ارسالها: 23330
#311
Posted: 22 Mar 2015 14:43
سیری در مرامنامه جنبش جنگل
برخی از اصول بنیادین مرامنامه جنبش جنگل به شرح زیر است:
اصل اول: حکومت عامه و قوای عالیه در دست نمایندگان ملت جمع خواهد شد.
اصل دوم: در جنگل، قوای مجریه در مقابل منتخبین، مسوول بوده و تعیین آنها از مختصات نمایندگان متناوب ملت است.
اصل سوم: کلیه افراد، بدون فرق نژاد و مذهب از حقوق مدنی به طور تساوی بهره مند خواهند بود.
اصل چهارم: آزادی تامه افراد انسان در استفاده کامل از قوای طبیعی خود.
اصل پنجم: الغای کلیه شوون و امتیازات
اصل ششم: مصونیت شخص و مسکن از هر نوع تعرض و حریت اقامت و مسافرت.
اصل هفتم: آزادی فکر، عقیده، اجتماعات، مطبوعات، کار، کلام
اصل هشتم: هر یک از افراد ملت که به سن۶۰ سالگی برسد از طرف حکومت حقوق تقاعد خواهد گرفت.
اصل نهم: تساوی زن و مرد در حقوق مدنی و اجتماعی
اصل دهم: انتخابات باید عمومی و متناسب و مساوی و مستقیم باشد.
اصل یازدهم: هر یک از افراد ۱۸ ساله حق انتخاب کردن و ۲۴ ساله حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را دارند.
اصل دوازدهم: منابع ثروت از قبیل خالصجات، رودخانه ها، مراتع، جنگلها، دریاها، معادن، طرق و شوارع و کارخانجات جزو علایق عمومی است.
اصل سیزدهم: مالکیت ارضی با ملاحظه تامین معیشت عمومی تا حدی تصدیق می شود که حاصل آن عاید تولیدکننده می شود.
اصل چهاردهم: ممنوع بودن انحصار و احتکار ارزاق و سرمایه.
اصل پانزدهم: تبدیل مالیاتهای غیرمستقیم به مستقیم تدریجا
اصل شانزدهم: تعلیمات برای کلیه اطفال، مجانی و اجباری است.
اصل هفدهم: انفکاک روحانیت از امور سیاسی و معاشی(اقتصادی)
اصل نوزدهم: دیانت چون از عواطف قلبیه است باید مصون از تعرض باشد.
اصل بیستم: ضبط و اداره کل اوقاف در دست عامه و تخصیص عواید آنها به مصارف عمومی و امور خیریه و صحیه و تاسیس کتابخانه های عمومی.
اصل بیست و یکم: قضاوت باید سریع، ساده و مجانی باشد.
اصل بیست و دوم: تبدیل تنبیهات به اصول تکدیری
اصل بیست و سوم: حبس مقصرین با اعمال شاقه باید به مدرسه و دارالتربیه اخلاقی تبدیل شود.
اصل بیست و چهارم: ورزش و مشق نظامی برای مدارس ابتدایی و متوسطه اجباری است.
اصل بیست و پنجم: برای تحصیل فنون نظام، مدارس عالیه تاسیس خواهد شد.
اصل بیست و ششم: در مقابل تهاجمات ضد اصول اجتماعی و تجاوزات کشورستانی، دفاع از وظایف عمومی و اجباری است.
اصل بیست و هفتم: ممنوع بودن کار مزدوری برای اطفال زیر ۱۴ سال
اصل بیست و هشتم: برانداختن اصول بیکاری و مفت خواری به وسیله ایجاد موسسات و تشکیلاتی که تولید کار و شغل می کنند.
اصل بیست و نهم: ایجاد و تکثیر کارخانجات با رعایت حفظ الصحه کارگران.
اصل سی ام: تقلیل ساعات کار در شبانه روز به هشت ساعت و استراحت عمومی اجباری در هفته یک روز.
اصل سی و یکم: تاسیس دارالعجزه و مریضخانه های عمومی و مجانی
اصل سی و دوم: رعایت نظافت و حفظ الصحه در مجامع و منازل و مطبخها و کارخانجات و غیره.
اصل سی و سوم: انتشار قوانین صحی در بین عامه.
اصل سی و چهارم: جلوگیری از امراض مسریه و مسکرات، منع استعمال افیون و سایر مواد مخدر.
ملاحظه می شود که بسیاری از اصول مرامنامه جنبش جنگل حتی امروزه و در قرن بیست و یکم بدیع و نوآورانه و مترقی جلوه می نمایند. حال، چنانچه این مقایسه را در ظرف زمانی ایران عقب مانده ۱۰۰ سال پیش و اسیر در چنبره حکومت قاجار صورت دهید، به عمق این بداعت بیشتر واقف خواهید شد.
بسیاری از اصول این مرامنامه، قابل قیاس با آرمانهای انقلاب مشروطه و در جهت احیاء آن می باشد. بنابراین، می توان جنبش جنگل را در امتداد اصول و اهداف انقلاب مشروطه تصور نمود.
متاسفانه اخیرا مشاهده می شود برخی از طرفداران خانواده پهلوی با تلاش در جهت بت سازی و اسطوره پردازی خیالی از شخصیت رضاخان، اقدام به لجن پراکنی به منظور مشوه جلوه دادن چهره میرزا و یاران جنبش جنگل نموده اند و بعضا با الفاظی نظیر راهزن، شورشی و .... القابی را که شایسته فرمانده بریگاد قزاق است به میرزا و جان برکفان جنبش جنگل نسبت می دهند. با تامل در این مرامنامه به خوبی مشخص می شود که نهضت جنگل در جهت احیاء و تداوم انقلاب مشروطه اقدام می نمود و برعکس، این رضاخان بود که با عملکردش، آرمانهای مشروطیت را به قهقرا سوق داد.
در اینجا خوب است از نطق شجاعانه دکتر محمد مصدق در مجلس موسسان قانون اساسی که درصدد تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی و انتقال تاج و تخت به رضاخان بود یاد کنیم در این برهه زمانی، رضاخان نخست وزیر بود و بر اساس رای مجلس موسسان قصد تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی را داشت. دکتر مصدق در نطق خود به شکلی هوشمندانه خاطرنشان ساخت: اگر قرار است رضاخان بر مبنای اصول مشروطیت حکومت کند، نخست وزیری برای وی بهترین سمت است چرا که در مشروطه، پادشاه، نقشی تشریفاتی دارد و کاره ای نیست و یا اینکه هدف دیگری در جریان است و قرار است رضاخان به یک پادشاه مطلق العنان بدل شود که در اینصورت نقض مبانی مشروطیت خواهد بود.
به عبارت دیگر، مصدق به خوبی می دانست که رضاخان قصد الغاء جنبش دمکراتیک مشروطیت را دارد که به قیمت خون شهدایی چون میرزا جانگیرخان صور اسرافیل ملک المتکلمین و نیز صدها تن از مجاهدین آذربایجان و گیلان و.... حاصل شده بود.
خوب است طرفداران رضاخان نگاهی به این مرامنامه مترقی یاران نهضت جنگل بیندازند و آن را با عملکرد رضاخان مقایسه نمایند. به سخنرانیهای مردان شجاع و سلیم النفسی چون مصدق رجوع کنند و بعد در پیشگاه وجدان خود داوری کنند که راهزن و خائن واقعی، چه کسی بود؟ و چه افرادی درصدد احیاء آرمانهای انقلاب مشروطه مردم ایران بودند؟
بر اساس اصل اول مرامنامه جنبش جنگل،مشروعیت قدرت و مقامات حاکم به رای ملت و نمایندگان منتخب آنها واگذار شده است. این اصل به خوبی فلسفه سیاسی حاکم بر تفکر میرزا و یارانش را هویدا می سازد. لازم به ذکر است که سران جنبش جنگل در برهه ای از تاریخ این اصل را نقطه شروع اندیشه ورزی سیاسی خود می دانستند که بسیاری از روشنفکران و سیاسیون ایرانی، دمکراسی و انتخابات را برای جامعه عقب مانده ایران، زودرس تصور نموده و دربه در به دنبال یک حاکم مقتدر برای اعمال زور و دستیابی به توسعه آمرانه بودند.
اصل دوم نیز در ادامه اصل نخست، مشروعیت مقامات حاکم را به صراحت، منبعث از رای نمایندگان مردم می داند.
اصل سوم از نقاط درخشان مرامنامه جنگل است چرا که صریحا متذکر می گردد که کلیه آحاد جامعه فارغ از تعلقات قومی، نژادی و مذهبی از حقوق مدنی مساوی برخوردارند. این بخش از مرامنامه را در آن دوره زمانی، تنها می توان با قوانین اساسی منتج از انقلابات فرانسه و آمریکا قیاس نمود.
اصول چهارم و ششم و هفتم بر آزادی انسان بما هو انسان و حراست از آزادیهای اساسی فردی تاکید دارند. این آزادی برای بالفعل سازی استعدادهای بالقوه انسانی ضرورت بنیادی دارد و همچنین مشخصا در اصل هفتم بر مفهوم اساسی آزادی بیان، مطبوعات و آزادیهای سیاسی تاکید ویژه شده است.
اصل پنجم بر نفی و رد امتیازات و القاب اشرافی و موروثی و مبتنی بر رانت استوار است.
اصل هشتم، یک اصل مترقی اجتماعی است و بر نظام بازنشستگی و تامین اجتماعی برای کسانی که سن کار کردن را طی نموده اند صحه می نهد. به نظر می رسد این اصل به خوبی بیانگر اعتقاد میرزا و سران جنبش جنگل به نوعی دمکراسی اجتماعی و ترویج حداقل سطح رفاه و درآمد برای کلیه آحاد جامعه باشد.
اصل نهم، ناظر بر تساوی زن و مرد در حقوق مدنی و اجتماعی می باشد که در جامعه مردسالار عصر قاجاری ایران، نوعی رنسانس و بدعت محسوب شده به خوبی جایگاه زنان در اندیشه سیاسی رهبران انقلاب جنگل را مشهود می سازد.
اصل دوازدهم بیانگر تعلقات اقتصادی چپگرایانه می باشد چرا که حتی مالکیت کارخانجات و معادن را هم از نوع مالکیت عمومی قلمداد می نماید.
اصل سیزدهم، در جامعه فئودالی و مبتنی بر سیستم زمینداری ارباب – رعیتی، دست کمی از یک انقلاب بنیادین ندارد چرا که بر اساس این اصل، مالکیت ارضی، ناشی از کار دهقان و زارع سهم بر بوده و سود نامشروع ارباب فئودال را از آنجا که وی در تولید محصول، نقشی ندارد عملا به رسمیت نمی شناسد. این اصل در شرایطی جزو مرامنامه نهضت جنگل قرار می گیرد که تقریبا در کلیه مناطق ایران نظام زمینداری ارباب – رعیتی به شکلی خدای گونه تقدیس و تبلیغ و ارباب زمیندار، مالک جان و مال و هستی رعیت محسوب می شد.
بی تردید درج چنین اصلی در مرامنامه، با توجه به شرایط جامعه فئودالی آن موقع ایران، نشان از روحیه تحول خواهی مبارزان جنگل داشت.
هواداران خانواده سلطنتی پهلوی همواره یکی از دلایلی که در اثبات نوسازی جامعه ایران از سوی محمدرضاشاه اقامه می نمایند همین انقلاب سفید یا الغاء نظام زمینداری ارباب – رعیتی است در حالیکه دهها سال قبل از آن مطالبه اجرای همین اصل توسط سران نهضت جنگل با شدت و حدت تمام سرکوب و حمل بر راهزنی و سلب مالکیت خصوصی و ترویج کمونیسم گردید.
اصل شانزدهم، بر تحصیلات رایگان و اجباری برای کودکان تاکید داشت و اصل نوزدهم بر آزادی انتخاب دین و مصونیت فرد از تعرض به علت باورهای دینی اهتمام دارد.
اصل بیست و یکم ناظر بر اصول عادلانه دادرسی و محاکمات جزایی برای تمامی اقشار جامعه، اعم از فقیر و غنی است.
اصول بیست و نهم و سی ام بر تضمین حقوق کارگران و تقلیل ساعات کاری استوار است.
اصول سی و یکم، سی و دوم و سی و سوم بر گسترش و توسعه زیرساختهای بهداشتی – درمانی به نحوی که به صورت عادلانه در اختیار کلیه آحاد جامعه باشد تاکید دارد. به راستی باید از کسانی که میرزا و یارانش را راهزن می خوانند پرسید: کدام راهزن و سارق است که مرامنامه و مشی نظری و عملیش را بر تاسیس و ساخت بیمارستان و مراکز بهداشتی – درمانی استوار سازد؟
در انتها لازم می دانم خطاب به آن دسته از افرادی که از رضاخان تصویر یک قهرمان ملی در راه مبارزه با دشمن خارجی را جعل می کنند به این حقیقت مسلم تاریخی اشاره کنم که تنها جنگ وی با دشمن خارجی در جریان نبرد با متفقین صورت گرفت و ارتش به اصطلاح شکوهمند وی حتی قادر نبود ۴۸ ساعت هم مقاومت کند و متفقین به راحتی وارد تهران شده و وی را با خواری و ذلت از سلطنت، خلع و به جزیره موریس تبعید نمودند. این در حالی بود که در برهه زمانی موصوف، متفقین شدیدا درگیر جنگ با آلمان نازی و هم پیمانانش بوده و قسمت اعظم نیروهای ارتش و استعداد نظامیشان در جبهه های اروپا درگیر بود و تنها با بخش کوچکی از قوای نظامی خود به ایران حمله نمودند،این را مقایسه کنید با نبرد شجاعانه میرزا و فدائیان جنبش جنگل با روسهای تزاری و انگلیسیها در حالیکه تنها سلاح مبارزان جنبش جنگل، یک تفنگ ابتدایی بود.
به نظر می رسد وقت آن فرارسیده است که فارغ از انگ زنیهای ایدئولوژیکی طرفداران خانواده پهلوی، به بازخوانی تاریخ پرداخت، چرا که در پرتو فاکتهای تاریخی، هیچ کس قادر به مشوه جلوه دادن چهره سرافراز مبارزان جنگل نخواهد بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#312
Posted: 22 Mar 2015 14:50
گفتوگوی تاریخ ایرانی با شاپور رواسانی: میرزا کوچکخان رابین هود ایران نبود
پروفسور شاپور رواسانی، دکترای علوم سیاسیاش را از دانشگاه هانوفر آلمان گرفته است. رساله دکترای او با نام نهضت جنگل هم اکنون کتاب مرجع دانشگاه مسکو و چندین دانشگاه دیگر اروپایی است. او همچنین چندین کتاب در خصوص نهضت جنگل نگاشته از جمله «اولین جمهوری شورائی ایران» (نهضت جنگل) و «نهضت جنگل: زمینههای اجتماعی». او مدتی نیز مدیر بنیاد پژوهشی میرزا کوچکخان بوده است. رواسانی که ساکن آلمان است اخیرا سفری به ایران داشته و در این فرصت با «تاریخ ایرانی» گفتوگویی انجام داده در خصوص ماهیت نهضت جنگل.
دکتر رواسانی ما خیلی گشتیم دنبال نشانههایی که آیا میرزا کوچکخان به دنبال ایجاد حکومت مذهبی و اسلامی بوده یا خیر؟ در مرامنامه نهضت جنگل ما اثری نمیبینیم که دنبال چنین حکومتی بوده باشند یا در نامههای میرزا هم چنین چیزی دیده نمیشود. در حالی که از طرف خیلیها مطرح شده که میرزا به دنبال برپایی حکومت مذهبی بوده است.
باید فرق گذاشت بین مسلمان معتقدی که اعتقاداتش راهنمای عملش است تا کسی که وظیفه خودش را ترویج و تبلیغ دین میداند و میخواهد به دیگران انتقال دهد. تا جایی که من از زندگی میرزا کوچک اطلاع دارم مسلمان معتقدی بود و تا جایی که میتوانست در احوال شخصی و اصول اهدافش انسان معتقدی بود. برخورد نکردم به نکتهای که میرزا خواسته باشد کسی یا گروهی را با موعظه یا تبلیغ یا رفتار سیاسی وادار به کاری کند. وقتی هم که سوال کردند از او که هنگامی که بر سر کار بیایی چه میکنی گفت وقتی ما تهران را تصرف کردیم نمایندگان مردم نوع حکومت را تعیین خواهند کرد. او به هیچ عنوان درباره نوع حکومت اظهارنظر نکرد. البته صحبت از جمهوری میکرد اما چه نوع جمهوری با چه مشخصاتی؟ این را به انتخاب مردم و آزادی موکول به بعد از فتح تهران کرد. تازه وقتی میگوییم حکومت اسلامی یا مذهبی باید ببینیم منظور کدام اسلام است؟ اسلام معاویه یا اسلام علی؟ میرزا میگفت دنبال حکومت عادلانه است اما اینکه ساختار و ترکیب و قانون اساسی و نحوه پیاده کردن آن چگونه باشد را میگوید مردم باید تعیین کنند. خودش که میگفت جمهوری میخواهم اما خب حکومت جمهوری هم انواع و اقسام دارد.
در نامههای میرزا هم اشارهای به این مساله نمیشود؟
نامههای میرزا بسیار موقر، متین و سیاسی است اما کوشش نمیکند با کمک آیات و احادیث یا نقل قول مذهبی برای خودش یا دیگران موقعیتی ایجاد کند. از آن گذشته در زندگی سیاسی خودش از همراهان انتظار داشت که صادقانه برای مبارزه با استعمار و استبداد مبارزه کنند و به همین علت من ندیدم که به دیگران تکلیف دینی یا مذهبی کند، چون خودش را یک طلبه میدانست، وقتی یک نفر طلبه است با مجتهد فرق دارد.
نقش میرزا کوچکخان در تدوین مرامنامه نهضت جنگل چه قدر بوده است؟ رد پای میرزا را مستقیم در چه بخشهایی از مرامنامه میتوان دید؟
متاسفانه مشخص نیست، چون اطلاعات تاریخی ما از این مساله تقریبا صفر است. آن اساسنامه در کنگره تدوین شده که هنوز هم مشخص نیست که این در کنگره چه کسانی و چند نفر شرکت داشتند و چه مدت طول کشید و چه بحثهایی آنجا مطرح شد، یا دنبالش نرفتیم یا اسنادش هست و عنوان نمیشود. هر کسی هم سعی میکند از ظن خود یار شود.
برخی میرزا را در رده چپ اسلامی دانستهاند...
سعی کنیم اسم نگذاریم روی اشخاص. اصلا کلمه چپ در انقلاب کبیر فرانسه به وجود آمد، آن هم به اتکا اقداماتی که در سنای رم انجام میگرفت. این یک کلمه وارداتی است و در ایران تا قبل از مشروطه سابقه ندارد.
خب به نظر میرسد منظور آنها بیشتر تاکید روی جنبههای عدالتخواهانه قضیه است یعنی افرادی که علیرغم هر دین و آیینی بحث عدالت برایشان خیلی محوری بوده است؟
خب در کشور ما اگر نگاه کنید اشخاصی که عدالتخواه بودند از دوران باستان وجود داشتهاند. روشنفکران ما با تقریبسازی مساله را میخواهند حل کنند، بعد به دیوار میخوریم و دیگران بهرهبرداری میکنند. بعد تعجب میکنیم چرا موفق نشدیم.
به اعتقاد شما اینها همه جنبشهای عدالتخواهانه بودهاند؟
ببینید منظورم این است کسی که میخواهد تحلیل کند باید این جریانها را بشناسد که عدالتخواهانه بودند یا نبودند و نقطه ضعف و قدرتشان چیست. به هر حال ابزار کار خودش را چه مثبت، چه منفی از بافت و ساختار جامعه ایران بگیرد نه از خارج.
میشود با این توصیفی که شما فرمودید نهضت جنگل را تعریف کرد؟ بالاخره جنبشی عدالتخواهانه بوده؟ آزادیخواهانه بوده؟ استقلالطلبانه بوده؟ بخشهایی از آن به دنبال حکومت مذهبی بوده؟ یا همه اینها با هم بودهاند؟
جنبش جنگل دو دوره است. دوره اول که اتحاد اسلام بیشتر تعیین کننده است و بیشتر افراد حاضر در آن بازاری بودند اما در دوره دوم است که مرامنامه نوشته میشود و میرزا کوچک و دیگران حرفشان را میزنند. میرزا میخواسته برود به ستارخان کمک کند که مریض شد و نتوانست برود، چرا؟ چون نهضت ستارخان را یک نهضت آزادیخواهانه میدیده است و بعد در دوران دوم هم سعی کرد نظرات خودش را اعمال کند. جالب اینجاست که ما هنوز هم سعی نمیکنیم جریان جنگل را بشناسیم. میرزا پیش از شکلگیری شوروی در نامهای به چینکوف (فرمانده قزاقهای روس در تهران) مینویسد باید در ایران حکومت جمهوری تشکیل شود. عدهای این را نمیشناسند یا به هر علتی میگویند میرزا این را از شوروی گرفته بود، چرا؟ برای اینکه میرزا مسافرتهایی داشته به آذربایجان و قفقاز و با افکار سوسیال دموکراسی آشنا شده بوده ولی تقاضای رفع ظلم که هیچ احتیاجی به آگاهی تئوریک و وسیع ندارد. هر کسی ظلم را ببیند میتواند با آن مبارزه کند.
ما در خصوص ماهیت نهضت جنگل در نامهها و نوشتههای میرزا و دیگران میبینیم که بر استقلال ایران تاکید زیادی شده است. حتی میرزا در جایی مستقیما و صراحتا میگوید ما دنبال تجزیه ایران نیستیم، اما وقتی جمهوری شورایی گیلان اعلام موجودیت میکند، آیا همین به معنای جداییطلبی نیست؟ چون با این کار رسما اعلام کرده که از حکومت مرکزی منفک شده و در برابر آن ایستاده است.
ببینید این موقت است. اسنادش هست که از طرف انگلیسیها شخص دنسترویل (فرمانده نیروهای انگلیسی در شمال و غرب ایران) به میرزا پیشنهاد میکند که بیا با ما همکاری کن علیه روسها، تا ما تو را به رسمیت بشناسیم. میرزا به آنها پاسخ منفی داد و گفت من تحت حمایت شما جمهوری تشکیل نمیدهم. روسها به او پیشنهاد میکنند که ما ۶۰ هزار مسلح میفرستیم که تو با آنها به تهران حمله کنی. میرزا جواب میدهد که خب بعد من شما را چگونه بیرون کنم؟ و حاضر نمیشود و تا آخر سر میگوید مساله ما مساله ایران است. متاسفانه آقایان بر حسب مشرب خود مسائل مختلفی عنوان میکنند. میرزا راجع به ایران فکر میکرد، شما در تمام نامههای میرزا کلمه گیلان را پیدا میکنید؟ نمیکنید. از صدر تا ذیل تمام نامههایش را بخوانید.
یعنی ما اگر بخواهیم مقایسهای انجام دهیم بین میرزا کوچکخان و نهضت جنگل با حکومت خودمختار آذربایجان و پیشهوری همین طور جمهوری مهاباد و اسماعیل آقا سمیتقو به نظر میرسد در ظاهر فرقی نیست، چنانکه آنها هم اعلام جمهوری کردند، پس چرا از میرزا و نهضت جنگل به نیکی یاد میشود اما آنها منفور میشوند؟
گروه پیشهوری در شمال ایران کاملا تحت نظر دولت شوروی تشکیل شد. همه هم تصورشان این بود که با کمک ارتش سرخ بتوانند در ایران کاری انجام دهند اما خودشان هم فدای این اشتباه شدند. وقتی ارتش سرخ با آمریکا و انگلیس کنار آمد حکومت خودمختار آذربایجان از هم پاشید که این مساله به هیچ وجه با نهضت جنگل قابل مقایسه نیست. چون میرزا کوچک سعی میکرد با تکیه بر ساختار اجتماعی ایران اهدافش را پیش ببرد. یک تفاوت عمده این است که میرزا کوچکخان بر هیچ دولت خارجیای تکیه نکرد در حالی که پیشهوری به هر علتی تکیه کرد. در تاریخ نهضت جنگل عثمانیها تصور میکردند بتوانند کاری انجام دهند و در دوره اول هم آمدند اما بعد رفتند و نتوانستند تاثیرگذار باشند. چند افسر آلمانی هم که از روسیه فرار کرده بودند به نهضت کمک کردند. میرزا کوچکخان سعی میکرد با توجه به امکانات موجود قدم بردارد و به هیچ وجه به دولتی خارجی اتکا نکرد. شرافت و پاکی و علاقهمندیاش به ایران ویژگی اصلیاش بود و میخواست خدمتی انجام دهد. وقتی هم که قشون رضاخان به گیلان حمله کرد و عدهای با کشتی از انزلی رفتند باکو، میرزا هم میتوانست برود پس چرا نرفت؟ ترجیح داد به جنگل برود به این امید که نیروی مقاومتی را دوباره سازمان دهد که متاسفانه نشد. وقتی در روسیه انقلاب شد، فقط در دو شهر صنایع نوین وجود داشت و بقیه دهقان بودند. همان وقت مکاتباتی بین لنین و رزا لوکزامبورگ هست که رزا سوال میکند در کشوری دهقانی چه طور حکومتی کمونیستی کارگری میخواهید اعلام کنید؟ لنین بعدها گفت انقلاب یعنی صنعتی شدن. تنها قدرت سالم توانا بعد از جنگ اول انگلستان بود و به همین جهت لنین با انگلستان رابطه حسنه برقرار کرد تا کشورش را توسعه دهد. در نامههای دیوید لوید جورج، نخستوزیر انگلیس به لنین هست که ما حاضریم به شما کمک کنیم اما وقتی شما در هندوستان و ایران علیه سیاستهای ما عمل میکنید پارلمان انگلستان به برنامه کمک به دولت شما رای نمیدهد، تعهد بدهید که در این دو منطقه علیه ما فعالیت نکنید. در همین رابطه بود که کراسین (نماینده دولت شوروی) به لندن رفت. اثرات این مذاکرات به گیلان و سایر مناطقی که شوروی حضور داشت سر ریز میشد.
وقتی روسها میخواستند سر مفاد قراردادهایشان به انگلستان فشار بیاورند میگفتند ما حامی نهضت جنگل هستیم و وقتی به توافق میرسیدند، کوتاه میآمدند و میگفتند دیگر نیستیم. مذاکرات لندن به خاطر منافع کشورهایشان بوده و وقتی قرارداد بسته شد دیگر میرزا کوچکخان برای شوروی وجود خارجی نداشت. لنین نمایندگان میرزا را در مسکو نمیپذیرد اما همان زمان نمایندگان حکومت مرکزی را میپذیرد. یک نکته جالب بگویم. بعد از فروپاشی شوروی کادرهای مرکزی احزاب کمونیست اروپای شرقی شامل زنان و مردانی که دیگر پا به سن گذاشته بودند بنیادی در آلمان ایجاد کردند با هدف پاسخ به این سوال که چرا فروپاشی رخ داد و کنفرانسهایی آخر هفتهها برگزار میکردند. در یکی از این همایشها من را دعوت کردند که درباره امپریالیسم و ساختار جهانی صحبت کنم. وقتی وارد سالن شدم ۸۰ تا ۱۰۰ آقا و خانم مسن از احزاب کمونیست نشسته بودند. من ضمن صحبتهایی که میکردم گفتم ایران هم مورد تهاجم امپریالیسم بوده و این سابقه را دارد و اشارهای به نهضت جنگل کردم و خواستم بگویم که کنار آمدن دولت شوروی با انگلستان چیز تازهای نیست. گفتم بله در زمان لنین هم شخصی به نام کراسین چنین ماموریتی داشته است. رییس جلسه گفت آقای رواسانی موضوع امروز را بگذارید کنار راجع به کراسین و نهضت جنگل صحبت کنید. بعدازظهر تمام وقت من صحبت میکردم و همه هاج و واج بودند. چرا هیچ کس اطلاع نداشت؟ چون لنین دستور داده بود که ماموریت کراسین در مطبوعات حزبی وقت شوروی منعکس نشود، پس کادرها از کجا خبر داشته باشند. همه اینها را گفتم که بگویم خارجی معاملهگر است و تا وقتی بخواهد حمایت میکند و نخواهد نمیکند. این بلایی است که سر پیشهوری و حزب توده آمد در حالی که میرزا اینگونه نبود.
به نظر میرسد تنها رهبران صادق نهضت جنگل میرزا کوچکخان و حیدر عمواوغلی بودند که علیرغم تفاوتهای فکری هر دو در مبارزه راسخ بودند و اهل معامله و سازش هم نبودند. با این وجود چه عاملی موجب شد این دو نفر نتوانند زودتر از اینکه انشقاق و اختلاف رخ دهد با هم متحد شوند و جلوی شکست نهضت جنگل را بگیرند؟
این را خیلی مشکل میتوان پاسخ داد. بله آخر سر میرزا حاضر شده بود و قبول کرد که حیدرخان بیاید و در کنار هم همکاری کنند اما با توجه به عناصر سازشکار و افرادی که سعی میکردند اختلاف ایجاد کنند این نزدیکی میسر نشد. میرزا مخالف حمله به ملاسرا بوده اما الان تازه مشخص شده که برخی عناصرش وابستگی دولتی داشته و عمدا میخواستهاند حیدرخان کشته شود و میرزا مقصر جلوه کند یا وقتی حیدرخان را زندانی کردند میرزا خودش در حال فرار بود و بعد حیدرخان کشته میشود و جنازهاش را میگذارند حیوانات بخورند. من سعی کردم ریشه این اتهامی که گفته میشود میرزا کوچکخان مسوول قتل حیدرخان بوده را دنبال کنم. همه نقل قولها را تعقیب کردم، ۱۳ تا ۱۴ مرحله عقب رفتم و آخر سر معلوم شد که این را ابوالقاسم لاهوتی در یک قصیده سالها بعد واقعه گفته است یعنی سندیت ندارد و شاعرانه است. بعد هم از آن بهرهبرداری سیاسی کردند برای شکاف بین نیروهای سیاسی.
گویا در بنیاد میرزا کوچکخان شما سعی کرده بودید برخی از این اسناد را جمعآوری کنید؟
تعداد زیادی از اسناد در سازمانهای مختلف از گیلان تا تهران هست. ما که بنیاد میرزا کوچکخان را تشکیل دادیم یکی از کارهایمان این بود که اسناد را جمعآوری کنیم و روی اسناد صحبت کنیم. در حالی که اسناد نهضت را ارائه نمیدهند، هنوز هم در بسیاری از سازمانهای دولتی و غیردولتی این اسناد در انبارها مانده است. ما نهضت جنگل را به زحمت میشناسیم.
اطلاع داشتیم مقداری از اسناد در کیسه در جایی مرطوب در حال از بین رفتن است. من برای نوشتن پایاننامه دکترایم که درباره نهضت جنگل بود رفتم لندن به اداره عمومی اسناد مراجعه کردم. دیدم که گزارشی هست که آقایی جلو سفارت انگلیس میرزا بنویس بوده بعد شده صدراعظم. برایم جالب شد که ببینم این کی بوده؟ کار دکترایم را گذاشتم کنار این نوع پروندهها را سفارش دادم و سعی کردم از روی قرائن و اشارات بفهمم که این آقا چه کسی بوده است؟ اما پرونده میآمد که دور تا دورش قیچی شده بود. آنجایی هم که جمله حساس میشد اسم سیاه شده بود. من سه روز تمام سعی کردم بدانم آن فرد چه کسی بوده اما نفهمیدم. انگلیس یا امریکا هم مطالبی منتشر میکنند که به نفعشان است و ما همانها را ترجمه میکنیم و میشود پایه اطلاعاتمان.
میرزا کوچکخان در نامههایی که به مسوولان شوروی مینویسد از این گلایه میکند که قرار بوده مرام اشتراکی تبلیغ نشود اما حزب کمونیست و وابستگان شوروی شروع به تبلیغ کردهاند. چرا میرزا از این مساله نگران است در حالی که تبلیغ کمونیسم از قبل از آن در منطقه گیلان و انزلی شروع شده بود و در کتاب شما هم آمده که کلوب بنیاد پیش از ایجاد جمهوری شورایی گیلان به همین منظور تشکیل شده بود؟
بله شروع شده بوده او هم نمیتوانست جلویش را بگیرد اما او با آمدن شوروی به خاک ایران هم مخالف بود، اما آمدند. به همین جهت آن تفاهمنامه ۹ مادهای را تدوین کردند که عدم تبلیغ مرام اشتراکی هم در آن آمده که عده زیادی منکر میشوند. در حالی که یکی از مفاد این تفاهمنامه به صراحت حاوی عدم دخالت خارجی است و نادیده گرفتنش تحریف تاریخ است. میرزا همان جا میگوید پول ارتش را ما میدهیم یعنی اختیار با خودمان باشد و بیشتر از تعداد مشخصی هم قرار بوده نیایند. چون آن مقطع به میرزا نیاز داشتند، قبول میکنند اما بعد خرابکاری میکنند در حالی که خیلیها این ۹ ماده را نادیده میگیرند. وقتی برای بنیاد میرزا کوچکخان فعالیت میکردیم خیلی از دوستان من میگفتند برای چه دنبال این گاو دزد افتادی؟ برای اینکه از پدرش شنیده بود که میرزا آمده گاوهایش را برده و به او میگفتند گاو دزد. نگاه به میرزا تا سالهای قبل این بود که یک آدم وابسته به شوروی بوده است. یک نفر در گیلان درباره میرزا مقالهای نوشته بود گفته بود او رابین هود ایران است، در حالی که این طور نیست.
مثل اینکه این تحلیل همان زمان از سوی خارجیها هم مطرح شده بود؟
تحلیل آنها بوده و حماقت ما، بعد ما نقل قول هم میکنیم. توهین است و عدم شناخت مجاهدین جنگل و توهین به مردم ایران است. چون مرکز اطلاعات ما ترجمه از نوشتههایی است که همه حقایق در آنها نیامده است. در واقع سیستمهای اطلاعاتی آنها از افراد مطلع و محقق بر حسب منافعشان استفاده میکنند. مردم خودشان که علاقهای به خواندن آن کتابها ندارند مثلا تا وقتی من درباره خیابانی مقاله ننوشته بودم همه میگفتند که او میخواسته آذربایجان را بدهد به روسها و خائن بوده است. من اما دیدم وطنپرست بود و نگاهی که ایجاد شده بوده در نتیجه تبلیغات طبقه حاکم بود.
اتفاقا خوب شد به شیخ محمد خیابانی اشاره کردید چرا با توجه به اینکه روحانی بوده اما این قدر مهجور مانده است؟ درباره اقدامات و خواستههایش کمتر گفته یا شنیده شده است. در حالی که میرزا کوچکخان این قدر مطرح میشود و شناخته شدهتر است.
بله روحانی بود اما سعی نمیکرد از این ویژگی برای اداره کشور استفاده کند. برای همین خیلی به او بها داده نمیشود. از او به احترام یاد میشود اما خیلی برجسته نمیشود. خیابانی فرد مطلعی بود و بر ادبیات فرانسه مسلط بود اما بیشتر آزادیخواه بود و بر جنبههای طبقاتی مبارزات تاکید داشت برای همین محبوب نیست.
به نظر شما میرزا کوچکخان یا دیگر سران نهضت جنگل توان تشخیص منافع دولتهای خارجی را داشتند؟ امکان اینکه بفهمند شوروی و انگلیس در حال پیگیری منافع خودشان و ساخت و پاخت با یکدیگر و حتی دولت مرکزیاند؟
در چیزی که نمیشود تردید کرد صمیمیت و پاکی میرزاست. نابغه نبود اما سعی میکرد از خارج از کشور مطلع باشد اما قضیه کراسین را نمیدانست. در کتابم اولین بار نقش کراسین را من طرح کردم اما کار من کجا و شهادت میرزا کجا. البته خب اینها متوجه رفتار متناقض شوروی میشدند. بودند افراد کمونیستی که آمده بودند به میرزا کمک کنند ولی همانها را هم مرکز احضار کرد و برد شوروی که دخالت نکنند. وقتی میرزا وارد رشت شد اول همۀ شهر به استقبالش آمدند اما وقتی که ارتش رضاشاه آمد میرزا با یک دوست آلمانی تنها ماند. عده زیادی از همکاران میرزا توبه کردند و صاحب مشاغلی شدند، میرزا تنها ماند چون معامله نمیکرد، اگر معامله میکرد که جواب نامه رضاشاه را میداد و میگفت بله حضرت اشرف حق با شماست. به امید مقاومت رفت به سمت خلخال که با خانمی که آنجا بود مقاومتی را سازمان دهد.
با یک زن؟
بله اسمش را الان یادم رفته است.(منظور عظمت خانم فولادلو است)
یعنی ما یک زن مبارز در نهضت جنگل داشتیم؟ ولی اسمی از او نیست.
بله در نهضت جنگل به چیزی که توجه نمیشود نقش زنان است. چه کسانی غذای جنگلیها را در جنگها تهیه میکرد؟ چه کسی یا کسانی با پنهان کردن غذا از دید ماموران به چریکهای جنگل غذا میرساند؟ چه کسانی چریکها را در خانهها پناه میدادند و در ارتباطات موثر واقع میشدند؟ همه زنان بودند. بدون این پشتیبانی جنبش امکان نداشت. در مرداد ماه ۳۲ هم برخی خانمهای مسن بودند که به عنوان حمام رفتن اعلامیهها را در بقچههایشان از این محله به آن محله میبردند. متاسفانه نقش زنان در جنبشهای سیاسی پنهان مانده است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#313
Posted: 22 Mar 2015 14:59
آغاز و پایان نهضت جنگل (گفت و گو با پروفسور شاپور رواسانی)
· شما اعتقاد دارید که ما به تاریخ کمتر نگاه اقتصادی داشتهایم. شما علاوهبر اینکه مورخ نهضتجنگل هستید، استاد اقتصاد کشورهای در حال رشد هم بودهاید. نگاه اقتصادی، شما را به سمت تحلیل چه نکاتی میبرد؟
در مرامنامه جنبش جنگل که در کنگره کما تصویب شد، نظریات بسیار روشنی درباره اقتصاد ایران ارایه میشود. به اعتقاد من هنوز هم این برنامه بسیار پیشرفتهتر است. ای کاش آن برنامه اقتصادی در ایران پیاده میشد. شما بخش اقتصادی برنامه کما را مطالعه بفرمایید، در این مرامنامه از حقوق محرومین صحبت شده است.
· درباره کنگره کما و کسانی که در آن حضور داشتند، چه اطلاعاتی در دست است؟
مطلقا تا به حال چیزی به دست نیامده، علت هم این است که متاسفانه جامعه روشنفکری ما بهجای اینکه خودش را با مسایل ایران مشغول کند و برود در محل دنبال مطالب تاریخی بگردد، خودش را با مسایل چارگوشه دنیا مشغول میکند. نمیداند ایران چه خبر است اما میداند در آفریقا چه اتفاقی افتاده. این بیاطلاعی تاریخی روشنفکران - از جمله بنده - است که ما به مسایل داخلی ایران توجه نکردیم. یک گروهی راه نیفتادند بروند ببیند ده کُما کجاست؟ و در آنجا تحقیقاتی انجام بدهند. این وظیفه روشنفکران ایران است که بروند و الان اگر ممکن باشد به آرشیوهای دولت آذربایجان مراجعه کنند و پروندههای گیلان را که به روسی یا ترکی هست دربیاورند و منتشر کنند و منتظر نمانند یک مخبر خارجی، یک آلمانی یا آمریکایی مقالهای بنویسد که ترجمه کنند.
مرامنامه نهضتجنگل، جنبه جهانی دارد و روی طبقات زحمتکش تکیه میکند. از آزادی حقیقی صحبت میکند و تساوی میان انسانها. نکات فوقالعاده مثبتی در پیشنویس مرامنامه است. به بخش اقتصادیاش اگر مراجعه کنید، جالب است. میگوید منابع ثروت از قبیل خالصهجات، رودخانهها، مراتع، جنگلها، دریاها، معادن و کارخانجات، جزیی از علاقه عمومی است؛ یعنی حاکمیت مردم را بر آنها تصویب میکند. یعنی این یک نظامی است که در آن حاکمیت مردم فقط سیاسی و فرهنگی نیست، اقتصادی هم هست. این نشان میدهد کسانی که در کنگره کُما بودند آدمهای متفکری بودند. شما نامههای میرزا را بخوانید، خطاب به مدیوانی و لنین. ببینید چه محتوای سیاسی و تئوریک قویای دارد. این کار یک شخص نیست. اما اینکه چه کسانی این متون را نوشتند، ما هنوز آنها را نمیشناسیم.
· قبل از نهضتجنگل آیا ما چنین مرامنامههایی داشتیم؟
نخیر نداریم. قبل از میرزا مشروطه بود و آنجا چنین چیزی ننوشتند. ما مرامنامهای که تقسیمبندی خیلی جالبی داشته باشد و دقیقا سیاست و اقتصاد و فرهنگ را با هم یکجا مطرح کند، نداریم. مرامنامه نهضتجنگل یکی از برگهای زرین تاریخ ایران است که کسی درباره نویسندگانش اطلاعی ندارد.
· حدس هم نمیشود زد که این مرامنامه نهضتجنگل را چه کسانی نوشتند.
این به کنگره کُما و کسانی که در آن حضور داشتند بر می گردد، ولی هنوز هم ما اطلاعاتی درباره اینکه شرکتکنندگان در این کنگره چه کسانی بودند، نداریم. این مرامنامه نیاز به تحقیق مفصل دارد. چندنفر باید بروند کُما و راجعبه این موضوع از مردم در محل تحقیق کنند. ولی کسی تا بهحال چنین کاری نکرده است. چیزی که ما میدانیم همانهایی است که مرحومفخرایی نوشته و چون ایشان از تاثیرگذاران نهضتجنگل بودند، به اعتبار ایشان این نقل میشود. بعد از ورود ارتشسرخ، دواتفاق افتاد؛ یکی اینکه میرزاکوچکخان به انزلی رفت و قراردادی ٩مادهای منعقد شد که یکی از موادش این بود که دولت شوروی حق دخالت در نهضتجنگل را ندارد و اگر هم اسلحه بدهید پولش را میدهیم. ولی دولت شوروی به این قرارداد عمل نکرد. حزب کمونیست که تشکیل شد در اولین کنگرهاش اعلامیههایی که تهیه کردند به زبان روسی بود. چون اعضایی که در کنگره اول شرکت کردند همه ایرانیانی بودند که در باکو، قفقاز و جاهای مختلف زندگی میکردند. وقتی ارتشسرخ آمد آنها هم آمدند. ولی از کنگرههای بعدی اعلامیهها فارسی شد. این نشان میدهد که آنها با اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران آشنایی نداشتند. این حزب کمونیست به حزب عدالت و سازمان همت وابسته بود و بخشی از حزب کمونیست روسیه محسوب میشد. در نتیجه از نظر سازمانی مطیع و عامل اجرای سیاست شوروی بود. به همین جهت وقتی سیاست شوروی درباره میرزا تغییر کرد، رفتار حزب هم تغییر کرد.
· با وجود اینکه درباره انقلاب مشروطه هم جدال و مناقشه فکری زیادی وجود دارد، من این سوال را دارم که از لحاظ اقتصادی چه شباهتی بین آرمان انقلاب جنگل و آرمان انقلاب مشروطه وجود دارد؟
انقلاب مشروطه ایران محصول فعالیت بازرگانان ایران بود که میخواستند در برابر دربار برای خودشان حق مالکیت را تضمین کنند. چون تا زمان مشروطه شاه مالک کشور محسوب میشد و اگر میخواست میتوانست هرچیزی را یا هرملکی را از کسی بگیرد و به دیگری ببخشد یا نبخشد اما طبقه ثروتمند نورسیده ایران بهخصوص تجار و زمینداران میخواستند مالکیت قانونا حفظ شود جنبش مشروطه به این علت صورت گرفت و در قانوناساسی هم مالکیت تصویب شد یعنی قانونی شد و این خواست طبقات تاجر و ثروتمند ایران یعنی قانونیبودن مالکیت تضمین شد. در همان دوره مشروطه عدهای از دهقانها در گیلان و جاهای دیگر میخواستند درمورد همین حق ارباب، اصلاحاتی انجام دهند ولی بلافاصله از طرف مجلس به دهقانان یادآوری شد که مشروطه آنگونه که شما خیال میکردید، نیست، اگرچه مشروطه شده اما شما باید حق مالک را همانگونه مثل گذشته بپردازید. این مشروطه موجب بهوجودآمدن سلطه سرمایهداری تجاری و تثبیت مالکیت در ایران شد. در حالی که در نهضتجنگل صحبت از مالکیت جامعه بر اموال عمومی و اقتصاد در میان بود نه مالکیت عدهای خاص.
· میخواهم درباره یک مقطع خیلی حساس سوالاتی بپرسم. در سپتامبر 1920 میرزاصالح مظفرزاده و آقایگائوک از طرف میرزاکوچکخان برای کنگره خلقهای مسلمان به باکو رفتند. در آنجا چه گذشت و چرا اجازه سخنگفتن نیافتند؟
بله، کنگره تشکیل شد و در آن کنگره سلطانزاده و عدهای دیگر صحبت کردند. در مدارک منتشرشده صحبتی از متن سخنرانی مظفرزاده و گائوک وجود ندارد. آنهایی که صحبت کردند حیدرخان عمواوغلی و سلطانزاده بودند و نماینده سازمانهای مختلف که پروتکل به مقدار زیادی موجود است. اما در این پروتکل از مظفرزاده یا گائوک صحبتی در میان نیست.
· علت چه بود؟
برای اینکه اگر مظفرزاده و گائوک میخواستند صحبت کنند، مجبور بودند تضادهایی که در داخل نهضتجنگل است و مربوط به رفتار وابستگان دولت شوروی میشد را مطرح کنند. به همین جهت با بیاعتنایی و سکوت برخورد شد. چون دولت شوروی میخواست سیاست اقتصادی خودش را از دید مشاورانش پنهان کند. خدمت شما گفتم چندسال قبل در آلمان بعد از فروپاشی شوروی جلسهای تشکیل شده بود از اعضای کادرهای احزاب کمونیست اروپای شرقی و ازجمله شوروی و در این کنفرانس از من دعوت کرده بودند که در خصوص استعمار صحبت کنم. من ضمن اینکه درباره اقتصاد جهانی صحبت میکردم از نهضتجنگل و میرزاکوچکخان نیز یاد کردم و واکنش شرکتکنندگان بسیار جالب بود. افرادی که نشسته بودند و همه کادرهای احزاب کمونیست بودند -پیرزن و پیرمردها- از نهضتجنگل اطلاعی نداشتند که مشخص شد در مورد نهضتجنگل در مطبوعات شوروی سکوت کامل شده است. از سازش رهبری حزب کمونیست شوروی با رهبری لنین با انگلستان صحبتی به میان نیامده بود. در مطبوعات فارسی هم تا زمانی که من به آرشیوها مراجعه نکرده بودم و ماموریت کراسین یعنی ماموریتی که لنین داده بود که بروند با انگلیس کنار بیایند مطرح نشده بود، چیزی در این مورد هم مطرح نمیشود و کسی از این مساله اطلاع نداشت، ولی در اثر تحقیقاتی که در جریان کار دکترای خود انجام دادم، ماهیت ماموریت کراسین روشن و معلوم شد که در همان موقع رهبری حزب کمونیست شوروی با دولت انگلستان در حال مذاکره و سازش بود.
· آیامظفرزاده و گائوک میخواستند از تریبون کنگره ملل شرق برای بیان تعارض حزب مرکزی کمونیست ایران و نهضتجنگل استفاده کنند؟
بله، اینها چون از محتوای سیاستهای دولت شوروی با انگلستان اطلاعی نداشتند اما کادرهای حزب کمونیست از سیاستهای دولت شوروی و رهبران دولت مرکزی ایران اطلاع داشتند.
· داستان پشت پرده کنگره ملل شرق چه بود؟
وقتی انقلاب اکتبر صورت گرفت، روسیه یک کشور کشاورزی بود. یعنی آن موقع فقط در مسکو و سن پترزبورگ و باکو مراکز کوچک صنعتی وجود داشت. اکثریت جامعه روسیه را موژیکها (دهقانان) تشکیل میدادند. لنین میگفت کمونیسم یعنی اینکه ما الکتریسیته و راهآهن به روسیه بیاوریم، کشور را صنعتی کنیم. لنین معتقد بود بدون اینها در اینجا نمیشود کمونیسم را پیاده کرد. آن موقع جنگ جهانی اول تمام شده بود و تنها دولت انگلستان بهطور مقتدر در صحنه جهانی حاضر بود. به همین جهت حزب کمونیست روسیه شخصی به نام کراسین را به لندن میفرستد تا با دولت انگلستان قرارداد راهآهن و برق و صنایع ببندد. نخستوزیر انگلیس نامهای به چچرین مینویسد و میگوید وقتی شما در ایران و هندوستان علیه ما تبلیغات میکنید من چگونه به پارلمان انگلستان لایحهای ببرم که به شما کمک صنعتی شود؛ شما در ایران و هندوستان مزاحم ما نشوید تا ما با شما قرارداد ببندیم. مذاکرات مدتی طول کشید ولی عاقبت قرارداد منعقد شد. پس از این رویداد نهضتجنگل برای شوروی دردسرساز شد. اگر کسی دقت کند، میبیند که روابط شوروی و نهضتجنگل تابعی از پیشرفت مذاکرات کراسین بود. وقتی دولت شوروی میخواست انگلستان را تحت فشار قرار دهد میگفت میرزاکوچک رهبر زحمتکشان جهان است. اما زمانی که لندن روی خوش نشان میداد، میگفت ما با این یاغی کاری نداریم. در آن زمان دولت ایران هم ابزار دست انگلستان بود. تمام مذاکرات تهران و مسکو هم از طریق لندن انجام میگرفت. بنابراین هر سه توافق میکنند که نهضتجنگل از بین برود. عدهای که میخواستند از شوروی دفاع کنند از قرارداد کراسین کمترین سخنی به میان نمیآوردند.
· آقای دکتر، برخی منابع نوشتهاند که صورت مذاکرات بین میرصالح مظفرزاده و گائوک با لنین مکتوب شده است. آیا درست است؟
من هیچ سند مکتوبی را در آرشیو و اسناد ندیدم.
· همینطور که شما قبل از این هم گفتید تمامی اسناد میر صالح مظفرزاده و گائوک از کنگره خلقهای مسلمان در حال بازگشت به ایران، نابود شده است؟
بله، آنها وقتی وارد ایران میشوند در مرز ایران نمایندگان دولت شوروی از آنها بازجویی میکنند و عنوان شده بسیاری از اسناد و مدارک را دور ریختند و از بین بردهاند. اینکه آیا رونوشت مطالب کنگره باکو اکنون در آرشیوهای قدیمی دولت فعلی آذربایجان هست یا نه، جنبه تحقیق دارد. یک گروهی باید بروند و آرشیوها را با دقت مطالعه کنند.
· بعضیها این بحث را مطرح میکنند که میرزا شخص گائوک را نماینده خودش در گفتوگو با روسای حزب کمونیست در شوروی قرار میدهد و این گائوک، مترجم خوبی نبوده و مطالب را خوب انتقال نمیداده، بنابراین خودش ترجمه میکرده. آیا این درست است؟
نه این را چه کسی میگوید؟ سوال این است که آیا کسی در مذاکرات گائوک با نمایندگان حزب کمونیست حضور داشت؟ چه کسانی چنین ادعایی میکنند و چه مدارکی برای اثبات این ادعای ارایه میکنند؟
· گائوک تا لحظات پایانی در کنار میرزا کوچک قرار داشت و با خود میرزا کشته میشود و یخ میزند. ولی هیچ اطلاعی از این به بعد موجود نیست. حتی مشخص نیست پیکرش در کجا دفن میشود و به چه شکلی؟ آیا سر او هم بریده میشود؟
نه، میرزا و گائوک هر دو در راه دچار سرمازدگی میشوند و گائوک در اثر سرمازدگی میمیرد و خود میرزا هم که قادر به حرکت نبوده و به زحمت خود را در سرما تکان میداده -به نقل از مرحوم فخرایی - از دور یک نفر متوجه میشود که یک نقطه سیاهی، تکانی میخورد و میآید میبیند که پیکر بیجان میرزاکوچکخان در گوشهای افتاده، بنابراین کسی حضور نداشت که گائوک را دفن کند و بدینترتیب گائوک در زیر برف و سرما از بین رفت.
· چندوقت پیش خبری خواندم که شما دنبال پیداکردن خانواده میرزاکوچک هستید. آن پیگیری به کجا انجامید؟
دوستی دارم به نام آقای دکتر صراف. ایشان به یکی از بیمارستانهای تهران رفته بود و آنجا یکی از بازماندگان میرزا را پیدا کرده بود. خانمی مسن و مریضاحوال بود و عکسش را هم گرفته. بعد معلوم شد که چندتایی از خواهران میرزا به آمریکا رفتند و اینجا نیستند. میرزا یکبرادر و سهخواهر داشت.
این خانم طوری که آقای صراف گفتند شبیه میرزا بود اما مشکلی هم وجود داشت که ایشان بهدلیل حادثه رانندگی که برایشان پیش آمده بود، اختلال ذهنی داشت. از قرار، پرستاری از طرف خانمی (از خواهران میرزا) از آمریکا آمده بود تا پرستار او باشد. وقتی میرزاکوچکخان کشته شد، خانوادهاش تحت فشار قرار گرفتند و عدهای نام خانوادگیشان را از ترس عوض کردند. عدهای هم از گیلان فرار کردند. عدهای هم هویتشان را از ترس سیستم پنهان کردند. چون ضربه کاملا خشن و شدید بود. به همین دلیل خانه میرزا کوچک برحسب گذشت زمان مخروبه شده بود و در زمان رضاخان، «استادسرا» یک محله فقیرنشین شد. عده زیادی هم از ترس سیستم منکر داشتن روابط با خانواده میرزا شدند. یک آقای دیگر هم بودند در خانه آقای فخرایی که ایشان میگفت من پسر میرزا هستم. از لحاظ قیافه شبیه بود. ما آن زمان از او سند خواستیم، ولی چیز قابلقبولی نداشت که ارایه کند.
- منبع: روزنامه شرق، شماره 2179، 13 آذر 1393
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#314
Posted: 22 Mar 2015 15:16
عظمت خانم فولاد لود؛ شیرزنی در نهضت جنگل
گرچه سیطره فرهنگ مردسالاری بر تاریخ همواره مانع از آن بوده است كه نقش زنان در تحولات اجتماعی ـ سیاسی نادیده گرفته شود، اما این نیمه پنهان تاریخ از روزنههایی خود را مینمایاند.
این گزارش چهره یكی از شیرزنان ایران زمین به نام "عظمت خانم فولادلو" را به تصویر میكشد كه در جریان نهضت جنگل نقشآفرین بوده است. زندگی و تلاش او را از طریق نوهاش خانم پروین امیراحمدی میشناسیم.
سالهای ناگوار
سال 1918-1914 ایران بیآنكه بخواهد، درگیر جنگ جهانی اول است. گیلان در اشغال روسها است. افسینك اف فرماندار مطلق گیلان است. صدای رعبانگیز چكمههای سربازان روس، از پشت لایههای ضخیم تاریخ جنگهای پیدرپی ایران و روس، در ناخودآگاه مردم ایران حك شده و نفرت وصفناپذیری بر دلها حاكم شده است.
جنگل سبز شمال را عربدههای سربازان روس درمینوردد، بیآنكه سربازان خودی قدرت مقابله داشته باشند. امیدی به دولت قاجارها نیست. مردم سبز شمال، سلاح برگرفته و با قشون روس وارد جنگ میشوند. خاك، خاك مردم است. مردان جنگلی میدانند نباید به مردان دولتی دل بست. حملات جنگلیها وحشتی در دل قشون روس افكنده است. آنها میخواستند بیهیچ معترضی بتوانند با پایگاه قرار دادن خاك ایران، با آلمان و عثمانی بجنگند. اما نهضت جنگل، خواب خوش را از آنها گرفت.
1917 انقلاب كمونیستی روسیه باعث عقد قرارداد صلح بین آلمان و روسیه شد. روسیه نیروهای خود را از ایران فراخواند. انگلیس بلافاصله به طرف انزلی پیشرفت كرد تا جای سربازان روسی را پر كند و قبل از عثمانیها خود را به قفقاز و بادكوبه برساند و چاههای نفت را تصرف كند. جنگلیها به مقابله با پیشروی انگلیسها پرداختند.
1918 جنگ جهانی با گسترش تسلط انگلیس بر شرق پایان مییابد. وثوقالدوله صدراعظم میشود. او از سرسپردگان انگلیس بود و مأمور سركوب جنگل میشود. دولت وی به میرزا كوچك خان اولتیماتوم برای خلع سلاح میدهد. میرزا و مردانش به دولت سرسپرده اعتماد نمیكنند و مصمم میشوند برای نجات ایران به مبارزه خود ادامه دهند. جنگل هنوز درگیر جنگ با انگلیس و نیروهای دولتی است كه 28 اردیبهشت 1920 روسیه با پرچم سرخ باز میگردد. بهانه جدیدش دفاع از منافع خود در خزر و مقابله با انگلیس است. روسیه محارب با نیروهای جنگل این بار مدعی دفاع از نیروهای جنگل و كمك به خلق گیلان است. با كمكهای جنگلی و سلاح شروع میكند و با ایجاد تفرقه بین جنگلیها میخواهد افراد شیفته شوروی مثل پیشهوری و سلطانزاده را جایگزین مردان مبارز ایران كند و جهت مبارزه برای آزادی را به سوی وابستگی و الحاق به شوروی منحرف كند.
كودتای امانالله خان و بدبینی مردم به نهضت و كنارهگیری یا كشته شدن نیروهای صدیق سبب میشوند نیروهای مردمی به حمایت از نیروهای دولتی سردار سپه، برای بیرون راندن كمونیستها و سركوب جنگلیها قیام كنند. میرزا بی یار و یاور است. محاصره تنگ و تنگتر میشود. او رو به سوی خلخال دارد؛ به سوی مقر عظمت خانم فولادلو. خسته از خیانتهاست. یارانش كشته شدهاند. آرزوهایش برای ایران آزاد به خاك و خون كشیده شده. دستانی خیانتكار تمام مهمات و تجهیزات را تحویل دولت دادهاند. عظمت خانم فولادلو سوارانی به استقبال میرزا میفرستد. احمد احرار مینویسد: میرزا به سوی زنی میرفت كه به اندازه نامش عظمت روحی و اخلاقی داشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#315
Posted: 22 Mar 2015 15:21
عظمت خانم كه بود
در سریالهای مربوط به میرزا كوچك، عظمت خانم را بانویی مقتدر كه عقابی بر شانهاش نشسته نشان میدهند. در همه كتابهایی كه مربوط به حوادث جنگل است، عاقبت غمبار میرزا با نام عظمت خانم پیوند میخورد. او كیست و در كجای تاریخ این سرزمین ایستاده است كه تاریخنویس مرد نه قدرت حذفاش را دارد نه شهامت نقلاش را؟
به سراغ عظمت خانمی دیگر میروم. نوه دختری عظمت خانم است؛ خانم پروین امیراحمدی، كه نام عظمت را در گوشش خواندهاند تا نام عظیم این بزرگزن در خاطرههای آیندگان ماندگارتر شود. خانم امیراحمدی بانویی باابهت، پرصلابت و بزرگوارند، نشان از عظمت خانم فولادلو دارد، اما هیچ عكسی از عظمت خانم برجای نمانده است تا بدانیم ایشان كدام خصوصیت و كدام خطوط چهره آن بانوی مقتدر را به ارث برده است، اما برای نشان دادن چهره عظمت خانم با صبر و شكیبایی به عقب برمیگردد.
از تاریخ و تاریخچه خانوادگیشان كه مستقیماً از زبان مادرشان خانم گوهرتاج و نیز از بزرگان فامیل شنیدهاند برایم سخن میگوید: برای معرفی عظمت خانم بهتر است از مادرش شروع كنیم. مادر عظمت خانم، نازلی خانم نام داشته كه باسواد و اهل مطالعه بوده و آنچه نه تنها برای آن دوران، بلكه در حال حاضر نیز باعث تعجب خواهد بود این است كه نازلی خانم هفت بار شتر كتاب با خود در كنار جهیزیهاش به خانه شوهر آورده است. عظمت خانم دستپرورده چنین زنی بوده است و در روستای كرندق خلخال به دنیا آمد. به همراه پسران ایلگاه در مكتبخانه ایل و گاه با معلم سرخانه، درس خواند و با جورق بیگ، رئیس 32 طایفه شاهسون آذربایجان، ازدواج كرد و با این ازدواج ریاست شاهسون به عظمت خانم واگذار شد. جورق بیگ به دستور دولت قاجاریه كشته شد و چهار پسر و یك دختر از وی برجای ماند. به رسم ایل، عظمت خانم با حسینعلی خان ملقب به سالار ایران ازدواج كرد كه برادر همسر مرحومش بود و گوهرتاج دختر دیگری بود كه با ازدواج دوم به دنیا آمد.
خانم امیراحمدی میگوید: همسر دوم عظمت خانم هم جایگاه وی را محترم داشته و تصمیمات مهم ایل نیز برعهده ایشان بوده است. قدرت و تدبیر و مدیریت او در كمتر مردی وجود داشته است. روابطش به سران حكومت و سران قبایل دیگر محدود نمیشد، بلكه به دولتهای خارجی نیز فهمانده بود كه باید قدرتی به نام قدرت عشایر ایران را به رسمیت بشناسند.
دولتهای همسایه مثل روسیه و عثمانی نیك میدانستند كه عظمت خانم در تصمیمات مهم كشور نقشی بیش از یك رئیس قبیله دارد و دولتهای وقت نیز با روی كار آمدن متوجه عظمت خانم میشدند و روی مساعدتهای او حساب میكردند.
در اینجا باید خاطرنشان كنم كه در آن زمان مملكت به شكل ملوكالطوایفی اداره میشد و همه سران قبایل و حاكمان مناطق در چرخش امور كشور دخیل و مؤثر بودند. اما به گفته خانم امیراحمدی، نفوذ عظمت خانم بیشتر و مؤثرتر از بقیه بوده است. وی به مناسبت روی كار آمدن دولتهای وقت به رسم تبریك و تأیید هدایایی به دربار میفرستاد و این رسم تا دربار تزار روس گسترده بود و نیز هدایایی از همسر تزار به نام عظمت خانم به ایران فرستاده میشد. آنها به خوبی به قدرت وی در منطقه واقف بودند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#316
Posted: 22 Mar 2015 15:22
نهضت جنگل
نهضت جنگل شروع میشود. امیر عشایر برادر عظمت خانم از طرف میرزا حكمران گیلان تعیین میشود. عظمت خانم و برادرش همه قوای خود را در اختیار میرزا كوچك قرار میدهند و پسر عظمت خانم، یعنی امیر نصرت نائب والی گیلان میشود. در واقع عظمت خانم حكمران واقعی گیلان است كه كسی بدون مشورت و صلاحدید او كاری نمیكند. نمایندگان روس و عثمانی برای جلب حمایت عظمت خانم و احتمالاً قطع حمایت وی از میرزا ملاقاتهایی پیدرپی با وی دارند.
ابراهیم میرفخرایی در كتاب "سردار جنگل" مینویسد: دولت قاجاریه میدانست كه اگر حمایت امیر عشایر و خواهرش عظمت خانم را از میرزا كوچك قطع نكند، نمیتواند كاری از پیش ببرد. بیشك دول خارجی مخالف میرزا نیز به این امر واقف بودند، اما متأسفانه دسیسههای روسیه سرخ با ایجاد تفرقه توانست نیروهای صدیق را از میرزا كوچك دور كند و رهبریت را با یك كودتا از وی بگیرد.
میرفخرایی در كتاب خود مینویسد: امیر عشایر در جنگ منجیل قوای خود را برداشته و از جنگل خارج شد.
لازم به توضیح مختصر است كه در جنگ منجیل، قوای روس و انگلیس همزمان به مواضع جنگلیها حمله كردند. جنگ خونباری بود و كشتهشدههای جنگل یك روز بعد توسط اهالی دفن شدند. عدهای اسیر شدند، عدهای زخمی شدند و محمود خان ژولیده كه در سنگر اول بود، با همراهان خود تا آخرین نفر جنگید. ژولیده زخمی بود و او را به قزوین انتقال دادند. قزوین در اشغال انگلیسها بود و او از درمان به دست انگلیسها امتناع كرد و گفت مرگ را به مداوای دشمن ترجیح میدهد.
خانم امیراحمدی میگوید: در همین هنگام به امیر عشایر خبر میرسد قوای روسیه در اردبیل به قتل و غارت دست زدهاند. امیر عشایر و عظمت خانم در واقع حاكم اصلی این منطقه بودهاند و باید برای دفاع از اردبیل به آن منطقه قشون میفرستادند. میرزا اعلام كرد در چنین بحرانی قادر نیست برای كمك به اردبیل نیروهای جنگل را تضعیف كند و امیر عشایر مجبور میشود با قوای خود به سوی اردبیل حركت كند.
ذكر این نكته نیز برای آگاهی خوانندگان لازم است كه وقتی دولت كمونیستی دستور عقبنشینی به مرزهای شوروی را صادر كرد، عدهای از قوای روسیه تزاری در شهرهای ایران پخش شدند و به قتل و غارت پرداختند و این وقایع مصادف بود با یورش نیروهای انگلیس برای تصرف قفقاز و عبور نیروهای روسیه از انزلی.
خانم امیراحمدی میگوید: دختر عظمت خانم، عروس امیر عشایر بود و دختر امیرعشایر نیز نامزد امیرنصرت پسر عظمت خانم بود، اما گردانندگان امور برای ایجاد دلخوری بین آنها كاری میكنند كه امیرنصرت نامزدی خود را بههم زده و با دختر امیر مقتدر ملقب به ضرغامالسلطنه نامزد شده و باعث تكدر خاطر امیر عشایر شود.
تاریخ میگوید بعد از ناامیدی مردم از پیروزی نهضت جنگل و به بیراهه كشیده شدن نهضت، مردم با نیروهای رضاخان همكاری میكنند و طومار جنگل درهم میپیچد. اینجاست كه میرزا در میان هزاران مرد جوانمرد ایران به شیرزن گیلان پناه میبرد و این انتخاب خود به تنهایی از اقتدار و جایگاه مهم این بزرگزن خبر میدهد.
خانم امیراحمدی میگوید: عظمت خانم به محض اطلاع از حركت میرزا به سوی او، سواران مورد اعتمادش را به استقبال میفرستد و فرمان میدهد كه میرزا را به هر نحو از دست دشمنانی كه در تعقیب او بودند خلاص كنند و با جاه و جلال شایسته به سوی او بیاورند. اما تاریخ غمبارمان از مرگ میرزا خبر میدهد و اینكه میهمان بزرگ عظمت خانم اسیر سرما و بوران شد و در راه وطنش جان باخت. اما خانم امیراحمدی حكایتهای دیگری نیز از مادربزرگ تاریخساز خود دارد.
پایان عظمت خانم؛ شیرزنی در نهضت جنگل
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#317
Posted: 22 Mar 2015 15:37
نقش زنان در نهضت جنگل
در سریال های مربوط به میرزا کوچک، زنی به نام عظمت خانم را بانویی مقتدر که عقابی بر شانه اش نشسته نشان می دهند.
عاقبت غمبار میرزا با نام عظمت خانم پیوند می خورد. او کیست و در کجای تاریخ این سرزمین ایستاده است. عظمت خانم فولادلو شیرزنی بود که همواره از میرزا کوچک خان جنگلی و نهضت جنگل حمایت کرد.
ایران بی آنکه بخواهد درگیر جنگ جهانی اول شد. گیلان در اشغال روس ها در آمد، سربازان خودی قدرت مقابله نداشتند. امیدی به دولت قاجار نبود. مردم باغیرت گیلان، سلاح برگرفته و با قشون روس وارد جنگ شدند. خاک وطن مقدس است باید برایش جان را نثار کرد. نهضت جنگل شکل گرفت. حملات جنگلی ها وحشتی در دل قشون روس افکنده بود. آنها می خواستند با پایگاه قرار دادن خاک ایران، با آلمان و عثمانی بجنگند. اما نهضت جنگل، خواب خوش را از آنها گرفته بود.
در سال ۱۹۱۷ انقلاب کمونیستی روسیه باعث عقد قرارداد صلح بین آلمان و روسیه شد. روسیه نیروهای خود را از ایران فراخواند. انگلیس بلافاصله به طرف بندرانزلی پیشرفت کرد تا جای سربازان روسی را پر کند و قبل از عثمانی ها خود را به قفقاز و بادکوبه برساند و چاه های نفت را تصرف کند.تعجب جنگلی ها به مقابله با پیشروی انگلیس ها پرداختند.در سال ۱۹۱۸ جنگ جهانی با گسترش تسلط انگلیس بر شرق پایان یافت. وثوق الدوله صدراعظم شد. او از سرسپردگان انگلیس بود و مامور سرکوب نهضت جنگل شد. دولت وی به میرزا کوچک خان اولتیماتوم برای خلع سلاح داد.
تعجب میرزا و مردانش به دولت سرسپرده اعتماد نکردند و مصمم شدند برای نجات ایران به مبارزه خود ادامه دهند. نهضت جنگل هنوز درگیر جنگ با انگلیس و نیروهای دولتی بود که ۲۸ اردیبهشت ۱۹۲۰ روسیه با پرچم
سرخ بازمی گردد. بهانه جدیدش دفاع از منافع خود در خزر و مقابله با انگلیس است. کودتای امان الله خان و بدبینی مردم به نهضت جنگل و کناره گیری یا کشته شدن نیروهای صدیق سبب می شوند نیروهای مردمی به حمایت از نیروهای دولتی سردار سپه(رضاخان)، برای بیرون راندن کمونیست ها و سرکوب جنگلی ها قیام کنند. میرزا بی یار و یاور شد..ناراحت محاصره تنگ ترو تنگ تر شد.ناراحت او به سمت خلخال رفت. به سوی مقر عظمت خانم فولادلو. میرزا کوچک خان از خیانت ها و دورویی ها خسته شده بود.
یارانش کشته شده بودند. آرزوهایش برای ایران آزاد برباد رفته بود. دستانی خیانتکار تمام مهمات و تجهیزات را تحویل دولت وقت داده بودند. عظمت خانم فولادلو سوارانی به استقبال میرزا فرستاد. احمد احرار می نویسد: میرزا به سوی زنی می رفت که به اندازه نامش عظمت روحی و اخلاقی داشت.
عظمت خانم فولادلو آخرین حامی و امید میرزا کوچک خان جنگلی- رئیس قبیله عشایر بود.قدرت و تدبیر و مدیریت او در کمتر مردی وجود داشته است. روابطش به سران حکومت و سران قبایل دیگر محدود نمی شد بلکه به دولت های خارجی نیز فهمانده بود که باید قدرتی به نام قدرت عشایر ایران را به رسمیت بشناسند.
تشویق دولت های همسایه مثل روسیه و عثمانی نیک می دانستند که عظمت خانم در تصمیمات مهم کشور نقشی بیش از یک رئیس قبیله دارد و دولت های وقت نیز با روی کار آمدن متوجه عظمت خانم می شدند و روی مساعدت های او حساب می کردند.
با شروع نهضت جنگل- امیر عشایر برادر عظمت خانم از طرف میرزا به عنوان حکمران گیلان تعیین شد. عظمت خانم و برادرش همه قوای خود را در اختیار میرزا کوچک قرار دادند و پسر عظمت خانم یعنی امیر نصرت نایب والی گیلان شد. میرفخرایی در کتاب سردار جنگل می نویسد: دولت قاجاریه می دانست که اگر حمایت امیر عشایر و خواهرش عظمت خانم را از میرزا کوچک قطع
نکند نمی تواند کاری از پیش ببرد. بی شک دولتهای خارجی مخالف میرزا نیز به این امر واقف بودند اما متاسفانه دسیسه های روسیه سرخ با ایجاد تفرقه توانست نیروهای صدیق را از میرزا کوچک دور کند و رهبریت را با یک کودتا از وی بگیرد. آقای میرفخرایی در کتاب خود می نویسد: امیر عشایر در جنگ منجیل قوای خود را برداشته و از جنگل خارج شد.
لازم به توضیح مختصر است که در جنگ منجیل قوای روس و انگلیس همزمان به مواضع جنگلی ها حمله کردند. جنگ خونباری بود و کشته شده های جنگل یک روز بعد توسط اهالی دفن شدند. عده ای اسیر شدند، عده ای زخمی شدند تاریخ می گوید بعد از ناامیدی مردم از پیروزی نهضت جنگل و به بیراهه کشیده شدن نهضت،طومارنهضت جنگل درهم می پیچد. ناراحت اینجاست که میرزا در میان هزاران مرد جوانمرد ایران به شیرزن گیلان پناه برد و این انتخاب خود به تنهایی از اقتدار و جایگاه مهم این بزرگ زن خبر می دهد.عظمت خانم به محض اطلاع از حرکت میرزا به سوی
او، سواران مورد اعتمادش را به استقبال می فرستد و فرمان می دهد که میرزا را به هر نحو از دست دشمنانی که در تعقیب او بودند خلاص کنند و با جاه و جلال شایسته به سوی او بیاورند. اما تاریخ غمبارمان از مرگ میرزا خبر می دهد و اینکه میهمان بزرگ عظمت خانم اسیر سرما و بوران شد و در راه وطنش جان باخت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#318
Posted: 23 Mar 2015 22:34
گیلان؛ کانون پایدار مشروطه خواهی
۱_جنبش مشروطه خواهی، سرفصلی تازه در حیات سیاسی و اجتماعی ملت ایران گشود. جنبشی که تحرکی به جان ملتی خفته در خواب سنگین چندصدساله داد و خود منشا تحولات و تحرکات آینده شد. هرچند درباره این نهضت، تفاسیر و نظریات متفاوتی وجود دارد و متاسفانه بعضا از دایره انصاف هم خارج شده و منطبق با ذائقه فکری و سلیقه سیاسی افراد و البته بدون در نظرگرفتن مقتضیات زمانی آن دوره می باشد ، ولی با تمامی این تفاوتها نمی توان عظمت این حرکت را منکر شد. اگر خیمه های علم شده توسط برخی مشروطه خواهان در سفارت انگلیس یا وقوع هرج و مرجهای متعدد بعد از ماجراهای فتح تهران و پیروزی مشروطه خواهان که نهایتا منجر به بازتولید استبداد در هیاتی مدرن و نوین شد، را به کلیت جنبش تعمیم داده و چشم بر آنهمه تلاش و فداکاری مبارزین راه آزادی ببندیم و به دیده تحقیر به این جنبش ملی بنگریم، از مسیر انصاف خارج گشته ایم. در پیدایش و تثبیت این نهضت، گروههای مختلفی نقش داشتند. از روشنفکران و تکنوکراتهای داخل و خارج از بدنه حاکمیت قاجار گرفته تا بخشی از روحانیون، تجار و نمایندگان اصناف، لوطیان و تفنگچیان، روزنامه نگاران و اهل قلم و وعظ و خطابه و... همه و همه موثر بوده اند.
۲_ اگر نظری به نقش شهرها و اقوام ایرانی در جنبش مشروطیت بیفکنیم، خواهیم دید که چند خطه نقش پررنگ تری داشته اند. در واقع بیشتر حوادث مشروطه و دوره استبداد صغیر ( از زمان به توپ بستن مجلس به فرمان محمد علی شاه تا فتح تهران توسط مشروطه خواهان گیلانی و بختیاری و خلع محمد علی شاه از سلطنت) و ماجراهای مربوط به آن حول و حوش چند نقطه دور می زند که عبارتند از: تهران، آذربایجان، گیلان ( بعنوان سه رکن اصلی) و نیز قزوین و اصفهان.
احمد کسروی در تاریخ مشروطه ایران می نویسد:«از شهرهای دیگر،رشت و انزلی و قزوین به تبریز (از نظر پایبندی به مشروطیت) نزدیک بود.در رشت درآغاز آشفتگیهایی پیدا شد.ولی زود از میان رفت و درآنجا نیز جنبش و کوشش براه خود افتاد و ما خواهیم دید که در پیش آمدهای آینده(حوادث مربوط به مشروطیت)، گیلان همیشه همدست آذربایجان میباشد.»( کسروی، احمد .تاریخ مشروطه ایران، ص 264 )
اگر جنبش مشروطه خواهی ایران با فلک بسته شدن سید هاشم قندی و چند تن از تجار تهران توسط علاءالدوله ، حکمران مستبد پایتخت، و عوامل محرکی چون ماجرای موسیو نوز بلژیکی ، رئیس گمرک، در تهران آغاز شد و با خیزش تهران و تحصن مردم در سفارت انگلیس و حرم حضرت عبدالعظیم و قم و در تبریز و رشت هم با تحصن و اعتراضات مردمی ، مظفرالدین شاه بیمار را واداشت تا در واپسین روزهای عمر فرمان تاسیس دارالشوری را صادر نماید و مرحله اول کار مشروطه خواهی به نیکی به پایان برسد، اما با پادشاهی محمد علی میرزا که تحت تاثیر آموزه های معلم روسی خود ، شاپشال، گرایش به همسایه شمالی داشت و مشروطه و مشروطه خواه به مزاجش سازگار نبود، اوضاع به گونه ای دیگر رقم خورد. چون محمد علی شاه برای اداره و مهار اوضاع،اتابک (امین السلطان) را که در اروپا بود به تهران فراخواند، در انزلی اهالی شهر راه بر اتابک ازفرنگ برگشته، بستند و تا از مجلس تلگراف نیامد که راه بگشایند اجازه پیاده شدن از کشتی را به وی ندادند. وقتی اتابک به تهران رسید و همراه با شاه فضا را آماده مقابله با مجلس و مشروطیت نمود، اعتراضات آغاز شد. در گیلان هم مردم شهرهای رشت و لاهیجان و انزلی و لنگرودبازارها را به نشانه اعتراض بستند و جمعی کفن پوش هم از فومن و کسما و اسالم برای همراهی با مشروطه خواهان به رشت آمدند.(مشروطه گیلان،یادداشتهای رابینو، ص 10) سرانجام پس از مدتی کشمکش و جنگ غیر علنی میان مشروطه خواهان با شاه و ایادیش، ابتدا با ترور اتابک توسط عباس آقا صراف تبریزی و بعد با حادثه دوشان تپه و سوء قصد به جان شاه، ماجرا وارد مرحله تازه ای شد. تروری نافرجام که هنوز راز آن بطور قانع کننده ای مکشوف نشده و گروهی آن را دستپخت حیدر خان برقی ( حیدر عمو اوغلی) ، از مشروطه خواهان قفقاز ( البته ایرانی الاصل)، می دانند و جمعی هم ماجرا را ساختگی و کار خود شاه و دربار برای فراهم آمدن بهانه جهت حمله به مجلس، ارزیابی می نمایند. آیا اگر ترور اتابک و سپس سوءقصد به جان شاه رخ نمی داد، امکان آشتی بین شاه و آزادیخواهان و بازگشایی مجلس میسر بود؟ آیا تند زبانیهای برخی مطبوعات (از جمله مساوات) به شاه و خانواده اش، مانع این آشتی شد یا محمد علی میرزا کسی نبود که کوتاه بیاید؟به هرحال هرچه بود ، این حادثه پایان ماه عسل ظاهری شاه و مشروطه خواهان بود و سرانجام به فرمان شاه مجلس شورای ملی به توپ بسته شد و در محوطه باغ شاه ،طناب مجازات به گردن از مو باریکتر اصحاب قلم و اندیشه انداخته شد و میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل و ملک المتکلمین و قاضی ارداقی به قتل رسیدند! اینچنین شد که تهران زیر چکمه های بریگاد قزاق ، بغض کرده و خاموش به انتظار نشست و تبریز هم که بپا خاست توسط قوای دولتی به فرماندهی عین الدوله و سپهدار تنکابنی به محاصره درآمد و از دیگر شهرها هم هیچ صدایی برنخاست و همه خاموش شدند غیر از رشت که درآنجا جنگی هم در گرفت ولی در آنجا هم مستبدین بر مشروطه طلبان چیره شدند. بنابراین اگر مثلث مشروطه خواهی ایرانیان را در مرحله اول( از تلاشهای صورت گرفته برای امضای فرمان مشروطیت تا قبل از به توپ بسته شدن مجلس ) ، تهران و تبریز و گیلان تشکیل می دادند و کانون اصلی در تهران بود در مرحله بعدی( از به توپ بسته شدن مجلس تا فتح تهران) اضلاع این مثلث به تبریز، گیلان و اصفهان تغییر نمود. تبریز که خود درگیر محاصره ای فرسایشی بود و از طرفی همه محلات ان هواخواه مشروطه نبودند. اگر امیر خیز و خیابان و نوبر و مارالان و... یاور مشروطه بودند، در عوض دوچی و سرخاب و ششکلان و... طرفدار محمد علی شاه بودند و حتی در مرحله ای از جنگ، محله امیرخیز به رهبری ستارخان یکتنه در برابر قوای استبداد می جنگید و ستارخان برآن عقیده بود که اگر در میان شهرها یکی به یاری تبریز به قیام برخیزد، تبریز از تنگنا خارج خواهد شد.
ایران خسته و زجردیده از شلاق استبداد، تهران غمزده و فسرده در چنگ یاران لیاخوف و تبریز هم در محاصره ای سخت گرفتار و دچار چند دستگی بین محلات، لذا باید حرکتی آغاز می شد. گیلان ظاهرا ساکت بود و به قول رابینو اسم مشروطه دیگر در گیلان برده نمی شد اما در خفا و در جلسات کمیته سری ستار رشت و دیگر انجمنهای مشروطه خواه گیلان خبر دیگری بود. اعضای کمیته سوسیال دموکرات قفقاز هم که در حوادث بعدی نقش موثری داشتند، با کمیته سری رشت مربوط شدند و از آنسو دوباره اعتراضات مردمی آغاز شد از جمله در ماجرای روز عاشورا در رشت که به اعتراض مردمی و تجمع در برابر دارالحکومه انجامید و رفتار تند حاکم، آقا بالا خان سردار افخم، زمینه شورش را فراهمتر نمود تا اینکه نقشه قتل حاکم گیلان و تصرف شهر طراحی شد.
۳_ آن اتفاق که ستارخان منتظرش می بود با همدستی مشروطه خواهان گیلانی به سرکردگی میرزاکریم خان رشتی،معزالسلطان، عمید السلطان و میرزاحسین خان کسمایی با اعضای فرقه سوسیال دموکرات قفقاز و داشناکهای ارمنی به رهبری یفرمخان، در رشت فراهم آمد. ماجرا از قتل آقابالاخان سردارافخم، حاکم مستبد گیلان و از دشمنان قسم خورده مشروطیت، در باغ مدیرالملک،با نقشه میرزاکریم خان رشتی، آغاز شد و در پی آن جنگی در شهر درگرفت که رهبریش را معزالسلطان رشتی، میرزاحسین خان کسمایی،میرزاکوچک خان رشتی، یفرمخان و والیکوی گرجی به عهده داشتند. در این جنگ رشت به دست مشروطه خواهان افتاد و نخستین شهری شد که کاملا از زیر فرمان شاه خارج گشت. در این حین پیروزی بزرگ دیگری هم برای مشروطه خواهان بدست آمد و آن همانا جدایی محمدولیخان خلعتبری ( سپهدار تنکابنی) از جمع مستبدین و پیوستن او به مشروطه طلبان بود. چند روز بعد از آزادی گیلان از دست ایادی شاه، سپهدار به دعوت مشروطه خواهان گیلان به رشت آمد و بار دیگر حکومت گیلان را بدست گرفت. از اینجا به بعد کانون اصلی مشروطه خواهی، گیلان بود و قلب جنبش در این خطه سرسبز می زدو سرنوشتش به مردمان این سامان وابسته شده بود.محمد علی شاه از توفیقات مشروه طلبان گیلان و برگشتن سپهدار از خود، به خشم آمده و تلگرافی تهدید آمیز برای او فرستاد.سپهدار هم جواب محکمی داد مبنی براینکه گیلانیان احدی از قوای اعزامی را ، که شاه تهدید به گسیل آنها نموده بود،زنده نخواهند گذاشت.
بعد از آنکه نظام مشروطه در گیلان پاگرفت و نهادهای مدرنی چون بلدیه (شهرداری) تاسیس شد و کارها به سامان درآمد و گیلانیان توانستند الگویی جدید به هموطنان گرفتار استبداد خویش نشان دهند، حرکت سپاه گیلان به سوی پایتخت آغاز شد.رهبری این سپاه با یفرم خان ارمنی، معزالسلطان، علی محمد خان تربیت، سالار فاتح و میرزا حسین خان کسمایی بود.درواقع مشروطه خواهان گیلانی با حرکت نظامی خود بسمت مرکز، تحرکی به اوضاع وامانده در بن بست دادند و با فتح قزوین،موجی از شادی و شور و امید به دل آزادیخواهان ایرانی راه یافت.
درحالی که مجاهدین گیلان با فتح قزوین آماده تر شده و سودای تصرف پایتخت در سر می پروراندند، مجاهدین بختیاری هم که اصفهان را در ید تصرف خویش درآورده بودند، همگام آنان شدند و طرفین، هر یک از سویی، به سمت پایتخت حرکت کردند. جالب آنکه سپهدار تنکابنی که مماشات را بیشتر می پسندید و در همین ایام وعده هایی هم از عوامل شاه در یافت نموده بود، دفع الوقت می کرد. یک تن اما در این میان بی محابا به سمت پایتخت پیش می رفت و او یفرم خان بود که فرماندهی مجاهدین گیلان برعهده داشت و قوای او در دونقطه ینگی امام و کرج، بر سپاه تهران غلبه کردند و در بادامک هم همراه بختیاریها بار دیگر بر قشون شاه فائق آمدند و سرانجام در روز 24 تیرماه سال 1288 وارد پایتخت شدند.با فتح تهران توسط قوای گیلانی و بختیاری، محمد علی شاه از سلطنت خلع و فرزندش احمد شاه بجای او برتخت نشست و عضدالملک، رئیس ایل قاجار بعنوان نایب السلطنه تعیین شد.
۴_ خلاصه ای از وقایع مشروطه و جنبش گیلان را تیتروار مرور کردیم.اما چرا گیلان یکی از کانونهای اصلی مشروطیت شد؟ ایده مشروطه خواهی البته با معانی و تفاسیر خاص آن نزد گیلانیان به مدتی پیش از جنبش مشروطه برمی گردد. « فکر دموکراسی اجتماعی در گیلان (بویژه شهرهای رشت و انزلی) نسبت به سایر قسمتهای ایران در همان زمان بخاطر سطح فرهنگ و بینش اجتماعی محسوس تر و بالاتر بود.از مرحوم میرزا غلامرضا صنیعی ( مدیر دبیرستان اسلامی رشت) که مقام شایسته ای را در تاریخ فرهنگ این استان داراست نقل میکنند که میگفت دانشمندان شهرهای دیگر علاقه داشتند که در گیلان یا مدرسه تاسیس کنند یا فرزندان خود را برای کسب دانش بمدارس جدیدالتاسیس گیلان بفرستند.» (همان منبع، ص 125 . به نقل از : تدین ،عطاء اله. تاریخ گیلان_نقش گیلان در نهضت مشروطیت ایران_ ص 226) حتی در زمان حکومت عضدالسلطان بر گیلان، که چندی قبل از جنبش مشروطیت بود، روشنفکران گیلانی به وی پیشنهاد تشکیل مجلسی مشورتی از نمایندگان ملاکین و پیشه وران در دارالحکومه گیلان را دادند تا امور اداری این سامان با صلاح اندیشی هیات مزبور به موقع به اجرا درآید.هرچند عضدالسلطان این پیشنهاد را نپذیرفت و پیشنهاد دهندگان را مورد عتاب و توبیخ قرار داد. (فخرایی،گیلان در جنبش مشروطیت، ص 33 )مطلب فوق به خوبی گویای اندیشه های بلند و مترقی گیلانیان، آنهم قبل از آغاز جنبش مشروطه خواهی ایرانیان است.
مدارس نوین متعددی که در شهرهای مختلف گیلان همچون رشت، لاهیجان، انزلی، آستارا ماسوله،لنگرود و... تاسیس شدند، نیز نقش مهمی را در شکلگیری اندیشه های نوین (بویژه در حرکتهای بعدی) ایفا نمودند. از طرفی گیلان به دلایل جغرافیایی و تاریخی دیگری هم، کانون اصلی مشروطه خواهی بود. در آن روزگاران گیلان تنها دروازه ایران به اروپا به شمار می رفت و هرکس سودای سفر به فرنگستان داشت، می بایست به گیلان آمده و در بندر انزلی سوار برکشتی، رهسپار مغرب زمین گردد. این مساله از سوی دیگر موجب حضور اتباع کشورهای اروپایی و برقراری ارتباطات فرهنگی و اجتماعی بیشتر گیلانیان با دنیای مدرن هم می شد. این بود که در آستانه انقلاب مشروطه، گیلانیان بلحاظ فکری برای تحول و نوگرایی و رهایی از نظام فرسوده و کهن دیکتاتوری، آماده تر بودند. گیرم که این مشروطه خواهی بویژه در میان توده ها بعضا معانی متفاوتی با آنچه در غرب بدان اطلاق می شد، می داشت ولی هرچه بود میل به در هم شکستن نظام فئودالیستی در عرصه منطقه ای و حکومت دیکتاتوری در سطح ملی (بعنوان مسبب اصلی مشکلات منطقه ای ناشی از نظام ارباب _رعیتی) در گیلانیان بوفور یافت می شد. رابینو می نویسد: «پانصد(تن) از رعایا در مسجد خواهر امام از تعدیات مالکین متحصن شدند،بلکه گفتند ما دیگر مال الاجاره نمی دهیم. بالاخره به آنها اطمینان میثاق (؟) جدیدی دادند.آنها متفرق شدند. اهالی شهر و ده معنی مشروطه را درست نمی دانند و در غیر مورد خود این کلمه را معنی می کنند و همین مساله باعث اشکالات است.» (روشن، محمد. مشروطه گیلان،یادداشتهای رابینو، ص6)
در حقیقت عصیان در برابر نظام فئودالیسم زورگوی حاکم بر روستاهای گیلان، به جنبش توده های روستایی، شوری دیگر می بخشید.البته جنبش دهقانی و روستایی مشروطیت گیلان ریشه در جنبشهای روستایی گذشته از جمله شورشهای دهقانی گیلکان در عصر صفویه داشت و دنباله آن را در سایر ماجراهای سیاسی معاصر هم می توان مشاهده نمود. نماد این جنبش در عصر مشروطه، امثال سید جلال شهرآشوب (سیف الشریعه ) و رحیم شیشه بر به شمار می رفتند. که خواهان عدم پرداخت مال الاجاره توسط رعایا به ملاکین و تقسیم عواید و محصولات بین آنها بودند. این امر تضادها و درگیریهایی را هم بین این اشخاص و برخی از اعضای انجمن رشت که خود از ملاکین و ثروتمندان بودند، نیز ایجاد می نمود. ماجرای سید جلال شهرآشوب در لشت نشا در همین زمینه به روایت رابینو جالب توجه است: « سید جلال شهرآشوب که یکوقت نماینده از طرف اصناف بود با دو سه نفر دیگر به لشت نشا که ملک مختص امین الدوله است فرستاده از برای تشکیل انجمن. از اعمال او شکایت بسیار رسید و او را به رشت احضار کردند. نیامد و معلوم می شود که صیغه امین الدوله (را) به عقد خود درآورده است و خود را سید جلال الدین شاه موسوم کرد، و هفت سال مال الاجاره و مالیات را به رعایا بخشید، و به این بهانه دو سه هزار نفر رعایا دور خود جمع کرده ادعای سلطنت می کرد و حکم انجمن نمی خواند.»( همان منبع، ص 17) بگونه ای که از روایت رابینو از این ماجرا برمی آید، این طرفداری از طبقه محروم روستایی برای برخی از مدعیان آن ( از جمله سید جلال شهرآشوب) بی فایده هم نبوده است!
۵_ از عوامل موثر در رشد و پیروزی و تثبیت جنبش مشروطیت، روزنامه ها بودند. تهران اگر با «صور اسرافیل» میرزا جهانگیرخان شیرازی و روزنامه «مجلس» میرزا محمد صادق طباطبایی و «روح القدس» سلطان العلمای خراسانی و «مساوات» سید محمدرضا مساوات و... ، سرگرم بود، اگر تبریز با جرایدی مانند «انجمن» و «آذربایجان» و «عدالت» ، ندای مشروطه خواهی سر میداد، گیلان هم بعنوان یکی از قطبهای اصلی مشروطه، «خیرالکلام» افصح المتکلمین، «نسیم شمال» سید اشرف الدین حسینی، «وقت» میرزاحسین خان کسمایی( البته کسمایی بعدهااین جریده را در تهران منتشرنمود)، را داشت. تعدد نشریات در گیلان نسبت به بسیاری از ایالات و ولایات، کم نظیر بود.غیر از نشریات یاد شده که از مشهور ترینها بودند، ساحل نجات، گیلان،حبل المتین یومیه رشت(حبل المتین اصلی در کلکته هندوستان توسط موید الاسلام کاشانی منتشر می شد)، مدرسه تمدن، زمان وصال، نوع بشر، کنکاش، اخوت و... که برخی در کوران مبارزات مشروطه خواهی و بعضی بعد از فتح تهران و ختم استبداد صغیر پا به عرصه نهادند. دو نشریه هم به نامهای «موبد» و «هوا و هوس» در لاهیجان چاپ می شدند.از نشریات گیلان نام بردم و دریغم آمد که از یکی از مشهورترین و تاثیرگذارترین آنها میان مردم، یادی نکنم بویژه آنکه در همین مقال هم از اشعار آن استفاده شد: هفته نامه نسیم شمال سید اشرف الدین حسینی.
اگر به عناصر وعوامل گوناگون جنبش مشروطه خوب دقت کنیم،متوجه خواهیم شد که تمامی عناصر و طبقاتی که له یا علیه این نهضت در تهران و آذربایجان حضور داشتند،در گیلان هم موجود بودند. از روحانیون مشروطه خواه در تهران سیدین شرفین(طباطبایی و بهبهانی) و در تبریز ، سید المحققین و ملا حمزه و شیخ محمدخیابانی و ثقه الاسلام بودند و در گیلان هم امثال عبدالوهاب صالح و میرزا محمد رضا حکیمی، حاجی شیخ رضا چنین بودند.اگر رهبری روحانیت مخالف مشروطه خواهی در تهران با امثال ابوالقاسم امام جمعه و سید علی یزدی و بعدتر ،شیخ فضل اله نوری بود و اگر در تبریز این امر به عهده میرزاحسن مجتهد می بود،در گیلان هم حاج ملا محمد خمامی، از دشمنان مشروطه خواهی بشمار می رفت و در این میان روحانیونی چون شیخ علی فومنی و میرزا مهدی شریعتمدار و... همفکرش بودند. از روشنفکران قبل و حین مشروطیت در تهران و تبریز و خارج از کشور امثال میرزا ملکم خان، آقا خان کرمانی، آخوندزاده و طالبوف نقشی فعال داشتند و در گیلان هم منورالفکرانی چون حسین کسمایی و دکتر نقی زاده لاهیجانی(فربد) کاملا به اصول مشروطیت و فلسفه آن آشنا می بودند..اگر در بدنه اشراف و ملاکین و متنفذین تهران،افرادی ، هریک به انگیزه ای و در برهه ای، به صف مشروطه خواهان درآمدند، یکی ظل السلطان مستبد،پسر ناصرالدین شاه قاجار و حاکم بی رحم اصفهان بود که شد طرفدار مشروطه و البته در نقطه مقابل یکی هم ناصرالملک همدانی روشنفکر فرنگ درس خوانده، می شد مخالف مشروطه خواهی با توجیه اینکه برای مردم ایران زود است و نامه معروفی که برای طباطبایی نوشت و مشروطیت را برای ایرانیان مثل این دانست که ران سرخ شده شتری را در دهان فردی که به مرضی سخت دچار آمده،فرو برند!(کسروی، ص 91 ) یا یکی چون صنیع الدوله تکنوکرات به شوق عمران و آبادانی،راه توسعه صنعتی کشور را از مسیر مشروطیت و آزادی می دید، در گیلان هم از میان متنفذین و رجال میرزا کربم خان رشتی و برادرانش (معزالسلطان،عمیدالسلطان،احمد علی خان،مجیب السلطنه،عباس خان) سردار منصور،میرزا یوسف خان معاون دیوان و سپهدار تنکابنی و... هریک به علتی و انگیزه ای در جرگه مشروطه طلبان بودند.اگر تبریز به جنگاوری و دلیری ستارخان و باقرخان،پشت گرم بود، اگر اصفهان چشم به تفنگچیان بختیاری داشت، گیلان هم برای صحنه نبرد، میرزا کوچک خان رشتی و یفرم خان ارمنی و معزالسلطان و میرزا حسین خان کسمایی را در اختیار داشت.در عرصه قلم و مطبوعات هم همانطور که در سطور پیشین قیاس کردیم،گیلان هیچ از سایر شهرهای مهم ایران کم نمی داشت.آری! گیلان اینهمه را داشت و البته عنصر گرانبهاتری هم در اختیار داشت که در جای دیگر مانندش کمتر می بود.فردی که به زبان شعر، انقلاب مشروطه را در میان توده های جامعه معنا می بخشید:سید اشرف الدین گیلانی. سید اشرف الدین حسینی قزوینی (معروف به گیلانی) انتشار هفته نامه نسیم شمال را در شعبان سال 1325 ه.ق در رشت آغاز نمود. حضور در محیط سیاسی گیلان آنهم در کوران مبارزات سیاسی گیلانیان برای مشروطه، فرصتی طلایی برای سید اشرف الدین فراهم نمود تا استعداد شگرف خویش در سرودن اشعار طنز سیاسی را به ظهور برساند. البته سید اشرف الدین گیلانی، اشعار و نوشته های زیادی در رد باورهای اجتماعی و فرهنگی غلط حاکم بر جامعه ایرانی هم دارد ولی در اینجا بیشتر اشعار سیاسیش مد نظر است که مهمترین شاخصه این اشعار، زبان ساده و بی پیرایه و درک و فهم آن توسط توده ها است.
۶_ مشروطه خواهان سرزمین سبزمان ،گیلان، در بی توجهی و بی اعتنایی ، گرفتار آمده اند و یادی در خور و شان ایشان چه در سطح ملی و چه استانی از آنان نمی شود و هم تریبونهای رسمی و هم فرهنگ غیر رسمی حاکم بر توده ها، حق مطلب را درباره آنان ادانمی کند. نه اینکه سراسر آنچه در مشروطه گیلان رخ داده درست و برحق بوده که بعضا اشتباهاتی هم رخ داده، ولی سخن از یادآوری تاریخ و تلاش برای جلوگیری از نشستن غبار فراموشی بر تلاشهای گذشتگان برای برافروخته ماندن چراغ راه آیندگان است. جای تاسف است که نقش گیلانیان در جنبش مشروطه به شایستگی مورد تقدیر قرار نگرفته و آنطور که به تبریز و وقایع آن پرداخته شده و نقش آذربایجان پررنگ جلوه گر شده به گیلان پرداخته نشده است. کسی منکر مجاهدتهای تبریزیان در مشروطه نیست ولی ارج ننهادن و کم اعتنایی به نقش اساسی گیلانیان در پیروزی جنبش مشروطه را هم نمی دانم به چه می توان تعبیر کرد؟ آیا ناشی از بی اطلاعی تاریخی است؟!چنانکه دیدیم گیلان از کانونهای پایدار مشروطه خواهی بود و گیلانیان هم در عرصه سیاسی با اعتراصات مردمی و تحصنها و تلگراف زدنها و بستن بازار ها و هم در عرصه نظامی با تصرف کامل رشت و لشکرکشی به قزوین و تهران و انجام چندین جنگ، و نیز بعد از فتح تهران با مبارزه با طغیانگران ضد مشروطه و ایادی محمد علی میرزا از جمله در ترکمن صحرا و آذربایجان (قضیه طغیان شاهسونها)، زحمات بسیار زیادی برای پاگرفتن نهال نوپای آزادی در این سرزمین، متحمل شدند.بکوشیم تا این زحمات را ارج نهیم و پلی برای ارتباط آیندگان با این گذشته های طلایی بسازیم.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#319
Posted: 23 Mar 2015 22:41
روستاییان گیلان در نهضت مشروطه
سرزمین خرم و حاصلخیز گیلان از بدو تاسیس حكومت متمركز صفوی، یكی از ارزنده ترین مناطق محل تامین درآمد دربار بود. ثروت افسانه ای شاه طهماسب بدون تردید از راه سیاست های ظالمانه مالیاتی و یا مصادره اموال بزرگان فراهم شد.
همین سیاست بود كه در این دوره چهار شورش گسترده روستایی را در گیلان موجب شد و بعد از او در دوره شاه عباس با تدبیر حكومت مبنی بر تبدیل گیلان به املاك خاصه، فقر و تیره روزی گیلانیان به ویژه جوامع روستایی تشدید یافت. افتتاح باب تجارت با اروپا در این دوره و بسط دامنه فعالیت های تجاری كه شامل محصولات و اقلام استراتژیكی چون ابریشم، برنج و توتون می شد اگرچه حكومت صفوی را مقتدر و مرفه ساخت ولی چاره ای جز شورش و نافرمانی را در پیش پای جوامع روستایی قرار نمی داد. حكومت های جایگزین صفوی چون افشار، زند و قاجار از پی هم آمدند و رفتند ولی هیچ گاه از زندگی اندوهبار مردم روستایی كاسته نشد زیرا حاصل دسترنج مردم را خوانین، حاكمان محلی، ارباب و مباشر ده از چنگ آنها خارج می ساختند. از مهمترین و وسیع ترین قیام جوامع روستایی گیلان به رهبری عادلشاه در سال ۱۰۳۸ ه.ق تا مشروطه، تقریباً ۳ قرن (۲۸۵سال) می گذشت. آنچه جوامع روستایی گیلان دراین مدت تحمل می كردند ستم فراش ها و حاكمان مستبد كه براساس سنت فروش حكومت ایالات به حكومت می رسیدند، عوامل كمپانی های خارجی كه از دوره عقد قرارداد تركمانچای بر صفحات شمالی ایران سلطه یافته بودند و شرایط نامساعد طبیعی چون قحطی و خشكسالی و از همه مهمتر بلایای خانمان براندازی چون طاعون، وبا و بیماری مالاریا بود. شرایط جوی، سیاسی- اجتماعی و بیماری های موسمی آه از نهاد روستاییانی كه فقیر زاده می شدند و به فقر می زیستند و در لباس فقر در خاك می آرمیدند برآورده بود.
استمرار مبارزات روستایی حداقل به مدت سه قرن كه یكی پس از دیگری با سركوب مواجه می شد اگرچه از ستم مقامات حاكم نمی كاست ولی آنانی را كه در مبارزه و شورش بودند جسارت و گستاخی می بخشید و پدركشته را به انتقام می كشاند.
مجموعه این عوامل موجب شد كه در دوره مشروطه، گیلان مهمترین صحنه مبارزات گسترده روستایی شود: «پانصد تن از زارعان رشت با تجمع در مسجد خواهر امام رشت اعلام كردند كه به مالكان مال الاجاره نخواهند داد، در انزلی بر علیه مالكان شورش روی داد. در تولم صومعه سرا مردم روستایی، پیشكاران و فراشان ارباب و حكومت را به باد كتك گرفتند و در فومن مردم مالك صاحب نام آن شهر یعنی حاجی سیدرضی مقیمی را وادار به فرار به تهران كردند. در كسما، صدیق الرعایا را كشتند. در كرگانرود تالش و در دیلمان مردم علیه ارفع السلطنه و مشیرالممالك علم طغیان برافراشتند، سردار امجد را از خمسه طوالش اخراج كردند و...» (آدمیت، ،۱۳۵۵ ص۷۰) امواج خروشان مبارزات روستایی در دوره مشروطه موجب تقابل انجمن عباسی رشت به رهبری سید جلال شهر آشوب و رحیم شیشه بر با حكومت مركزی و مجلس اول شد و مجلس و حكومت مركزی را در مقابل مردم جوامع روستایی قرار داد. ساختار انجمن رشت كه تشكیل یافته از مالكان و زمینداران گیلانی بود و از مالكیت حمایت می كرد ابتدا در گام اول به اخراج شهر آشوب و شیشه بر از عضویت در انجمن رشت دست زد و سپس زمینه را برای ایجاد انجمن ملاكین كه فرصت را برای درهم شكستن مقاومت دهقانان مهیا می دیدند فراهم ساخت. (آفاری، ،۱۳۷۹ صص ۲۱۱-۲۱۰) مجلس اول كارنامه مثبتی از خود به یادگار نگذاشت و به جز احسن الدوله و میرزا محمود اصفهانی، اكثریت اهل مجلس اول به حمایت از مالكان پرداختند (آدمیت، همان، ص۸۳) مجلس هیچ گاه در رفع بیداد اربابان اقدامی به عمل نیاورد.
در مسائل اساسی اجتماعی چون تعدیل مالكیت زمین زیر كشت با افزایش سهم دهقانان از محصول زمین قدمی برنداشت و برای جلوگیری از اقتدار روستاییان، با حق تشكیل انجمن های روستایی، سرسختانه مخالفت كرد و فراتر از آن به انجمن های ایالتی و ولایتی دستور داد كه مانع ایجاد چنین تشكیلاتی شوند (آفاری، همان ص۲۲۳) محافظه كاری و حاكمیت دیدگاه حفظ حكومتگران كهن و خاندان های متنفذ موجب شد كه مشروطه هیچ گونه دستاورد مثبتی در زمینه بهبود وضع جوامع روستایی و یا كاهش فشار و ستم عوامل حكومتی و زمینداران زورگو به عمل نیاورد. سرخوردگی و ناخرسندی جوامع روستایی از حكومت حاكمان و مجلسیان به ظاهر مشروطه خواه آنان را در تشكیلاتی موسوم به نهضت جنگل گرد آورد.
به همین سبب می توان ساختار اجتماعی و تشكیلاتی نهضت جنگل را مردم روستایی دانست. شاپور رواسانی در معرفی ماهیت اجتماعی این نهضت می نویسد: «طرفداران نهضت جنگل دهقانان و زحمتكشان شهری بوده و وجه مشخص و بارز آن شركت دهقانان است.» (رواسانی، ،۱۳۶۳ ص۲۲۹) ابراهیم فخرائی مهمترین دستاورد پیروزی قوای جنگل را در نبرد گسكره مالكوان بر عمال روسیه تزاری، ایجاد روحیه امید در زندگی روستاییان دانسته است: «در این موقع به جنگلی ها از هر طرف تبریك می رسید و نام جنگل به احترام یاد می شد و اثر این پیروزی حتی در روابط بین مالك و زارع نیز رخنه كرده بود. دیگر مالك به خود اجازه ناسزاگویی را به زارع نمی داد زیرا بسیاری از دهقانان و كشاورزان اسلحه به دست گرفته و دوشادوش جنگلی ها در نبرد بودند.» (فخرایی، ،۱۳۵۴ ص۷۵ ) اگر مشروطه به پیروزی رسید و حاكمان و اهل مجلس خود را برآمده و هواخواه مشروطه می دانستند ولی در فكر تامین خواسته ها و اهداف روستاییان بر نیامدند. آنانی كه چراغ عمر نهضت جنگل را خاموش كردند باز هم به فكر رفع سلطه مالكان و احقاق حقوق جوامع روستایی نبودند.
همین امر موجب شد كه پس از خاموشی نهضت جنگل، قیام های دهقانی به رهبری سیدجلال چمنی و غلامحسین خان بهمبری در گسكرات، حیدرخان و قره خان در دیلمان، قیام دهقانان اشكورات به رهبری قدرت نظامی و میرزا مهدی كسمائی در منطقه صومعه سرا، زهر تلخی را در نخستین سال های سلطنت رضاشاه به كام مالكان بچشاند. سركوب مبارزات روستایی كه به شكل وحشیانه صورت گرفت هیچ گاه شعله فروزان دادخواهی را به خاموشی نكشاند زیرا در دوران پهلوی دوم، علاوه بر قیام قنبرشاه در اطراف كوچصفهان و خشكبیجار علیه حكومت خوانین در سال های ۱۳۰۸-،۱۳۰۷ قیام هایی تحت عنوان قیام های روستاییان رود بنه لاهیجان، دهقانان لشته نشاء، دهقانان نخجیر كلا و دیوشل - لاهیجان، دهقانان چونچنان، دهقانان حسن كیاده لاهیجان، دهقانان روستاهای ساحلی، دهقانان رودسر، دهقانان روستای خشك اسطلخ و ... صورت گرفت.(عباسی، ،۱۳۶۸ ص ۹۱- ۷۵) بدین ترتیب می توان گفت كه قیام های روستایی در گیلان از لحاظ قدمت و دامنه گستردگی دارای جایگاه ویژه ای است. گستردگی و پیوستگی روستاهای حاصلخیز كه دارای قابلیت استحصال هستند به همراه افزایش بیداد و ستم مالكان، احراز روحیه شجاعت و آزاد منشی در مردم این مرز و بوم كه در آثار حماسی و تاریخی ابراز شده است و ایجاد قطب فرهنگی در این منطقه به علت محل ارتباطی ایران به اروپا به مدت بیش از سه قرن می تواند به عنوان علل عمده پیدایش خیزش ها و نافرمانی ها در این ناحیه ذكر شود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#320
Posted: 23 Mar 2015 23:05
گيلان و گيلانيان در نهضت مشروطيت
سپهدار اعظم(محمد ولی خان تنکابنی)
در اين كه نهضت مشروطيت ايران نهضتي اصيل و فراگير و برخاسته از متن و بطن جامعه ايران و به دليل فضاي خفقان و استبدادي حاكم در كشور بود جاي هيچ ترديدي نمي باشد.يكي از عواملي كه سبب شد نهضت مشروطيت ايران نتوانست به آن چه كه در اصل براي استقرار آن يعني حكومت قانون برسد و پس از مدت كوتاهي عملا مملكت دوباره به دست عمله استبداد افتاد، همانا متوجه شدن دو قدرت جهاني سلطه طلب و مخوف وقت يعني امپراتوري مخوف تزار و امپراتوري حيلهگر بريتانياي كبير به اين مسئله بود كه اگر مشروطهخواهان به پيروزي دست يابند اولين صدمهاي كه به انان وارد خواهد شد همانا محروم شدن انان از چپاول ثروت هاي خدادادي بيكران كشور ايران است كه ساليان دراز مورد سوءاستفاده انان بوده است !
درست است كه هر دو امپراتوري سلطه جوي روسيه تزاري و بريتانياي كبير رقيب يكديگر در چپاول ملل مظلومي چون ايران بودند ولي به محض اين كه متوجه ميشدند نهضت يا حركتي منافعشان را به خطر مياندازد فورا رقابتشان به رفاقت تبديل ميشد و نمونه روشن اين مسئله در جريان نهضت مشروطيت توافق ننگين آنان در قرارداد شوم سال 1907 ميلادي بود كه ميهن ما را به دو منطقه نفوذشان تقسيم كرده بودند.
بعضيها حمايت دولتهاي انگليس و روسيه را از مشروطه خواهان علم مي كنند در حاليكه حمايت آنان آن هم در آغاز نه به خاطر استقرار حكومت قانون و دموكراسي بود بلكه بيشتر به خاطر اين بود كه هرچه بيشتر جريان اصيل و عظيم نهضت مشروطيت را كنترل و سرانجام به انحراف از مسير اصلي خود بكشانند و متاسفانه به وسيله ايادي خود فروخته اي كه هر دو امپراتوري سلطه جو در كشور ما داشتند موفق به اين نيتشان شدند به طوري كه طولي نكشيد كه عين الدوله قداره بند سلاطين قاجار صدر اعظم حكومت مشروطه شد! و سفارت خانه خودرا پناهگاه سلطان مستبد قاجاريه محمدعلي شاه قرار دادند. يكي از تاريخ نويسان شوروي سابق در اين زمينه اشاره جالبي دارد: «... برابر توافق سال 1907 ميلادي بين بريتانيا و روسيه نه تنها (اين دو دولت) به ازاديخواهان و مشروطهطلبان ايران كمك نكردند بلكه كارگزاران و عمال دولت روسيه در جهت سركوب جنبش مشروطه و حمايت از استبداد و مستبدين بر اعمالشان صحّه گذاشتند»(1)
آقابالاخان كه سرسپردگي و بيرحمياش نسبت به ازادي خواهان مشروطه طلب در تهران ثابت شده بود و به همين جهت از معين نظامي به وكيل الدوله اي و سپس به سرداري رسيده بود و لقب سردار افخم به او داده شده بود براي حكومت گيلان انتخاب و اعزام شد! او تنها كسي بود كه به خود جرات داده بود در جريان تحريم تنباكو از سوي ميرزاي شيرازي، و اعلان آن از سوي مجتهد بزرگ وقت تهران آيتالله حاج ميرزا حسن آشتياني به مردم تهران كه ناصرالدين شاه به او پيغام داده بود يا فتوايش را پس بگيرد يا از تهران خارج شود و او هم با گروهي از مردم از تهران خارج مي شود و مردم تهران در حمايت از او بازارها را بسته و در ميدان ارك اجتماع كرده بودند، به سوي مردم دستور شليك تير داد و حدود سي تن كشته و بسياري زخمي به جا گذاشت. آري چنين مرد دژخيمي را براي حكومت گيلان فرستادند. ولي مردم قهرمان گيلان نه تنها از اين بابت هيچ هراسي به دل راه ندادند بلكه در مبارزه با خودسري ها و قلدريهاي او بيش از پيش با هم متحد شدند.
در آن زمان انجمنهاي مجاهد و مبارز عليه استبداد به تعداد قابل ملاحظهاي در گيلان يكي پس از ديگري شكل گرفته بودند و دولت از اين بابت به شدت نگران بود، لذا اولين كاري كه آقابالاخان ـسردار افخم حاكم مطلق العنان گيلان صورت داد انحلال اين جمعيت هاي آزاد انديش و دستگيري اعضاي آن به عناوين مختلف و ممانعت از انتشار نشرياتشان بود. يكي از مهمترين روزنامههاي ان دوران روزنامه «خيرالكلام» بود كه ازاديخواه مشهور شيخابوالقاسم افصح انتشار آن را به عهده داشت به توصيه حاجي ملامحمد خمامي توقيف شد. او معتقد بود مشروطيت از مخترعات مردم اروپا بوده است و در فتوايي كه در اين مورد صادر كرده بود امده است:
«... اين حادثه كه در اين عصر واقع و تسميه به اسم مشروطه شده اعاذناالله و كافةالمسلمين من شرّها، قلع و قمع آن بر هر مقتدري لازم است و ابدا سازگاري با قواعد اسلام و مسلماني ندارد...
برقاطبه اهل قبله و اهل اسلام است كه در اطفاء اين فتنه مشروطه به جان و مال كوشش نمايند و دين اسلام را از شر اين مشروطه آسوده دارند» (2)
وقتي خبر دستگيري شيخ ابوالقاسم افصح المتكلمين را به حاجي خمامي دادند به قدري خوشحال شد كه مي گويند با حال نقاهت و كسالتي كه داشت به دارالحكومه رفت تا دستگير شدن افصح را به سردار افخم تبريك بگويد. سردار افخم با مشاهده او به ظاهر با شرمندگي خطاب به حاجي خمامي مي گويد: جناب حجت الاسلام! چه لازم بود به حال كسالت اينجا تشريف بياوريد و خودتان را رنجور سازيد؟ همين قدر پيغام مي داديد كافي بود و اطاعت مي كردم. حاجي خمامي جواب داد: مخصوصا آمده ام تا به حكم قرآن به شما بگويم افصح بايد سر به نيست شود و هم فكرانش تبعيد شوند.
اما تاريخ و سير حوادث چيز ديگري را براي آقابالاخان، سردار افخم و حاجي خمامي رقم زد بدين معني كه انجمنهاي مبارز و متعددي در شهرهاي گيلان و به خصوص رشت در حمايت از مشروطه خواهان تشكيل شد كه بيشترشان را مردان روحاني اداره مي كردند. يكي از اين انجمنها كه نقش عمده و كارساز در مبارزات مردم گيلان در نهضت مشروطيت داشت انجمني بود به نام – كميته ستار- اين كميته برخلاف ساير انجمنهاي آن دوران، كميته اي مخفي و سري بود. شادروان ابراهيم فخرايي در كتاب گيلان در جنبش مشروطيت در خصوص اين كميته نوشت: «كميته سري رشت. اين نام به عقيده بعضيها از آن جهت انتخاب شد كه مي بايست رازش مكتوم بماند و افرادش شناخته نشوند. چون به محض شناخته شدن دستگير و اعدام مي شدند. عده اي هم عقيده دارند آن را به خاطر مجاهد مشهور تبريز- ستارخان – ستار گذاشته بودند. اعضاي اين كميته عبارت بودند از: ميرزاكريم خان رشتي (خان اكبر) و سه برادرش، معزالسلطان، عميدالسلطان و احمدعلي خان – سيد نداماني (ناصرالاسلام) – حسين كسمايي – علي محمد تربيت – حاجي حسين (اسكنداني) جوادخان (ناصرالملكي) – مشهدي مختار(اردبيلي) . آقاگل ميخ فروش (اسكنداني) – رحيم شيشه برو ميرزامحمدعلي (مغازه) ميرزا كريم خان رشتي در راس كميته ستار قرار داشت. جلسات كميته در محله سبزه ميدان در خانه ميرزايوسف خان (معاون ديوان) كه در ضمن شوهر خواهر مديرالملك بود تشكيل مي شد.
از قرار معلوم سردار افخم از همان روز اول ورود خود به گيلان به تمام پيشنهادات مجاهدين و ازاديخواهان گيلان بياعتنا بود و به خصوص به تقاضاي مردم در خصوص تاسيس انجمن ايالتي ابدا توجهي نداشت و از اين بابت مورد خشم و نفرت مردم آزاديخواه گيلان بود. دارالحكومه سردار افخم شده بود مركز اوباشان و فراشان. به همين جهت مجاهدين گيلان از جمله اعضاء كميته ستار تصميم گرفتند به هر طريقي كه شد سردار افخم را از سر راهشان بردارند. لذا در روزي كه سردار افخم در مجلس مهماني در باغ مدير حضور داشت مجاهدين گيلان از سه مركز تجمع يكي خانه يوسف خان (معاون ديوان) و ديگري از باغ حاجي وكيل و سومي از خانه ميرزاكريم خان به حركت درامدند كه 15نفر آنان همراه معزالسلطان مامور باغ مديريه شدند و عده اي هم به همراه ميرزاحسين خان كسمايي و علي محمدخان تربيت راه دارلحكومه را در پيش گرفتند و ستون سوم تحت فرمان پيرم خان مامور پشت دارالحكومه شدند. ستون 15 نفري معزالسلطان كه در سه درشكه جاي گرفته بودند با پوشيدن اسلحه زير عبا به مجرد ورود به مدخل باغ مديريه با مستحفظين باغ گلاويز شدند و دو نفرشان را به قتل رساندند و با پزتاب بمب به سوي پله هاي عمارت به داخل باغ پيشروي كردند. سردار افخم همينكه معزالسلطان را با ماوزر در مقابلش ديد به طرف مستراح گريخت و معزالسلطان گوشه سرداري سردار افخم را گرفت و كشيد و چند ثانيه اي با هم گلاويز شدند تا آن كه يكي از گرجي ها مجال نداد و به سوي سردار افخم در حال گريز به طرف مستراح آتش كشيد و او را نقش بر زمين ساخت! و اين شعر نسيم شمال به حقيقت پيوست كه : هر كه با اهل گيلان درافتاد. نامش از لوح امكان برافتاد!
وقتي خبر قتل سردار افخم همه جا انتشار يافت بلافاصله ديگر گروههاي مجاهدين دارالحكومه را تصرف و بر اوضاع شهر مسلط شدند و فارغ از هر دغدغه و تشويش در مقام تجهيز داوطلبان و تعليمات جنگي آنها بر امدند.
واقعه باغ مديريه را تنها نبايد از نظر قتل يك حاكم مستبد گيلان نگاه كرد زيرا اهميت ان حادثه بيشتر از كشته شدن يك فرد مستبد بود. در اين حادثه مردم گيلان در حقيقت – آشيل پاي استبداد را زده بودند و او را از كار انداخته بودند. انعكاس اين قتل نه تنها در مركز بلكه در تمام نقاط ايران شگفت انگيز بود. حتي افرادي چون سپهدار تنكابني تا قبل از اين حادثه براي در دست گرفتن فرماندهي نيروهاي مجاهد شمال دو دل بود. به محض اين كه وكيل التجار يزدي و ناصر الاسلام نداماني مامور شدند و به تنكابن رفتند تا از او بخواهند پرچمداري مجاهدين شمال را بعهده بگيرد فورا پذيرفت و بلافاصله با چند تن از نزديكان خود و حدود پانصد نفر به رشت وارد و اداره امور و فرماندهي نيروهاي انقلابي را بدست گرفت و براي فتح پايتخت به سوي تهران حركت نمود كه سرانجام با پيوستن ديگر نيروهاي انقلابي به يكديگر تهران را فتح و محمدعلي شاه را از سلطنت خلع كردند و او و ناچار به سفارت روسيه پناهنده شد! وقتي مجاهدين تهران را فتح كردند طولي نكشيد كه دستور انجام انتخابات دوره دوم مجلس شوراي ملي صادر شد به دنبال اين وضع خيليها فورا چهره عوض كردند كه مشهورترين شان در گيلان حاجي فومني بود كه فتواي او را در مذمت مشروطيت در آغاز اين نوشته مطالعه نموديد. او بلافاصله فتوي زير را صادر نمود:
«بسمه تعالي . بر كافه عبادالله واجب و لازم است اهتمام در امر مشروطه. شك نيست كه هر كس اخلال كند در امر مشروطه، داخل در مزيدين معاويه است. العجل، العجل منتخبين را زودتر بفرستيد كه طولش اسباب سفك دماء و اموال است. – والسلام علي من انبع الهدي»
- منابع و ماخذ: 1- گيلان در جنبش مشروطيت – ابراهيم فخرايي – 2-مشروطه گيلان – يادداشتهاي رابينو – 3- نقش گيلان در جنبش مشروطيت – عطاالله تدين-4- آرشيو كتابخانه شخصي
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7