انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 8 از 31:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  30  31  پسین »

Ancient Persia | ایران باستان


مرد

 
بابك خرمدین نمادی از مقاومت ایرانیان در برابر تجاوز بیگانه

در شهریورماه ٢١٦خ و زمانی كه روستائیان سرگرم كار در مزارع و باغستانها بودند، حمله‌ی افشین به شهر بذ (مركز بابك) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشین به نزدیكی بذ رسید و بابك فقط سرداران خود را در کنارش دید راهی به جز فریب افشین خائن ندید . به همین جهت شخصی به نزد او فرستاد....

در شهریورماه ٢١٦خ و زمانی كه روستائیان سرگرم كار در مزارع و باغستانها بودند، حمله‌ی افشین به شهر بذ (مركز بابك) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشین به نزدیكی بذ رسید و بابك فقط سرداران خود را در کنارش دید راهی به جز فریب افشین خائن ندید . به همین جهت شخصی به نزد او فرستاده پیام داد كه چنانچه او تعهد بسپارد كه به وی و مردانش آسیب نرسد، شهر را به او تسلیم خواهد كرد. افشین پاسخ مساعد داد و بابك شخصا از دژ بیرون آمد تا با افشین مذاكره كند. افشین نیز وقتی دانست كه بابك درحال نزدیك شدن به اواست به طرف او رفت. چون بابك و افشین در فاصله‌ئی ازهم قرار گرفتند كه میتوانستند صدای یكدیگر را بشنوند، بابك به او گفت: حاضرم كه تسلیم شوم ولی مهلت میخواهم كه خود را آماده كنم. افشین گفت: چندبار به تو گفتم كه بیا و تسلیم شو، ولی قبول نكردی. اكنون نیز دیر نیست، اگر امروز تسلیم شوی بهتر از فردا است. بابك گفت: من تصمیم خودم را گرفته‌ام و تسلیم میشوم؛ ولی باید تعهدنامه‌ی كتبی خلیفه را برایم بیاوری تا اطمینان یابم كه چنانچه تسلیم شوم نه به خودم و نه به افرادم گزندی نخواهد رسید. افشین به او قول داد كه چنین خواهد كرد. ولی بابک که افشین را فردی خائن و ضد ایرانی می دانست افشین را فریب داده بود و در اندیشه پیروزی در جنگ بود . در همان لحظاتی كه بابك با افشین درحال مذاكره بود و به افسرانش پیام فرستاده بود كه دست از نبرد بكشند تا به ظاهر با افشین به نتیجه برسد، تیپهای سپاه افشین وارد شهر بذ شدند وآتش در شهر افكندند و شهر را ویران کردند . گروهی به فراز كاخ بابك رفتند تا پرچم اسلام برافرازند. گروههای بسیاری در كوچه‌ها در حركت بودند وآتش به خانه‌ها می‌افكندند و شهرها را ویران کردند و خبر این جنایات بر بابك رسید و سریعا محل مذاكره را ترك كرده به شهر برگشت شاید بتواند شهر را نجات دهد ولی دیر شده بود. كشتار و تخریب و نفرت‌افكنی و آتش‌زنی تا پایان روز ادامه یافت، كلیه‌ی مدافعان شهر به قتل رسیدند و افراد خانواده‌ی بابك دستگیر شده به نزد افشین فرستاده شدند. درپایان روز كه سپاه افشین به خندقشان برگشتند، بابك و مردانی كه همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از دیدن ویرانیها از شهر رفته در دره ای دركنار هشتادسر مخفی شدند. روز دیگر نیز به روال همانروز تخریب و آتش‌زنی ازسر گرفته شد و این كار تا سه روز ادامه داشت تا شهر به‌كلی سوخت و اثری ازآبادی برجا نماند. افشین به همه‌ی كلانتران روستاهای اطراف، ازجمله به دیرها و كلیساهای مسیحیان كه در همسایگی آذربایجان درخاك ارمنستان بودند نامه نوشت كه هرجا از بابك خبری به دست آورند به او اطلاع دهند و پاداش نیكو دریافت كنند. بابك با دوبرادرش و مادر و همسرش گل‌اندام راهی جنگلهای ارمنستان و آران شدند. كسانی به افشین خبر دادند كه بابك و چندتن از یارانش در یك دره‌ی پردرخت وگیاه درمرز آذربایجان وارمنستان مخفی است. افشین برگرداگرد آن دره دسته‌جات مسلح مستقر كرد تا از هرراهی كه بیرون آید دستگیرش كنند. او ضمنا امان‌نامه‌ی خلیفه را كه میگفت درآن روزها رسیده به افرادِ بابك كه اسیرش بودند نشان داد، و به یكی از برادرانِ بابك و چندتنی از كسانش كه اجبارا تسلیم شده بودند سپرد وگفت: من انتظار نداشتم كه به این زودی نامه‌ی خلیفه برسد، و اكنون كه رسیده است صلاح را درآن میدانم كه برای بابك بفرستم. او ازآنها خواست كه نامه را برداشته برای بابك ببرند و راضیش كنند كه بیاید و خود را تسلیم كند. آنها گفتند كه محال است بابك تن به تسلیم دهد؛ زیرا كاری كه نمی‌بایست اتفاق می‌افتاد اكنون اتفاق افتاده و جائی برای آشتی باقی نمانده است. افشین گفت: اگر این‌را برایش ببرید او شاد خواهد شد . سرانجام دوتن از یاران بابك حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابك نامه‌ئی همراه اینها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد كه اینها با امان‌نامه‌ی خلیفه به نزدش آمده‌اند و او صلاح را درآن میداند كه وی خود را تسلیم كند . چون فرستادگان به نزد بابك رسیدند بابك به آنها و به پسرش كه نامه به وی نوشته بود دشنام داد و گفت اگر این جوان پسر من بود باید مردانه میمُرد نه اینكه خودش را به دشمن تسلیم میكرد . به آن دونفر نیز گفت كه شما اگر مرد بودید نباید اكنون زنده می‌بودید تا پیام دشمن را به من برسانید؛ زیرا مردن در مردی بهتر است از لذتِ زندگی چهل‌ساله در نامردی . سپس یكی ازآنها را دردم كشت و دیگری را با همان امان‌نامه‌ی خلیفه باز فرستاد، و گفت به پسرم بگو كه حیف ازنام من كه برتواست. اگر زنده بمانم میدانم با تو چه كنم . بعد ازآن بابك دریكی از روزها با همراهانش ازدره خارج شده به سوی ارمنستان به راه افتاد. افراد افشین كه از بالا نگهبانی میدادند آنها را دیده تعقیب كردند. بابك و همراهانش به چشمه‌ساری رسیدند و ازاسب پیاده شدند تا استراحت و تجدید نیرو كنند و غذائی بخورند. افراد تعقیب‌كننده برآن بودند كه بابك را غافلگیر كنند، ولی هنوز به نزد بابك نرسیده بودند كه بابك وجودشان را احساس كرده خود را برروی اسب افكند و ازجا درپرید. سواران تعقیبش كردند. زن و مادر و یك برادر بابك دستگیر شدند. بابك وارد خاك ارمنستان شد و چون خسته وگرسنه بود به یك مزرعه رفت كه چیزی بخرد. سرانِ آن روستا نیز مثل دیگر روستاها پیام افشین را دریافته بودند، و میدانستند كه اگر بابك را تحویل دهند جائزه دریافت خواهند كرد. یكی از كشاورزان با دیدن بابك كه رخت برازنده دربر داشت و سوار براسبی نیكو بود وشمشیری زرین حمایل كرده بود، گمان كرد كه او شاید بابك باشد. لذا خبر به كشیش روستا برد. كشیش چند نفر را برداشته به سرعت خودش را به بابك رساند كه درحال غذا خوردن بود. او به بابك تعظیم كرده دستش را بوسیده گفت: من از دوستداران توام، و ازتو میخواهم كه به مهمانی به خانه‌ام بیائی. دراین روستا و اطراف آن همه‌ی كشیش‌ها دوستدار توهستند و اگر با ما باشی آسیبی به تو نخواهد رسید . بابك كه خسته و درمانده بود، فریب احترامها و وعده‌های كشیش را خورد و همراه او وارد خانه‌اش شد. كشیش از همانجا شخصی را به نزد افشین فرستاد تا به وی اطلاع دهند كه بابك درخانه‌ی اواست. افشین یكی از افرادش را به نزد كشیش فرستاد تا بابك را شناسائی كند و نسبت به درستی پیام كشیش اطلاع یابد. كشیش به فرستاده‌ی بابك رخت طباخان پوشاند، و وقتی آن مرد سینی غذا را برای بابك و كشیش برد بابك ازكشیش پرسید: این مرد كیست؟ كشیش گفت: ایرانی است و مدتی پیشتر مسیحی شده و به ما پیوسته در اینجا زندگی میكند. بابك با مرد حرف زد و پرسید اگر مسیحی شده چه ضرورتی داشته كه اینجا باشد. مرد گفت: من از اینجا زن گرفته‌ام. به‌هرحال كشیش به افشین پیام داد كه دودسته‌ی مسلح را به نقطه‌ی مشخصی بفرستد، و روزی را نیز مقرر كرد كه بابك را به بهانه‌ی شكار به آنجا خواهد بُرد. این عمل برای آن بود كه او نمیخواست بابك را در خانه‌اش تحویل مأموران افشین بدهد، زیرا ازآن میترسید كه بابك زنده بماند و دوباره جان بگیرد و ازاو انتقام بكشد. طبق قراری كه در پیامش به افشین داده بود، كشیش یكروز به بابك گفت: چند روزی است كه درخانه نشسته‌ای و میدانم كه ازاین حالت دلگیر و خسته‌ای. اگر تمایل داری من زمینی دارم كه آهوان بسیاری درآنجا یافت میشوند، و چندتا باز شكاری نیز دارم كه گاه آنها را با خود به شكار می‌برم. بیا فردا به شكار برویم . بابك درخلال چند روزی كه مهمان كشیش بود ازاو و اطرافیانش رفتارهای نیكی دیده و كاملا به او اعتماد یافته بود. افشین دودسته‌ی مسلح از افراد برجسته‌اش را همراه دو افسر از خاندان ایرانی سُغد به نامهای پوزپاره و دیوداد به محلی كه كشیش تعیین كرده بود فرستاد تا كمین كنند و درلحظه‌ی مناسب برسر بابك بتازند و دستگیرش كنند. بابك در روز مقرر همراه كشیش به شكار رفت ولی خودش شكارِ پوزپاره و دیوداد گردید. وقتی بازداشتش كردند و دستهایش را ازپشت می‌بستند، رو به كشیش كرده به او دشنام داد و گفت: مردك! اگر پول میخواستی من میتوانستم بیش ازآنچه اینها به تو خواهند داد بدهمت. مطمئنم كه مرا به بهای اندك فروخته‌ای . روزی كه قرار بود بابك را وارد برزند (اقامتگاه افشین) كنند، افشین مردم شهر و بسیاری از مردم روستاهای دور و نزدیك را در میدانِ بزرگی در بیرون شهر در دوسو گرد آورد و میانشان فاصله‌ی كافی گذاشت تا بابك بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند كه كارِ بابك تمام است. ساعتی كه بابك را در زنجیرهای گران از میان دوصفِ مردم میگذراندند، شیون زنان وكودكان بلند شد كه برای رهبر محبوبشان میگریستند و برسر وسینه میزدند. افشین با صدای بلند خطاب به زنهای شیون‌كننده گفت: مگر شما نبودید كه میگفتید بابك را دوست ندارید؟ زنان با شیون جواب دادند: او امید ما بود و هرچه میكرد برای ما میكرد. برادر بابك نیز مثل بابك نزد یكی از كشیشان پنهان شده بود. وی را نیز آن كشیش به مأموران افشین تحویل داد. موضوع بابك چنان برای خلیفه بااهمیت بود كه وقتی خبر دستگیریش را شنید جایزه‌ی بزرگی برای افشین فرستاد و به او نوشت كه هرچه زودتر ویرا به پایتخت ببرد. فرستادگان خلیفه همه‌روزه به آذربایجان اعزام میشدند تا با افشین درتماس دائم باشد و او بداند كه چه وقت و چه ساعتی افشین و بابك به پایتخت خواهند رسید و برفراز تمام بلندیهای سرراه و دركنار جاده دیدبان گماشت تا هرگاه افشین را ببینند به یكدیگر جار بزنند و همچنان این جارها تكرار شود تا به خلیفه برسد. او همه‌روزه هیئتی را همراه با هدایا و اسب و خلعت به نزدِ افشین میفرستاد تا قدردانی از خدمت افشین را به بهترین وجهی نشان داده باشد. افشین در دیماه ٢١٦خ با شوكت و شكوه بسیار زیادی وارد پایتخت خلیفه گردیده به كاخی رفت كه به خودش تعلق داشت و بابك را نیز درآن كاخ زندانی كرد. چون هوا تاریك شد و مردم به خواب رفتند، خلیفه به یكی از محرمانش مأموریت داد تا بطور ناشناس به نزد بابك برود و اورا ببیند و بیاید اوصافش را به او بگوید. آن مرد چنان كرد، و افشین وی‌را بعنوان مأمور حامل آب به اطاقی برد كه بابك درآن زندانی بود. خلیفه وقتی اوصاف بابك را ازاین محرم شنید، برای اینكه بابك را ببیند و بداند این مرد چه عظمتی است كه ٢٢ سال مبارزاتِ مداوم و خستگی‌ناپذیرش پایه‌های دولتِ اسلامی را به لرزه افكنده است، نیم‌شبان برخاسته رخت ساده برتن كرد و وارد خانه‌ی افشین شده بطور ناشناس وارد اطاق بابك شد و بدون آنكه حرفی بزند یا خودش را معرفی كند، دقایقی دربرابر بابك برزمین نشست و چراغ دربرابر چهره‌اش گرفته به او نگریست. بامداد روز دیگر خلیفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند. بنا بر نظر یكی از درباریان قرار برآن شد كه وی را سوار بر پیلی كرده در شهر بگردانند. پیل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختی زنانه و بسیار زننده و تحقیركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند. پس ازآن مراسم اعدام بابك با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه برفراز سكوی مخصوصی كه برای این كار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد. برای آنكه همه‌ی مردم بشنوند كه اكنون دژخیم به بابك نزدیك میشود و دقایقی دیگر بابك اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اكناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسمِ دژخیم بود و همه اورا میشناختند. ابن الجوزی مینویسد كه وقتی بابك را برای اعدام بردند خلیفه دركنارش نشست و به او گفت: تو كه اینهمه استواری نشان میدادی اكنون خواهیم دید كه طاقتت دربرابر مرگ چند است! بابك گفت: خواهید دید. چون یك دست بابك را به شمشیر زدند، بابك با خونی كه از بازویش فوران میكرد صورتش را رنگین كرد. خلیفه ازاوپرسید: چرا چنین كردی؟ بابك گفت: وقتی دستهایم را قطع كنند خونهای بدنم خارج میشود و چهره‌ام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت كه رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است. چهره‌ام را خونین كردم تا زردیش دیده نشود. به این ترتیب دستها و پاهای بابك را بریدند . چون بابك برزمین درغلتید، خلیفه دستور داد شكمش را بدرد. پس از ساعاتی كه این حالت بربابك گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا كند. پس ازآن چوبه‌ی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ی بابك را بردار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد. آخرین گفتار بابک ( به نوشته کتاب حماسه بابک اثر نادعلی همدانی ) چنین بوده است : تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد . نه ! این حماقت است اگر فکر کنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای میتوانی ایرانیان را اسیر کنی . من مبارزه ای را آغاز کرده ام که ادامه خواهد داشت . من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود . تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت ! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد. من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد . من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند . مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند . اما تو ای افشین . . . در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو میزنی و وطن ات را برای او فروختی در همین تالار و روی همین سفره سرت را از بدن جدا کند . مردی که به مادر خود ( میهن ) خیانت کند در نزد دیگران قربی نخواهد داشت و هیچکس به فرد خود فروخته اعتماد نخواهد کرد . و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود : " پاینده ایران " روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است . اعدام بابك چنان واقعه‌ی مهمی تلقی شد كه محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبه‌ی بابك یعنی چوبه‌ی دار بابك در شهرِ سامرا كه در زمان اعدام بابك پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یكی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد. برادر بابك یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت كه اورا مثل بابك اعدام كند. طبری مینویسد كه وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابك را می‌بُرید، او نه واكنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمی‌آورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار كردند. بدین ترتیب كار بابك پس از ٢٢ سال پیروزی پی‌درپی و وارد آوردن شش شكست بزرگ بر شش ‌تن از بهترین فرماندهان ارتش عباسی، و پس از امیدهای فراوانی كه روستائیان ایران به او بسته بودند، با توطئه‌ی یک شاهزاده خائن ایرانی به پایان رسید .
خدا حافظ برای همیشه

این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
     
  
مرد

 
خويدوده؛ فريضه‌اي زرتشتي

با به ميان آمدن يادداشتي درباره‌ي اصل «خويدوده» (بخوانيد: خيدوده) در ميان زرتشتيان و پاسخ‌هاي مخالفي كه بدان داده شد، اينك بازگشايي كامل و جامع موضوع، بايسته است:
1- ادعاي گنگ و نامفهوم تحريف‌شدگي دين زرتشت دستاويزي است كه از سده‌ي نوزدهم ميلادي براي حذف برخي از آموزه‌هاي ريشه‌دار و سنتي زرتشتي مانند ثنويت، قرباني، خويدوده و غيره، كه به كام آن دسته از نويسندگان اروپايي كه در پي ساختن چهره‌اي آرماني و ايدئاليستي از دين زرتشت در برابر دين‌هاي سامي- ابراهيمي بودند، خوش‌آيند نبود، مطرح گرديد. اصل خويدوده به مفهوم ازدواج با خويشان هم‌خون و به عنوان فريضه‌اي شرعي، در تمام متون زرتشتي موجود، مورد تأكيد و تصريح دقيق و مفصل قرار گرفته است و هرگز با وجود چنين اسناد پرشمار و آشكاري نمي‌توان سخن از تحريف‌شدگي اين آموزه به ميان آورد چرا كه تحريفي به قامت تمام آموزه‌ها و متون زرتشتي و به درازاي هزاران سال تاريخي زرتشتي‌گري، محال و خام‌انديشانه است.
2- ايراد و مشكل نويسندگان انكار كننده‌ي اصل خويدوده، بي‌بهرگي از بينش هرمنوتيك است. اين عده به جاي قرار دادن اصل خويدوده در چارچوب زماني- مكاني خود، و درك اين حقيقت كه ازدواج با خويشان در آن برهه از تاريخ چه بسا امري معمول و پذيرفتني در ميان بسياري از اقوام كهن بوده، اين اصل را از نظرگاه يك انسان فرهيخته‌ي عصر جديد نگريسته و قباحتي را كه امروزه به چنين ازدواجي مترتب است، به دوران‌هاي گذشته نير تسّري داده، انتظار داشته‌اند كه مردمان باستان نيز با اتكا با معيارهاي عقلاني و اخلاقي جهان كنوني، به اين پديده نگريسته، آن را قبيح بدانند! اين انديشه‌ي نادرست، مقدمه‌ي يك سلسله اشتباهات پژوهشگران در درك برخي از مهم‌ترين آموزه‌هاي زرتشتي و از جمله، اصل خويدوده گرديده است. بنابراين اگر موبد اردشير آذرگشنسب توجه مي‌نمود كه عمل خويدوده در ايران باستان، فاقد مفهوم و جنبه‌ي قبيح كنوني خود بوده است، هرگز ناگزير نمي‌شد كه در پي زشت خواندن اين عمل و نسبت دادن اين باور خود به زرتشتيان هزاران سال پيش، با دست‌هايي تهي از سند و دليل و با توسل به توهم توطئه، خويدوده را تهمتي شنيع توصيف نمايد كه دشمنان به ايرانيان نسبت داده‌اند!
3- آقاي آرين نوشته بودند: «اگر در دوره‌اي كه آيين زرتشت وجود داشته و در بين افرادي هم ازدواج با محارم رخ داده، دليل بر اين نيست كه در آيين زرتشتي مرسوم بوده است». اما حقيقت آن است كه اين، دقيقاً متون مذهبي و تعليمي زرتشتي هستند كه به صراحت و تفصيل، از اهميت و منزلت شرعي عمل ازدواج با خويشان سخن گفته‌اند. زماني كه شاهان و بزرگانِ زرتشتيِ هخامنشي، اشكاني و ساساني، كه خود را برترين و كامل‌ترين نماينده و مجري دين مي‌دانستند، به اصل خويدوده عمل مي‌كرده‌اند، چه گونه مي‌توان ادعا كرد كه ازدواج با خويشان در دين زرتشت حرام و قبيح بوده است؟ و زماني كه موبدان و روحانيان زرتشتي، تا اوايل عصر اسلامي، در هر موقعيتي مردم را به ازدواج با خويشان توصيه نموده و از فضايل آن سخن رانده‌اند، چه گونه مي‌توان از عدم اجراي اين اصل در ميان زرتشتيان و حتا عدم وجود اين اصل در آموزه‌هاي زرتشتي سخن گفت؟
4- اگر نويسنده‌ي پرگويي چون عبدالعظيم رضايي عمل به اصل خويدوده را در دين زرتشت انكار كرده، مرجعي جهاني چون «مري بويس» آن را تأييد نموده است! اما حقيقت آن است كه آن چه به يك جستار علمي ارزش و اعتبار مي‌بخشد، نه نام و مقام مباحثه‌گران، بل كه استدلال‌ها و استنادهايي است كه در يك پژوهش علمي به ميان آورده مي‌شود. بنابراين با وجود صراحت خود متون زرتشتي به عمل ازدواج با خويشان به عنوان فريضه‌اي شرعي، و اشاره‌ي متون تاريخي متعدد به عموميت اين عمل در ميان ايرانيان باستان، با اتكا به چه سندي و برپايه‌ي چه استدلالي مي‌توان موجوديت اين اصل را در دين زرتشت انكار كرد؟ آيا به ميان آوردن نام عبدالعظيم رضايي يا فلان موبد زرتشتي برخوردار از چنان خصلتي جادويي است كه مي‌تواند همه‌ي اسناد و دلايل موافق موجود را مخدوش و نامعتبر سازد؟
5- چنان كه معروف است، اوستايي موجود مشتمل بر يك سوم اوستاي عصر ساساني است. بنابراين يافته نشدن فرضي فلان اصل زرتشتي‌‌گري در متن اوستاي كنوني، به معناي عدم اصالت آن اصول و آموزه‌ها نمي‌تواند باشد. از سوي ديگر، «سنت» زرتشتي‌گري خود اعتباري هم‌چند «كتاب» مقدس (نص اوستا) دارد و بنابراين در حالي كه براي صدها، بل كه هزاران سال عمل خويدوده فريضه‌اي شرعي در دين زرتشت و در ميان زرتشتيان بوده است، چه گونه مي‌توان «وجود» عمل ازدواج با خويشان را در دين زرتشت موكول به اشاره و تأييد متن اوستا نمود؟ تأكيد مي‌كنم كه روي سخن در اين جا، متوجه به «بود» يا «نبود» عمل خويدوده در دين زرتشت است و نه ريشه‌ها و انگيزه‌هاي آن كه بحثي در درجه‌ي دوم اهميت است؛ چرا كه مخالفان اساساً موجوديت چنين اصلي را در ميان زرتشتيان منكرند. جالب است گفته شود كه در اوستا هيچ واژه‌اي براي «آتش‌كده» وجود ندارد اما زرتشتيان هزاران سال است كه در «آتش‌كده»ها به پرستش و نيايش مشغول‌اند. بر اين اساس آيا مي‌توان اصالت و تعلق آتش‌كده را به زرتشتيان رد و انكار كرد؟
6- نمونه‌هاي تاريخي و ثبت شده‌ي ازدواج با خويشان (خويدوده) در كنار نمونه‌هاي اسطوره‌اي آن (مانند ازدواج جم و جميگ، هوشنگ و گوزگ، بهمن و هما، اورمزد و سپندارمذ و…) بسيار است؛ هم‌چون ازدواج ويشتاسپ با خواهرش هوتسا (يادگار زريران: متون پهلوي، ترجمه‌ي سعيد عريان، 1371، ص56)؛ ارداويراز با خواهران‌اش (ارداويراف‌نامه، ترجمه‌ي رحيم عفيفي، 1372، ص 24)؛ كبوجيه با دو خواهرش آتوسا و ركسانا؛ داريوش دوم با خواهرش پريساتيس (آلبرت اومستد، تاريخي شاهنشاهي هخامنشي، 1380، ص 120، 482)؛ اردشير دوم با دختران‌اش آتوسا و آمستريس (مري بويس، تاريخ كيش زرتشت، ج2، 1375، ص323)؛ ازدواج يك شاه اشكاني با خواهر و دخترش (مري بويس، زردشتيان، 1381 ص127)؛ ازدواج اردشير يكم ساساني با دخترش؛ شاپور يكم با دخترش؛ بهرام دوم با خواهرش؛ ازدواج كواد با خواهرش (هاشم رضي، ونديداد، ج2، 1376، ص 71-970، 983) و ...
همه‌ي اين نمونه‌ها به وضوح نمودار مشروعيت عمل ازدواج با خويشان در دين زرتشتي و عدم كراهت آن از نظرگاه اين دين است.
7- ارج و اعتبار بسيار والا و بسط فوق العاده‌ي اصل خويدوده در متون و آموزه‌هاي زرتشتي به خوبي پرده از ريشه‌داري و اصالت عمل ازدواج با خويشان در دين و سنت زرتشتي بر مي‌دارد؛ چنان كه در يسنه‌ي 12/9 كه به منزله‌ي ذكر شهادت به دين است، آمده: «من دين مزداپرستي را باور دارم، كه جنگ را براندازد و رزم‌افزار را به كنار گذارد و خويدوده را فرمان دهد …». در رساله‌ي پهلوي "گزيده‌هاي زادسپرم" آمده است: «اندر سه داد (= قانون) ي كه زرتشت باشكوه آموزاند: نخست اين كه به بي‌داد (= ناحق) به پيكار كسان نشويد؛ دو ديگر، اگر شما را به بي‌داد برآيند، داد پيش آوريد؛ سه ديگر، خويدودس (= ازدواج با خويشان) پاك، براي تخمه‌روشي (= ادامه‌ي نسل)، زندگان را برترين كنشي (= اقدامي) است كه براي نيك‌زايشي فرزندان پيش گرفته شده است» (مهرداد بهار، اساطير ايران، 1352، ص172).
«خانتوس ليديايي» مورخِ معاصر هردوت مي‌گويد: «مغان با مادران خويش هم‌بستر مي‌شوند. آنان ممكن است چنين رابطه‌اي هم با دختران و خواهران خود داشته باشند» (مري بويس، زردشتيان، 1381، ص81).
«يعقوبي» مورخ اوايل عصر اسلامي مي‌نويسد: «ايرانيان … مادران و خواهران و دختران را به زني مي‌گرفتند و اين كار را پيوند و نيكي با آن‌ها و سبب نزديكي با خدا مي‌دانستند» (تاريخ يعقوبي، ترجمه‌ي محمدابراهيم آيتي، 1371، ص 216).
عمل خويدوده در آموزه‌هاي زرتشتي داراي درجات مختلفي از ثواب بوده است. در رساله‌ي زرتشتي "روايت پهلوي" آمده است: «براي به‌دين، پس از آن كه يشت كرد، اين بزرگ‌ترين ثواب است اگر خويدوده كند. چرا كه عمل خويدوده چنان ارج‌مند و شايسته است كه بزرگ‌ترين نابودي ديوان است … خويدوده چنان شگفت‌انگيز است كه جايي پيداست كه هرمزد به زرتشت گفت كه: اين چهار چيز برترين است: هرمزدخداي را ستايش كردن، به آتش هيزم و بوي خوش و زوهر دادن، مرد پرهيزكار را خشنود كردن و كسي كه با مادر يا دختر يا خواهر خويدوده كند … هم‌چنان كه مشي و مشيانه خويدوده كردند، پس مردمان نيز چنان مي‌كردند، همه‌ي مردم پيوند و تخمه‌ي خويش مي‌دانستند و هرگز برادر، برادر و خواهر، خواهر را از دوستي رها نمي‌كرد. زيرا همه‌ي بي‌چيزي، نياز و خشكي از آن جهت به مردمان رسيد كه مردمان از شهر بيگانه، از روستاي بيگانه و از كشور بيگانه آمدند و زن كردند و هنگامي كه زن را ببردند، پدر و مادر بر اين گريستند كه دختر ما را به بردگي همي‌برند … اين نيز پيداست كه مردي كه يك بار با مادر و يك بار با فرزند دختر خويدوده كند، آن كه با مادر است بر آن ديگري برتر است. زيرا آن كه از تن‌اش بيايد، بدو نزديك‌تر است … آن (= خويدوده) با دختر، بر آن دومي كه با خواهر كرده باشد، برترست، مگر اين كه او را فرزند نباشد … خواهر و برادر اگر هم-پدر و جدا-مادرند، پس ايشان را خويدوده كردن جايز است و اگر هم-مادرند و جدا-پدر، همانا جايز است» (هاشم رضي، همان، ص35-933).
در رساله‌ي زرتشتي "اميد اشه‌وهيشتان" آمده است: «پرسش: خويدوده كه با مادر و خواهر مي‌كنند كه آنان را فرزندزايي نيست، آيا ثواب خويدوده كامل بوَد و گرنه چه گونه بوَد؟ پاسخ: خويدوده با هر سه (= مادر، خواهر، دختر) به هر داد (= سن/ روش) كه باشند، كه كنند، ثواب خويدوده كامل بوَد. اين كه فرزندزايي‌شان نبوَد، كاهشي به ثواب خويدوده اندر نيايد» (هاشم رضي، همان، 949).
اين گواهي‌ها كه نمونه‌اي كوچك از انبوه تصريحات متون زرتشتي و تاريخي به وجود و عموميت عمل ازدواج با خويشان (خويدوده) و اعتبار آن به عنوان فريضه‌اي شرعي در دين زرتشت است، ديگر مجالي را براي رد و انكار آن باقي نمي‌گذارد.
8- سرانجام، چنان كه بارها تأكيد گرديده است، شور و حرارت ميهن‌پرستي نبايد پژوهنده‌ي تاريخ و فرهنگ را از ديدار و دريافت حقايق بازدارد. رفتار پيشينيان ما، هرچند ممكن است از نگاه انسان كنوني گاه نادرست بنمايد، ميراث و سرمايه‌ي تاريخي و انساني ما را تشكيل مي‌دهد و از اين رو شايسته نيست حتا از سر ميهن‌پرستي، با پيش‌فرض‌هاي اخلاقي و شخصي خود، به نقد و قضاوت تاريخ بپردازيم و حقايق را به كام خود تأويل و تفسير به رأي نماييم. در جستاري علمي، پرهيز و دوري از احساس‌گرايي و جانب‌داري، و تكيه بر منطق و بي‌طرفي، تنها راه‌كاري است كه مي‌تواند حقايق را آن گونه كه هستند، آشكار و آفتابي سازد. با نقد و درك احساس‌گرايانه‌ي تاريخ، هر چند ممكن است نتايجي زيبا و دل‌ربا فرادست آيد و همه چيز را آن گونه سازد كه ما بپسنديم و بدان بباليم، اما در واقع، بدين سان، با پنهان داشتن و ملوّث ساختن حقايق، صرفاً خود را به قعر كورچاله‌هاي خردستيزي و خودفريبي افكنده‌ايم.

* آقاي «آرمان»، در پاسخ به سوال شما درباره‌ي چرايي جدانويسي تركيبات در نوشته‌هاي من، بايد بگويم كه جدانويسي اجزاي اسم‌هاي مركب، تدبيري است كه فرهنگستان ادب در چند سال اخير براي يك‌دست‌ سازي شيوه‌ي نگارش پارسي، انديشيده و معمول ساخته است. اين تصور و ادعا كه تركيب‌سازي در زبان فارسي مستلزم چسباندن حروف مجاور اجزاي تركيب شونده است، هيچ توجيهي ندارد چرا كه مراد از تركيب‌سازي در زبان فارسي، تركيب «مفهوم» دو واژه و ايجاد مفهومي جديد از اين تركيب است و نه تركيب فيزيكي حروف آن‌ها و ايجاد كلمه‌اي بزرگ و طولاني و يك‌تكه و از قيافه درآوردن واژگان تركيب شده! چسبيده نوشتن حروف مجاور در واژه‌هاي مركب، هيچ مبناي علمي يا الزام دستوري ندارد بل كه صرفاً برحسب عادت است، چرا كه در گذشته كه نگارش و انتشار كتاب‌ها به شيوه‌ي دست‌نويسي انجام مي‌يافت، دست‌نويسان و نسخه‌برداران براي تسريع در كار و صرفه‌جويي در جوهر و برنداشتن پياپي قلم از كاغذ، كلمات را به هم مي‌چسباندند. چسبيده‌نويسي معمول در ميان ما نيز از آن جا باقي مانده است. از سوي ديگر، چسبيده‌نويسي موجب از ميان رفتن ارزش مستقل تك‌واژها و اجزايي مي‌شود كه در يك تركيب داخل گرديده‌اند. چنان كه چسبيده نوشتن واژه‌ي «بي‌هوده» به صورت «بيهوده» موجب شده است كه كلمه‌ي «هوده» (= حق و صواب) ارزش و مفهوم مستقل خود را از دست بدهد و عرفاً كسي معناي «هوده» و «باهوده» و امثال آن را نداند و به كار نبندد. براي اين كه در هنگام خوانش، يك تركيب اسمي با يك تركيب اضافي اشتباه نشود، اجزاي تركيب اسمي جدا از هم، ولي بدون فاصله نوشته مي‌شود (مانند: پاي‌تخت)، ولي اجزاي يك تركيب اضافي كاملاً فاصله‌دار نوشته مي‌شوند (مانند: پاي تخت). بدين سان، برخلاف ادعاي «نادر پورافر»، هرگز دو جمله‌ي «تهران پاي‌تخت ايران است» و «يارو نشسته بود پايِ تخت قليون مي‌كشيد» با هم اشتباه نمي‌شوند.
متأسفانه با طرح دوباره‌ي بحث مربوط به رسم‌الخط فارسي، مجدداً تلخ‌زباني «نادر پورافر» عود نمود. اما اين نوشته‌ي اخير وي ("بسياري از ايراني‌ها لجباز و قد و انعطاف ناپذيرند و چيزي را كه در ذهنشان جاي گرفته، ولو اينكه ثابت كني كه غلط است، حاضر به تغيير يا ترميمش نيستند") را بيش‌تر متوجه و مناسب شخصيت خود وي مي‌يابم و يادآوري مي‌كنم كه دقيقاً اين خود او است كه به سبب تحجر ذهني و انعطاف‌ناپذيري، از پذيرش آيين نگارش جديد كه مورد تأييد بالاترين مرجع زبان و ادب فارسي (فرهنگستان) است سر باز زده، بل كه پذيرندگان آن را نيز بي‌اخلاقانه به سخره گرفته و عصبيت و تلخ‌زباني را بر كلام خود حاكم ساخته است.
خدا حافظ برای همیشه

این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
     
  
مرد

 
دوازده فرمان اوستا

یک - باور به یکتائی، مهربانی،دانائی، توانائی، نیکی و پاکی اهورامزدا معمار هستی بخش

دوـ باور به شرارت اهریمن بداندیش و ناپاکی او و نبرد دائمی وی با اهورامزدا از طریق انسانوباور به نبرد پایدار پویائی نوپردازی با کهنه و خرافه پرستی و نیرنگ ودروغ و دشنام

سه ـ باور به پیام آوران خرد، عشق، آگاهی، روشنائی، بهزیسی، مهر، زندگی بخش و بهساز هستی از مهر، میترا، زرتشت تا سوشیانت، رهاننده، بودا، مانی و مزدک و برای پاسداری از اندیشه اهورائی و جاودان ماندن آن باور به سردار ( که پیر و مراد و استاد و راهبر پارسای دوران است ) و پس ازرایزنیها فرمان پایانی را فریاد میکند

چهار ـ باور به بازگشتی دیگر برای یاداشت و پادافره روانهای رها شده
پنج ـ باور به درستی و راستی با یاران و نیکی در پندار و کردار و گفتار برای جهانیان
شیش ـ باور به امشاسپندان مهرورزان و مهرگستران
هفت ـ باور به پاک و نیک و به بودن گوهر آدمی از هر آئین و تیره و تبار و رنگ و جنس و میهنی و آدمی پاکیزه ترین ـ مقدس ترین ـ گوهر هستی است و هیچ قداستی ورای او نیست

هشت ـ باور به نیکوکاری و دستگیری نیازمندان، ناتوانان و بینوایان و تلاش برای گسترش آسایش آرامش بهزیستی تندرستی راستی انسانسالاری برابری و آزادی و دادگستری و مهربانی و خردگرائی در جهان
نه ـ باور به پاکداری و پرستاری آب و هوا، خاک و آتش و بهداشت محیط زندگی
ده ـ باور به نیک اندیشی و نیک نگری، نوپردازی نوخواهی با بزرگ داشتن اندیشه ها و ابتکارات کودکان، نوجوانان و جوانان برای جامعه ای خردگرا و شهریاری انسان بر روی زمین
یازده ـ باور به برابری و یکسان بودن زن و مرد و گزینش آزاد همسر از سوی زن و یا مرد
دوازده ـ باور به اندیشیدن به آرامش، آرایش،آسایش و سود مردم و نفی اغراض و منفعت خواهی شخصی و ارج نهادن به تمامی باورمندان و باورها در معابد، نیایشگاهها و کانونهای بسته ی باور و همبستگی و همراهی و همفکری با اندیشه آراستگی ـ نظم ـ جهانی و دوری هر باور دینی در امور دیپلماسی و شهریگری و سیاست جهانی.
خدا حافظ برای همیشه

این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
     
  
مرد

 
دين ماني

(به روايت ابن نديم)
+ چگونه انسان بايد به دين درآيد:
ماني گويد: كسي كه مي‌خواهد به دين درآيد، بايد نفس خود را بيازمايد. پس اگر آن را توانا ديد بر سركوبي شهوت و حرص و ترك خوردن گوشت و شرب خمر و ازدواج و ترك آزار و آب و آذر (آتش) و درخت و چهارپايان، پس به دين درآيد. و اگر به همه‌ي آن كارها توانا نيست، پس به دين در نيايد. اگر دين را دوست مي‌دارد و بر سركوبي شهوت و حرص توانا نيست، پس حراست از دين و برگزيدگان را غنيمت بشمارد. وليكن به ازاي كردارهاي زشت‌اش بايد اوقاتي اختصاص بدهد به كار و نيكي و شب ‌زنده داري و لابه و زاري. پس آن كار، او را در اين زندگي و در آن زندگي راضي مي‌كند و صورت‌اش در معاد صورت دوم مي‌شود.
+ شريعتي كه ماني آورد و فرائضي كه واجب كرد:
ماني ده فريضه بر شنوندگان واجب كرد و سه مُهر و هفت روز روزه هميشه در هر ماه پس از آن مي‌آيد. پس فرائض عبارت هستند از ايمان به بزرگي‌هاي چهارگانه: خدا و نور او و قوت‌اش و حكمت او. پس خدا، جل اسمه، پادشاه بهشت نور است و نورش خورشيد و ماه هستند و قوت‌اش فرشته‌هاي پنج‌گانه هستند و آن‌ها عبارت‌اند از نسيم و باد و نور و آب و آذر و حكمت‌اش دين مقدس است و آن بر پنج معني است، معلمين: فرزندان حلم، مشمسين: فرزندان علم، قسيسين: فرزندان عقل، صديقين: فرزندان غيب، سماعين: فرزندان فطنت، و فرائض دهگانه: ترك پرستش بت‌ها، ترك دروغ‌گويي، ترك بخل، ترك قتل، ترك زنا، ترك دزدي و تعليم جادوگري و سحر و اقدام به دو امر و آن شك در دين و بي‌توجهي و سستي در كار است.
+ فرض نمازهاي چهارگانه يا هفتگانه در دين ماني:
و آن اين كه مرد برخيزد و با آب روان يا جز آن خود را بشويد و ايستاده روي به نير اعظم (خورشيد) كند. پس سجده كند و بگويد در سجودش: مبارك است راهنماي ما، فارقليط، فرشته‌ي روشني و مبارك هستند فرشتگان نگهبان او و ستوده هستند سپاهيان درخشان او، اين بگويد در حالي كه سجده مي‌كند و برخيزد و در سجودش درنگ نكند و بايستد. پس در سجده‌ي دوم بگويد: ستوده هستي تو اي درخشان، اي ماني، اي راهنماي ما، اي اصل نور، اي شاخه‌ي هستي، درخت بزرگي كه همه‌ي آن درمان‌بخش است. و در سجده‌ي سوم بگويد: سجده مي‌كنم و ستايش مي‌كنم با دلي پاك و زباني راست‌گو خداي بزرگ را، پدر روشني‌ها و عنصرهاي آن‌ها را، ستوده، مبارك هستي تو و همه‌ي بزرگي تو، آفريدگان فرخنده‌ي تو، كه آن‌ها را به هستي خواندي، ستاينده‌ي سپاهيان و نيكان و سخن و بزرگي و خشنودي تو، تو را مي‌ستايد، چون تو خدايي هستي كه همه‌ي آن حق و حيات و نيكي است. پس در سجده‌ي چهارم بگويد: مي‌ستايم و سجده مي‌كنم همه‌ي خدايان و همه‌ي فرشتگان درخشان و همه‌ي روشني‌ها و همه‌ي سپاهيان و كساني را كه از خداي بزرگ هستند. پس در سجده‌ي پنجم بگويد: سجده مي‌كنم و مي‌ستايم سپاهيان بزرگ و خدايان درخشان را، كه با حكمت‌‌شان ظلمت را زدند و بيرون راندند و مغلوب ساختند و در سجده‌ي ششم بگويد: سجده مي‌كنم و مي‌ستايم پدر بزرگ درخشان بزرگي را كه از جاويدان زمان بوده است، و هم‌چنين تا سجده‌ي دوازدهم. پس هر گاه از سجده‌هاي دوازده‌گانه فراغت بيابد شروع كند به نمازي ديگر، مانويان را در آن ستايشي است كه نيازي به ذكر آن نداريم. اما نماز اول، هنگام زوال و نماز دوم، ميان زوال و غروب خورشيد است. آن گاه نماز مغرب، پس از غروب خورشيد است و بعد نماز شب، سه ساعت بعد از مغرب است. در هر نماز و سجده همان كاري انجام مي‌گيرد كه در نماز اول، و اين نماز بشير است.
+ اما روزه، پس هر گاه خورشيد وارد برج قوس شود و ماه تمام شود، دو روز روزه گرفته مي‌شود، ميان آن دو افطار نمي‌شود. پس هر گاه هلال ماه ظاهر شود، دو روز روزه گرفته مي‌شود، ميان آن دو افطار نمي‌شود. پس از آن هر گاه ماه تمام شود، و خورشيد در برج جدي باشد، دو روز روزه گرفته مي‌شود. پس هرگاه هلال ماه ظاهر شود و خورشيد به برج دلو وارد شود و هشت روز از ماه بگذرد سي روز روزه گرفته مي‌شود. هر روز، هنگام غروب خورشيد، افطار مي‌شود. روز يك شنبه را عامه‌ي مانويان (= نيوشايان) و روز دوشنبه را خواص آن‌ها (= گزيدگان) بزرگ مي‌دارند. ماني چنين بر آن‌ها واجب كرده است. *
* ماني به روايت ابن نديم، محسن ابوالقاسمي، انتشارات طهوري، 1379، ص 29-27
خدا حافظ برای همیشه

این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
     
  
مرد

 
عناصر طبيعي در دين ماني

انگاره‌هاي مربوط به عناصر طبيعي در دين ماني‏، دقيقاً آموزه‌هاي ثنوي، و به طور غير مستقيم، انگاره‌هاي اقتباسي اين دين را باز مي‌تاباند. در آموزه‌هاي ماني عناصر طبيعي به دو دسته‌ي مخالف تقسيم مي‌شوند: گروهي كه متعلق به جهان نور (كون منير) هستند و دسته‌اي كه از آن پادشاه تاريكي (كون مظلم) اند. كشور يا بهشت روشني (جنان نور)، نامخلوق و جاودانه است و از پنج عنصر روشني تشكيل يافته است: اثير (يا زفير، پارسي ميانه fraawahr، پارتي ardaaw frawardin، عربي: نسيم)؛ باد (پارسي ميانه و پارتي waad، عربي: ريح)؛ نور (پارسي ميانه و پارتي roshn)؛ آب؛ و آتش (پارسي ميانه و پارتي aadur؛ عربي: نار). اين عناصر جايگاه خداي نيك، پدر بزرگي (زروان) و پنج امهرسپند مانوي (پارتي panj roshn) هستند. پسران يا زره‌هاي انسان نخستين، اُهرمزدبغ، نيز در اين عناصر ساكن‌اند. اهرمزدبغ از پسران خويش براي نبرد با شاه‌زاده‌ي تاريكي، اهريمن، بهره برد اما در پي پيكاري شوم، نبرد را باخت.
دوزخ تاريكي، كه بر آن ديو (demon) فرمان مي‌راند، از پنج قلم‌رو تشكيل يافته است كه هر يك از آن‌ها از يكي از عناصر تاريكي ساخته شده‌اند. آن‌ها يا به صورت همتاهاي تاريك عناصر روشني، مانند اثير تاريك، باد تاريك، و جز آن، يا به صورت عناصري پليد شناخته مي‌شوند: دود (عربي: ضباب)، حريق، سموم، زهر، تاريكي.
بهشت روشني با "جو نور" احاطه شده و از پنج نيروي ذهني تشكيل يافته است: خرد (پارتي baam)، دانش (پارتي manohmed)، هوش (پارتي osh)، انديشه (پارتي andeshishn)، تفكر (پارتي parmaanag). اين نيروها خود هستي پدر بزرگي، گوهر روح، و اندام‌هاي "خرد بزرگ" ايزدي را نيز تشكيل مي‌دهند. از آن جا كه معناي اين اصطلاحات ياد شده در زبان‌هاي گوناگون كاملاً مطابق با يك‌ديگر نيست، دانشمندان در تعبير و تفسير آن‌ها دچار چند دستگي‌اند.
مطابق اسطوره‌ي آفرينش مانوي، روح زنده (مهر ايزد)، انسان نخستين، اُهرمزدبغ، را از ورطه‌ي دوزخ نجات داد. سپس به نيروهاي تاريكي تاخت و آن‌ها را شكست داد و جهان مادي را از لاشه‌ي ديواني كه كشته بود به وجود آورد و هشت زمين را از بدن آنان و ده آسمان را از پوست آنان پديد آورد. او خورشيد و ماه را از نورهاي آلوده نشده و ستارگان را از نور تا حدي آلوده شده ساخت. بدين ترتيب، ايزدي از سرزمين روشني (روح زنده، مهرايزد) از ماده (هيولي)، كه برابر با تاريكي و شرارت است، و اعراض و پديدارهاي جوهره‌ي جهان مادي، براي آفرينش جهان مادي، كه در نفس خود حاوي شرارت است، استفاده ‌كرد. سپهرهاي دنيوي، در اين مفهوم كيهان‌زايانه (cosmogonical) مادي هستند، اما آب و هوا غير مادي‌اند. برخلاف دين زرتشت، عناصر طبيعي در دين ماني تجليات ذاتي ايزدي نيستند، بل كه نامخلوق، و بنيان‌هاي ازلي روشني و تاريكي هستند. اين عناصر، با بنيان‌هاي كيهان‌زايانه‌اي دين‌هايي كه كيش ماني از آن‌ها ملهم شده است، مطابق نيستند. *

* M. Shaki, s.v. "Elements II", in Encyclopaedia Iranica, vol. VIII/4, 1998
خدا حافظ برای همیشه

این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
     
  
مرد

 
زن در دین زرتشت

زن در اوستا
مقام زن چه در عصر اوستایی و زمان زرتشت و چه پیش از او در جوامع ایرانی محترم و با ارزش بوده است.البته با ظهور زرتشت و اصلاحات او چنان که از اوستا و قسمت های متقدم ان برمیاید.چون اموری دیگر مقام زن نیز مورد مورد اصول اصلاحی مصلح و پیامبر قرار گرفت.زن نیز دارای حقوقی بود برابر حقوق مرد و در همبودگاه (جامعه) میتوانست به همان اندازه ی که مرد ها موثر بودند موثر واقع شوند.



اراده زنان و دوشیزگان چه تا ان هنگام که در خانه پدری بودند و چه زمانی که شوهر میکردند استقلال داشته و قادر بود تا از روی خرد و درک واقعیات حقانیت خود را به ثبوت رساند و تحمیل کند.البته بهر اثر عوامل و علل بسیار پس از زرتشت به ویژه در زمان ساسانیان که همه چیز رو به نابودی رفت مقام اجتماعی زن و حقوقشان نیز دستخوش این نابودی و انحطاط شد و افسوس که دیگر زنان از مقام نخستین برخوردار نبودند( اما هنوز با این حال در زمان ساسانیان ایران زمامداری دو شاه زن را تجربه کرد که باز نشان دهنده حقوق برابر با مردان در ایران است). و اما باین حال حقوق زنان و ازادگی بانوان را که درزمان اوستایی بوده باز نیز میبینیم.

در زمانی که در یونان باستان.روم.چین سومر بابل و هند و مصر و ... زنان از حقوق اجتماعی بی بهره بودند و در خانواده و اجتماع حقوقی نداشتند و تا اندازه ی زیادی مادون مردان بودند در ایران عصر اوستا میبینیم که مردان و زنان شانه به شانه ی هم از همه ی حقوق همبودگاهی یکسان بهره مند بودند.

درستی و راست پنداری است که افراد را از هم متمایز میکند .همه ی مردان و زنان درست اندیشه کوشا نیک کردار و ازاده در یک موقعیت همبودگاهی و زیستی قرار دارند.و زشت کرداری تنبلی و بدخیمی و راهزنی است که ملاک بی حقوقی در همبودگاه و کنار گذاشتن افراد میشود( نه زن یا مرد بودن) خواه این بدراهان زن باشند یا مردتفاوتی نمیکند.

در یونان باستان که مهد ازادی و تمدن بشری خواندنش زن هیچ مقام و موقعیتی نداشت در خانه ی پدر و در خانه ی شوهر چون بنده و کنیزی بود.پدر در زمان شوهر دادنش رای و خواست او را در نظر نمیگرفتو اصولا هیچ دوشیزه ای حق مداخله در سرنوشت خود را نداشت.صاحب اراده نبود و ارای پدر یا شوهران برای دختران و زنان اعم از خوب و بد حتمی الجرا بود.در هندوستان و یونان بسیاری دیگر از سرزمین ها و کشور ها نیز چنین کردار و رسمی جاری بود.اما با توجه به قسمت قابل توجهی از گاثاها یا سرود های زرتشت برای ما به یادگار مانده و یکی از کهن ترین سرودهای پیامبر است ما با وضوح و روشنی به اندیشه و عقاید وی درباره ی ازدواج و اراده و ازادی دوشیزگان در گزینش شوهر پی میبریم و اگاه میشویم در عصر اوستا اموزش های اوستا تا چه اندازه برای زنان تاثیر داشته ودر تایید این بخش کهن در اوستا نظایر بسیاری میتوان یافت که زنان و مردان از برابری عملی برخوردار بوده اند.موضوع یسنا هات پنجاه و سوم عروسی دختر زرتشت است و زرتشت درین مجلس عروسی خطابه بسیار جالبی برای گروه باشندگان و خطاب به پسران و دختران میفرماید که با توجه به ترجمه ازاد گفته میشود.



زرتشت میفرماید:

بزرگترین راه و پاکیزه ترین روش زندگی در راست کرداری.راست گفتاری و راست پنداری است .خداوند به من که زرتشت هستم زندگی و نام جاودانی بخشید چون که ازین فروزه های مزدا داده پیروی کردم و به همه ی کسانی نیز که گفتار کردار و اندیشه ی نیک را پیروی کنند این چنین هدیه ای بخشوده خواهدد شد.برای جلب رصایت خداوند لازم است با رضایت و تمایل برای نفس نیکی و خوبی اندیشه و گفتار و کردار نیک را سرمشق قرار داد.چون نیایش و عبادت و ستایش خداوند جز از این ره یعنی پیروی کردن با خواست. و میل فردی از نیک کرداری و نیک گفتاری و نیک اندیشی میسر نیست.و برای تحقق همین اصل است که کیگشتاسپ و پسر زرتشت سپنتمان برای انتشار ایین مزدایی مرا یاری میکنند.



این مقدمه ای بود بر یسنای پنجاه و سوم که پس از ان زرتشت جوانترین دختر خود را در مجلس عروسی مخاطب قرار داد.پدر برای دخترش شوهری گزین کرده که در منش و کنش بی بدیل است اما بااین وصف به هیچ روی نمیخواهد که دختر بدون اندیشه و تامل خواست او را بپذیرد و گفتارش چنین است:



اکنون تو ای پوروچیستا که از دودمان سپنتمان و جوانترین دختر زرتشت هستی من از روی پاکی و راستی و نیک منشی و راستی و نیک منشی جاماسپ را که از راست کرداران و پشتیبانان ایین راستی است برای همسری تو برگزیدم پس اکنون برو و درین باره بیاندیش و خردت را راهنما قرار بده و پس از موافقت به مراسم مقدس ازدواج بپرداز.

جاماسپ درین مجلس نیز به سخن امده و میگوید:با راستی و درستی پوروچیستای جوان را ان سان به راه حقیقی زندگی در پرتوی ایین اموزش دهم که نسبت به پدر و شوهر و برزیگران و همهی مردم دیگر وظیفه شناس و خدمتگذار باشد.باشد که خداوند در پرتوی خدمت به مردم برترین پاداش ها را نصیب وی کند.

پس زرتشت دوباره درین مجلس به سخن میاید و برای باشندگان به ویژه پسران و دختران جوان خطابه ای ایراد میکند: ای دختران و پسران جوان که در استانه ی زمدگی زناشویی هستید اکنون اگاهتان میسازم و پندم را در خاطر نقش کنید و از یاد مبرید.با ک.شش و همت در زندگی از راه راستی رهسپار باشید.هریک از شما باید در کردار و گفتار و تنیشه ی نیک از دیگری پیشی جوید.پندتان میدهم تا پیرو این را باشید و هر یک در زندگی رفتاری پیشه کنید تا ان دیگری خوش و خرم باشد.

در گاتها چند جایی دیگر نیز اشاره هایی است به ازادی زنان و محترم بودن حقوقشان و برخورداری حقوقشان از حق رای و حفظ اراده.چنان که در بخش گذشته دیدید در ایین زرتشت اصل اختیار ادمی مقدس و قابل احترام است.چنان که در پژوهش های پیشین گذشت یکی از مقوله های مهم در نواوری های زرتشت حل مسایل شر و اصالت اختیار در افراد است.

بنا بر اگاهی های به دست امده و مدارک اریای های غیر ایرانی و همچنین چینی ها و هندی ها و یونانی ها برای زنانشان هیچ حقوقی قایل نبودند و زن جنبه ی کاملا اقتصادی داشت و وسیله ای بود برای تولید کودک و کارهای سنگین.در یونان و روم و هند باستانی زنانی که چند بار دختر میزاییدند مفلوک ترین افراد محسوب میشدند.چون هر پدری شدیدا خواستار فرزند پسر بود.زنان عصر اوستایی از همهی حقوق همبودگاهی چون مردان برخوردار بودند و در رزم و بزم و کار داخل و خارج خانه هم شان مردان فعالیت میکردند و موظف بودند تا در تبلیغ دین راستی و بهی نیز اقدام کنند.

در همه ی بخش های اوستا نام زنان و مردان نیک روش و پارسا در ردیف هم امده است و به همان اندازه زنان و مردان بد راه و معاند راستی نیز با هم نکوهش شده اند.درجایی درخواست یاری و یاوری میشود از برای همه ی ان کسانی که پیرو راستی هستند از برای مردان و زنان و دختران و پسران و برزیگران و ... در راه تبلیغ نیکی و پراکندن راه و روش درست زندگی تنها مردان وظیفه ندارندبلکه زنان نیز موظفند در.در همبودگاه ما هم مردان موظفند و هم مردان چون در موقعیت همبودگاهی حقوقی و مقام با یکدیگر برابرند.

انچه را که زن یا مردی دانست که درست و نیک است انگاه باید ان را به کار بندد و دیگران را نیز بیاگاهاند تا ان را به کار بندد انچنان که هست.

چنین که دیددید زن در اوستا وزنه ای قابل تقدیر است زن صاحب اراده بود و اراده اش و خواستش مشروع و محترم شمرده میشد.دوشیزگان در خانه ی پدری از همه ی حقوق و امکانات برخوردار بودند و پدر و مادرشان بدون خواست انان نمیتوانستند چیزی را به انان تحمیل کنند.
خدا حافظ برای همیشه

این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
     
  
مرد

 
جنگ ترموپیل

جنگ ترموپیل به عقیدهٔ تمامی کارشناسان و مورخان بی طرف، نمایشی بود از عظیم‌ترین جنگی که در دوران باستان، بین دو ابر قدرت آن زمان یعنی هخامنشیان ایران و یونانیان رخ داد که طبعات این جنگ به قدری وسیع و همه گیر بود که اثرات آن تا به امروز در فرهنگ و زندگی هر دو کشور نمایان شده‌است.

توضیحاتی مختصر در مورد خشایارشا

خَشایارشا از پادشاهان هخامنشی است . پدرش داریوش بزرگ و مادرش آتوسا دختر کوروش بزرگ بود . داریوش پسران بسیاری داشت که بزرگترین آنها آرتابرزن بود که از دختر گئوبروو، همسر نخست داریوش بود، ولی خشایارشا را که بزرگترین فرزند آتوسا دختر کورش بود به جانشینی برگزید نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است. خشایارشا در سن سی و شش سالگی به سلطنت رسید و در آغاز سلطنت شورشی را که در مصر برپا شده بود فرونشاند و بعد به بابل رفت و شورشهای آنجا را نیز سرکوب کرد. در این جنگ قسمت اعظم بابل ویران گشت. خشایارشا در صدد استفاده از اختلافات داخلی یونانیان نبود و نمی‌خواست به این کشور حمله کند. اما اطرافیان وی از جمله مردونیه داماد داریوش شکست ماراتن را مایه سرشکستگی ایران می‌دانست و خشایارشا را به انتقام فرامیخواند. یونانیان مقیم دربار ایران نیز که از حکومت این کشور ناراضی بودند از خشایارشا درخواست می‌کردند که به یونان یورش برد. در آنزمان در یونان حکومت‌های مستقلی با عنوان دولت شهر بر هریک از سرزمین‌های این کشور حکمرانی می‌کرد.

تصمیم حمله به یونان

سرانجام خشایارشا به قصد حمله به یونان به کاپادوکیه واقع در آسیای صغیر رفت و این شهر را مرکز ستاد فرماندهی خود قرار داد. وی سه سال تمام به تجهیز سپاه مشغول شد و در نهایت سپاه بزرگی که بنا به گفته هرودوت در آن، ۴۶ گونه نژاد و قوم مختلف حضور داشتند بسیج کرد و در بهار ۴۸۰ قبل از میلاد به سوی یونان حرکت کرد. عربها، هندی‌ها، پارسها، مادها، سکاها، فنیقیها، مصری‌ها و حتی ساکنان جزایر خلیج پارس نیز در این لشکرکشی حضور داشتند. البته لازم بذکر است که مورخان یونانی در مورد تعداد افراد قشون ایران در این لشکرکشی راه مبالغه نموده‌اند و گاه تا پنج میلیون نفر نیز ذکر کرده‌اند اما بنا به نوشته سایر مورخان تعداد افراد سپاه خشایارشا پانصدهزار نفر بوده که البته همه آنها سرباز نبوده و بسیاری آشپز و ملوان و … در این ارتش خدمت مینمودند.

نبرد بزرگ ترموپیل و تصرف آتن

نبرد ترموپیل یکی از نبردهای ایران و یونان است که در سال ۴۸۰ پیش از میلاد در تنگهٔ ترموپیل (Thermopylae)، بین سپاهیان لئونیداس (Leonidas)، پادشاه اسپارت و سپاهیان خشایارشا هخامنشی در گرفت. مدارک این جنگ متأسفانه یکطرفه‌است زیرا هر چه ما در بارهٔ این جنگ می‌دانیم مطالبی است که هرودوت تاریخ‌نویس یونانی ذکر کرده‌است و در مدارک شرقی کلمه‌ای وجود ندارد و از ارقام و نوشته‌های هرودوت نیز برمی‌آید که او مطالب خود را از یونانیهای دیگر گرفته است.


منبع: ویکی پدیا
خدا حافظ برای همیشه

این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
     
  ویرایش شده توسط: aria_2011   
مرد

 
جنگ پل

جنگ پل یا جنگ جسر به یکی از رشته جنگ‌های صدر اسلام که بین ایران و اعراب به وقوع پیوست، گفته‌می‌شود. وقوع این جنگ در سال ۶۳۴ میلادی بوده‌است.

پیشینه جنگ

در ماه محرم سال سیزدهم هجری خالد بن ولید از عراق به شام رفت. کار عمده‌ای که خالد در عراق انجام داد فتح حیره بود. گفته می‌شود که قبل از رفتن به شام خالد در جنگ فراض سپاه روم و سپاه ایران را که با یکدیگر متحد شده بودند، شکست داده‌است. در روایات قدیمی از این جنگ فراض و بعضی دیگر از جنگ‌های خالد ذکری نیست. ابن ‌اسحاق جنگ عین التمر را در وقت مسافرت خالد به شام ذکر کرده و موجب روایات بلاذری و مداینی جنگ‌های حصید و مصیخ هم در همین دورهٔ مسافرت خالد به جانب شام روی داده‌است.
پس از رفتن خالد مثنی بن حارث شیبانی در عراق به امارت لشکریان اسلام ماند. با عزیمت خالد بیشتر شهرها و آبادی‌هایی که بتاراج عرب رفته بودند و یا تن به پرداخت جزیه و خراج داده بودند باز این فرمان اعراب سر فرو پیچیدند. مثنی که نیمی از سپاه اسلام را از دست داده بود همه جا مواجه با مقاومت و مخالفت شد و همه جا مردم زندگی گذشته را از سر گرفتند. تهدید حدود ایران از طرف مسلمین باعث شد که دربار ایران رستم فرخزاد حاکم خراسان را خواسته اختیارات تام به او برای جنگ با اعراب داد و او لشکری آراست و در تحت سرکردگی بهمن جادویه (یا بهمن دراز ابرو)، به حدود فرستاد. رستم فرخزاد که در این زمان کسب قدرت کرده بود دهقانان سواد را به دفع اعراب واداشت و به هر آبادی کسی را فرستاد تا مردم را بر عرب بشوراند و همه را آمادهٔ جنگ بدارد. همه جا لشکر گسیل کرد و در هر جا که لشکر بود آن را تقویت کرد. مثنی بن حارث شیبانی چون این احوال سخت را بدید بتن خویش آهنگ مدینه کرد. در مدینه ابوبکر بیمار بود و در بستر مرگ سفارش کرد که مسلمانان عراق را ضایع نگذارند. بعد از وفات ابوبکر خیلفهٔ تازه عمر بن الخطاب مردم مدینه را وعدهٔ پیروزی و غنیمت داد و به آهنگ عراق برآغالید. مردم در قبول این دعوت، دعوت به جنگ با ایران، در تردید بودند و از حشمت وعدت ایرانیان وحشت داشتند. گویند مثنی بن حارث شیبانی برای مردم سخن گفت. ضعف و فتور خسروان را بیان کرد و جنگ با ایران را آسان فرا نمود. خلیفه که در واقع می‌خواست کاری برای بیکاران مدینه پیدا کند و فارغ از بوالفضولی‌ها به خلافت پردازد آنها را زیاد بدین کار دل داد. خلیفه عمر، ابوعبید مسعود ثقفی را که زودتر از دیگران داوطلب شده بود به امارات این لشکر برگزید.

جنگ پل

چون ابوعبید مسعود ثقفی به عراق رسید در حدود حیره فرود آمد و به امر او که سرکردهٔ لشکر اسلامی بود، مسلمین پلی از قایق‌ها ساخته برای جنگ با ایرانیان از فرات گذشتند. فیل‌های جنگی‌ای که در قشون ایران بودند، باعث وحشت اسب‌های اعراب گردیدند، بطوریکه آنها اطاعت سواران خود نکردند، با این حال اعراب مجبور شدند، پیاده جنگ کنند و ابوعبید حمله به فیل سفیدی برده او را زخمی کرد و فیل او را در زیر پای خود گرفت و او را هلاک کرد. پس از آن بهره‌مندی با ایرانیان شد و سرکردگان لشگر عرب کشته شدند. در این حال عربی فریاد زد «باید تماماٌ کشته شویم یا فتح کنیم و اتصال قایقی را با قایق‌های دیگر قطع کرد چون این اقدام بی‌رویه و خطرناک بود، مثنی بن حارث شیبانی همراه با قسمتی از سپاه عرب به صفوف ایرانیان زدند و قسمتی دیگر به تعمیر پل و حفظ آن شتافتند، تا مسلمین با عجله عقب‌نشینی نمایند. در این جنگ تلفات مسلمین چهار هزار نفر بود. این یگانه جنگی بود که به فتح ایرانیان تمام شد و موسوم به جنگ پل است، به مناسبت پلی که در روی فرات از قایق‌ها ساخته بودند. بهمن جاذویه در بادی امر می‌خواست لشگر عرب را تعقیب کند ولیکن در این احوال خبر رسید که در تیسفون اغتشاشی شده، این بود که باعجله به آنجا شتافت. چندی بعد مثنی بن حارث شیبانی از زخمی که در جنگ پل برداشته بود، فوت کرد.


منبع: ویکی پدیا
خدا حافظ برای همیشه

این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
     
  
مرد

 
جنگ قادسیه

جنگ قادسیه، در ۱۴ هجری قمری (۶۳۵ میلادی) بین سپاه ایران و اعراب مسلمان در حمله اعراب به ایران در سرزمین قادسیه (کربلای کنونی) اتفاق افتاد.

مقدمات جنگ قادسیه

پس از اینکه ابوبکر اولین خلیفه از خلفای راشدین، به جنگ‌های ارتداد پایان داد. در محرم سال دوازدهم هجری قمری خالد پسر ولید را مأمور عراق ساخت. در آن اوقات المثنی بن حارثه الشیبانی به اجازهٔ خلیفه در آن حدود بود، به خالد پیوست. چون این اخبار به «هرمز» مرزبانِ ایرانی آن اطراف رسید، وقایع را به دربار اطلاع داده، در مقابل دشمن شتافت. در حفیر که یکی از مناطق مهم سرحدی ایران نزدیک خلیج فارس بود، جنگی واقع شد که معروف به جنگ زنجیر است. «هرمز» در مبارزه با خالد پسر ولید کشته شد و بر لشکر او شکست وارد آمد.
پس از آن در الیس واقع در ساحل رود فرات، جنگی بنام جنگ الیس رخ داد. چون فتح نصیب خالد شد، خالد متوجه حیره گشت. مرزبان آنحدود، آزادبه بدون اینکه اقدام بجنگ کند، در مقابل لشکر عرب فرار اختیار کرد. و پیروزی از آن لشکر خالد شد. در جنگ انبار نیز شیرزاد فرماندهٔ ایرانی شهر مجبور به صلح شد.
سال بعد در سال ۶۳۴ میلادی، ابوبکر، خالد را با نصف لشکرش مأمور شام ساخت و نصف دیگر لشکر در عراق تحت فرماندهی المثنی بن حارثه الشیبانی باقی ماند. ابوبکر هم در همین سال فوت کرد و عمر برجایش نشست.
عمر مجدداً المثنی بن حارثه الشیبانی را که که موقع بیماری ابوبکر به مدینه آمده بود، با ابوعبید مسعود ثقفی و گروهی دیگر به عراق باز فرستاد. المثنی به حیره آمد و پس او یک ماه ابوعبید مسعود ثقفی نیز به او پیوست.
تهدید ایران از طرف اعراب باعث شد که دربار ایران رستم فرخزاد حاکم خراسان را خواسته، اختیارات تامه به او برای مقابله با حملات بدهد. رستم فرخزاد، کشاورزان فرات را بر علیه اعراب بشورانید و در جنگی معروف به جنگ پل در ساحل فرات لشکر اعراب شکست فاحشی خورد و ابوعبید مسعود ثقفی زیر پای فیل لگدمال شد و المثنی بن حارثه الشیبانی مجروح گردید و با زحمت زیاد لشکر اعراب توانست با دادن چهار هزار نفر تلفات عقب‌نشینی نماید. بهمن جادویه عزم تعقیب آنان را داشت ولی اوضاع در ایران طوری بود که بهمن مجبور گردید از آن خیال منصرف شود.

داستان جنگ

در چهاردهمین سال هجری قمری برابر با ۶۳۵ میلادی یزدگرد سوم شهریار ایران، سرداری لشکر را به رستم فرخزاد واگذاشت. رستم در این وقت نایب‌السطنه حقیقی ایران محسوب می‌گشت، مردی مدیر و با تدبیر و سرداری دلیر بود. او کاملاً از خطر عظیمی که در نتیجه حمله اعراب به کشور ایران روی آورده بود، اطلاع داشت پس فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت و در دفع دشمن جدید کوششی دلیرانه کرد، سپاهی بزرگ در پیرامون پایتخت حاضر شد اما خلیفه عمر دست پیش انداخت.
در همان احوال المثنی بن حارثه الشیبانی سردار عرب بواسطهٔ زخمی که در جنگ پل برداشته بود، درگذشت. از سوی خلیفه عمر بن خطاب، سعد پسر ابی وقاص به جانب عراق مأموریت یافت و با زحمت زیاد سی هزار لشکر در سواد (عراق) گرد آورد. سعد پسر ابی وقاص در قادسیه خیمه افراشت و رستم فرخزاد از فرات عبور کرده، داخل سواد شده، مقابل لشکر عرب صف‌آرائی نمود. جنگ قادسیه که مانند نبرد ایسوس در شمار جنگ‌های قطعی دنیا بشمار می‌آید، این هنگام رخ داد. این جنگ در چهار روز متوالی دوام داشت. در آن روز به علت بیماری تب سعد پسر ابی وقاص قادر بر جنگ نبود و خالد بن عرفطه را مأمور این کار ساخت.

• در روز اول اسب‌های عرب از فیلان که آنها را جلو نگاهداشته بودند فرار کردند. چنین به نظر می‌آمد که فتح با لشکر ایران است، جناحین لشکر اعراب در مضیقه افتاده و روی هم‌رفته خسارت لشکر اعراب بیش از ایرانیان بود.

• در روز دوم لشکر امدادی اعراب که از شام رسیده بود، وارد میدان شد و نبردهای تن به تن بین پهلوانان دو سپاه صورت گرفت. هنگام مبارزه سه نفر از سرداران ایرانی که از آن جمله بهمن جاذویه و «بندوان» بودند، کشته شدند. ولی نتیجهٔ قطعی بدست نیامد. چند نفر از فراریان لشکر ایران به اعراب آموختند که هرگاه خواسته باشند، دفع فیلان را نمایند، بهترین تدبیر آنست که خرطوم یا چشم آنهارا هدف گیرند.

• در روز سوم بار دیگر فیل‌ها در خط جنگ ظاهر شدند، اعراب به همان طریق فیلان را زخمی کرده، آنها را از میدان کار زار بدر بردند. بالاخره فیل‌ها برگشته در لشکر ایران باعث اختلال شدند. دو لشکر به یکدیگر نزدیک شده تا زوال آفتاب با شمشیر و نیزه جنگیدند و فتح نصیب هیچیک از طرفین نشد. پس از جنگ رستم فرخزاد برای آسایش افراد لشکر خویش، از (نهر العتیق) به آنطرف عبور کرد. اعراب به سبب رسیدن قوای عمده‌ای از شام قویدل شده و شب هنگام روحیهٔ مسلمانان بهتر از روحیهٔ لشکر ایران بود. چون اعراب خیال ایرانیان را دریافتند که شب مایل به استراحت هستند، دسته‌ای از سربازان عرب، همراه دو تن از سرداران لشکر مسلمان هر کدام جداگانه در تاریکی شب به لشکر ایران شبیخون زده، عده‌ای را کشتند، و جنگ در تمام شب جریان داشت.

• در روز چهارم یعنی روز آخر جنگ باد تند و سوزانی وزیدن گرفت و ریگ سوزان بر روی ایرانیان می زد چنانکه نمی توانستند همدیگر را ببینند. اعراب در مرز و بوم خود با اینگونه گردباد آشنا بودند و بیشتر تاب و توان داشتند. رستم فرخزاد به ناچار به زیر پای شتری به سایه پناه برد. عربی به نام هلال بن علقمه که می‌دانست بار بر شتر درم و دینار است، با ضربت شمشیر بدون اینکه بداند زیر آن بار کیست، طناب آن را برید. لنگه‌ای از بار قطع شده، رستم را صدمه رساند. رستم خودرا در رود انداخت و بنای شنا گذاشت. عرب نیز که گویی او را شناخته بود، پشت سر او در آب جست و او را از آب بگرفت و سرش را برید و بر سر نیزه کرد. سپس بانگ بر آورد که، به خدای کعبه رستم را کشتم. با کشته شدن رستم، در قلب سپاه ایران شکست افتاد، عده‌ای راه هزیمت پیش گرفتند و عده‌ای دیگر همچنان در جنگ پای می‌افشردند و تا پای مرگ ایستادند.

غنائم جنگی

از جمله غنائمی که بدست اعراب افتاد، درفش معروف کاویانی بود. ایرانیان این درفش مقدس را تنها در جنگ‌های بزرگ و در روزهای سخت بیرون می‌آوردند. در قادسیه آن را بر پشت پیل سفید کوه پیکری برافراشته بودند و سرانجام به دست اعراب افتاد. از افتادن این درفش که هماره نشانهٔ پیروزی‌های ایران و گویای سرافرازی‌های جنگاوران آن در پهنهٔ کارزار بود، پشت زرماوران شکست. این درفش را از قادسیه به نزد عمر فرستادن، خلیفه امر کرد تا گوهرهای آن را برداشتند و پوست چرمین آن را سوزاندند.
پس از جنگ قادسیه، ساحل یسار فرات بکلی بدست اعراب افتاد. دربار ایران قصد تغییر پایتخت تیسفون را نمود ولی اقامت در استخر یا شهر دور دست دیگری را صلاح ندانستند، وبیم آن می‌رفت که تغییر پایتخت دلالت برضعف دولت ساسانی نماید و برجسارت اعراب بیفزاید. عجب اینجاست که در مدت یکسال ونیم پس از جنگ قادسیه که اعراب در جای دیگر اشتغال داشتند، یزدگرد سوم اقدامات جدی برعلیه آنان نکرد. حقیقت مسئله این است که یزدگرد بی‌تجربه بود. به روایت دینوری به هنگام بر تخت نشستن پانزده سال و به روایت طبری بیش از بیست ویک سال نداشت. حوادث بعد نیز چنان به سرعت روی داد که مقابله با آن برای پادشاه بی‌تجربه‌ای مثل یزدگرد ممکن نشد. پس از شکست ایران در قادسیه سعد بن ابی وقاص، تیسفون پایتخت ایران را هدف بعدی قرار داد.

منبع: ویکی پدیا
خدا حافظ برای همیشه

این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
     
  
مرد

 
نخستین جنگ ایران و ترکان

نخستین جنگ بین ایران و ترک به جنگی گفته می‌شود که در سال ۵۸۸ میلادی، بین ساسانیان و خاقانات ترک رخ داد.

علت شروع جنگ

در سال ۵۶۲ میلادی هیاطله یا (هپتالیان) به دست انوشیروان سقوط کرده و از بین رفت. در پیکارهایی که بعد از آن بین ایران و ترکان در گرفت، قسمتهایی از سرزمین هیاطله بدست ایران و قسمت‌هایی از آن به دست ترکان افتاد. در همین زمان ترکان پس از تصرف سرزمین‌های واقع در شمال ایران، به راه‌های بازرگانی مهمی دست یافتند و سرزمین سغد را نیز به متصرفه‌های خویش ملحق کردند.
پس از سقوط هپتالیان، ترکان نه تنها قدرت سیاسی، بلکه نیروی اقتصادی بزرگی نیز بدست آوردند. قسمت‌های مهمی از راه ابریشم که از شرق به غرب می‌گذشت، از این پس در اختیار ترکان قرار گرفت. این راه از سرزمین کاشغر و ناحیهٔ شاپورگان تا جنوب آسیای میانه کشیده شده بود سپس راه ابریشم به خراسان می‌پیوست و از داخل ایران رد می‌شد. ترکان خواستار این بودند که با بیزانس وارد معامله شوند. حمل ابریشم ار راه شمال دریای خزر و قفقاز بسیار گران و همراه با مخاطره بود، بنابراین چارهٔ کار در این بود که خاقان ترک با شاهنشاه ایران کنار بیاید. ترکان در زمان انوشیروان با شاه ایران به توافق نرسیدند. ایستمی خان ترک، در زمان انوشیروان به ایران خبر اعلان جنگ داد ولی مواضع و استحکاماتی که ایرانیان در سدهٔ قرن پنجم برابر هیاطله (هپتالیان) پدید آورده بودند، در نظر ترکان غیر قابل گذر می‌نمود، از این رو حمله ترکان متوقف ماند. برای بوجود آوردن دگرگونی‌های اقتصادی و رهایی از اقتصاد شبانی، برای ترکان چاره‌ای جز این نبود که به ایران حمله برند و راه ابریشم را به تصرف درآورند. در سال ۵۸۸ میلادی اتحاد بین بیزانس و ترکان حاصل شد و ترکان آمادهٔ جنگ با ایران شدند.

جنگ ترکان با بهرام چوبین

در سال ۵۸۸ میلادی هرمز چهارم که حاصل ازدواج بین انوشیروان و دختر ایستمی خان ترک بود، بر اریکه شاهی تکیه داشت. در مرزهای غربی جنگ با بیزانس جریان داشت. در همین زمان لشکریان ترک و خزر به آران و ارمنستان حمله‌ور شدند.
در شرق نیز ساوه شاه فرمانروایان ترکان و دائی هرمز چهارم به ایران حمله برد. پیاده نظام سپاه ایران، در برابر ترکان تاب مقاومت نیاورد. در سراسر کشور نگرانی و سرآسیمگی پدید آمده بود.
هرمز چهارم، بهرام چوبین را که از مردم ری بود با دوازده هزار مرد به سوی ترکان فرستاد.
جنگ در گرفت و فرمانروای ترکان کشته شد. این جنگ با پیروزی ایران پایان پذیرفت.
بهرام پس از پایان جنگ یکماه در هرات ماند و غنائم بدست آمده را میان شاهنشاه و سپاه خویش بخش کرد. در شاهنامه شرح این جنگ به تفصیل آمده‌است.

جنگ بهرام گور با ترکان یا توران

تاریخ و زندگی هر قوم و ملتی را باید در گذشته‌های دور و روزگاران کهن جستجو کرد اما تاریخ‌نگاران برای تسهیل در پژوهش‌های خویش کوشیده‌اند تا مبدائی برای تاریخ ملت‌ها عنوان کنند. ترکان نیز از سده‌های دراز در سرزمینهای شمال چین و بخشی از اراضی سیبری می‌زیستند ولی تاریخ‌نگاران مبدأ تاریخ ترکان را سال ۵۴۵ میلادی دانسته‌اند.
نوشتهٔ برخی از مورخان پارسی و عرب، به جنگ بهرام پنجم (بهرام گور) با ترکان اشاره دارد. بهرام گور به سال ۴۳۸ میلادی، یعنی حدود یکصد سال پیش از این مبدأ تاریخی که برای ترکان در نظر گرفته‌اند، درگذشته‌است. چگونه ممکن است، بهرام گور با ترکان پیکار کرده باشد؟ استاد بارتولد این مسئله را چنین توضیح می‌دهد که نام توران در اوستا آمده‌است و چنین بنظر می‌رسد که تورانیان شاخه‌ای از آریائیان بوده‌اند. میان ایرانیان و تورانیان دشمنی وجود داشت. از سدهٔ ششم میلادی که ترکان به آسیای میانه راه یافتند، شباهت این دو نام سبب شد که بعضی نام توران را با نام ترکان یکی بدانند. حال آنکه رابطه‌ای میان این دو نام موجود نبود.
باید گفت که به احتمال قوی فردوسی در جنگ بهرام با ترکان روزگار خود را ملاک داوری قرار داده‌است. در روزگار فردوسی غزان و قیچاقها که از قبایل ترکی زبان بودند در ماوراءالنهر سکنی داشتند. پیش از آن نیز ترکان در عهد ساسانیان و نیمهٔ دوم سدهٔ ششم میلادی، به این سرزمین راه یافتند و مردم سغد و خوارزم را تابع خود کردند چون در دشتهای آسیای میانه زبان ترکی رواج یافته بود، فردوسی چنین پنداشت که توران و ترکان از یک تیره و یک نژاد هستند.


منبع: ویکی پدیا
خدا حافظ برای همیشه

این كاربر به درخواست خودش بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
     
  
صفحه  صفحه 8 از 31:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  30  31  پسین » 
ایران

Ancient Persia | ایران باستان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA