ارسالها: 23330
#351
Posted: 24 Mar 2015 02:23
ماجراهای حسن فیروزان
پس از آنکه وشمگیر از معرکهٔ جنگ گریخت، به طبرستان رفت تا پس از تجدید قوا به ری بازگردد. حسن بن فیروزان، که پسر عموی ماکان بود، به همراه عدهٔ دیگری وشمگیر را عامل قتل ماکان خوانده و از پذیرفتن وی امتناع کردند. وشمگیر نیز در پاسخ شیرج بن لیلی را به ساری فرستاد و پس از فرار حسن فیروزان به گرگان وشمگیر به این شهر رفته و حسن فیروزان را ناگزیر به عراق کشاندند. حسن فیروزان در عراق به ابوعلی چغانی پیوست و او را تحریک کرد تا به گرگان لشکر کشد. در سال ۳۳۱ هجری قمری، با لشکرکشی چغانی به گرگان، وشمگیر به ساری عقبنشینی کرد و چغانی هم این شهر را چندین ماه در محاصره قرار داد ولی با رسیدن فصل زمستان دو گروه متخاصم تصمیم به صلح گرفتند و وشمگیر فرزند خود، سالار بن وشمگیر، را به عنوان گروگان به چغانی سپرده و خطبه به نام امیر سامانی کرد. پس از این ماجرا ابوعلی چغانی به همراه حسن فیروزان و سالار بن وشمگیر به سمت خراسان روانه شد و نیروی زیاریان رو به سستی نهاد.
در همین زمان امیر نصر دوم سامانی در بخارا درگذشت و حسن فیروزان، که از اتفاقات پیشآمده ناراضی بود، فرصت را غنیمت شمرد و با غارت تجهیزات و وسایل ابوعلی به همراه سالار بن وشمگیر به گرگان رفت و گرگان، دامغان و سمنان را فتح کرد. از طرفی وشمگیر از بازگشت ابوعلی چغانی بهره بُرد و توانست بار دیگر شهر ری را فتح نماید. بدین ترتیب حسن فیروزان و وشمگیر متحد شدند و سالار نزد پدرش بازگشت
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#352
Posted: 24 Mar 2015 02:27
مقدمات یک اتحاد
در ادامهٔ سال ۳۳۱ هجری قمری، رکنالدوله حسن بویه بار دیگر از اصفهان به قزوین رفت و قصد کرد تا با استفاده از ضعف وشمگیر، ری را تسخیر نماید. وشمگیر که توان مقابله با بوییان را نداشت، دوباره به سمت طبرستان گریخت. چند تن از سردارانش به نامهای «شیرمرد» و «گردگیر» به لشکر بوییان پیوستند و حسن بویه با اعمال شکنجه از عمال وشمگیر مال طلب کرد. از این جمله افراد نام «ابوعلی کاتب»، «احمد بن محمد العمری»، «ابوعمرو زریزادی» و «ابولحسن مامطیری» در تاریخ آمدهاست.
وقتی وشمگیر به طبرستان بازگشت، با خیانت مجدد حسن فیروزان روبرو شد و در نبردی از او شکست خورد. وی که تنها راه چاره را پناه به دربار سامانی میدید، از طریق جبال قارن نزد اسپهبد شهریار بن شروین، فرمانروای باوندیان، رفت و سپس با خانواده و متعلقات خود به سمت بخارا حرکت کرد. در راه با ابوعلی چغانی برخورد کرد و چغانی که مأمور فتح ری شدهبود به راه خود ادامه داد و او را به بخارا گسیل داشت ولی خود چغانی در نزدیکی ری با خیانت یارانش روبرو شده و گریخت.
تحلیلی بر اوضاع دولل زیاری و سامانی
پس از قتل ماکان و شکست وشمگیر بود که به تدریج قدرت سیاسی و نظامی زیاریان به سواحل دریای خزر محدود شد و وشمگیر بدل شد به عاملی از طرف سامانیان؛ او برای حفظ قدرتش در برابر دشمنانی مانند حسن فیروزان و بوییان مجبور بود به چنین چیزی تن بدهد. وشمگیر خیلی زود تبعیت از سامانیان را پذیرفت.سامانیان هم که به دنبال حکومتی برای حایل قرار دادن بین خود و بوییان میگشت، کمکم مایل به همکاری با او شده و به حمایت از او پرداخت.
بوییان با سماجت برای تسخیر سرزمینهای اندک وشمگیر میجنگیدند و وشمگیر جنگهای بسیاری با بوییان داشت که بیشتر حالت دفاعی و حفظ حدود پایتختش را داشتند، بر این اساس او تا پایان زندگیش در حال دفاع در برابر بوییان بود و طبرستان و گرگان بارها بین این دو دست به دست شد. وشمگیر در آینده برای در امان ماندن از این جنگها حتی حاضر شد با خلیفه رابطه برقرار کند. او به واسطهٔ سامانیان از خلیفه خواست که وساطت نموده و از بوییان بخواهد که از تعرض به سرزمینهایش دست بردارند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#353
Posted: 24 Mar 2015 02:30
بسته شدن اتحاد
نوح بن نصر، امیر جدید سامانیان، در بخارا از وشمگیر استقبال کرده و وشمگیر برای تجدید قوا مدتی در آنجا ماند. در طبرستان نیز حسن فیروزان توانست اسفاهی، سردار وشمگیر، را بکُشد و با ایجاد پیوند زناشویی با دربار آل بویه، متحد آنان گردد. سرانجام در سال ۳۳۳ قمری، نوح سامانی یکی از سرداران تُرک خود به نام «منصور بن قراتکین» را با وشمگیر همراه کرد تا با سی هزار نفر بتواند دروازهٔ گرگان را بگشاید. ابوعلی چغانی که به نیشابور رفته بود نیز در این زمان دستور یافت که به کمک قراتکین برود. با این اوصاف وشمگیر توانست گرگان را از حسن بن فیروزان بستاند و علیرغم بازگشت قراتکین به بخارا، ابوعلی چغانی ری را فتح کرد و تا ناحیهٔ جبال پیش رفت. در این هنگام نوح سامانی به شکلی ناگهانی چغانی را عزل کرده و ابراهیم بن سیمجور را به جایش نشاند. ابوعلی چغانی از این عمل آزرده شد و به دربار بوییان رفت و در آنجا با استقبال حسن بویه مواجه گردید.
با فتح بغداد توسط آلبویه در سال ۳۳۴ هجری قمری و همراهی خلیفهٔ عباسی با آنان، برادران بویه به اقتدار بیشتری دست یافتند. آنها در سال ۳۳۵ هجری قمری به ری و سراسر جبال چیره شدند و در سال ۳۳۶ هجری قمری با کمک حسن فیروزان به گرگان لشکرکشی کردند و سپاهیان وشمگیر به دشمن پیوستند و شهر را به آل بویه تقدیم نمودند. وشمگیر نیز برای بار دوم به خراسان رفت و گرگان در اختیار حسن فیروزان درآمد. خیانت ارتش وشمگیر به او دو بار پیاپی در در سالهای ۳۳۵ و ۳۳۶ هجری قمری اتفاق افتاد که دلیلش شاید خستگی سربازان از نبردهای متوالی یا ضعیف شمردن فرماندهشان بودهباشد. به غیر از این دو دفعه، لشکریان زیاری همواره به امیر خود وفادار بودهاند.
در سال ۳۳۷ هجری قمری نوح سامانی بار دیگر به منصور بن قراتکین فرمان داد تا پس از آرام کردن شورشهای انجام گرفته در نیشابور، به گرگان نیز یورش بَرَد. وشمگیر در این هنگام توانست یکی از فرزندان حسن فیروزان را گروگان گرفته و او را وادار به صلح کند؛ اما در این زمان کدورتی که بین امیر نوح سامانی و منصور قراتکین پیش آمد باعث شد که او گروگانی که نزدش بود را به پدرش بازگرداند و به نیشابور برگردد. وشمگیر به گرگان رفت و حسن فیروزان در زوزن ماند. در این هنگام حسن بویه به سمت گرگان لشکر آراست و وشمگیر به چالوس گریخت. حسن بویه زمانی که در حال تعقیب و گریز وشمگیر بود، خبر مرگ برادرش، علی بویه، را شنید و از آنجا که میدانست لشکریان احتمالاً علیه فرزند او شورش میکنند، به سمت فارس بازگشت.
منصور قراتکین از غیبت حسن بویه بهره بُرد و به ری، کرمانشاه و تا اصفهان حمله کرد و پس از انتخاب والی در آن مناطق به نیشابور بازگشت اما مدتی نگذشت که در آنجا درگذشت. وشمگیر نیز با ثائر بالله علوی، حاکم علویان طبرستان، متحد شد و آمل را به او سپرد اما فرماندهان این دو علیه ثائر توطئه کردند و ثائر از شهر فرار کرد تا آنها شهر را غارت کنند. رکنالدوله حسن نیز از شیراز به ری بازگشت و به وشمگیر حمله کرده و وشمگیر از راه ابیورد به دربار سامانیان بازگشت. نوح سامانی این بار ابوعلی چغانی را دوباره در سال ۳۴۰ هجری قمری سپهسالار خراسان نامید و دو سال بعد به جنگ حسن بویه در ری فرستاد. چغانی با حسن بویه صلح کرد و قراری تعیین شد تا در ازای حکومت بر ری بوییان هر سال دویست هزار دینار به بخارا بفرستند. امیر سامانی و وشمگیر از این صلحنامه رضایت نیافتند و چغانی از منصبش عزل شد. چغانی بار دیگر به این بهانه به حسن بویه پیوست و در سال ۳۴۳ هجری قمری این دو از دو سمت به طبرستان تاختند تا وشمگیر دوباره ناگریز به مشهد برود. حسن بویه در این زمان از خلیفهٔ عباسی منشور امارت خراسان را خواست و منشور را به نام ابوعلی چغانی نوشتند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#354
Posted: 24 Mar 2015 02:31
دورهٔ آرامش
با مرگ امیر نوح دوم سامانی، فرزند او، عبدالملک بن نوح، بر مسند سامانیان تکیه زد. در همین زمان ابوعلی چغانی که به تازگی امارت خراسان را از خلیفه گرفته بود، وفات یافت. در زمان فرمانروایی عبدالملک سامانی، وشمگیر توانست طبرستان و گرگان را فتح کرده و مدت شش سال را به آرامی حکومت کند تا آنکه در سال ۳۵۱ هجری قمری حسن بویه برای چندمین بار با سه هزار نفر به طبرستان یورش بُرد. این بار وشمگیر به گیلان رفت و با سر و سامان دادن لشکریانش توانست دوباره طبرستان و گرگان را فتح کند.
«لنگر پسر وشمگیر» در این دوره از جانب پدرش در گیلان امارت داشت؛ او با مرگ «سیاه گیل بن هروسندان»، پسردایی وشمگیر که از خاندان پادوسبانی بود، دست به گسترش قلمروش زد و «ابوالقاسم حسین الثائر بالله» را اسیر کرده و پس از کور کردنش، نزد پدر فرستاد. حسن بویه پس از این اتفاق شخصی به نام «ابومحمد الحسن الناصر» را به مبارزه علیه لنگر فراخواند. لشکریان ابومحمد توانستند هوسم را فتح کرده و در ۳۵۳ هجری قمری لنگر را در یک نبرد بکشند.
شورش مهدی زیدی
در سالهای ۳۵۵ و ۳۵۶ هجری قمری، فردی به نام «ابوعبدالله المهدی الدین الله زیدی» توانست حمایت مردمان گیلان و دیلمان را جلب کرده و با صدور حکم جهاد علیه وشمگیر و کشیدن مردم عراق به این معرکه، منطقهٔ گیلان را از نفوذ زیاریان بیرون بکشد. او حتی حکومت بر طبرستان را نیز در سر داشت که موفق بدین عمل نشد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#355
Posted: 24 Mar 2015 02:33
آخرین طمع
وشمگیر طبرستان را فتح کرد ولی هنوز نتوانستهبود ری را به قلمرو خود انضمام نماید؛ بزرگترین مانع او برای این کار حسن بویی بود. وشمگیر در این زمان شکایتنامههایی علیه آل بویه برای منصور یکم سامانی میفرستاد. از طرفی با فتح کرمان توسط یکی از پسران بویه، حاکم پیشین آن شهر با رفتن به بخارا، امیر سامانی را تحریک به مبارزه علیه آل بویه نمود. سرانجام امیر سامانیان، با لشکری که مرکب از چند سردار بود، تصمیم گرفت به ری حمله کند و از وشمگیر دعوت به همکاری کرد. وشمگیر فرماندهی لشکری که منصور گسیل داشته بود را برعهده گرفت. در جبههٔ مقابل نیز حسن بویه از دیگر بزرگان خاندان بویه کمک خواست و خود اهل و عیالش را به اصفهان فرستاد. عضدالدوله دیلمی از کرمان به سوی خراسان حرکت کرد و در عقب لشکر سامانی به سمت ری رفت. وشمگیر نیز این هنگام در گرگان لشکرش را آمادهٔ نبرد میکرد. او در این هنگام نامهای توهینآمیز به رکنالدوله نوشت که مورد شماتت بعضی مؤلفین قرار گرفتهاست.
افسانهٔ مرگ وشمگیر
روایت مرگ وشمگیر چنین است که در روز ۱ محرم سال ۳۵۷ هجری قمری مورخین اینگونه گزارش دادهاند که عدهای از منجمان او را از سوار بر اسب شدن منع کردند. او آن روز هنگام نماز پیشین، برای دیدن هدایای ارسالی توسط امیر سامانی رفته بود که اسبی زیبا را یافته و هوس کرد سوار آن شود. او هنگام تاختن با اسب، در یک نیزار با گرازی زخمی مواجه شد؛ آن گراز به اسب حمله کرد و وشمگیر با سر به زمین افتاد و درگذشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#356
Posted: 24 Mar 2015 02:36
پس از مرگ
بعد از کشته شدن وشمگیر، پسرش بیستون که در گرگان به سر میبرد، بر تخت نشست. در این هنگام فرزند کوچکتر وشمگیر، قابوس، مورد حمایت سرداران دیلمی و سامانی قرار گرفت و بدین ترتیب با آنان بیعت کرد و در گرگان به حکومت نشست. بیستون نیز برای کسب قدرت به سمت خاندان بویه منعطف شده و دخترش را به همسری رکنالدوله حسن بویی درآورد. سرانجام در سال ۳۶۶ هجری قمری بیستون نیز وفات یافت و قابوس مستقلاً حاکم گرگان و طبرستان شد.
خانواده
وشمگیر با دختر یکی از حکام کهستان ازدواج کردهبود. همچنین او دختر اسپهبد شروین، از دودمان باوندیان، را هم به ازدواج خود درآورد. وشمگیر سه یا چهار پسر داشت. و این اختلاف از آنجاست که بعضی از مورخان سالار را همان لنگر میدانند. لنگر همان فرزند وشمگیر است که به حکومت گیلان منصوب شدهبود. دو پسر دیگر او به ترتیب بیستون و قابوس بودند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#357
Posted: 24 Mar 2015 02:40
وزیران
«ابوعبدالله حسین قمی» ملقب به عمید نخستین وزیر وشمگیر بود که در زمان حکومت مرداویج، در ری نزد او بود و کارهای دربارش را انجام داده و مراسلات و دستورهای مرداویج را انجام میداد. عمید پس از مدتی وزیر مرداویج شد. پس از قتل مرداویج، وشمگیر «عبدالله ابن وهبان قصبانی» را به وزارت نشاند و عمید از زیاریان جدا شد. وشمگیر به دلیل وفاداری و کاردانی ابن وهبان، او را وزیر کرد، ولی در طول حکومتش اقدامات یا خدماتی از ابن وهبان ثبت نشده؛ گویا وی در این دوران فقط به حل مشکلات مملکتت و نامهنگاری سرگرم بودهاست.
ملیگرایی و قومگرایی
وشمگیر برخلاف مرداویج به تاریخ علاقهٔ چندانی نداشت و در پی بازسازی عظمت ساسانیان نبود. گویا ایراندوستی تنها عنصری برای آغاز به کار زیاریان بود و پس از آن امرای زیاری توجهی بدان نداشتند. وشمگیر و فرزندانش افکار بلند پروازانهٔ مشابه مرداویج را نداشتند و واقعبین و قانع بودند. از وقتی وشمگیر به نام دیگر شاهان سکه زد و خطبه خواند، قدرتی برای رسیدن به افکار مشابه برادرش نماند و بنابرین ایراندوستی را کنار گذاشته و به جای آن قومگرایی، که توجیهگر حکومتش بر مردم بود، را تقویت مینمود. چنانچه یکی از شاعران معاصر مرداویج میگوید «با مرگ مرداویج آتش مجوسیت خاموش شد.»
شکار کردن
با این که وشمگیر در دوران حکومتش - به موجب جنگهای فراوان - وقت فراغت زیادی نداشت، ولی هر زمانی که فارغ از امور مملکتی میشد، به شکار میپرداخت. آنگونه که عمر خیام در کتاب نوروزنامه نوشته، وشمگیر در تربیت باز توانایی زیادی داشت و کتابی به نام «شکر» را به زبان طبری دربارهٔ تربیت و شکار باز نوشته بود که امروزه نسخهای از این کتاب باقی نماندهاست.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#358
Posted: 24 Mar 2015 02:40
مذهب
دربارهٔ مذهب وشمگیر در منابع اولیه اختلافاتی وجود دارد و اطلاع صریحی از دینش وجود ندارد. «برتلس» او را زرتشتی دانستهاست. براساس این حکایت که ابنجَعْد اولین بار وشمگیر را همراه کشاورزان در حال کاشتن برنج دیدهاست، برتلس نوشت: «این رسم زرتشتیان بود که هر سال روزی را به تخم پراکندن با کشاورزان بگذرانند» و «مادلونگ» به پایبندی دیلمیها به اعتقادات زیدی اشاره دارد. حک شدن شهادتین و آیهٔ قرآن بر سکههای وشمگیر که در سال ۳۴۷ قمری ضرب شده نیز نشان دهندهٔ اعتقادات اسلامی وشمگیر است. به نظر «محمدعلی مفرد» هم انتقاد وشمگیر از مرداویج به خاطر تبعیت از خلفای عباسی و رواج روزافزون تشیع در گیلان آن روزها این احتمال را به وجود آورده که زیاریان در ابتدا شیعهٔ زیدی بودهاند. با این حال وشمگیر پس از رسیدن به تاج و تخت، واقعبینانه حاضر به اطاعت از خلیفه شده و حتی در سکهها از او نام میبرد.
در زمان حکومت وشمگیر قلمرو زیاری همواره از دو سمت مورد هجوم دشمنان بود و حکومت او محدودتر از برادرش بود. با تجربه به وشمگیر ثابت شد که مجالی نخواهد یافت که در بین حکومتهای سُنّی به حمایت از مذهب دیگری بپردازد و اگر چنین کاری کند، به طرق مختلف به تنگنا میافتد.
گویا او بر اساس عقاید شیعی حکومت عباسی را مشروع نمیدانست؛ چنانچه با فرزندان ناصر کبیر نزدیک بود و «ابوجعفر محمد بن احمد ناصر» را به عنوان حاکم شرع در آمل منصوب نمود. حتی احتمال دادهاند که خلیفه به همین جهت با او دشمنی میورزید و بقیه را علیه او تحریک میکرد. وشمگیر از مرداویج متعصبتر بوده و فقط به اصرار اطرافیان حاضر شد لباس سیاه بپوشد و سکه به نام خلیفه بزند.
در روابط وی با علویان هم اطلاعات چندانی نیست. او با ثائربالله علوی پیمان بست و سپس این پیمان را برهم زد، همچنین حل مشکلات و مسائل مردم آمل را به یک علوی سپرد و از سویی در اواخر حکومتش یک زیدی، با نام ابوعبدالله داعی، علیه او شورید که گویا ظاهر دین را شدیداً رعایت میکرد و این میتواند نشان دهندهٔ عمل نکردن وشمگیر به ظاهر دین باشد.با این حال هیچکدام از منابع تاریخی کاری که مخالف دین باشد، را از وشمگیر گزارش نکردهاند، البته شاید هم دلیلش مقیدتر بودن او نسبت به مرداویج باشد.
پابان وشمگیر
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#359
Posted: 24 Mar 2015 16:25
بیستون پسر وشمگیر
- زمان حکومت از ۳۵۶ تا ۳۶۶
- شاه پیشین وشمگیر
- شاه بعدی قابوس پسر وشمگیر
- نام کامل ابومنصور بیستون بن وشمگیر
- ملقب به ظهیرالدوله
- زادروز ؟
- درگذشت ۳۶۶
ابومنصور بیستون بن وشمگیر ملقب به ظهیرالدوله سومین فرمانروای زیاری بود که پس ار مرگ پدرش وشمگیر در سال ۳۵۶ هجری به این مقام رسید. او در دوران فرمانرواییش مانند پدر خود به زدوخورد با آل بویه پرداخت ولی او نیز نتوانست کاری از پیش برد و در آخر با آنان از در آشتی درآمد. بیستون در سال ۳۶۶ مرد و برادرش قابوس جانشین وی شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#360
Posted: 24 Mar 2015 16:32
قابوس بن وشمگیر
نمایی از برج قابوس آرامگاه قابوس بن وشمگیر
ابوالحسن قابوس بن وشمگیر بن زیار دیلمی ملقب به شمس المعالی، از امیران سلسلسهٔ زیاری، شاعر و خوشنویس بود. وی صاحب گرگان و طبرستان و فرزند امیر وشمگیر بن زیار بود.
اولین پادشاه دیلم لیلی بن نعمان بود که در ایام نصر بن احمد سامانی بر نیشابور مستولی گردید. پس از او اسفار بن شیرویه به حکومت رسید.
زندگی
در ۳۶۷ ه. ق. پس از برادرش بیستون در شهر جرجان (شهری در مکان فعلی گنبد کاووس امروز) به تخت نشست. در همین سال رکنالدوله فرمانروای آلبویه نیز درگذشت و سرزمینهای تحت حکومت او میان سه پسرش عضدالدوله و مویدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. عضدالدوله و مویدالدوله با فخرالدوله اختلاف پیدا کردند و بین آنها جنگ درگرفت. فخرالدوله به طبرستان گریخت و به قابوس که شوهرخالهٔ او بود پناه برد. عضدالدوله و مویدالدوله به قابوس پیغام فرستادند که فخرالدوله را به ایشان تحویل دهد. قابوس نپذیرفت و عضدالدوله به طبرستان و گرگان لشکرکشی کرد اما قابوس تاب مقاومت نداشت و در جنگی کوتاهمدت در نزدیکی استرآباد شکست خورد و در ۳۷۱ ه. ق. پس از چهار سال حکمرانی از حکومت معزول و با فخرالدوله به خراسان گریختند. قابوس نزدیک به ۱۸ سال (۳۷۱ - ۳۸۸) از حکومت محروم بود و در خراسان در پناه سامانیان زندگی میکرد. در تحولات بعدی و با مرگ عضدالدوله و سپس فخرالدوله و ضعیف شدن حکومت آل بویه او با کمک یاران دیلمی و طبری خود به گرگان حمله کرد و توانست گرگان را از آلبویه پس بگیرد و در ۳۸۸ ه. ق. دوباره به تخت نشیند. او تا سال ۴۰۳ ه. ق. حکومت کرد و دامنه متصرفات خود را از سوی مغرب گسترش داد.
در سال ۴۰۳ ه. ق. قابوس پردهدار مخصوص خود را که مردی بیآزار و محبوب لشکر بود کشت. لشکریان به خاطر این کار او شورش کرده او را به زندان انداختند و کشتند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.