انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 33 از 43:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  42  43  پسین »

Guilan | گیلان


مرد

 
جمهوری ائتلافی گیلان مترقی ترین خیز جمهوریخواهی که به خون کشیده شد

یکی از مسنجم ترین و کامل ترین جمهوری ها در ایران، جمهوری ائتلافی گیلان باشد، که با کمال تاسف، بدلیل کمی تجربه تشکیل دهندگان ائتلاف و خدعه های موفق از آزمون درآمده انگلستان، متلاشی شد و با ضربات نظامی سهمگین حکومت ارتجاعی مرکز منحل گردید. این جمهوری خود را تا آستانه قزوین رسانده بود و اگر نبود شتاب انگلستان و عوامل داخلی آن در حکومت مرکزی، این جمهوری تهران را نیز فتح می کرد و به این ترتیب نه تنها انقلاب مشروطه نجات می یافت، بلکه چند گام به جلو نیز برده می شد.

خشم و کینه توام با خدعه های انگلیس نسبت به این جمهوری را بعدها در انواع خصلت های بد که در زبان عوامل و درباره گیلک ها رایج کردند می توان دید. امری که تنها چند سال پس از سرکوب خونین جمهوری گیلان در ادبیات عامیانه جا انداخته شد تا آن جسارت و غیرت و فرهنگ بالا و والای مردم گیلان که جمهوری گیلان از دل آن بیرون آمده بود به سخره گرفته شود و گیلانی هایی که نماد جسارت و غیرت بودند را به سخره بگیرند. هیچ رد پائی از این خدعه، حتی در ادبیات عامیانه مردم تا پیش از جمهوری گیلان نمی توانید بیابید.
یگانه راه برای به زانو در آوردن این جمهوری ایجاد تفرقه در ائتلافی بود که میان همه نیروهای ملی و چپ و مذهبی فراهم آمده بود، که با کمال تاسف این خدعه با تجربه ای که انگلستان در هندوستان و دوران استعماری بریتانیای کبیر داشت موفق از آب درآمد. از یکسو چپ روی کمونیست هائی که قادر به درک شرایط داخلی و جهانی نشدند و از سوی دیگر ارتجاعی مذهبی که در بیت و در میان اطرافیان میرزا کوچک خان رخنه کرده بود.آنها که با جمهوری سر ستیز دارند، نوادگان همان ها هستند که میرزا کوچک خان را به بهانه دفاع از مذهب به بیراهه جدائی از ملیون و کمونیست ها کشاندند. همان ها که سوپرکمونیست و چپ اکنون در جمهوری اسلامی درست کرده اند تا سد راه هر نوع اتحاد ملی در کشور شوند.
جمهوری گیلان را با همین نام باید نامید. باید از آن نیرنگ انگلیسی ـ ارتجاعی که آن را قیام جنگلی ها ( با هدف تداعی نوعی بی فرهنگی و جنگلی بودن آن مبارزان آگاهی که جمهوری گیلان را تشکیل دادند) می نامد و حتی در کتاب های درسی جمهوری اسلامی نیز، حتی در جریان تحریف تاریخ( شیوه مرسوم در جمهوری اسلامی) عمدتا از همین اصطلاح استفاده می شود مقابله کرد. آنها که تاریخ را در جمهوری اسلامی تحریف می کنند، همان ها هستند که به جنگ ائتلاف و اتحاد در جمهوری گیلان رفتند تا آن را از پای در آورند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
زیاریان


قلمرو زیاریان




تبارنامه زیاریان


  • پایتخت اصفهان، گرگان، ری و آمل
  • امیر مرداویج زیاری
  • وشمگیر
  • تاریخچه
  • - تأسیس۹۳۱
  • - انقراض ۱۰۹۰

زیاریان یا آل زیار از گیلان بودند که توانستند به حکومت ایران برسند. در غرب و مرکز ایران دو سلسله از دیلمیان به نام آل زیار (۳۲۰ ه. ق.) و آل بویه که هر دو از مناطق شمال برخاسته بودند، نواحی مرکزی و غربی ایران و فارس را از تصرف خلفا آزاد کردند. دیلمی نام قوم و گویشی در منطقه کوهستانی گیلان بود به نام دیلمستان. دیلمیان سخت نیرو گرفتند و مدت ۱۲۷ سال حکومت راندند و چون خلفا در برابر آن‌ها چاره‌ای جز تسلیم ندیدند، حکومت بغداد را به آن‌ها واگذاشتند و خود به عنوان خلیفگی و احترامات ظاهری قناعت کردند. در واقع، بعد از حکومت نیمه‌مستقل طاهریان و پس از صفاریان و در ایام امارت امرای سامانی در ماوراءالنهر، خانواده‌های از گیلان توانستند بر قسمت عمده ایران غربی، یعنی از خراسان تا بغداد تسلط یابند. حکومت این خانواده‌ها به نام دیلمیان شهرت یافته‌است.

زیاریان یک سلسله زیدی مذهب از مناطق ساحلی دریای خزر بودند. آنان ابتدا در شمال ایران و طبرستان و گرگان حکومت می‌کردند. زیاریان هم جزو مردم کوه‌نشینی بودند که رسیدنشان به قدرت «بسط دیلمی» تاریخ ایران را شکل داد. پس از افول اقتدار مستقیم خلافت در شمال‍غرب ایران و ظهور قدرت‌های محلی چون حکام ساجد آذربایجان بسیاری از سران کوه‍نشین بدل به سربازانی جویای نام شده و در خلاء قدرت مدعی حکومت شدند. موفق‌ترین آن‌ها سه بویی دیلمی بودند.

مرداویج بن زیار بنیان‌گذار زیاریان مدعی بود از یک خاندان سلطنتی پیش از اسلام گیلان ریشه می‌گیرد. او اول به حسنیان طبرستان و سپس به اسفار بن شیرویه سردار گیلی خدمت می‌کرد.

سرزمین‌های طبرستان و دیلم که در قسمت شمالی البرز و در پناه کوه‌ها و دره‌های صعب العبور و جنگل‌های انبوه قرار دارد، از قدیم‌الایام (حتی پیش از اسلام) حاکمیت خود را حفظ کرده بود، چنانکه زمان انوشیروان (خسرو اول ۵۷۹ – ۵۳۱ م.) تا مدت‌ها این ولایت یک نوع حکومت خودمختار داشت.

بعد از فتوحات مسلمانان در اکناف ایران (با اینکه تا اقصی نقاط خراسان تحت نفوذ اعراب مسلمان درآمد) بازهم طبرستان و دیلمان از حملات آنان محفوظ ماند. خاندان‌های قدیم آن ولایت، مانند اسپهبدان و قارنیان و خانواده جستان (حدود رودبار و منجیل) همچنان به آداب و رسوم خود زندگی می‌کردند. همچنین، بسیاری مذهب خود را نیز حفظ کردند تا روزگاری که گروه‌های از اعراب طرفدار خاندان علی و شیعیان زیدیه به آن نواحی پناه بردند و مورد حمایت همان خانواده‌ها قرار گرفتند. چنانکه وقتی «داعی کبیر» حسن بن زید در آن نواحی سکنی گزید، جمعی کثیر از مردم طبرستان و گیلان به طرفداری او برخاستند. همچنین در جنگ‌هایی که میان او و یعقوب لیث صفاری رخ داد، مردم گیلان از او حمایت بی‌دریغ نمودند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
مرد آویج گیلی



مسئله طبرستان از همان اوایل طلوع آن‌ها برای سامانیان حل‌نشده باقی‌مانده بود. اسفار پسر شیرویه، هرچند ابتدا با سامانیان همراه بود، اما در آخر کار بر آنان شورید.او چندین جنگ با ماکان بن کاکی کرد و اورا شکست داد.اسفار مردی خونریز و غیر مسلمان بود.او به تدریج گرگان، طبرستان، قزوین، ری، قم، کاشان و خراسان را به تصرف خود درآورد. اسفار فرماندهی سپاه خود را به یکی از بزرگان ولایت، یعنی مرد آویچ پسر زیار سپرد، ولی خود با طغیان سربازان روبه‌رو گردید و در طالقان به قتل رسید (۳۱۶ ه. ق.). قلمرو حکومت مرد آویچ علاوه بر مازندران و قسمتی از گیلان، به شهرهای ری، قم و کرج ابودلف (کرهرود) و ابهر و بالاخره همدان رسید. حتی سپاه خود را به حدود دینور نیز فرستاد (۳۱۹ ه. ق.). مرد آویچ، اصفهان را فتح کرد و خیال حمله به بغداد را داشت. وی به زبان آورده بود که من شاهنشاهی ساسانی را برمی‌گردانم" (تاریخ الخلفاء سیوطی، ص ۲۵۹) و قصد داشت که مدائن را پایتخت قراردهد. او پس از آنکه مراسم جشن سده را در اصفهان بر پای داشت، به علت اختلافی که میان غلامان ترک و دیلم او پیش آمده بود، به دست غلامان ترک در حمام کشته شد (۳۲۳ ه. ق.).
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
وشمگیر گیلی



بعد از مرد آویچ، جمعی از یاران او برادرش «وشمگیر» را از مازندران به اصفهان و ری احضار کردند که حکومت را به او بسپارند، اما چنانکه خواهیم دید، حکومت ولایت‌های عمده دیگر به دست آل بویه افتاد و این خانواده بعضی نواحی قلمرو حکومت خود را به حوالی مرزهای ایران در عصر ساسانی رساندند. در این مدت، وشمگیر تنها به حکومت گرگان و قسمتی از مازندران اکتفا کرد (۳۲۳ تا ۳۵۷ ه. ق.). جنگ‌های او با آل بویه، به شکست انجامید و تقاضای کمک از نوح بن نصر سامانی نیز بی‌نتیجه ماند. وشمگیر در حالی که آماده نبرد با آل بویه می‌شد، در حین شکار، مورد حمله گرازی قرار گرفت و کشته شد (اول محرم ۳۵۷ ه. ق.). بهستون (بیستون) پسر وشمگیر، با برادرش قابوس رقابت داشت و حوزه حکومت قابوس – بعد از مرگ برادر – به همان گرگان منحصر شد. در جنگی که میان او و آل بویه در حوالی استرآباد درگرفت، شکست خورد و به خراسان فرار کرد (۳۷۱ ه. ق.). بعد از آن، گرگان در دست آل بویه باقی ماند و قابوس نیز در ۴۰۳ ه. ق. به قتل رسید. بعد از او، فرزندش منوچهر که داماد سلطان محمود نیز بود نتوانست بر قلمرو خود بیفزاید و نوشیروان پسرش و جستان نوه‌اش، تنها به صورت امرای محلی در گرگان تا حدود سال‌های ۴۳۵ ه. ق. حکومت راندند. در تمام مدتی که قابوس و منوچهر و سایر اولاد زیار در گرگان حکومت نیمه‌مستقلی داشتند، خاندان بویه که دست‌پرورده مرد آویچ بودند، پی‌درپی به فتوحات تازه دست می‌یافتند و قلمرو حکومت خود را توسعه می‌دادند.


مذهب آل زیار



در طول تاریخ حکومت علویان، سرداران بزرگ دیلمی، ازجمله لیلی‌بن‌نعمان، در خدمت زیدیان بودند و از جهات سیاسی و نظامی از آنان درمقابل سامانیان حمایت می‌کردند. لیلی‌بن‌نعمان به همین مناسبت به لقب المؤید لدین الله و المنتصر لآل رسول‌الله منسوب شد. او در سال ۳۰۸ ه‍.. ق. نیشابور را فتح کرد و به‌نام داعی صغیر، حسن‌بن‌قاسم، خطبه خواند و در همین راه نیز جان ازدست داد. مرگ او نه تنها برای سامانیان، بلکه برای عباسیان نیز خوشایند بود؛ زیرا درصورت موفقیت لیلی‌بن‌نعمان، خراسان که نقش مرکزیت خلافت عباسی در شرق فتوحات را داشت، ازدست می‌رفت و قدرت علویان که تهدیدی برای خلافت عباسی محسوب می‌شد، توسعه بیشتری می‌یافت. درمقابل، کشته‌شدن لیلی‌بن‌نعمان خشم بسیاری از سرداران دیلمی را برانگیخت. آنان داعی صغیر را فاقد درایت لازم برای رهبری دانستند و اقدام به جنگ با سامانیان را نتیجه بی‌تدبیری و عدم شناخت صحیح از دشمن ازسوی او قلمداد کردند و درصدد مقابله با او برآمدند. ابن اثیر علت مخالفت دیلمیان با داعی صغیر را این‌گونه بیان می‌کند: «او آنها را به استقامت می‌خواند و از ظلم به مردم و شرابخواری منع می‌کرد.» عامل اصلی تحریک دیلمیان علیه داعی صغیر، هروسندان گیلی ـ دایی مردآویج زیاری ـ بود. دیلمیان به فرماندهی او بر داعی شوریدند و خواستند به‌نام ابوالحسین‌بن‌اطروش خطبه بخوانند؛ ولی نماینده داعی در دامغان او را از توطئه دیلمیان باخبر کرد. او نیز طبق نقشه‌ای از پیش طراحی‌شده، سرداران بزرگ دیلمی، ازجمله هروسندان، را به کاخ خود دعوت کرد و سپس آنان را به‌قتل رساند. این امر نیز بر کینه دیلمیان حاضر در سپاه داعی افزود و به همین جهت، داعی در جنگ با سامانیان شکست خورد و کشته شد. مردآویج «به کینه خال خود ازپی داعی درآمد و زوبینی برو زد و از اسب فرود آورد و بکشت.» همکاری سرداران دیلمی با زیدیان بعد از مرگ لیلی‌بن‌نعمان نیز ادامه یافت. ماکان کاکی ـ پسر برادر نعمان ـ هم هر چند که در خدمت زیدیان شمشیر می‌زد، در اختلافات داخلی آنان نقش به‌سزایی داشت. در اختلاف میان سرداران دیلمی، حکومت طبرستان و دیلمان به مردآویج گیلی رسید که سلسله آل زیار را بنیان گذارد. او با کشتن داعی صغیر (به خون‌خواهی هروسندان)، نشان داده بود که مردی کینه‌توز است. مردآویج زمانی که به حکومت رسید، از اعتقادات اسلامی به‌دور بود، آن‌چنان که در فتح دینور، تلاش ابن ممشاد دینوری ـ صوفی و زاهد معروف ـ برای جلوگیری از کشتار و غارت مردم به جایی نرسید؛ و او را نیز بااینکه به قرآن متوسل شده بود، کشتند. مردم دینور برای گرفتن کمک به بغداد رفتند. «روهای خود را سیاه کرده با وای گفتن و استغاثه وارد بغداد شدند و قرآن‌ها برچوب زدند و گفتند: مردآویج جیلی آنان را کشتار کرده‌است. استغاثه می‌کردند». فریاد دادخواهی آنان به‌جایی نرسید؛ زیرا خلیفه و وزیرش قدرت جلوگیری از مردآویج را نداشتند. مردآویج که اعتقادات مذهبی خاصی از او به‌ثبت نرسیده‌است، برای تأیید حکومتش نیاز به منشور خلیفه داشت و لازم بود لباس سیاه عباسیان بر تن کند تا بماند و حکومتش رسمیت یابد و چنان کرد.وشمگیر ـ برادر و جانشین مردآویج ـ بااینکه ابتدا از پذیرفتن دعوت مردآویج سرباز زد و او را از اینکه به زیر پرچم خلفای عباسی درآمده و لباس سیاه پوشیده بود، سرزنش کرد، سرانجام با اصرار نماینده مردآویج نزد برادر رفت و شریک اعمالش شد. بدین ترتیب، زیاریان برای استحکام حکومتشان، موجبات تضعیف شیعیان شمال ایران را فراهم ساختند. با وجود این، در سال ۳۵۶ ه‍.. ق. ، حرکت جدیدی ازسوی زیدیه رخ داد. ابوعبدالله محمدبن‌حسین ـ معروف به ابن داعی مهدی لدین‌الله ـ که همراه معزالدوله دیلمی ـ حاکم آل‌بویه ـ به بغداد رفته بود، با رنجش از اقدامات جنگی معزالدوله علیه موصلیان زیدی‌مذهب و تعصبات مذهبی عزالدوله دیلمی که با تمایل به شیعیان اثنی‌عشری صورت می‌گرفت، از بغداد گریخت و به دیلمان پناه برد: «با لباسی سفید و شمشیر و قرآن به‌جانب شهر زور و از آنجا به هوسم دیلم رفت.» به گفته ابن اثیر، حدود ده هزار نفر در دیلم گرد او جمع شدند. ابن داعی به مردم عراق نیز نامه نوشت و «آنان را دعوت به جهاد نمود»؛ ولی اقدام او با حضور زیاریان که بر آن منطقه حکومت داشتند، موفق واقع نشد. در سال‌های بعد، زیاریان برای خلاصی از مقابله با زیدیان، آنان را درمقابل هم قرار می‌دادند. از آغاز حاکمیت بیستون پسر وشمگیر بر طبرستان و گرگان، رابطه او با علویان شایان ذکر است. بیستون برای دشمنی با ابومحمد الناصر، حسین الثایر را، که در زمان پدرش زندانی بود، آزاد کرد و او را به رویارویی با ابومحمد واداشت، اما حسین الثائر از ابومحمد شکست خورد و کشته شد. ابوالحسن علی، فرزند حسین الثائر، به خونخواهی پدر برخاست و به گواهی سکه‌هایی که به نام او باقی مانده و تاریخ ضرب ۳۶۴ را دارد، توانست ابومحمد را از هوسم بیرون براند. بیستون نیز مفروضاً از ابوالحسن پشتیبانی کرد، زیرا ابوالحسن حکومت و تسلط زیاریان را به رسمیت شناخت. وی در ۳۶۹ هنوز حکومت می‌کرد، در حالی که رقیب اش، ابومحمد، همه قدرت اش را از دست داده بود. بیستون در ۳۶۶ در گرگان درگذشت. از بیستون پسری خردسال به جا مانده بود، اما قابوس بن وشمگیر پس از درگیری کوتاهی بر سر جانشینی توانست حکومت را به دست گیرد و ۳۵ سال حکومت کند. سکه‌های متعددی از بیستون در دست است که استانلی لین پول و به پیروی از او، کلیفورد ادموند بازورث، بخطا تعدادی از این سکه‌ها را به وشمگیر نسبت داده‌اند. این سکه‌ها تا ۳۶۰ با نام بیستون، سپس با لقب ظهیرالدوله دیده می‌شوند. منوچهربن‌قابوس زیاری با مؤید بالله ـ امام زیدی ـ قرارداد صلح بست؛ زیرا «منوچهر ـ جانشین قابوس ـ بیشتر از پدرش، طرفدار تشیع بود.»
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
توضیح اجمالی در مورد آل زیار



دولت زیاریان (آل زیار) از خاندانهای اصیل ایرانی در شمال کشور دیلم (گیلان) محسوب می شوند. بنیانگذار این دودمان مردی متهور و بی باک و البته دوستدار ایران و علاقمند به احیای ایران عصر باستان بویژه دوره طلایی انوشیروان ساسانی به نام مرداویج بود. مرداویج بر ضد خلافت غاصب عباسیان شورید و ایران مرکزی تا حدود خوزستان پیش راند. سرانجام این شاه نامی و وطن دوست با توطئه غلامان ترک خویش که از سوی مرکز خلافت ساپرت شده بودند. درحمام با ضربات شمشیر به قتل رسید. پایتخت مرداویج شهر زیبای اصفهان بود. اصفهان برای اولین بار توسط مرداویج به پایتختی ایران برگزیده شد. جانشینان مرداویج چندان دولت مقتدری نداشتند و گاهی به آل بویه زمانی به سامانیان و دیرگاهی دیگر تحت قیمومیت غزنویان روزگار سپری می کردند و عاقبت توسط طغرل سلجوقی منقرض شدند. پایتخت آل زیار در دوره جانشینان مرداویج بیشتر در نواحی شمالی شهر گرگان بود. از دیگر مراکز دولت ایشان : ساری - قومس - جرجان و ری بوده است. نکته قابل توجه در مورد سلسله زیاریان اسامی اصیل ایرانی که برگرفته از تاریخ و فرهنگ ملی کشورمان ایران است می باشد شاهان آل زیار بعد از مرداویج: وشمگیر - بیستون - قابوس- منوچهر - انوشیروان
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
مرد آویج دیلمی



سکه های دوران مرد آویج


  • دوران از ۳۱۶ تا ۳۲۳
  • تاجگذاری ۳۱۶ قمری
  • لقب(ها) ابوالحجاج مرداویج بن زیار
  • زادگاه فومن
  • مرگ ۳۲۳
  • محل مرگ اصفهان
  • آرامگاه قلعه گبری، ری
  • پیش از وشمگیر
  • پس از -اسفار بن شیرویه
  • دودمان زیاریان
  • پدر زیار
  • دین زرتشت (به ظاهر اسلام را پذیرفته بود)

مرداویج بن زیار بن وردان‌شاه گیلی (همچنین: مرداویج جیلی)، بنیادگذار سلسله زیاری در سده چهارم هجری / دهم میلادی است. وی پایه‌های حکومتی را پی نهاد که فرمان‌روایانش میان سال‌های ۳۱۶ تا ۴۳۵ هجری/ ۹۲۸ تا ۱۰۷۷ میلادی بر بخش‌هایی از سرزمین‌های گرگان، قومس، طبرستان، دیلم، گیلان، قزوین، ری، اصفهان و خوزستان فرمان راندند. زیاریان به همراه دیگر شاخه‌های دیلمی در غرب و شرق ایران به یاری گروهی از سلسله‌های محلی کوچک و بزرگ ایرانی، حدود دو سده بر ایران فرمان‌روایی کردند. دو سده‌ای که به سان پلی عصر چیره‌گی اعراب را به حکومت ترکان پیوند می‌داد، در تاریخ ایران جنبش‌های استقلال‌خواهی این حکومت‌های محلی ارزشی ویژه دارد. او که اهل جلگه گیلان بود عقاید شدیداً ضد اسلامی ابراز می‌کرد؛ تا ریشه‌های عمیق خاندان خود در سنت ایرانی را نشان دهد. مردآویج در پی گشودن اصفهان دستور داد، تاج و تخت زرین پادشاهی برای وی ساخته شود و خواستار شد که تاج پادشاهی وی همانند تاج خسرو انوشیروان، شاهنشاه ایران ساسانی باشد. مردآویج همچنین فرمان داد تا تختگاه تیسفون یا همان ساختمان معروف به طاق کسری برای برگزاری جشن پادشاهی وی به شکل نخست خود بازسازی شود. کار دیگر مردآویج تلاش وی برای برپایی پرشکوه جشن سده بود. وی حدود یکقرن پس از سرکوبی جنبشهای ایرانیان نظیر جنبش سرخ جامگان و جنبش سپیدجامگان، فرماندهی تیره‌های گیل و دیلم را بدست گرفت و با در هم شکستن قشون المقتدر، خلیفه عباسی، فرمانروایی دودمان ایرانی زیار را از طبرستان در شمال تا خوزستان در جنوب برپا ساخت.

سرانجام ظلم و ستم مردآویج بر مردم و خشونت وی موجب شد که اطرافیانش در قتل او همداستان شوند. وی در سال ۳۲۳ ه‌ق و در حمام کاخ خود به وسیله چند تن از غلامان ترکش کشته شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
زندگی‌نامه



از اوائل زندگی مرداویج اطلاعات روشنی در دست نیست.او در فومن به دنیا آمد. تبار وی از سوی پدر به فرمان‌روایان قبل از اسلام گیلان و از جانب مادر به اسپهبدان رویان می‌رسد، گویا وردان‌شاه جد مرداویج در میان گیل‌ها از قدرت بسیاری برخوردار بوده‌است.زیاریان یک خاندان سلطنتی گیلی بودند از ۹۳۲ تا ربع اخر قرن یازدهم بر گرگان و طبرستان حکومت می‌کردند. که همانند دیگر خاندان‌های ایرانی، تبار خود را به شاهنشاهان پیش از اسلام می‌رساندند و بر این ادعا بودند که نواده‌گان ارغش فرهادان، شاه گیلانند.

زیار پدر مرداویج دوران فرمان‌روایی او را درک کرده و سال‌ها پس از کشته شدن مرداویج در محرم ۳۳۷ هجری / ژوئیه ۹۴۸ میلادی درگذشته‌است. آغاز شهرت مرداویج در سال‌های نخست فرمان‌روایی نصربن احمد سامانی (۳۰۱-۳۳۰/۹۱۳-۹۴۲) بود. وی ابتدا در خدمت قراتکین، یکی از امیران احمدبن اسماعیل و نصربن احمد در خراسان به سر می‌برد. سپس به خدمت اسفاربن شیرویه سردار گیل درآمد و بعدها سپهسالار وی شد. اسفار، نخست در خدمت ماکان بن کاکی بود و پس از او به حکومت ری رسید. بنابه رای ابواسحاق صابی پس از آن‌که حسن بن قاسم داعی، هروسندان بن تیرداد، شاه گیلانیان را (که دایی مرداویج بود) به همراه شش تن دیگر از بزرگان گیل و دیلم به قتل رسانید، بزرگان دیلم بر داعی شوریدند و اسفاربن شیرویه را به ریاست خویش برگزیدند و به اطاعت فرمان‌روای خراسان درآمدند و از او برای غلبه بر حسن‌بن قاسم یاری خواستند. با کشته شدن سران دیلم کار داعی آشفته شد و از گرگان به طبرستان رفت، سپس به ماکان بن کاکی پیوست. اسفار پس از کسب قدرت همانند دیگر رهبران دیلمی از علویان روی گردانید و علیه حسن بن قاسم داعی و ماکان بن کاکی به نبرد پرداخت. سرانجام اسفار داعی را در دروازه آمل شکست دادو داعی در این نبرد به قتل رسید. با کشته شدن او، اسفار بر طبرستان و دیلم دست یافت و در سال ۳۱۵ هجری/۹۲۷ میلادی به یاری سپاهیان سامانی آهنگ گرگان کرد و بر آن نواحی چیره شد و مرداویج را به فرماندهی سپاه خویش برگزید، بدین سان کار مرداویج بالا گرفت.

اسفار، پس از چندی، مرداویج را به یاری مهدی‌بن خسرو فیروز که در نبردی از محمدبن‌مسافر شکست خورده بود، فرستاد. مرداویج در طارم، محمدبن‌مسافر را در محاصره گرفت و او را به اطاعت از اسفار فراخواند. محمد در حال محاصره به مرداویج پیام داد و او را از بیدادگری‌های اسفار آگاه ساخت و ستم‌های او را در شهر قزوین یاداور شد. بنابه رای مسعودی (۳۴۶/۹۵۷) اسفار نماز را مردود شمرد و مساجد را تخریب کرد و حتا به فرمان او مؤذنی را هنگام اذان از بالا به زیر انداختند. محمدبن‌مسافر هم‌چنین از مرداویج درخواست کرد که به یاری سپاهیان او، لشکریان اسفار را از دم تیغ بگذراند و بر سرزمین او چیره شود. مرداویج پذیرفت، آن‌گاه به سران سپاه اسفار نامه نوشت و مقصود خود را بر آنان آشکار ساخت و به یاری محمدبن‌مسافر به جانب اسفار برتاخت.

سرانجام اسفار در حدود ۳۱۹ هجری/ ۹۳۱ میلادی به قتل رسیدو مرداویج بر سرزمین‌های زیر فرمان وی یعنی ری، قزوین، ابهر، گرگان و طبرستان چیره شد. مرداویج پس از این پیروزی ماکان بن کاکی را شکست داد و سرزمین‌های زیر سلطه او را نیز ضمیمه متصرفات خود کرد. اگرچه ماکان با کمک متحدانش دوبار کوشید تا طبرستان را بازستاند، اما موفق نشد و شکست خورد و به خراسان پناهنده شد. بنابر نظر نویسنده لب‌التواریخ ماکان به دست قرمطیان کشته شد. در اتعاظ الحنفا آمده‌است که قرمطیان پس از کشته شدن اسفار به اوج قدرت و شکوفایی خود رسیدند، درحالی که بغدادی و خواجه نظام‌الملک می‌نویسند: هنگامی که که ابوحاتم رازی فرمان‌روای اسماعیلیان و قرمطیان شد، اسفاربن‌شیرویه و مرداویج زیر نفوذ او قرار گرفتند و مدتی بر آیین اسماعیلیان ماندند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
کشاکش مردآویج با خلیفه



مرداویج خواهرزاده خود ابوالکرادیس را با لشکر بسیار به فتح همدان گسیل داشت. حکومت همدان از طرف خلیفه به ابوعبدالله محمدبن خلف واگذار شده بود و او عده‌ای از لشکریان خلیفه را در اختیار داشت. در نبردی که میان این دو نیرو درگرفت مردم همدان به سبب ناخرسندی از سپاه گیل و دیلم به یاری عامل خلیفه شتافتند، در نتیجه سپاه مرداویج شکست خورد و خواهرزاده او همراه چهارهزار تن دیگر به قتل رسیدند. پس از کشته شدن ابوالکرادیس بازمانده سپاه مرداویج بازگشتند. وی برای انتقام از مردم ری با سپاهی عازم همدان شد و آن‌جا را به تصرف درآورد و گروه بی‌شماری را به سبب کمک به نماینده خلیفه کشت. بنابه روایت مسعودی، در نخستین روز نبرد در حدود چهل هزار مرد کشته شدند. کشتار سه روز به درازا کشید و شهر نیز تاراج گشت. مرداویج پس از گشوده شدن شهر، خون مردم را مباح کرد و به زنان‌شان دست یازید و هرکه را در شهر بود نابود کرد. تاجایی که گفته‌اند فرمان داد تا بند پاجامه هر یک از کشته‌های دیلمی را بردارند و سی‌هزار بند پاجامه گرد آمد. فریاد این بیداد به بغداد رسید و مقتدر، خلیفه عباسی در سال ۳۱۹ هجری/۹۳۱ میلادی سپاهی به فرماندهی هارون بن غریب به جنگ مرداویج فرستاد، ولی این سپاهیان در محلی میان قزوین و همدان شکست خوردند.

مرداویج سر آن داشت تا بغداد را بگیرد. خلافت را براندازد و دولت عرب را از میان ببرد و پادشاهی ایرانیان را دوباره برقرار سازد و خود را شاهنشاه بنامد. خلیفه که از پیشروی وی تا خوزستان بیمناک بود، تصمیم گرفت با میدان دادن به برادران بویه زمینه ضعف مرداویج را فراهم آورد غافل از اینکه روزی آل بویه یکی از دشمنانش خواهند شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
سرانجام مردآویج




قلعه گبری در نزدیکی شهر ری که مرداویچ زیاری در درون محوطه‌ی آن دفن شده است.


درباره انگیزه کشته شدن مرداویج آرای گوناگونی توسط مورخان معاصر او، از آن میان مسعودی و صولی بیان شده‌است. کامل‌ترین شرح ازآن نویسنده تجارب‌الامم است. ابوعلی مسکویه می‌گوید: او ترکان را خوار می‌شمرد و به آنان اعتماد نداشت و یاران دیلمی خویش را می‌نواخت و برعکس به غلامان ترک سخت می‌گرفت. ابوعلی مسکویه شرح ماجرا را آن‌سان که از استادش ابوالفضل‌بن عمید شنیده بود نقل می‌کند. در شمار لشکریان او گذشته از مزدوران، غلامان زرخرید ترک نیز یافت می‌شدند. یک بار تنی چند از این غلامان که تا پاسی از شب سرگرم تیمار اسبان بودند با همهمه‌ای مرداویج را از خفتن بازداشتند. مرداویج بر انان خشمناک شد و به فرمان وی انان را افسار زدند و همانند اسبان در طویله بستند. این توهین سبب تحریک غلامان ترک شد، پس برای کشتن او هم‌آواز شدند. هنگامی که مرداویج وارد گرمابه شد، از نگهبان ویژه او خواستند تا سلاح او را به درون نبرد (او بر این عادت بود که همیشه یک دشنه در دستمال به درون گرمابه می‌برد)، سپس خود به گرمابه رفته به مرداویج حمله‌ور شده و او را به قتل رسانیدند.

در الاوراق صولی انگیزه کشته شدن مرداویج به گونه دیگر آمده‌است. مرداویج سپاهیان خود را به دو گروه کرده بود. گیلیان و دیلمیان هم‌میهنان و ویژه‌گان او بودند که ری را به دست ایشان گشوده بود. دیگر ترکان خراسان بودند. پس گروهی از ترکان را برکشید و درنتیجه دیلمیان از او گله‌مند شدند، او در پاسخ می‌گفت من ترکان را برای پشتیبانی از شما آورده‌ام تا پیشاپیش شما بجنگند. شما ویژه‌گان من هستید. من از شما و برای شما هستم. چون این سخنان به ترکان رسید، برای کشتن او هم‌داستان شدند و او را در گرمابه کشتند.

داستان خاک‌سپاری مرداویج را ابومخلد عبدالله بن یحیی که از خدمت‌گزاران و دولت‌مردان مرداویج بود چنین یاد کرده‌است: هنگامی که تابوت مرداویج را به ری بردند من روزی پرجوش‌تر از آن روز ندیدم، همه گیلیان و دیلمیان چهار فرسنگ راه را پای برهنه پیمودند. او می‌گفت برادر مرداویج نیز با ایشان پیاده آمد. می‌گفت: من هیچ سپاه ندیده بودم که پس از مرگ فرمان‌روا، بی هزینه درم و دینار مردان و سربازانش این‌چنین به او وفادار بمانند که ایشان بدین شکل به برادرش وُشمگیر پیوستند. کشته شدن مرداویج به دست ترکان نمونه کوچکی از شورش‌های محلی ترکان و پیش‌درآمد چیره‌گی ایشان بر آذربایجان بود. آنان مرداویج را با الهام گرفتن از بغداد به نام ملحد کشتند. بنابر نظر صولی می‌توان نتیجه گرفت که کشتن مرداویج یک مسأله اجتماعی بوده‌است، مسعودی نیز تایید می‌کند که هنگامی که مرداویج می‌خواست به بغداد رود و خلیفه را دستگیر کند به قتل رسید. ابوعلی مسکویه و مسعودی هردو، خلیفه را در کشتن مرداویج سهیم می‌دانند. اینان و دو تن از غلامان او بجکم و توزون را نام می‌برند. این دو بودند که از کینه ترکان نسبت به مرداویج بهره جستند و پس از کشته شدن مرداویج به عراق گریختند و در شمار سپاهیان خلیفه درامدند و اندک زمانی به مقام امیرالامرایی رسیدند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
نگاهی به زندگی نامه مرداویج دیلمی مؤسس سلسله آل زیار


از میان بزرگترین مردان دیلم که مدتهای متمادی با سامانیان و سپاهیان خلیفه عباسی برای تحصیل قدرت و استقلال در زد و خورد بودند ، ابوالحجاج مرداویج پسر زیار پسر مردانشاه ، از همه بزرگتر و شجاعتر بوده است . وی منسوب هب خاندان امرای گیلان بوده که از طرف مادری از اعقاب سپهبدان رویان به شمار می رود.

آغاز شهرت مرداویج از اوایل سلطنت نصربن احمد سامانی (‌301 – 331 )‌بوده که در آغاز امر در خدمت قراتکین یکی از امراء احمد بن اسمعیل و نصر بن احمد در خراسان به سر می برد و چون اسفار پسر شیرویه در گرگان قدرت یافت ، مرداویج از خدمت قراتکین به نزد اسفار آمد و به عنوان سپهسالار به خدمت وی در آمد و از اسباب مهم فتوحات اسفار در جنگهای مختلف شد . مرداویج پس از ورود به خدمت اسفار ، با او از گرگان به فتح طبرستان رفت و آن منطقه را فتح کرد و سپس به همراهی اسفار به ری رفته و آنجا و زنجان و ابهر و قزوین و قم را نیز به تصرف اسفار در آورد . به قولی در همین سال ( 316 ) اسفار در نتیجه شورش مرداویج مردی کشته شد . بدین ترتیب که اسفار مرداویج را نزد سالار ، صاحب شمیران و طارم فرستاد تا او را به اطاعت در آورد و چون مرداویج به نزد او رسید ، با یکدیگر همداستان شدند و سوگند خوردند و پیمان بستند که اسفار را به سبب جور و ستمی که به مردم می کرد ، از میان بردارند .

بعد از این واقعه و مرگ اسفار ، مرداویج در حکمرانی از هر منازعه ای فارغ گشته و به قزوین رفت و با مردم آن نیکی کرد و وعده های نیک به آنان داد . سلطنت مرداویج از این تاریخ شروع شده و او در پایان عمر خود قزوین و ری و همدان و کنگاور و دینور و یزدْجرد و قم و اصفهان و کاشان و گلپایگان و بلاد دیگری را دراختیار داشته و و در اصفهان رفتار سختی نسبت به اهالی آن کرد و از آنان مال فراوان گرفت و فرمان داد که برای او تختی از زر بسازند و چون بر تخت برنشست ، سربازان او از دو جانب صف می کشیدند و هیچ کس نمی توانست با وی سخن گوید مگر حاجبانی که برای این کار گماشته بود و با یان اعمال هراس او در دل مردم افتاد و سخف قدرت و نفوذ یافت .

با آنکه مرداویج از آغاز امر خود از ماکان پسر کاکی ، که بر طبرستان و گرگان استیلا داشته ، یاری گرفته و به کمک او بر اسفار چیره شده بود ، لیکن بعد از آنکه قدرتی تحصیل کرد و مال ولشکر بسیار گرد آورد ، طمع در طبرستان و گرگان بسته و بر آن شد که آن دو ناحیه را زا چنگ ماکان پسر کاکی بیرون آرد و در این کار نیز به سرعت توفیق یافت .

در این روزگار بغداد وضع خوشی نداشت ؛ بدین معنی که غلامان ترک که از عهد المعتصم به بعد سپاهیان مرکزی خلافت عباسی را تشکیل می داند ، بعد از آن خلیفه و از دوره فرمانروایی المتوکل علی الله ، شروع به دخالت در امور کرده و تا این روزگار آسیب فراوانی به مرکزیت و قدرت حکامت اسلامی رسانیده بودند . در موقعی که کار مرداویج در عراق عجم قوت می گرفت و خطر او به بغداد نزدیکتر می شد ، سرداران ترک نژاد و غلامان ترک همچنان به جنگهای داخلی در عراق و آزار خلفا و نزدیکان ایشان اشتغال داشتند . پیداست که قدرتی برای خلیفه نمی ماند تا از عهده جلوگیری مخالف شجاع دیلمی خود بر آید و عین این ضعف ، نسبت به سایر سرکشان نیز وجود داشت . با این همه پیشرفتهای سریع مرداویج ، کارگردانان خلافت یغداد را به وحشت افکند و بر آن داشت که از پیشرفت او پیشگیری کنند .

از طرفی مرداویج ژون نسبت به سپاهیان به نیکی رفتار می کرد و مال بسیار به آنان می بخشید ، مردم شجاع دیلم پیاپی در لشکرگاه او گرد می آمدند و چون عدد سپاهیان او فزونی یافت ، با اراضی متفوحه از عهده مخارج آنان بر نیامد و به فکر افتاد که دامنه فتوحات خود را توسعه دهد و از این نیرو استفاده های بیشتری ببرد .

تا این هنگام تنها ری و قزوین و رنجان و طبرستان و گرگان در تصرف مردداویج در آمده بود . پس به فکر افتاد که همدان را نیز بر متصرفات خویش بیفزاید و بدین منظور خواهرزاده خود را با لشکر بسیار به فتح آن شهر گسیل داشت . بین حکومت دست نشانده خلیفه و نیروهای مرداویج چندین جنگ در نزدیکی همدان رخ داد . خواهرزاده او با همه شجاعتش از عهده فتح شهر بر نیامد و خود در معرکه کشته شد و مرداویج ناگزیر شخصاً به فتح آن شهر همت گماشت . در این جنگها مردم همدان عامل خلیفه را یاری دادند و مرداویج پس از ورود به شهر گروه بزرگی را به سبب یاوی آنها به قتل رسانید .

از بغداد لشکر بزرگی به به سرداری هرون بن غریب ، به مقابله مرداویج آمد و این نخستین مقابله میان مرداویج و لشکریان خلیفه بود . دو لشکر در نواحی همدان با یکدیگر مصاف دادند و جنگی سخت کردند ، هرون ؟ گشت و مرداویج در نتیجه این فتح بر همه شهرهای ناحیه جبل و اطراف همدان استیلا یافت و سرداری به نام ابن علان قزوینی به دینور فرستاد و آن را نیز گشود و لشکریان او تا ؟ پیش رفتند و غنائم بسیاری با خود آوردند .

مرداویج بعد از آنکه تا حدود ؟ پیش راند و غنائم بسیاری به دست آورد ، بر آن شد که فتوحات خود را ؟ در داخله ایران توسعه دهد و حمله بر بغداد را به موقعی موکول کند که نیروی کافی به اختیار در آورده باشد .

شهر اصفهان بعد از جنگهای متمادی بین عمال خلیفه و یکی از سرداران دیلمی ، باز به دست خلیفه افتاد و این هنگام مصادف بود با موقعی که مرداویج به لشکرکشی خود به اصفهان مبادرت می جست . پادشاه دیلمی به زودی اصفهان را مسخر ساخت و با چهل هزار و به قولی با پنجاه هزار سپاه ، به آن شهر وارد شد ( 319 ) . مرداویج در سال 320 برادر خود " وشمگیر " را به نزد خود آورد .

از حدود سال 321 ، برای مرداویج گرفتاری جدیدی پیش آمد و آن اختلاف او با پسران بویه است . پسران بویه ، که بزرگتر و شجاعتر از همه آنها علی نام داشت ، بعد از شکست ماکان پسر کاکی از نزد او به خدمت مرداویج در آمدند و علی از طرف مرداویج حاکم کرج شد . ولی به زودی میان آنان خلاف افتاد و علی از قلمرو حکومت مرداویج بیرون رفت و بر اصفهان تاخت و آن را در سال 321 فتح کرد و قدرت و شوکتی به دست آورد .

چون این خبر به مرداویج رسید ، بیمناک شد ؛ زیرا از شجاعت و تدبیر و کاردانی علی ایمن نبود . پس بر آن شد که او را به نحوی اسیر سازد و برای اجرای نقشه خویش ، نخست نماینده ای با نامه نزد علی فرستاد و وعده داد که سربازان بسیار در اختیار او خواهد نهاد تا شهرهای دیگر را نیز فتح کند و در همین حال برادر خود وشمگیر را با سربازان بسیار به جانب اصفهان فرستاد تا علی را که هنوز به نامه وی سرگرم و مطمئن است ، اسیر کند . لیکن علی از این امر آگاه شد و از اصفهان به ارجان (بهبهان) رفت . وشمگیر هم بی منازعه ، وارد اصفهان شد و بدین طریق اصفهان دوباره جزء متصرفات مرداویج در آمد .

مرداویج اندکی پس از فتح اصفهان خود به آن شهر رفت و برادر خویش را به حکومت ری فرستاد . تا این وقت علی بن بویه بر فارس تسلط یافته و قدرت و مال بسیار فراهم آورده بود . مرداویج چون از این پیشرفتهای پیاپی علی آگاهی یافت ، تصمیم به قلع و فتح او گرفت و بر آن شد که به اهواز تازد و آن شهر را تصرف کند تا اگر علی خواست از فارس به بغداد رود ، مانع او شود .

لشکریان مرداویج در سال 322 بر رامهرمز و اهواز مسلط شدند و آنها را از دست عمال خلیفه بیرون آوردند و چون علی بن بویه از این حال خبر یافت ،‌ از ترس مرداویج بر آن شد که با او از در مدارا در آید . پس به عامل وی در اهواز نامه نوشت و از او خواست که بین او و مرداویج واسطه شود و او نیز چنین کرد تا آخر مرداویج با علی بر سر لطف آمد ، مشروط بر آن که در فارس به نام او خطبه خوانده شود .

علی این شرط را پذیرفت و هدایای بسیار در مصاحبت برادر خود ، حسن فرستاد و حسن را هم به رسم گروگان به مرداویج سپرد و فرمان داد تا در تمام بلاد تابعه او ، خطبه به نام مرداویج و خوانند و به این ترتیب مرداویج بر قسمت بزرگی از ایران که از شمال تا جنوب امتداد داشت و همچنین بر غالب نواحی غربی این کشور تسلط یافت و آنها را از تحت اطاعت خلیفه عباسی بیرون آورد . مرداویج بر اثر علاقه ای که مانند همه سرداران دیلمی و مردم شمال ایران به آداب و رسوم ملی داشت ، در اقامه جشنهای ملی مبالغه می کرد و از آن جمله در جشن سده سال 323 که در اصفهان بر پا داشته بود ، تکلف بسیار به کار برد و چون اعمال او در آن جشن نمونه ای از مراسم باشکوه سده در ایران است ، ذکر آن خالی از فایده به نظر نمی آید

چون شب جشن سده فرا رسید ، مرداویج فرمان داد تا از کوهها و نواحی اطراف اصفهان هیزم بسیار گرد آوردند و آنها را در دو طرف زنده رود ( زاینده رود ) به شکل منبرها و قبه های بزرگ قرار دهند و همین کار را هم در کوه معروف به " کریم کوه " ، که مشرف بر اصفهان است ، بکنند و از پای کوه تا قله آن را به هیزم بپوشانند ؛ چنانکه چون این هیزمها افروخته شد ، همه کوه را آتش فرا گیرد و از دور چون توده ای عظیم به نظر آید . و همچنین فرمان داد تا نفت بسیار فراهم کنند و نفت بازان را حاضر سازند و شمعهای بسیار گرد آوردند و دو هزار پرنده تهیه کنند تا نفت بر پای آنها بمالند و آنها را رها سازند . و نیز دستور داد تا سفره عظیمی بیفکنند . مرداویج در پایان روز ، خود تنها سوار شد و غلامانش نیز پیاده در مرکب او بودند و به آن حال بر دور سفره گشت و و این چیزها و نیز هیزم ها را به دقت وارسی کرد ، ولی همه اینها بر اثر فراخی صحرا در نظر او بی نهایت حقیر آمد ؛ چنانکه ، به شدت خشمگین و دلتنگ شد و کسانی را که مأمور این تشریفات بودند ، دشنام داد . همه حاضران از این امر بیمناک شدند و او خود بازگشت و بخفت و هیچ کس را زهره آن نبود که با وی سخن گوید .

مرداویج همواره به ترکان بدبین و بداندیش بود و می گفت : « ترکان به منزله شیاطین و راندگان درگاه خدایند ، باید با آ‌نان درستی کرد و برایشان سخت گرفت ، وگرنه تباه می شوند . » و با همین نیت بد ، در کشتن و آزار ایشان مبالغه می کرد . به هر حال ، پیش از این واقعه نیز مرداویج چند تن از بزرگان ترک را که در شمار غلامان او خدمت می کردند مجازات کرده بود و آنان کینه وی را در دل گرفته بودند و بر قتل او همداستان شده بودند و چون این واقع اتفاق افتاد ، بیش از پیش در عقیده خود راسخ گشتند و سپس در قتل او هم پیمان شدند و سوگند خوردند . یکی از غلامان ترک مأمور حفظ مرداویج در خلوت و حین استحمام بود . مرداویج پس از ورود به قصر خود در اصفهان و قصد حمام ، این غلام ترک را از خود راند و از شدت غضب ، هیچ یک از نگهبانان خود را نیز برای حفاظت خود نخواند .

مرداویج را غلام سیاهی هم برای حفاظت خویش در گرمابه بود که همواره سلاح او را در حمام حمل می کرد . غلامان ترک ، او را نیز بفریفتند . عادت مرداویج آن بود که هرگاه به حمام می رفت ، خنجری بلند که در پارچه ای پیچیده بود ، با خود می برد و آن روز غلامان ترک تیغه آن شمشیر را شکستند و دسته آن را به غلاف پیوستند و مرداویج شمشیر را به همان صورت از غلام سیاه گرفت و با خود به حمام برد و کسی جز استاد حمام ، بر در حمام برای حفاظت او نبود .

غلامان ترک پس از آنکه مرداویج به گرمابه رفت ، بر آن هجوم بردند . نخست ضربتی بر استاد حمامی زدند . چنانکه دست او قطع شد و چون او فریاد برداشت ، مرداویج دست به خنجر برد . لیکن ، تیغه آن را شکسته یافت . ناچار تخت چوبی را که هنگام شستشو بر آن می نشست ، برداشت و پشت در حمام قرار داد . چنانکه ترکان نتوانستند در را بگشایند . اما غلاملان سر سخت ترک مأیوس نشدند و چند تن از آنان بر بام حمام رفتند و جامهای بام را شکسته ، از آنجا به تیراندازی پرداختند .

مرداویج به گرمخانه حمام پناه برد و شروع به اظهار لطف و مدارا با آنا کرد و ایشان را مالهای فراوان وعده داد تا دست از او بر دارند . اما ترکان ؟ نمی دادند و همچنان در بدسگالی خود اصرار می ورزیدند تا آنکه در حمام را شکستند و مرداویج را کشتند . غلامان بعد از فراغت از کار خود به میان جمع آمدند و دیگران را از واقعه آگهی دادند و قصر او را غارت کرده و راه گریز پیش گرفتند تا به دست دیلمیان نیفتند . طبری می گوید : « تابوت مرداویج را از اصفهان به ری بردند و هنگامی که تابوت به ری رسید ، ازدحامی غریب بود وهمه دیلمان و مردم گیل با پای برهنه تا چهار فرسنگ جنازه سردار شجاع خود را استقبال کردند . »

قتل مرداویج یکی از بزرگترین زیانهایی بود که ملت ایران برد . زیرا این امر باعث شد که مرداویج نقشه وسیع و مهم خود یعنی ایجاد حکومت بزرگی در ایران و تجدید دوره ساسانی و برانداختن حکومت بنی عباس را به پایان نرساند . اجرای چنین نقشه بزرگ و مهمی برای مرداویج شجاع و جنگاور ، امر دشواری نبود ، اما برای دیگران به آسانی میسر نمی گردید .او بزرگترین مردی بود که آمال دیلمان و مردان شجاع کوهستانی گیلان و مازندران را در برانداختن قدرت تازیان و از میان بردن " سیاه پوشان " می توانست برآورد . زیرا وی عالیترین نمونه شجاعت و دلاوری این مردان پرخاشجوی رزمسار بود .
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
صفحه  صفحه 33 از 43:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  42  43  پسین » 
ایران

Guilan | گیلان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA