ارسالها: 767
#31
Posted: 2 Aug 2011 20:08
اردشیر (اَرْتَخْشْثْرَ) سوم، شاه ساسانی (پیرامون ۶۲۸ تا ۶۳۰ میلادی) است. وی فرزند شیرویه (کواذ دوم) پس از مرگ پدر در سن خردسالی بر تخت نشست و خوانسالار یا رئیس کل ماه آذر گشنسپ بقیمومت او برقرار شد و در واقع مقام نیابت سلطنت یافت.
فَرُخان شهربَراز سردار (ارانسپهبد) معروف خسروپرویز چون نمیخواست که زیر بار اطاعت یکی از همگنان خود برود با هراکلیوس، قیصر روم شرقی همدست شده و سپاه خود را بسوی تیسفون راند. در این شهر دو تن از بزرگان یکی نیوخسرو رئیس نگاهبانان سلطنتی و دیگری گشنسپ، اران سپهبد نیمروز با او همدست شدند.
شهربراز سپاه خود را وارد تیسفون کرد و شاهنشاه خردسال را که بیش از یکسال و نیم سلطنت نرانده بود، بقتل رساند. پس ار اردشیر سوم، شهربراز اگرچه از دودمان شاهنشاهی نبود اما به تقلید بهرام چوبین و ویستهم به پادشاهی نشست.
سلف:
شیرویه
شاهنشاه ساسانی
پیرامون ۶۲۸ تا ۶۳۰ میلادی
جانشین:
شهربراز
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
ارسالها: 767
#32
Posted: 2 Aug 2011 20:09
شهربَراز یا شهروراز در سال ۶۳۰ میلادی، از ۲۷ آوریل تا ۹ ژوئن، به مدت کوتاهی، پادشاه ساسانی بود.
نام اصلی او «فرُخان» بود و «شهربراز» لقب او. «شهربَراز» یا شهروَراز به معنای «گراز کشور» یا «گراز امپراتوری» است و اشارهای است به مهارت نظامی و جنگاوری وی و نیز پیروزیهای پیاپی وی در جنگها و نبردها. زیرا در ایران باستان گراز نماد ایزد بهرام است که ایزد جنگ و پیروزی است (همان طور که در میان رومیان مارس یا همان مریخ نماد جنگ بود).
شهربراز در زمان خسرو پرویز سمت اسپهبد داشت و یکی از فرماندهان بزرگ ارتش ایران بود که با روم (بیزانس) جنگید و پیروزیهای شایانی به دست آورد از جمله اورشلیم را گرفت و صلیب راستین را که به اعتقاد مسیحیان عیسی مسیح بر آن به صلیب کشیده شده بود، به تیسفون پایتخت شاهنشاهی ایران ساسانی فرستاد. شهربراز سپس مصر را در سال ۶۱۶ میلادی و همچنین لیبی را تسخیر کرد و پس از چند سده دوباره قلمروی ایران را به گستردگی زمان هخامنشیان رساند. شهربراز پس از این به پایتخت امپراتوری روم شرقی یا بیزانس یعنی کنستانتینو پول (قسطنطنیه) روی آورد و با کمک آوارها این شهر را محاصره کرد و نزدیک بود که تومار امپراتوری بیزانس را در هم بپیچد اما در این زمان گویا هراکلیوس دست به نیرنگی زد و نامهای به شهربراز رساند که طبق مضمون آن خسرو پرویز دستور کشتن شهربراز را صادر کرده بود. شهربراز ارتش خود را، کنار کشید و بدین ترتیب هراکلیوس توانست با همراهی نیروی دریایی روم، امپراتوری بیزانس را نجات دهد. این اقدام باعث رنجش ایرانیان و دیگر سپاهیان ایران، از شهربراز و کنارهگیری وی از صحنهٔ جنگ و سیاست شد.
سرعتی که شهربراز و شاهین، دو سردار خسروپرویز سوریه، فلسطین، آناتولی، مصر و حتی لیبی دوردست را تسخیر کردند حیرتانگیز بود.[۱]
پس از مرگ خسرو پرویز و آشفتگیهای دربار ساسانی، شهربراز در زمان سلطنت اردشیر سوم که کودکی بیش نبود به تیسفون لشکر کشید و نایب السلطنه شد. اردشیر بعد از یکسال و نیم سلطنت به دست شهربراز کشته شد. با این که شهربراز از خاندان شاهان ساسانی نبود، به پیروی از بهرام چوبین و گستهم، دو اسپهبد دیگر ایران، بر تخت شاهی نشست. ولی چند تن از نجبای هواخواه خاندان ساسانی، از جمله ماهیار، زادانفرخ و پوسفرخ قیام کردند و در نهم ژوئن ۶۳۰ میلادی، شهربراز را کشتند.
سلف:
اردشیر سوم
شاهنشاه ساسانی
۶۳۰ – ۶۳۰ میلادی
جانشین:
جوانشیر
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
ارسالها: 767
#33
Posted: 2 Aug 2011 20:09
جوانشیر پسر خسرو پرویز و کردیه خواهر بهرام چوبین بود. او پس از کشته شدن خسرو سوم که در خراسان دعوی سلطنت داشت و ظاهراً ترکان وی را علم کرده بودند به سلطنت رسید. مدت سلطنت او بسیار کوتاه بود. [۱]
سلف:
شهربراز
شاهنشاه ساسانی
۶۳۰ – ۶۳۰؟ میلادی
جانشین:
پوراندخت
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
ارسالها: 767
#34
Posted: 2 Aug 2011 20:10
بوراندخت یا پوراندخت یا پوران (بوران به معنی سرخ و گلگون)، شاهنشاه زن ایرانی و سی امین شاهنشاه ساسانی در سال ۶۳۰ میلادی، دختر پرویز که پس از قتل شهربراز و جوانشیر بر تخت سلطنت نشست.
بوراندخت در تاریخ بلعمی
چهرهٔ بوراندخت، بر روی سکه.
چون پوراندخت بپادشاهی بنشست عدل و داد کرد و جور و ستم برگرفت و آن مرد که شهربراز را کشته بود بخواند و بنواخت و او از خراسان بود. نام او سفروح (پوس فرخ). پوراندخت او را وزیری بداد و نامهای نوشت به همهٔ سپاهها تا همه بحضرت او گردآمدند و آن نامه بر ایشان بخواند و از آن نسخه نامه به هر شهری نوشتند و اندر آن نامه چنین نوشته بود که این پادشاهی نه بمردی توان داشتن، بلکه بعنایت حق سبحانه و تعالی و به عدل و سیاست پادشاه نگاه توان داشتن و بسپاه دشمن نتوان شکستن مگر بعطا دادن، بسپاه و سپاه نگاه نتوان داشت مگر بداد و عدل و انصاف و چون پادشاه دادگر بود، ملک بتواند، نگاه داشتن اگر مرد بود و اگر زن و من چنان امید دارم که شما عدل و عطا از من ببینید چنانکه از هیچکس ندیده باشید.
بفرمود که هر چه در ولایت، بر مردم از روزگار خسرو پرویز بقایای خراج بمانده بود، همه بیفکندند و آن دفترها بشستند و داد و عدل بگسترانید چنانکه بهیچ روزگار ندیده بودند و آن چوب چلیپا صلیب راستین که از روم آورده بودند و خسرو پرویز باز نداده بود، آن را به ملک (پادشاه) روم بازداد تا او را به پوراندخت میل افتاد و رها نکرد (اجازه نداد) که کسی در پادشاهی او بعجم رود (حمله کند) و به روزگار او پیغمبر صلی الله علیه و سلم از دنیا مفارقت کرد و ابوبکر بخلافت بنشست و پوران دخت یکسال و چهار ماه پادشاه بود و آن سقروخ (پوس فرخ) خراسانی وزیر او بود
چون پوراندخت بمرد، مردی از خویشان پرویز نام او جشنسده از پس پوراندخت، بملک بنشست و یکماه ببود و پس بمرد و پادشاهی به آزرمیدخت رسید.[۱]
آرتور کریستن سن (ایرانشناس نامدار دانمارکی)، پس از یاد کردن پادشاهی بوران دخت گوید، گویا در اینجاست که باید عهد سلطنت کوتاه شخصی را ذکر کنیم که بنام پیروز دوم نصب شد. بعد از او آزرمیدخت و طبری پس از آزرمیدخت به روایتی نام فیروز بن مهران جشنس را یاد میکند و گوید وی را جشنسده نیز گویند.[۲]
بوراندخت در تاریخ طبری
پوران دختر خسرو پرویز پسر هرمز، پسر انوشیروان بود. گویند،
روزی که به پادشاهی رسید گفت «نیت خیر دارم و به عدالت فرمان می دهم.» و مقام شهربراز را به فسفروخ داد و وزارت بدو سپرد و با رعیت روش نکو داشت و عدالت کرد و بگفت تا سکهٔ نو زنند و پلها را آباد کنند و باقیماندهٔ خراج را بخشید و نامهها نوشت و نیکخواهی خویش را با عامهٔ ناس در میان نهاد و از حال کشتگان خاندان خود سخن آورد و گفت امید دارد، خداوند به روزگار وی چندان رفاه بیارد و کارها چنان استوار باشد تا بدانند که کشور گیری و لشکر کشی و پیروزمندی و فتنه نشانی به صولت و شجاعت و تدبیر مردان نیست بلکه این همه از خداست و بفرمود تا اطاعت آرند و نیکخواهی کنند. پوران چوب صلیب را به شاه روم داد و آنرا همراه جاثلیقی بنام ایشو عهب، پس فرستاد. مدت پادشاهی وی یکسال و چهار ماه بود.[۳]
سلف:
جوانشیر
شاهنشاه زن ساسانی
۶۳۰ - ۶۳۰؟
جانشین:
پیروز دوم
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
ارسالها: 767
#35
Posted: 2 Aug 2011 20:10
پیروز دوم یا جشنسده یا گشسب بنده حدوداً در سال ۶۳۰ میلادی، بعد از پوراندخت و قبل از آزرمیدخت به مدت کوتاهی بشاهی منتخب شد.[۱]
طبری نوشته است که وی ساکن میسان بود. پدر پیروز، مهران جشنس بود. مادر وی نوهٔ خسرو پرویز، دختر یزداندار، پسر خسرو پرویز بوده است.
پیروز سری بزرگ داشت و چون تاج نهاد گفت، این تاج چه تنگ است و بزرگان این سخن را بفال بد گرفتند و پس از چند روز او را بکشتند.[۲]
بلعمی پیروز را یکی از نوادگان خسرو انوشیروان دانسته است. پس کس دیگر طلب کردند و مردی یافتند، از فرزندان انوشیروان نام او فیروز بن مهران بود و مادرش مهان دخت بود، دختر یزداد بن انوشیروان.[۳]
پیشین:
پوراندخت
شاهنشاه ساسانی
۶۳۰ - ۶۳۰ میلادی
پسین:
آزرمیدخت
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
ارسالها: 767
#36
Posted: 2 Aug 2011 20:11
آزرمی دخت، آزرم، آزرمی، (۶۳۰ یا ۶۳۱ میلادی- ؟) سی و دومین شاهنشاه ساسانی، دختر خسرو پرویز پس از خواهر خویش پوراندخت، لشکریان او را در تیسفون به پادشاهی برداشتند.
آزرمی دخت به معنی دختر پیر نشدنی است. فرمانروای خراسان، سپهبد فرخهرمز که یکی از مدعیان جدی سلطنت بود، ملکه را به همسری خواست. در حالی که آزرمیدخت علناً وعدهٔ ازدواج به او داد، در نهان تدارک قتلش را دید (بنا به فرهنگ معین "چون آزرمیدخت نمیتوانست علنا مخالفت کند").
رستم فرخ هرمز، پسر فرخهرمزد، به خونخواهی پدرش، لشکر به پایتخت کشید و پس از سرنگونی آزرمیدخت، ملکه ساسانی را نابینا کرد و کشت.
تاریخ طبری
آزرمیدخت دختر خسرو پرویز پسر هرمز، پسر کسری انوشیروان بود. گویند از زیباترین زنان پارسی بود و چون به پادشاهی رسید گفت «روش ما همانست که پدر نیرومند ما داشت و هر که به خلاف ما رود خونش بریزیم.
گویند در آن هنگام بزرگ پارسیان فرخ هرمز، اسپهبد خراسان بود و کس فرستاد و خواست که آزرمیدخت، زن وی شود و او پیغام داد که روا نباشد ملکه زن کسی شود و می دانم که این کار برای انجام حاجت و رغبت خویش خواسته ای فلان شب پیش من آی.
فرخ هرمز معروف بود بزن خواستن و مولع بود بزنان.[۱]
فرخ هرمز چنان کرد و به شب موعود برنشست و به نزد وی شد و آزرمیدخت به سالار نگهبانان خویش گفته بود که به شب دیدار، وی را بکشند و در میدان پایتخت افکنند و صبحگاهان فرخ هرمز را کشته دیدند و ملکه بفرمود تا پیکر او را نهان کنند و بدانستند که خطایی بزرگ کرده بود.
رستم فرخزاد یا رستم فرخ هرمز، همان که به روزگار بعد یزدگرد سوم او را به جنگ عربان فرستاد به خراسان جانشین پدر بود و چون از کشتن وی خبر یافت با سپاهی بزرگ به مداین آمد و چشم آزرمیدخت را میل کشید و او را بکشت و به قولی زهر داد. مدت پادشاهی آزرمیدخت ششماه بود.[۲]
سلف:
پیروز دوم
شاهنشاهان ساسانی
۶۳۱-۶۳۱؟ میلادی
جانشین:
خسرو پنجم
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
ارسالها: 767
#37
Posted: 2 Aug 2011 20:11
خسرو پنجم یا فرخزاد خسرو بمدت شش ماه یا به گفتهٔ دیگر یکسال پادشاهی کرد و به پایتخت ایران تیسفون دست یافت.[۱]
طبری نوشته است فرخزاد خسرو هنگامی که شیرویه برادران خود را میکشت به یکی از بزرگان پارسی بنام زاذی پناه برد. زاذی در منطقهٔ نصیبین در محلی بنام دژسنگ، به کار اسیران میرسید. وی فرخزاد خسرو را به تیسفون آورده و فرخزاد بمدت کوتاهی پادشاهی کرد. بعد از وی یزدگرد سوم بپادشاهی رسید.[۲]
بلعمی نوشته است، مردی دیگر از نصیبین به پادشاهی به تیسفون آوردند که نام او فرخ زاد خسرو و از فرزندان خسرو بود، از دست شیرویه گریخته و زنده مانده بود. او را به پادشاهی نشاندند ولی ملک سامان نگرفت. او را نیز بکشتند و پس از او، هیچکس را نیافتند که شایسته پادشاهی باشد. همچنان متحیر بودند تا یزدگرد، پسر شهریار را که در استخر پارس، پنهان بود، به پادشاهی برگزیدند.[۳]
پیشین:
آزرمیدخت
شاهنشاه ساسانی
۶۳۱ - ۶۳۲ میلادی
پسین:
یزدگرد سوم
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
ارسالها: 767
#38
Posted: 2 Aug 2011 20:12
یزدگرد سوم سی و چهارمین و آخرین پادشاه ساسانی، پسر شهریار و نوهٔ خسرو پرویز و همسر محبوبش شیرین بود. در سال ۶۳۲ میلادی چون کسی از خانوادهٔ سلطنتی باقی نمانده بود، او را پیدا کرده و بر تخت نشاندند. [۱] به قولی هنگام بر تخت نشستن ۲۱ سال داشت و به مدت بیست سال پادشاهی کرد. با بپادشاهی رسیدن یزدگرد، بعد از چندین سالآشوب و تفرقه، سرانجام آرامش به ایران بازگشت و همه به اطاعت او درآمدند
جنگ با اعراب
در سال ۶۳۳ میلادی در دومین سال پادشاهی یزدگرد، نخستین جنگ سرحدی بین ایران و اعراب بنام جنگ زنجیر درگرفت که به شکست ایران خاتمه پیدا کرد.[۳]
یکسال بعد رستم فرخزاد حاکم خراسان که در این وقت نایبالسلطنهٔ حقیقی ایران محسوب میگشت، به فرماندهی کل قوای ایران برگزیده شد. [۴] او توانست در جنگی بنام جنگ پل قوای اعراب را شکست دهد. [۵]
در سال ۶۳۵ میلادی، عمر از کارهای شام فراغت حاصل کرد و توقف قشون زیاد در شامات لازم نبود بنابراین عمر در تهیهٔ جنگ دیگری با ایران گردید. سعد بن ابی وقاص به سرکردگی قشون انتخاب شد و با سی هزار سپاه مأمور جنگ با ایرانیان شد. از طرف دیگر یزدگرد نیز لشکری در تحت ریاست رستم فرخزاد آراست عدهٔ آنرا یکصد و بیست هزار نفر نوشتهاند. عمر در همان سال هیأتی مرکب از دوازده نفر عرب به دربار ایران فرستاد. آنان در ورود به تیسفون ظاهرشان باعث سخریه بود ولی یزدگرد آنها را با احترام پذیرفت، زیرا مقارن این احوال، مسلمین دمشق را فتح کرده بودند. یزدگرد پرسید «مقصودتان چیست؟» گفتند «باید اسلام بپذیرید یا جزیه دهید.» شاه در جواب با نظر حقارت به آنها نگریسته و اشاره به فلاکت آنها کرده، گفت «شما مردمانی هستید که سوسمار میخورید و بچههای خودتان را میکشید. (اشاره به عادت اعراب به زنده بگور کردن دختران)» مسلمین جواب دادند که ما فقیر و گرسنه بودیم ولی خدا خواستهاست غنی و سیر باشیم. حالا که شمشیر را اختیار کردهاید، حکمیت با آن است. [۶]
در سال ۶۳۶ میلادی رستم فرخزاد در جنگی بنام جنگ قادسیه در نزدیک حیره، با سعد بن ابی وقاص سردار عرب روبرو شد. جنگ چهار روز طول کشید و به شکست ایرانیان خاتمه یافت. رستم که شخصاٌ حرکات افواج ایران را اداره میکرد، در حالیکه در زیر خیمه نشسته و درفش کاویانی را در برابر خود نصب نموده بود، کشته شد و درفش کاویانی که نمودار شوکت و قدرت ایران بود، بدست سپاه اعراب افتاد. پس از این فتح بزرگ مسلمانان حیره را گرفتند و بجانب تیسفون روی نهادند. [۷] یزدگرد به سعد بن ابی وقاص فرماندهٔ قوای اعراب پیشنهاد کرد که ممالک آن سوی دجله را به مسلمین واگذارد و طرفین صلح نمایند ولی او این تکلیف را به استهزا رد کرد.[۸] در بهار سال ۶۳۷ میلادی در اطراف پایتخت افواج نگهبان ایرانی عرضهٔ تیغ شدند و باقی سپاهیان نیز رو به هزیمت نهادند. با نزدیک شدن سپاه اعراب یزدگرد از پایتخت گریخت. همچنین جماعتی بسیار از ساکنان تیسفون نیز همهٔ دارایی خود را رها کردند و گریختند و در شهر کسی باقی نماند. [۹] [۱۰] سعد بن ابی وقاص همراه با شصت هزار مرد عرب با فتح و پیروزی وارد پایتخت خالی شد. [۱۱]
سعد در ابتدا میخواست قشون ایران را تعقیب کند ولکن عمر به او دستور داد، تابستان را در مدائن بگذراند، پس از چندی به سعد خبر رسید که یزدگرد در حلوان قشونی جمع کردهاست و در صدد جنگ است. سعد در چهارمین جنگ بنام جنگ جلولاء با یزدگرد به نبرد پرداخت و شکست دیگری به سپاه او وارد آورد. [۱۲]
سرانجام آخرین جنگ بزرگ در سال ۶۴۲ میلادی[۱۳]، بنام جنگ نهاوند که اعراب آن را فتحالفتوح نامیدهاند، رخ داد و سپاه یزدگرد با همهٔ فزونی شماره و آمادگی جنگی آخرین شکست را از سپاه عرب خورد. پس از این جنگ دفاع ایالات ایران بعهده مرزبانان و دیگر امراء محلی قرار گرفت، و بعضی از این سرداران مثل هرمزدان در خوزستان مقاومتی سخت ولی بیفایده، نشان دادند. همدان و ری مسخر لشکر عرب شد، بعد نوبت به آذربایجان و ارمنستان رسید. بعد از آن اصفهان بدست اعراب افتاد. استخر هم مسخر شد و همهٔ ایالت فارس که گاهواره خاندان ساسانی بود، نیز بدست مسلمانان افتاد. [۱۴]
کشته شدن یزدگرد و انقراض دولت ساسانی
یزدگرد که جز عنوان شاهنشاهی نداشت باز هم رو به هزیمت نهاد. اسپهبدطبرستان یزدگرد را به پناه خود فرا خواند و اگر یزدگرد این دعوت را میپذیرفت، شاید میتوانست در طبرستان قدرت خود را نگاه دارد ولی یزدگرد سیستان و خراسان را ترجیح داد.
یزدگرد از ری به اصفهان و از آنجا به کرمان و پس از نیشابور به طوس رفت ولی فرماندار آنجا که مایل نبود او را پناه بدهد گفت «قلعهٔ طوس گنجایش موکب شاهی را ندارد.» پس ناچار یزدگرد به مرو رفت. در سال ۶۵۲ میلادی، ده سال بعد از جنگ نهاوند، مرزبان مرو، ماهوی سوری از خاندان سورن که میخواست از خطر بلای جنگ و قحطی و حملهٔ اعراب در نتیجهٔ پذیرفتن یزدگرد در مرو، خلاص شود، نیزک طرخان سرکردهٔ طوایف طخارستان را به گرفتن یزدگرد، تشویق کرد. نیزک طرخان فوجی را به گرفتن یزدگرد فرستاد. پادشاه بخت برگشته، شتابان رو به فرار نهاده و خسته و درمانده به آسیابی پناه برد که شب در آنجا بگذراند. آسیابان، یزدگرد را به طمع لباس فاخر و جواهرش بقتل رساند. بنا به روایت ثعالبی «جسد این شهریار وارونه بخت را در رود مرو انداختند. آب او را همی برد تا به شاخهٔ درختی پیچید، اسقفی نصاری جسد شاه را شناخت و او را دفن کرد.» [۱۵] چندین روایت متفاوت و با محتوی متضاد دربارهٔ مرگ یزدگرد سوم برجای مانده است.
با مرگ یزدگرد سوم در سال ۶۵۲ میلادی، سلسلهٔ ساسانی پس از ۴۲۶ سال، در ایران منقرض گردید.
فرزندان یزدگرد
مسعودی فرزندان او را چنین میشمارد، دو پسر به نامهای بهرام (وهرام) و پیروز سوم، و سه دختر ادرگ و شهربانو و مردآوند. همچنین مسعودی نقل می کند که شهربانو به عقد حسین پسر علی، نوهٔ پیامبر اسلام درآمد. [۱۶]
سرنوشت دودمان یزدگرد
یزدگرد در سال ۵۳۸ میلادی هنگامی که با اعراب در ضد و خورد بود، سفیری به چین فرستاد و از امپراتور چین کمک خواست ولی دولت چین به سبب دوری از ایران از دادن کمک خودداری کرد. بعد از فوت یزدگرد پسر او پیروز سوم خود را شاه ایران خوانده و امپراتور چین او را بدین سمت به رسمیت شناخت.
پیروز در کوههای طخارستان مانده، در صدد جمعآوری قشون برای جنگ با اعراب برآمد. پیروز از امپراتور چین به نام کائو تسونگ چهارمین امپراتور سلسله تانگ) کمک خواست اما امپراتور باز به بهانه دوری راه از کمک به او خودداری کرد ولیکن پادشاه طخارستان به او کمک کرد و او را شاه ایران دانست.
امپراتوری چین در سال ۶۵۸ میلادی ترکها را شکست داده و ممالک غربی خود را مرتب کرد بعد دولتی به اسم ایران تشکیل و پادشاهی آن را به پیروز سوم تفویض نمود. این مملکت احتمالاً در انتهای شمالی سیستان بوده یا در نزدیک سیحون قرار داشتهاست. بعد از حمله اعراب به این منطقه، پیروز فرار کرده به چین رفت.
در سال ۶۸۴ میلادی امپراتور چین او را بخوبی پذیرفته و به او اجازهٔ تأسیس یک آتشکده را در چان کان دادند. بعد از مرگ پیروز پسر وی نرسی نوه یزدگرد سوم به طخارستان رفته و مدتی در استرداد ملک کوشید ولی مأیوس شده و به چین بازگشت و همانند پدر در غربت درگذشت. [۱۷]
پیشین:
فرخزاد خسرو
شاهنشاه ساسانی
۶۳۲ - ۶۵۲ میلادی
پسین:
پیروز سوم
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
ارسالها: 767
#39
Posted: 2 Aug 2011 20:13
پیروز سوم فرزند آخرین شاه ساسانی یزدگرد سوم است.
پیشینه
یزدگرد سوم سی و پنجمین و آخرین پادشاه ساسانی بود. با مرگ او در سال ۶۵۲ میلادی، سلسلهٔ ساسانی پس از ۴۱۶ سال، در ایران منقرض گردید. مسعودی فرزندان یزدگرد سوم را چنین می شمارد، دو پسر بنامهای بهرام (وهرام) و پیروز، و سه دختر ادرگ و شهربانو و مرد آوند. شهربانو بنابر روایات شیعیان، که گویا قطعی نیست، بعقد امام حسین، نوهٔ پیامبر اسلام درآمد.[۱]
پیروز به خواست پدرش یزدگرد سوم شاه ایران، برای جلب کمک نظامی تایزونگ، امپراتور چین از دودمان تانگ، از طریق کوههای پامیر (تاجیکستان امروز) به چانگ آن پایتخت آن زمان چین رفته بود که در آن زمان بزرگترین شهر جهان بشمار میآمد. چین که در شمال شرقی فرارود (مرز امروز چین باتاجیکستان و افغانستان) با امپراتوری ایران همسایه بود، همواره با ایرانیان مناسبات حسنه داشت.
تلاشهای پیروز پسر یزدگرد سوم در چین
پیروز به خواست پدرش یزدگرد سوم، برای جلب کمک نظامی تایزونگ امپراتور چین، به چین رفت اما تایزونگ پیش از رسیدن پیروز به چانگ آن درگذشته بود و پسرش گائوزونگ امپراتور تازه و سومین رئیس کشورچین از دودمان تانگ به پیروز مقام درباری داد و احترام بسیار کرد و در سال ۶۶۲ میلادی او را با یکی از ژنرالهای خود به نام «پی شینگ جیان» با لشکری کامل روانه ایران کرد. پیروز پیشنهاد کرده بود که این لشکر تا سیستان (شهر زرنگ = زرنج و مرکز ایالت نیمروز افغانستان امروز) با او باشد زیرا که اطمینان دارد، ایرانیان پس از شنیدن خبر بازگشت وی، دستههای مقاومت تشکیل میدهند و به یاریاش میشتابند. ژنرال «پی» تنها تا شهر باستانی سغدیانا (تاجیکها) به نام بالا سگون ( امروزه: توک ماک = توقماق واقع در قرقیزستان با پیروز همراه بود و در اینجا دست به بهانه آوردن و تعلل زد و پیروز پس از نومید شدن از حمایت نظامیان چینی، تنها با ایرانیانی که با وی بودند به منتهیالیه شمال شرقی ایران (سرزمینی که امروز تاجیکستان و شمالشرقی افغانستان را تشکیل میدهد) بازگشته و دست به جمع آوری نیرو برای جنگ با متجاوزان تازی (عرب) زده بود و مردم هرات (بزرگترین شهر خراسان آن زمان) با شنیدن خبر بازگشت پیروز، بر ضد حکمران عرب شورش کرده و باعث نگرانی اعراب حاکم بر ایران شده بودند.
اقدامات پیروز و مرگ او
چند واحد مسلح عرب که مأمور جلوگیری از بازگشت پیروز از چین به ایران شده بودند در سال ۶۶۳ میلادی در سر راه خود، شهر بلخ یکی از چهار شهر بزرگ خراسان را تصرف کردند. پیروز تا تخارستان (افغانستان شمال شرقی) پیش آمد و بیست سال در آن مناطق بود، در همانجا فوت شد و طبق وصیتش، جسد او را در کوههای پامیر به گونهای که صورتش به سوی ایران باشد دفن کردند.
شرح وقایع توسط نرسی پسر پیروز
نرسی نوه یزدگرد سوم یا نرسه پسر پیروز سوم، جزئیات تلاشهای پدرش و مهاجرت پارسیان درباری به چین و زندگی در این کشور را در کتابی شرح داده است. به نوشتهٔ وی، دولت تازیان پس از آگاه شدن از توسل شاهزاده پیروز به دربار چین، هیأتی را به ریاست یکی از معاریف عرب به «چانگ آن» فرستاد و این هیأت موفق شد که امپراتور گائوزونگ را بی طرف سازد و نظر وی را نسبت به کمک به بازماندگان یزدگرد سوم تغییر پیدا کرد. مخصوصا که بعداٌ این امپراتور دچار سکته مغزی شد و امور به دست زنش «وو زتیان» و جانشینانش «ژونگ زونگ» و «روی زونگ» افتاد که قصد جنگ نداشتند. نارسیا نوشته است که دربار چین حتی به آن هیأت اسلامی اجازه تأسیس یک مسجد داد و به موازات آن با پناهندگی ایرانیان نیز در چین موافقت کرد، به این شرط که به لباس چینی درآیند و رسوم محلی چین را رعایت کنند و چین را به صورت پایگاهی برای احیاء استقلال وطن درنیاورند که پای چین به یک جنگ ناخواسته کشانیده شود.
ایرانیان مهاجر به چین
در وقایع روزانه دودمان «تانگ» نیز دیدار پیروز از چین و صدور اجازه اقامت به ایرانیان مهاجر، روز به روز و به تفصیل آمده است و این وقایع که تصحیح و حاشیه نویسی (تفسیر) شدهاند به صورت کتاب به چاپ رسیدهاند. از این وقایع چنین بر میآید که قطع همکاری ژنرال «پی» با پیروز سوم، پس از رسیدن به فرارود، احتمالاً به سبب ورود هیأت اسلامی به «چانگ آن» و بیطرف شدن امپراتور چین بوده است. همچنین از مروری بر وقایع دوران سلطنت دودمان تانگ چنین استنباط میشود که علت ذوب ایرانیان در جامعه چین به خواست امپراتور این کشور بوده است.
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد
ارسالها: 767
#40
Posted: 2 Aug 2011 20:14
پادشاهان ساسانی
شمشیر طلای اردشیر بابکان در موزه بریتانیا.
[۱۹]]] اردشیربابکان یا اردشیر اوّل( ۲۲۶ تا ۲۴۰ میلادی)
در زمان پادشاهی اردوان پنجم، اردشیر به پادشاهی گوچیهر رسید . او مایل بود شاه کلّ ایران باشد بنابراین شورش کرد و اردوان پنجم (اشک بیست و نهم) در صحنه نبرد کشته شد (۲۲۴ میلادی). بدین ترتیب سلطنت ایران در کف اردشیر بابکان قرار گرفت .
اردشیر بابکان به تلافی شکست هایی که اشکانیان در اواخر حکومتشان از رومیان میخوردند به روم که در این زمان تراژان امپراتورشان بود لشکر کشید. او رومیان را شکست داد و نصیبین، حران و ارمنستان را تصرف کرد.
به طور کلّی کارهای ارد شیر بابکان در چهار بخش عمده زیر خلاصه میشود:
1.تقسیم مردم به طبقات مختلف و تعیین حداقل معیشت و امکانات
2.احیای سپاه جاویدان مانند هخامنشیان
3.توجّه ویژه به امنیت عمومی توسّط مامورانی که از مرکز به نقاط مختلف فرستاده میشدند
4.تصرف هند تا پنجاب
شاپور اوّل (۲۴۰ تا ۲۷۲ میلادی)
شاپور اوّل پسر اردشیر بابکان در آغاز سلطنت با طغیان حران و ارمنستان مواجه شد او به راحتی شورش ارمنستان را خواباند امّا مردم حران چنان مقاومتی از خود نشان دادند که سرکوب آن غیر ممکن مینمود. سر انجام باخیانت شاهزادهٔ حران دروازه باز و شاپور همه را از جمله شاهزاده از دم تیغ گذراند. او پس از فتح حران شهرهای کرمان، خوزستان، عمان، مکران، غرب، خراسان و توران را فتح کند.
نخستین جنگ شاپور با رومیان (از ۲۴۱ تا ۲۴۴ میلادی)
پس از این فتوحات، شاپور متوجه روم شده و با آنان وارد جنگ شد. در نخستین نبرد پس از تصرّف انطاکیه و نصیبین از گردین شکست خورد و نصیبین از دست او رفت. گردین توسّط سردارانش کشته شد و پس از او فیلیپ عرب به پادشاهی رسید. او مصالحهای با ایران امضا کرد که در آن بین النهرین و ارمنستان به ایران بازگردانده شود.
دوّمین جنگ شاپور با رومیان (از ۲۴۴ تا ۲۷۲ میلادی)
شاپور مانند جنگ اوّل خود از فرات گذشت و نواحی اطراف آن را تصرّف کرد و وقتی نیروهای رومی به نزدیکی اردوهای ساسانی رسیدند آنان را در چنان تنگنایی قرار داد که «والرین» امپراتور روم و بسیاری از سپاهیانش اسیر شدند او از اسیران جنگی برای ساختن پل شوش استفاده کرد. او پس از شکست رومیان شهرهای آسیای صغیر، کاپادوکیه را کاملاٌ فتح ولی از پلمیر شکست خورد و به سال ۲۷۲ میلادی درگذشت.
شاپور دوّم (از ۳۱۱ تا ۳۷۹ میلادی)
شاپور چشم به جهان نگشوده پادشاه بود و چون ۱۶ ساله شد زمام کشور را به دست گرفت. برخی از مورّخان به او لقب کبیر را دادهاند. اگر انوشیروان در این سلسله نبود مسلّماٌ او نقطهٔ اوج قدرت ساسانیان بود. شاپور در ابتدا از قدرت درباریان، که از زمان کودکی او اختیارات بسیاری داشتند کاسته و از مرزهای عرب نشین دفاع کرد. تصرّف بحرین، در زمان او اتّفاق افتاد. ظاهراً شاپور در طی جنگ با اعراب کتف هایشان را سوراخ میکرد، از این رو او را «ذوالاکتاف» می خواندند. با مرگ قسطنطین و تیرداد امپراتوران روم و ارمنستان در سالهای ۳۳۷ و ۳۱۴ میلادی شاپور بر سر ارمنستان با روم جنگید. بدین ترتیب ارمنستان دوباره دست ایران افتاد. پس از این کار او اعراب و بت پرستان ساکن ارمنستان را تحریک به حمله به روم کرد، آنها موقّتاً شکست خوردند. شاپور خود به روم حمله و نصیبین را محاصره کرد ولی از عهده تصرف نصیبین بر نیامد با این حال سپاه روم را در دشت شکست داده بود و در این زمان با ارمنستان پیمان دوستی بست (۳۴۱میلادی). شاپور در سال ۳۴۲ میلادی به بین النهرین حمله و در سنجار کنونی با سپاه کنستانتینوس رو در رو شد. رومیان در این نبرد شکستی سخت خورده و قتل عام شدند. به او در زمانی که پیروزی بر نصیبین را نزدیک میدید خبر رسید که کوشانیان کوچک و هیاطله خیون ها بر مرزهای شرقی حمله بردند او مدّت ۷ سال با آنان جنگید تا توانست بر آنان پیروز شود (۳۵۰-۳۵۷). پس از بازگشت از مرزهای شرقی بار دیگر بر ارمنستان تاخت و سرزمینهای بسیاری را تصرّف کرد؛ امّا سرانجام شکست خورد. او قانونی وضع کرد که دیگر مسیحیت در ایران ممنوع باشد. اگر بعضی خشمهایش را نادیده بگیریم او پادشاهی قدرتمند و با اراده بودهاست. وی در سال ۳۷۹ میلادی در گذشت.
اردشیر دوّم (۳۷۹ تا ۳۸۲ میلادی)
پس از در گذشت شاپور اوّل برادر زن او، اردشیر دوم، به پادشاهی رسید. وی فردی ضعیف النفس، بی اراده و در عین حال بسیار رعیّت پرور، خوش دل، و پاک نیّت بود. بر روی سکّههای به جا مانده از او کلمهٔ نیکوکار (گرب کرتار) مشاهده میشود. او در دوران حکومت خود مسیحیان سرزمینی که قبلاً بر آن حکومت میکرد {آدیابن} را آزار بسیار میداد. به نوشتهٔ برخی مورّخان وی برادر بزرگ شاپور کبیر بودهاست. اردشیر دوّم پس از ۴ سال سلطنت بی فایده به وسیلهٔ بزرگان کشور از مقام خویش خلع گردید
در ايران صنعت بزرگي دارم به نام صنعت دين در اين صنعت براي رفع و ارضاي قدرت طلبي ولايت فقيه و براي نياز مالي خمس و زكات و براي ارضاي نیاز جنسي صيغه وجود دارد