ارسالها: 436
#21
Posted: 31 Jul 2011 13:07
مفهوم آب در فرهنگ ايران باستان
چنان كه گفته شده است، زرتشتيان را به راستي ميتوان پريستاران آب و آتش خواند؛ آنان حتا در اين بزرگداشت آب، آشكارا سنتي كهنتر را دنبال ميكردند. ايرانيان باستان به آب به عنوان سرچشمهي حيات، كه گياهان، جانوران، و انسانها را ميپرورد، حرمت مينهادند. در كيهانشناسي آنان، آب دومين آفرينش از هفت آفرينش (پهلوي: dahishnan) بود كه درون جهان تقسيم شد. آب نيمهي زيرين "آسمان" گويسان را فراگرفت، بدين سان، همهي آبها در پايين زمين قرار دارند. درياي بزرگي با نام اوستايي Vourukasha (پهلوي: وَركَش، فراخكرد) وجود داشت كه "جاي گرد آمدن آبها" بود (ويديوداد21/15). اين دريا را رودي اسطورهاي به نام Harahvati Aredvi Sura* تأمين ميكرد؛ و دو رود ديگر از آن جاري و ناشي ميشد: "ونگهوي دايتيا" Vanghvi Daitya (پهلوي: وِه دايتي يا وِه رود) به سوي شرق و "رنگها" Rangha (پهلوي: اَرَنگ) به سوي غرب. به نوشتهي بندهش (ترجمهي م. بهار، ص 74)، اين رودها، كه زمين را در برگرفتهاند، در درياي جذر و مد دار Pititka (پهلوي: پوتيك) پاك ميشوند و سپس آب آنها به درياي فراخكرد باز ميريزد (ويديوداد 5/19-18؛ بندهش، همان جا). در مركز درياي فراخكرد كوه Us.hendava برآمده كه پيرامون قلهي آن بخارهايي كه به صورت ابرهاي باراني پراكنده شده بودند، گرد ميآيند (بندهش، ص73؛ يشت 8/33-32). بنابراين، همهي آبهايي كه در زمين جاري ميشوند يا بر آن فرو ميريزند، از فراخكرد ميآيند. كوچكترين چشمه يا قطرهي شبنم را ميتوان نمايندهي كل آفرينش آب دانست. از آن جا كه اين آفرينش براي زندگي ايرانيان باستان ضروري و بنيادين بود، ظاهراً براي پاك و زيا نگاهداشتن وي، براي آن قربانيهايي ميكردند.
در دين زرتشت، استفاده از آب در تهيهي فديههاي مايع (آب زوهر) تا به امروز تداوم يافته است. آب پيش از قرباني يا در آغاز برخي از اعمال عبادي بر خاك ريخته ميشود. به علت تقدس آب، هرگز نبايد در طول ساعات تاريكي، كه ديوان رفت و آمد ميكنند، آن را از چاه يا آبِ روان كشيد؛ و هيچ گاه نميتوان آب زوهر را شبانه پيشكش كرد. به جز "آب زوهر" كه مستقيماً براي خود آب تهيه ميشود، قربانيهاي ديگري (شامل قربانيهاي خوني) نيز به ايزدان مرتبط با آب، يعني، آبان، اپانم نپات (Apanm Napat) و اردوي سورا پيشكش ميشد. در آموزشهاي خود زرتشت، نگاهباني و سروري آفرينش آب به Haurvatat (خرداد) سپرده شده، و بدين سان بر حرمت باستاني آن تأكيد گرديده است.*
* This article is based on: M. Boyce, "Ab I. The concept of water in ancient Iranian culture ", Encyclopaedia Iranica, vol. I, 1985, p. 27
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#22
Posted: 31 Jul 2011 13:09
گردش زمین در اوستا
گردش زمین به دور خورشید و كروی بودن آن، اگر چه امروز موضوعی شناخته شدهاست و همگان به آن باور دارند، اما تا چند صد سال پیش از نظر اروپاییان یك موضوع ناشناخته بود و آنها زمین را ثابت میپنداشتند كه خورشید به گرد آن میگردد. آنان به دلیل ناآشنا بودن با كتابها و منابع دینی و علمی دیگر نقاط جهان فكر میكردند كه برای نخستین بار گالیله توانسته است این موضوع را كشفكند و این اشتباه را برطرف سازد. در حالی كه چند هزار سال پیش از آن در اوستا به این موضوع اشاره شدهاست.
میگویند گالیله دانشمند ایتالیایی نخستین كسی است كه به كروی بودن زمین و چرخیدن آن پیبرده است.
هركس با شنیدن هر موضوعی كه به نحوی با حركت زمین، یا كروی بودن آن مربوط است، بی اختیار به یاد گالیله میافتد.
گالیله در سال 1564 میلادی در شهر پیزا، یكی از شهرهای ایتالیا به دنیا آمد و در هفتادوهشت سالگی در زادگاهش بدرود زندگانی گفت. این نشان میدهد كه گالیله بعد از سال 1564 پس از میلاد مسیح این سخن را گفتهاست.
ولی این سخن در هزاران سال پیش از گالیله در اوستا ذكر شدهاست.
در كتاب مقدس اوستا چندین بار از گرد بودن زمین و گردش آن گفتوگو شده و آن را با كلمه (سكارنا) به معنی گرد و گردنده و گوی مانند بودن بیان داشتهاست.
همچنین در آبانیشت قطعه (38) آمدهاست كه: «نریمان گرشاسب آرزو كرد كه در روی این زمین فراخ و گرد و گردنده دور كرانه بتازد و بر دشمن چیره شود»
و نیز در قطعه 95 مهریشت، از مهر یاد شده و آمدهاست كه: «مهر در هر غروب و آغاز شب به روی كره زمین میآید و دو كرانه این زمین فراخ گرد و گردنده دور كرانه را میپیماید.»
از ماهنامه زرتشتیان شماره نوروز سال 1353
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#23
Posted: 31 Jul 2011 13:10
فارس در عصر سلوكي و اشكاني
فارس/ پارس، در زمان فرمانروايي اسكندر و جانشيناناش، جايگاه ويژهي خود را به عنوان كانون امپراتوري از دست داد. هرچند فارس هنوز داراي پتانسيلهاي ويژهي ايدئولژيك، اقتصادي، و راهبردي بود، اما اينك مانند ديگر ايالتها، فقط بخشي از امپراتوري بود. فرمانروايان سلوكي تنها در آغاز با مقاومت بومي در پارس مواجه شدند. شاهكاني كه بر پارس تحت استيلاي سلوكيان فرمان ميراندند، خود را «فرتركا» (Fratarakaa) ميخوانند و اساساً با سكههايشان، كه بر پيوند نزديك آنان با هخامنشيان، با توجه به اقتباس برخي آيينها و نمادها، تأكيد ميكند، بر ما شناخته شدهاند. اما گويا آنان خود را همچون هخامنشيان و شاهان بزرگ نميديدهاند. وفاداري آنان نسبت به سلوكيان، كه در پيكرنگاريهايشان نيز تجلي يافته است، فقط زماني وانهاده شد كه زوال حاكميت مقدوني در ايران، به روشني فراديد آمد. آن گاه كه پارتيان نيرومندتر در ميانرودان پديدار شدند، فرتركا بازهم، اما به طور موقت، از سلوكيان پشتيباني كردند، با وجود اين، پارتيان متأخرتر ايرادي در حفظ و ابقاي بوميان در جايگاه شاهان تا اندازهاي مستقل، نديدند. [سودمندي] اين شيوه را اين حقيقت تأييد ميكند كه دودمانهاي پارسي ياد شده هرگز بر هيچ ادعاي سياسي و ارضياي در خارج از منطقه خود پاي نفشردند. بنابراين نبايد تعجب كرد كه حتا ساسانيان بعدتر نيز عصر تاريخي اين پادشاهان را در زمان شاهكان [= ملوك الطوايف] ميپنداشتند، اما دورتر از آن تاريخ، ناتوان از سبه دست آوردن يادمانهاي واقعي تاريخي هخامنشيان بودند.
هرچند كه فرتركا همچون زرتشتياني مؤمن رفتار ميكردند، اما امكان اين كه آنان نمايندهي يك گروه ديني – مليگرا يا حتا گروهي روحاني (مغ) باشند، پايين است. به نظر ميرسد كه در عصر سلوكيان، كاركرد اصلي مغان، خصلتاً، سياسي، اداري و نظامي بوده است. آنان به عنوان نگاهبانان و پشتيبانان سنتها، آموزگاران شاهزادگان، و گردانندگان آيينهاي ديني، احتمالاً عهدهدار همان وظايفي بودن كه در زمان هخامنشيان نيز داشتند. سنتهاي ديني بعدتر نشان ميدهد كه يادمانهاي منفي يونانيان (يا فقط اسكندر) را در ميان ايرانيان، روحانيان زرتشتي پرورده بودند، اما اين ميراث فاقد اهميت سياسي در عصر هلنيستي بود. دوران دراز حاكميت بيمنازعهي سلوكيان در پارس/ فارس، نه تنها ثابت ميكند كه اين ايالت «سنگر مقاومتي در برابر هلنيسم» نبوده است، بل كه نشان ميدهد حاكمان بيگانه با سنتهاي ويژهي اين منطقه آشنا بودهاند. تعيين دقيق اين كه فارس در سدههاي 3 و 2 پ.م. تا چه اندازه هلنيزه (يونانيگرا) شده بود، كمابيش ناممكن است. نتايج پژوهشهاي باستانشناسي ظاهراً گوياي وجود تأثيرات نسبتاً ناچيز يوناني - مقدوني در فارس است، اما علي رغم فقدان مدارك نوشتاري، مثلاً وجود شهر انتاكيهي- در- پارس، ما را بر آن ميدارد كه در برابر هر نوع نتيجهگيري شتابزده و نسنجيده، با احتياط عمل كنيم.
چنان كه شورش Molon در 222 پ.م. ثابت ميكند، يكانهاي پارسي و مادي، ستون اصلي ارتش را در اين منطقه، و نيز در زمان فرمانروايي سلوكيان، تشكيل ميدادند. نقش و جايگاه شهر پارس به عنوان رابط و پيوندي ميان جنوب شرق استان پارس و خوزستان/ سوزيانا، و نيز به عنوان نقطهي عزيمتي براي لشكركشي به سوي خليج فارس، مانع از بيتوجهي و بيعلاقگي احتمالي سلوكيان به اين ناحيه بوده است.
اين حقيقت را كه فقط شواهد باستانشناختي اندكي از حضور پارتي در پارس موجود است، و اين كه پي روي از شيوههاي پارتي محدود به نقوش سكههايي بوده است كه شاهكان تحت فرمان آنان در پارس ضرب و منتشر ميكردهاند، و اين كه از وجود كشمكش ميان پارسها و پارتها در هيچ يك از روايت موجود سخني نرفته است، ميتوان به عنوان نتيجهي سياست خردمندانه و موفق پارتي، كه مبتني بر حرمتگذاري به سنتهاي بومي بوده است، تفسير كرد. همچنين، جانشين ساختن سنتهاي اسطورهاي كياني متعلق به شرق ايران، به جاي سنتهاي تاريخي و بومي جنوب غربي ايران در زمينهي پادشاهي، در اين روزگار، نشان دهندهي [درستي] همين پنداره است. *
* J. Wiesehofer , “Fars II. History in the pre-Islamic period”, in Encyclopaedia Iranica, vol. IX/3, 1999
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#24
Posted: 31 Jul 2011 13:12
ايلام در عصر هخامنشي
سناخريب پس از فتح دوبارهي بابلستان، به سرزمينهاي ايلامي واقع در شمال شوش حمله كرد. اين رخداد كودور- ناهونته را به پناه جستن به كوههاي هيدالو در شرق خوزستان واداشت. سرانجام هومبن- نومنه (87-692 پ.م.) جانشين وي شد و اتحاد سياسي قديمي را بابلستان از سر گرفت. شاه جديد در پي جلب ياري نظامي شماري از مناطق همسايه، شامل انزان و پارسواش برآمد. آن چه كه درخور توجهي ويژه است، آن است كه در اين گواهيهاي اخير، از انزان به عنوان سرزميني مستقل و نه مطيع قدرت مركزي ايلام سخن رفته است. به نظر ميرسد كه اتحاد و يكپارچگي ايلام به دنبال فرمانروايي هومبن- نمونه تا حد زيادي فروپاشيده باشد، آن گاه كه مدعيان رقيب ِ رهبري مركزي بر بخشهاي مختلف قلمروهاي كهن ايلام استيلا يافتند. با وجود اين، به ويژه تمپت- هومبن – اينشوشينك شوشي (فر. 53-668) تلاشهايي را براي بازسازي و تجديد اتحاد سنتي ايلام انجام داد. اما وي از سپاه آشوربنيپال شكست خورد، و برخي از مناطق ايلام كه مورد حمله قرار گرفته بودند، از آن پس تحت استيلاي آن دسته از سرگردگان محلي درآمدند كه پشت آشوريان متكي به آنان بود. اما چنين وفاداريهايي چندان نپاييد، چرا كه يك سال بعد، هومبن- نيكش سوم، فرماندار دستنشاندهي آشور در منطقهي ايلامي مَدكتو، از خيزش جديدي در بابلستان برضد آشوريان پشتيباني كرد. ايلامي شورشي در ناحيهي Der از نيروهاي آشوري شكست خورد و به مناطق كوهستاني هيدالو گريخت و در پي ياري جستن از مردم آن جا و نيز مردم پارسوماش برآمد. اما در اين زمان، بروز شورش در بخشي از ايلام باعث سقوط هومبن- نيكش شد. تَمريتي (فر. 40-651 پ.م.) جانشين او گرديد و به مقاومت محلي در مقابل آشوريان ادامه داد. تمريتي پافشارانه مردم هيدالو و منطقهي مجاور پارسوماش را به پشتيباني از جنبش خود واداشت، كه گويا دستاوردهايي اندكي داشت. تا 649 پ.م. بسياري از سرزمينهاي ايلامي تا مرزهاي پرسوماش مورد هجوم و تاراج آشوريان قرار گرفته بودند. هرچند به نظر ميرسد كه ايلاميان در سالهاي بعد دوباره به حدي از استقلال محلي دست يافته بودند، اما سرانجام پيشرفتهاي آشوريان و هخامنشيان به استقلال ايلام پايان داد.
در متني آشوري كه گوياي ويرانسازي ايلام به دست آشوربنيپال است، از كورش نامي به عنوان شاه پارسوواش ياد ميگردد. اين كورش همان كورش يكم دودمان هخامنشي دانسته شده است، كه به گفتهي اين متن، به آشوربنيپال ابراز فرمانبرداري كرد و براي تضمين وفاداري خود، پسرش را به نينوا، به حضور شاه آشور فرستاد. با اين اشاره، خاندان هخامنشي براي نخستين بار به عرصهي گزارشهاي مكتوب تاريخي راه مييابند.
در متني بابلي، كورش دوم (بزرگ)، به پدر بزرگاش كورش يكم لقب «شاه بزرگ، شاه انشان» را داده است. از اين رو به نظر ميرسد كه كورش يكم فرمانرواي ايالت پيشين ايلامي انشان/ انزان در فارس بود، و نيز حاكم سياسي پارسوواش. پس اين دو سرزمين به يقين يگانه و برهم منطبقاند. پارسوماش/ پارسووش تعبيرهاي آشوريِ «پارسه»ي ايرانياند، كه به ويژه به استان فارس راجع است. در عين حال، در جنوب ميانرودان، انشان به عنوان نام سنتي منطقهي شمالي فارس همچنان در اذهان باقي ماند.
در قطعهاي از گاهنامهي نبونيد، واپسين پادشاه بابل (39-556 پ.م.)، به كورش دوم با عنوان «پادشاه انشان» اشاره ميشود. در بندي ديگر، كورش پادشاه «پارسوا»، كه تعبير اكدي پارسه است، خوانده شده است. بنابراين ميتوانيم دريابيم كه انشان، چنان كه در مورد اشارات كهنتر به انشان و پارسوواش ديديم، در دوران بعد نيز، بخشي از استاني كه اينك فارس خوانده ميشود، به شمار ميآمده است. اسم انشان به عنوان نام محلي اين ايالت، در زماني بسيار زودتر با نام پارس جانشين شده بود، آن گاه كه پارسهاي هخامنشي نام قومي خود، پارس، را به منزلگاه جديدشان در جنوب منتقل نمودند. اسم مكان انشان، در دوران بعد، تنها در نگارش ايلامي سنگنبشتهي بيستون گواهي شده است، كه در آن، اين نام به صورت محلي نامعين در پارسه/ فارس مشخص شده است.
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#25
Posted: 31 Jul 2011 13:14
سكه و ضرب سكه در عصر اشكاني
اشكانيان سكهي زرين ضرب نميكردند، مگر احتملاً به صورت مدالوارههاي تشريفاتي. مهمترين سكهي آنان، «دراخم» (drachma) سيمين بود، برپايهي استاندارد آتيك و وزني حدود چهار گرم كه عملاً در سرتاسر دورهي پارتي بدون تغيير ماند. در عصر اشكاني، سكههاي «چهار دراخمي» (tetradrachm) نيز ضرب ميشد، هرچند با گذشت زمان، بسيار كمبها و پست گرديد و جز آن، اغلب كمتر از 16 گرم وزن داشت. واحدهاي پولي كوچكتر، نسبتاً كمياب بودند. از آن جا كه ضرب رسمي سكهي طلا وجود نداشت، نسبت پولي ثابتي ميان سكههاي طلا و نقره موجود نبود، هرچند در بازار نسبت ارزش آن دو، مابين 1:15 و 1:13 نوسان داشت. نسبت دادوستد ميان سكههاي سيمين و مسين، همانند بود. ضرابخانههاي اصلي اشكاني در همدان و سلوكيهي واقع در كنار دجله قرار داشت، هرچند ضرابخانههاي ديگري نيز به طور پراكنده، داير و فعال بودند. نبشتههاي روي سكهها (سجع) معمولاً به زبان يوناني بودند و براي زماني نسبتاً دراز، اشكانيان نظام تاريخگذاري سلوكي را دنبال ميكردند. بر سكههاي اشكاني، نام ضرابخانهها گنجانده نميشد، با وجود اين، سكههاي بسياري، حامل طغراها و سرسكههايي هستند كه ممكن است با ادارهي ضرابخانهي داخلي يا مأموران ويژه ارتباط داشتهاند.
مهرداد يكم (حدود 38-171 پ.م.) براي نخستين بار بر روي سكههاياش [+] عنوان «دوستار يونان» (philellenos) را به لقب سنتي «شاه بزرگ» (basileos megalou) افزود، رسم و رويهاي كه جانشينان مستقيم وي، به اشكالي مختلف از آن پيروي كردند. سكههاي ضرب شده در نجد ايران و خوارزم، باكتريا (بلخ)، و سغد، داراي سجعي افزوده به زبان آرامي بودند. پس از «اُرُد» دوم (حدود 39-58 پ.م.) سجعهاي يوناني روي سكهها، خشك و نامفهوم ميشود. در زمان بلاش يكم (حدود 80-51 م.) شكلي كهن از خط پارتي، در آغاز فقط به گونهاي مختصر، براي نوشتن نامها و عنوانهاي شاهان، معمول شد.
در دورهي اشكاني، استانها و شهرها دوباره مجاز به ضرب سكه شدند. براي استفادهي محلي، سكههاي مسين وبرنزي، در اصل برپايهي chalkos دو گرمي يوناني، رايج بود. اين سكهها نيز كمبها و پست شدند و تا زمان چيرگي ساسانيان در 224 م.، آنها غالباً حاوي كمتر از يك گرم فلز بودند. *
* S. Album, M. L. Bates, W. Floor, "Coins and Coinage": Encyclopaedia Iranica, vol. 6, 1993, p. 16
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#26
Posted: 31 Jul 2011 13:16
اربايه: عربستان عصر هخامنشي
اربايه (Arabāya؛ عربستان) نام يكي از استانهاي امپراتوري هخامنشي بود. در بيستون (1/15) و چند سنگنبشتهي پارسي باستان ديگر، كه استانهاي امپراتوري را به ترتيب جغرافيايي فهرست كردهاند، اربايه پس از بابل و آشور (يعني سوريه) و پيش از مصر جاي دارد. البته در طي دوران هخامنشي اصطلاح اربايه هنوز براي معيّن ساختن جنوب عربستان كنوني به كار نميرفت. هردوت (2/8، 3/5/91؛ نيز نك. گزنفون، آنابازيس 1/5/2-1) جايگاه عربها را در منطقهاي گسترده از درياي مديترانه تا درياي سرخ، يعني، در جنوب فلسطين و شمال سينا تعيين ميكند. آنان در بيابانهاي جنوب ميانرودان نيز زندگي ميكردند. اين موقعيت مكاني را آن دسته از فهرستهاي مندرج در سنگنبشتههاي هخامنشي، كه از اصطلاح اربايه براي خواندن ناحيهي سكونت باديهنشينان ميان مصر و رود فرات استفاده كردهاند، تأييد ميكنند.
كاربرد اصطلاح اربايه در متون شاهانهي هخامنشي براي تعيين يك واحد جغرافيايي تا واحدي اداري، همسان است با كاربرد اصطلاح اَريبي (Arubu / Arabu)، كه از 853 پ.م. در سنگنبشتههاي شاهانهي آشوري نمايان ميشود. در تورات (ارميا 3:2) اصطلاح «عرب» معيّن كنندهي اهالي منطقهي سوريه است. در اسناد اقتصادي و حقوقي بابلي عصر هخامنشي به چند عرب (اربايه) به عنوان ساكنان «بابل، نيپور، سيپر، اوروك، و شهرهاي ديگر» اشاره گرديده است. تصميمگيري دربارهي اين كه اين مردم به چه زبان يا زبانهايي سخن ميگفتهاند، هنوز ناممكن است. از عربهاي ياد شده حدود بيست اسم شخص به جاي مانده است كه تفاوتي با نامهاي آرامي ندارند.
به نوشتهي هردوت (3/4 به بعد، 39 به بعد، 97)، عربها به كمبوجيه در لشكركشياش به مصر در 525 پ.م.، با تأمين مشك آب براي ارتش پارس در زمان عبور آنان از بيابانهاي ميان فلسطين و مصر ياري دادند. [به گفتهي هردوت] عربهايي كه به واسطهي اين پيمان دوستي با پارسها متحد شده بودند، نه همچون ديگر اقوام امپراتوري، قومي فرمانبردار به شمار نميآمدند. آنان داخل هيچ ساتراپياي نشدند و از پرداخت خراجهاي شاهانه معاف بودند، اما در عوض براي شاهان پارسي سالانه هديهاي شامل يكصد تالنت (حدود سي تن) كندر ميآوردند. هردوت (7/69) از دستههاي شترسوار عربي در شمار بنيچههاي گردآوري شده براي لشكركشي خشايارشا به يونان ياد ميكند. اين عربها به كمانهايي دراز و خميده مجهز بودند، و همراه با اتيوپيها تحت فرمان ارشام پسر داريوش بزرگ قرار داشتند.
الواح باروي تخت جمشيد (PF 1477, 1507) به دو گروه از پايوران كه مركب از هشت و دوازده مرد عرب (Harbāpe) بودند اشاره دارند. آنان در 500 پ.م. هنگام رفتن به نزد داريوش در شوش، مقداري آرد و آبجو تحويل گرفته بودند. در برجستهنگاريهاي تخت جمشيد چند عرب با جامهي دراز فروهشته و كمربند به ميان بسته، كه بافتههايي را پيشكش ميكنند و يك شتر جمازه را به همراه ميبرند، نشان داده شدهاند. بر پايهي تنديس داريوش يكم در شوش نيز يك عرب با شالي دراز نقش شده است. (دانشنامهي ايرانيكا، ج2، ص 229).
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#27
Posted: 31 Jul 2011 13:17
ايالتهاي شاهنشاهي هخامنشي
سرزمين ايران در دوران پادشاهي هخامنشيان به ايالتها يا استانهايي تقسيم ميشد كه در رأس آنها يك «شهربان» [به پارسي باستان: خشسَ پاون (Khshasa-Pavan)؛ به يوناني: ساتراپ (Satrap)؛ به پهلوي: شهرب (Shahrab)؛ به فارسي: شهربان؛ به معناي: حافظ (قلمرو) پادشاهي] به عنوان نمايندهي پادشاه و فرماندار آن ناحيه، قرار داشت. بر اين اساس، در متون يوناني، ايالتهاي هخامنشي «ساتراپي» خوانده شده است.
با تقسيم شدن قلمرو شاهنشاهي هخامنشي به صورت ايالتهايي جداگانه، تكتك نواحي مختلف آن در ساختار سياسي واحدي گرد ميآمدند و الگوي شهرباني، نوحي وحدت و يكپارچگي سياسي و اداري ايجاد مينمود. با اين حال، هر منطقه از لحاظ نوع حكومت و درجه و ماهيت وابستگياش به دولت مركزي، تفاوتهاي عمدهاي با ديگر مناطق داشت. براي نمونه، طوايف گلهدار رشته كوههاي زاگرس هرگز به هيچ يك از ايالتهاي هخامنشي نپيوستند و كاملاً با نظام حكومت مركزي يكپارچه نشدند. از اين رو، پارسها براي مهارنمودن كوهنشينان پراكنده، به نوعي سازش موقت تن داده بودند و پادشاه نيز پيوسته براي رهبران اين طوايف هدايايي ميفرستاد تا آنان در مقابل، ملزم به ياري او در مواقع ضروري شوند؛ بدين سان، پادشاه ميتوانست از منابع نيروي انساني آنان در مواقع لزوم استفاده كند. اين طوايف در تأمين امنيت مناطق دشوار-گذر كوهستاني به شاه بزرگ ياري ميرساندند و كمتر به روستانشينان كوهپايهها شبيخون ميزدند تا بدين ترتيب، حسن نيت خود را به او نشان دهند.
هر ايالت هخامنشي، غالباً سرزمين بسيار پهناوري بود و اگر بر اساس نام افراد قضاوت كنيم، همهي شهربانها يا استاندارها، از نجيبزادگان پارسي (يا حداقل، آريايي) بودند كه امور ايالتي را از مركز آن ايالت اداره ميكردند. مركز ايالتها، غالباً همان پايتختهاي قديمي دولتهايي بود كه به دست پارسها فتح شده بود. براي نمونه، در مصر مركز ايالت، شهر «ممفيس» بود، در ليديه شهر «سارد»، در ماد «اكباتان» و در بابل شهر «بابل». پايتخت يا مركز هر ايالتي، به منزلهي نمونهي كوچكتر مراكز سلطنتي بود. مالياتها يا خراجهاي ايالت در آن جا گرد ميآمد و انبار ميشد و بخشي از آنها نيز به دولت مركزي ارسال ميگرديد. بدين ترتيب، هر ايالتي هزينهها و نيازهاي خود را از طريق منابع داخلي خويش تأمين ميكرد. برخي خراجها جنسي (كالايي) بود و ميشد از آنها مستقيماً براي تغذيه و حفظ پادگانهاي محلي استفاده كرد. خراجها و مالياتهايي نيز به صورت فلزات گرانبها و معمولاً نقره دريافت و براي هزينههاي استثنايي ذخيره ميشد.
محل سكونت شهربان در مركز ايالت، يك كاخ بود كه غالباً، به شاهان پيشين آن سرزمين تعلق داشت. از اين كاخها براي پذيرايي از شاهنشاه پارسي به هنگام مسافرت وي به ايالتهاي امپراتوري نيز استفاده ميشد. در كاخهاي ايالتي، بايگانيهايي وجود داشت كه فرمانهاي سلطنتي در آنها نگهداري ميشد. جريان اداري و ديوانسالاري منطقهاي، از همين بايگانيها اعمال ميگرديد. درخواستها يا دادخواستهاي خطاب به شهربان را به آن جا ميفرستادند و نسخههايي از تصميمات وي را - كه گزارش عملكرد مقامات محلي بر آنها پشتنويسي شده بود - براي مراجعه در آينده، بايگاني ميشد. الواح ديواني نوشته شده به زبان ايلامي كه در افغانستان، ارمنستان و تركيه يافته شده، نمودار آن است كه اقدامات ديوانسالارانهي مورد تأييد و انجام شده در تخت جمشيد، در ايالتهاي مختلف امپراتوري نيز عيناً انجام ميگرفته است [آملي كورت: «هخامنشيان»، ترجمهي مرتضا ثاقبفر، انتشارات ققنوس، 1378، ص 15-108]. در واقع ميتوان گفت كه ديوانسالاري شگرف و عظيم هخامنشي - كه در آن، تمام عمليات و فعاليتهاي اجرايي و اداري و مالي اعضاي دولت (از پادشاه تا كارگران) به دقت ثبت و ضبط شده و مورد رسيدگي و ارزيابي دقيق كارشناسان و مأموران ديواني قرار ميگرفت تا تمام امور دولت، منضبط، قاعدهمند، سالم و قانوي گردد - به عنوان الگويي رسمي و كارا و ثابت، در سراسر قلمرو شاهنشاهي هخامنشي گسترده و نهادينه شده بود.
در ادامه، فهرست كامل ايالتهاي هخامنشي بر اساس سنگنوشتههاي داريوش (DPe, DSm, DNa) و خشايارشا (XPh) و با مقايسه با گزارشهاي هردوت، گزنفون و آرين ارائه ميشود:
+ آشور (شمال عراق و سوريه) = پارسي باستان: اثورا (Athura)؛ يوناني: آسيريا (Assyria).
+ اتيوپي = پارسي باستان: كوشيا (Kushya)؛ يوناني: آيثيوپيا (Aithiopia).
+ اردن = پارسي باستان: اربايَ (Arabaya)؛ يوناني: اربيا (Arabia).
+ ارمنستان = پارسي باستان: ارمينَ (Armina)؛ يوناني: ارمنيا (Armenia).
+ بابل (جنوب عراق) = پارسي باستان: بابيرو (Babiru)؛ يوناني: بابيلونيا (Babylonia).
+ بلخ = پارسي باستان: باختري (Bakhtri)؛ يوناني: باكتريا (Baktria).
+ پارت = پارسي باستان: پرثوَ (Parthava)؛ يوناني: پارثيا (Parthia).
+ پارس = پارسي باستان: پارسَ (Parsa)؛ يوناني: پرسيس (Persis).
+ خوارزم (ازبكستان) = پارسي باستان: اوورزمي (Uvarazmi)؛ يوناني: خوراسميا (Chorasmia).
+ زرنگ (سيستان) = پارسي باستان: زرنكَ (Zranka)؛ يوناني: درنگيانا (Drangiana).
+ سغد = پارسي باستان: سوگدَ (Sugda)؛ يوناني: سوگديانا (Sogdiana).
+ قندهار (رخج) = پارسي باستان: هرهووتي (Harahuvati)؛ يوناني: آرخوسيا (Arachosia).
+ كاپادوكيه (مركز تركيه) = پارسي باستان: كتپتوكَ (Katpatuka)؛ يوناني: كپدوكيا (Kappadokia).
+ كاريه (جنوب غربي تركيه) = پارسي باستان: كركا (Karka)؛ يوناني: كريا (Karia).
+ گندار (منطقهي هندوكش) = پارسي باستان: گندارَ (Gandara)؛ يوناني: گنداريا (Gandaria).
+ ليبي = پارسي باستان: پوتايا (Putaya)؛ يوناني: ليبيا (Libya).
+ ليديه (غرب تركيه) = پارسي باستان: سپردَ (Sparda)؛ يوناني: ليديا (Lydia).
+ ماد = پارسي باستان: مادَ (Mada)؛ يوناني: مديا (Media).
+ مصر = پارسي باستان: مودرايَ (Mudraya)؛ يوناني: ايگيپتوس (Aigyptos).
+ مقدونيه = پارسي باستان: سكودرَ (Skudra)؛ يوناني: ثراكيا (Thrakia).
+ مكران (غرب سيستان) = پارسي باستان: مكَ (Maka)؛ يوناني: ميكيا (Mykia).
+ هرات = پارسي باستان: هريوَ (Haraiva)؛ يوناني: آرهيا (Areia).
+ هند (پنجاب) = پارسي باستان: هيندو (Hindu)؛ يوناني: اينديا (India).
+ يونيه = پارسي باستان: يَ اونا (Yauna)؛ يوناني: (Ionia).
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#28
Posted: 31 Jul 2011 16:31
زبان ايلامي
زبان ايلامي از متوني نوشته شده به خط ميخي شناخته شده است كه بيشتر آنها در شوش، و برخي نيز در ديگر جاها، در غرب و جنوب غربي ايران، و در شرق، در فارس يافته شدهاند و دامنهي تاريخي آنها از سدهي 24 تا 4 پ.م. را در بر ميگيرد. اين بازهي تاريخي را به چهار دورهي اصلي ميتوان تقسيم نمود: كهن، ميانه، نو ايلامي، و ايلامي متأخر يا هخامنشي؛ بيشتر مواد بازمانده از زبان ايلامي از سه دورهي اخير به دست آمده است، كه در طي آنها، زبان ايلامي به ويژه در ساختار نحوي خود تغييرات بسياري يافته بود. نشانهها و قرايني وجود دارد مبني بر اين كه اين زبان را يك گويش واحد نمايندگي نميكرده است. خويشاوندي تكويني زبان ايلامي با ديگر زبانها تاكنون به يقين اثبات نشده است، هر چند تلاشهايي براي ارتباط دادن آن با زبان دراويدي انجام يافته است. تعدادي از مواد واژگاني زبان ايلامي نيز از متون غير ايلامي، به ويژه ميانرودان شناسايي شده است.
از پايان هزارهي چهارم پ.م.، دو سامانهي نگارشي ديگر نيز در ايران باستان شناخته شدهاند: ايلامي مقدم و ايلامي كشيده، اما اين دو خط تاكنون رمزگشايي نشدهاند. سامانهي هجايي اكدي، كه احتمالاً از سدهي 23 پ.م. براي نگارش زبان ايلامي برگرفته شده بود، تا سدهي چهارم پ.م. به كار برده ميشد. اين سامانه داراي نشانههايي براي هجاهاي مركب از واكهها (V) و تركيبات گوناگوني از همخوانها (C) و واكهها (CV، VC، CVC)، و نيز نشانههايي براي واژگان كامل (لوگوگرام) و نشانههايي كه براي دستهبنديهاي معنا شناختي به كار ميرفتند، بود. با وجود اين، آواشناسي زبان ايلامي كاملاً متفاوت با زبان اكدي بود. براي نمونه، زبان ايلامي واكههايي جدا از واكههاي اكدي u، i، a، و e، و گروههاي همخوان ناشناخته براي زبان اكدي، شامل تركيبات سه همخوانه و دو همخوانه در پايان واژهها را در برميگرفت.
زبان ايلامي، زباني تركيبي است. يك واژه معمولاً از ريشه (بُن) به اضافهي يك يا چند پسوند تركيب ميشد. ريشه ممكن بود تكهجايي يا دوهجايي باشد. ريشهها بدون پسوندها و بنها فقط با كشيدگي آوايي ميتوانستند به سان واژهها عمل كنند. واژهها به سه گروه نامها، ضماير، و افعال تقسيم ميشدند. *
+ نمونههايي از واژگان ايلامي:
el: نگريستن hih: توان hish: نام
kik: آسمان kuk: پاييدن nap: خدا
igi: برادر uhi: سنگ ulhi: مسكن
husa: چوب kiri: ايزدبانو (الاهه) lani: نقره
i: اين ukku: بالا amma: مادر
na: گفتن ni: بودن sa: راه رفتن
ruh: مرد sit: شادي tulla: نوشتن
* F. Grillot-Susini, s.v. "Elamite Language
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#29
Posted: 31 Jul 2011 16:33
آريابيگنس، پسر داريوش بزرگ
آريابيگنس (Ariabignes) يكي از شاهزادگان هخامنشي بود. نام وي از bigna + Aria ي ايراني باستان مشتق شده و احتمالاً به معناي ”موهبت آرياييان“ است. آريابيگنس پسر داريوش بزرگ از دختر گُبرياس (= Gaubrava پارسي باستان)، يكي از هفت پارسي سرنگون كنندهي برديا بود (هردوت 7/97). او پيش از برتخت نشيني داريوش زاده شده بود (همان، 7/2/97). آريابيگنس به عنوان يكي از چهار درياسالار ناوگان خشايارشا، فرماندهي واحدهاي دريايي يونيايي و كاريايي را بر عهده داشت. [به گفتهي هردوت] او همراه با بسياري از بزرگان پارسي و مادي در نبرد سالاميس كشته شد (همان، 8/89). پلوتارك (ثميستوكلس 14؛ موراليا 488)، كه او را به اشتباه Ariamnes (= Ariyāramna پارسي باستان) خوانده، دلاوريها و جانبازي قهرمانانهي او را در نبرد سالاميس شرح داده است. (دانشنامهي ايرانيكا، ج 2، ص 405).
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 436
#30
Posted: 31 Jul 2011 16:34
تخت جمشيد و اسكندر مقدوني
تاراج و ويراني شهر بزرگ، مجلل و آباد پارسه و كاخهاي پرشكوه تخت جمشيد به دست مقدونيان و به فرمان اسكندر، يكي از مشهورترين رخدادهاي تاريخي است كه در عموم آثار تاريخي مربوط بدين دوران، به خوبي انعكاس يافته است. ديودروس سيكولوس (Diodorus Siculus)، از جمله مورخان نامدار عصر كلاسيك يونان است كه توصيفي كمابيش دقيق از ابعاد اين فاجعه، و به ويژه، چندوچون شهر پارسه و كاخهاي تخت جمشيد عرضه كرده است. در ادامه، ترجمهي فارسي بخش مرتبط كتاب وي (كتابخانهي تاريخي 17/70/1-72/5) را ميخوانيد:
- پرسپوليس پايتخت شاهنشاهي پارس بود. اسكندر آن را نزد مقدونيان منفورترين شهر آسيا توصيف كرد و آن را به سربازاناش واگذاشت تا به جز كاخها، همهي شهر را تاراج كنند. [پرسپوليس] ثروتمندترين شهر در زير آفتاب بود و خانههاي شخصي در طي سالها، به همه نوع ثروتي آراسته شده بود. مقدونيان در اين شهر ميدويدند و هر فردي را كه با او روبهرو ميشدند كشتار ميكردند و خانهها را تاراج مينموند؛ بسياري از خانهها متعلق به مردم عادي بود و با اسباب و اثاثيهاي فراوان آكنده شده بودند و [ساكنانشان] همه گونه جامهاي بر تن داشتند. نقره و طلاي بسياري از اين جا ربوده شد و لباسهاي نفيسي كه به طور پرجلوهاي داراي رنگ آبي ارغواني يا گلدوزيهاي طلايي بودند، به غنيمت فاتحان مبدل شدند. كاخهاي بسيار بزرگ شهر، كه در سراسر جهان متمدن مشهور بودند، دچار توهين و تخريب كامل شدند. مقدونيان يك روز كاملْ خود را تسليم افراطگري در غارت كردند، اما بازهم آز و طمع افسار گسيختهي آنان براي به چنگ آوردن غنائم بيشتر فرو نمينشست. به علاوه، شهوت فوق العادهي آنان براي تاراج چنان بود كه با يكديگر ميجنگيدند و بسياري از يارانشان را كه سهم بزرگتري از غنائم را براي خود برداشته بودند، ميكشتند. براي آن كه هر كس بتواند سهم خود را از غنائم داشته باشد، نفيسترين چيزهاي يافته شده را با شمشير پاره پاره كردند. برخي، كه به سبب خشم و هيجان ديوانه شده بودند، دست كساني را كه در تلاش براي به چنگ آوردن اموال مورد نزاع بودند، قطع كردند. آنانْ زنان، جامهها و غيره را به عنف بردند و اسراي خود را به بردگي درآوردند. همچنان كه [در گذشته] پرسپوليس از همهي شهرها در خوشبختي برتر بود، اينك به همان اندازه نيز در بدبختي از همهي شهرها پيشي داشت.
اسكندر به ايوان ارگ [تخت جمشيد] رفت و ثروت خزانههاي آن را متصرف گرديد. اين گنجينه از درآمدهاي دولتي، از زمان كورشْ نخستين شاه پارسها، تا اين زمان، فراهم آمده بود، و انبارهاي زيرزميني از طلا و نقره آكنده بود. اگر ارزش طلاها را بر حسب نقره برآورد كنيم، كل گنجينهي يافته شده يكصد و بيست هزار تالان بود. اسكندر قصد داشت مقداري از مسكوكات را براي تأمين هزينههاي جنگ بردارد، و مابقي را در شوش انبار كند و تحت مراقبت بگيرد. بدين جهت از بابل و ميانرودان، و نيز خود شوش، تعداد زيادي استر به علاوهي سه هزار شتر گسيل نمود و به وسيلهي آنها همه چيز را به جاهاي مورد نظرش منتقل كرد. اسكندر نسبت به اهالي شهر سخت احساس دشمني و كينه ميكرد. او بدانان اعتماد نداشت و ميخواست كه پرسپوليس را يكسره ويران كند.
گمان ميكنم كه بيمناسبت نباشد اگر به اختصار دربارهي كاخهاي شهر به سبب شكوهمندي بناهاي آن سخن بگويم: ارگ آن بسيار بزرگ است و آن را ديواري سهگانه دربر ميگيرد. نخستين بخش آن بر شالودهاي پُركارانه بنا شده است. بلنداي آن شانزده ارج است و به كنگرههايي منتهي ميگردد. دومين ديوار از هر لحاظ مانند ديوار نخستين است اما بلنداي آن دو برابر ديگري است. سومين بخش داراي طرحي مربعشكل و به بلنداي شصت ارج است و از سنگ خارايي كه طبعاً با دوام است، ساخته شده است. هر ضلع آن داراي دروازهاي با درهاي برنزي است و در كنار هر كدام ديركي برنزي به بلندي بيست ارج برپا شده است؛ اينها براي جلب نظر بينندگان در نظر گرفته شده بودند، اما دروازهها براي ايجاد امنيت بودند.
در جانب شرقي ايوان در فاصلهي چهار پلثرايي، اصطلاحاً «تپهي شاهي» [= كوه رحمت] قرار دارد كه مقبرهي شاهان در آن واقع است. اين صخرهاي صاف بود كه درون آن حجرههايي كنده شده و مزار شاهان درگذشته در آن جا بود. اينها راه ورود ديگري نداشتند اما ميتوانستند به تابوتهاي درگذشتگان، كه با بالابرهاي مكانيكي ويژهاي بالا برده ميشدند، جا دهند.
در گرداگرد ايوان سلطنتي، اقامتگاههاي شاهان و اعضاي خاندان شاهي و نيز منازل اشراف بزرگ، كه به گونهاي مجلل آراسته و تجهيز شده بودند، پراكنده بود، و به طور مناسبي بناهايي براي محافظت از خزانهي شاهي ساخته شده بود.
اسكندر به افتخار پيروزيهاياش بازيهايي را برگزار كرد. او قربانيهاي گزافي را براي خدايان به جاي آورد و دوستاناش را سخاوتمندانه گرامي داشت. هنگامي كه آنان سرگرم خوشگذراني بودند و باده نوشي سخت بالا گرفته بود، چنان شروع به مست شدن كردند كه ديوانگي بر عقل و ذهن ميهمانان چيره گشت. در اين زمان، يكي از زنان حاضر، كه ثاييس نام داشت و آتيك تبار بود، گفت كه اين كار براي اسكندر از همهي كارهاي نماياني كه در آسيا انجام داده، پرجلوهتر خواهد بود اگر وي در يك حركت گروهي پيروزمندانه بدانان بپيوندد، به كاخها آتش افكند و اجازه دهد در يك لحظه همهي دستاوردهاي پرآوازهي پارسيان به دست زنان نابود شود. […] وقتي كه شاه از سخنانشان برانگيخته و برافروخته شد، همگي از تختهايشان جَستند و وعده كردند كه به افتخار خداي ديونيسوس كاروان پيروزي به راه اندازند. آنان بيدرنگ مشعلهاي فراواني گرد آوردند. زنان نوازنده در اين بزم، همان گونه كه شاه آنان را به بهرهجويي سريع از همهي امكانات براي لذت بردن از نواي آوازها و فلوتها و نيها واداشته بود، حاضر شدند، و ثاييس روسپي نيز رهبر كل اين نمايش بود. او پس از شاه نخستين كسي بود كه مشعل افروختهي خود را به درون كاخ پرتاب كرد. چون ديگران نيز همين كار را كردند، بلافاصله كل كاخها ويران شدند، آتش سوزي بسيار بزرگي بود.
خدا حافظ برای همیشه
این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس