ارسالها: 436
#1
Posted: 28 Jul 2011 12:20
با سلام و درود خدمت مدیران محترم تقاضای ایجاد تاپیكی در بخش ایران تحت عنوان ایران باستان را دارم با موضوعیت: فرهنگ، آداب و رسوم، مذاهب، زبان و خط، جنگ ها، شخصیت ها و مشاهیر، معماری، وضعیت اقتصادی و از این قبیل مطالب مربوط به دوران ایران باستان، امیدوارم که بتونیم با همکاری سایر اعضاء مطالب و مقالات خوبی بزاریم و تاپیک مفید و پرباری درست کنیم، با تشکر.
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ویرایش شده توسط: aria_2011
ارسالها: 436
#2
Posted: 31 Jul 2011 11:47
باتشكر از اینكه این تاپیكو برام ایجاد كردند، دوستان عزیز اول از همه خودم مطلب میزارم شماهم اگه مطلب بدرد بخوری با توجه به پست اول دارید بزارید، باتشكر.
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#3
Posted: 31 Jul 2011 11:49
پيدايش و گسترش آرياييان
دربارهي چند و چون پيدايش و گسترش آرياييان در سرزمين ايران، در طول يك سدهي اخير پژوهشهاي علمي بسيار گستردهاي، با اتكا بر اسناد باستانشناسي، مردمشناسي، زباني، تاريخي و ديني، انجام يافته است، اما متأسفانه دستاوردهاي ارزشمند چنين پژوهشهاي عالمانهاي در ميان نويسندگان ايراني، به ويژه در گسترهي وبلاگستان، بازتاب چنداني نداشته است. عمدهترين عامل اين نقص و ضعف را بايد در منش و روش احساسگرايانهاي كه بر انديشهها و نوشتههاي بيشينهي ايرانيان حاكم است، جستوجو نمود.
گهگاه در برخي مقالات يا وبنوشتههاي فارسي ديده ميشود كه براي ايجاد سابقهاي هر چه بيشتر براي تمدن ايراني، تاريخ حضور آرياييان به زماني بسيار دور نسبت داده ميشود يا حتا ادعا ميگردد كه آرياييان، بوميان ايران بودهاند. حال آن كه آرياييان تنها نياكان ما يا تنها بنيانگذاران تمدن ايراني نيستند تا با ابداع سابقه براي آنان، تاريخي ديرينتر را براي تمدن ايراني ابداع نمود. تمدن ايراني تركيبي است از تمدنهاي بومي (مانند تمدن ايلاميان، ماناها، سومريان، گوتيها و…) و تمدن مهاجر آريايي (مانند مادها و پارسها) كه محصول و برآيند نهايي آن، پيدايش تمدن و هويت كنوني ايراني است؛ بنابراين، با توجه به اين كه صاحبان تمدنهايي بزرگ چون جيرفت و ايلام و سومر نيز از جملهي نياكان ما هستند، پيشينهي تاريخي و فرهنگي ايران – بدون نياز به دستكاريهاي تاريخي – به سادگي تا هزارهي پنجم پيش از ميلاد بالا ميرود.
اخيراً يكي از دوستان در وبنوشتهاي با اتكا به يافته شدن آثاري باستاني در ارمنستان كه ظاهراً به آرياييان نسبت داده شدهاند، مدعي گرديده است كه:
در مقطع هزاره سوم پيش از ميلاد، مناطق ديگري از پشته ايران، دست كم در مناطقي همچون آذربايجان، كردستان و گيلان نيز توسط آريايي ها مسكون شده باشد. بدين سان، ما به راحتي مي توانيم مدعي شويم كه سابقه «ايران آريايي»، دست كم و منطبق بر محافظه كارانه ترين گمانه زني ممكن، حدود 4000 تا 4500 سال [پيش] است و نه چونان كه برخي از دوستان مي انديشند [= داريوش كياني]،كمتر از 3000 سال!
البته بديهي است كه طرح نظريات جديد تاريخي هيچ گاه «به راحتي» ميسر نيست بل كه فقط با اتكا بر مجموعهاي پيوسته از اسناد موثق علمي و بر مبناي استدلالهايي روشمند است كه ميتوان يك نظريهي جديد تاريخي را طرح و سپس اثبات نمود.
اما آن چه كه در بارهي پيدايش و گسترش آرياييان (= هندوايرانيان) مورد پذيرش و اجماع كارشناسان است (و نه نظر شخصي و ابداعي داريوش كياني)، آن است كه آرياييان در هزارهي سوم پيش از ميلاد فرهنگ ويژهي خود را در پهنهاي كه از كرانههاي رود ولگا تا قزاقستان كنوني ميگسترد، بنيان نهادند و آن گاه در طي سدههاي بعد، به سوي جنوب و سرانجام ايران و هند مهاجرت كردند (مالوري 1989: 231-223؛ مالوري و آدامز 1997: 309؛ پارپولا 2002: 81-79). در حدود 2000 پ.م. گسستگي ميان هندوآرينهاي مقدم و ايرانيان مقدم (دو شاخهي اصلي فرهنگ هندوايراني) آغاز شد به طوري كه نخستين گروه، شرق رود اورال را به دست گرفت و گروه دوم، غرب آن را (پارپولا 1995: 356). در حدود 1700-1900 پ.م. داسههاي مقدم (شاخهاي از آرياييان مقدم) در منطقهي باختر و هندوكش جاي گير شدند؛ در 1400-1700 پ.م. هندوآرينهاي ريگ ودايي مقدم در فرغانه ظاهر گشتند و در 800-1400 پ.م. هندوآرينهاي ريگ ودايي متأخر در دره سوات و پنجاب ساكن گرديدند. ايرانيان اوستايي مقدم در 1000-1500 پ.م. در جنوب آسياي مركزي و سيستان ماندگار شدند و ايرانيان غربي مقدم در 1000-1100 پ.م. در حوزهي گرگان، و ايرانيان غربي متأخر در 700-900 پ.م. در غرب و جنوب ايران پديدار گشتند (ن.ك. پارپولا 1998؛ 1999).
مجموعه اسناد باستانشناختي، تاريخي و ديني موجود به آشكارا نشان ميدهند كه ايرانيان غربي مقدم (نياكان پارسها و مادهاي بعدي) همزمان با عصر آهن 1 (1000-13000 پ.م.) در نجد ايران كنوني پديدار شدند و نه پيش از آن:
1. سفال خاكستري كه مشخصهي اصلي فرهنگ ايراني است، براي نخستين بار در عصر آهن 1 آشكار و يافته ميشود. از آن جا كه مسير پيدايش و گسترش اين سفالها از شمال شرقي به غرب ايران است، يعني از كاوشگاه حصار 3 در گرگان تا كاوشگاه حسنلو 5 در آذربايجان، آشكار است كه مسير مهاجرت ايرانيان از شمال شرقي به غرب ايران بوده است (ن.ك. كايلريانگ 1967؛ دياكونوف 1985: 55-41؛ مالوري 1989: 56-50).
2. براي نخستين بار نام گروهي از ايرانيان غربي، يعني مادها، در سالنامهي شلمنصر سوم، پادشاه آشور، به تاريخ 835 پ.م. گواهي ميشود (ردنر 2003: 39-38). از اين زمان به بعد است كه نام مكانها و نام شخصهاي ايراني در اسناد آشوري و سپس بابلي، در پيوند با گسترهي غربي ايران، آشكار ميشود. نخستين يادكرد نامهاي ايراني در اسناد ايلامي نيز به اواخر سدهي هفتم پ.م. باز ميگردد (كارتر 1994: 75؛ واترز 1999: 106-105).
3. در متون كهن زرتشتي، كه پيامبر آن در حدود 1400 پ.م. برآمده است (بويس 1984: 75؛ شروو 1999: 6)، ارجاعات و يادكردهاي جغرافيايي صرفاً محدود به شرق ايران است (نيولي 1989: 44). بديهي است كه ايرانيان زرتشتي در طي دوران شكلگيري ادبيات اوستايي كهن (900-1200 پ.م.) هنوز به داخل ايران و به ويژه ايران غربي راه نيافته بودند و از اين رو نام و يادي از اين مناطق، در متون اوستايي يافته نميشود. در مهر يشت/ 14-13 سرزمينهاي آريايي محدود به اين مناطق دانسته ميشود: ايشكته (كوه بابا)، پَروته (غور)، مرو، هرات، سغد، و خوارزم (نيولي 1989: 46). محدودهي جغرافيايي ترسيم و توصيف شده در ويديوداد/1 نيز از سغد تا شمال سيستان را در برميگيرد (نيولي 1989: 46-45). در فروردين يشت/ 144-143 روان مؤمنان قوم آريا (Airiia) در كنار چهار قوم/ قبيلهي ديگر به نامهاي Tura، Sairima، Sāini، و Dāhi ستوده ميشود. در صورت تطابق Sairima با سرمتهاي ساكن در جنوب روسيه، Dāhi با داهههاي ساكن در جنوب تركمنستان، و Tura با تورانيان ساكن در فراسوي رود جيحون (فراي 1377: 68-67؛ كريستنسن 1376: 99-95؛ شوارتز 1985: 648)، باز محدودهي جغرافيايي اشاره شده در اين قطعه، به شرق ايران معطوف است.
صرف نظر از نكات گفته شده، اگر طبق نظر آن دوست گرامي، ايرانيان در هزارهي سوم پ.م. در آذربايجان و گيلان و كردستان پديدار شده باشند، ميبايد آثاري از اين حضور خود را در منطقهي ياد شده بر جاي گذاشته باشند، اما آثار باستاني به دست آمده از اين مناطق فاقد نشانههاي حضور ايرانيان در اين برهه از تاريخ است. از سوي ديگر، اورارتوها و آشوريان، دو قدرت مسلط غرب ايران نيز تنها از سدهي نهم پ.م. به بعد است كه براي نخستين بار با ايرانيان مواجه ميشوند و نه پيش از آن. نكتهي ديگر آن كه، در هزارهي سوم پ.م. هندوايرانيان هنوز تركيب واحد و يكپارچهاي را تشكيل ميدادهاند و كمابيش از 2000 پ.م. است كه هندو-آرينها و ايرانيان به واگرايي از يكديگر ميآغازند.
چكيدهي سخن آن كه، بنابر استدلالها و اسناد ارائه شده، تاريخ ورود و حضور آرياييان را در ايران نميتوان زودتر از عصر آهن 1 در نظر گرفت.
كتابنامه
1) Adams, D.Q. & Mallory, J.P. 1997, “Indo-Iranian Languages”, in: J.P. Mallory & D.Q. Adams (ed.), Encyclopedia of Indo-European Culture, Chicago, pp. 303-312
2) Boyce, M. 1984, "On the Antiquity of Zoroastrian Apocalyptic", Bulletin of the School of Oriental and African Studies, Vol. 47, No. 1, pp. 57-75
3) Carter, E. 1994, “Bridging the Gap between the Elamites and the Persians in Southeastern Khuzistan”, in: H. Sancisi-Weerdenburg, A. Kuhrt & M. Root (ed.), Achaemenid History VIII, Leiden, pp. 65-95
4) Cuyler Young, Jr., T. 1967, “The Iranian Migration into the Zagros”, Iran 5, pp. 11-34
5) Diakonoff, I.M. 1985b, “Media”, in: I. Gershevitch (ed.), Cambridge History of Iran, vol. 2, pp. 36-148
6) Gnoli, G. 1989, “Avestan Geography”, in: E. Yarshater (ed.), Encyclopaedia Iranica, vol. 3, pp. 44-47
7) Mallory, J.P. 1989, In search of the Indo-Europeans: Language, Archaeology and Myth, London
8) Parpola, A. 1995, “The problem of the Aryans and the Soma: Textual-linguistic and archaeological evidence”, in: G. Erdosy (ed.), The Indo-Aryans if ancient South Asia: Language, material culture and ethnicity, Berlin, pp. 353-381
9) Parpola, A. 1998, “Aryan Languages, Archeological Cultures, and Sinkiang: Where Did Proto-Iranian Come into Being and How Did It Spread?”, in: V. Mair (ed.), The Bronze Age and Early Iron Age Peoples of Eastern Central Asia, Washington, vol. 1, pp. 114-147
10) Parpola, A. 1999, “The formation of the Aryan branch of Indo-European”, in: R. Blench and M. Spriggs (ed.), Archaeology and Language III: Artefacts, Languages and Texts, London and New York, pp. 180-207
11) Parpola, A. 2002, “From the dialects of Old Indo-Aryan to Proto-Indo-Aryan and Proto-Iranian”, in: N. Sims-Williams (ed.), Indo-Iranian Languages and Peoples, Oxford, pp. 43-102
12) Radner, K. 2003, “An Assyrian view on the Medes”, in: G.B. Lanfranchi, M. Roaf & R. Rollinger (ed.), Continuity of Empire (?) Assyria, Madia, Persia, Padova, pp. 37-64
13) Skjærvø, P.O. 1999, “Avestan Quotations in Old Persian? Literary Sources of the Old Persian Inscriptions”, Irano-Judaica, Vol. IV, pp. 1-64
14) Schwartz, M. 1985, “The Old Eastern Iranian World View According to the Avesta”, in: I. Gerchevitch (ed.), Cambridge History of Iran vol. II, pp. 640-663
15) Waters, M.W. 1999, “The Earliest Persians in Southwestern Iran: The Textual Evidence”, Iranian Studies 32/1, pp. 99-107
16) كريستنسن، آرتور 1376: «مزداپرستي در ايران قديم»، ترجمهي ذبيحالله صفا، انتشارات هيرمند
17) فراي، ريچارد 1377: «ميراث باستاني ايران»، ترجمهي مسعود رجبنيا، انتشارات علمي و فرهنگي
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ویرایش شده توسط: aria_2011
ارسالها: 436
#4
Posted: 31 Jul 2011 11:52
آيين نامزدي در ميان زرتشتيان
درواوون (Adravvun) اصطلاحي گجراتي براي آيين پارسي* «نامزدي» است. عموماً خود والدين ازدواجها را همراه با رضايت پسر و دختر ترتيب ميدادهاند، اما اينك دختران و پسران غالباً پس از مشورت و رايزني با والدين، انتخاب خودشان را انجام ميدهند.
براي نامزدي، آيين رسمي مربوط به ازدواج، روز فرخندهاي تعيين ميشود. بخش اصلي اين آيين، مبادلهي دوجانبهي جواهرآلات، سكههاي نقره، و مجموعه لباسهاي نو است. زنان خانوادههاي دختر و پسر نيز در اين آيين ترانههايي را دربارهي عروسي ميخوانند و ميسرايند. سپس زوج جوان براي درخواست و طلب بركت از اورمزد و آتش (پسر اورمزد) و ارديبهشت امهرسپند، به زيارت آتشكده ميروند. از آن پس، نوعروس نام خانوادگي داماد را ميپذيرد و در آيينهاي ديني، هميشه نام وي با نام داماد همراه و پيوسته ميگردد.
* به زرتشتيان مقيم هند، «پارسي» گفته ميشود.
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#5
Posted: 31 Jul 2011 11:53
بازرگاني در عصر هخامنشي
«بابلستان» قطبي بزرگ در امر بازرگاني ميان ايالتهاي غربي آسياي كوچك، فنيقيه، فلستين، و مصر از يك سو، و سرزمينهاي جنوب و شرق ميانرودان از سوي ديگر بود. در آسياي كوچك، بازرگانان بابلي مواد رنگي، آهن، مس، قلع و شراب خريداري ميكردند. در آسياي كوچك، آهن و نقره استخراج ميگرديد و در قبرس و امتداد بخش فرادست دجله، مس؛ در منطقهي اخير سنگ آهك نيز استخراج ميشد. بابليها از مصر و سوريه براي رنگرزي پارچههاي پشمي و سفيد كردن پارچه و نيز براي شيشهسازي و پزشكي، زاج سفيد ميآوردند. همچنين "مصر" طلا، عاج، آبنوس و ديگر كالاهاي تجملي را تهيه ميكرد. اشيايي را كه صنعتگران و افزارمندان يوناني در Naucratis در دلتاي نيل ساختهاند، حتا در آسياي مركزي نيز يافته شده است. هردوت (3.6) به تحويل خمرههاي شراب فنيقيه به مصر اشاره ميكند؛ اين اطلاعات را كشف كوزههاي داراي نبشتههاي فنيقيهاي در مصر، و نيز پاپيروس آراميزباني كه به «شراب از صيدون» آورده شده به مصر اشاره ميكند، تأييد مينمايد. فنيقيه و سوريه چوب سرو، رنگ، شيشهآلات، و ديگر مصنوعات ارزنده را صادر ميكردند.
تجارتخانهي Egibi، مستقر در بابل، نقش مهمي را در بازرگاني به ويژه با ماد و ايلام ايفا ميكرد. نمايندگان مؤسسهي "اگيبي" بردههايي را در ايلام خريداري ميكردند و بنا به نوشتهي "ديودروس سيكولوس" (17.67.3)، رقمي از فراوردههاي كشاورزي نيز از ايلام وارد ميشد. "بابلستان" غله و پارچهي پشمي، كه خواهان و خريدار آن بسيار بود، به ويژه به ايلام صادر ميكرد.
در خود پارس دادوستد كالا و پول بسط و توسعهي اندكي داشت. بنا به نوشتهي هردوت (1.153) و استرابو (15.3.19)، پارسها بازارگاه نداشتند و در بازارهاي باز خريد و فروش نميكردند [!]. اين نكته نيز درخور نگرش است كه در شواهد مستند فراواني كه متون (الواح) ايلامي تخت جمشيد فراهم آوردهاند، اطلاعات مستقيم و صريحي دربارهي بازرگاني وجود ندارد. با وجود اين، آينهها، ظروف، و ديگر اشيايي را كه افزارمندان پارسي ساختهاند، در مصر يافته شده است. نام چندين بازرگان پارسي نيز شناخته شده است. براي نمونه، برپايهي متن بابلي پيشنويسي شده در شهر Humadeshu در غرب ايران در طي شهرياري "كبوجيه" (30-522 پ.م.)، دو فرد پارسي زنان بردهاي را به يك بابلي فروختهاند؛ همان متن به فردي پارسي با نام Artarushu اشاره ميكند كه لقب «رييس بازرگانان» را داشت.
در شرق، "هند" طلا، عاج و روغنهاي خوشبو را به امپراتوري هخامنشي صادر ميكرد. سنگ لاجورد و عقيق سرخ از سغد و باختر، و فيروزه از خوارزم ميآمد (كتيبهي DSf)، و طلاي "سيبري" از طريق باختر به امپراتوري وارد ميشد. در غرب، "يونان" بازرگاني فعالي را با سرزمينهاي امپراتوري هخامنشي با صادرات روغن زيتون، شراب و به ويژه سفال (هردوت 3.6) دنبال ميكرد. گلدانهاي آتني نه تنها در كرانههاي درياي سياه بل كه در شهرهاي بزرگ هخامنشي نيز يافته شده است.
بندرهاي خليج فارس مراكز عمدهي بازرگاني دريايي هخامنشي با غرب بودند. آن چه به ويژه پيوندي پراهميت با اين بازرگاني داشت، كانال داريوش در مصر بود كه درياي سرخ را به رود نيل متصل ميكرد و بدين ترتيب دسترسي به درياي مديترانه را ميسر ميساخت (كتيبهي DZc). در آغاز، تجارت دريايي ميان امپراتوري هخامنشي و غرب، به ويژه در دست بازرگانان فنيقيهاي بود. با وجود اين، رفته رفته بازرگانان يوناني آنان را در Aegean از ميدان به در كردند و رقابت موفقيتآميزي را نيز با فنيقيهايها در مناطق ديگر آغاز نمودند. *
* M. A. Dandamayev, "Commerce II. in the Achaemenid period": Encyclopaedia Iranica, vol. 6, 1993, pp. 59-60
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#6
Posted: 31 Jul 2011 11:55
جشنهای ايرانيان
بيشينهي جشنهاي ايرانيان - چه آنهايي كه اينك مرسوماند و چه آنهايي كه فراموش شدهاند - ريشه در آيين زرتشت دارند؛ هر چند كه برخي نيز با آيينهاي بينالنهريني درآميختهاند (مانند جشن نوروز).
آيين زرتشت ديني است عميقاً گيتيگرا كه شادخواري و شادكامي را امري ستوده و اهورايي ميداند و از هر آن چه تن آدمي را به رنج و زيان وا ميدارد - چون روزه و رياضت - پرهيز دارد؛ چرا كه در باورداشتهاي اين آيين، شادي و سرور از آن اورمزد است و رنج و اندوه از آن اهريمن. برخلاف غالب اديان جهان (يهودي، مسيحي، اسلام، بودايي، مانوي)كه رستگاري و سعادت آدمي را در جهان يا بُعدي ديگر (بهشت يا نيروانا) ميجويند و حواله ميكنند و زمين و حيات مادي را محل گذار و گناه و فنا ميدانند و به روي گرداني و اعراض از مواهب گيتي و مادي توصيه ميكنند و فرمان ميدهند، دين زرتشت رستگاري و سعادت انسان را در همين زمين مأنوس مژده ميدهد و از اين رو، به آباداني و زيبايي و بهسازي آن سفارش ميكند و برخورداري از مواهب گيتي (ثروت، لذت، شادي) را عين حق و صواب ميداند.
در ايران پيش از اسلام، علاوه بر جشنهاي سالانهاي مانند نوروز و گاهنبار، در هر ماه نيز به نام يكي از ايزدان زرتشتي، جشني برگزار ميشد و در واقع ميتوان گفت كه ايرانيان همواره و به هر مناسبتي، به جشن و پايكوبي مشغول بودند. (1)
گفته ميشود كه شاهنشاهان ايران در زمان جشنهاي بزرگي چون نوروز و مهرگان، بار عام ميدادهاند و به دادخواهيهاي مردم رسيدگي ميكردند. مردم نيز عموم جشنها را با شادخواري و خوشگذراني و نغمه خواني برگزار ميكردند و به آشتيجويي و ياري تهيدستان ميشتافتند. بر اين اساس، ميتوان باور داشت كه ايران در زمان رواج دين زرتشتي، سرزميني سرار شاد و پرنشاط بوده است.
«ابوريحان بيروني» دانشمند نامدار ايراني (440-362 ق) در كتاب پارسي خود «التفهيم لاوائل صناعت التنجيم» گزارشي بسيار رسا و شيوا و حاوي نكاتي بينظير و ارزشمند از جشنهاي ايرانيان عرضه داشته است. وي مينويسد (2):
«نوروز چيست؟
- نخستين روز است از فروردين ماه و از اين جهت، روز نو نام كردهاند؛ زيرا كه پيشاني سال نو است و آن چه از پس اوست از اين پنج روز [= پنج روز اول فروردين] همه جشنهاست. و ششم فروردين ماه را «نوروز بزرگ» دارند؛ زيرا كه خسروان بدان پنج روز حقهاي حشم و گروهان و بزرگان بگزاردندي و حاجتها روا كردني، آن گاه بدين روز ششم خلوت كردندي خاصگان را. و اعتقاد پارسيان اندر نوروز نخستين آن است كه اول روزي است از زمانه و بدو، فلك آغازيد گشتن.
تيرگان چيست؟
- سيزدهم روز است از تيرماه. و ناماش تير است هم نام ماه خويش، و همچنين است به هر ماهي آن روز كه همناماش باشد، او را جشن دارند. و بدين تيرگان گفتند كه «آرش» تير انداخت از بهر صلح منوچهر كه با افراسياب تركي كرده است بر تير پرتابي از مملكت…
مهرگان چيست؟
- شانزدهم روز است از مهرماه و ناماش مهر. و اندر اين روز «افريدون» ظفر يافت بر «بيوراسپ» جادو، آن كه معروف است به ضحاك. و به كوه دماوند بازداشت و روزها كه سپس [= پس از] مهرگان است، همه جشناند بر كردار (= مانند) آن چه از پس نوروز بود. و ششم آن مهرگان بزرگ بود و «رام» روز نام است و بدين دانندش.
پروردگان چيست؟
- پنج روز پسين اندر آبان ماه [است] و سبب نام كردن آن چنان است كه گبركان [= زرتشتيان] اندرين پنج روز خورش و شراب نهادند روانهاي مردگان را. و همي گويند كه جان مرده بيايد و از آن غذا گيرد. و چون از پس آبان ماه پنج روز افزوني بوده است، آنك [= اينك] «اندرگاه» خوانند. گروهي از ايشان پنداشتند كه اين روز «پروردگان» است و خلاف به ميان آمد و اندر كيش ايشان مهم چيزي بود. پس هر دو پنج [روز] را به كار بردند از جهت احتياط را. و بيست و ششم روزِ آبان ماه، فروردگان [= پروردگان] كردند و آخرشان، آخر دزديده. و جمله فروردگان ده روز گشت. (3)
برنشستن كوسه [= سوار شدن مرد بدون موي صورت] چيست؟
- آذر ماه به روزگار خسروان، اولِ بهار بوده است (4). و نخستين روز از وي - از بهر فال - مردي بيامدي كوسه، برنشسته بر خري و به دست كلاغي گرفته و به بادبيزن خويشتن باد هميزدي و زمستان را وداع هميكردي و از مردمان بدان چيزي يافتي. و به زمانهي ما به شيراز هميكردهاند و ضريبت [= خراج] پِذرفته از عامل، تا هر چه ستاند از بامداد تا نيمروز به ضريبت دهد و تا نماز ديگر [= نماز عصر] از بهر خويشتن را بستاند (5) و اگر از پسِ نماز ديگر بيابندش، سيلي خورد از هر كسي.
بهمنجه چيست؟
- بهمن روز است از بهمن ماه [= دومين روز ماه]. و بدين روز، بهمن [= برف] سپيد به شير خالص پاك خورند و گويند كه حفظ [= حافظه] فزايد مردم را و فرامشتي [= فراموشي] ببرد. و اما به خراسان مهماني كنند بر ديگي كه اندر او از هر دانهي خوردني كنند [= بريزند] و گوشت هر حيواني و مرغي كه حلالاند و آن چه اندر آن وقت بدان بقعت [= ناحيه] يافته شود از تره و نبات.
سده چيست؟
- آبان روز است از بهمن ماه و آن دهم روز بود. و اندر شباش كه ميان روز دهم است و ميان روز يازدهم، آتش زنند به گوز [= درخت گردو] و بادام و گرد بر گرد آن شراب خورند و لهو و شادي كنند. و نيز گروهي از آن بگذرند بسوزانيدن جانوران. اما [وجه تسميهي سده] چنان است كه از او [= روز سده] تا نوروز، پنجاه روز است و پنجاه شب. و نيز گفتند كه اندرين روز از فرزندان پدر نخستين [= گيومرث]، صد تن تمام شدند (6).
گهنبار چيست؟
- روزگار سال، پارها كرده است زرادشت و گفته است كه به هر پارهاي [از سال]، ايزد تعالي گونهاي [از مخلوقات] را آفريده است؛ چون آسمان و زمين و آب و گياه و جانور و مردم، تا عالم به سالي تمام آفريده شد. و به اول هر يكي از اين پارهها، پنج روز است، نامشان «گهنبار» (Gahanbar)».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يادداشتها:
1 - براي كسب آگاهيهاي بيشتر دربارهي جشنهاي ايرانيان، نگاه كنيد به: «تاريخ ايران [كمبريج]»، جلد سوم، بخش دوم، گردآورنده: احسان يارشاطر، ترجمهي حسن انوشه، انتشارات اميركبير، 1377، فصل بيست و يكم (ب)
2 - برگرفته از: «گنجينهي سخن»، تأليف دكتر ذبيح الله صفا، انتشارات اميركبير، 1370، جلد يكم، ص 292-289
3 - در برهههايي از تاريخ ايران، نخستين ماه سال، آذر بود و نوروز در آغاز اين ماه جشن گرفته ميشد و جشن فروردگان نيز در ده روز آخر سال، يعني پنج روز آخر آبان ماه به علاوهي پنج روز اضافهي حاصل از شمارش كبيسهها، برگزار ميشد. بعدها كه نوروز به و فروردين ماه منتقل شد، جشن فروردگان نيز در روزهاي واپسين اسفند ماه برگزار گرديد.
4 - نگاه كنيد به يادداشت شماره 3
5 - پولهايي كه كوسه در طي اين مراسم از هنگام بامداد تا ظهر، از مردم ميگيرد، به عامل خراج شهر ميدهد و پولهايي را كه از ظهر تا عصر ميگيرد، براي خود برميدارد.
6 - دربارهي ريشهشناسي نام «سده» نگاه كنيد به: «جستاري چند در فرهنگ ايران»، دكتر مهرداد بهار، انتشارات فكر روز، 1374، ص 244-237
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#7
Posted: 31 Jul 2011 11:57
چهارشنبه سوري؛ آيينها و ريشهها
چهارشنبه سوري نام واپسين چهارشنبهي تقويم خورشيدي ايراني است، كه شب آن با رسوم و آيينهايي ويژه، خصوصاً پرش از روي آتش مشخص ميشود. نامهاي محلي گوناگون اين روز عبارت است از: گول چارشمبه (اردبيل)، گوله گوله چارشمبه (گيلان)، كوله چووارشمبه (كردستان)، چووارشمبه كولي (قروه، نزديك سنندج)، و چارشمبه سرخي (اصفهان). برخي دانشمندان واژهي «سوري» را با «سور» (ميهماني، جشن) ارتباط داده و آن را به معناي «وابسته به سور، جشنآميز» گرفتهاند، برخي ديگر، به طور موجهتري، سور را گونهاي ديگر از واژهي سرخ ميپندارند (مانند گل سوري ”گل سرخ“) و آن را اشارهاي به خود آتش يا به «سرخي»، به مفهوم تندرستي يا بلوغ، كه به طور فرضي با پرش از روي آتش به دست ميآيد، ميانگارند. كاربرد عنوان متفاوت چارشمبه سرخي در اصفهان و قرار داشتن گونهي گويشي رايج سور در برابر سرخ، تأييد ديگري است بر اين ديدگاه.
+ آيينهاي اصلي:
يك يا دو روز پيش از واپسين چهارشنبهي سال، مردم براي چيدن بوتههاي گوناگون، خارشتر، خور، گون، يا ساقهي برنج (در گيلان) بيرون ميروند؛ و در شهرها خاشاك ميخرند. در عصر روز پيش از آغاز چهارشنبه سوري، خار و خاشاك فراهم آمده، در حياط خانه (اگر جادار باشد)، يا در ميدان روستا، يا در خيابان شهر گذاشته و در يك، سه، پنج، يا هفت (هميشه عدد فرد) دسته، كه چند پا از يكديگر فاصله دارند، مرتب ميگردند. در غروب آفتاب يا اندكي بعد، دستههاي چوب و خاشاك سوزانده ميشوند، و هنگامي كه زبانههاي آتش در تاريكي ميلرزند، مردان و زنان از روي آن ميپرند و چنين ميخوانند: «سرخي تو از من، زردي من از تو». مردم بر اين باورند كه اين آيين آنان را براي همهي سال در برابر ناخوشيهايي كه انسان را رنگپريده و ضعيف ميكند، ايمن و مصؤون ميسازد. در برخي جاها (مانند: نايين، انارك، خور، اروميه) آتش را بر پشت بام ميافروزند، سپس يك آفتابه آب روي آن ميريزند، و خاشاك سوزان را به خيابان زيرين جاري ميكنند؛ در جاهاي ديگر اين آيين بر فراز تپهها انجام ميشود.
در طي اين مراسم هيچ كس نبايد به آتش بدمد؛ پس از آن كه همهي اعضاي خانواده از روي آن پريدند، آتش رها ميشود تا كم كم خاموش شود يا آن را با آب خاموش ميكنند (مثلاً در خور). اگر اين آيين در حياط خانه برگزار شده باشد، يكي از اعضاي خانواده، معمولاً دختري كه هنوز به سن بلوغ نرسيده است، خاكسترها را جمع ميكند و با يك خاكانداز به چهارراهي ميبرد و در آن جا پراكنده ميسازد، سپس به خانه باز ميگردد. او به در ميكوبد و آن گاه اين پرسش و پاسخ با فرد/ افراد داخل خانه رد و بدل ميشود: «كي هستي؟» «منام». «از كجا آمدهاي؟» «از يك جشن عروسي». «چه چيزي آوردهاي؟» «سلامتي». رسمي بسيار همانند با آيين پرش از روي آتش را ارمنيان ايران در روز تعطيل Derendez (14 فوريه) برگزار ميكنند.
چنين آيينها در همهي نقاط ايران مرسوم و معمول است. در بيشتر روستاها نوازندگان و طبالهاي محلي [در طي مراسم،] ساز همراهي كنندهاي را مينوازند. نويسندهي سدهي 19م./ 13ق. آقا جمال خوانساري (درگذشتهي 1706م./ 1121ق.) نواختن سازي را در اين روز براي دور كردن بدبختي تجويز كرده بود. تا دههي 1300خ/ 1920م.، كه حمل سلاح ممنوع شد، مردان از شليك تير هوايي به نشانهي شعلهور شدن چوب و خاشاكها، استفاده ميكردند. اينك ترقهها جايگزين گلولهها شدهاند.
+ ريشهها:
به نوشتهي ابراهيم پورداوود، جشن چهارشنبه سوري از جشن زرتشتي Hamaspathmaedaya برگرفته شده است، كه پس از اصلاح گاهشماري در زمان اردشير يكم (40-224 م.)، شش روز پيش از نوروز برگزار ميشد. انتخاب چهارشنبه، و نيز پرش از روي آتش و «دشنام دادن» به آن، در هر حال ميبايست پس از فتح اسلامي به وجود آمده باشد. برانگيزندهي انتخاب واپسين چهارشنبهي سال، احتمال دارد كه يك باور خرافي عربي، مبني بر اين كه چهارشنبهها نحساند، بوده باشد. ظاهراً اين عقيده در دو سدهي نخست اسلامي در ايران كاملاً گسترش يافته بود. از سوي ديگر، استفاده از آتش در جشنها، تاريخ و پيشينهاي ديرين در ايران داشته است. نرشخي به رسم كهني در زمان سامانيان اشاره ميكند كه در آن، يك شب پيش از پايان سال آتش بزرگي افروخته ميشد؛ او اين شب را «شب سوري» ميخواند اما از آيينهاي ويژهي بعدي مرتبط با چهارشنبه سوري يادي نميكند. باوري عاميانه، به ويژه در خراسان، خاستگاه آيين آتش را در شب چهارشنبه سوري به مختار بن ابي عبيد ثقفي، كه در 685 م./ 66 ق. خيزشي شيعي را در كوفه رهبري كرد، نسبت ميدهد. به اشتباه گمان برده شده است كه مختار اين جنبش را در واپسين چهارشنبهي سال آغاز كرد (وي در واقع در 14 ربيع الاول 66 ق./ 20 اكتبر 685 م. چنين كرد)، و به پي رواناش فرمان داد كه آتشهايي را در پشت بامهاي خود روشن كنند. برخي مردم بر اين باورند كه اين آتشها براي جشن گرفتن پيروزي مختار بر قاتل امام حسين و همدستان وي در كوفه در 680 م./ 61 ق. برافروخته شده بودند، اما مدارك تاريخي چنين تصوري را تأييد نميكند. همچنين گزارش شده است كه ابومسلم خيزش خود را در خراسان با دادن دستور روشن كردن آتش بر بام خانههاي پي رواناش آغاز كرد. انگارهي آيين آتش ممكن است از جشن زرتشتي سده برگرفته شده باشد، كه جشني زمستاني بود كه در شب 11 بهمن با شادماني بسيار و با روشن كردن آتشهايي بزرگ در زمين هاي باز يا بر فراز تپهها برگزار ميشد. به نوشتهي ابوريحان بيروني، در اين روز تعطيل (سده) ايرانيان باستان خانههاي خود را براي دور كردن بلا و چشم بد، بخور ميدادند تا اين كه نزد شاهان رسم شد كه در اين جشن آتش بيافروزند.
با وجود اعتراضات فقهاي اصولگرا، بر اين سنت در عصر اسلامي پاي فشرده شده، و به واقع در همهي شهرها و روستاهاي ايران گسترش يافت. اين آيينها اينك در سراسر ايران مرسوم و متداول مينمايد، چنان كه براي چندين سده به گستردگي انجام مييافته است. در طي دوراني كه فقهاي مسلمان، كه تصور ميكردند اصل اين آيينها زرتشتي است، بدان اندازه نيرومند بودند كه ميتوانستند شركتكنندگان در اين مراسم را تهديد به مجازاتهاي سخت كنند، مردم اين آيينها را از واپسين چهارشنبهي سال خورشيدي به واپسين چهارشنبهي ماه قمري صفر، كه روزي به ويژه نحس دانسته ميشد و ميشود، منتقل كردند. به نوشتهي Binning (سياح انگليسي سدهي 19)، چهارشنبه سوري نام واپسين چهارشنبهي ماه صفر بود. در اصفهان، زماني كه پايتخت صفويان و مقر برخي فقهاي قدرتمند مانند محمدباقر مجلسي بود، عدهاي از مردم هنوز، هم چهارشنبه سوري و هم واپسين چهارشنبهي ماه صفر را جشن ميگرفتند. در اردبيل و اروميه سه چهارشنبه آخر سال (توز چارشنبه، كول چارشنبه، و گول چارشنبه در اردبيل؛ يالانچي چارشنبه، خبرچي چارشنبه، و آخر چارشنبه در اروميه) و در بزرگآباد، روستايي نزديك اروميه، 4 چهارشنبهي آخر سال (مشتلقچي چارشنبه، كوله چارشنبه، قره چارشنبه، و آخر چارشنبه) جشن گرفته ميشود.
در دو سال نخست انقلاب، دولتْ جشن چهارشنبه سوري را ممنوع كرده و اظهار داشته بود كه اين سنت بازماندهي [آيينهاي] آتش پرستي است
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#8
Posted: 31 Jul 2011 11:58
سازمان دربار هخامنشيان
اسناد ايلاميزبان تخت جمشيد گواهي ميدهند كه نمايندگان بسياري از مردمان امپراتوري در تخت جمشيد كار ميكردند، و اين كه مترجمان بسيار زيادي براي هماهنگ كردن آنان مورد نياز بود؛ به همين گونه، در شوش نيز هيأتي از مترجمان براي كارمندان كشوري وجود داشت كه از همهي بخشهاي امپراتوري، كه از مصر تا هند گسترده بود، ميآمدند (مانند سيلوسون ساموسي؛ هردوت3/140). بخش عمدهاي از كاركنان دربار هخامنشي (نانواها، آشپزها، متصديان شراب و…) از ميان مردمان مغلوب امپراتوري استخدام ميشدند.
بزرگترين صاحبمنصب دربار، يعني hazar-patish* "رييس هزار تن" يا خيليارخ (chiliarch)، مسؤول برقراري نظم و امنيت در كاخ بود. از آن جا كه وي رييس دربار و همهي مأموران آن، و فرمانده جانپاسان شاه، شامل هزار پارسي نژاده، بود، از اعتماد شاهنشاه برخوردار بود و دربارهي همهي موضوعات مهم به پادشاه گزارش ميداد. انتظار ميرود هر كدام از دوستان شاه كه خواهان باريابي نزد وي بود، درخواست خود را به hazar-patish* ارائه ميكرد و او درخواست كننده را به حضور شاه هدايت مينمود. به نوشتهي كُرنِليوس نِپوس (Canon 3)، در زمان اردشير سوم (38-359 پ.م.) خيليارخ دومين مقام كشور را پس از شاه در اختيار داشت، هر چند اقتدار Aristazanes خيليارخ فروتر از آن ِخواجه Bagoas بود (ديودورس سيكولوس16/47).
ديگر مقام مهم و بانفوذ دربار، كارپرداز خانوادهي پادشاهي بود، كه ظاهراً حوزهيِ اداريِ واحدِ مسؤول بر همهي كاخها و املاك پادشاهي داخل امپراتوري را اداره ميكرد. "والتر هينتس" ثابت نمود كه لقب اين مقام درباري vitha-patish* "رييس تشريفات دربار" بوده، و اين كه بر انبارها، مخازن شراب، و گلههاي پادشاهي نظارت ميكرده است؛ هينتس همچنين نتجيه گرفته است كه اين صاحبمنصب همواره يك مادي بوده؛ چرا كه در برجستهنگاري تخت جمشيد با جامهي مادي تصوير شده است، اما اين نتيجهگيري نميتواند چندان درست باشد. در طي دوران پادشاهي كمبوجيه و داريوش بزرگ، بين سالهاي 529 و 497 پ.م.، كارپرداز خانوادهي پادشاهي Farnaka بود.
ديگر رجال برجستهي دربار، نيزهبر (arshtibara*) و كمانبرِ (vachabara*) پادشاهي بودند، كه احتمالاً افسر گروه جانپاس پادشاه و گردونهران پادشاهي (چنان كه بر يك مهر داريوش يكم ترسيم شده) بودند. در زمان خشايارشا اين مقام اخير در اختيار Patiramphes پسر Otanes بود (هردوت7/40). مقام "ساقي پادشاهي" نيز وجود داشته است (هردوت3/34؛ گزنفون، هلنيكا 7/1/38).
شماري از "داوران پادشاهي"، كه به طور مادام العمر از ميان اشراف پارسي تعيين ميشدند، در دربار زندگي ميكردند و به شاه در زمينهي قوانين و رسوم مشورت ميدادند (هردوت3/31). مأموران مخفي پادشاهي، كه "منشيان" شاه خوانده ميشدند، با هر ساتراپي همراه بودند و خط اصلي ارتباط اداري ميان دربار شاهنشاهي و دولتهاي محلي را تشكيل ميدادند (هردوت3/128). همهي دربار، و نيز دولتهاي ايالتي، تحت نظارت هميشگي "گوشها" و "چشمها"ي شاه بود (گزنفون، كوروپديا 8/2/12-10). مانند منشيان، اين عاملان مخفي از ساتراپها و ديگر مراجع محلي مستقل بودند و هر گفتار و كردار فتنهآميزي را بيدرنگ به پادشاه گزارش ميدادند.
اين كارمندان كشوري نيز معمولاً بخشي از دربار را تشكيل ميدادند، هر چند القاب آنان الزماً لقبهايي درباري نبود: ابلاغگران (azdakara)، كه فرمانهاي رسمي را ابلاغ ميكردند؛ خزانهداران (ganzabara)؛ حسابرسان (hammarakara)؛ بازجويان قضايي (frasaka*)؛ پليس مخفي (vistar-bara*)؛ و دبيراني كه ميتوانستند به زبانهاي ايلامي، آرامي، يا اكدي بنويسند.*
* This article is based on: M. A. Dandamayev, "Courts and Courties I.", Encyclopaedia Iranica, vol. VI, 1993, p. 357-58
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#9
Posted: 31 Jul 2011 12:00
داريوش و مديريت امپراتوري
هر چند داريوش كبير فتوح پيشينياناش را يكپارچه نمود و بدان افزود، اما وي بزرگترين سهم خويش را در تاريخ پارس، به عنوان يك “مدير” برقرار ساخت. او سازماندهي امپراتوري را، كه كورش كبير آغازگر آن بود، در داخل ساتراپيهايي كامل نمود، و خراجهاي ساليانهي حاصل از هر ايالت را تثبيت كرد. در طي دوران فرمانروايي داريوش كبير، طرحهاي بلندپروازانه و دورانديشانهاي براي توسعه و ترقي دادوستد و بازرگاني پادشاهي به اجرا گذاشته شد. سكهزني، اوزان، و مقياسها قاعدهمند شدند و راههاي زميني و دريايي گسترش يافتند. گروهي گسيل شده به رهبري اسكولاكس كارياندايي با كشتي در رود سند به حركت درآمد و راهي دريايي را از دهانهي آن به مصر جست و جو كرد، و كانالي از رود نيل به درياي سياه – كه احتمالاً كار آن در زمان رهبر سركردگان دلتاي مصر، نَخوي يكم (سدهي 7 پ.م.)، آغاز شده بود، در زمان پادشاهي داريوش كبير بازسازي و تكميل گرديد.
بدين سان، در حالي كه اقداماتي براي متحدسازي مردمان گوناگون امپراتوري به وسيلهي يك سازمان اداري يكپارچه به انجام رسيد، داريوش الگوي كورش كبير را در حرمت نهادن به نهادهاي محلي ديني دنبال نمود. وي در مصر، شماري از القاب افتخاري مصر را پذيرفت و به طور جدي از آيينهاي مصري پشتيباني نمود. وي براي خداي آمون (Amon) در واحهي خارگه پرستشگاهي ساخت، معبدي را به ادفو (Edfu) وقف نمود، و در ديگر معابد بازسازيهايي را به انجام رساند. داريوش به مصريان اجازه داد كه آموزشكدهي پزشكي معبد ساييس (Saia) را دوباره برپا سازند، و به شهربان خود در مصر براي تدوين قوانين مصري، فرمان به مشاوره با روحانيان محلي داد. وي در سنتهاي مصري يكي از قانونگذاران و نيكوكاران بزرگ كشور به شمار آمده است. داريوش كبير در 519 پ.م.، بر طبق فرمان پيشين كورش كبير، به يهوديان اجازه داد كه معبد اورشليم را مجدداً بنا كنند. بنا به ديدگاه برخي منابع موثق، باورهاي ديني شخص داريوش، چنان كه در سنگنبشتههاي وي بازتاب يافته است، تأثيرپذيري از آموزههاي زرتشت را نشان ميدهد، و معمول سازي دين زرتشت به عنوان دين دولتي پارس، به او نسبت داده ميشود.
داريوش بزرگترين معمار شاهانهي دودمان خويش بود، و طي دوران پادشاهي او، معماري سبك و شيوهاي را به خود گرفت كه تا پايان امپراتوري پارس بدون تغيير ماند. در 521 پ.م. داريوش كبير شوش را پايتخت خود ساخت، و در آن باروهايي را بازسازي كرد و تالار بار (آپادانا) و كاخي مسكوني بنا نمود. سنگنبشتههاي بنيانگذاري كاخ داريوش در شوش توضيح ميدهند كه وي چگونه مواد و مصالح و هنرمندان را براي كار در اين مجموعه از همهي نواحي امپراتوري گرد آورد. در تخت جمشيد، در زادبوماش فارس، وي اقامتگاه شاهانهي جديدي را به منظور منتقل نمودن پايتخت پيشين در پاسارگاد، بنيان نهاد. باروها، آپادانا، تالار شورا، و كاخ مسكوني تخت جمشيد به داريوش كبير منسوباند، اگر چه اين بخشها در زمان حيات او كامل نشدند. وي بناهايي نيز در همدان و بابل برپا نمود. *
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#10
Posted: 31 Jul 2011 12:01
گاهشماري در عصر هخامنشي
اگر چه نشانهها و شواهد مربوط به وجود سنتهاي گاهشماري در ايران را تا هزارهي دوم پ.م، يعني پيش از دوران زندگي زرتشت، ميتوان پي گرفت، اما كهنترين تقويمي كه به طور كامل حفظ گرديده، متعلق به دورهي هخامنشي است.
تقويم پارسي باستان، همچون گاهشماري بابليان، تقويمي شمسي – قمري بود، با دوازده ماه سي روزه؛ روزهاي ماه شمارهگذاري گرديده اما نامگذاري نشده بودند (به استثناي واپسين روز ماه كه jiamna ”كاهنده (؟)“ [< جمعه؟] نام داشت، DB 2.62). در سنگنبشتههاي پارسي باستان تنها نام هشت ماه ذكر شده است: Ādukanaiša ”(ماه) كاشت غلات“ (؟)؛ θūravahāra ”دوباره جوان كنندهي بهار/ بهار نيرومند“؛ θāigraciš ”(ماه) برداشت سير“؛ Garmapada ”كانون گرما“ يا ”(ماه) ايجاد كنندهي گامهاي داغ (هنگام راه رفتن روي زمين)“؛ Bāgayādiš ”(ماه) پرستش خدايان“؛ Āçiyādiya ”(ماه) پرستش آتش“؛ Anāmaka ”(ماه) خداي (؟) بينام“؛ Viyaxana ”(ماه) شخمزني“. نامهاي پارسي باستان چهار ماه باقي مانده، از ترانوشتهاي ايلامي آنها شناخته شدهاند: Dernabāji* ”(ماه) درو كردن و خرمن چيني“، ايلامي: Turnabaziš - (پنجمين ماه سال)؛ Kārapāssiya* ”(ماه) سان ديدن از سپاه“، ايلامي: Karbašiyaš - (ششمين ماه سال)؛ Varkazana* ”(ماه) گرگكشي“ يا Varkašāna* ”(ماه) پراكندگي برگها“، ايلامي Markašanaš - (هشتمين ماه سال)؛ θwayauvā* ”ترسناك“ (بسنجيد با نام اوستي ژانويه/ فوريه: ماه خطر) يا θāviyauva* ”(ماه) گرم شدن“، ايلامي: Samiyamaš - (يازدهمين ماه سال).
چنان كه ا. بيكرمن نشان داده است، هخامنشيان دست كم تا 459 پ.م. از تقويم شمسي – قمري استفاده ميكردهاند. تقويم بابلي در ميان سالهاي 471 و 410 پ.م. هنوز در اسناد آرامي صادر شده از سوي دستگاه اداري پارسي به كار برده ميشد (كمابيش همهي اين اسناد در مهاجرنشين الفانتين در مصر يافته شدهاند). گواهي مورخ يوناني، كوينتوس كروتيوس روفوس (”مغان را 365 مرد جوانِ رداي ارغواني رنگ پوشيده، برابر با شمارهي روزهاي كل سال، دنبال ميكردند؛ نزد پارسيانْ سال به همين تعداد روز نيز تقسيم ميگردد“)، كه به سال 333 پ.م. اشاره دارد، ظاهراً گوياي وجود يك تقويم تا اندازهاي متأخر خورشيدي است، اگر چه در اين باره ديدگاههاي متفاوتي وجود دارد.
مسألهي ديگر، چندوچون نظام كبيسهافزايي در تقويم هخامنشي است، كه گواهي روشن و مستقيمي دربارهي آن در دست نيست. ريچارد هالوك بر اين باور است كه تقويم پارسي باستان از نظام كبيسهافزايي بابلي پي روي ميكرده است. اما تفسير و. هارتنر (تاريخ ايران كمبريج، ج 2، ص 747) متفاوت است: «تقويمهاي پارسي باستان و بابلي در آن زمان نظام كبيسهافزايي متفاوتي داشتند. […] گاهشماري بابلي تا 527 پ.م. بر كبيسهافزايي نامنظم و تجربي ماههاي Ululu و Addaru داير بوده است، اما سامانهي كبيسهافزايي پس از آن به دورههاي هشت ساله منتقل گشت و سرانجام، هنگامي كه در نوزدهمين سال پادشاهي داريوش آغاز سال مصادف با برابران (اعتدال) بهاري گرديد، به دورهاي نوزده ساله انتقال يافت». (دانشنامهي ايرانيكا، ج 4، ص 59-658)
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس