ارسالها: 8724
#31
Posted: 15 Feb 2012 16:44
دیلمان
دیلمان شهری است در شهرستان سیاهکل استان گیلان که در شمال ایران واقع شدهاست و ارتفاع آن از سطح دریا ۲۲۰۰-۲۵۰۰می باشد. نام دیلمان ترکیبی است از سه پاره واژه دیل و ام و ان. دیل به معنی جایی است که در آن دام نگه میدارند و ام پسوند نمایشگر ارتفاع و بلندی است و ان پسوند مکان. در نتیجه معنی این ترکیب جای بلند نگهدارندگاه دام است و در حقیقت دیلمان سرزمین بلندی است که در آن دامداری میگردد. این منطقه تا قرن پنجم هجری دیلم نامیده میشد و از قرن پنجم در متون نام دیلمان دیده میشود و اگر پیش تر از این نام استفاده شده بیانگر جمع اهل دیلم بودهاست.
معنای دیلم
«دیل» به معنای میان و درون که همان دل باشد و «لم» به معنای بیشه و جنگل است. بنابراین کلمه دیلم به روی هم به معنی دل جنگل یا بیشه را دارد. (البته لم به معنای بوتهٔ تمشک نیز هست)
جمعیت
براساس سرشماری سال ۱۳۸۵جمعیت دیلمان (۳۷۴خانوار) برابر با ۱٬۲۶۱نفر بودهاست.
پیشینه
مهر استوانهای یافت شده در یکی از گورستانهای بخش دیلمان که گورهای گبرها نام دارند مربوط به بیش از ۵ هزار سال قبل میباشد. این مهر در موزه لنینگراد نگهداری میگردد. این یکی از هزاران آثار یافت شده در بخش دیلمان است که اکثر آنها از طریق باندهای قاچاق عتیقه از کشور خارج شدهاند.
قبل و حتی مدتی پس از اسلام دیلمان از غرب گیلان تا بابل مازندران (به عنوان دروازه دیلمان)و از جنوب تا قزوین گسترش داشت. سرزمینهای بین دو رود سپیدرود در غرب و شیرود در شرق تا قرن ششم مرزهای دو سوی سرزمین دیلم به شمار میرفتند. از قرن هشتم بنا بر سیاستهای زمان پارههای چندگانه سرزمین دیلم هر یک نامی بر خود گرفتند و دیلمان محدود به مناطقی شد که امروزه در بخش دیلمان قرار دارند.
سرزمین دیلمان زادگاه دانشمندان اسلامی چون سلار دیلمی بودهاست واما هرگز از طریق جنگ اعراب نتوانستند بر این سرزمین غالب شوند. این علویان بودند که هنگامی که از جور عباسیان به آن مناطق پناه آوردند اسلام در قلب دیلمیان جای گرفت و بعدها سلسلههای زیاریان و بویهیان و کاکوان و مسافریان (کنگریان) از این سرزمین برخاستند و بویهیان (آل بویه) خلیفه عباسی را به زیر فرمان آوردند امابا اینکه قدرتمندترین سلسله ایرانی پس از اسلام بودند خلیفه راخلع نکردند و وی را نکشتند. با گریزی مجدد به دوره قبل از اسلام میتوان دید که تمدن دیلمان یار و همرزم و پشتیبان هخامنشیان و اشکانیان بودهاند. شاهد مثال این ادعا دلاوری وهرز دیلمی گماشته دربار ساسانی بر دیلم و پسرش در جنگ ایران با یمن میباشد. قدرت پرتاب تیر و مهارت این سردار بزرگ ایران باعث کشته شدن شاه حبشی یمن از فاصلهای خیلی دور شد و ایران در اوایل جنگ پیروز گردید. تیر اصابت نموده به پیشانی شاه یمن به نوعی خونخواهی وهرز به خاطر کشته شدن پسرش به دست دشمن بودهاست.
گیلان از اسلام تا عصر حاضر
گیلانیان در دورههای قبل از اسلام کم و بیش آزاد و مستقل زندگی میکردند و با تشکیل پادشاهیهای کوچک بر سرزمین خود فرمان میراندند.
بعد از ظهور اسلام و سقوط پادشاهی ساسانیان، که سراسر ایران از رود فرات تا رود جیحون و از خلیج فارس تا اراضی قفقاز به دست اعراب افتاد، گیلانیان و دیلمیان و طبریان در پناه رشته کوههای البرز به مقاومت قهرمانانهای دست زدند و از ورود تازیان به سرزمنیهای خود جلوگیری کردند. قسمتهای وسیعی از کرانههای خزر، مخصوصا گیلان، در سایه وضع طبیعی و جغرافیایی خود و به نیروی پایداری و استقامت ودلاوری مردان سلحشور و آزاده خویش تا دو قرن و نیم بعد از حمله اعراب در برابر سیل خروشان لشکر اسلام مقاومت کردند و تن به خواری و زبونی تسلیم ندادند. رشته کوههای بلند و سختگذر البرز از یک سو و آبهای متلاطم دریای خزر از سوی دیگر این خطه را به صورت دژ جنگی مستحکمی در آورده بود که ساکنان آن را در مقاومتهای دلیرانه علیه مهاجمان عرب یاری میکرد. با تمام توانایی و قدرتی که کشور گشایان عرب در آن زمان داشتند ساکنان کرانههای خزر، سر به اطاعت آنان فرود نیاورده استقلال و آزادی خود را حفظ کردند.
در «صوره الارض» به دفعات گیلان، در قرون اولیه هجری مورد تایید قرار گرفتهاست. در معرفی کوههای دیلم نیز آمده: «اما سبب این که جبال دیلم به همین نام خوانده شدهاست این است که استقلال دارد و پادشاهانی در آنجا حکومت میکنند.» در جای دیگر راجع به دیلیمیان چنین اظهار نظر میکند: " دیلیمیان در روزگار اسلام بیشتر در کفر بودند تا زمان حسن بن زید... که به دعوت وی علوی و مسلمان شدند.
هنگامی که یزدگرد سوم آخرین شهریار ساسانی در حال فرار از چنگ سپاهیان عرب به دست آسیابانی کشته شد، در کنارههای خزر، گیلان، طبرستان، رویان و گرگان چند خاندان از شاهزادگان محلی و بزرگان ساسانی فرمانروائی میکردند. بعضی از آنها مطیع یا متحد دربار ساسانی بشمار میرفتند و برخی نیز مستقل یا نیمه مستقل بودند. بعد از یزدگرد اغلب خاندانهای مزبور طی سالهای طولانی سپاهیانی را که خلفای بغداد برای گشودن این نواحی گسیل میداشتند در هم شکسته و به دشمنان آنها یعنی سادات علوی پناه میدادند... دیلمیان در تمام دورانی که سرزمین ایران به دست مغولها و اعراب افتاده بود. مناطق تحت سلطه دیلمیان به دور از تجاوز و به صورت مستقل اداره میشد. تا آن که سلطان محمد اولجایتوی مغول بر آن دست یافت و دوره نوینی از تاریخ دیلمان آغاز شد.
دیلمان امروز
بسیاری از مردم دیلمان و اشکورات به علت تشابهات فرهنگی و نزدیک شدن به جاده دسترسی قزوین موافق رفت و آمد از خورگام میباشند. چون جاده اسپیلی به سیاهکل سختگذر میباشد هم اکنون جاده دیلمان بره سر سنگرود در دست مطالعه میباشد. لازم به ذکر است این جاده اختلاف ارتفاع پیموده شده در مسیر جلگهای را نیز نخواهد داشت.
ساخت کارخانه سیمان گیلان سبز در منطقه دیلمان این نیاز را دوچندان میکند. انتقال تجهیزات سنگین کارخانه سیمان از راه سیاهکل غیر ممکن میباشد. این امر میتواند به تشکیل یک فرمانداری به مرکزیت دیلمان، با ترکیب خورگام، دیلمان، اشکور و عمارلو شود. کارخانههای سیمان جز آلوده کنندهترین صنایع برای طبیعت میباشند، لذا با شروع به کار این کارخانه متاسفانه شاهد روزهای تلخی برای ییلاقات و کوهستانهای دیلمان خواهیم بود.
روستاهای معروف دیلمان
روستاهای معروف دیلمان عبارتند از: اروشکی، کوه پس، لور، اسیابر، گولک، میکال، اسپیلی، عین شیخ، ملومه، نوروزمحله، قشلاق روستا، کشتی گیرچاک، خرم رود، سیاه خانی، لیه، رزدرود، دیارجان، تکام، علی وا، گیسل، میان مرز، نیاول، تنگ رود، رزدره، سیاه کاربن، عاشوراباد، بندبن، پش سفلی، ایشکوبالا، باباولی، لنگل، چشناسر، تاریک دره، پش علیا، زین پشته، ایشکوپائین، طالشکوه، ازارستانک، اسطلخ کیان، اسیابرک، پله شاه، درویش خانی، سیوسرک، خاک شور، پیلبور، لوار، تلومخانی، صوفیان سر، لیسانه، سنگ بن، کلاچخانی، لیه چاک، ابی نام، لارخانی، دودران، شادملک بره، میاندشت. اما روستای اروشکی یکی از دیدنی ترین وزیباترین روستاهای دیلمان است. حدود نزدیک به دویست خانوار دراین روستا زندگی میکنند. شغل اصلی مردم روستا کشاورزی و دامپروی است و از این نظر سرآمد همه روستاهای بخش دیلمان میباشد.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#32
Posted: 15 Feb 2012 16:47
آستانه اشرفیه
موقعیت جغرافیایی
آستانه اشرفیه در ۳۵ کیلومتری رشت واقع است و فاصلهٔ آن تا شهر لاهیجان ۷ کیلومتر است.
دهستان ها
دهستان های چهارده، کیسم ( kisom )، دهشال، دهسر، کورکاء، دهکاء از جمله دهستانهای شهرستان آستانه اشرفیه می باشد.
وجه تسمیه
این شهر در گذشته کوچان نامیده میشد. کوچان یعنی محل زندگی کوچ ها. کوچ از ساکنان قدیمی گیلان به شمار میروند و در بسیاری از متون باستانی نامشان با بلوچ ها آمده. بلوچ ها در قرن های دوم و سوم هجری از گیلان کوچیده و به جنوب شرقی ایران رفتند و کوچ ها به منطقه جلگهای و دو سوی سپیدرود آمدند و گروهی در کوچسفهان امروز و گروهی دیگر در آستانه امروز یا کوچان پیشین ساکن شدند و نام خود را بر این دو ناحیه نهادند. و پس از تدفین پیکر سید جلالالدین اشرف که نوشته اند پسر موسی کاظم بوده در این شهر، نام آن به آستانه اشرفیه تبدیل شد.
اماکن
آرامگاه محمد معین، گردآورنده فرهنگ فارسی معین در این شهر قرار دارد.
از مکانهای تفریحی آن پارک ساحلی و مناظر زیبای حاشیهٔ رودخانهٔ سفید رود است. دوشنبه بازار و پنچشنبه بازار این شهر مکانی مناسب برای اجتماع مردم و خرید مایحتاج هفته است و از شهر ها و روستا های همجوار در این روز به این مکان می ایند.
مراسم
چادر واوینی
مدتي پس از مراسم اسباب واچيني و قبل از عقد، مادر داماد همراه با عمه داماد و چند نفر همسايه و يك نفر خياط به خانه عروس مي روند و چادر عقد عروس را برش داده و با نخ كوك مي زنند. اين مراسم براي اعلام نزديكي جشن عقد و اجازه به عروس كه لباس هايش را براي مراسم عقد آماده كند.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#33
Posted: 15 Feb 2012 16:53
تالش
تالِش یکی از مناطق استان گیلان در شمال ایران است. این منطقه از سمت شمال به جمهوری آذربایجان، از سمت جنوب و جنوبشرق به شهرستان فومن، از سمت شرق به دریای خزر و از سمت غرب به استان اردبیل محدود شدهاست. تالش از چهار شهرستان آستارا، تالش، رضوانشهر و ماسال تشکیل یافتهاست
جغرافیا
منطقهٔ تالش از جنگل و شالیزار پوشیده شده و خانهباغها به صورت پراکنده در آن گسترده شدهاند. این منطقه به دو قسمت کوهستانی در سمت غرب و جلگهای در سمت شرق تقسیم شده که منطقهٔ کوهستانی، کوههای تالش و منطهٔ جلگهای نیز کنارههای دریای خزر را شامل میشود.
زمینهای کشاورزی و جلگهای سواحل دریای خزر در منطقهٔ تالش از طریق رودهای پرآبی که منبعشان دامنههای رشتهکوههای تالش است، آبیاری میشوند. چشمههای آبمعدنی نظیر آقائولر، قرهگول، علیداشی و ملاهادیچای پس از سیرابکردن زمینهای منطقه به دریای خزر میریزند.
آب و هوای تالش بسیار مرطوب بوده و میانگین بارندگی سالانه در شمال این منطقه (آستارا) ۱۴۴۶٫۸ میلیمتر و در جنوب آن (رضوانشهر) ۱۸۰۰ میلیمتر است. همچنین بیشینهٔ درجهٔ حرارت در آستارا ۳۳٫۴ درجهٔ سانتیگراد و در رضوانشهر ۳۴٫۴ درجهٔ سانتیگراد است. کمینهٔ درجهٔ حرارت هردو ایستگاه نیز ۵- درجهٔ سانتیگراد است.[۱] مشاعیر و چهرهای ماندگار تالشان : ،شاعران و نویسندگان وچهر های ماندگار تالشان •صمد جامی •شهرام پوررستم •رویا زاهد نیا •یاسر فرازی مقدم •اسماعیل اسدی دارستانی •عدلیان منصور بنی مجیدی اشرف آقا حریری مهندس عدالت
مردم
مردمان تالش، گیلک، کرد، آذری و تات، ساکنان اصلی منطقهٔ تالش را تشکیل میدهند. بیش ازنیمی از ساکنان منطقه سنیهای شافعی هستند؛ البته گروهی شیعه دوازده امامی نیز در مرکز و شمال این منطقه ساکناند.
در سال ۱۳۸۵ خورشیدی جمعیت منطقهٔ تالش بالغ بر ۳۷۰٬۷۵۶ نفر بوده که از این تعداد، ۷۹۴۱۶ نفر در شهرستان آستارا، ۱۷۹٬۴۹۹ نفر در شهرستان تالش، ۶۴٬۱۹۳ نفر در شهرستان رضوانشهر و ۴۷٬۶۴۸ نفر در شهرستان ماسال ساکن بودهاست.نیمی از اهالی شهرستانهای فومن وشفت نیز تالشی زبان هستندودر این گزارش لحاظ نشده همچنین بخشی از شهرستان صومعه سرا نیز تالش هستند .
پوشش گیاهی و جانوری
درختان آزاد، آلو، ازگیل، انار، انجیر، انجیلی، به، زردآلو، سیب، شبخسب (گلابریشم، هزارولک)، شیردار، فندق، کلمو (خرمالوی وحشی که برای تولید دوشاب از آن استفاده میکنند)، کلهو، گردو، گلابی، گیلاس، لرگ، لیلکی (نوعی آکاسیای خاردار) و مازو، پوشش گیاهی تالش را تشکیل میدهند.
پوشش جانوری منطقهٔ تالش شامل جانوران و پرندگانی همچون آبیا، آهو، ببر (بسیار نادر)، بز کوهی، پلنگ، تورنگ (قرقاول)، خرس قهوهای، خرگوش، خز، خوتکا، راسو، روباه، سمور، شغال، غاز وحشی، گراز، گرگ، گیلانشاه، مارال، مرغ غواص، مرغابی، موش آبی، موش سیاه، موش صحرایی،(راکن)و یلوه میشود
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#34
Posted: 17 Feb 2012 17:39
جينگه جينگه جان
جينگه جينگه جان
●○○○○○○○○○○○○○○●ͼʘʘͽ●○○○○○○○○○○○○○○○●
چكامه گيلكي-فارسي جينگه جينگه جان( چنگي چنگي يار) سروده استاد عاشوپور بوده كه آهنگ و تنظيم آن نيز توسط خودشان انجام شد. با اِشرافي كه استاد عاشورپور به موسيقي غربي داشت، نت هاي موسيقي والس را در كنار نغمه ها و ترانه هاي عاميانه نشاند. آثار وي برگي درخشان از دفتر زرين فرهنگ ايراني است كه در خاطره ها باقي خواهند ماند. آهنگ جينگه جان در سالهاي 1336 تا 1338 با گروه نوازنده هاي اسپانيايي اجرا و ضبط شد. بر خي ها مي گويند اين آهنگ را براي عاشق دلسوخته اي به نام چنگيز( چنگي يا جينگي) گفته اند كه در ده، به او تهمت ناروا مي زنند و او را از ده اخراج مي كنند. او به لاهيجان مي رود و پس از مدتي آنجا را هم ترك مي كند و ديگر از او خبري نمي شود. مدتي بعد مقصر اصلي پيدا شده ولي از چنگيز ديگر خبري نمي شود و مردم ده اشعاري شبيه به اين شعر را به ياد او مي خوانند. (البته شايان ذكر است كه هيچ دليل قابل استنادي براي اثبات اين ادعا وجود ندارد.)
دانلود آهنگ (سرور ۱)
دانلود آهنگ (سرور۲)
ترانه ي اين آهنگ زيبا:
اوي جينگه جينگه جان
اوي جينگه جينگه جان
جينگه بشو به لاجان
بيدينه خو عمو جان
تره جانه تي آ جان
اونه تي جي نرنجان
اوي جينگه جينگه جان
اوي جينگه جينگه جان
اوي جينگه جينگه جان
بگردانا بگردان
بگردانه آباره
اَ مرداكه قباره
بگردانه گيله ره
اَ مرداكه ديله ره
اوي جينگه جينگه جان
اوي جينگه جينگه جان
اوي جينگه جينگه جان
اوي جينگه جينگه جان
جينگه تو آل ماني
بموم تي بازي خاني
دينم تو بازي ناني
هچي تره پركاني
اوي جينگه جينگه جان
اوي جينگه جينگه جان
آي چنگي چنگي يار
آي چنگي گنگي يار
چنگ خودت رو بردار
بريم به كوه و صحرا
بريم كنار دريا
بريم توي چمن زار
آي چنگي چنگي يار
آي چنگي چنگي يار
اوه چنگي چنگي يار
چنگي بزن به جونم
گويا كن اين زبونم
تا من حكايت دل
با سوز دل بخونم
آه چنگي چنگي يار
آي چنگي چنگي يار
اوه چنگي چنگي يار
اوي چنگي چنگي يار
چنگ تو پر فزونه
با اين دل هم زبونه
از جون دل مي خونه
اون هم چون عاشق زار
اوي چينگه چينگه يار
اوي چينگه چينگه يار
چنگي چنگي يار چنگي
سازت رو بردار چنگي
بريم چمن زار چنگي
به دشت و كوهسار چنگي
بريم دريا وار چنگي
آي چنگي چنگي يارچنگي
اوي جينگه جينگه جان
اوي جينگه جينگه جان
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#35
Posted: 2 Mar 2012 17:10
نرم افزار تقويم گيلكي(گيلان باستان)
اين نرم افزار به منظور تبديل روزهاي تقويم گيلكي ، ميلادي و خورشيدي به يكديگر مي باشد.(به كوشش منوچهر ابراهيميان)
دانلود نرم افزار تقویم از سرور مدیافایر
دانلود نرم افزارتقویم از سرور پیکوفایل
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#36
Posted: 2 Mar 2012 17:25
هدايت خان گيلاني (هدايت الله خان فومني)
هدايت خان گيلاني (هدايت الله خان فومني)
●○○○○○○○○○○○●ͼʘʘͽ●○○○○○○○○○○○●
يكي از مهمترين وقايع تاريخ گيلان در موردالˇما گيلكي (آذر و دي خورشيدي) رخ مي دهد. اين رخداد ، قتل هدايت خان فومني و پايان حكومت ۲۸ سالهاش و آغاز حكومت قاجارها در گيلان با ورود لشكر شش هزار نفره ي آقامحمدخان قاجار در دي ۱۱۶۵ هجري خورشيدي و ربيعالاول ۱۲۰۱ هجري قمري و ۱۳۶۰ گيلكي است. در اين راستا وقايعي كه در سالهاي 1160 تا 1200 قمري در گيلان روي داد را روشن تر مي كنيم كه به علاقه مندان شخصيتهاي بزرگ تاريخ ايران توصيه مي كنم حتما اين متن تاريخي را بخوانند چرا كه هدايت خان كه در بسياري از منابع نام وي هدايت الله خان (فومني ، گيلاني) هم ذكر شده است مردي بوده آزاد منش ، استقلال طلب ، باذوق و با هوش ، دوستدار دانش و ادب و علاقه مند به ترقي و پيشرفت و ترويج و آباداني ، داراي نفوذ و اعتبار فوق العاده و مورد علاقه مردم گيلان . در عين حال مردي بوده خوش گذران و عياش با طبعي اشرافي كه زنهاي متعدد و زندگي مجلل براي خود فراهم نموده بود.
(وقايع سالهاي 1160 – 1200 قمري در گيلان)
شاه عباس صفوي در قرن دهم قمري بر گيلان استيلا يافت و اين استان زرخيز را جزو مستملكات خود درآورد . بعضي امرا و حكام مقتدر محلي را كه مخصوصا در نواحي فومنات با داشتن قواي جنگي و مهمات اغلب در جنگهاي داخلي شركت مي كردند به خارج از ايران به سمت باكو و شيروان كوچانيد و دسته هاي ديگر را كه از ساير نواحي گيلان مانند طالش بودند و اسلحه و ادوات جنگي هم داشتند بجاي آنان مستقر نمود .
تا قبل از استيلاي شاه عباس استان گيلان حالت امروزي را نداشت ، بويژه شهر رشت كه امروزه مركز استان است، روستا يا دهي بيش نبود . به تدريج به دليل سوق الجيشي و اينكه بزرگراه و محل عبور كالاهاي تجاري از طريق بنادر روسيه به پير بازار و از آنجا به قزوين و زنجان و همدان و تهران ، يا مازندران بود به صورت شهر و مركز تجاري درآمد و به رونق بازرگاني و تجارتي آن روز بروز افزوده شد . اين تدبير و سياست شاه عباس موجب شد تا سرمايه هاي خفته در نواحي فومن و گسكر و لاهيجان به كار بازرگاني كشيده شود و مردم گيلان هم با اين مسئله خو گرفتند و جذب اين برنامه شدند . شاهزادگان درباري با مردمان متنفذ گيلان مراوده پيدا كردند و با آنان ازدواج كردند . اين بود كه گيلان مشخصا در حيطه قدرت و استيلاي حكام و سلاطين صفويه قرار گرفت .
آن حالت استقلال كه قبل از اين تاريخ در اين منطقه حكمفرما بود از بين رفت ، گو اين كه بعضي حكام و امراي محلي كه بي قدرت هم نبودند به سنت رويه گذشته ، گاهگاهي با تكيه به خواست پيشينيان خود دم از استقلال و قدرت طلبي مي زدند كه اغلب هم منجر به جنگهاي خونين موضعي مي شد . در چنين احوالي روسها و تركمنها نيز از طريق دريا تجاوزاتي به گيلان مي نمودند كه نمونه اين گونه حملات در سالهاي 1045 ، 1055 ، 1071 و 1078 مي بينيم كه يكي دو بار هم منجر به اشغال اين منطقه شد . طبعا خرابيهايي هم در بعضي شهرهاي استان گيلان و در سواحل درياي كاسپين بوجود آمد . ناگفته نبايد گذاشت كه فداكاريها و شجاعت و مجاهدت و مقاومتهاي دهقانها و مردم ستمديدهء گيلان ستودني و قابل ذكر است .
وضع به همين منوال مي گذشت كه در سال 1142 و در عهد شاه طهماسب دوم يك قرار داد تجاري بين روس و ايران منعقد شد كه متاسفانه نتيجه مطلوبي به همراه نداشت . در سال 1153 نادرشاه هم با روسها قراردادهاي بازرگاني منعقد كرد . يك سال بعد يعني 1154 پاي انگليسيها هم به اين منطقه باز شد و آنها در رشت تجارتخانه باز كردند و كار تجارت و صدور و ورود كالا به طور كلي مسائل بازرگاني رونقي گرفت .
جان التون انگليسي كه مزورانه در خدمت روسها بود و در ايران نيز خود را به دربار نادر نزديك كرده بود در همين سال به گيلان امد . هدف التون به منظور بهره وري از امكانات موجود و سهل منطقه گيلان براي بازكردن راه تجاري به تركمن صحرا و استراباد و با مطامع استعماري پياده شد و در كار كشتي سازي ، مردمان زحمتكش و رنجبر گيلان را به كار كشيد . اينجا بود كه مردم شريف و اصيل و متكي به خود گيلان در صدد برآمدند به طريقي جان التون را از بين ببرند و از نقشه هاي او جلوگيري كنند .
موقع مناسب و مستعد بود ، حاجي جمال كه در آن هنگام در بخشي از گيلان ، احتمالا همان فومنات حكومت داشت و با اقتدار و اشرافي حكومت مي كرد با كمك و همراهي اهالي ديلم به جان بولتون يورش برد و او را دستگير كرد و حدود سال 1163 در منطقه فومنات و در مخفيگاهي وي را كشتند پس از كشته شدن جان بولتون و قبل از آن مرگ نادر در سال 1160 ، انگليسيها كار كشتي سازي را متوقف كردند .
تا قبل از استقرار كامل حكومت آقا جمال فومني در گيلان (سال 1162 ) هرج و مرج در اين منطقه حاكم بود . دو سه سال پس از تشكيل حكومت آ قا جمال و استقرار او محمد حسن خان قاجار كه در آن هنگام در مازندران مستقر بود به گيلان امد و ضمن تاييد حكومت آقا جمال ، خواهر او را به زني گرفت .
قبلا اشاره گرديده بود كه وقتي شاه عباس بر گيلان مسلط شد ، بعضي حكام را بركنار و از آن پس در دو منطقه بيه پس و بيه پيش حكام جداگانه اي گمارد ، به استثناي ايامي كه حاجي جمال و پسرش هدايت خان با قدرت مطلقه و استقلال در گيلان حكومت داشتند ، همواره اين بخش از ايران تحت نظارت مستقيم حكومت مركزي قرار داشت . وصلت با طايفه قاجار موجب استحكام حكومت وي گرديد.
آقا جمال كه از يك دودمان اصيل و اهل فومن بود از نوادگان اميره دباج فومني و از طايفه اسحاقي فومن است و خود فرزند آقا كمال بود كه او هم مدتي پيش از آن در گيلان قدرت و حكومت داشت و بر اثر اختلافات خانوادگي و قومي كه هفتاد سال در اين خانواده وجود داشت ، حدود سالهاي 1168 تا 1174 هنگامي كه از سفر حج مراجعت مي كرد توسط شخصي به نام كاظم خان شفتي به قتل رسيد . يك بار كريم خان زند در اوج اقتدار خود در سال 1163 حكومت آقا جمال را تاييد نموده بود . به هر حال پس از كشته شدن حاجي جمال فومني پسرش هدايت خان به جاي پدر حاكم گيلان شد .
هدايت خان كه در بسياري از منابع نام وي هدايت الله خان (فومني ، گيلاني) هم ذكر شده است مردي بوده آزاد منش ، استقلال طلب ، باذوق و با هوش ، دوستدار دانش و ادب و علاقه مند به ترقي و پيشرفت و ترويج و آباداني ، داراي نفوذ و اعتبار فوق العاده و مورد علاقه مردم گيلان . در عين حال مردي بوده خوش گذران و عياش با طبعي اشرافي كه زنهاي متعدد و زندگي مجلل براي خود فراهم نموده بود .
در عهد او تعدادي يهود و هندي بطور جداگانه به كار بازرگاني در رشت مشغول بودند و هدايت خان آنها را حمايت مي نمود . در ايامي كه او در گيلان حكومت داشت وسعت گيلان از غرب تا رودخانه كر (كور) در شمالي ترين منطقه تماس با روسيه و از شرق تا حوالي نور و كجور مازندران رسيده بود . در عهد او از معادني كه در قاسم آباد رودسر وجود داشته سنگ معدن استخراج مي كرده اند . به جمع آوري اسلحه و مهمات خيلي علاقه داشت ، شهر ماسوله در زمان وي به صورت دژي درآمده بود و ادوات و مهمات جنگي در قلعه حسامي كه در مجاورت قلعه رودخان فومن واقع بود پنهان نگه داشته مي شد . البته لشكريان كريم خان از اين امر مطلع بودند و حدود يك سال مخفيانه اين قلعه و منطقه را زير نظر داشتند ، تا عاقبت با همكاري تني چند از اهالي آن سامان راهي مخفي به قلعه باز كرده ، تمام مهمات را به غارت بردند . در غازيان نيز بعضي تاسيسات و ادارات بازرگاني و همچنين قلعه اي مستحكم ساخته بود كه شرح آن در خلال مطالب بعدي خواهد آمد.
يك بار كريم خان زند پس از غلبه بر محمد حسن خان قاجار و شكست او در سال 1172 و آنگاه تصرف گيلان ، هدايت خان را معذول و به نزد خود آورد و نظرعلي خان را كه پسر عم وي بود به حكومت گيلان فرستاد . مردم گيلان از وي ناراضي بودند ، پس كريم خان ناگزير او را بركنار و مجددا هدايت خان را به عنوان حاكم به گيلان فرستاد و خواهر هدايت خان را به ازدواج ابوالفتح خان پسر خود درآورد ، به اين واسطه پيوندي بين آن دو حاصل شد و هدايت خان رسما تحت قيموميت كريم خان درآمد . پس از اين كه كريم خان در سال 1193 درگذشت ، هدايت خان كه حاكم باقدرت و اقتدار گيلان بود ، عداوت و اختلافي بين او و بازماندگان طائفه زنديه پديد آمد .
در سال 1194 ذوالفقار خان كه حاكم زنجان و قزوين بود نظرش به گيلان جلب شد و اين ايالت را با زور به تصرف خود درآورد و هدايت خان را دستگير و در زنجان زنداني نمود ، بعد از اين واقعه اراك و همدان را هم متصرف شد . پس از مدتي كه از زنداني هدايت خان در زنجان مي گذشت ، عليمرادخان به زنجان هجوم برد . ذوالفقارخان خمسه اي دستگير و كشته شد . بنابراين واقعه هدايت خان به گيلان آمد و مجددا سفره حاكميت خود را گسترد .
بعد از اين ايام آقا محمد خان در سال 1195 به قصد تصرف گيلان دو برادر خود جعفر قلي خان و مصطفي قلي خان را با سپاهي مجهز به سمت گيلان گسيل داشت كه مهدي خان تنكابني هم كه آن وقت حاكم تنكابن بود با افراد قشوني خود به كمك برادران آقا محمد خان شتافت . در اين هنگام يكي از برادران ياغي آقامحمدخان به نام رضا قلي خان كه با رياست او موافق نبود علم طغيان برافراشت و به بابل كه محل توقف و اسكان آقامحمدخان و باباخان جهانباني و حسينقلي خان بود حمله برد ، آنها را دستگير و به اسيري گرفت . برادران ديگر كه در گيلان مشغول جنگ با هدايت خان بودند كار دعوا را نيمه كاره رها كرده به مازندران براي خلاصي آقا محمد خان عودت نمودند . هدايت خان هم تاب مقاومت نياورد و به شيروان گريخته بود . هدايت خان در شيروان و باكو استعدادهاي جنگي و نيرو فراهم كرد و پس از چندي به گيلان آمد و بر مسند قدرت نشست .
آقا محمد خان پس از رهايي از چنگ برادر ياغي خود در سال 1196 لشكري به فرماندهي مرتضي قلي خان فراهم آورد و به جنگ هدايت خان فرستاد . چون هدايت خان موقعيت خود را براي جنگ مناسب نمي ديد از آقا صادق منجم باشي از متنفذين لاهيجان و لنگرود خواست كه ميانجي بين او و آقا محمد خان شود و هدايايي هم تقديم نمود . آقا صادق به عنوان واسطه مانع اين پيشروي شد . هدايت خان نيز با قبول پرداخت ماليات ظاهرا تمكين را پذيرفت ، ولي همواره اطمينان به اين صلح ظاهري نداشت . يك بار ديگر در همين سال آقا محمدخان نيت تصرف گيلان را پيدا كرد و با سپاهي فراوان حركت را آغاز كرد . اين بار هم هدايت خان قدرت مقابله را در خود نيافت و به شيروان گريخت و گيلان علي الظاهر به تصرف آقا محمد خان درآمد.
اقامت هدايت خان در روسيه چند ماهي ادامه داشت . اين بار هدايت خان با سپاهي گران متشكل از ارامنه و لزگيها و گرجيها و بخشي از قواي داخلي از اهالي طالش به سركردگي مصطفي خان طالشي و با ادوات جنگي فراوان به گيلان آمد و آنجا را متصرف شد . سالهاي 1198 و 1199 يك حالت اضطراب و عدم ثبات در گيلان ديده مي شد . سن هدايت خان را در اين سال شصت سال نوشته اند . عليمراد خان زند يكي از بازماندگان طائفه زنديه در همين سالهاي فوق دختر هدايت خان را به زني گرفت .
در سال 1200 جنگ نهايي بين آقا محمدخان و هدايت خان درگرفت . در همين سال در حالي كه آقامحمد خان در چمن گوران دشت اقامت داشت دستور داد هدايت خان به نزد او بيايد . هدايت خان از اين امر سرباز زد ، آقا محمدخان لشكري آراسته كرد و به فرماندهي مصطفي قلي خان براي تصرف مجدد گيلان و دستگيري هدايت خان روانه گيلان نمود . هدايت خان نيز عزم را جزم نمود تا مثل هميشه مقابله نمايد . قشوني به سركردگي ايواني خان گرجي ، از افسران مزدور ، به همراهي عده بيشماري از همان افراد گرجي و ارمني فراهم كرد و به استقبال لشكر آقامحمد خان فرستاد. در حوالي رستم آباد جنگ و درگيري بين دو نيرو شروع شد كه لشكريان هدايت خان تاب مقاومت نداشتند ، ناگزير عقب نشيني كردند . مصطفي قلي خان به گيلان آمد و شهر رشت را تصرف نمود . هدايت خان در پيربازار كه استحكاماتي بنا نهاده و قوا و تجهيزاتي گرد آورده بود پناه برد . در اين محل چندين شبانه روز جنگ بين دو لشكر ادامه داشت و جنگ مغلوبه به شكست هدايت خان منجر شد . وي به ناچار به آخرين پناهگاه خود كه قلعه اي در غازيان بود پناهنده شد.
همچنانكه قبلا اشاره شده بود در اين مكان و در كنار ساحل ، هدايت خان برج و بارو و قلعه اي و استحكاماتي بنا نهاده بود . زنها و فرزندان به همراه هدايت خان بودند . مدتي طولاني در اين قلعه ماند و دفاع نمود ، بالاخره مقومت و جنگيدن را بي فايده ديد و روزي كه قصد داشت سوار كشتي شده و به سمت روسيه بگريزد ، در حالي كه چندين كشتي آماده داشت و در يكي از كشتي ها خزاين و ظروف طلايي و جواهر و زيورآلات مملو بود ، دريا طوفاني مي شود و كشتي ها و نفرات در دريا غرق مي شوند ، هدايت خان به همراه زن و فرزندانش كشته مي شوند و حكومت هدايت خان براي هميشه پايان مي گيرد و جنازه هدايت خان در ساحل انزلي يا غازيان به خاك سپرده مي شود .
به طوري كه ناقص و جسته گريخته نوشته اند هنگامي كه كشتيها و نفرات در دريا غرق مي شوند يكي از فرزندانش به نام فتحعلي خان كه همراه بوده زخمي مي شود و زنده مي ماند . اين پسر هدايت خان بعدها و در عهد فتحعليشاه لقب بيگلربيگي مي گيرد و در تبريز در دستگاه عباس ميرزا نايب السلطنه خدمت مي كرده است . اين شخص همان است كه عباس ميرزا او را در سال هزارودويست و چهل و سه براي مذاكره با پاسكيويچ مي فرستد و پاسكيويچ حكومت تبريز را همچنان به او محول مي نمايد و پس از انعقاد قرارداد تركمنچاي ، نايب السلطنه او را براي ابلاغ دعاوي روس به دربار ايران نزد فتحعليشاه مي فرستد.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#37
Posted: 2 Mar 2012 17:31
گروههای اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا – بخش یکم
گروههای اجتماعی و شغلی در هر جامعهای بازتابی از مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگ حاکم برجامعه، سطح توسعه یافتگی و تکنیک زمانه ی خود هستند. از این رو برای شناخت وضعیت اجتماعی- سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ی گیلان در دوره ای که قرون وسطا خوانده شده، گروههای اجتماعی و شغلی گیلان مورد بررسی قرار گرفته است. در این بررسی ما سه کتاب تاریخ محلی گیلان یعنی «تاریخ گیلان و دیلمستان» نوشته ی میرظهیرالدین مرعشی که تحولات تاریخی گیلانِ «بیه پیش» را از حدود سالهای ۷۶۰ تا ۸۹۴ هجری، «تاریخ خانی» نوشته ی علی بن حسین لاهیجی که تحولات تاریخ گیلان را از ۸۸۰ تا ۹۲۰ هجری و «تاریخ گیلان» عبدالفتاح فومنی که از سال ۹۲۳ تا ۱۰۳۸ هجری یعنی مجموعاً نزدیک سه قرن تاریخ محلی گیلان را پوشش می دهند، مبنا قرارداده و گروههای اجتماعی و شغلی را که در این کتابها معرفی شدهاند، همراه با نقش و کارکردهای آنها جهت شناخت بیشتر جامعه ی گیلانی در این دوره ارائه کرده ایم. بنابراین از نظر تقسیم بندی تاریخ عمومی جهان، این دوره با دوره ی پایانی قرون وسطا مطابقت دارد. اما پیش از پرداختن به موضوع لازم است چند نکته را باز گوییم:
نخست این که هر سه مورخ که در شناخت تاریخ گیلانِ قرون وسطا به آنان بسیار مدیون هستیم، مورخانِ دربارهای حاکمان محلی گیلان بوده وهر سه، تاریخهای محلی را به توصیه و حتا دستور حاکمان محلی تدوین، تنظیم و یا تالیف کردهاند. ازاین رو در این کتابها بیشتر بر روی گروهها ی اجتماعی طبقات فرادست تاکید شده و چون در بیان تحولات تکیه ی اصلی بر روابط قدرت در سطوح بالا متمرکز بوده (به سبب اهمیتی که برای حاکمان محلی داشته)، تا حدود زیادی دراین نوشتهها گروهای شریک در قدرت با جزئیات بیشتر معرفی شدهاند. بدین ترتیب برای برخی از گروهای اجتماعی جزئیات تفصیلیتری برای معرفی آنان دردست است لیکن برعکس برای برخی دیگر این جزئیات در نوشتهها نه فقط دیده نمی شود بلکه گاه به کلی نادیده گرفته شده است. از این رو با توجه به این که هیچ منبع مستند تاریخی و دست اولی برای این دوره در تاریخ گیلان وجود نداشته، ما به ناگزیر از همین سه منبع استفاده کردهایم، از این رو ممکن است دراین بررسی از گروههای اجتماعی وشغلی معینی هیچ نکته ای ارائه نشده باشد.
نکته ی دوم این که دو کتاب یعنی تاریخ میر ظهیرالدین و لاهیجی بیشتر بر تاریخ تحولات شرق گیلان وآن هم بیشتر با توجه به کانون این قدرت در شهرلاهیجان و بر گروههای اجتماعی این شهر متمرکز شده است. خوشبختانه با توجه به این که شهر لاهیجان در این دوره ی سیصد ساله از نظر توسعه یافتگی سرآمد کانونهای جمعیتی گیلان محسوب می شد، می توان فرض کرد که طیف گسترده تری از گروههای اجتماعی و شغلی(به ویژه شهری)در این دوره از تاریخ گیلان به گونه ای دراین نوشتهها بازتاب یافته باشد.
نکته ی سوم این که در این نوشتهها ما با گروههای اجتماعی زحمتکش جامعه کمتر آشنا میشویم. در نظر نخست چنین مینماید که مورخان تعمدی داشتهاند که به این گروهها کمتر بپردازند لیکن باید توجه داشت که محور اصلی بررسیهای تاریخی در این نوشتهها بر تحولات سیاسی متمرکز شده که گروههای اجتماعی مورد نظر در این دوره درآن نقشی ایفاء نمی کردند. چنان که میدانیم و دراین نوشتهها نیز به خوبی بازتاب یافته، روستا یعنی جایی که اقتصاد این دوره بر تولید و تولید کنندگان آن بنیاد یافته بود، در تحولات سیاسی واجتماعی وفرهنگی این دوره تقریباً هیچ نقشی نداشته است. وظیفه ی آنان دراین دوره تنها تولید مازاد اقتصادی است و مازاد اقتصادی تولید شده ی آنان بیشتر توسط سلسله مراتبی از حاکمان محلی که عموماً به صورت طایفه ای سازمان یافته ومتشکل شدهاند، تصاحب شده و در نتیجه زندگی آنان به شکل بازتولید ساده زندگی در جغرافیایی بسیارمنزوی تکرار می شود، بدون آن که نقشی فراتر از محل کار و زندگی خود که در انزوای کامل اجتماعی و جغرافیایی قرارداشت، ایفا کنند. این انزوا به ویژه در روستای گیلانی به نحو بارزتری نمایان می شد. چرا که تولید کنندگان کشاورز گیلانی، خانوارهای پراکندهای به صورت خانه-باغ بودند که امکان همبستگی و تجلی اراده ای برای تاثیر گذاری را حتا به مانند روستاهای متمرکز فلات مرکزی ایران نیز نداشتند.
اکنون با توجه به نکات فوق به معرفی گروههای اجتماعی و شغلی این دوره ازتاریخ گیلان می پردازیم.
حکام و والیان:
این گروه، صاحبان اصلی قدرت در این دوره محسوب می شدند و در راس هرم سیاسی جای داشتند. آنان در قلمرو کوچک ومتعدد خود که به شکلی ملوک الطوایفی، بلوکهای قدرت را درگیلان اداره می کردند، در منابع ما با نامها و عنوانهای گوناگون توصیف شدهاند. به عنوان مثال مرعشی در جایی که سلطان محمدکیا، جانشین پدرش ناصر کیا در بیه پیش شده بود، ضمن آن که جانشنیی او را از پیش مقدر می داند، او را با عنوانهای رایج دراین دوره چنین توصیف کرده است: «قضا به زبان حال میگفت که آن شه تاج دار وآن سلطان کامگار وآن شهریار بختیار که حضرت ملک جبار جهت رعایت و عنایت گیل ودیلم در پس پرده[ی] (و هو ارحم الراحمین) مخفی داشت، این است که بر متکای سلطنت و مسند خلافت بنشاند» (مرعشی، ص۲۶۸). گاه نیز از آنان با عنوان رئیس ومهتر نام برده می شد: «وممالک بیهپس بِلا مهتر و رئیس وسلطان دینپرور مانده است» (همان، ص۳۹۹). عبدالفتاح فومنی که تاریخ خودرا دیرتر از دو مورخ دیگر ما تالیف کرده، از این گروه بیشتر با عنوان حکام و والی نام می برد: «چون حکام و والی لاهیجان بنا بر حسن رعایت سابقه دوستی وداد آل صفویه نموده بودند» (عبدالفتاح فومنی، ص۳۳). و یا «شاهزاده را به عقد دوام امیره دوباج والی گیلان در آورد وبه آداب و قانون پادشاهانه وآئین ملوکانه به گیلان فرستادند» (عبدالفتاح، ص۳۴).
لازم است بگوییم که حکام و یا والیان دراین دوره در بلوکهای قدرتی که تا ده بلوک در گیلان نیز تقسیم می شد، عموماً در دو بخش شرق وغرب سفیدرود (بیه پیش وبیه پس) از سلسله مراتبی از حکام و والیان محلی کم اهمیت تر نیز تشکیل می شد که زیر نظر حاکمان اصلی بیه پیش و بیه پس بودند که مرکز سیاسی آنان در لاهیجان و فومن بود. قلمروها وبلوکهای کوچکتر قدرت به ویژه در شرق گیلان بسیار طایفهای و از سلسله مراتب بستهتری تشکیل شده بود. در شرق گیلان این حاکم اصلی بود که قادر مطلق محسوب میشد و مهمترین عامل تولید در این دوره یعنی زمینهای تحت قلمرو خود را بین کسانی که برای هر ناحیه توسط او تعیین می شد، اهدا می کرد و او تا موقعی که حامی قدرت مرک ی یعنی حاکم اصلی بود، امتیاز بهرهبرداری یا چیزی که در تاریخهای محلی گیلان با عنوان «ضبط حاصلات» یعنی همان بهره مالکانه یا گرفتن بخش عمدهای از مازاد اقتصادی ناحیه بود، واگذار میشد. به عنوان مثال سید علی کیا از سادات امیر کیایی که به فرماندهی او بیه پیش از چنگ طایفه ی ناصروندیان (پیروان ناصرکبیر بنیانگذار مذهب زیدیه ناصری در شمال ایران) در سالهای دههی شصت قرن هشتم هجری به ضرب شمشیر بیرون کشیده شد، پس از پیروزی زمینهای این بخش از گیلان را هر گونه که خواست بین افراد مورد اعتماد خود تقسیم کرد: «حضرت توفیق آثاری [سید علی کیا] مملکت گوکه وکیسم [دو ناحیه ی کوچک در غرب لاهیجان و کنار سفیدرود] را با دو دهی که آن طرف آب [سفیدرود] واقع گشت و به اشپین و کماچال موسومند، به برادر ارشد خود سید حسن کیا داد وجهت ضبط [حاصلات] آن دیار، اورا بدانجا فرستاد و ولایت پاشیجا [لشت نشا] رابه برادرزاده خود سید ناصر کیا بن سید حسن کیای شهید مرحوم که در جنگ قلعه گرزمان سر، شربت شهادت چشانیده بودند، بخشید» (مرعشی، ص۴۴). دراین شرایط پیداست که مالکیت نیز امری اعتباری بود و تا زمانی که برادر ارشد و برادرزاده به حاکم بیه پیش وفادار بودند این مالکیت از نظر قدرت اصلی بیه پیش مشروعیت داشت. بدین ترتیب مالکیت بر زمین وجهی حقوقی و قانونی نداشت و هیچ نهادی مستقل از قدرت اصلی تضمین کننده ی حق فرد بر مالکیت و تداوم آن بر زمین نبود و مالکیت زمین تنها به صورت امتیازی از جانب حاکم به افراد نزدیک و مورد اعتماد داده می شد.
بررسی در هرسه متن تاریخ محلی نشان می دهد که مالکیت در این دوره در گیلان به ضرب تیر وشمشیر مشروعیت می یافت. چنان که سادات امیر کیایی به فرماندهی سید علی کیا در دهه ی شصت قرن هشتم هجری از راه رسیدند و بر ناصروندیان که بیش ازچهار صد سال براین ناحیه حاکمیت داشتند به ضرب تیر وشمشیر پیروز شدند وسید علی کیا تمام زمینهای منطقه را بین خانواده ی سادات امیر کیایی تقسیم کرد و آنان این زمینها را فقط چند سال بعد ملک موروثی خود به حساب می آوردند. در یک نمونه ی موردی حتا دست به دست شدن قدرت در یک دوره ی کوتاه پس از پیروزی اولیه ی سادات امیر کیایی، این حق برای پیروز جنگ دوم یعنی سید هادی کیا به وجود آمد که او بگوید که من زمینهای بیه پیش را به ضرب تیر وشمشیر مجدداً فتح کرده ام، پس این زمینها ملک موروثی من خواهد ماند. به عنوان مثال بیه پیش پس از مدت کوتاهی که به دست سادات امیر کیایی افتاده بود توسط بیه پسیان اشغال شد وسید علی کیا و سید مهدی کیا حاکمان لاهیجان ورانکو کشته شدند وبیه پسیان دوباره بیه پیش را به صاحبان قبلی آن ناصروندیان واگذار کردند ولی سید هادی کیا برادر سید علی و سیدمهدی کیا که در تنکابن حکومت می کرد از راه رسید و بیه پیش را از دست آنان در آورد وزمینهای بیه پیش را دوباره به گونه ای که می خواست بین افراد تقسیم کرد. از این رو فرزندان سید علی وسید مهدی کیا یعنی برادرزادههای سید هادی کیا مدعی بودند که چون از ابتدای آمدن سادات امیر کیایی (در سال ۷۶۷ هجری یعنی کمتر از پانزده سال) این زمینها توسط پدرانشان فتح شده بود، پس ملک موروثی آنان بوده و باید به آنان پس داده شود. در همین رابطه آنان در سال ۷۸۱ هجری یعنی فقط ۱۴ سال پس از فتح گیلان به دست امیرکیاییها، برای سید هادی کیا یعنی عموی خود پیغام فرستادند: «نزد سید هادی کیا پیغام دادند که هر چند عین گستاخی و بی ادبی است اما توقع از غایت عطوفت شما آن است که عنایت فرموده، ملک موروثی ما را بدین فرزندان خود مسلم فرمایید وبند گان را ناامید نگردانید تا آنچه وظایف خدمات و عبودیات است به تقدیم رسانید آید» (مرعشی، ص۱۰۲).جالب است که ادعای ملک موروثی توسط سید هادی کیا یعنی فاتح بعدی وحاکم فعلی نیز به همان استدلال و استناد فرزندان سید علی وسید مهدی کیا استوار است. چرا که سید هادی کیا نیز استدلال می کرد که این زمینها پس از اشغال بیه پسیان، عقیم مانده و او بود که دوباره به ضرب تیر وشمشیر از طایفه ی ناصروندیان وبیه پسیان باز پس گرفته است. او در پاسخ فرزندان برادران خود عکس العمل نشان داد: «چون این سخن به سمع اشرف سید هادی کیا رسید، غضب فرمود واشارت کرد که ملک عقیم است(۱) ومن این ولایت را به ضرب تیر وشمشیر از مردم بیه پس و ناصروند ستاندهام و از آن خود می دانم و شما هر یکی را نیز فراخور نصیبی دادهام. بیش از این توقع نمودن مناسب نمی نماید. باید که از این خیال بگذرند» (مرعشی، ص۱۰۳). بدین ترتیب حکام و والیان منبع اصلی قدرت و از آن طریق منبع ثروت به حساب می آمدند و تقسیم این دو عنصر در سلسله مراتب قدرت نیز به عهده ی آنان بود. دراینجا ما با طبقات و نهادهای مستقل از قدرت روبرو نیستیم که بتوانند بر قدرت تاثیرمستقیم بگذارند و اصولاً منطق کسانی که می توانند در این دوره از گیلان بر قدرت تاثیر بگذارند نیز همان منطق واستدلال قدرت فائقه بود.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#38
Posted: 2 Mar 2012 17:37
گروههای اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا – بخش دوم
پادشاهزادهها:
در متون مورد بررسی این نوشته از شاهزادگان و یا فرزندان حکام به ندرت یاد شده است لیکن در مواردی نیز گفته شده که این گروه به طور مشخص دستکم در شهری چون لاهیجان به صورت یک گروه اجتماعی شناخته شده حضور به هم رسانیده و نام ونشانی نزد عموم داشتهاند: «و حضرت سلطانی و پادشاهزادههای عظام و امرای ارکان دولت، همه روزه صبح و شام، حاضر مجلس [عزای] ایشان میشدند و ختم قرآن میفرمودند» (ص ۴۰۷) همچنین: «و ارکان دولت و شاهزادهها را به انواع عذرها بخواست و به مشایعت اقدام نمود» (مرعشی، ص ۳۸۶).
اسفهسالاران (سپهسالاران):
سپهسالاران یا سپهبدان که واژهای ایرانی و از دورهی ساسانی به ویژه در نواحی جنوب دریای کاسپین بسیار مصطلح بوده، پس از حاکم و والی مهمترین عنصر قدرت در گیلان محسوب میشد و به طور عموم از میان جنگجویان نامدار لشکر و البته با اولویت نخست دلبستگی به قدرت فائقهی زمان انتخاب میشد و عموما دو وظیفهی مشخص به او واگذار میشد.یکی دفاع از حکومت حاکم و دیگری غارت نواحی همجوار و آوردن غنایم جنگی برای حاکم و ارکان دولتی. مرعشی از بیان آشکار وظیفهی دوم سپهسالاران هیچ ابایی ندارد و نشان میدهد که در عرف زمانه امری بسیار معمول و حتا نیکو بوده است: «چون تابستان در آمد، حضرت سید محمد [حاکم رانکو] به ییلاق سمام تشریف فرموده به سپهسالار لمسر و الموت اشارت کردند که ایشان نیز در ولایت رستمدار آنچه دست دهد در نهب و غارت تقصیر نکنند[!]» (مرعشی، ص ۱۴۷). «چون سنه احدی و ثلاثین و ثمانمائه [۸۳۱ هجری] رسید و تابستان در آمد، بندگان حضرت امیر سید محمد نور قبره، سپهسالار کیا محمد بنده نوپاشاه را [مامور] نموده با لشکر رودبار [الموت] و دیلمستان و بعضی از گیلان به طرف پشتکوه [فراتر از لمسر و محدوده ی قلعه ی الموت] بتاخت و تاراج [برای سید محمد حاکم رانکو] بفرستاد و طالقان را تاراج کرده ونهب و غارت نموده، بسیار مال و مواشی آوردند و تا پای قلعه شمران [شمیران در شمال تهران امروزی] و قصران [در همان حوالی] بتاختند» (همان، ص۱۴۷).
حاکمان گاه نیز سپهسالاران را مجبور میکردند تا اسیران را که در جنگ دستگیر شده بودند، قتل عام کنند و آنان نیز اگر حتا راضی به این کار نبودند میباید بین رفتار انسانی و اخلاقی و موقعیت شغلی خود یکی را انتخاب کنند و سپهسالاران اغلب دومی را انتخاب میکردند: «بر حسب اشارت[کارگیا امیر سید محمد] سپهسالاران عظام و سرداران کرام جمعیت مقیدان [اسیران] را فرمودند تا به کنار سیمهرود [شیمهرود] به تیغ بی دریغ بیجان کنند. در ساعت، جمعی کثیری را سر از تن جدا و سرهای جماعت لگدکوب حیوان و انسان گشت و در آن وادی [کنار شیمهرود] از کشتهها پشتهها کردند و سید حسین کیا [شورشکننده علیه کارگیا سید محمد] را سوار ساخته بدانجا بردند و در آن راه بگذرانیدند تا آنچه از کمال بیخردی خود کرده است [و موجب چنین کشتاری از سربازانش شده است را!] ببیند که نتیجه آن چیست» (مرعشی، ص۱۷۵). این فقط در بیهپیش نبود که چنین جنایتی با کمک سپهسالاران رخ میداد. در بیهپس نیز سپهسالار ممکن بود اسیران جنگی را دست و گردن بسته نزد حاکم ببرد و حاکم در مقابل چشمان او دستور قتل اسیران رابدهد. به عنوان مثال در جنگی که بین شاه جمشید خان حاکم بیهپس و خان احمد خان حاکم بیهپیش روی داد، گروه زیادی از سربازان بیهپیش کشته شدند و ۱۵۰۰ نفر نیز اسیر شدند. عبدالفتاح فومنی در همین واقعه از کشتن اسیران یاد میکند و بر خلاف مرعشی از این عمل سخت انتقاد مینماید: «قرابهادر [سپهسالار بیهپس] به تعداد کشتگان روز جنگ قیام نموده موازی سه هزار و هفتصد کس به قتل رسیدهاند و هزار و پانصد نفر اسیر و دستگیر شدند و سرهای مقتولان را با جمهور اساری [اسیران] در رشت به نظر شاه جمشیدخان [حاکم بیهپس] رسانیدند و شاه جمشید خان از نهایت بیرحمی و غایت خفت عقل و نادانی بلاتعلل و تانی حکم به قتل تمامی اسیران نموده، سرهای ایشان در صحرای سیاه رودبار کلهمنار فرمودند» (عبدالفتاح، ص ۶۶)
در جاهایی نیز نویسندگان این دوره از سپهسالاران به نام سپهبد نام بردهاند: «کارکیا محمد که میر بزرگ و سپهبد لاهجان بود» (لاهیجی، ص۸۳). همچنین در برخی مواقع از اصطلاح سردار نیز استفاده شده است که هم به معنی سپهسالاریست و هم فرماندهی یک گروه جنگی بود: «از بیهپس هم هفتصد مرد به سرداری فیکوهی حمزه [حمزه فیکوهی] به خدمت حضرت میر به لمسر رسید» (لاهیجی، ص۸۹). «لشگر گرجیان و تنکابن را به سرداری کیا محمد کیا که سپهسالار تنکابن بود، مفوض گردانید» (لاهیجی، ص۹۱).
سپاهیزادگان:
چنانکه پیداست گروهی را تشکیل میدادند که فرزندان سرداران سپاه بودند و به احتمال زیاد چنان پرشمار و از تشخص معینی جهت نام بردن نیز برخوردار بودند. این گروه به گفته ی مرعشی از غیر سپاهیزادهها متمایز بودند: «و سپاهیزادههای رشت که اصیل بودند و در آن فترات با امیره علاءالدین [فومنی] مخالف بودند… و آنها که در اصل سپاهی زاده نبودند» (مرعشی، ص۳۴۹)
عساکر:
به معنی لشکریان که تشکیلات مهمی زیر نظر سپهسالار بود. افراد لشکر از دولت حقوق دریافت میکردند که آن را مرسوم میگفتند: «و حاصلات لاهجان را به غیر از مرسوم عساکر، به دو قمست راست تقسیم ساخته، از جانب خود [ناصر کیا حاکم لاهیجان]، صاحب اعظم خواجه شمس الدین را [به] ضبط آن تعیین نمودند» (مرعشی، ص۲۰۲).
اسواران:
گروهی از لشکریان بودند که سواره نظام را تشکیل میدادند و نقش و اهمیت آنان در جنگ به ویژه در جایی که صحنه جنگ دشت هموار و بدون عارضه بود، بسیار مهم تلقی میشد: «سواران جنگی همچو شیر ژیان یکان-یکان بر خصم حمله بردند» (مرعشی، ص۱۵۰). و اگر صحنه جنگ زمینی سست ونرم بود، اسواران چندان فعال نبودند: «مزارع برنجار [بیجار] آن قریه به غایت عمیق و دشوارالعبور اسب و اسواران است» (مرعشی، ص۹۲)
پیاده:
پیاده نظام در لشکر جنگی از نظر تعداد اغلب پر شمار بودند: «سیصد نفر پیاده شکوری [اشکوری] را هریک شیر معرکه جدال وقتال بودند… همراه کردند» (مرعشی، ص۱۶۶). این افراد اغلب با نیزه و شمشیر و زوبین میجنگیدند اما در میان آنان گروهی نیز بودند که کمانداران را تشکیل میدادند: «از طرفین، کمانداران تیرباران کردند… پیادههای گیل و دیلم در بن هر درخت شمشاد [کیش] کمانداری باز استاده، تیرها همچو باران ابر نیسانی بر خصم بباریدند» (مرعشی، ص۱۵۰).
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#39
Posted: 2 Mar 2012 17:39
گروههای اجتماعی و شغلی گیلان در قرون وسطا – بخش سوم
اعیان:
گروه اعیان و اشراف و اکابر و ارکان دولت در نوشتههای این دوران به طور عمومی با هم و در ارتباط با اوامر حاکم وقت ذکر میشود و نشان میدهد که این گروه اجتماعی در ارتباط با حکومت و به عنوان همراه و همپیمان قدرت بودند. این گروه به طور معمول با اشارهی حکام محلی و برای نشان دادن وحدت و همبستگی با حاکم در مراسم دولتی اعم از جشن و شادی و یا عزا و سوگواری حضور مییافتند و خود بخشی از ارکان دولت نیز محسوب میشدند: «اکابر و اشراف و اعیان لاهیجان، سر در ربقه اطاعت آورده و کمر انقیاد بر میان بستند» (مرعشی، ص ۲۰۱). امیره دوباج فومنی «سادات عظام و مشایخ گرامی و اکابر و اشراف ذوی الاحترام گیلان [بیهپس] را با پیشکش باهره بدرگاه معلی [شاه اسماعیل] روانه نموده» (عبدالفتاح، ص ۳۴). اما اکابر و اشراف، طبقه مستقلی محسوب نمیشدند و قادر به تأمین امنیت خود بدون وابستگی به حاکم محلی نبودند و هیچ قانون و یا حتا نهاد قانونی و شرعی قادر به دفاع از حق و حقوق آنان نبود. حتا وابستگی به حاکمیت نیز در بسیاری از موارد نمیتوانست امنیت مال و جان آنان را تضمین کند. این بیقانونی یکی از مهمترین عوامل پسماندگی در شرق محسوب میشد که در گیلانِ این دوره نیز وجود داشت. به عنوان مثال میرغیاثالدین نامی از اشراف و ثروتمندان تابع حکومت بیهپیش که در حوالی لمسر رودبار الموت زندگی میکرد، ثروت او به هنگام تنگدستی دولتِ میرزاعلی، مورد طمع او و دیگر قدرتمندان وابسته به دولت قرار گرفت و در حالی که او چنان مورد اطمینان و نزدیک به قدرت بود که میرزاعلی او را به سپهسالاری لمسر انتخاب کرده بود، بلافاصله مورد تعرض واقع شد و تمام ثروت او مصادره شد: «حسبالمقرر، معتمد متعینی را به لمسر فرستاده، سپهسالاری را به میرغیاثالدین رجوع فرمودند. …[کیافریدون، سپهسالار رانکو] در انجام این مهم، شریک علت، لازم دانست و با کالجار که اختیاردار تمام حضرت سلطان حسن [برادر میرزا علی حاکم بیهپیش] بود، مشورت در پیوست و او را به طمع مال فریفته و شیفته گردانید و برین داشت که اگر حضرت سلطان حسن را بدین مهم [تصاحب اموال میرغیاثالدین] راضی سازید، راضی ساختن حضرت میرزا علی [حاکم بیهپیش] به من رسد. از مال وجهات میرغیاثالدین خزینه پادشاهی مملو و کبار دولت و امرای حضرت برخورداری تمام خواهند یافت. بر وفق مدعا و مقصود، از هر دو جانب [هم سلطان حسن و هم میرزاعلی] رخصت قید میرغیاثالدین حاصل کردند… میر غیاثالدین دستگیر شد [و] بر موجب امر عالی به قلعه لمسر مقید ساختند و مال وجهات بسیار مضبوط شد» (لاهیجی، صص ۱۵۲- ۱۵۳). این ناامنی برای طبقه اشراف و ثروتمندان یکی از عوامل اصلی موانع انباشت ثروت و تشکیل سرمایه در چنین جوامعی بوده است. فقدان امنیت برای انباشت، مانع فراروئیدن طبقهی صنعتی از طبقهی زمیندار و اشراف میشد. در واقع فقدان خاندانهای ریشهدار اشرافی به سبب فقدان نهادهای قانونی مستقل برای دفاع از حقوق فردی یکی از وجوه مهم گسست در جامعهی شرقی محسوب میشد.
گیشبر:
گیشبر به احتمال زیاد باید از خدام مخصوص بوده باشد که محرم اسرار طبقه حکام و شاهزادگان بودند. به عنوان مثال هنگامی که نوپاشا حاکم ناصروندی رانکو از طریق بندر رودسر با همسر خود فرار میکرد، «گیشبر» او در آخرین لحظهی ورودش به کشتی همراه او بود: «چون خواست که به کشتی رود، گیشبر او، دستار را از سر برداشت و گفت بیش از این با تو همراهی نمیکنم. هر جا که خواهی برو. و زن او را به اسبی که «سفید باز» گفتند، سوار ساخته، تازان به رانکو [نزد سیدعلی کیا فاتح رانکو] آورد» (مرعشی، ص ۳۸). همچنین، مرعشی در جای دیگری مینویسد که: «او [سلطان حسین حاکم لاهیجان] را نوکری بود گیشبر احمد نام. چون [گیشبر احمد] از آن خیال و فکر ناصواب او واقف گشت، [ابتدا] منع کرد و [گفت] آنچه در ضمیر شما راه یافته است، صواب نیست. تو را به جز اطاعت بندگان حضرت اعلی ناصری چیزی مناسب نه [نیست]. چون اسباب نکبت جمع گشته بود، قبول نمیکرد، احمد مذکور فکر او را به حضرت اعلی ناصر [ناصر کیا] رسانید» (همان، ص ۱۹۷).
کوتوال:
کوتوال یا رئیس و قلعهبان شغل مهمی بود که توسط حاکم وقت برای یک قلعه انتخاب میشد: «و سید هادی کیا چون بیست روز محاصره[ی] قلعه[ی] لمسر کرد، کوتوال قلعه را معلوم گشت که دولت کیائیان هزار اسبی منقضی گشته است» (مرعشی، ص ۶۵). قلعه محل امنی برای پناهجویی در مواقع شکست بود. گاه وقتی گمان بر شکست در جنگ میرفت، اموال و حرم حاکمان نیز پیشاپیش بدانجا فرستاده میشد. بنابراین کوتوال یا قلعهبان میباید مورد اعتماد کامل میبود. در نواحی جلگهای گیلان هیچ قلعهی نامآوازهای ساخته نشده بود لیکن در نواحی کوهستانی دیلمان و اشکور و به ویژه رودبار الموت که در دست حاکم بیهپیش بود، قلعههای زیادی ساخته شده بود. در بیهپس نیز قلعهی معروف قلعهرودخان برای همین منظور ساخته شده و مورد استفاده بود.
پرهنشین:
پرهنشینان در مرز ولایتها ساکن بودند و مرزداری را به عهده داشتند: «جهت [ناحیهی] خرگام، پرهنشین تعیین کرده، عود نمودند» (مرعشی، ص ۶۹). پرهنشینی به صورت یک شغل و حرفه آموزش داده میشد و او برای خدمت خود از دولت حقوق دریافت میکرد: «او را تربیت فرموده، به نوکری بازداشت و مرسوم و مواجب مناسب تعیین نموده، پرهنشینی لنگرود وآن نواحی را بدو داده بود» (مرعشی، ص ۱۶۴).
ایلچی:
ایلچی واژهایست ترکی که به نظر میرسد پس از آمدن مغولان در گیلان نیز رایج شده وبه معنی سفیر حاکم و یا سفیر شاه بود. ایلچیان مهمانان گرانقدری بودند که حتا در مواقع تیرگی روابط دو حاکم آنان در امان بوده واز آنان در جاهایی مناسب پذیرایی به عمل میآمد: «و بعد از آن خانهها و جایها که محل فرود آوردن ایلچیان و مهمانان باشد، هم از آجر و صاروج تمام کردند» (مرعشی، ص ۱۴۰). «حضرت سیادت قبایی [کارگیا امیر سید محمد حاکم رانکو] ایشان را ایلچی همراه کرده، نزد سید امیرکیای گوکه فرستاد و سفارش ایشان به واجبی نمود و بر تخریب و تسخیر کوهدم اشارت کرد» (همان، ص ۱۷۷). «ایلچی را با تحف و هدایا فرستاده بودند» (همان، ص ۴۲۷).
داروغه:
داروغه به کلانتران شهرها میگفتند لیکن در نوشتهی مرعشی به مفهوم دیگری نیز آمده است که معنی حاکم یک ولایت است: «بر انوز [کوهدمی] تاختند و او را از کوهدم بیرون انداختند و جهت آن ملک داروغهای تعیین نموده و عود فرمودند» (مرعشی، ص ۳۴۸).
قضات:
قضات گروهی از فقها بودند که بر اساس شریعت قضاوت میکردند: «بر موجب امر همایون از دیلمان به قریه مالفجان آمده و قضات و فقهای اسلام را طلب نموده، صوفی را ملزم ساخته و مکاری او را بدو اثبات نموده» (مرعشی، ص ۴۵). قضات در زمینه قضاوتهایی که به دولت و قدرت مرتبط بود، کمتر آزادی عمل داشتند: «خانه قاضی میرحسین از فر قدوم سعادت رسوم همایون روضه رضوان گشت» (لاهیجی، ص ۷۲).
پاسپایی:
واژهی پاسپایی که امروز نیز در برخی موارد در گیلان به کار میرود به نگهبان به طور کلی و نگهبانان شب به ویژه اطلاق میشد: «و دو نفر که در آن مقام پاسپایی مشغول بودند، فوت شدند» (مرعشی، ص ۴۵۴).
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#40
Posted: 16 Mar 2012 13:58
گیلار
●○○○●ͼʘʘͽ●○○○●
این اردک نمای زیبا اسمش گیلار که در تالابهای شمال و البته دیگر تالابهای ایران به وفور یافت میشه و پرنده مورد علاقه شکارچیها هم به حساب میاد!!!
با اردک های دیگری که در سطح آب شنا می کنند عادات و خصوصیات مشابهی داشته ،اغلب اوقات خود را روی آب گذرانده و از گیاهان شناور در روی آب تغذیه می نمایند . .
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***