چیرگی بر هترا آزمودند که اینبار با تلفاتی سخت مجبور به دست‌کشیدن از سوریه شدند.[۶۵] در همین «ایام پُرتب و تاب شاهنشاهی بلاش پنجم» و تاختن و ویران ساختن میان‌رودان توسط سپتیموس سوروس بود که احتمالاً بابک بیشتر ایالت پارس را زیر حاکمیت خود متحد ساخته‌باشد.[۶۶] علی‌الظاهر در آن گاه پیمان صلحی میان دو قدرت وقت بسته شد اگرچه مورخین باستانی هیچ سخنی از آن به میان نیاورده‌اند. به هر روی تا پیش از مرگ بلاش پنجم در سال ۲۰۶ و یا ۲۰۷ میلادی و نیز مرگ سپتیموس سوروس در ۲۱۱ میلادی، روابط میان اشکانیان و رومیان صلح‌آمیز بود. پس از مرگ بلاش پنجم، پسرش بلاش ششم بر تخت شاهنشاهی تکیه زد ولیکن طولی نکشید که حاکمیتش از سوی برادرش اردوان پنجم به چالش کشیده شد.[۶۸] اردوان در حدود سال ۲۱۳ میلادی، شورشی را علیه برادرش بلاش ششم به راه انداخت و حاکمیت بخش بزرگی از شاهنشاهی پارت را به چنگ آورد؛ از سکه‌های یافت شدهٔ اردوان در همدان چنین برمی‌آید که بر سرزمین ماد فرمان می‌رانده‌است.


همچنین بر پایهٔ سنگنبشته‌ای از وی در شوش، کنترل آن منطقه را نیز در دستان اردوان دانسته‌اند. در آن سوی، براساس سکه‌های یافت شدهٔ بلاش ششم در سلوکیه، آن سرزمین زیر کنترل بلاش ششم بوده‌است.[۷۰] در روم نیز پس از مرگ سپتیموس سوروس، فرزندش کاراکالا به قدرت رسید. اگرچه دانسته‌ها درباب کشمکش میان اردوان و بلاش اندک است، اما در منابع لاتین چنین گفته آمده که کاراکالا به ستیز خانگی پارتیان توجه ویژه‌ای داشت و آشفته بودن شرایط پارتیان را به سنای روم گزارش کرده بود. آگاهی از جنگ داخلی در شاهنشاهی اشکانی، احتمالاً کاراکالا را در «اندیشهٔ یک پیروزی نظامی» دلگرم ساخته و بسوی بدست‌آوردن موفقیت‌هایی بزرگتر از آنِ پدرش (سپتیموس سوروس) در جنگ با اشکانیان سوق داده‌باشد. در این زمان که امپراتور کاراکالا احتمالاً از پیش درحال تهیهٔ نقشه‌ای برای شروع یک جنگ تازه با پارتیان بوده‌باشد، در جستجوی بهانه‌ای برای آغاز جنگ، در سال ۲۱۴ یا اوایل ۲۱۵ میلادی، درخواستی مبنی بر استرداد دو فراری را (فیلسوفی بنام آنتیوخوس و ناشناسی تیرداد نام) برای بلاش ششم فرستاد؛ بلاش نیز دو فراری را بازپس داد؛ با این همه باز کاراکالا به ارمنستان لشکر کشید.

از درخواستِ کاراکالا به بلاش ششم برای بازپسدهی دو فراری، چنین برمی‌آید در آن برهه، رومیان بلاش ششم را قدرت واقعی و شاه بزرگ پارتیان می‌پنداشتند. چیزی در حدود یک سال بعد یعنی ۲۱۶ میلادی، کاراکالا برای حمله به پارت، بهانه‌ای دیگر تراشید؛ وی اینبار از اردوان [و نه بلاش ششم] درخواست که دخترش را به زنی به وی دهد که اردوان نپذیرفت و جنگ در تابستان ۲۱۶ میلادی آغاز شد. برپایهٔ این درخواستِ کاراکالا از اردوان، چنین پنداشته شده که در آن هنگام، اردوان در کشمکش داخلی با بلاش ششم «دستِ بالا» را یافته اگرچه سکه‌های بلاش ششم تا سال ۲۲۱-۲۲۲ میلادی در سلوکیه ضرب می‌شده‌است. اگرچه مسیرِ دقیق لشکرکشی رومیان مشخص نیست، یقیناً آنان بر آربلا مرکز آدیابن چیره شدند؛ ظاهراً پارتیان از یک رویارویی بزرگ اجتناب می‌کردند؛ اما در اوایل ۲۱۷ میلادی سیاستی تهاجمی به سوی میان‌رودان در پیش گرفتند. در این هنگام بود که کاراکالا که در راه حران بود، بدست فرماندهٔ محافظانش ماکرینوس کشته شد. ماکرینوس پس از رسیدن به قدرت، تمایل خویش به صلح با پارتیان را با «انداخت تقصیر جنگ بر گردن کاراکالا» و «آزادی زندانیان پارتی» نمایاند ولیکن اردوان با علم به داشتن دستِ بالا، درخواست «چشم‌پوشی روم از سراسر میان‌رودان»، «بازسازی شهرها و دژهای ویران شده» و «پرداخت غرامتِ تخریب گورستان شاهنشاهی آربلا» را از رومیان کرد.


ماکرینوس از پذیرش درخواست‌های گستردهٔ پارتیان سرباز زد و جنگ از سر گرفته شد و نقطهٔ اوجش نبردی سه روزه در نصیبین بود. اگرچه در آراء تاریخ‌نگاران جهان باستان پیرامون نتایج این نبرد اختلاف نظر وجود می‌دارد، اما واضحاً پی‌آمد این نبرد شکست روم بوده‌است؛ پس از پایان جنگ، مذاکرات صلح آغاز شد و در سال ۲۱۸ میلادی به پیمانِ صلحی رسمی انجامید که به موجب آن رومیان ۵۰ میلیون دینار به پارتیان پرداختند و ارمنستان و شمال میان‌رودان دردست رومیان باقی‌ماند. احتمالاً در حدود سال ۲۲۰ میلادی بود که حاکمی محلی در پارس (اردشیر بابکان) آغاز به تصرف سرزمین‌های دور و نزدیک کرده‌باشد؛ در آن هنگام اردوان توجه چندانی به کنش‌های وی نداشت و وقتی آهنگ پیکار با وی کرد که بسیار دیر شده بود؛ در نهایت اردشیر در نبرد هرمزدگان به حیات خاندان اشکانی پایان داد و سلسلهٔ ساسانی را بنیان گذاشت؛ با این همه، پایان سلسلهٔ اشکانی، به معنای نقطهٔ پایانی بر همهٔ خاندان‌های پارتی نبوده‌است. موسی خورنی مورخ یونانی، گزارش‌هایی از نقش و یاری برخی خاندان‌های پارتی —همچو سورن‌ها و اسپهبدان—، در برآمدن اردشیر را نقل کرده‌است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
صفحه  صفحه 24 از 40:  « پیشین  1  ...  23  24  25  ...  39  40  پسین » 
ایران

Sassaniyan Dynasty | سلسله ساسانیان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA