ارسالها: 23330
#281
Posted: 21 Mar 2015 19:57
کرم مکارمی و میرزا
کرم نام کرد (مکارمی) از خلخال عازم گیلان بود و سعی داشت با اجتناب از صدمه طوفان بسرعت از مسیرش بگذرد، کمی دورتر از جاده معمولی، جنبش هایی را در میان برف دید و به تصور روبرو شدن با حیوانات غیر اهلی به آنها دقیق شد تا ببیند با عبورش از گردنه ( گیلوان) چه عکس العمل هایی از خود بروز می دهند .
بالاخره حس کنجکاوی وادارش کرد پیاده شود و آنها را از نزدیک مورد معاینه قرار دهد در این هنگام با کمال حیرت مشاهده نمود جنبندگان مزبور دو از افراد سرشناس که دست تقدیر و گردش روزگار گذارشان را به این مرحله کشانیده است .
با تفرس آنها یکی را بزودی شناخت و بشدت متاثر شد ازینکه چرا تنها است و کمک و یاوری که بتواند به وظایف انسانی خود قیام نماید ندارد با اینهمه، همان کس را که میشناخت بغل کرد ، ماساژ داد حرف زد ، چند دانه سنجد در دهانش نهاد ولی همه این کار ها بی نتیجه و بی حاصل بود . شعله زندگی هوشنگ خاموش شده و میرزا جان بجان آفرین تسلیم کرده بود.
مکاری بعجله بسوی ( خانقاه ) دوید تا مردم قریه را برای نجاتشان بیاری بطلبد و اهالی قریه بمجرد استحضار از چگونگی امر، علیرغم طوفان و غرش رعدآسای با نزول بی انقطاع برف، بمحل
- منبع : سردار جنگل (میرزا کوچک جنگلی) نوشته ابراهیم فخرائی
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#282
Posted: 21 Mar 2015 19:59
برپایی خیزش جنگل و پیوستن محمدخان مشیرالممالک به این خیزش
گشایندگان تهران محمدعلی شاه را از تخت شاهی به زیر کشیدند و پسرش احمد شاه را بر جای او نشاندند. دیلمانی های گشایندة تهران پس از دو ماه ماندن در تهران رو به دیار خود نهادند و محمدخان مشیرالممالک در راه بازگشت به دیلمان بر پایة فرمانی از سوی محمدولی خان تنکابنی به فرمانروایی قزوین برگزیده شد. او هشت ماه در قزوین ماند و کارهای آن دیار را گرداند.
در این راه رفت و بازگشت بود که میرزا کوچک خان برپا دارندة خیزش جنگل که سال هایی پس تر با خروش خود گیلان و ایران را لرزاند محمدخان مشیرالممالک و حیدرخان را شناخت. شناختی که پایة دوستی آن ها برای سال های دراز شد.
در میان نغمه های ناساز با دولت نغمة سر داده شده در گیلان به زودی به فریاد رسید و خیزش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان گیلان را در خود گرفت. برپا دارندگان اندیشة خیزش جنگل پیروان اندیشه های گوناگونی بودند و از دینداران تندرو ـ در چارچوب فرهنگی گیلان ـ تا ملی گرایان و سوسیالیست ها و دلبستگان به کمونیسم. این چندگونگی اندیشه آغوشٍ خیزش را برای پذیرش همه می گشود و از آن رو بود که این خیزش در هفت سال چند بار دگرگونی گردانندگی را آزمود.
با برپایی خیزش جنگل محمدخان مشیرالممالک نیز به آن پیوست و هم زمان با آن احسان الله خان از سردمداران خیزش جنگل که سخت بر اندیشة کمونیسم دل بسته بود برای خزیدن به درون لایة بالای اجتماعی گیلان خاوری و کشاندن توانمندان گیلان خاوری به سوی خود عظمت خانم دختر میرزا محمدحسین( منتصر) از زمینداران ازبرم در پیرامون سیاهکل را به همسری برگزید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#283
Posted: 21 Mar 2015 20:13
مشروعیت داشتن نهضت جنگل در بین گیلانی ها
در 29 شعبان 1338 هجری قمری، غرش توپ ناوگان دولت شوروی که به فرماندهی راسکولنیکوف به سوی انزلی آمده بودند، اهالی بندر را تکان داد. قوای انگلیس مستقر در انزلی به سرعت جا تهی کردند. اهالی انزلی پیش از پیاده شدن قشون شوروی به انزلی، یاری کوچک خان جنگلی را طلبیدند. او با مشاورانش (از جمله سعدالله خان درویش) به بندر آمده، باب مذاکره را با اورژانیکیدزه کمیسر عالی قفقاز و یار دوران انقلاب مشروطهی ایران و راسکولنیکوف رییس جهازات شوروی و همراهانش گشودند.
یاری خواستن از سردار بزرگ گیل، نشان از مشروعیت و مقبولیت او و سایر جنگلیها نزد مردم گیلان دارد. آزادی خواهان و مبارزانی که به هنگام دشواری تکیهگاه مردم خود بودند.
- تاریخ انقلاب جنگل/محمدعلی گیلک«جهانگیر سرتیپپور»
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#284
Posted: 21 Mar 2015 20:17
ویژگی ظاهری و اخلاقی میرزا کوچک
میرزا کوچک
کوچک جنگلی مردی قویبنیه، زورمند، بلند قامت و چهار شانه بود.
چشمانی زاغ و مویی گندمگون داشت. همیشه خندان به نظر میرسید. در بیان خوش لهجه و مثل اینکه دارای قوهی مغناطیسی است و میتوانست مخالفین خود را اغلب با سخن تسخیر نماید. شخصی سلیم و بردبار و کمگو و پرطاقت و مخصوصا در شنیدن و گوش دادن حرفهای دیگران حوصلهی زیادی از خود نشان میداد. در عفت و پاکدامنی با آن شغل و مقامی که داشت، میتوان گفت در عصر خود ممتاز بود. نسبت به مال و هستی به کلی بیاعتنا و برای امرار معاش بیش از همراهان از صندوق جمعیت استفاده نمینمود و اگر وقتی اضافه وجهی به او میرسید، آن را به مصرف رفقا و ضعفا و بیچارگان میرسانید. نسبت به عامهی همراهان مهربان و متواضع و در حوادث چه به نفع و چه به ضرر، هیچوقت منقلب نمیگردید. دنبال انتقام نبود. حتی کسانی که نسبت به شخص او سوءقصد داشتند وقتی دستگیر میشدند، به مجازات آنان رضایت نمیداد. بلکه دیده شد که چند نفر از اینگونه اشخاص را جزو دستهی شخصی با خود نگه میداشت. در زندگانی خیلی ساده و اغلب مانند کوچکترین افراد زندگی میکرد.
- منبع:تاریخ انقلاب جنگل _ محمدعلی گیلک
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#285
Posted: 21 Mar 2015 20:21
خاطره جالب سعدالله خان درویش ( از یاران میرزا کوچک خان جنگلی)
سردار جنگل
بعد از آنکه اینجانب به سمت ریاست سربازخانه معین شدم، عده [ای] باید از نفرات به نوبت دم درب خروجی سربازخانه قراول بدهند و هر شب اسم شب مخصوص تعیین میکردم و اسم شب را به قراول درب سربازخانه میدادم و دستور اکید داده بودم احدی بدون داشتن اسم شب حق ندارد از سربازخانه خارج شود.
هر شب اسم شبی که تعیین میکردم یک نسخه هم به مرحوم میرزا میدادم. اتفاقاً یکی از شبها فراموش کردم که اسم شب را به مرحوم میرزا بدهم ــ منزل ایشان در سه کیلومتری گوراب زرمخ [واقع بود که در آنجا] با عیالشان بود ــ، با اینکه با هم در یک اتاق بودیم.
من چون جوان بودم به خواب که میرفتم تا صبح بیدار نمیشدم. ایشان از این خواب سنگین من استفاده کرده خواستند به منزل خود بروند، غافل از اینکه اسم شب ندارند و به ایشان اجازه خارج شدن نمی دهند. اتفاقاً قراولها از ایشان اسم شب را خواسته و چون نداشتند به ایشان اجازه خارج شدن ندادند. به ناچار آمدند در اتاقی که من خواب بودم آهسته وارد شدند و در جای خود خوابیدند.
صبح که برای نماز بیدار شده بودیم، دیدم مرحوم میرزا بعد از نماز شروع کردند به خندیدن و زیاد هم میخندیدند. اسباب خیالم شد، از ایشان سؤال کردم آقا میرزا امروز چرا اینقدر میخندی؟ باز زیادتر خندید.
هیچ علت خنده خود را به من نگفتند. بعد از یک ساعت که از اتاق خارج شدم برای تعویض قراول، قراول شب به من اطلاع داد که دیشب مرحوم میرزا خواست از سربازخانه خارج شود چون اسم شب نداشت بر حسب دستور شما اجازه ندادیم از در خارج شود. بعد فهمیدم آن همه خنده برای همین بود. بعد از آن تاریخ بدون هیچ وقفه هر شب اسم شب را در ورقه نوشته به مرحوم میرزا میدادم.
- منبع:خاطرات سعدالله خان درویش ( از یاران میرزا کوچک خان جنگلی)
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#286
Posted: 21 Mar 2015 20:26
روز 16 خرداد
روز ورود میرزا به رشت -14 خرداد- جمعیت انبوهی از آتشگاه (۵ کیلومتری رشت) تا شهر رشت در دو طرف جاده صف کشیدند و مقدم مجاهدین جنگل را با فریادهای شورانگیز «زنده باد» و نثار گل، گرامی داشتند. میرزا پس از شش سال دوری از رشت و اقامت در جنگل، دوباره به آن شهر میآمد.
روز 16 خرداد، سران جنبش جنگل در اعلامیهای با تاکید بر این که «قوه ملی جنگل به استظهار کمک و مساعدت عموم نوعپروران دنیا و استعانت از اصول حقه سوسیالیسم، داخل در مرحله انقلاب سرخ شده و خود را به نام جمعیت سرخ معرفی مینماید.» نظرات جمعیت را مبنی بر الغای اصول سلطنت و اعلان جمهوری، حفظ جان و مال عموم اهالی ((گیلان))، لغو تمام قراردادهای دولت مرکزی با بیگانگان، اعتقاد به تساوی حقوق همه افراد بشر و حفظ شعائر اسلام، اعلام نمودند.
روز 18 خرداد (9 ژوئن)، «جمعیت انقلاب سرخ ایران» در تلگرامی به سفارتخانههای دولتهای خارجی در تهران، انحلال سلطنت و تشکیل (جمهوری شورایی گیلان) را اعلام کرد.
- نوشته عبدالعلی معصومی محقق و تاریخ شناس (عضو شورای ملی مقاومت)
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#287
Posted: 21 Mar 2015 20:38
نهضت جنگل ، بهائی گری و سرویس اطلاعاتی بریتانیا
شبکة بهائی ها در شکست و سرکوب نهضت جنگل نقش اطلاعاتی و خرابکارانه بسیار مؤثر و مرموزی ایفا کرد، نقشی که تاکنون مورد بررسی کافی قرار نگرفته است. احسان الله خان دوستدار، چهرة سرشناس تروریستی که در صفوف نهضت جنگل تفرقه انداخت و «کودتای سرخ» را بر ضدّ میرزاکوچک خان هدایت کرد، به یکی از خانواده های سرشناس بهائی ساری (خانوادة دوستدار) تعلق داشت.1 سردار محیی (عبدالحسین خان معزالسلطان)، همدست او،2 از اعضای خاندان اکبر بود که برخی از اعضای آن، به ویژه میرزا کریم خان رشتی، به رابطه با «اینتلیجنس سرویس» سازمان اطلاعاتی و امنیتی انگلیس شهرت فراوان دارند. حداقل دو تن از برادران میرزا کریم خان رشتی و سردار محیی، مبصر الملک و سعید الملک، را به عنوان بهایی فعال می شناسیم.3 فتح الله اکبر (سردار منصور و سپهدار رشتی) برادر دیگر ایشان است که در آستانة کودتای 3 اسفند 1299 رئیس الوزرا بود و نقش مهمی در هموار کردن راه کودتا ایفا نمود.4
در این میان نقش احسان الله خان دوستدار، به عنوان یکی از برجسته ترین تروریست های تاریخ معاصر ایران، حائز اهمیت فراوان است. مأمور اطلاعاتی اعزامی حزب بلشویک به جنگل در گزارشی به باکو ارزیابی خود را از میرزا کوچک خان و احسان الله خان دوستدار چنین بیان می دارد:
«ثابت قدمی فوق العاده میرزاکوچک خان و دقت فوق العاده، علاقه و هم دردی او نسبت به اطرافیان و وضع وخیم روستاییان و خویشاوندان، احترام شدید اطرافیان و علاقه به او برانگیخته است... زندگی کوچک خان خیلی ساده است، او در اتاق ساده ای زندگی می کند، همراه رفقای خود و مجاهدها روی تشک کاه می خوابد، هیچ گونه مبل و زرق و برقی که مخصوص خان هاست، وجود ندارد. او زندگی کاملاً متواضعانه ای دارد، سیگار نمی کشد: خوش گذرانی نمی کند، مشروب نمی خورد و از ساعت شش صبح تا نصف شب کار می کند».
مأمور اطلاعاتی حزب بلشویک در ادامه می نویسد: «احسان الله خان... دارای شخصیت ضعیف، خودخواه، دارای نظرات اغراق آمیز و آدمی شهرت پرست است. او جزو فرقه بابی ها (یکی از فرقه های ایران) است و پدر زن او میرزا حسن خان یکی از مقامات مهم این فرقه است. از مشخصات ویژة او عدم ابتکار و نداشتن آگاهی سیاسی است. احسان الله معتاد و الکلی است به طوری که مصرف «ودکا»ی او در روز پنج بطری و مصرف تریاکش تا دو مثقال است و این مقدار زیادی است. او در اثر نفوذ گروه سردار محیی سریعاً ترقی کرده است... او می خواست کوچک خان را به مرام باب جلب کند ولی کوچک خان اعتراض کرد که حالا وقت پرداختن به مذهب نیست؛ لازم است برای آزادی وطن از انگلیسی ها و از ظلم شاه کار کرد. این امر سبب شد که این بابی، که به تدریج شبکة دسایس خود را تنیده بود، با دار و دسته خود از اردوی کوچک خان خارج شود... [سردار محیی] این شخص بی اراده و بی فکر [احسان الله خان] را مطمئن کرده بود که با برقراری کمونیسم در ایران بهایی گری در ایران موفق خواهد شد و آن را مذهب رسمی اعلام خواهند کرد. این موضوع برای هر فرد بهائی اغواکننده است. این وعده احسان الله خان را کاملاً اغوا کرد که به منظور انتقام از تعقیب دیرینه بهائی ها توسط مسلمانان شعارها و اعلامیه هایی انتشار دهد... این بابی کهنه مغز باور کرده بود که کمونیسم اجازه خواهد داد بهائی گری در ایران توسعه یابد و مذهب رسمی کشور شود. این بود عللی که احسان الله خان را از کوچک خان دور می کرد و موجب شد به دشمنان او بپیوندد».5
پس از شکست نهضت جنگل، که به طور عمده در نتیجه دسایس احسان الله خان و سردار محیی روی داد این دو به شوروی گریختند و در دوران استالین به اتهام وابستگی به سرویس اطلاعاتی بریتانیا دستیگر و اعدام شدند. تورج اتابکی اتهامات وارد بر احسان الله خان را چنین بیان کرده است:
«عاملیت سرویس های اطلاعاتی بریتانیا و ایران، طرفداری پر و پا قرص از فاشیسم، مبلّغ تبلیغات زهرآگین در میان ایرانیان ساکن اتحاد شوروی، عامل تحویل برخی از انقلابیون ایرانی به مقامات ایرانی، عنصری ضدّ بلشویک که با سازماندهی یک گروه سی نفره از کارگران حوزه های نفتی تدارک عملیات تخریب را در حوزة نفتی باکو دیده بود».6
این اتهامی است که دربارة دیگر قربانیان ایرانی دوران استالین کمتر تکرار شد. اتهام سران حزب کمونیست ایران، مانند بهرام آقایف و دیگران، «ماجراجویی» و «چپ روی ضدّ لنینی» بود. بنابراین، اتهام ارتباط با سرویس اطلاعاتی بریتانیا بیهوده بر احسان الله خان وارد نشد. پیشینة عملکرد احسان الله خان و دوستانش در ایران گواه آن است که سازمان اطلاعاتی شوروی در مورد احسان الله خان به بیراهه نرفته است.
علاوه بر دو نمونة فوق (احسان الله خان و سردار محیی)، موارد متعددی از حضور مأموران بهائی اینتلیجنس سرویس بریتانیا در صفوف نهضت جنگل وجود دارد. یک نمونه، میرزا شفیع خان نعیم، بهائی گیلانی، است که در انزلی به دست جنگلی ها به قتل رسید.7 نمونة دیگر، غلامحسین ابتهاج است که به وسیلة انقلابیون جنگل دستگیر شد. جنگلی ها قصد محاکمه و مجازات ا ورا داشتند ولی با وساطت احسان الله خان دوستدار و میرزا رضاخان افشار آزاد شد.8 میرزا رضاخان افشار نیز بهائی بود9 و نقش مخرب و مرموزی در حوادث نهضت جنگل ایفا کرد. او در زمان آغاز نهضت پیشکار مالیه گیلان بود. به همراهی با جنگلی ها پرداخت و مسئول مالی «کمیته اتحاد اسلام» شد. او سپس 84 هزار تومان از پول کمیته را به سرقت برد و به تهران گریخت و بعدها به آمریکا رفت. افشار پس از بازگشت از آمریکا مترجم هیئت آمریکایی میلسپو شد و در دوران سلطنت رضا شاه مشاغل مهمی چون حکومت گیلان (1307)، حکومت کرمان (1310) و استانداری اصفهان را به عهده داشت.10
- پی نوشت ها:
- 1. دربارة خاندان بهائی دوستدار (ساری) مراجعه شود به: تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، ص 818. آرامش دوستدار (بابک بامدادان)، نویسنده درخشش های تیره، برادرزادة احسان الله خان دوستدار (پسر عطاءالله خان دوستدار) است.
- 2. سردار محیی در دولت «کودتای سرخ» احسان الله خان وزیر پست و تلگراف بود.
- 3. تاریخ ظهور الحق، ج 8، ق 2، صص 776-777.
- 4. دربارة خاندان اکبر (خان اکبر) و نقش ایشان در تحولات معاصر ایران بنگرید به: میرزا کریم خان رشتی، چهرة مرموز تاریخ معاصر ایران، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 3، صص 49-55
- 5 مجموعه اسناد به دست آمده از آرشیوهای اتحاد شوروی سابق در باکو، تصویر سند در اختیار نگارنده است.
- 6. بانک امیرخسروی [و] محسن حیدریان. مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان. تهران، نشر پیام امروز.
- 7. تاریخ ظهور الحق،
- 8. بنگرید به: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، زیرنویس ص 82.
- 9. دربارة تعلق احسان الله خان دوستدار و رضا افشار به بهائیت بنگرید به: ابراهیم فخرایی. سردار جنگل. تهران، جاویدان، 1354. صص 140-141.
- 10. بنگرید به: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی. ج 2، زیرنویس ص 82.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#288
Posted: 21 Mar 2015 20:46
نقد کتاب «جغرافیای سیاسی جنبش و انقلاب جنگل»
این که به تاریخ میپردازیم و اینکه هر بار و در هر موقعیت و وضعیت تاریخی، به بازروایی آنچه گذشته دست میزنیم، نه از آن روست که گذشته چراغ راه آینده است، بلکه ریشه در نیاز ما به روایتی نو برای خوانش متن امروز دارد. وگرنه خیلی بیرحمانه میتوان ادعا کرد که «هر تصویری از گذشته که از سوی زمان حال به منزلهی یکی از مسائل امروز بازشناخته نشود، میرود تا برای همیشه ناپدید گردد» (تزهایی درباره مفهوم تاریخ. والتر بنیامین)
با این مقدمه، فارغ از گردآوری اطلاعات مکشوفهی جدید و کنار هم چیدن قطعات پازل گذشته برای رسیدن به تصویری روشنتر از آنچه گذشته، که در تاریخ شفاهی و نامهربان با سند و نوشته و مکتوب ما اهمیت ویژهی خود را دارد، خواندن متن امروز تنها در بافتی از تار و پود تاریخ ممکن است. و همین مسأله، تاریخ را به چیزی بیش از ثبت کرونولوژیک وقایع ارتقا میدهد. چیزی که در تاریخنویسی ما فراموششده و مطرود است.
این میانه، تلاشهایی همچون تلاش ناصر عظیمی در کشف رابطههای منطقی میان عوامل تاریخی، جغرافیایی و سیاسی و خطر کردن برای تحلیل و نتیجهگیری و ارائهی روایتی نو از تاریخ معاصر گیلان، شایستهی ایستادن به احترام است. و چه ایستادنی درخورتر از ایستادن به نقد و واشکافتن متنی که بافته شده؟
عظیمی دوبخشری در کتاب ارزشمند خود (جغرافیای سیاسی جنبش و انقلاب جنگل) که موضوع این نوشته است، و در ادامهی کار روشنفکرانه و روشننگرانهی خود که آغاز آن را میتوان کتاب ارزشمند و مهم دیگر او با عنوان «تاریخ تحولات اجتماعی-اقتصادی گیلان، نگاهی نو» (۱۳۸۱) دانست، دست به تحلیل و نقد و نتیجهگیری زده که بیشک نقد و نظرهای فراوانی را به خود متوجه خواهد کرد.
ما در این کتاب با تحلیلی روشن و نظاممند از جغرافیای سیاسی جنگل در سه دورهی مختلف روبهروییم که در ردگیری وقایع و برهمکنشهای میان نیروها نقشی مهم و تعیینکننده داشتند. در واقع مدل جغرافیای سیاسی ارائه شده در کتاب مهمترین اتفاقیست که در این کتاب رخ میدهد و البته چنانکه به آن خواهیم رسید، در سایهی تحلیل و نتیجهگیری دیگری قرار گرفته و از ارائهی روایتی نو ناتوان میماند.
منظور نتیجهگیری و تحلیلیست که نویسندهی کتاب در جای-جای متن، تلاش در رسیدن به آن را دارد. و آن نشان دادن اهمیت و پررنگی و تعیینکنندگی اثرات مخرب و مضر ورود شیوهی مبارزهی سیاسی لنینیستی به فرهنگ سیاسی ایران در نهضت جنگل و به طور کلی تاریخ معاصر ایران است.
در این متن، ابتدا به نقد نگاه ایدئولوژیک و یکسویهی نویسنده به نقش و جایگاه بلشویسم در جنگل و به طور کلی فرهنگ سیاسی معاصر ایران میپردازم و سپس به آسیبی که تحلیل درخشان ابتدایی کتاب از این نگاه دیده است. البته با این توضیح که هدف این متن دفاع از نقش بلشویسم در جنگل نیست و بی هیچ توضیح اضافهای به این یادآوری بسنده میکنم که مصطفی شعاعیان در کتاب «شوروی و نهضت جنگل» در شرایط تاریخی که لنینیسم در فرهنگ سیاسی ایران دست بالا را داشت، به خوبی نقش خائنانهی شوروی را در به شکست کشاندن نهضت جنگل تشریح کرده است.
اما اکنون و در شرایطی که اتفاقا ایدئولوژی «پایان ایدئولوژیها و پایان تاریخ»، از جنازهی چپ مترسکی برای نمایاندن برهوتِ بدیلِ خود ساخته، نقدی تقلیلگرایانه و اصولگرا و رفتن به سراغ تاریخ با اصول کلی و غیرتاریخی «عدم خشونت» و «مبارزه با تروریسم» و «ستایش پارلمانتاریسم» و... نوعی عارضهی معاصر است که میخواهم آن را به قرینهی نقل قولی از لنین (بیماری کودکانهی چپروی) که در متن کتاب هم آمده، بیماری کودکانهی راستروی در نقد بنامم. همین بیماری و آسیب است که باعث میشود متن ناتوان بماند در بیرون کشیدن روایتی نو از دل تحلیل پیش نهاده شده و به جای گره زدن تناقضها و تضادهای معاصر به متن تاریخ، لگدی دیگر بر جنازهی چپ در تاریخ معاصر ایران بزند.
در کنار گردآوری اطلاعات ارزشمند، ارائه فرضیهها و تحلیلهای درخشان و استدلالهای استنتاجی مختلف کتاب، متاسفانه در تحلیلهای مربوط به نقش لنینیسم و رابطهاش با جنگل، ناگهان با پرشهای استدلالی روبهروییم. یعنی از شرح یک وضعیت ناگهان به نتیجهگیری دلخواه نویسنده میرسیم.
برای مثال، نویسندهی کتاب از توافق جنگلیها با دولت و انگلیسیها در پیشنهاد صلح آذر ماه ۱۲۹۸ این نتیجه را میگیرد که «نیروهای درگیر در جنبش جنگل نیروهای انقلابی به مفهومی که بعدها به دنبال سلطهی فرهنگ سیاسی بلشویکی پس از ورود بلشویکها و حاکمیت آنها در انقلاب جنگل پدید آمد و نزد اپوزیسیون ایرانی پذیرفته شد، به کلی غایب بود. نه فقط نزد جنگلیها چنین فرهنگی از سیاستورزی وجود نداشت بلکه نزد اجتماعیون عامیون یا همان سوسیالدموکراسی ایرانی نیز این درک از تحول سیاسی-اجتماعی محلی از اعراب نداشت». (ص۶۱)
در این باره باید پرسید چرا؟ صرف بستن قرارداد با دولت ما را به این نتیجه میرساند؟ از این دست پرشها از شواهد به سوی نتایج دلخواه در این کتاب بسیار است که البته اغلب در جهت بیگانه نشان دادن روششناسی بلشویکها با سنت مبارزه در داخل ایران است. در حالی که ساز و کاری برای این نتیجهگیریها توصیف نمیشود. در این مورد خاص آیا نمیتوان از «تاکتیکی بودن صلح» حرف زد؟ و آیا «تلاش برای کسب قدرت سیاسی» آنگونه که نویسندهی کتاب ادعا میکند تنها پس از ورود بلشویکها به فرهنگ سیاسی ایران وارد شد؟ آیا دست به اسلحه بردن و سخن از جمهوری به میان آوردن توسط خود میرزا عملی اصلاحطلبانه به شمار میآید؟ آیا نیروهای حکومت مرکزی در تعقیب و کشتار جنگلیها پیش از ورود بلشویکها خود را در حال مبارزه با گروهی اصلاحطلب میدیدند؟ آیا حرکت به سوی تهران و فتح پایتخت و به زیر کشیدن محمدعلی شاه از تخت هم عملی اصلاحطلبانه و غیرانقلابی قلمداد میشد؟ یا فعالیتهای کمیتهی ستار در دوران مشروطه؟
نویسنده که در جایی دیگر مینویسد «...واقعیت آن است که جنگلیان بنا به شواهد مختلف خواهان براندازی سلطنت احمدشاه و انقلاب جمهوریخواهانه به سبک و سیاق جمهوری مورد نظری که بعدها در گیلان پدید آمد دستکم به هنگام بستن قرارداد با دولت و حتا ماهها بعد از آن نبودند» (ص۶۴)
در حالی که میدانیم همانطور که در کتاب هم آمده (ص۴۴) شخص میرزا، پیش از قدرتگیری بلشویکها در جنگل و پیش از اعلام جمهوری شوروی گیلان و حتی پیش از اولین ارتباط رسمی جنگلیها با بلشویکها، موضوع اهمیت و اولویت «جمهوریت» را در پاسخ به نامهی کیکاچینوکوف (رئیس آتریاد تهران) در ارتباط با آرمانهای مشروطه برای نخستین بار مطرح میکند: «...بنده میگویم انقلابات امروزه دنیا ما را تحریک میکند که مانند سایر ممالک در ایران اعلان جمهوریت داده و رنجبران را از دست راحتطلبان برهانیم ولیکن درباریان تن در نمیدهند که کشور ما با قانون مشروطیت از روی مرام دموکراسی اداره شود...» (به نقل از فخرایی، ص۲۱۹).
در واقع درک میرزا و بسیاری از همرزمانش از آرمان مشروطه ربطی به سلطنتطلبی نداشت. این دقیقا همان نکتهایست که باید به آن توجه کرد که مشروطه در واقع حدی بود که بر قدرت مطلقهی پادشاه زده شد و رابطهای دوسویه با نهاد پادشاهی نداشت. بلکه آرمان مشروطه را باید در خواست استقلال و قانون بر بستر دموکراسی تعریف کرد. بنابراین نتیجهگیری گاه به گاه نویسندهی کتاب مبنی بر اینکه با حرکت جنگل به سوی اعلام جمهوری و لغو سلطنت، گسستی از مشروطه و آرامانهایش اتفاق افتاده درست نیست. این نگاه به مشروطه و به جنگل به مثابه دو پدیدهی صلب و استاتیک و فارغ از هر نوع تکامل و برهمکنش درونی و بیرونی و ساختن شرّ اعظمی به نام لنینیسم ریشه در نگاه اسطورهای و غیرتاریخی دارد.
حال آنکه برای تحلیل یک جنبش در بستر تاریخ، بدترین روش تحلیل نادیده گرفتن رشد و تکامل دیالکتیکی درونی جنبش (میان نیروهای درونی) و نیز بیرونی آن (میان جنبش و نیروهای درگیر با آن) است. همانطور که برای مثال اگر مشروطه را با خواستههای ابتدایی آن (اعتراض به گران شدن بهای برخی کالاها و درخواست تاسیس عدالتخانه) بررسی کنیم باید از فتح تهران و تدوین قانون اساسی دچار شوک شویم و نتیجه بگیریم که چیزی از بیرون وارد فرهنگ سیاسی مشروطه شده و بکارت آن را دستخوش آسیب کرده است. در حالی که برعکس، نیروهای درگیر از جمله شخص میرزا و دیگر جنگلیها و حتی نیروهای بلشویک طی فرایندی چند ساله سیری تکاملی را طی کردند که اتفاقا جزئی از مسیر مشروطه در ایران است.
این که نویسندهی کتاب «اصلاحات گام به گام» را در مقابل تفکر انقلابی و برانداز (که به زعم ایشان وارد شده توسط بلشویکها و چیزی جدید محسوب میشود) قرار میدهد، نشانهی نگاهی غیرتاریخیست به فضای شکلگیری «فرایند جنگل». چرا که وقوع انقلاب مشروطه و شکست نسبی آرمانهای آن و دست بردن به اسلحه در جنگل توسط بخشی از همان مشروطهخواهان و شکلگیری نوعی از حاکمیت دوگانه در منطقه را نادیده گرفته و در «لنینیسم» به دنبال ردپای هرگونه انقلابیگری جنگلیها میگردد و در نهایت باز نتیجهی دلخواه را میگیرد که «اکثریت سران جنگلیان و از جمله کوچکخان مشروطهخواهانی بودند که باید آنها را در بطن شرایط فرهنگ مشروطهی زمانه ارزیابی کرد و نه با فرهنگ انقلابی ارزیابی کرد که پس از ورود تئوری لنینی (بلشویکی) از دروازه انقلاب جنگل [وارد ایران شد]» (ص۶۴)
نویسنده در جایی دیگر باز هم برای اصالت دادن و پررنگ کردن اثرات مخرب لنینیسم در جنگل، میرزا را تا حد فردی سادهلوح که درگیر توهم نسبت به شخص لنین و شعارهای اوست پایین میآورد و مینویسد «...توهمی که در اثر تئوریهای بلشویکی در اندیشهی میرزا و دیدگاههای او وارد شده بود، او تصور میکرد که با دولت سرمایهداری در ایران روبهروست... او حتا خود را آگاهتر و پایبندتر از بلشویکها به سوسیالیزم میدانست و در نامهی ۲۰ مرداد ۱۲۹۸ خود در اعتراض به اقدامات کودتاگرانهی نهم مرداد به مدیوانی، یادآور میشود که روح سوسیالیزم هم از اقدامات آنها بیزار است.» (ص۷۱و۷۲)
حال آنکه اگر چنین باشد پس تمام سوسیالیستهای منتقد لنین و مشی بلشویستی را هم باید دچار توهم دانست! در حالی که مفاهیم سوسیال-دموکراسی خیلی پیشتر از اینها در مشروطه توسط اجتماعیون عامیون خود را با فعالان سیاسی ایرانی آشنا کرده بود و میرزا هم در عمل متوجه تناقض میان لنینیسم با آنچه که از سوسیالیسم میشناخت و حتی تناقض با خود لنینیسم شده بود و در جای لازم دست به نقد و اعتراض هم زد. همانطور که برای مثال رزا لوکزمبورگ در جزوهی «انقلاب روسیه» با موضع حزب کمونیست در زمینه جایگزین کردن حزب به جای طبقه و حق تعیین سرنوشت و سیاست نپ به مخالفت بر میخیزد.
این در حالیست که نویسنده در مقصر شمردن جناح چپ جنگل در اغلب مشکلات آنچنان اصرار دارد که حتی وقتی با رفتار منفعلانه و گاه غیرمسئولانهی میرزا روبهرو میشود، باز بی آنکه حتی جملهای در نقد میرزا نوشته باشد مسیر دلخواه خود را میپیماید و مینویسد: «فرایند بیاعتبار شدن تدریجی اقتدار، نفوذ و کاریزمای رهبری کوچکخان در انقلاب جنگل از تابستان ۱۲۹۹ خورشیدی یعنی کوتاهزمانی پس از پیروزی این انقلاب آغاز شده بود که در آن جناح بلشویکی انقلاب در یک اقدام انحصارطلبانه و با گرتهبرداری از انقلاب اکتبر توانست تمام قدرت را در رشت و انزلی یعنی کانونهای مهم انقلاب به دست گیرد و کوچکخان را به صورت تحقیرآمیز و ناخواسته (و یا آنگونه که بلشویکها میگویند خودخواسته) از یک محیط فعال و در حال رشد و توسعه به جنگلهای دورافتادهی زیده و آلیان به یک روابط ایلی-روستایی بسیار عقبمانده تبعید نماید.» (ص۱۹۱)
به نظر میرسد در این مورد ادعای بلشویکها درستتر باشد چون میرزا پیش از کودتای بلشویکها و در واقع به نشانهی اعتراض به عملکرد آنان به حالت قهر به جنگلهای فومن بازگشته بود. البته در اثرات مخرب کودتای مذکور و نقش غیرمسئولانه و ویرانگر این چپروی کودکانهی جناح چپ جنگل شکی نیست، اما این که این قدر راحت از رفتار منفعلانه و نامتناسب با جنگ چریکی میرزا که در بزنگاههای بسیاری به کرات تکرار شده (نگاه کنید به دستورهای پیدرپی میرزا مبنی بر عدم درگیری با قزاقهای ایرانی که مسئول تعقیب و کشتار جنگلیها بودند یا بیتوجهی به اصرار دکتر حشمت برای راهاندازی نوعی ارتش کلاسیک و...) چشمپوشی و هر بار در حد اشاره به «خصوصیتهای اخلاقی میرزا» بسنده شود، آسیب جدی به تحلیل و نقد و نتیجهگیری کتاب زده است.
جنگل و جمهوری گیلان برابر با میرزا نبود و میرزا هم انسانی اسطورهای نیست. اشتباههای رومانتیک میرزا که در تضاد با الزامات نبرد چریکی بود و نیز موقعیت جهانی که جمهوری گیلان در آن قرار گرفته بود و سرگذشت دیگر سران جنگل (همچون دکتر حشمت یا احساناله خان)، تنها در تحلیلی تراژیک قابل بررسیست نه در تحلیلی سیاه و سپید.
نویسنده در پررنگ کردن و اهمیت دادن به اثرات مخرب تئوریهای لنینیستی تا آنجا پیش میرود که مینویسد «به باور نگارنده عامل محوری در شکست انقلاب جنگل، راهنمای عمل قرار دادن این تئوری لنینی بود که در انقلابهای بورژوا-دموکراتیک، رهبری انقلاب باید در دست حزب طبقهی کارگر یعنی حزب کمونیست باشد» (ص۸۶)
در حالی که بر اساس تحلیلهای خود کتاب، جبههگیری حاج احمد کسمایی در برابر اقبال گستردهی نیروهای روشنفکر و مشروطهخواه به جنگل و برخورد منفی در مقابل آن و در نهایت کنار رفتن از جنگل در دوران افول (که منجر به راهپیمایی جنگلیها به سوی شرق و تحمل ضربهها و فرصتسوزیها و نیروسوزیهای غیرقابل جبرانی شد) و نیز انزوای شدید جنگل به واسطهی تغییر جغرافیای سیاسی آن و قدرتگیری ایل آلیان به عنوان یک نیروی سیاسی غیرشهری و بیربط با آرمانهای مشروطه سهم بسیار زیادی در شکست نهایی جنگلیها دارند که البته چون به کار نتیجهگیری نویسنده نمیآیند، فراموش میشوند.
حال آنکه، از اتفاق، این دو موضوع، تضاد ریشهای میان تجدد و سنت ارتجاعی را نمایندگی میکنند که چالش اساسی مشروطهخواهی ایرانی و در نتیجه فرزند آن (جنگل) بوده، اما افسوس که نویسندهی کتاب پیشاپیش نتیجهی خود را گرفته و قرار است که بر جنازهی چپ در فرهنگ سیاسی معاصر ایران لگد بزند.
این همان نتیجهی روششناسی نویسنده در نقد و نتیجهگیریست که منجر به حذف معاصریت از تحلیل تاریخیاش میشود.
نویسندهی کتاب «جغرافیای سیاسی جنبش و انقلاب جنگل» علاوه بر ندیدن تضاد اساسی و تاریخی میان تجدد و سنت، تضاد دومی را هم ندیده که در بطن مشروطه وجود داشته و آن دو خوانش متفاوت از مشروطه بوده است.
آنچه که در جنبشهای دهقانی گیلان پس از مشروطه رخ میدهد و برای مثال تلگراف صنیعالدوله (رئیس مجلس) به انجمن ایالتی رشت مبنی بر اینکه «اهالی رشت به درستی معنی مشروطیت و حریت را نفهمیدهاند و رعایا بنای خودسری را گذاشته اند... مجلس قویا خواهش مینماید که اصول مشروطیت را به مردم بفهمانند و رفع این اغتشاشات را نماید [بنمایند]» (آدمیت. ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران) نشاندهندهی همین اختلاف قرائت از مشروطه است.
همین صنیعالدوله در طول مذاکرات مجلس در بارهی حوادث گیلان میگوید:
«در این که قبل از این مستبدین ظلم میکردند، حرفی نیست. ولی حالا میخواهند [حاصل] مال خود را ببرند، وهرج و مرج هم نشود» (آدمیت. همان)
این همان تضادیست که باز از چشمان نویسندهی کتاب «جغرافیای سیاسی...» پنهان میماند و منجر به ارائهی روایتی اصولگرا بر مبنای اصول لیبرالیستی از مشروطه و وقایع مرتبط با آن میشود و در این روایت هر رویداد خلاف اصولی، عارضهای بیرونی قلمداد میشود.
این مسأله در مشروطه واضح است که دو گروه یا طبقه یا قشر مختلف که مایل به گذار از استبداد آسیایی متجلی در شخص شاه به استبداد طبقاتی (به نقل از احمد سیف در «زمینههای اقتصادی انقلاب مشروطه») بودند. یکی از این دو همان قشری در ایران است که پس از دوران ناصری آغاز به شکل گرفتن کرد. ناصرالدینشاه برای تامین هزینهی سفرهای فرنگ خویش اقدام به فروش مقداری از زمینهای خالصه کرد که در نتیجه برای اولین بار در تاریخ مالکیت ایران، قشری به وجود آمد که زمین را به صورت کالا خریداری کرده و این قشر در کنار قشری که به یاری تجارت از تشخص طبقاتی برخوردار شده بود، همان موجودیتی را تشکیل دادند که گرچه به تعریف مارکسی نمیتوانست طبقه (در خود و بر خود) نام گیرد اما طلایهداران بورژوازی ایرانی بودند. تضاد میان این جریان با مردم عامی، آنجا خودی نشان میداد که نمایندگانشان تمایل چندانی به تغییرات اساسی در دیوانسالاری مورد تمایل شاه در جهت حد زدن بر استبداد شاه و بسط استبداد طبقاتی نداشتند و برعکس هرجا اندک اظهار همراهی از سوی شاه مستبد قاجار میدیدند، اغلب بدون توجه به خرابکاریهای دائمیاش در فرایند مشروطهخواهی، در تمجید و تملقگویی از شاه با یکدیگر به رقابت و مسابقه میپرداختند. (احمد سیف. همان) در اینجا کمبود نقد اقتصاد سیاسی جنگل به شدت رو مینماید.
نویسنده در تحلیل نهایی خود با نادیده گرفتن تضاد اساسی میان تجدد و سنت ارتجاعی و نیز با چشمپوشی بر عامل استبداد و به ویژه نقش استبداد رضاخانی در تحولات تاریخی فرهنگ سیاسی ایران، خیلی راحت و تقلیلگرایانه در توصیف چیزی که خود آن را «فاجعهی تاریخی در تاریخ معاصر ایران» (ص۲۶۲) میداند، مینویسد «در این زمان روح قانونگرایی و تحولات مسالمتآمیز و اصلاحطلبانه، تدریجا جای خود را در جامعهی متاثر از قرون وسطا و فرهنگ عصبیت قبیلهای به ویژه در بانیان مشروطه باز میکرد.» (ص۲۵۹)
این نتیجهگیری و ربط دادن آن به ورود بلشویسم به ایران در شرایطی صورت میگیرد که از طرفی موارد پرشماری همچون کشتن ناصرالدین شاه یا فتح تهران و به زیر کشیدن محمدعلی شاه از تخت یا کمیتهی ستار و... چیز دیگری میگویند و از طرفی عملکرد حزب تودهی ایران به عنوان یک حزب کاملا مطابق با سیاستهای حزب کمونیست شوروی، جز در چند مورد خاص و البته بیخاصیت (همچون سازمان نظامی افسران) عملکردی کاملا اصلاحطلبانه داشته است و هرگز برنامهای برای براندازی یا کسب قدرت سیاسی نداشته است. نتیجه آنکه باز هم در عمل فاجعهی واقعی و تضادهای بنیادین تاریخ معاصر از تیغ نقد در امان میمانند.
و از آن بدتر اینکه عاقبتِ توطئهگر خواندن جریان قربانی در تضاد تجدد و ارتجاع، به اینجا ختم میشود که دولت قانونی و مشروعی که توسط کودتایی وابسته به امریکا و پشتگرم به ارتجاع سرنگون شده به دلیل سخن مصدق که «مجلس آنجاست که مردم باشند» ساختارشکن نام میگیرد.
در یک نتیجهگیری کلی میتوان گفت دو عامل «استبداد جامعهی پدرسالار آسیایی» و «تضاد میان تجدد و سنت» به عنوان دو عامل مهمتر در شکست آنچه که به جای جنبش یا انقلاب باید آنرا «فرآیند جنگل» نامید، نیز «نقد عمل میرزا» برای خروج از چشمانداز اسطورهای و سیاه و سپید از دیدرس انتقادی این کتاب دور ماندهاند و در کنار این سه،خیلی کلیتر از کتاب موجود، ضمن اهمیت نقد جغرافیای سیاسی جنگل، فقدان نقد اقتصاد سیاسی جنگل به شدت احساس میشود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#289
Posted: 21 Mar 2015 20:56
نقش سیاسی کوچک خان در فرآیند نهضت جنگل
در این مقاله با هدف بازخوانی نقش میرزاکوچک خان در نهضت هفت ساله جنگل سعی شده است تا بر اساس مستندات مرتبط با نهضت جنگل، به ترسیم خطوط نقش آفرینی سیاسی و اهمیت شخصیت کوچک خان در آن نهضت پرداخته شود. برای نیل به مقصود از روش مطالعات تاریخی استفاده شده است. ابزار گردآوری داده ها نیز کتابها، اسناد، نشریات و خاطرات مرتبط بوده است. بر این اساس ابتدا به خلاصه ای از زندگی و خاستگاه طبقاتی میرزا کوچک خان اشاره شده سپس نقش و جایگاه او در نهضت جنگل مورد بازخوانی واقع شده است. در ادامه بحث به اظهارنظرهایی راجع به شخصیت میرزاکوچک خان از نگاه افراد مختلف پرداخته شده است. در تکمیل بحث چهار اتهام متوجه او بیان و مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته است. یافته های پژوهش بر اهمیت نقش کوچک خان و کاراکتر فرهمندانه اش در پیشبرد اهداف نهضت جنگل دلالت دارد. وجه تمایز نوشتار حاضر از دیگر آثار، بازنمایی فعالیت سیاسی-چریکی کوچک خان در نهضت جنگل در قالب مقاله ای مستقل است که تا حدی به نقش استعمار انگلیس در قبال نهضت جنگل نیز پرداخته است.
مقدمه
منابع اصیل نهضت جنگل متفقاً تاریخ و محل تولد «یونس»را 1298هجری قمری برابر با 1259 خورشیدی(1880م) و در محله استاد سرای رشت دانسته اند.(1) پدرش میرزا بزرگ نام داشت که بدین واسطه فرزند نیز میرزا کوچک شهرت یافت. پایگاه طبقاتی خانواده وی را می توان به طبقه متوسط منتسب دانست؛ چرا که پدرش منشی دفتر میرزاعبدالوهاب مستوفی مسئول دفاتر مالیاتی آن روز گیلان بود. به کسانی که مصدر این امور بودند لقب میرزا می دادند.(2)
میرزا کوچک تا 14 سالگی در مدارس قدیمی رشت به تحصیل مقدماتی مشغول بود و به آموختن صرف و نحو و معانی و بیان و فقه و تحصیلات دینی پرداخت. او تا 21 سالگی به مدارس حاج حسن و جامع رشت می رفت؛ و مدتی نیز در مدرسه محمودیه تهران اقامت داشت. در سال 1322 در عالی ترین درس دوره سطح حوزه علمیه، کفایه الاصول شرکت کرد. استادش آیت الله سید عبدالوهاب صالح ضیابری، شاگرد مرجع تقلید آیت الله کاظم خراسانی، تحت تأثیر افکار انقلابی استاد، رهبری روحانیت رشت در انقلاب مشروطه را به عهده داشت و به نظر می رسد همین در پیوستن کوچک به مشروطه خواهان مؤثر بود.(3)
کوچک خان گویا به واسطه طبع لطیفش بسیاری از اشعار بزرگان ادبیات را حفظ بود و حتی خود نیز شعر می سرود. فخرایی وی را دارای 2 خواهر و 2 برادر معرفی می کند، ولی شاکری 4 برادر برای او متصور است. به هر حال میرزاکوچک که قاعدتاً باید در جامه یک امام جماعت یا مجتهدی جامع الشرایط در می آمد، افکار و زندگی اش متأثر از رویدادهای دوران تغییر جهت داد و عبا و عمامه را به تفنگ و فشنگ مبدل ساخت. درباره ظاهر و شخصیتش نقل شده که مردی خوش هیکل و قوی بنیه و زاغ چشم دارای سیمائی متبسم و بازوانی ورزیده بود.(4) خاطرات نقل شده از دوستان دوران تحصیل تصویری مؤدب و متواضع و خوش برخورد از او ترسیم می کند و حتی دارای جذبه و «گیرایی مغناطیسی»(5) به گفته وابسته نظامی فرانسه در تهران کوچک خان صدایی نرم و اقناع کننده و یک چهره روحانی داشت. چنین توصیفاتی در گزارش های نماینده مذهبی آمریکا نیز به چشم می خورد. دشمنان سرسخت وی یعنی مأموران انگلستان هم در گزارش های خود او را «درستکار و مؤمن» شرح داده اند. یکی از مخالفان جدی اش جوادزاده پیشه وری او را پرهیزکار، بزرگ منش با چشمانی نافذ و با ابهت توصیف نموده است.(6)
تقریباً تمامی گزارش ها درباره کوچک خان مؤید اعتقادات ژرف دینی در وی هستند. او هیچ وقت فرایض را ترک نمی کرد، حتی در زمان جنگ با کفش، لباس و اسلحه روی زمین نماز می خواند. اغلب در کارها به هنگام تردید با تسبیح استخاره می کرد و در مواقع خطر به ذکر آیه شریفه (قل اللهم مالک الملک الخ) اشتغال داشت. فخرایی نیز اشاره دارد که میرزا مخالف نوشیدن الکل و مصرف دخانیات بود و در سن 41 سالگی ازدواج کرد.
آغاز فعالیت سیاسی میرزا کوچک را می توان در تشکیل انجمن روحانیون رشت یافت که در اعتراض به اقدامات سرکوبگران علاءالدوله حاکم وقت تشکیل شده بود و به تهییج احساسات اهالی رشت همت گماشت. وی در تبلیغ مشروطیت گاهی پیاده به اطراف رشت سفر می کرد و در موردی با حمایت و تشویق معترضین لشت نشایی در قیام علیه استبداد همراه بود. او به همراه 150 تن از مشروطه خواهان به کنسولگری عثمانی در رشت پناهنده شد که 20 روز به طول انجامید. با آغاز دوره استبداد صغیر و تنگ شدن عرصه بر مشروطه خواهان، ناگزیر به سوی قفقاز و تفلیس راهی گردید. به نظر می رسد این سفر نقش مهمی در افکار انقلابی کوچک خان داشته است، به خصوص که روسیه در آن دوران دارای وضعیت انقلابی بود.
دیدن زندگانی آنجا و مشاهده شهامت و فداکاری انقلابیون قفقاز که مرکز آنها در تفلیس بود، اساساً یک روح تازه به کوچک خان داده و او را از آنچه که بود به مراتب به آزادی بیشتر علاقه مند نمود.(7) قیاس فضای قفقاز با ایران آنچنان او را تهییج نموده بود که طی نامه ای به دوستان خود در وطن می گوید علت اینهمه بیچارگی و سیه روزگاری از آن بود که از روز اول نخواستیم نه از جان و نه از جانان دست برداریم.(8)
میرزا بعد از بازگشت، با نگاهی پر شورتر به صف مجاهدین برای فتح تهران پیوست. اینکه آیا تا فتح تهران میرزا همراه بود کمی نا روشن است. علی رغم تأیید حضور میرزا در فتح تهران در «سردار جنگل» خود فخرایی به گونه ای متناقض در «گیلان در جنبش مشروطیت» اشاره به بازگشت کوچک خان و عده ای دیگر از مجاهدان بخاطر اختلاف نظر با سردار محیی دارد. بعد از سقوط محمد علیشاه و جانشینی احمد شاه، شاه مخلوع به کمک ترکمن ها و حمایت روسیه در صدد قشون کشی به تهران بر آمد. کوچک خان در نبرد با سپاه محمدعلی میرزا در گمش تپه حاضر بود و در این درگیری به شدت زخمی شد. او را برای درمان به کنسولگری روسیه بردند و در صدد جذب او بر آمدند. میرزا در جواب پیشنهاد محمد علی میرزا در این باره گفت:«من ترجیح می دهم مرگ را و حاضر نیستم که قدمی خلاف آمال ملیه ام بردارم.»(9)
برای تکمیل درمان، وی را به بادکوبه بردند در حالی که اندک دارایی اش به یغما رفته بود. از آنجا که به حکم کنسولگری تزاری اجازه اقامت در موطن خود را نداشت، پس از بازگشت به رشت راهی تهران شد. این ایام مقارن اولتیماتوم و هجوم روسیه به ایران بود (1911 /1290). میرزا کوچک در شرایط بسیار دشوار و در کمال فقر گذران زندگی می نمود. از جمله وقایع این دوران کشتن ناخواسته یک گدا بود که به اصرار از میرزا پول طلب می کرد. گدای سمج بطور آنی به یک ضربه وی کشته شد. کوچک خان خود را به رئیس پلیس تهران تسلیم نمود. ولی بعداً با رضایت مدعیان خصوصی آزاد شد.(10)
کوچک خان در کنار سایر علما از مؤسسین هیأت اتحاد اسلام بود. قبل از شروع نهضت جنگل، این هیأت مبارزاتی علیه روس و انگلیس در گیلان در طول جنگ جهانی اول انجام می داد. میرزا با تصویب هیأت «اتحاد اسلام» به گیلان نزد حشمت الاطباء در لاهیجان بازگشت و به کمک حاج احمد کسمایی عملیات چریکی خود را در جنگل های گیلان آغاز نمود. تا سال 1296 که نهضت چریکی جنگل به صورت رسمی در رشت مستقر گردید و اداره امور گیلان را در دست گرفت، به دفعات با قشون بیگانه و عوامل داخلی اش به نبرد برخاست اما با ایجاد تفرقه در نهضت و جدایی خائنانه کسمایی، که از افراد برجسته و مسئول امور مالی آن بود، و همچنین تسلیم و اعدام شدن دکتر حشمت در 14 اردیبهشت 1298 علی الظاهر نهضت جنگل فروپاشید. لیکن با پایداری کوچک خان، در حالی که فقط چند تن برایش باقی مانده بود، بعد از چند ماه دوباره نهضت احیاء شد.
کوچک خان این بار به همراه حسن خان آلیانی معروف به معین الرعایا به احیای دوباره نهضت در منطقه آلیان فومنات همت گماشت؛ اگر چه به نظر می رسد در این ایام یک ساله یعنی تا بهار 1299 اعمال قدرت محلی حسن خان بر فضای نهضت و رهبری میرزا سایه افکنده بود، به هر حال با حضور روسهای بلشویکی در آبهای انزلی معاهده ای بین وی و چپ ها به امضاء رسید که اعلان نخستین جمهوری شورایی ایران بود. اما ائتلاف مذکور به چند ماه نکشید؛ چرا که دیدگاه مذهبی کوچک جنگلی با چپ روی های عناصر رادیکال طرف بلشویک تعارض جدی داشت. بنابراین میرزا به حالت قهر به رشت و سپس به فومنات بازگشت که در واقع می توان حرکت جناح مقابل را نوعی کودتا علیه وی و جریان هوادار او دانست. کوچک خان طی تسلط بلشویکها بر اغلب مناطق گیلان در انزوایی 11 ماهه به سر برد و صرفاً نظاره گر رویدادها بود؛ تا آنکه با حضور حیدرخان عمواغلی منتسب به جناح سر خود عناصر جنگل علی رغم مخالفت میرزا بود، همزمان رشت به تسخیر سردار سپه و نیروی قزاق دولتی در آمد. تعقیب کوچک خان توسط عناصر دولتی و هم پیمانان دیروز، 40 روز طول کشید؛ تا آنکه با مرگ وی در 11 آذر 1300(1921) در ارتفاعات ماسوله و در حالیکه به همراه تنها یارش، گائوک آلمانی، از شدت سرما یخ زده بود، نهضت جنگل پایان یافت. فرستادگان رضاخان سر وی را بریده و توسط خالوقربان، هم رزم دیروز کوچک خان، به تهران فرستادند.(11)
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#290
Posted: 21 Mar 2015 20:57
نقش کوچک خان در روند نهضت جنگل
در شرایط حضور نظامی روس و انگلیس در کشور و آغاز جنگ نخست جهانی، تفکر ایجاد جنبش مسلحانه مطرح گشت. میرزا کوچک پس از مشورت هیأت اتحاد اسلام در تهران تصمیم گرفت عملیات چریکی را در جنگل های انبوه منطقه خزر پایه ریزی کند. او که با میرزا علی اصغرخان دیوسالار همراه شده بود، به دلیل اختلاف بر سر محل آغازین جنبش چریکی، راه خود را به سمت لاهیجان کج کرده با دکتر حشمت الاطباء دیدار کرد و با او هم پیمان شد و به کمک یک خرده مالک و تاجر ابریشم به نام حاج احمد کسمایی عملیات مسلحانه را آغاز کرد. اولین ناحیه برای استقرار جنگلی ها ناحیه کوهپایه ای «گشت» در جنوب غربی فومن بود. اما این ناحیه به زودی نامناسب تشخیص داده شد و جنگل های «تولم» انتخاب گردید. با توجه به نزدیکی منطقه تولم به رشت و آسیب پذیری به واسطه نزدیکی به قوای دولتی، به کمک حاج احمد، «کسما» مرکز فعالیت قرار گرفت. حاصل تلاش های اولیه کوچک خان برای مسلح شدن، 14قبضه تفنگ و مقداری فشنگ بود که به او و همرزمانش امکان داد عملیات خود را علیه نیروهای روس در مهرماه 1293ش (سپتامبر1914م)، کوتاه زمانی پس از جنگ جهانی اول، آغاز کنند.(12) در نتیجه نقش اصلی در «تأسیس» نهضت جنگل به او تعلق دارد. طی دو سال در جریان جنگ های مختلفی که با مخالفان بیگانه و داخلی رخ داد رهبری نظامی در دست کوچک خان بود.
با شهرت یافتن جنگلیها دولت مرکزی برای سرکوب آنها اقدام نمود. فرمانده سپاه مقابل جنگل در نبرد اول عبدالرزاق خان شفتی بود که در پسیخان عرصه را به 20 چریک جنگلی باخت. درگیری دوم به کمک سردار مقتدر تالش انجام شد که با عقب نشینی تاکتیکی جنگلی ها در ماسوله پیروزی نصیب اردوی آنها شد. در این نبرد نیروی 50 نفره جنگل بر بیش از 300 نفر نیروهای سردار مقتدر غالب گشت و آوازه آنها در گیلان بلند شد. جای ذکر است در این جا خالو قربان تاجر کتیرای گیلان-زنجان به همراه کارگران کرد به نهضت کوچک خان ملحق شد.
پیروزی نیروهای جنگل بر قوای روس در جنگ ماکلوان (1294ش/1915م)، که به نیابت دولت مرکزی با طیاره و قوایی بزرگتر برای سرکوب جنگلیها آمده بود، اسلحه و مهمات فراوان نصیب جنگل نمود. جالب این که قوای جنگل در مقابل سپاه 500 نفری روس تنها 61 نفر بودند که در پایان کار فقط 45 قزاق جان سالم به در بردند. این موفقیت فارغ از فواید تسلیحاتی بر اهمیت سیاسی جنبش نیز در سطح کشور افزود. روسهای عصبانی از شکست تحقیرآمیز بار دیگر حمله سختی به قوای جنگل ترتیب دادند. اما با پراکنده شدن نفرات جنبش در ارتفاعات گیلان، این حرکت بی نتیجه ماند. تلاش کنسول روس برای سوء قصد به جان کوچک خان نیز به بار ننشست.(13)
والی جدید گیلان، یعنی حشمت الدوله، تلاش کرد بنا بر سیاستهای مستوفی الممالک (رئیس دولت وقت) به مذاکرات صلح با جنگلیها اقدام کند که با موفقیتی کوتاه مدت هم همراه بود. واپسین تلاش روسهای سفید برای درهم شکستن جنگل، قبل از سقوط خاندان رومانوف(14) در پاییز 1295ش ( نوامبر 1916) انجام یافت که اشجع الدوله اسالمی و مفاخر الملک رئیس پلیس رشت در آن جلودار بودند. میرزا کوچک در نامه ای به مفاخر، وی را از این رویارویی «ایرانی- ایرانی» بر حذر می دارد؛ لیکن نتیجه ای در بر نداشت. نتیجتاً در 28 آبان نیروی 250 نفری دولتی مجبور به تسلیم شد. به رغم اعتراض کوچک خان، برخی زندانیان اشراف زاده توسط چریکی های انتقام جوی جنگلی کشته شدند. کوچک خان خمشگین از کار همرزمانش بقیه زندانیان را آزاد کرد و به رفقایش متذکر شد که ایشان «انقلابی و نه آدمکشی» هستند.(15)
نهضت جنگل که با رهبری کوچک خان یک فضای مبارزاتی موفق دو ساله را در کارنامه داشت، با انقلاب 1917 روسیه وارد فاز ثبات و عدم درگیری شد. بیانیه ها و قطعنامه های انقلابیون روس فضای امنیت بیشتری برای جنگلیها پدیدار نمود. از طرفی افسران تزاری در ابتکاری دیپلماتیک- نظامی کوچک خان را برای رفتن به رشت تشویق می کردند و وی بنا به احتیاط منطقی اکراه داشت. کمیته روس ها در رشت برای مذاکره به فومن رفت و ضمن ستایش میرزا کوچک اعلام داشتند که وی باید والی گیلان شود. با این احوال اکراه میرزا دیری نپایید و در تیرماه 1296ش(ژوئن 1917) او و یارانش در رشت مستقر شدند و در مرداد ماه کنسول انگلیس آنها را «ارباب گیلان» خواند به طوری که والی کل دائماً با آنها در مشورت بود. با استقرار جنگلیها در مقام مدیریت امور ولایت گیلان، گوراب زرمخ به عنوان مرکز تشکیلات نظامی انتخاب شد و مدرسه نظامی سوزافسیه به شیوه جدید در آن تأسیس گردید که در کنار سایر تأسیسات نظامی گوراب زرمخ زیر نظر کوچک خان اداره می شد. اگر چه در چند شهر دیگر هم مدارس نظامی ایجاد شد لیکن مرکزیت تمامی آنها گوراب زرمخ بود.
وی با پر اهمیت دانستن مقوله آموزش عمومی به مدرسه سازی در مناطق گوناگون گیلان اقدام ورزید. فخرایی در شرح این دیدگاه آورده است:«میرزا ... مصمم بود آن اندازه که در خور امکان باشد به افتتاح مدارس بپردازد و سطح تعلیمات و معرفت عمومی را گسترش دهد و معتقد بود که تعلیمات مدارس حتماً باید اجباری و مجانی باشد تا آنکه همه ابناء کشور از مزایای علم و دانش یکسان استفاده ببرند.»(16) در این راستا چند باب دبستان تأسیس و تکمیل شد. ضمن اینکه اقدام به ساخت یک دبیرستان شبانه روزی هم گردید که بر اثر حوادث انقلاب بی نتیجه ماند. مدنی در این باره توضیح می دهد که در اغلب قصبات و دهات دبستان تأسیس کردند و اطفال دهاقین را تعلیم می دادند.(17) جالب آنکه میرزا در جنگل جلسات شاهنامه خوانی برگزار می کرد.(18) تأسیسات عدالتخانه نیز که از شعارهای عمده مشروطه هم بود در قالب نهضت جنگل پدیدار شد به طوری که «محاکمات قضایی در تمام نقاط تأسیس گردید و زارعین که تا آن زمان در فشار و قید مالکین جابر بودند و از هستی ساقط شده بودند کم کم به حقوق خود آشنا شدند.»(19) از طرفی توسعه راهها هم در این دوران رونق داشت و حرکت در سطح منطقه را تسهیل نمود.(20) جالب آنکه گستره این اصلاحات تا خلخال هم رسیده بود به طوری که بعد از درخواست ایلات خلخال و شاهسون، میرزا کوچک عده ای از قضات و دبیران و آموزگاران را برای تعلیم و تربیت قضایی به خلخال روانه داشت و محاکم قضایی و مدارس را تشکیل دادند.(21) عملکرد کمیته تحت ریاست کوچک خان در خصوص مدیریت قحطی سراسری 97-1296 خوب و قابل توجه بود.
نقش کوچک خان در زنده نگاه داشتن نهضت و احیاء آن نیز کاملاً خاص است. گفته شده که دو ستون دیگر قوای جنگل حاج احمد کسمایی و دکتر حشمت بودند. حاج احمد به صورت ناخوشایندی در آغاز سال 1298 جنگل را ترک کرد و به قوای دولتی پیوست. دکتر حشمت نیز، که در راهپیمایی بزرگ از غرب به شرق گیلان همراه میرزا بود، از وی جدا شده و با نیروهایش تسلیم گردید، لکن امان نامه معهود تبدیل به چوبه اعدام وی گردید.
کسمایی خود دلایل کناره گیری اش را این طور بیان می کند:«علاوه بر تصمیمات کمیته مبتنی بر رها کردن موقت مبارزه، دلایل دیگری هم وجود داشت. نخست اینکه ما محاصره شده بودیم، دوم اینکه اسلحه و پول نداشتیم، سوم اینکه جاسوسان انگلیس و روس و حکومت مرکزی در تشکیلات ما رخنه کرده بودند. چهارم اینکه سرخها به شرطی ما را یاری می کردند که وابسته به آنها باشیم و انگلیسی ها به شرطی خود را دوست ما می دانستند که شرایط آنها را قبول کنیم.»(22)
اما گیلک روایت دیگری دارد. او معتقد است حاج احمد که از طول اقامتش در جنگل خسته شده بود و مایل بود زندگی آرامی داشته باشد و بعلاوه با میرزا کوچک هم سازش نداشت حاضر شد برای محو میرزا و یاران وی به قوای دولت کمک نماید.(23) از طرفی صادق کوچکپور از فرماندهان جنگل به نوعی دلیل اختلاف کسمایی با کوچک خان را مسائل مالی می داند و اینکه حاج احمد که مسئول امور مالی بود در دادن پول و مخارج نظامی های جنگل مسامحه می نمود.(24) فخرایی منشی جنگل هم با استناد به نامه ای، تصمیم تسلیم حاجی احمد کسمایی را به مدتها پیش نسبت می دهد.(25) صبوری به ضبط کردن کلیه عایدات جنگل توسط کسمایی اشاره دارد.(26)
به نوشته ناصرعظیمی یکی از دلایل این اختلاف را باید در نیروهای اجتماعی جستجو کرد که اطراف کوچک خان جمع شده بودند و طیف کسمایی آنها را «غیرخودی» می خواند. اطرافیان کسمایی اغلب منشأ روستایی و سنتی داشته ولی در طرف میرزا بیشتر یک تفکر شهری نسبتاً متجدد با اهداف مشروطه خواهی شکل گرفته بود که بیشتر رشتی ها و تهرانی ها بودند.(27) این ادعا توسط مطالب املشی نیز قابل تأیید است که طرفداران میرزا کوچک اغلب تهرانی و رشتی بودند و در احزاب سیاسی کار کرده بودند.(28)
در این برهه مهم که بر اساس شواهد امر نهضت به انتهای خود نزدیک شده بود، از 34 نفر باقیمانده کنار میرزا، به خواست و تشخیص وی دیگران هم از او جدا شدند «چاره نبود و عده حتماً می باید تقلیل پذیرد، ناچار 8 نفر از اشخاص خیلی نزدیک به میرزا با مشارالیه مانده و بقیه قرار شد اگر توانستند به سمت فومن بروند و اگر نتوانستند به هر نحو که مصلحت است رفتار نمایند.»(29) بدین نحو کوچک خان به پیشنهاد حسن خان آلیانی منطقه زیده آلیان از توابع فومن را برای احیای جنگل انتخاب نمود؛ به طوریکه چند ماه بعد خبر نبرد قوای جنگل با قزاقهای دولتی در روزنامه های کشور به چاپ رسید.(30)
تا اینجا به خوبی تسلط کوچک خان بر فضای جنبش قابل درک است؛ لیکن از این به بعد سیر نزولی داشته به طوریکه تا تأسیس جمهوری، معین الرعایا به اتکای ایل خود و محل استقرار جنگل به تصمیمات میرزا سایه می افکند. به هر حال اهمیت کاراکتر سیاسی کوچک جنگلی آنگاه هویدا می شود که چپ ها و بلشویکهای روسی در اردیبهشت 1299 با وی برای تشکیل جمهوری وارد مذاکره می شوند که در کابینه دولت ائتلاف تحت عنوان «روکم»(31) یعنی کمیته انقلابی، کوچک خان به عنوان سرکمیسر و کمیسر جنگ انتخاب می شود. تأسیس جمهوری شورایی ایران در زندگی سیاسی میرزا کوچک خان، نشان دهنده این است که او از اصلاح حکومت نا امید گردیده بود.
مطالب روزنامه جنگل به خوبی این تحلیل را تأیید می کند. در مقاله ای که با عنوان «اسلام، جمهوری، سوسیالیسم» به چاپ رسید، سعی شده بود اصول سوسیالیسم با اسلام و جمهوریت تطبیق شود.(32) البته سوسیالیسم مورد نظر آن مقاله به معنای عام برابری خواهی بود و نه مترادف نظر کمونیستی لنین. در واقع به شکل تاکتیکی الفاظ تئوریک در ایجاد ائتلافهای عملی به استخدام در می آمد، لیکن استنباط خاصی ارائه می شد که ریشه در تفکر اسلامی-ایرانی داشت.
میرزاکوچک خان چندی بعد بنا به تعارضات ایدئولوژیک و نقض مکرر مواد معاهده توسط جناح چپ از ائتلاف خارج می گردد. کودتای بلشویکی در مرداد 1299 ش ائتلاف نوبنیاد را ساقط نمود و کوچک خان به حالت قهر به رشت و سپس به فومنات و مقر خود رفت و تا یک سال در حصر و انزوا به سر برد. حضور حیدرخان نیز اگر چه ائتلاف دوباره ای را ممکن کرد، ولی این ائتلاف نیز با خیانت، دوامی نیافت و پرونده نهضت جنگل با شهادت میرزا کوچک خان در آذر 1300ش بسته شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.